گروهی از فعالان عرصه هنر و ادبیات، و جامعه مدنی، از درون ایران پیام داده اند که تحریمهای اقتصادی امریکا مشکلات ما و جامعه ما را افزونتر و زندگی را بر ما و عموم مردم باز هم سختتر خواهد کرد. آنها نه فقط از هموطنانشان که از مردم جهان خواسته اند تا پژواک این فریاد حقطلبانه باشند.
شاید لازم به تأکید نیست ولی اشارهای بد نیست که خطاب و نگاه آنان مسلماً به سوی ایرانیتبارهای ذوبشده در ولایت جهانی آمریکا که برای برقراری این تحریمها دست استغاثه به سوی ترامپ برداشته بودند، نیست. زیرا از این دست موجودات در هر دوره و تاریخی و در هر سرزمینی بوده اند به مثابه لکهی تیره ای در ورقی از دفتر تاریخ؛ ارج و قربی هم ندارند در خور بحث و گفتگو.
اما ایرانیان برون مرز نیز که نه از تحریمها و نه از سیاستهای کاخ سفید دلخوشی دارند، همه با آنان همصدا نشدهاند. موضوع مورد اختلاف: چرا در این بیانیه فقط آمریکا محکوم شده است؟
بعضیها مستقیم و بعضی در لفافه گفتهاند که مخالفت با آمریکا ( فرمانده و مجری تحریمها) که در ایران نیاز به جهدی ندارد!
همین قضیه یک اشتپاه لپی در تشخیص است و می تواند مبنای اصلی بحث من در مخالفت با این هممیهنان باشد. چرا که تهیهکنندگان نامه قصد مبارزه سیاسی و اعلام مواضع نداشتهاند، بلکه به وجدان جهانی شکایت بردهاند و هشدار دادهاند که تحریمهایی که آمریکا، دستور اجرای آن را داده است، حال بد ایرانیها را بدتر میکند و باید آمریکا را از این حرکتی که نفعی هم از آن نمیبرد و مردم ایران را هم در تنگنا قرار میدهد، مانع شد. امر عاجل و آنچه جهان باید مانع آن آن شود این است نه کلیت سیاست جهانی آمریکا و حکومت ایران که هر یک در جای خود باید موضوع مبارزه دائم برای شهروند آگاه این جهان باشد. اما مسئله تحریم اقتصادی را ما حق داریم در این بزنگاه در چارچوب حقوق بشر و اخلاق نگاه کنیم.
در عین حال ممکن هست که از منظر سیاسی نیز به این حرکت نگریست بهویژه که نقدکنندگان این بیانیه در مخالفت با آن عموماً از تشخیص سیاسی خود حرکت کردهاند و چه بسا که برخی حامیان بیانیه نیز از منظر سیاسی آن را تأیید کرده باشند.
دو گونه برخورد سیاسی با مسئله
به این ترتیب دو گونه برخورد و دو نوع تحلیل سیاسی با این مسئله موجود هست.
برخورد اول که من خود مدافع آن هستم و در این بیانیه هم مستتر است این است که اشکالات و خطاهای بیشمار جمهوری اسلامی، اولا برای امریکا یا هیچ نیروی خارجی دیگری مجوز تحریم اقتصادی مردم و افزودن بر مشقت آنها را صادر نمیکند.
برخورد دوم آن تقصیرها را بسترساز تصمیم ترامپ برای تحریمها میداند و از همانجا بر مسئولیت جمهوری اسلامی در این فرایند صحه میگذارد، به گمان من بدون اینکه قصد داشته باشد، زشتی عمل امریکا را تلطیف میکند. از این دیدگاه تقصیرهای جمهوری اسلامی دو گونه هستند:
اول؛ نقض حقوق بشر در داخل کشور، شعارهای مرگ بر آمریکا و اسرائیل در ایران و همچنین اشغال سفارت آمریکا در آغاز انقلاب وگروگانگیری .
دوم؛ حضورایران در برخی کشورهای منطقه.
