اقتصاد ایران در یکی از پیچهای تند حیات خود پس از انقلاب قراردارد. ونزوئلا یا یونان سالهای اخیر نیست حتا مشابه شرایط اقتصادی کشور در دوران جنگ هشت ساله نیز نیست اما مجموعه شرایط ، گسستهای اجتماعی، طبقاتی، فرهنگی و بحرانهای متعدد زیستمحیطی تاب و توان جامعه را برای مقابله با سختیها بهشدت تحلیل برده است.
با وجود همهی این مشکلات عینی و ضرورت حل موردی و کارشناسانه هر یک، آنچه امروز به نظر من پاشنه آشیل و هم قفل و هم کلید همه بحرانهاست، بنبست سیاسی حادی است که امروز کشور دچار آن است و امکان حرکت مناسب را در هر حوزهای مسدود کرده است؛ بنبستی که بخش اعظم ان نتیجهی منطقی عملکرد یک حکومت غیردموکراتیک، ناکارامد با مراکز تصمیمگیری موازی است.
فضای سیاسی کنونی
اینک و در برابر حکومتی که کار را به اینجا کشانده است، سهگونه برخورد در فضای سیاسی و اجتماعی ایران قابل رویت است.
یک برخورد دیگر که صدای بلندتری بویژه در خارج از کشور دارد، متعلق به جریانهای پراکنده و گوناگونی است که اهداف سیاسی مختلف و گاه متضاد دارند. این صف علیرغم چند دستگی، و اهداف سیاسی ویژه هدف مرحلهای واحدی یافته است که سرنگونی رژیم است و دهههاست در هر لحظه مفروض و هر موقعیت خطیری آن را بشارت میدهد. این گروهها امروز در سایه گسترش کمی و کیفی فضای مجازی و امکان گسترده و بیزحمت تبلیغات و نیز رشد بحرانهای اقتصادی و البته افزایش مطالبات اجتماعی صدای رساتری نیز دارند.
روش دیگر، برخورد جریانهایی است باز هم متعلق به دیدگاههای مختلف سیاسی و نظری که در پی یافتن راهی برای خروج از بن بست است. راههایی که هزینههای اجتماعی و انسانی کمتری را طلب کند و هزینههای تاریخی سقوط و فروپاشی را به کشور تحمیل نکند. یک علت اصرار بر این راه و روش میتواند این باشد که بخش بزرگی از فعالان این عرصه کوشندگان انقلاب بهمن هستند؛ آنهایی که با امید به حل بسیاری از همین معظلات کنونی پای در رکاب انقلاب گذاشته بودند و امروز شاهد برامد بسیاری از وجوه مشترک میان این دو دوره هستند. این جریانها اکثراً در داخل کشور هستند و امید دارند که بتوانند از گشودن راه منتهی به انقلاب بهمن پرهیز کنند. سعی این جریان گشودن راه مبارزات مدنی، تجمعات اعتراضی مسالمتآمیز و مشارکت در فرصتهای انتخاباتی است تا مگر حاکمیت را به عقبنشینی اگر چه آهسته اما مدام وادارد.
و سرانجام هستند جمعیتی که در هر جامعه ای و تحت هر شرایطی، هر چقدر هم که ناراضی باشند فقط ناظر هستند و البته نگران و محتاط. اینها در نقش ذخیرههای اجتماعی منفعل در پایان و با هر نتیجهای که به دست آید با جریان غالب، با میل یا به اکراه، همراه می شوند.
در بررسی فضای سیاسی کنونی به این معنی و از نگاه من، هیچ جریانی در ایران خواهان حفظ وضع موجود نیست مگر هسته ی سخت حکومت که نهادهای معینی آن را نمایندگی می کنند و مگر حامیان اصلاحات که «حفظ وضع موجود» را در حد و اندازهای میخواهند که برای تدارک اصلاحات و تغییرات کمی و کیفی ضرورت دارد.
صحنه سیاسی کشور در سالهای پنجاه
نسل ما خوب به یاد دارد که در جریان شکلگیری و تکوین انقلاب بهمن نیز سه گانهای دیگر به تفکیک در مقابل حکومت شاه وجود داشت.
