اعتماد-مولود حاجیزاده: مسدود بودن مسیر گفتوگوی دو سویه و فقدان ساز و کار لازم برای پاسخگویی به جامعه میتواند به مرور فضا را به سمت بیاعتمادی اجتماعی و پس از آن انباشت نارضایتی اجتماعی و در نهایت به اعتراضات خیابانی سوق دهد؛ به نحوی که از یک جا به بعد هر مساله کوچک و بزرگی به راحتی قابلیت تبدیل شدن به یک بحران را پیدا میکند. شکلگیری کنشهای اجتماعی تقابلی در سطح جامعه و به تبع آن بروز اعتراضات خیابانی، فضای کشور را به سمت شکلگیری جنبشهایی اجتماعی سوق داده است. اما آیا با وجود گسستهای اجتماعی در جامعه ایران، نارضایتیها و اعتراضات میتواند در قالب یک جنبش عمل کند و نهایتا به روندی اصلاحی منتهی شود؟ سعید معیدفر، جامعهشناس و استاد سابق دانشگاه تهران معتقد است که این اعتراضات در صورت ادامه یافتن میتواند به ناآرامی منجر شود. او در این گفتوگو از بحرانی میگوید که در غفلت، سالها به تشدید شکافهای اجتماعی و اقتصادی منجر شد و حالا در قالب بیاعتمادی فراگیر اجتماعی، به متن جامعه بازگشته است.
رفتارهای اجتماعی بهنوعی بیانگر آن است که جامعه خود را در معرض یک فضای بحرانی دیده و در مقابل آن کنشهایی از خود بروز میدهد. این بحرانها تا چه اندازه ناشی از تجربه زیسته جامعه در سالهای اخیر است؟
آنچه در عمل واقعیت زندگی اجتماعی ما را میسازد و به رفتارها و کنشهای ما موجودیت میبخشد، چیزی جز ذهن ما نیست. در واقع کنشهای ما از جهانبینی و نگاهمان نسبت به پیرامون نشات میگیرند. به تبع همین امر، آنچه واقعیات اجتماعی ما را به عنوان یک ملت میسازد درک ما از بیرون و واقعیات موجود است. گفتوگوی امروز حاکم میان تمام افراد جامعه حاکی از وجود نگرانیهایی است که نشان میدهد ما در یک شرایط بحرانی قرار داریم.
شاید با مشکلات چندانی روبه رو نباشیم اما همین که احساس میکنیم مشکلاتی داریم و با بحران روبهرو هستیم، کنشهایی در سطح جامعه بروز میکند. همواره وقوع بحرانهای جدی در دنیا نیز ناشی از همین احساس و نگرانی نسبت به وجود مشکلات است. از طرفی هم چه بسا مشکلاتی وجود دارد اما این مساله هنوز به خودآگاه افراد جامعه وارد نشده باشد؛ مثلا گرانی وجود داشته باشد اما فرد در خودآگاه خود احساس جدی نسبت به این موضوع نداشته باشد که در این موارد ممکن است این مشکلات به بحران تبدیل نشوند. اما تصور و احساس ما نسبت به وجود بحران، وضعیت را برایمان تغییر میدهد؛ مثلا بخشی از گرانی ارز و طلا ناشی از احساس خطر افراد نسبت به آینده است که به تبع آن برای خرید این کالاها هجوم برده و نهایتا خود به گرانی آن دامن زدند. درحال حاضر شرایط در کشور ما به مرحلهای رسیده است که دیگر افراد نمیتوانند بهراحتی از کنارش عبور کنند و این ناشی از آن است که ما در متن بحران قرار گرفتهایم.
میخواهم این را بگویم که ذهنیت جامعه در این روند تعیینکننده است و امروز اگر احساس خطر نسبت به آینده در میان بخش وسیعی از جامعه ایجاد شده، دیگر نمیتوان آن را توجیه کرده و بگوییم فضا آنقدرها که تصور میشود بد نیست. زیرا احساس افراد از جامعه و محیط، حاکی از جدی بودن بحران است.
وضعیت بحرانی کنونی محصول یک شب یا یک سال نیست، این شرایط حاصل یک پیشینه مستمر است و علائمی داشته که به موقع درک نشده و نهایتا به جایی رسیدهایم که کار را خیلی مشکل کرده است.
