زیتون–شیوا نظرآهاری: مرگ سحر خدایاری، دختر هوادار فوتبال، در روزهای گذشته بحثهای فراوانی را ایجاد کرده است. علاوه بر واکنشهای اعتراضی و همدلیهای بینالمللی با موضوع خودسوزی او، سخنانی که از جانب خانواده و به خصوص پدرش در رسانهها انتشار یافت، قضاوتهای زیادی را در شبکههای اجتماعی به دنبال داشته است.
پدر سحر خدایاری در گفتوگوی خود با صداوسیما و برخی از خبرنگاران داخلی، از کسانی که با سوءاستفاده از مرگ دخترش، قصد سیاهنمایی علیه نظام را دارند شکایت کرده و چندینبار گفته که دخترش مشکلات اعصاب و روان داشته است. او همچنین بارها در حرفهایش گفته که آنها خانواده دیندار و معتقدی هستند که به آرمانهای انقلاب وفادارند و اجازه نمیدهند که دشمنان ایران از این موضوع سوءاستفاده کنند.
شاید همین مساله هم باعث شد تا با گذشت چند روز از خودسوزی و سپس مرگ سحر، تصویری از او در رسانهها منتشر نشود. اگر فرض را بر این بگذاریم که پدر و خانواده سحر تمام اظهارات این چند روزشان را به دلیل تهدید و فشارهای امنیتی، بر زبان آورده و اعتقادی به گفتههای خود ندارند، این خانواده هم در کنار بسیاری از کشتهشدگان این سالها مانند صانع ژاله، محمد مختاری و … در پس تهدیدهای امنیتی ناچار شدهاند حرفهایی به زبان بیاورند که بنا به میلشان نبوده و با همین مصلحت هم اجازه انتشار عکس و فیلمی از او را نداشتهاند. در این صورت، افکار عمومی، خبرنگاران و رسانههایی که موضوع را دنبال میکنند از آنجا که مانند خانواده تحت فشار نیستند، این وظیفه را دارند تا صدای دختر سوختهشده و خانوادهاش باشند.
اما اگر خانوادهاش با میل و رضایت، این سخنان را بر زبان آورده باشند و پدر سحر خدایاری، آنچنان که در مصاحبههایش میگوید، مخالف رفتن زنان به استادیوم است و به دلیل مفهومی به نام «آبرو» از انتشار عکسهای او خودداری کرده و گفته است که در سوختن او تنها خودش مقصر بوده که مشکلات عصبی داشته، زود عصبانی میشده و دست به اقدامات عجیب میزده است، میتوان دقیقا تصور کرد که این دختر در چه شرایطی، خودسوزی را برگزیده است.
دختری که برخلاف میل خانواده و پدرش با لباس مبدل به استادیوم رفته، دستگیر شده و خانواده و همان پدر، برایش وثیقه ۵۰ میلیونی گذاشتهاند تا از زندان آزاد شود. احتمالا دو سه روز بازداشتش را در بازداشتگاه وزرا و قرنطینه زندان قرچک در کنار کسانی سپری کرده که اعتیاد داشتهاند، سارق بودهاند یا کارگر جنسی؛ زنانی که احتمالا هیچ وجه مشترکی با سحر نداشتهاند و میتوانم تصور کنم که در آن سه روز چقدر بر او سخت گذشته است. بعد از آزادی هم لابد در خانه با شماتت و محدودیت مواجه شده و البته به دلیل مقاومتش در مقابل مأموران و دادگاهی شدنش، این ترس را داشته که دوباره به همان زندان برگردد. به همین دلیل هم بدون آنکه احضاریهای دریافت کند (به گفته پدرش) به دادگاه رفته تا تکلیف پروندهاش را بداند. قاضی در دفترش حضور نداشته و لابد منشی دادگاه یا کس دیگری که قانون میدانسته به او گفته است که اتهام درگیری با مأموران و تمرد از دستور آنها، ۶ ماه حبس دارد. از دادگاه آمده بیرون و از پمپ بنزین نزدیک، بنزین خریده و خودش را سوزانده است. میگویند در لحظات آخر میگفته «ولم کنید، نمیخوام، ولم کنید.» ولش کنند تا دیگر به زندان قرچک نرود و دیگر به خانه برنگردد. اینها البته چیزهایی است که من با تجربیات و دیدههایم میتوانم تصویرشان کنم و ممکن است لزوما درست نباشند. اما در چنین شرایطی آیا انتشار تصاویر سحر خدایاری بدون اطلاع خانوادهاش، امری غیر اخلاقی و وارد شدن به حوزه خصوصی و شخصی این خانواده است؟
