نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب
وحـی حـق، و الله أعلـم بالصّـواب
(مولوی)
پیشگفتار
چندی است که آقای دکتر عبدالکریم سروش تئوری تازهای دربارهی «وحی نبوی» مطرح ساخته و آن را «رؤیای رسولانه» نامیده است. صاحب این قلم پیش از این در نقد تئوری مزبور سخنانی عرضه داشت به امید اینکه آن طرح رو به اصلاح رود و از اینراه خدمتی به دیانت صورت گیرد به ویژه که ملاحظه کرد اعتماد نسل جدید در کشور ما نسبت به دیانت رو به کاهش رفته و نیاز به بازسازی و تقویت دارد و رؤیای رسولانه جُز ضعف در ایمان جوانان چیزی بر آن نیافزوده است. ولی متأسّفانه آنچه گفتیم موجب اصلاح رأی و تجدید نظر نشد و به قول مولوی: «از قضا سِرکنگبین صفرا فزود»! به طوریکه اخیراً در شبکهی BBC از سوی آقای دکتر سروش تصریح گشت که: «در قرآن چیزهایی داریم که آدم راحت نمیتواند قبول کند یا باور کند که اینها را خداوند گفته است»! در پی آن سخنان، مقالهای در چند برگ از سوی دکتر انتشار یافت که نوشتهاند آن را در پاسخ جناب آقای مهندس عبدالعلی بازرگان و اینجانب نگاشتهاند. ولی اساساً از اعتراضات من به تئوری «رؤیای رسولانه» در آن اوراق خبری نیست و همین اندازه نوشتهاند که:
«مرا بر آن داشت تا بار دیگر در توضیح و تنقیح مرادات خود بکوشم و آنها را در جامهای تازه عرضه کنم»
و اگرچه لباس تازه، ملبوس گذشته را تغییر نداده است ولی قداست وحی و اهمّیّت مسئله، مرا بر آن داشت تا بدینوسیله تئوری آقای دکتر سروش را مجدّداً مورد بازنگری قرار دهم. و اللهُ المُوفِّقُ لِلْحَقِّ و الصَّواب.
آقای سروش در برابر سؤالات!
آقای دکتر سروش در آغاز مقالهی خویش در خلال چند «بند» ادّعای خود را توضیح داده و از جمله نوشته است:
قرآن کتابی وحیانی است.
وحی همان رؤیا است.
زبان رؤیا بشری است.
فهم زبان رؤیا، محتاج خوابگزاری (تعبیر) است.
آقای دکتر در آستانهی بحث خود باید به چند پرسش اساسی پاسخ دهند زیرا از سخنان فوق برمیآید که به نظر ایشان در این چهارده قرن که از ظهور اسلام میگذرد هیچ دانشمندی پیدا نشده تا تعبیر آیات قرآن را به درستی بیان نماید (و تفسیرهای علماء همگی کارهای انحرافی بودهاند!) چرا که «ضوابط معیّن و شناخته شدهای» برای تعبیر رؤیا در میان نبوده است تا به کمک آن، مقاصد قرآنی را بفهمند. بنابراین از جناب دکتر باید پرسید:
۱ـ به نظر شما، با نبودن هیچ ضابطهای برای تعبیر رؤیا، چرا قرآن، رؤیاگونه سخن گفته است؟
۲ـ چرا برعکس نظر شما، قرآن ادّعا دارد که «کتابی مُبین» است با آنکه تعبیر رؤیا امر روشنی نیست؟
۳ـ چرا ـ اگر قرآن رؤیاگونه سخن گفته است ـ پیامبر اسلامص قواعد تعبیر رؤیا را برای اُمّتش بیان نفرمود تا آنان مقاصد قرآن را دریابند؟
۴ـ تا هنگامیکه قرآن به شکل تعبیر رؤیا برای اُمّت اسلامی بیان نشده است، تکلیف مسلمانان چیست؟
۵ـ چرا سنّت پیامبرص که مُبیِّن فروع احکام قرآن است، آیات احکام مانند نماز و زکات و روزه و حج و جُز اینها را برخلاف روش خوابگزاری تفسیر کرده است؟
۶ـ چرا قرآن بدون اینکه به ضوابط خوابگزاری اشارهای کند از مخالفان خود انتقاد نموده که در کلام قرآنی تدبّر نمیکنند([۱]) مگر نه آنکه تدبّر در کلام قرآنی بدون آگاهی از ضابطهی خوابگزاری، کاری بیثمر است؟
گواهان این تئوری آن را تصدیق نمیکنند!
