سروش دباغ
چند سالی است به اتفاق برخی از دوستان همدل، به خواندن و بحث و گفتگو پیرامون متون مقدسِ ادیان ابراهیمی در شهرتورنتو مشغولیم. از «انجیل متی» آغاز کردیم و در ادامه، به سر وقت عهد عتیق و «اسفار خمسه» رفته و «سِفر پیدایش»، «سِفر خروج» و «سِفر لاویان» را در مطالعه گرفتیم و اکنون مشغول «سِفر اعداد» هستیم.[۱] به مصداق « تعرف الاشیاء باضدادها»، یکی از نکاتی که بارها در «سِفرلاویان» و «سِفر اعداد» ذکرشده و محل تاکید واقع گشته و توجهم را بخود جلب نموده، نقش و اهمیت طبقه رسمی دین در آئین یهود، یعنی جماعت «کاهنان» است؛ قاریان و حاملان رسمیِ شریعتِ یهودیت. به تفاریق در این دو سِفر، ذکری از ایشان به میان آمده و از دینداران خواسته شده که برای انجام امور دینی خویش، بدیشان مراجعه کنند و از این طایفه مدد بگیرند. در واقع، خدای یهودیان، «یهوه» که با موسی (ع) و هارون (ع) در « عهد عتیق» سخن می گوید، به کاهنان اشاره نموده و بارها بر نقش ایشان تاکید کرده است.
از سوی دیگر، در متن مقدس مسلمانان، قرآن، هیچ اشاره ای به طبقه فقها، در کسوت حاملان رسمی شریعتِ اسلام نرفته و باری بردوش ایشان گذاشته نشده است. هر چند در قرآن، هم ازاحکام فقهی عبادی و اجتماعی، بارها سخن به میان آمده و از مسلمانان خواسته شده که بدانها عمل کنند؛ همچنین از فضایل اخلاقی نیکویی نظیر عدل و احسان و فرو نهادنِ باد نخوت ذکری رفته؛ فضایلی که برگرفتنی اند و بایسته و قوام بخش سلوک معنوی[۲]؛ اما از حاملان رسمی شریعت و طبقه فقها نه. برخی برآن اند تا با استشهاد به آیه زیر از سوره توبه که درآن بر «تفقه بر دین» تاکید رفته؛ به رسمیت شناخته شدنِ طبقه و طایفه فقها در قرآن را استنتاج کنند:
« وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون».[۳]َ
چنانکه در می یابم، صدر و ذیل آیه نشان می دهد که سخن بر سر آگاهی پیدا کردن در دین است و « تفقهوا» در این سیاق، نسبتی با علم فقه به معنای جاری و مصطلح کلمه در حوزه های علمیه ندارد و استشهادِ افراد یاد شده بدین آیه، ناموجه است و فرونهادنی. به تعبیر منطقیون، « فقه» و « تفقهوا» در این آیه، با فقه رایج که متضمنِ تببین افعال مکلفین توسط فقهاست، «اشتراک لفظی» دارد و بر معنای یکسانی دلالت نمیکند. افزون براین، امیرالمومنین هم که در نهج البلاغه از « تفقهوا» سخن میگوید؛ بر درک و فهم قرآن تاکید می کند، نه مراجعه به طایفه فقها:
« و تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث، و تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب، واستشفوا بنوره فانه شفاء الصدور»[۴]
می توان مسئله را بدین نحو نیز صورتبندی کرد. معرفت دینی و آگاهی دینی که در ابتدا به نهالی نحیف می مانست و در درازنای تاریخ اسلام بدل به درخت تنومندی شده، اعمّ از فقه اصطلاحی است و شامل دیسیپلین هاو علومی نظیر کلام، تفسیر، فلسفه و عرفان اسلامی نیز میشود و «تفقه در دین» شامل این علوم هم می شود؛ امری که متضمن مشارکت جمعی است و افزون بر فقها، مساهمت غیرفقیهان را هم می طلبد؛ کسانیکه در علوم کلام و تفسیر و فلسفه و عرفان اهلیتی دارند و تاملات و تتبعات جدی و عالمانه کرده اند.
