شریف حسینپناهی، شاعر کمکار اما نامآشنایی در زبان و ادبیات کردی است و تعدادی از اشعار او، مخصوصا در اوایل انقلاب، در میان مردم بسیار رایج شد و البته برای خودش یکسال زندان و مدتی محرومیت شغلی و مدتها سلب آسایش از زندگی همراه داشت.
شریف، مشهور به ماموستا شریف (استاد شریف)، را برای نخستین بار در مراسم شبشعری در دانشگاه شهید بهشتی در اوایل دهه هفتاد از نزدیک دیدم. بسیار خوشحال بود که پس از یک دهه توانسته است چند قطعه از اشعارش را از یک تریبون عمومی قرائت کند.
سالها بعد، شریف را در حالیکه به خاطر مشکلات بیماری خودش و خانواده به آموزش و پرورش سنندج منتقل شده بود، در محافل ادبی میدیدم و چند باری هم سعادت همکلامی و قدمزدن با او را داشتم. در نخستین دیدار سنندج، ابیاتی از یک مثنوی او را که در شب شعر دانشگاه بهشتی خوانده بود، برایش از بر خواندم. تعجب کرد و توضیح دادم که حافظهام برای اشعاری که در کام و جانم مینشینند بد نیست و همان یکبار شنیدن برایم کافی بوده است تا سالها با آن شعر زندگی کنم.
امروز ، پس از گذشت بیش از دو دهه، یکبار دیگر این مثنوی را با صدای ماموستا شریف شنیدم؛ و از قضا به مناسبت درگذشت شرافتمندانهی «شریف»ی دیگر از فعالان مدنی و محیط زیست شهر مریوان که آبروی انسان و ته ماندهی شرافت انسانی در سدهی بیستویکم پس از میلاداند.
مرگ شهادتگونهی «شریف باجور» و سه تن دیگر از فعالان و همراهان محیط زیست شهر مریوان، که جایی در صفحات اول هیچکدام از روزنامههای تهران نیافت، در ۲۴ ساعت گذشته فضای کردستان ایران را سرشار از غم و اندوه کرده است. شریف باجور و همراهانش جان خود را در حال خاموش کردن آتش جنگلهای مریوان از دست دادند و در مملکتی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دستبهدست هم دادهاند که محیط زیستش را به نابودی بکشانند و حکومتش آتش به جان طبیعتش انداخته و سپاهش برای تامین آسایش خود جنگلها را آتش میزند و مینگذاری میکند، مگر واژهای جز شهادت میتواند اینگونه مردن را خلاصه کند؟ مردم مریوان در مراسم تشیع جنازه و اعتراض پس از کشته شدن این فعالان مدنی، شعار میدادند «آسایش نظامیان بلای جانمان شده است» (ئاسایشی هیزهکان، بووگه بهلای گیانمان). در محل هم شایع است که این چهار نفر قربانی انفجار مین و یا آتش توپخانه منطقه توسط سپاه شدهاند.
به شعر آن یکی مرد شریف بازگردم؛ مثنوی «فهیلهقوس». بنا به افسانههای محلی، در عمق دریاچهی زریبار، کاخ و تاج و تخت حاکم ظالمی به نام فَیلَقوس ( به کردی: فهیلهقوس) مدفون است. روزگاری ماموران این حاکم ظالم، درویش بینوا و خانوادهاش را مورد ظلم و ستم قرار میدهند و درویش به دادخواهی به دربار سلطان میرود و چون از او ناامید میشود، سر سجده به درگاه پروردگارش میگزارد و عهد میکند که تا نابودی فیلقوس سر از سجده بر ندارد. و سرانجام پس از چهل روز، بارانی سیلآسا در میگیرد و تاج و تخت حاکم ستمگر را غرق میکند و اینک دریاچه زریبار بازمانده آن ماجراست. امروزه در کوه مشرف به دریاچه زریبار مریوان، قبر درویشی وجود دارد که به همان افسانه منسوب است و قلعهای هم به نام فلیقوس در همان نزدیکی مشهور است و گردشگران زریبار به تماشا و زیارت آنها میروند. (در شاهنامه فردوسی نیز از فیلقوس نامی یادشده است و گویا پدر اسکندر مقدونی است و البته هیچ شاهدی بر نسبت میان این فیلقوسها وجود ندارد)
ماموستا شریف، در این شعر، از این افسانه الهام گرفته است. شریف خود میگفت که یکبار با دیدن مراسم تشیع جنازه دو جوان اعدامی کُرد در مریوان این شعر را سروده است. سراسر مثنوی هم حکایت و ترسیم هنرمندانهی وضعیت مادر این دو جوان و این تشیع جنازه است و ظلمی که به مردم میرود و شاعر و مادری که هر بار رو به قبر درویش میکند و از او میخواهد که باز هم به نماز برخیزد و سر به سجده بگذارد و شهر را ویران کند که فیلقوس بازگشته است و مردم گرفتار ظلم اویند.
مناسبت اولیه هر چه باشد، باز نشر این شعر در فضای دیروز و امروز کردستان و مریوان، در حالیکه دو تن از فعالان انجمن چیا جان خود را قربانی محیطزیست ما کردند، بسی بجا و پر معناست.(شعر را با صدای شاعر از اینجا بشنوید) امروز که به مناسبت شنیدن این شعر، جویای حال ماموستا شریف شدم، ابتدا خبر از «بیخبری» از حال و احوال او دادند. پیگیری کردم و گویا شوریدهسر و پریشانحال به اقلیم کردستان رفته و سرانجام خبر تنگدست و غریبانهی در اربیل درمیگذرد.
و چه حکایت غریبی است سرنوشت این نامهای«شریف». میان این همه فیلقوس چه باید کرد و چه باید گفت؟