آقای دکتر سروش پس از طرح ادّعای خود نوشته است:
«در اینجا برای آرامش خاطر مؤمنان و اقناع ضمیر محقّقان، سه قول از سه تن اکابر علماءِ اسلام را میآورم تا گمان نرود که رؤیای رسولانه بدعتی ضالّه و مُضلّه است».
متأسّفانه آقای دکتر در گواه آوردن دقّت کافی به کار نبرده است چرا که از قول نخستین گواه یعنی ابوحامد غزالی در کتاب «کیمیای سعادت» مینویسد: «سحر و کرامات و معجزه، همه از خواصّ قدرت دل آدمی است اگرچه میان ایشان فرق بسیار است»! امّا آقای دکتر دنبالهی سخن غزالی را قطع کرده که نوشته است: «نبوّت و ولایت یکی از درجات شرف دل آدمی است و حاصل آن سه خاصیّت است: یکی آنکه آنچه عموم خلق را در خواب کشف شود، وی را در بیداری کشف افتد([۲])». چنانکه ملاحظه میشود سخن غزالی از رؤیای رسولانه حکایت نمیکند بلکه در بیان اوّلین خاصیّت نبوّت، تصریح مینماید که کشف انبیاء در بیداری رخ میدهد نه در خواب!
گواه دوّمِ آقای دکتر سروش سخن صدرالدّین شیرازی و سپس گفتهی شاگردش، فیض کاشانی است که در (مقدّمهی چهارم از) تفسیر صافی چنین میگوید:
عُقولُ جُمهورِ النّاسِ فِی الْحَقِیقَۀ أمْثِلَۀٌ لِعُقُولِ الأنبیاء وَ الأولیاء فَلَیْسَ لِلأنبِیاءِ وَ الأولیاءِ أنْ یَتَکَلَّمُوا مَعَهُمْ إلاّ بِضَربِ الأمْثالِ لأنَّهُمْ اُمِرُوا أنْ یُکَلِّمُوا النّاسَ عَلَی قَدرِ عُقُولِهِمْ و قَدرُ عُقولِهِمْ أنَّهُمْ فِی النَّوْمِ بِالنِّسبَۀِ إلی تِلْکَ النَّشْأۀ.
یعنی: خِرَدهای بیشتر مردم در حقیقت مَثَلهایی برای عقول پیامبران و اولیاء خدا شمرده میشوند و پیامبران و اولیاء را نسزد که با اکثر مردم جز به وسیلهی ضرب المثل سخن گویند زیرا پیامبران مأمور شدهاند که با مردم به اندازهی خِرَد آنان سخن گویند و اندازهی خرد مردم آنست که ایشان نسبت به حیات دیگر در خواب هستند».
در این عبارت چنانکه ملاحظه میکنیم فیض کاشـانی، جمهـور مردم را در خواب توصیف میکند نه انبیاء و اولیاء را! در حالیکه تئوری «رؤیای رسولانه» پیامبرص را در خواب میپندارد! و این برعکسِ رأی فیض و استادش صدرالدّین شیرازی شمرده میشود که به گزارش آقای سروش، گفته است: «هرچه توان فهمش را نداری، قرآن آن را چنان با تو در میان میگذارد که گویی در خوابی»!
پُر واضح است که مراد ملاّصدرا این نیست که مردم واقعاً! در خوابند به قرینهی اینکه گوید: «گویی در خوابی»! بنابراین، معنای سخن وی را نباید واژگونه نمود و نسبت رؤیا را به رسولخداص داد و گفت که حضرتش هرچه دیده در خواب مشاهده کرده است! اینکار حقّاً از مصادیق تحریف کلام شمرده میشود که از شخص فرهیختهای چون جناب دکتر سروش بعید است.
