حوادث اخیر در جریان تجمع طلاب و روحانیون به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ در مدرسه فیضیه قم با محور مطالبات اقتصادی، اتهام سخنران این تجمع آقای حسن رحیمپور ازغدی به حوزه مبتنی بر «بی توجهی اساتید و فقهای حوزه به فقه حکومتی» و «ریشه داشتن سکولاریسم در حوزه علمیه»، و حمل پلاکاردها و شعارهای تهدیدآمیزعلیه رئیس جمهور، نشانگر سمپتوم ویروسی است که در سالیان اخیر، به جان فیضیه و حوزه های علمیه افتاده است.
اما چه شده است که این تجمع، نقش سپاه در برگزاری آن، پلاکاردها، و مدعیات سخنران در رابطه با حوزه، واکنش برخی از مراجع تقلیدِ مدافع حاکمیت، مثل آیات مکارم شیرازی و نوری همدانی را برانگیخته است و حوادث این تجمع را «فاجعه» خوانده و خواهان پاسخگویی سپاه پاسداران شده اند؟ ریشه این نگرانی ها چه بوده است که سپاه پاسداران که شأن خویش را فراتر از پاسخگویی به دولت و منتخبین مردم می داند، در پاسخ این انتقادات، بیانیه ای صادر می کند و هرگونه دخالت این نهاد درفرایند برگزاری مراسم فوق را تکذیب می نماید؟
الف- روحانیت و قدرت حاکمه
در میان رقیبان همیشگی روحانیت، یک رقیب مقتدر سنتی- تاریخیِ آن، «قدرت حاکمه» بوده است. روحانیت توانسته است در طول تاریخ به تناسب توازن قوا، با قدرت حاکمه به تفاهم نسبی برسد. طرفین بر مبنای توازن قوا، به تقسیم محدوده ها و مرزهای سلطه خویش پرداخته، و رقابت ها را تبدیل به تعامل نموده اند. به هنگام جلوس سلطان بر تخت حکمرانی، روحانیت، گاهی فرشی بر زیرپای سلطان گسترده، گاهی تاجی بر سر سلطان نهاده، گاهی دعای خیری بدرقه او نموده، و گاهی مشروعیت الاهی مورد ادعای خویش را به نیابت از امام غایب به سلطان تفویض نموده است. سلطان نیز گاهی وی را به امامت جمعه یا به جایگاه قاضی القضات و مرجع مردم معرفی کرده است. تناسب قوا، شکل دهنده این معادله بوده است.
این تفاهم نسبی تا جایی مورد توافق قرار می گرفته است که منافع نسبی طرفین را با توجه به شرایط روز، تضمین کند. معمولا قدرت حاکمه نیز، تلاش می کرده است تا با تفاهم نسبی با روحانیت، از پایگاه مشروعیت روحانیت بهره ببرد و برای خویش، علاوه بر مشروعیت سیاسی، مشروعیت دینی نیز فراهم آورد. روحانیت نیز از این تلاش استقبال می کرده است تا بتواند آزادانه به حیات خویش ادامه داده و از امکانات قدرت حاکمه نیز به سود گسترش دایره اقتدار خویش بهره ببرد. این تقسیم مرزها، به سود طرفین بوده و منافع طرفین را تضمین می کرده است.
ب- چکمه و نعلین، پیش از انقلاب
همواره هنگام به قدرت رسیدن نظامیان، رابطه «چکمه» و «نعلین» به مراحل بحرانی رسیده است. حاکمان نظامی، مشروعیت سیاسی خویش را نه در تفاهم با توده ها، بلکه در اقتدار نظامی و سلطه گری جستجو کرده اند. آنان، قواعد بازی را نه در مذاکره و تفاهم و تقسیم منافع، بلکه در قدرت و سلطه پنداشته و به همین دلیل، نظامیان از توانایی کمتری برای به تفاهم رسیدن با روحانیت برخوردار بودهاند.
رضاخان هنگامی که به قدرت رسید با توجه به روحیه نظامی گری، در پی برقراری نظم مورد نظر خویش، به دنبال افزایش مشروعیت سیاسی و شرعی خویش نبود، بلکه نقطه ثقل مورد اتکای او، توانایی اقتدارگرایانه و نظامی گری بود. حکایت های ورود «رضاخان چکمه پوش» به مکان های مورد احترام و مقدس شیعیان، و برخوردهای تند و خشونت آمیز وی با روحانیون، از یک سو بیانگر بی توجهی رضاشاه به مبانی اولیه آداب تعامل با روحانیت بوده، و از سویی دیگر، واگویی این جریان توسط روحانیت، تلاشی برای اعلان خطر نسبت به تهدید «چکمه ها» برای «نعلین ها» بوده ست. اعتراضات روحانیت در جریانات سال ۱۳۴۲ و یورش ماموران شاه به فیضیه در دوم فروردین آن سال، باری دیگر، نزاع چکمه و نعلین را در دوران سلطنت محمدرضاشاه شدت بخشید.