یکم هواداران حکومت پادشاهی، دوم انقلابیون خواهان براندازی، و سوم مردم بیمناک از آینده، بی آنکه این بیمناکی موجب حرکتی یا حتا مقاومتی در آنان بشود.
دسته اول یعنی حامیان نظام پادشاهی آنچنان به سرعت میدان را ترک کردند و خاموش شدند که گویی هرگز وجود نداشته اند! یادآوری سرعت خاموشی و گسست آنان، من یکی را از هیاهویی که امروز سلطنتطلبان و مشروطهخواهان به راه می اندازند، متحیرمی کند!
دسته دوم یعنی دل و سر سپردگان به انقلاب، از چپ و مذهبی و ملی، نمونهای به یاد ماندنی و تاریخی از عملزدگان شدیم! با اندیشهها و ایدههایی نه فقط متفاوت، که اگر گشوده میشد، هر یک از ما انکار دیگری بودیم. اما شوق مقدسی که آن سالها واژه انقلاب با پسوندهای کبیر و شکوهمند و رهایبخش در جان و جهان ما برمی انگیخت، کمک میکرد که همهی نشانههای عقلانی آن نگرانیها و بیمناکیها را که مردم بی ادعا داشتند، نبینیم یا با خوشبینی عامدانهای نادیده بگیریم.
در این تکثر پنهان و وحدت صوری، هر دسته به نوعی آینده را از آن خود و در دستان تدبیر خود میدید، هر چند دیگرانی دیگرگونه را نیز که در کنار آنان راه میپیمودند، میدید.
ما باورمندان لائیک آزادی و عدالت اجتماعی مطمئن بودیم که پیروزی ما حکم تاریخ است و همراهان دین باور ما ایمان داشتند که وعده الهی است. آزادیخواهان دیگر که نه لائیک بودند و نه هرگز به دنبال حکومت دینی، بر این باور بودند که روحانیت توان ادارهی کشور را ندارد و در نهایت و به طیب خاطر زمام امور را به آنها خواهد سپرد و خود نیروی برانگیزنده ی مردم در حمایت از آنان و سیاستهاشان خواهد شد. شاید اگر فقط شخص خمینی و کاریزمای خاص او نبود، این گمان محتملترین شکل حکومت پس از انقلاب بود؛ کاریزمایی که در عرض چند ماه و به یاری همه گروههای سیاسی ساخته شده بود.
دسته سومی که در جریان انقلاب بهمن نه دل خوشی از شاه داشتند و نه سری با انقلابیون همان بیمناکان و دلنگرانان بودند که فقط خواهان فروکش کردن امواجی بودند که آینده نامعلومی را خبر می داد. اینان همچنان که در جریان انقلاب چهره ی مشخصی نداشتند، در طغیان پیروزی و در تلاشهای ناموفق برای تأثیرگذاری بر شکل حکومت و حتا در مصیبتهای پس از آن چهره نکردند.
این تحلیل همهجانبهای از شرایط دیروز و امروز نیست که همه میدانیم که حماسه و فاجعهی ما به این آسانی و به این اختصار به تعریف نمیآید. حکایات تکان دهندهی قرار گرفتن انقلابیون در مقابل یکدیگر، داستان برونشد آزادیخواهان دینباوری از دل حکومت دینی که ناسازگاری رویکردهای جزمی حکومت را با بشارتهای انقلاب دیدند و تلختر از همه، بهخاک و خون کشیدن صادقترین انقلابیون توسط حکومت برامده از انقلاب، حتا اگر داستن مکرر همه انقلابها باشد، تجربیات زهرآگینی است که هنوز باید گفته و نوشته شود تا باشد که درس و مدرسهی همهی ملتها و حکومتها شود.