گواه سوّمِ آقای سروش، سخن جلال الدّین مولوی صاحب دیوان مثنوی است که دکتر سروش بدینصورت از وی نقل میکند:
کـان قنـدم، نیستـان شکــرم هم ز من میروید و من میخورم!
شک نیست که پیامبران خدا نیز مانند سایر خلق، اندیشههایی داشتند و از اندیشهخود بهره میبردند ولی وحی آنان، از تفکرات شخصی ایشان جدایی داشت و از هرگونه خطا محفوظ بود چنانکه مولوی گوید:
لـوح محفـوظســت او را پیشـــوا از چه محفوظست، محفوظ از خطـا
نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب وحـی حـق والله اعلـم بالصّـواب
(دفتر چهارم مثنوی، ص۷۱۷)
گویی مولوی این ابیات را برای ردِّ نظریّهی «رؤیای رسولانه» سروده است!
روایت عایشه
پس از ذکر گواهان گذشته، دکتر سروش به روایت مشهور از اُم المؤمنین عایشه میپردازد و این روایت را از قول ابن عربی صوفی مشهور در کتاب فصوص الحکم گزارش میکند.
بنابراین لازم است عبارت ابن عربی را از اصل کتابش بیاوریم تا قضیّه روشن شود. وی مینویسد:
«تَقولُ عائِشۀُ أوَّلُ ما بُدِءَ رَسُولُ اللهِ مِنَ الْوَحیِ الرُّؤیَا الصّادِقَۀُ فَکانَ لایَرَی رُؤیا إلاّ خرجَتْ مُعایَنَۀً مثلَ فَلَقِ الصُّبح. (تَقولُ لاخِفاءَ بها و إلی هُنا بَلَغَ عِلمُها لاغَیْرُ) و کانَتِ المُدَّۀُ لَهُ فِی ذلِک سِتَّۀَ أشْهُرٍ ثُمَّ جاءَهُ الْمَلَک.([۳])».
یعنی: «عایشه میگوید: نخستین چیزی که از وحی بر رسولخدا آشکار شد رؤیای صادقه بود به طوری که هیچ رؤیایی نمیدید مگر آنکه مانند سپیدهی صبح در نظر ظاهر میشد (عایشه گوید: مانند سپیدهی صبح که خفاء برای آن نیست و دانش عایشه تا بدینجا رسیده بود نه بیش از این) و این مدّت برای پیامبرص شش ماه بود سپس فرشته به سویش آمد.»
در اینجا ما را با نظر شخصی ابن عربی کاری نیست امّا روایتی که وی از عایشه گزارش مینماید، نشان میدهد که رؤیاهای صادقهی پیامبرص پیش از نزول فرشتهی وحی بوده است که مدّت آن را شش ماه رقم زده نه ۲۳ سال که تمام دوران رسالت باشد! به علاوه روایت عایشه نمایشگر آن است که آنچه پیامبرص در رؤیای خود میدیده عیناً در بیداری واقع میشده است. بنابراین رؤیاهای صادقهی پیامبرص برعکس رأی آقای سروش، تأویلبردار نبوده و با آنچه در بیداری میدیده یکسان و منطبق شمرده میشده است. پس این گواه نیز ادّعای جناب دکتر را تصدیق نمیکند.
آنگاه دکتر سروش مینویسد: «بنا بر نقلِ کهنترین زندگینامهی پیامبر اسلام، پنج آیهی آغازین سورهی عَلَق، در غار حرا و در خواب بر پیامبر علیه السّلام هویدا شده است» (سیرهی ابن هشام، ج۱).
سخنی که جناب دکتر از سیرهی ابن هشام آورده، معارض است با آنچه از ابن عربی گزارش نموده که رؤیاهای پیامبرص در مدّت ۶ ماه پیش از نزول فرشته رخ میداد. ضمناً مستند ابن عربی همان روایت عایشه است. و این روایت در صحیح بخاری ثبت شده و در خلال آن دیده نمیشود که گفته باشد فرشتهی وحی در خواب بر پیامبرص نازل شد. بلکه عایشه گفته است: . . . حَتّی جاءَهُ الْحَقُّ وَ هُوَ فِی غارِ حِراءٍ فَجاءَهُ الْمَلَکُ فَقالَ اقْرَءْ، قالَ ماأنَا بِقارِﺉٍ . . . (صحیح البخاری، ج۱، ص۳).