باید این را هم بگویم که علائم این بیماری شدید تقریبا از زمان دولت نهم بهطور جدی خودش را در جامعه ایران نشان داد. بهطوری که اساسا روی کار آمدن دولت نهم، خود یکی از علائم بروز این بحران بود. پیش از آن بارها به دولت هشتم هشدار داده شده بود که کشور در آستانه ورود به مشکلات جدی اجتماعی و اقتصادی قرار دارد و نابرابریها و تبعیضها به شکل وسیعی درحال بروز است. در آن دوره خواسته شد تا رسیدگی به آسیبهای اجتماعی و اقتصادی بهطور جدی در دستور کار دولت قرار گیرد اما متاسفانه با وجود هشدارهای داده شده در آن زمان، تصور بر این بود که شرایط خوب و عادی است. عدم توجه به این مسائل در آن زمان موجب رویکار آمدن دولتی پوپولیست شد که آمدنش به نوعی هجوم انواع آسیبهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به سمت کشور بود و دولتی زمام امور را به دست گرفت که تصمیمات و عملکردش بحرانزا بود و نهایتا به تشدید همه بحرانها انجامید. کما اینکه در پایان کار دولتهای نهم و دهم نیز با یک بحران سیاسی در کشور مواجه شدیم که در آن زمان حل نشد و فقط با برخورد امنیتی این بحران کمی به تعویق افتاد.
اما از همان زمان به همراه بحران سیاسی، شکاف عظیم اجتماعی و اقتصادی نیز به مرور در کشور رو به گسترش گذاشت و به سرخوردگی مضاعف نیروهای اجتماعی انجامید. از آن دوران اقدام به افزایش شکاف میان نخبگان تشدید شد و تضادهای فردی، قومیتی و حزبی تقویت شد و به مرور دستگاه تصمیمساز کشور بدون هیچ کنترل پیش رفت.
شاید بتوان تضعیف بیشتر اعتماد اجتماعی را از همان زمان دانست. گرچه در سال های٩٢ و ٩۶، جامعه بار دیگر خود را به کنش سیاسی واداشت و پای صندوقهای رای رفت اما آیا این به معنای بازسازی اعتماد اجتماعی در آن برهه زمانی بود؟ در این صورت چرا از پس همان کنش سیاسی، بیاعتمادی اجتماعی ظهور یافت و به شرایط کنونی منتهی شد؟
اواسط سال ٩١ ما در متن بحرانهای شدید اقتصادی و اجتماعی قرار گرفتیم و نرخ تورم به همراه نرخ ارز یکباره رو به افزایش گذاشت. در آن زمان مطلبی نوشتم که برمبنای آن این مساله را طرح کردم که جامعه در شرایط نابهنجاری قرار گرفته و علائم بروز سکتههایی در کشور نمایان شده است. سکته اول به دنبال رخدادهای سیاسی سال ٨٨ به وقوع پیوست. سکته دوم در سال ٩١ بود و عملا کشور در وضعیت اضطرار قرار گرفت که نیاز به درمان جدی برای جلوگیری از فروپاشی داشت. در آن زمان مداخله نخبگان موجب شد تا تلاشی برای جلوگیری از این فروپاشی صورت گیرد که به تبع آن در سال ٩٢ با مداخله همان نخبگان که نگران آینده ایران بودند، دولت حسن روحانی با همراهی جامعه، رویکار آمد. انتظار میرفت که دولت جدید شرایط کشور را درک کرده و برای کاهش شکاف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دست به راهکاری اجرایی زده و کشور را از حالت بحرانی به سمت شرایط عادی سوق دهد. اما دولت یازدهم فرصت را از دست داد.
تصور دولت روحانی بر این بود که اگر مشکل کشور را با دنیای خارج حل کند، مشکلات داخلی نیز حل خواهد شد و با رسیدن به برجام، مسائل داخلی تقلیل مییابد. آرامش نسبی فضای کشور در آن برهه زمانی نیز حاصل تحمل و صبوری مردم بود نه عملکرد دولت. درواقع دولت اقدام چندانی انجام نداده بود. با این حال در همان دوره نیز ما در عرصه بینالملل و ارتباط با دنیای خارج هم درگیر تضاد بودیم؛ از یک سو با جهان توسعه یافته، توافقنامه برجام را امضا کردیم اما در سوی دیگر نتوانستیم در منطقه خودمان سیاست تنشزدایی را محقق کنیم و روابطمان را با همسایگانمان بهبود ببخشیم. شرایط نهایتا به اینجا منتهی شد که به رغم افزایش تنشها با کشورهای منطقه، توافق برجام نیز با خروج آمریکا از آن، بیثمر ماند. به دنبال این مسائل در فضای داخلی هم که دولت طی این سالها اقدامی برای پُر کردن شکافهای سیاسی و اجتماعی انجام نداده بود، عملا با به بنبست خوردن توافق برجام، در داخل نیز همه چیز بههم ریخت و مردمی که تا پیش از این مشکلات را تحمل میکردند، امیدشان را از دست داده و بحران روی بحران ایجاد شد.
