دوست دیرین و یار همیشه همراه محمد بستهنگار درگذشت. مرگی دیگر از مرگهای اندوهبار در این سالهای غربت و دور از وطن در وطن. در این ده سال خبر مرگهای زیادی از بستگان و دوستان و همراهان زیادی مرا آزرده کرده است. مرگ عزیزانی که حتی نتوانی بر بازماندگش از نزدیک تسلیت بگویی! اما چه میشود کرد، همین است که هست! به تعبیر رایج «مرگ حق است» و روزی دامن همه را در هر کجای زمین و زمان خواهد گرفت. اما نیکو آدمیانی که با نام نیک میروند و خاطرهای خوش و انسانی و مردمی از خود به یادگار میگذارند. محمد بستهنگار یکی از این نیکنامان بود. خدایش رحمت کند!
درگذشت بستهنگار عزیز را به همسرش و یار و همراه وفادارش بانو طاهره طالقانی (بسته نگار) و به فرزندان و عموم اعضای خانواده سببی و نسبیاش و به یاران و همفکران و همرزمان دیروز و امروزش و در نهایت به مردم ایران تعزیت و تسلیت میگویم. برای روان آن شادروان آمرزش و رحمت الهی و برای بازماندگان شکیبایی و پاداش صابران مسئلت میکنم.
*
من با بستهنگار در سال ۵۹ آشنا شدم. همکارم در مجلس خانم اعظم طالقانی، نماینده تهران، از من برای همکاری در نشریه «پیام هاجر» دعوت کرد و من پذیرفتم. در آن زمان جز اعظم خانم به عنوان مدیر مسئول، چند تن دیگر در تحریریه نشریه حضور داشتند و یکی از اینان بستهنگار بود که داماد (شوهر خواهر) ایشان نیز به حساب می آمد.
پس از پایان مجلس از سال ۱۳۶۳ برگزاری مراسم های سالانه شریعتی (در خرداد ماه) و طالقانی (در شهریور ماه) آغاز شد که در منزلی در تهران انجام می شد. این مراسم ها تا سال ۷۶ یا ۷۷ در همان محل برگزار می شد و پس از آن به حسینیه ارشاد منتقل شد. در این ارتباط جمعیتی شکل گرفت که بعدها به «شط» (شریعتی – طالقانی) شهرت یافت؛ نهادی که در چند سال بعد به عنوان یک نهاد فرهنگی و آموزشی به ثبت رسید. زنده یاد محمد بستهنگار از بانیان و فعالان شط بود و از سخنرانان مراسم ها نیز به شمار می آمد.
زمانی که در اوایل دهه هفتاد ماهنامه «ایران فردا» به مدیریت زنده یاد مهندس عزت الله سحابی تأسیس شد، بستهنگار از مؤسسان اولیه و از همکاران اجرایی و قلمی ایران فردا بود. همان گونه که در دوران جدید ایران فردا نیز بستهنگار از معدود بازماندگان ایران فردای اول (نشریه ای که در تندباد علیه مطبوعات در بهار سال ۷۹ به توقیف رفت) بود که با این نشریه همکاری داشت.
پس از دوم خرداد و در فضای باز و مناسب دوران نخست دولت اصلاحات، زمانی که جریان فکری – سیاسی و شبه تشکیلاتی «ملی – مذهبی» حول مهندس سحابی شکل گرفت، محمد بستهنگار نیز از بنیانگذاران و از چهره های شاخص و فعال آن بود. او در طیف ملی – مذهبی، از این امتیاز برخوردار بود که، هم در عرصه سخنوری و فرهنگ شفاهی فعال بود و هم در قلمرو قلم و نوشتار پر تلاش و هم اهل اقدامات اجرایی و عملی شمرده می شد. این سومی از امتیازات مهم او بود.
در فضای پس از انتخابات مجلس ششم، دورانی که ملی – مذهبی ها در اوج فعالیت بوده و در انتخابات مجلس ششم (البته بی مزد و منت) نقش مهمی ایفا کردند، تقریبا تمام چهره های شاخص این طیف به طور فله ای بازداشت شدند، بستهنگار نیز دستگیر و مدتها در زندان انفرادی و سخت ۵۹ (زندان سپاه در عشرت آباد) محبوس بود. در آن روز طبق معمول جلسه این گروه در منزل بستهنگار برگزار شده بود. در دوران فعالیت جدی ملی – مذهبی، بسته نگار هم در «ائتلاف ملی – مذهبی» عضویت داشت و هم در «شورای فعالان ملی – مذهبی» این طیف عضوی اثرگذار شمرده می شد.