یعنی: «(رؤیاهای صادقه ادامه داشت) تا حق به سوی وی آمد و پیامبر در غار حراء بود که فرشته بر او نازل شد و گفت: بخوان! گفت: من خواننده نیستم . . . !»
شارحان سیرهی ابن هشام نیز از رأی ابن هشام در شگفت رفتهاند. مثلاً عبدالرّحمٰن سهیلی در کتاب «الرّوض الاُنُف» مینویسد:
و لَیْسَ ذِکْرُ النَّوْمِ فِی حَدِیثِ عائِشۀَ وَ لا غَیْرِها بَل فِی حدیثِ عُروَۀَ عَن عائِشَۀَ ما یَدُلُّ ظاهِرُهُ عَلَی أنَّ نُزُولَ جِبْریلَ حِینَ نَزَل بِسُورَۀِ اقْرَءْ، کانَ فِی الْیَقْظَۀ (الرّوض الاُنُف، ج۱، ص۲۶۸).
یعنی: «ذکر خواب در سخن عائشه و در دیگر گزارشها نیامده بلکه ظاهر سخن عایشه دلالت دارد بر اینکه نزول جبریل هنگامیکه سورهی اِقْرَءْ را نازل کرد در بیداری بود».
ما فرض میکنیم که روایت ابن هشام در اینمورد درست باشد امّا آیا آنهمه رویدادهایی که ابن هشام از بیست و سه سال رسالت پیامبر گزارش نموده همه را میتوان به رؤیا حمل کرد؟ مثلاً ابن هشام مینویسد: پیامبرص به همسرش خدیجه گفت:
یا خَدِیجَۀُ هذا جِبْریلُ یَقرَئُکِ السَّلامُ مِن رَبِّکِ! «ای خدیجه! این جبریل است (یعنی او حضور دارد) و از سوی خداوندگارت به تو سلام میرساند» (سیرهی ابن هشام، ج۱، ص۱۹۴). آیا این گزارش، آشکارا از حضور فرشتهی وحی نزد پیامبرص و خدیجه حکایت نمیکند؟
موسیع هم خواب میدیده!
آقای دکتر سروش پس از ذکر گواهان خود مینویسد:
«افزون بر نکات یاد شده، نیکوست که نکتهی تاریخی ـ تفسیری دیگری را بیاورم:
آیهی۱۶۳ سورهی نساء میگوید: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الأَسْبَاطِ وَ عِیسَى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَیْمَانَ وَ آتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا . . . شباهت وحی محمّد (ص) با پیامبران دیگر و حذف نام موسـی
در اینجمع، معنیدار است»!
باید دانست که نام موسی(ع) بلافاصله در آیهی ۱۶۴ از سورهی نساء آمده است و میفرماید: وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَکْلِیمًا امّا ذکر جداگانهی موسی(ع) به علّت آنست که وحی موسوی از راه تکلّم بوده نه به وسیلهی فرشتهی وحی یا از راه وحی قلبی. ولی جناب دکتر سروش میگوید علّت آنست که وحی عموم انبیاء از طریق رؤیا بود و وحی موسوی از آنها جدایی داشت!
این بیان جناب دکتر، ما را تا حدّی مسرور ساخت زیرا ملاحظه کردیم که ایشان لاأقل دربارهی موسی به وحی إلهی (جدا از رؤیا) عقیده دارد. ولی بلافاصله ملاحظه شد که دکتر، تکلّم خدایتعالی با موسیع را نیز به عالم خواب و رؤیا احاله داده و مینویسد: «تفاوت موسی با دیگر پیامبران، شاید در تفاوت رؤیای او باشد»!! عجبا! مگر سایر پیامبران همگی یکنواخت خواب میدیدند؟ یا خواب موسی به لحاظ ماهیّت، با دیگران تفاوت داشته است؟ باید پذیرفت که در اینجا نکتهی تفسیری جناب دکتر کار را بر تئوری ایشان دشوار ساخته است!