باری، با وجود کاستیها، من این گزیدهها را از دیروز و امروزمان به قصد معینی اینجا آوردم. به این قصد که بگویم چگونه جامعه ما از بسیاری جهات به آن روز ماننده و آماده است تا نتایج ناخوشایند را تکرار کند و چه تفاوتها موجود است که میتوان با بهره بردن از آنها گسستها و تنشهای اجتماعی موجود را تبدیل به جنبشهای آگاهانه و سازنده برای نخست تسهیل مشکلات و برون رفت از این بنبست و بحران کرد.
شباهتهای دیروز و امروز
همچنان که حکومت شاهنشاهی خود را میراثدار و پشتگرم به امپراطوریهای مادی و پارسی می دانست و با سوء استفاده از عواطف و تعصبات ملی بر اقتدار خود می افزود و دیوار اختناق را بالا می برد، امروز یک حکومت دینی داریم که خود را وارث حکومت عدل علی و مأمور سپردن آن به امام دوازدهم شیعیان می داند و ایضاً با سوءاستفادهی عوامفریبانه از احساسات دینی مردم هر روز بیشتر از اهداف انقلابی که مصادره کرد، دور و به ضد همهی مدعیات خود تبدیل می شود.
همچنان که شاه تا آخرین روزها باور نداشت که جامعه به راهی که او نشان داده پشت کرده است، حاکمان امروز نیز چشم بر نشانههای آشکار جدایی هر روز بیشتر مردم از خود و راه و رسم خود بستهاند و حتا تقابل فزایندهی اقشار گوناگون اجتماعی را در هر عرصه های گوناگون با خود نمی بینند که سر از هر آنتن و گیرنده براورده است و به شکلی باور نکردنی از فریب مردم به فریب خود رسیده اند! روندی از ویرانی که گویا سرنوشت محتوم حکام خودکامه است.
در بحث این خود فریبی ویژه، میخواهم درنگی بکنم بر یک کار ارزشمند تحقیقاتی و پژوهشی که در نظام گذشته انجام شده و روند شکل گیری این خودفریبی را در رژیم پادشاهی نشان می دهد.
کاری که در حکومت گذشته نادیده گرفته شد و در این نظام به همت عباس عبدی و محسن گودرزی و لابد به امید عبرت آموزی مستبدین جدید، احیا و باز نشر شد؛ امیدی که در افق همچنان بیهوده مانده است.
« صدایی که شنیده نشد» عنوان کتابی است که حاصل تحقیقات اجتماعی و آماری دو تن از اساتید و محققان پیشین و همیاری تعدادی دیگر است در سالهای منتهی به انقلاب بهمن.
کوشندگان باز نشر آن در معرفی کتاب و در پیش گفتارش آورده اند:
کتابی که در دست دارید بخشی از تحقیقاتی است که در دهه پنجاه شمسی با عنوان «طرح آیندهنگری» انجام شد …و نشان میدهد که چگونه در زیر پوست جامعه، جریان دینی در حال رشد بود…
فقط مواجه شدن با این برآورد، یعنی رشد جریان دینی در جامعه ی پیش از انقلاب! برای خود من آنقدر حیرتانگیز بود که مطالب را بی وقفه دنبال کنم. چرا که به عنوان جوانی با اعتقادات کمونیستی و عدالتخواهانه، تنها شاهد سوق دادن جامعه به دامن فرهنگ غربی بودم و خطر را تنها در تغییرات اجتماعی و فرهنگی به سمت مدرنیسم سطحی و اباحهگری می دیدم. من و جوانانی که در اطراف خودم می شناختم و سودای تغییرات بنیادی در سر داشتند، هرگز این تصور را که جامعه ما به سمت دیندار شدن می رود نداشتیم و هنوز هم یافتن نشانههایی از چنان روندی در ذهن و خاطرات من دشوار است. اما پس از خواندن کتاب و دیدن امار و ارقام و تحلیلهای آن حضور آن نشانه ها را ولو در سطوح تحقیقاتی پذیرفتم وعلاوه برآن هشدار تکان دهنده ای را نیز دریافت کردم که می گوید همین امروز نیز همهی ما می توانیم از معرکهی کنونی پرت و از زیر پوست جامعه بیخبر باشیم! همه، از حاکم و محکوم تا تحول خواه و بی تفاوت…
نتیجهی این پژوهش با وجود مبانی و انگیزههای مختلف و گاه متضاد حکومتگران دیروز و امروز، شباهتهای معناداری را میان روشهای مبتنی بر باورهای خود ساخته، مقاومت خشن هر دو نظام در مقابل جریان آزاد اندیشه و سرانجام و شاید مهمتر از همه محروم کردن خود دستگاه حکومت را از امکان تعامل با جامعه و جلوگیری از فروپاشی نشان می دهد.