اما پاسخهایی که به این دو گونه استدلال می تواند وجود داشته باشد کدام ها هستند؟
در موارد مربوط به استدلال یکم، یعنی رفتار حکومت ایران با شهروندان خودش، گمان نمی کنم که هیچیک از مخالفان و ناقدان بیانیه اخیرـ هر چقدر هم خوشبین ـ مدعی باشند که اگر جمهوری اسلامی یک شبه متحول شده و آزادی زندانیان سیاسی و مطبوعات و اجتماعات و احزاب و … را صادر کند، اهمیتی برای ترامپ و کاخ سفید داشته یا تغییری در تصمیم او بدهد. کما اینکه در اوج سیاست اعتدالی خاتمی و طرح گفتگوی تمدنها و ایضاً استقبال سازمان ملل از آن، آمریکا ایران را به همراه دو کشور دیگر محور شرارت نامید. در رابطه با دیگر مستبدین منطقه نیز نشان داده است که تا زمانی که نگران سقوط متحدان و دست نشاندگان خود توسط مردمشان نشود، مشکلی با سرکوب و اعدام و شکنجه ندارد.
بهانهی شعار مرگ بر آمریکا نیز اگر چه متناسب با تغییرات پیش رفته در فرهنگ و ادبیات مبارزه و جنبش صلح و آشتی جهانی نیست؛ ولی اختراع جمهوری اسلامی نبوده و در بخش بزرگی از جهان حداقل از دهه شصت و هفتاد میلادی طنین انداز بوده است و ایضاً ورد زبان ملتهایی است که حاکمان شان دوستان بی قید و شرط امریکا محسوب میشوند و نه خود و حکمتهاشان هرگز از این بابت تنبیه نشدهاند. بگذریم از اینکه از این قبیل شعارها اساسا هیچ آبی ولرم حتا نشده است و بهتر از همه، آمریکاییها این را میدانند و تجربه کردهاند.
نکته سوم از استدلال یکم، یعنی اشغال سفارت و گروگانگیری، به لحاظ اهمیت سیاسی و اخلاقی به هیچوجه قابل قیاس نیست با سرنگون کردن دولت ملی دکتر مصدق که اگر آمریکاییها و انگلیسیها مرتکب نشده بودند، ما نه شاهد دیکتاتوری پهلوی بودیم و نه در سرنوشتمان جایی برای جمهوری اسلامی گشوده شده بود. و ایضاً گروگانگیری که از نوع خطاهایی ست که در هر انقلابی محتمل است و دولت ایران برای ان در مقابل دادگاه لاهه محکوم شد و خسارت پرداخت وبه لحاظ حقوقی یا انسانی مهمتر نیست از ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران و تکه و پاره کردن ۲۹۰ نفر انسان بیگناه و یعنی که هیچکدام از اینها نه در محکمه سیاست و نه در محکمه وجدان مجوز تحریم را برای امریکا صادر نمیکند.
در موضوع دوم که مشخصاً حضور ایران در برخی کشورهای منطقه و جانبداری سیاسی از فلسطین و حوثیهای یمن است، نباید فراموش کرد که ایران متأسفانه حامی و یکی از عوامل پیروزی آمریکا در عراق و افغانستان بوده است و معلوم نیست که چرا باید در اوج بحرانهای منطقهای از کشورهای همسایه خود که هزاران کیلومتر با آنان مرزهای خشکی و آبی دارد، خارج شود تا آمریکا در آنجا مشکلی نداشته باشد! در مسئله یمن که مدتهاست در انجا نه جنگ که کشتار روزانه جاری هست، دفاع سیاسی ایران از حوثیها نه غیرقانونی است و نه جریمه دارد. در مسئله سوریه که مشکل اصلی امریکا این است که نتوانست بلای لیبی را بر سر آنها نازل کند، سیاست جمهوری اسلامی در مجموعه ی دخالتهایی که در آنجا انجام گرفته و میگیرد قابل بررسی هست و هر انسان آزادهای چه آن را خطا بداند و چه در بازیهای قدرت ناگزیر، نباید آن را موجبی برای منع امریکا در تحریم اقتصادی مردم ایران بداند.