از سوی دیگر اساساً به چه دلیل همهی پیامبران به جای وحی، خواب میدیدند؟ آقای سروش در اینجا دست به دامان تورات زدهاند که از قول یهوه (خدای یهود) به بنیاسرائیل میگوید:
«اگر در میان شما پیامبری هست در رؤیا بر او آشکار گردم، در خواب با وی صحبت کنم (ولی) بندهی من موسی چنین نیست، سراسر خانهی من بر او سپرده شده است، با وی رو در رو صحبت کنم در روشنی نه در معمّا و صورت یهوه را ببیند»!
اوّلاً در این عبارت، بازهم تکلّم با موسی از سخن با دیگر پیامبران تفکیک شده است و معنا ندارد که بگوییم خواب موسی با دیگران تفاوت داشته است! به ویژه اگر قرار بود که دیدن صورت یهوه از سوی موسی در خواب رخ داده باشد دیگر چه تفاوتی با رؤیت دیگران داشته که در آغاز سخن گوید: در رؤیا بر او آشکار گردم؟!
ثانیاً دیدن صورت یهوه از سوی موسی مخالف با خبری است که در قرآن مجید آمده که: چون موسی به درگاه خدا عرض نمود: رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ (خدای من! خود را به من نشان ده تا به سویت بنگرم) خدایتعالی بدو پاسخ داد: لَن تَرَانِی([۴]) (هرگز مرا نخواهی دید). در اینجا اگر جناب دکتر سروش بگویند که تورات، خوابنامهی موسیع است و مقصود، رؤیت خداوند در خواب بوده است! خواهیم گفت که در رأی شما، قرآن هم همان حکم را دارد. با وجود این، تورات از دیدن خدا سخن میگوید و قرآن از ندیدن خدا! چگونه است که شما به هر دو استدلال مینمایید؟!
نزاع اسمی!
آقای دکتر سروش آنچه را که تاکنون به نقدش پرداختهایم «مقدّمهی گفتار خود» شمرده است و از اینجا به بعد، از «ذی المقدّمه» سخن میگوید. ما نیز در ترتیب مطالب خود، در پی ایشان میرویم و از ذی المقدّمه سخن میگوییم.
دکتر سروش در آغاز این بخش، اعتراف مینماید که: «پیامبرص البتّه کتب یهودی و مسیحی را نخوانده بود و نسخهبرداری نکرده بود (وَ لَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ) بلکه از کشفهای خود سخن میگفت». در اینصورت نمیتوان گفت که آیات قرآن نتیجهی رؤیاهای پیامبرص بوده است! زیرا کدام خوابی است که بدون سابقهی اطّلاعاتی، مثلاً ماجرای مفصّل زندگی یوسف ع را با دقّت و موافق با مندرجات تورات، نشان دهد؟ ممکن است کسی نام این امر را به جای وحی، رؤیا بگذارد! ولی این یک نزاع اسمی بیش نیست و در واقع، پیامبر تحت تأثیر وحی إلهی قرار گرفته و ماجرای یوسف ع را به تفصیل آورده است. به همین مناسبت در قرآن کریم در آغاز و نیز در پایان سورهی یوسف بدین موضوع اشاره شده و میفرماید:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَ إِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (یوسف/۳)
یعنی: «ما نیکوترین سرگذشتها را بنا بر آنچه در این قرآن به سویت وحی کردیم بر تو حکایت میکنیم و همانا تو پیش از این از بیخبران بودی»
و در پایان سوره آمده است:
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَهً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (یوسف/۱۱۱)
یعنی: «به راستی در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است، سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد ولی تصدیق کتاب پیشین است و روشنگر هرچیز و مایهی هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند».
اتّحاد خالق و مخلوق!
جناب دکتر در ذی المقدّمهی مقالهی خود، به اتّحاد خدا و رسولش اشاره نموده و مرقوم داشته است: «این سخن جای انکار ندارد به شرط آنکه پیامبر را پُر از خدا بدانیم»! «او پیکی مندک و منحلّ در سلطان و بل خیالی از خیالات اوست»! در اینصورت، چرا سلطان (یعنی خدای سبحان) به خود و خیال خود (یعنی رسولش) اعتراض میکند؟ مگر خدای سبحان با خود در تضاد است و منازعه دارد؟! آری، اعتراضات قرآن به پیامبرص که «چرا فلانچیز را ـ که خدا برایت حلال کرده ـ بر خویشتن حرام میکنی([۵])»؟ یا: «چرا به متخلّفان از جنگ اجازهی شرکت نکردن در بسیج عمومی را دادهای([۶])»؟ یا «برای گناه خودت و مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه([۷])». اینها چه معنا دارند؟ جُز آنکه بگوییم، خالق و مخلوق یکی نبوده و متّحد و منحلّ در یکدیگر نیستند.