در اواخر دهه شصت میلادی شعار «امر شخصی، سیاسی است» به شعاری غالب در اعتراضات فمینیستی تبدیل شد. این شعار ارتباط میان تجربیات شخصی و ساختارهای سیاسی و اجتماعی را برجسته میکند و میخواهد نشان دهد چطور این ساختارها، رقمزننده تجربیات شخصی ما هستند. چطور تجربه شخصی و زندگی خصوصی ما در پیوند با ساختارهای سیاسی مردسالارانهای است که احاطهمان کردهاند. چطور علاقه شخصی یک زن برای رفتن به ورزشگاه، هنگامی که در تعارض با ارزشهای سیستمی ضد زن قرار میگیرد که دارای قدرت سیاسی است، به امری سیاسی تبدیل شده و در بستری از مبارزات قرار میگیرد که پیش از کنش او وجود داشته و پس از مرگ او نیز ادامه خواهند یافت.
بنابراین از آنجا که مسائلی مانند حجاب و ورود زنان به استادیوم در مقابل اراده معطوف به قدرت قرار میگیرند، دیگر از امری شخصی خارج شده و ابعادی سیاسی میگیرند و وقتی مسالهای سیاسی است، همه افراد جامعه میتوانند به آن ورود کنند چراکه دیگر به همه آنان مربوط است.
در ماجرای سحر، حریم خصوصی او و خانوادهاش تا کجاست؟ آیا عدم انتشار تصاویری از او به این دلیل که او به دلیل زن بودن، آبرو و حیثیت خانواده محسوب شده و پدرش تمایلی به عمومی کردن تصاویر بدون حجاب یا کم حجاب دخترش ندارد، حوزه خصوصی است؟ آیا این مساله به رسمیت شناختن خانواده پدرسالار و در ادامه سیستم مردسالاری نیست که با همین دلایل مشابه زنان را چهل سال است از رفتن به ورزشگاه بازداشته است؟ آیا صحبت کردن از مشکلات روحی یک نفر پس از مرگش و انتساب بیماریهایی به او برای آنکه خودکشیاش امری عادی تلقی شود، زیر پا گذاردن حریم خصوصی او نیست؟
گمان میکنم در ماجرای سحر خدایاری، انتخاب شیوه مرگ به روش خودسوزی از طرف او نیز دلالتهای سیاسی داشته است درحالی که او احتمالا میتوانست مرگ کمرنجتری را برای خود انتخاب کند. به همین دلیل است که ماجرای او مانند داستان امیلی دیویسون از زنان مبارز برای حق رأی که خودش را مقابل اسب شاه انداخت و کشته شد، دیگر شخصی و خانوادگی نیست. حالا مرگ سحر خدایاری نیز مانند مرگ خودخواسته امیلی دیویسون، خواسته ورود زنان به استادیومها را از مرزهای داخلی کشور خارج کرده و باشگاههای بزرگ دنیا را وادار به واکنش کرده است. بسیاری از مجلات و نشریات معتبر در مورد ممنوعیت حضور زنان در استادیومهای ایران مطلب نوشتهاند و خودسوزی او به نمادی برای تلاشهای تمامی دختران عاشق فوتبال در چهل سال گذشته تبدیل شده است، دخترانی که با تبدیل یک علاقه شخصی به یک مطالبه، آن را تبدیل به امری سیاسی کردهاند، سالها تلاش کرده و هرگز نرسیدهاند و حالا یک نفر از میانشان، بدنش را به عنوان آخرین داراییاش به آتش کشیده است. همان بدنی که حالا بر سرش دعواست که آیا آبروی خانواده محسوب میشده یا نه. انگار نه انگار که او در مسافت کوتاهی که خیابان معلم را به سمت شریعتی میدویده، با آن آتش خروشان بر جان عزیزش، فریاد میزده که این اعتراضی سیاسی است و این صدای بلند مبارزه است.