کما اینکه پس از انتخابات ٩۶ و در فاصله یک سال اخیر مشاهده کردیم که رویکرد آقای روحانی تا حدودی تغییر کرده است. درواقع دولت که احساس کرد شرایطش بحرانی شده به همین علت از مسیر اعتدال فاصله گرفت و حتی در مواردی، مواضعی را اتخاذ کرد که با سیاست تنشزدایی ایشان در عرصه بینالمللی فاصله داشت. همین اظهارات به نوبه خود فضای جامعه را ملتهبتر ساخت.
بروز این التهابات تا چه اندازه در تشدید گسست اجتماعی سهیم بوده است؟
ما طی سالهای گذشته شکافهای قومی، طبقاتی، اجتماعی و حزبی را در کشور گسترش داده و در آنها دمیدیم و حالا با محصول این شکافها که به شکل بحرانهای پیاپی خود را نشان میدهد، روبهرو هستیم.
امروز در ایران با جامعهای روبهرو هستیم که از یک طرف نمیخواهد درگیر بحران شود و نسبت به از دست رفتن کشور هراس دارد و از سوی دیگر جامعهای داریم که منابع همبستگی آن به شدت دچار اخلال شده و با گسیختگی شدیدی روبهرو است.
گسستهای اجتماعی، امروز در تمام ابعاد زندگی اجتماعی ما قابل مشاهده است و همین گسستها است که میتواند شرایط را بدتر کند. شاید اگر نخبگان کنار گذاشته و به حاشیه رانده نمیشدند، در این برهه میتوانستند کمکی باشند برای بازتعریف همبستگی اجتماعی و درمان شکافهای گستردهای که جامعه را تحتالشعاع خود قرار داده است. امروز به دنبال به حاشیه راندن نخبگان، جامعه از افرادی که حمایت مردم را با خود به همراه داشته و مردم حاضر باشند پشت او قرار گیرند، خالی شده است. نخبگان و گزینههای قابل اتکایی که داشتیم یا مُردند، یا منزوی شدند و یا آنها را بیاعتبار کردند.
سکته سوم در جامعه ایران پس از انتخابات سال گذشته رخ داد. زمانی که آقای روحانی بعد از دریافت اعتماد مجدد مردم، عملا نتوانست چنانچه باید مطالبات مردم را محور و اساس سیاستها و فعالیتهای خود قرار دهد. این مساله هم ضربه بزرگی به جامعه وارد کرد و موجب افزایش بیاعتمادی جامعه نسبت به دولت شد. این بیاعتمادی، گسست اجتماعی را تشدید کرد. مردم چند ماه پس از انتخابات از شرایط مایوس شدند و همین امر اعتراضات دیماه سال گذشته را رقم زد.
باید به این مساله توجه داشت که در انتخابات سال ٩٢ و ٩۶ طبقات متوسط شهری اهمیت چندانی نداشتند و این مناطق شهری کوچک بودند که به اصطلاح حماسه آفریدند. در این دو دوره انتخابات، مردم شهرهای کوچک برای تغییر و اصلاح آمدند و همین مردم بودند که وقتی متوجه شدند مسیر به گونهای دیگر طی میشود در دیماه به خیابانها آمده و اعتراضات را شکل دادند.
امروز نقشی که کلانشهرها در گذشته برای رهبری تغییرات داشتند از بین رفته و در شهرهای کوچک هم با فقدان رهبری اجتماعی روبهرو هستیم که حاصل این امر همین اعتراضات خیابانی نخواهد بود. اعتراضات دیماه نتیجه مبارکی برای جامعه ایران بههمراه نداشت. در واقع پس از این اعتراضات بود که واکنشهای شدیدتری شکل گرفت و حتی دولت هم در واکنش به این مساله در جریان تصویب بودجه تاثیر منفی گذاشت. در واقع دولت به جای درک مساله و درمان اعتماد از دست رفته جامعه، جلوی افزایش قیمت حاملهای انرژی در بودجه ٩٧ را گرفت که این امر خود آسیبزا بود.
نهایتا امروز ما آیندهای را پیش رو داریم که بحرانها یکی پساز دیگری خود را نشان میدهند و اینها صرفا به شورش و ناآرامی بیشتر در کشور خواهند شد اما انتهای این بحرانها تحول اساسی در شاکله حکومت نخواهد بود.