ج- چکمه و نعلین، پس از انقلاب
در دهه نخست انقلاب، به دلیل همدلی بین روحانیت و نظامیان، به ویژه نظامیان جدید «بسیج و سپاه»، این تقابل چکمه و نعلین، امکان بروز پیدا نمی کرد. به علاوه، «چکمه های جدید»، «ولایت نعلین ها» را پذیرفته بودند و مشروعیت خویش را از نعلین ها دریافت می کردند.
ضرورت های جبهه و جنگ، به تولید نسلی از روحانیون پرداخت که به یک پا، چکمه داشتند و به پایی دیگر، نعلین. آن نسل نخستین، چکمه هاشان نیز بسان نعلین هاشان، محترم بود و برخاسته از جایگاهی احترام برانگیز. دیگر، پوشیدن لباس نظامی توسط روحانیون «یلبس العالم لباس الجُندی» نه تنها «لباس شهرتی» بود که کراهت و یا حرمت داشته باشد، بلکه افتخار بود و وظیفه. آنان، نه تنها، نزد روحانیت و مراجع طرفدار حاکمیت مورد احترام بودند، بلکه روحانیت سنتی-غیرسیاسی نیز، اگر چه با حضور روحانیت در سیاست مخالف بود، اما نمی توانست در ضمیرناخودآگاه خویش، برای این مدافعان کشور، حرمت و احترام قائل نباشد.
اما بعد از آن، «چکمه ها»، خود به تولید «نعلین ها»ی جدیدی پرداختند که به «سایز» پای آن ها مناسب آید. مدارس جدیدی وابسته به نیروهای امنیتی-نظامی، مثل مدرسه علمیه معصومیه، تلاش می کردند تا به تولید انبوه نعلین هایی دست بیابند که همساز و هم کوکِ چکمه ها باشد.
د- «حجت الاسلام سردار» ها
پس از جنگ، نسل جدیدی از «حجت الاسلام سردار»ها تولید شد و تکثیر گردید. نه روحانیت سنتی، احساس بدهی و دِین به این نسل جدید «حجت الاسلام سردار»ها می کرد و نه روحانیت طرفدار حاکمیت، حاضر بود سلطه و اقتدار آنان بر حوزه و روحانیت را بپذیرد.
در ابتدا، روحانیت و مراجع طرفدار حاکمیت، از تولیدات نسل جدید «چکمه و نعلین پوش» ها، احساس نگرانی نمی کرد و چه بسا این محصولات جدید را حامی خویش و حامی حاکمیت می پنداشت. اما اندک اندک، زمانی که نظامیان، به تولید انبوه نعلین های مورد نیاز خویش رسیدند، دیگر چکمه هاشان «ولایت نعلین ها» را به سادگی نمی پذیرفت. این جا بود که حتا روحانیت طرفدار حاکمیت، نیز احساس نگرانی کرد.
این نفوذِ فزاینده نظامیان و نیروهای امنیتی و بخش های وابسته از قبیل دادگاه ویژه روحانیت در حوزه های علمیه، می توانست و می تواند حوزه های سنتی اقتدار روحانیت شیعه را خدشه دار کند. زیرا این چکمه پوشان جدید، هم «قدرت نظامی» دارند و هم ادعای «مشروعیت سیاسی-دینی» می نمایند. چکمه پوشان رژیم های پیشین، اگرچه اقتدار سیاسی را در انحصار خویش می دانستند، ولی مدعی مشروعیت دینی، نبودند. در حالی که نسل جدید چکمه پوشان، وارد مرزهای سنتی تحت نفوذ روحانیت نیز شده اند.
لذا، هم اکنون، مراجع طرفدار حاکمیت نیز نسبت به افزایش قدرت این «نسل جدید چکمه و نعلین پوش»، احساس خطر می کنند. اگر در دهه اول انقلاب، حاکمیت تلاش داشت تا بر حوزه ها تسلطی بیابد، این سلطه، از طریق بخش هایی دیگر از روحانیت بر بخش هایی دیگر از روحانیت و بر بدنه حوزه انجام می شد. اما اکنون این سلطه به سویی می رود که اندکاندک، چکمه ها بر نعلین ها مسلط می شوند.
اینک، «نو چکمه پوشان»، خود «نعلین های خویش» را دارند که به سایز پاهایشان تولید شده است. این چکمه های جدید، دیگر نه تنها «ولایت نعلین» ها را نمی پذیرند، بلکه برای «نعلین های کهن»، خط مشی و «باید و نبایدها» تعیین می کنند. اینجاست که نگرانی روحانیت و مراجع طرفدار حاکمیت نیز معنا پیدا می کند. نگرانی آنان، بیش از آن که ناظر به امروز باشد، ناظر به فرداست.
* در پایان، نگارنده متمایل است با احترام هم برای کلیتِ «چکمه» و هم برای کلیتِ «نعلین»، که هر کدام از آن دو نهاد «دینی» و «قدرت نظامی» می توانند در جایگاه خویش، کارکرد مثبتی داشته باشند، تصریح کند آن چه مورد نقد است، تداخل این قدرت ها در کار یکدیگر است و «وضع الشی فی غیر موضعه».
۱