باری، در مشقت انداختن مردم ایران نه نفعی برای امریکا و مردمش دارد و نه تأثیری در تغییر رفتار حکومت ایران نسبت به آمریکا و نه ضمانتی ست برای تغییر رژیم ایران، همچنانکه تحریم پنجاهسالهی مردم کوبا، همانگونه که تحمیل فقر و گرسنگی هر چه بیشتر به مردم غزه بجرم رأی آزادانه به حماس، ایضاً چنانکه فراهم آوردن موجبات مرگ نیم میلیون کودک عراقی به علت تحریم دارو به اقرار خانم آلبرایت و بسیار نمونههای فاجعهبار در گذشته و حال. کاسترو تا آخر عمر بر کوبا حکومت کرد؛ حماس و حزبالله همچنان پیروز هر انتخاباتی هستند که در غزه و لبنان برگزار شود. پس چگونه است که هیچیک از این دوستان خود را در برابر این پرسش نمی یابد که چرا باید قطعات یدکی هواپیمای مسافربری را هم از مردم ایران دریغ کرد؟ موسسات آموزشی و صنایع آنان را نیز از کار انداخت و به لحاظ معیشت و کار و مسکن و بهداشت هم آنان را در مضیقه قرار داد؟ انگیزه و عملکرد ذهنی آن نیرویی را که کرکسوار ایستاده است تا از انبوه قربانیان مردم سقوط دیکتاتوری را ببیند و بارگاه خود را بر آن ویرانی بنا کند، قابل درک است. اما سخت است ندیدن چشم انداز این فاجعه در روشنفکران آزادیخواه و عدالتجو و البته ضد هر سلطهای.
اما از منظر سیاسی یک نکته دیگر می ماند که به زعم من مهمترین است و یکی از وجه مشخصه و غلط در سیاستورزی اپوزیسیون ایرانی. یعنی ایراد این دوستان به نویسندگان و حامیان بیانیهی همصدایی، نمونهای از خطای همیشگی اپوزیسیون ایرانی در عدم تطبیق تاکتیکهای موردی با استراتژی کلی مبارزه است و متأسفانه قابل فهم. یعنی اپوزیسیون حداقل از جایی که نسل من در یاد دارد، در هر شرایط تاریخی و سیاسی بی اعتنا به میزان نیرو و امکانات خود، بی توجه به اولویتها تلاش کرده است تا در هر فرصتی همه و بهویژه سنگینترین مطالبهی خود را طرح کند! چه در دوران پادشاهی، چه پس از انقلاب بهمن هرگز نبوده است که اپوزیسیون سنتی ایران عزم را خود را بر یک خواسته مشخص با درجاتی از پیروزی قابل پیشبینی بگذارد.
بهویژه در سالهایی که در خارجه زیستهام شاهد این اصرار لجاجتگونه بوده و هستم. به این ترتیب که مسئلهای در ایران حاد میشد و ما میخواستیم برایش بیانیه، نامهی سرگشاده یا تجمع و تطاهراتی را تدارک کنیم! فرق نمیکرد که مسئله ای که در داخل مورد اعتراض مردم است، موردی از نقض حقوق زنان، دانشجویان، کودکان یا توقیف نشریات است.
شعارهایی که در اعلامیه یا در سطح خیابان طرح میشد، به جای اینکه ذهن و حواس خواننده یا شنونده را روی مسئله مورد نظر متمرکز کند و اهرم معینی را به حرکت وادارد، همه مشکلات کنونی و تاریخی ملت ایران و البته حتماً سرنگونی جمهوری اسلامی را باید مطرح می کرد.
چون شعارها را به دو زبان مینوشتیم اگر از جانب مردم شهر و بومی که در ان زندگی می کنیم مورد پرسش قرار می گرفتیم، اغلب مشکل بود که توضیح بدهیم که الان کدام رویداد ویژه در ایران توجه خاصی را نیاز دارد. چون روی پلاکاردها مسائل بزرگ و بیشماری نه فقط مربوط به این چند دهه، که مطالبات صد سالهی اخیر ملت ایران نقش بسته بود!
برای زن یا مرد اروپایی این که در اعتراض به حمله به خوابگاه دانشگاه و کشته شدن دانشجویان بهجای خواست محکومیت آمران و عاملان و محاکمه آنها، شعار تغییر قانون اساسی عنوان میشود، عادی جلوه نمیکرد و معمولا پرسشگر و پاسخدهنده را به دردسر میانداخت.
میدانم که دوستانی ایراد خواهند گرفت، ولی این فقط ظاهر قضیه است که طرح توامان مسئولیت ایران در کنار آمریکا ( طراح و مجری تحریمها) با خواست تغییر قانون کار در کنار تغییر نظام تفاوت میکند؛ در واقع اینهمانی صورت گرفته است.
