«هوشنگ گلشیری» در «کراوات سرخ» میخواهد بگوید: در جامعهای زندگی میکنیم که ناخواسته و نادانسته همه «بپّای هم» هستیم، و این نادانستگی تا آنجایی است که نمیدانیم این گزارشها را برای چه کسی، به سفارش چه کسی و برای چه هدفی مینویسیم.
«کراوات سرخ» دارد دوران خودش را روایت میکند. دوران شاید دهه ۴۰ و اوج خفقان و سانسور و جاسوسی.
آنچه گلشیری میخواهد برجسته نشان بدهد، توهم قدرت جاسوسانی است که وجود ندارند، ولی خیلی تبلیغشان میشود و بهنوعی در ذهن قربانیان همین جاسوسان بازتولید و تکثیر میشوند و بعد همه باور میکنند که باید از همه درها و دیوارها ترسید که موش و گوش دارند.
«کراوات سرخ» اما روایت همین الان ماست. تنها تغییر آن ایناست که رنگ کراوات از «سرخ» تبدیل به چهارخانه سفید و سیاه شده، آدمها یا سیاهند یا سفی. یعنی همین الان من فکر میکنم که شمای خواننده دارید مرا میپایید و شما هم فکر میکنید من نویسنده دارم شما را میپایم و جالب است که هردو نمیدانیم برای که و برای چه، همدیگر را میپاییم.
من میخواهم این حس را از یک پاییدن و پپیشداوری بالاتر ببرم. اگر در زمان مرحوم گلشیری و دههای که کراوات سرخ نوشته شد، حس میشد که همه درحال پاییدن و داوری همدیگر هستند، الان نه فقط پیشداوری میکنند که دادگاه هم تشکیل میدهند و حکم را هم صادر و جوخه آتش را هم برپا میکنند.
«محمود دولتآبادی» به نشست افطاری رئیس جمهور رفت، اگر حرفی هم نمیزند، با حضور خودش با آن کراوات سرخ در آن ضیافت همه حرفها را زده بود. حالا که خیلی حرفها را هم زده است.
ماهم او را دادگاهی و محکوم کردیم. اما شاید بشود جوخههای آتش را یکی یکی خاموش کنیم. خاموش نکنیم، بهزودی دامان خودمان را خواهد گرفت.
چراغِ من [ما] در ایران میسوزد.