پس از آن که جنبش مردمی سبز در سال ۸۸ پدید آمد، بستهنگار نیز در کنار مهندس سحابی و در طیف ملی – مذهبی با تمام توانش از این جنبش و رهبرانش حمایت کرد و در این راه از هیچ گونه اقدامی خودداری نکرد. وی در این مسیر با انواع فشارهای روانی در اشکال مختلف از جمله احضارهای پیاپی و بازجویی های طاقت فرسا به وسیله نهادهای امنیتی و نظامی مواجه بوده است.
*
بستهنگار شخصیتی جالب و از جهاتی جامعی داشت. وی در واقع خصایل مختلفی را با هم جمع کرده بود؛ خصایلی که در کمتر کسی جمع می شود. از جوانی با مبارزات سیاسی پیوند خورده و این مبارزه بر ضد استبداد و در چهل اخیر با استبداد دینی را تا پایان عمر ادامه داد. اصولا در چهل سال اخیر در هرجا اندک امکانی برای فعالیت های فکری و سیاسی در طیف ملی و مذهبی (از جبهه ملی و انجمن دفاع از حاکمیت ملی و حقوق بشر گرفته تا نهضت آزادی و در نهایت حول و حوش مهندس سحابی) فراهم می آمد، بستهنگار حضوری کم و بیش فعال داشت. وی در عین نرمی و مدارای تمام در تفکر و منش و روش، در مبارزه سخت و استوار بود و در واقعیت سازش ناپذیر. احتمالا این روش و منش را از آموزگارش طالقانی آموخته بود.
به کتاب نه تنها انس داشت بلکه می توان گفت به کتاب معتاد بود. هرگز کتاب از دستش نمی افتاد. طبق گفته همسرش تا آخرین لحظات زندگی و در زمانی که حتی از شنوایی به کلی بی بهره شده بود و در تختخوابش استراحت می کرد، کتاب می خواند. کتابخوانی در خون و رگهایش بود. بارها دیده ام که اگر کتاب در دست کسی می دید، بی درنگ به پشت جلدش نگاه می کرد تا در اولین فرصت بداند که چه کتابی است و نویسنده اش کیست. چند بار شاهد بوده ام زمانی که، به دلیل روکش کاغذی کشیده بر جلد کتاب، نمی توانست جلد و عنوان کتاب را ببینید، کتاب را از دست طرف می گرفت و کاغذ روکش را بر می داشت تا بتواند از کتاب اطلاعات لازم را به دست آورد. کتابخانه ای خوب و غنی داشت و شماری از کتاب های قدیمی و کمیاب را در قفسه های کتاب خانه گرد آورده بود. هرچند بارها گزمگان امنیتی و حکومتی به کتابخانه اش دستبرد زده اند ولی نمی دانم چه اندازه به این گنجینه غنی آسیب رسانده اند.
بستهنگار در گذشته فقط کتاب می خواند و چیزی نمی نوشت و یا کمتر می نوشت و کمتر سخنرانی می کرد. به یاد می آورم مهندس سحابی بارها به شوخی می گفت: این «بسته»، می خواند، ولی پس نمی دهد! تا آنجا که به یاد می آورم، انتشار ایران فردا در سال ۷۱ بسته نگار را هم به نوشتن بیشتر واداشت. مقاله نویسی و کتاب نویسی. در بیست سال اخیر آثاری تألیف کرده و انتشار داده است.
پس از فضای نسبتا باز دوران اصلاحات، بستهنگار اهل خطابه هم شد و بارها در اینجا و آنجا برای مردم سخن گفت. برخلاف بسیاری، برای سخنرانی هایش مطالعه و تحقیق می کرد و در واقع برای مخاطبانش اهمیت قایل بود. همواره در سخنرانی ها انبوهی از یادداشت کنار دستش بود و گاه از رو می خواند. گفتنی است که بستهنگار اصولا آدم کم حرفی بود. شاید سنگینی یکی از گوشهایش، که سابقه ای دیرین داشت، در این کم حرفی او مؤثر بود.
محمد بستهنگار بیش از اغلب دوستان اهل اقدام و عمل هم بود. فعالیت های علمی و نظری را با اقدامات اجرایی تلفیق کرده بود. از دهه شصت در محافل و فعالیت های مختلف طیف ملی – مذهبی حول مهندس سحابی، کسی که بیش از همه برای فعالیت های عملی آماده و به اصطلاح پا به رکاب بود، بستهنگار بود. این نقش چندان مهم بود که بدون بستهنگار غالبا کاری از پیش نمی رفت.