از همین بابتها بوده که قدیمیترین مبارزان با سیستم پادشاهی یا زنده نمیماندند یا همچون اصحاب نهضت ملی خانهنشین میشدند و اجازه دادند که چرخهی تسلیم و شورش سرنوشت جامعه ما را تعیین کند.
نقطه عطف این سیاستورزی انقلاب بهمن بود که نسل ما و نسل پیش از ما «موفق» شد بهجای استفاده از برامد تودهای در جهت بنای دموکراسی و گرفتن امتیازاتی از شاه، کل نظام را سرنگون و استبدادی را جایگزین استبداد پیشین کند و دریغ که هنوز بخشی از منتقدان و نادمان آن «پیروزی » از آن زلزله تاریخی عبرت نگرفتهاند.
این نگاه هیچ یا همه چیز، پس از انقلاب بهمن گروهی را که به حکم ذات انقلاب باید خشنترین می بود، حاکم کرد. گروه کثیری را که مبهوت آن برآمد ناگهان و فروپاشی عظیم بودند، در رکاب حاکمان نو، مسحور و گوش بهفرمان نگاه داشت و گروههای بزرگی از پایوران انقلاب را، ناامید و خشمگین برجای گذاشت. از این جماعت آخری، هر تلاشی که همچون گذشته مبتنی بر ساختن کاخ آمال بر ویرانه های ساختار موجود بود، هیچ حاصلی ببار نیاورد و فقط بر حرمانها افزود.
اما یک سره نکنم. فضیلت آموختن از گذشت روزگار هم در این ملک نمودی داشته و دارد. به جنبش زنان در داخل ایران که نگاه کنیم یکی از اولین موفقیتهای مبارزات مدنی را در کشورمان می بینیم. جنبش زنان توانست با تفکیک مشکلات و مانورهای بجا و به موقع روی هر کدام، ستاوردهایی در عمل، نظر و مهمتر از همه در آگاهی جمعی داشته باشد.
جنبش دانشجویی نیز با پرداخت سنگینترین هزینهها، افتادن و برخاستنهای دردناک، امروز به نظر میرسد که راه سنجش معقول هزینه و فایده و نحوه اثرگذاری منطقی و مفید خود را بر مبارزات مدنی مردم ایران را یافته است.
و در پایان سخنی نه از سر بدبینی که به امید بازبینی بگویم و خیلی هم بر آن درنگ نمی کنم.
آنهم این که چقدر منصفانه است وارد آوردن چنین ایرادی، به کسانی که در ایران هستند، یعنی همانجایی که نه فقط کار کردن که زیستن هزینه دارد، از جانب مایی که دور از آن معرکه و در امان هستیم از هر آسیبی که تحریمها یا ایضا حکومت به مردم وارد کند.
در این دو موقعیت کاملا متفاوت، چگونه میتوان رفتار و عملکرد یکسانی را پیش برد؟ کدامیک از ما در ایران میتوانستیم اطلاعیه بدهیم که در نزاع میان ایران و آمریکا، ایران هم به اندازه آمریکا مقصر است؟ و اینکه نمیتوانستیم چنین مطلبی را ـ اگر به آن قائل بودیم ـ اعلام کنیم، آیا باید مانع میشد ازاینکه زورمداری و قلدری امریکا را محکوم کنیم؟
به زعم من این قابل فهم نیست که روشنفکران و آزادیخخواهان برای محکومیت تحریم اقتصادی ملتها که حاصلش جز رنج و ادبار مردم نیست، شرط بگذارند.
وانگهی، نویسندگان و امضا کنندگان این بیانیه مسلما معتقد نیستند که جمهوری اسلامی در کشتار زندانیان سیاسی، تعرض به حقوق بشر، تحدید آزادیهای سیاسی و اجتماعی مقصر نیستند. بسیاری از انان در شغل و حرفهی خود برای عبور از خط قرمزهای این حکومت هزینه پرداخته و میپردازند، آثارشان از فیلم و نوشته و موسیقی در محاق است، اما خواهان ادامه کار و مبارزه در آنجا برای اثرگذاری بر آن شرایط هستند.