تهدید حق یا حدیث نفس؟!
دکتر از این مقوله که میگذرد به آیاتی میرسد که در آنها خداوند سبحان، رسولش را مخاطب قرار داده است و چنان افاده مینماید که :گویندهی آیات غیر از مخاطب آنها است. دکتر سروش برای حلّ این مشکل دست به دامان مولوی میزند که در «دیوان شمس» به خودش گفته است:
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود بگذرد از حد، جهان بیحد و اندازه شود
یعنی همهی آیاتی را که به رسولخدا خطاب شده است از قبیل «حدیث نفس» میشمرد!
ولـی این چگونـه حدیث نفـس اسـت که رسـولخداص در خلال آن، بدینگونه تهدید میشود:
وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا * إِذًا لَأَذَقْنَاکَ ضِعْـفَ الْحَیَاهِ وَ ضِعْـفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا (اسراء/۷۴ و۷۵) «و اگر تو را استوار نداشته بودیم نزدیک بود که اندکمیلی به کافران ورزی * در آنهنگام، دو برابر عذاب زندگی و دو برابر عذاب مرگ را به تو میچشاندیم و هیچ یاوری در برابر ما برای خود نمییافتی»! مگر نفس پیامبرص مالک عذاب آخرت بوده که خود را بدان تهدید میکند؟! آری این خدا است که بدینصورت پیامبرش را بیم میدهد و او را از تمایل به کافران برحذر میدارد؟ چنانکه باز میفرماید:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (الحاقّه/ از ۴۴ تا ۴۷) «و اگر برخی سخنان را به دروغ بر ما میبست * او را به دست قدرت میگرفتیم * سپس شاهرگش را قطع میکردیم * و أحدی از شما مدافع او نبود»!
در این آیات، تهدید کننده کیست؟ و چه کس را میترساند؟ آیا هردو، یکتن هستند؟ انصاف کجااست؟! هرسخنی را میتوان به بازی گرفت و تأویل کرد، امّا آیا با سخنان خدا نیز باید چنین رفتاری داشت؟!
زبانحال را چه کسی انکار نموده؟!
در اینمرحله، دکتر سروش از اینکه ناقدانِ وی تفاوت میان زبان حال و زبان قال را ندانستهاند شکایت میکند! و آیاتی را نشان میدهد که همهی مفسّران از صدر اسلام تا کنون آنها را زبان حال یا لسان تکوین شمردهاند همچون:
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ (فُصِّلَت/۱۱)
و یا
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (یس/۸۲)
و امثال اینها . . . گویی ناقدانِ دکتر سروش به معنای لفظی آیات مزبور تمسّک جستهاند و از قرائن آنها بیخبر ماندهاند! هیهات که این گمانی باطل است که در سخن دکتر راه یافته و مصداقی ندارد. نقّادان سخن دکتر همهی آیات مذکور را لسان حال یا تکوین میشمرند ولی این امر را ـ به عکس جناب سروش ـ به هر آیهای بدون قرینه تعمیم نمیدهند. امّا آیات مورد بحث، مقرون به قرائنِ روشن است و هر کلامی حسابی دارد!
غزالی که یکی از مراجع مهم و در خور اعتماد دکتر سروش به شمار میآید این معنا را دریافته و هر کلامی را به تأویل نمیکشد و بر زبان حال حمل نمیکند چنانکه دکتر دربارهی وی مینویسد: «غزالی چنانکه رسم اوست با احتیاطی خائفانه بیهیچ دلیل پارهای از گفتگوها را از دایرهی زبان حال بیرون برده و زبان قال انگاشته است».
دلیل غزالی مانند بسیاری از عرفاء، حفظ ظاهر همراه عقیده به باطن است.
انکار معجزات!