در بخش دیگری از مقدمه کتاب آمده است که: …این تحقیق ناهمواری و تلاطمات ناشی از توسعه نامتوازن را نشان می دهد… به نظر می رسد فضای رسمی سرمست از تسلط و قدرت خود امکان دیدن واقعیت متناقض ناشی از رشد اجتماعی را نداشت. نبود آزادی بیان جلوی اعتراض صداهای مخالف را گرفته بود ولی آن را خاموش نکرده بود.
می گوید:
نبود آزادی همه را از حکومت گرفته تا نخبگان و مردم عادی به توهم مبتلا کرده بود. امروز که از ان زمان فاصله گرفته ایم به روشنی می توان دید چگونه حکومت خودفریفته پیامهای دستگاه تبلیغاتی خود شده بود.
در این پژوهش اشاره به دوران جهش درامد نفت در ایران و تغییر توقعات عامه و توسعه نامتوازن و ایضاً نافهمی حکومت از مناسبات جدید نیز که در دوران احمدی نژاد حکومتگران را مست کرده بود، عبرت آموز است.
باری، برگردم به متن خودم و این تأکید که امروز هم جامعه ما در بحرانی از جنس بحران دهه پنجاه شمسی گرفتار است؛ بحرانی سیاسی که مضمون اصلی آن بار دیگر عدم آگاهی حکومت از میزان گسستهای اجتماعی و فرارویش آنها به سمت جنبشهای اجتماعی است. جنبش هایی که می تواند لزوماً سازنده و آگاهانه نباشد و در پی رهیافت به سوی حل بحرانها همان کجراهه ای را برود که انقلاب بهمن رفت زیرا که زیرا حقیقت این است که همیشه بدتری وجود دارد…
در تفاوتهای دیروز و امروز
اما شرایطی که تفاوت میان دیروز و امروز را ایجاد میکند، می تواند منجر به تبدیل گسستهای موجود در جامعه به جنبش های کور و گسیل به نتیجه ای بدتر از انقلاب بهمن شود. چرا؟
به این دلیل که گزینهی نامناسب و خسرانبار حکومت اسلامی در آن زمان بر اساس میزان رشد و تواناییها و امکانات نیروهای سیاسی بر بستر اختناقی که حاکم بود، شخص خمینی و ناگزیر اسلامگرایان فعلی بودند. چنین وضعیتی صرف نظر از تلخی نهفته در واقعیت امروز وجود ندارد. اکنون اگر کسی کشور را در آستانه ی فروپاشی تصور می کند یا می پسندد؛ باید این موقعیت را نیز لحاظ کند که بر خلاف دوران گذشته که همگرایی معصومانه و کاذب مردم، همه ی راهها را به جمهوری اسلامی ختم کرد، امروز رقبای سیاسی برای دستیابی به ماشین حکومت چند و چندین دسته و فرقه هستند. چرا که در مقایسه با حالت رکود و خمود و عدم ارتباطی که میان نیروهای آزادیخواه سنتی و سازمانهای چریکی با جامعه ی آن زمان وجود داشت، امروز جریانهای مدعی رهبری سیاسی جامعه در سایه امکان ارتباط مجازی هر یک از بدنه اجتماعی معین برخوردارند. بماند تحرکاتی که در ان دهه در استانهای مرزی کشور وجود نداشت و امروز خوزستان و کردستان و سیستان و بلوچستان را اگر نه جدا می تواند به آشوب بکشد و بماند برخورداری بعضی ها از حمایتهای خارجی که تاریخ ملت ما مشحون از صدمات اینگونه حامیان است.