چنانکه در جای دیگری آورده ام؛ فقیه مسلمی چون مرحوم آیت الله صادقی تهرانی ، از به حاشیه رفتن آیات و آموزههای قرآنی در کار کثیری از فقهای سنتی گله کرده است:
« « اینان{فقهای سنتی} قرآن را در کل «ظنّی الدّلاله» و یا «مجمل» و بالاخره نیازمند به بیان حدیث دانسته اند، و حال آنکه قضیه درست به عکس است، که تنها قرآن میتواند حدیث را تصدیق و یا تکذیب کند، و مادامی که مطلبی در قرآن برای ما روشن نشود، تمسک به حدیث در مورد آن مطلب نادرست است، مگر در صورتی که نفی و اثباتی در این مورد در قرآن وجود نداشته باشد…« فقه سنتی» در طول صدها سال کاری کرده که قرآن اصولا در حوزههای اسلامی نه حضوری شایسته، بلکه چندان رنگی هم ندارد، و اگر نمونههایی از « فقه سنتی» مخالف نص یا ظاهر قرآن، و نیز متضاد و متناقض، و بالاخره بر خلاف حس، عقل، فطرت و عدالت، به جهانیان نشان داده شود، مسلمانان را مردد یا کافر و کفّار را کافرتر و و در کفر خود استوارتر میکنند.»[۵]
از این حیث مرحوم سید محمد حسین طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان، با مرحوم صادقی تهرانی همداستان بود و از عدم انسِ شمار قابل توجهی از فقهای سنت یبا آموزههای قرآنی گله می کرد.
بنابرآنچه آمد، می توان چنین انگاشت که «تفقه در دین»، امری ذوابعاد است و تنها طایفه فقها متکفلِ پرداختنِ بدان نیستند؛ بلکه جماعتِ متکلمان، مفسران، مورخان، فیلسوفان و عرفا هم در این مهم مدخلیت دارند؛ بگذریم از اینکه دست کم شماری از فقها، به گواهی سخنان فقیهانِ مشهوری نظیر طباطبایی و صادقی تهرانی، انس مکفی با قرآن، مهمترین و محوریترین سند مسلمانی، ندارند و باید این نقیصه را رفع کنند.
در قرآن، نه ذکری از طایفه فقها به مثابه حاملان رسمیِ فقاهت و شریعت رفته، نه به حکومت فقهیِ فقیهان و روایی و لزومِ آن اشارتی شده؛ آنچه تحت عنوان «نهاد فقاهت» سربرآورده، در درازنای تاریخ شکل گرفته و محصول لفّ و نشر آئین اسلام در بستر تاریخ بوده واز اقتضائات تاریخیتِ[۶] هر مکتب و مرامی است و معطوف به مناسبات و روابطِ پیچیده و توبرتوی میان قدرت و ثروت در عالم انسانی؛ و الّا مبنای قرآنی ندارد.[۷]
[۱] نسخه زیر متن محوری ما در این سلسله جلسات بوده است:
عهد عتیق: کتابهای شریعت یا تورات، بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، مترجم: پیروز سیار، تهران، هرمس،
[۲] آیات اخلاقیِ سوره های «اسراء» و «حجرات»، از این حیث مثال زدنی اند. سال گذشته، در دو نوبت تحت عنوان «مضامین اخلاقی قرآن» در جمع دانشجویان ایرانی در دانشگاه تورنتو سخن گفتم و آموزه های اخلاقیِ قرآن به روایت خویش را تقریر کردم. فایل های صوتی آن جلسات در لینک زیر در دسترس است:
[۳] آیه ۱۲۲. ترجمه: وشایسته نیست مؤمنان همگى [براى جهاد] کوچ کنند پس چرا از هر فرقه اى از آنان دسته اى کوچ نمى کنند تا [دسته اى بمانند و] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خودرا وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهى] بترسند
[۴] ترجمه : « و قرآن را بیاموزید که نیکوترین گفتار است؛ و آن را نیک بفهمید که دلها را بهترین بهار است؛ و به روشنایی آن بهبودی خواهید که شفای سینه های بیمار است». ( نهج البلاغه، خطبه ۱۱۰، ترجمه سید جعفر شهیدی)
[۵] نقل از مقاله « روایات در ترازوی قرآن: بازخوانی انتقادیِ احکام فقهی از منظر « اخلاق باور» »، در لینک زیر:
اکنون در : سروش دباغ، ورق روشن وقت: جستارهایی در نواندیشی دینی، فلسفه و هنر ؛ تورنتو، نشربنیاد سهروردی، ۱۳۹۷.
[۶] historicity
[۷] در جستاری مستقل،مفهومِ « تاریخیت» و اقتضائات آن و ربط و نسبتش با نهاد فقاهت و دیانت را خواهم کاوید.