دکتر سروش چنانکه دانستیم، محتوای وحی را به «تأویل» میبرد. مثلاً در مورد معجزات پیامبران (ع) که در قرآن مجید مکرّر و به تصریح آمده است، راهی را میسپرد که باطنیّه و امثال ایشان رفتهاند. به عنوان نمونه: قرآن کریم دربارهی معجزهی داود پیامبر(ع) میگوید: أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (سبأ/۱۰) ولی دکتر مینویسد: «گمان نبریم که فی المَثَل داود آهن را در دست خود خمیر میکرد چنانکه در افسانهها گفتهاند»! و این رأی دربارهی سایر معجزات پیامبران متأسّفانه در سخن سروش تسرّی دارد و البتّه نباید چندان هم مایهی شگفتی شود زیرا نتیجهی رؤیا شمردنِ وحی همین است. متأسّفانه دکتر سروش سفارش غزالی را نپذیرفته که به قول وی گفته است: «حرکت بر مرز لغزنده و لغزانندهی افراط و تفریط بسی دشوار است»!
مَجاز یا رؤیا؟
به نظر من آنچه دکتر سروش را وادار کرده که به «تئوری رؤیای رسولانه» دست آویزد، اشکالاتی بوده که در قرآن کریم به نظر وی رسیده است. دکتر سروش فهرست این اشکالات را در همان پیشگفتار مقالهاش مطرح میکند همچون نشستن خدا بر تخت و معراج پیامبرص و جز اینها. شگفت است که دکتر اعتراف دارد آیات صفات خداوند را باید بر «مَجاز» حمل کرد یعنی مثلاً «یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» و «إِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا» و «کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» و «ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ([۸])» و امثال این آیات شریفه معانی مجازی دارند چنانکه مفسّران معتزله همچون علاّمهی زمخشری و قاضی عبد الجبّار معتزلی و دیگران بر این رأی رفتهاند([۹])و شواهدی چند بر درستی رأی خود آوردهاند، بدون آنکه نیاز پیدا کنند تا به رؤیا متوسّل شوند. دکتر سروش نیز در پیشگفتار خود در پی آنان رفته و رأیشان را تقریباً تصدیق نموده است چنانکه مینویسد:
«إسناد تکلّم به خداوند، إسنادی مجازی است چون إسناد دست و پا و گوش و چشم»!
امّا این راه را به خوبی نپیموده و به انجام نرسانده است زیرا ناگهان از آن روی گردانده و کتاب خدا را سراسر به رؤیا حمل مینماید و خود را دچار مشکلات عدیده میسازد. به نظر من علّت اصلی انحراف ایشان در تفسیر وحی، از اینجا نشأت میگیرد.([۱۰]) وَ اللهُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیم.
منابع و پانوشتها
([۱]) ـ أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءهُم مَا لَمْ یَأْتِ آبَاءهُمُ الْأَوَّلِینَ (مؤمنون/۶۸).
([۲]) ـ کیمیای سعادت، صفحهی ۳۴.
([۳]) ـ فصوص الحکم ابن عربی، چاپ سنگی، الفصّ الیوسفی.
([۵]) ـ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ . . . (تحریم/۱).
([۶]) ـ عَفَا اللهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ . . . (توبه/۴۳).
([۷]) ـ اِسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ (محمّد/۱۹)
([۸]) ـ چون بر تخت نشستن پادشاهان، برای فرمانروایی و ادارهی امور مملکت است لذا «ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ» میتواند کنایه از ادارهی جهان هستی پس از آفرینش باشد به قرینهی اینکه در پس آیهی مزبور میفرماید: «یُدَبِّرُ الأَمْرَ» (یونس/۳).
([۹]) ـ کتاب «مجازات القرآن» اثر شریف رضی (گردآورندهی نهج البلاغه) نیز در این باب از اعتبارِ مهمّی برخوردار است.
([۱۰]) ـ گمان نرود که رأی آقای دکتر همان قول مفسّران در باب «متشابهات و تأویل آنها» است زیرا که دکتر سروش همهی قرآن (نه بخشی از آن) را ناشی از عالم خواب و رؤیا میشمرد به علاوه ادّعا ندارد که من همان رأی عموم مفسّران را تکرار میکنم.