همینجا به امید توجه دوستان تأکید کنم که قصد من از مقایسه خطر آن تکرهبری و این چند صدایی نه ارزشگذاری بر آن فضای نارسا و نامناسب سیاسی است که خود حاصل استبداد کور و از حد بیرون شاه بود؛ تنها مایلم این نکته را روشن کنم که خطر تجزیه و چندپارچگی یا به قول شاه «ایرانستان » شدن ایران به قیمت ایجاد یک استبداد دینی از سر این مرز و بوم رفع شد. یعنی که سرنگونی نظام گذشته برای ملت نیز یک معامله دو سر زیان بود میان استبداد جدید و تکه پاره شدن کشور.
به این ترتیب و از نگاه من نیروهایی که فقط برای اثبات جریان و اندیشه سیاسی خود مبارزه نمی کنند، بلکه دل در گروی سرنوشت کشور و نسلهای آینده آن دارند، این شمای ترسناکی از آینده است که ایران را به مثابه گاهوارهای از تشنج و درگیری و ویرانی برای سالهای نامعلوم مجسم می کند.
تفاوتهای امید برانگیز
اما در میان تفاوتهای ترسناک میان اکنون و گذشته، هست تفاوت مثبتی به سود امروز که شاید بتواند جلو بگیرد از تحقق آن کابوس! و آن اینکه صحنه سیاسی ایران در جریان شکل گیری انقلاب بهمن از نقطه ضعفی رنج می برد که امروز نقطه قوت آن است و آن یک جریان اندیشگی مشخص و تا حد بالای تعین یافته است که تلاش می کند تا مطالبات سیاسی و اجتماعی را تنها از راه مبارزات مدنی و سیاستهای متکی بر خشونتزدایی پیگیری کند؛ سیاست و اندیشه ای که اگر در دوران گذشته موجود بود، شاید می توانست اراده شاه را در استیلای مطلق امنیتی بر کشور بشکند و آن زیان و خسران های همه جانبه را مانع بشود.
من البته کشور را در خطر فروپاشی نمیبینم. اما میبینم که قدرتطلبان و سوداگران سیاسی از بیرون و درون کشور چه تلاش خستگی ناپذیری را سازمان می دهند برای نومید کردن مردم از آینده و زدودن هر امیدواری در جهت حل مشکلات کنونی و پیروزی در عقبنشاندن حکومتگران.
البته که مردم ایران تن به آزمودن راههای آزموده که خود در انقلاب بهمن تجربه کردند و کشورهای منطقه در خاکستر آن نشسته اند نخواهند داد. اما ترویج این باور که مبارزات و تلاشهای تاکنونی آنان بی ثمر بوده است و آنان فقط شکست خورده اند، راه را اگر بر سوداگران و تجار سیاسی هم باز نکند اما خطر منفعل شدن جامعه و گسترش بی اعتنایی سیاسی را می پروراند. حال آنکه شکستن تابوی اعتراض و اجتماع و حضور خیابانی می تواند رویهی رو به رشدی باشد که با منضبط شدن و سازمانیافتگی هر روز بیشتر، حکومت و دولت را وادار به عبور از موانع کاذب ایدئولوژیک و نظری در جهت توجه جدی به خواستهای مردم و اعمال اراده واقعی برای تحقق آنها بکند. در عبور از این جزمیتهای ذهنی و سیاسی همین حکومت هنوز قابلیت آن را دارد که در سیاستهای داخلی و خارجی خود تحولات را ایجاد کند. این امید تغییر ماهوی حکومتی را که ساختاری غیردموکراتیک دارد بشارت نمی دهد بلکه از واقعیت تمایل حکومت به حفظ و بقای خود رنگ می گیرد. این خواست همواره ی حکومت های تمامیت خواه را می توان و باید به داد و ستدی دو سویه بدل کرد که در هر گام بخشی از منافع جامعه را نیز تأمین کند و چرخه جهنمی تسلیم تا شورش را به تاریخ بسپارد.