یکی از این نوع اقدامات تهیه بیانیه ها به مناسبت های متفاوت و مختلف بوده است. تهیه و تنظیم بیانیه ها و آن هم به تأیید و امضای جمعی رساندن (آن هم در روزگار بدون اینترنت) کار شاق و دشواری است و بستهنگار بدون ادعا و حتی بدون شکوه ای این مهم را به انجام می رساند. در دهه شصت، که دوران پر اختناقی بود، یکی از ظهورات طیف منتقد و به اصطلاح اوپزیسیون در داخل کشور، مجالس ختم اهل سیاست بود. در این مراسم ها از یک سو افراد امضای خود را در پای اعلامیه مراسم ختم می نهادند و بدین ترتیب نوعی کار جمعی می کردند و از سوی دیگر در این مجالس همدیگر را یافته و احیانا پس از سالها گپی می زدند و حداقل احوالپرسی می کردند. در آن سالها «هوا بس ناجوانمردانه سرد» بود! بستهنگار در آن سالها و حتی تا این اواخر مسئولیت تنظیم اطلاعیه پر امضای ختم های سیاسی را بر عهده داشت. این کار در فضای خاص ایران، خود نوعی عمل سیاسی به شمار می آمد. از آنجا که از یک طرف پیدا کردن تمام آدم ها برای امضا همیشه ممکن نبود و یا مستلزم از دست رفتن زمان بود و از سوی دیگر بستهنگار به تأیید افراد اطمینان داشت، لیستی در اختیار داشت و اگر فرد مورد نظر را به موقع پیدا نمی کرد، بدون اطلاع او امضایش را پای اطلاعیه و یا بیانیه می گذاشت. خود من چند بار پس از انتشار اطلاعیه از امضای خود خبردار شدم و البته اعتراضی هم نبود. به دلیل نقش برجسته بستهنگار در تهیه اطلاعیه ختم های سیاسی در دهه شصت، برخی به او «وزیر متوفیات» لقب داده بودند.
افزون بر این ها، در بیست سال اخیر، منزل بستهنگار در اختیار جریان ملی – مذهبی بود که غالبا سخنرانی ها و یا مشورت ها و احیانا تصمیم گیری ها در این منزل انجام می شد. دستگیری عمومی این گروه در اسفند ۷۹ نیز در یکی از همین نشست های عمومی در منزل بسته نگار صورت گرفت.
بستهنگار از همفکران جدی مهندس سحابی بود. البته علاقه دوطرفه بود ولی بستهنگار علاقه و اعتقاد زیادی به شخصیت و منش و سلامت نفس سحابی داشت. اگر گزاف نباشد می شود گفت بستهنگار سحابی را در حد مراد خود دوست می داشت و از او حرف می شنید. این دو از روزگار جوانی با هم بودند و به ویژه در نهضت آزادی (از آغاز تا جدایی در سال ۵۸) از نزدیکان هم شمرده می شدند. سالیانی در دو نظام پادشاهی و جمهوری اسلامی با هم حبس کشیده بودند. پس از درگذشت سحابی، بستهنگار عملا نماد ملی – مذهبی و سخنگوی این طیف به شمار بود. یکی از دلایل اعمال فشارهای زیاد بر بسته نگار در سالهای اخیر، همین جایگاه و موقعیت او بود.
مهندس سحابی به اعتبار روزگار قدیم، بستهنگار را غالبا «بسته» خطاب می کرد. در سالهای آغازین آشنایی ما، که هنوز با ادبیات خودمانی این دوستان چندان آشنا نشده بودم، چند بار که از سحابی «بسته» را به عنوان اسم شنیدم، متوجه نشدم که کیست. یک بار با مهندس سحابی از شرکت انتشار خارج شدیم تا به جایی برویم، وقتی خواستیم سوار اتومبیل شویم، سحابی گفت: بسته را چه کارش کنیم؟! گفتم: خوب! بگذارید صندوق عقب! ایشان خندید و گفت: بستهنگار را می گویم!
من با اشاره به این اصطلاح غالبا به بستهنگار با لحن شوخی – جدی می گفتم: ما بسته تو هستیم! که البته برگرفته از بخشی از مصرع نخست بیت مشهوری است بدین صورت:
ما بسته تو هستیم، حاجت به بستنی نیست / این رشته محبت، هرگز گسستنی نیست