نمیتوانم پیشبینی کنم که این شورشها و ناآرامیها به چه چیزی منتهی میشود. در حال حاضر من به شخصه هیچ راهکاری برای خروج از این وضعیت نمیشناسم. اگر مسوولان به موقع برای حل بحرانها اقدام میکردند، میشد از شدت این بحرانها کاست اما متاسفانه حتی امروز چنین عقلانیتی را در میان مسوولان برای خروج از این شرایط نمیبینم. کما اینکه در شرایط کنونی اصلا راهی برای خروج از بحران وجود ندارد، مگر اینکه معجزهای رخ دهد.
پیش از این در جایی گفته بودم که وضعیت کنونی جامعه ایران را میتوان به ساختمان پلاسکو تشبیه کرد.
پلاسکو سازه عظیمی بود که در دوره گذشته نماد بلندمرتبگی و استحکام بود اما این ساختمان به تدریج در اختیار بخشهایی قرار گرفت که فساد و ناامنی و فرسودگی در آن ایجاد کرد و جرقهای مثل یک گاز پیکنیکی این ساختمان را پایین کشید. در آن زمان هم مردم تنها تماشاچی بودند زیرا آمادگی رویارویی با چنین بحرانی را نداشتند و نهایتا مثل سایر حوادث تنها از آن فیلم و عکس تهیه میکردند. درحال حاضر کشور ما نیز به همین نقطه رسیده و با مشکلات داخلی و بینالمللی روبهرو است و در وضعیت خطرناکی قرار گرفته است. در این شرایط از جامعه چه انتظاری میرود؟ مردمی که نه مرجعیت مدنی دارند و نه تشکلی، نه تنها کمکی نمیتوانند به حل مسائل امروز کنند که در این شرایط با انواع اعتراضات، وضعیت را بدتر میکنند.
یک موضوع تداوم این شرایط و اعتراضات است و موضوع دیگر نوع برخورد با آن. به نظر شما این روند تا کجا میتواند ادامه پیدا کند؟
ما هر روز در کشور با رخدادهای غیرقابل پیشبینی جدیدی مواجه میشویم، اما آنچه قابل پیشبینی است اینکه در آینده عکسالعملها میتواند به رفتارهای خشونتآمیز منجر شود. درحال حاضر امکان طرح خواستهها به صورت منطقی وجود ندارد؛ به تشکلها و نهادهای صنفی اجازه اعتراضات قانونی و طرح مطالبات داده نمیشود. حساسیت نهادهای امنیتی نسبت به این تشکلها افزایش یافته است، انجمنهای صنفی معلمان و تشکلهای کارگری تحت نظر نهادهای امنیتی قرار دارند و برخی از مسوولان این نهادها را بازداشت کردند.
در فضای کنونی جامعه که بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درهم تنیده شده و به گسست و تقابل اجتماعی دامن زده تا چه اندازه میتوان سهم شکاف نسلی را در شرایط کنونی و بهویژه در جریان اعتراضات اجتماعی مورد توجه قرار داد؟
اگرچه ما تفاوت نسلی میان افراد مختلف داریم اما آنچه در واقع ما با آن روبهرو هستیم، تفاوت بین دو نسل تاریخی است. یک نسل که با رویاها و آرمانهایش سرمیکند، کاری با واقعیات جامعه ندارد و بنیان حاکمیت هم بر همین نسل قرار دارد و نسل دیگری هم که تغییر و تحول یافته و پابهپای دنیا دگرگون شده است. در این دو نسل تاریخی افراد از گروههای سنی مختلف و از دو جنسیت حضور دارند. مثلا در نسل انقلابی هم جوان داریم و هم پیر و هم میانسال؛ از زن و مرد.
گرچه بررسی در ارزشها و نگرشها نشان میدهد که جوانان بیشتر علاقهمند به تغییرات هستند و آنها را خطری برای ساختار میدانند اما بسیاری از پدران و مادران آنها نیز با این جوانان هم رای و همنظر هستند.
امروز در میان دهه هفتادیها و حتی هشتادیها هم هستند افرادی که به نسل تاریخی انقلابی تعلقخاطر دارند و حاکمیت نیز از آنها حمایت میکند. بنابراین شکاف نسل تاریخی نیز در این ساختار وجود دارد و همین گروهها و شکافها هستند که در برهه کنونی بخشی از نیروی همراه و مقابل را تشکیل میدهند.