هر چند مرگ دیر به دیر به علمای اسلام، سر میزند اما هر چه هست این طایفه نیز از تنها مساواتی که میان خلایق به تساوی جاری است، برکنار نیستند و آیتالله شاهرودی هم پس از عمری که به فقه و قضا و کمی هم مبارزه گذشت به رفتگان پیوست.
این فقیه مکتب نجف که این روزها در روزنامه های ایران به نوگرایی و اعتدال وصف میشود، زاده عراق بود و شهر نجف و همانجا درس خواند و حوزه رفت و از دست آیتالله خویی، در چهارده سالگی عمامه گرفت. پدر و مادر او نیز در عراق میزیستند و هر چند به ایران نَسب میبرد اما محمود شاهرودی از فضای فرهنگی و سیاسی ایران دور بود. شاهرودی در میان اساتیدی که در نجف، محضرشان را دید به هیچکس چون آیتالله محمد باقر صدر، دل نبست.
اعقاب صدر از علمای شیعه جبل العامل لبنان بودند و قبیلهاش همه از عالمان دین. تفاوت این آیتالله با دیگر همپالکیهایش در نجف به سیاست باز میگشت. آن وقت که حوزه پر از صدای یجوز و لایجوز بود، محمد باقر صدر سری بالا داشت و به امت گم شده اسلامی فکر میکرد و آن دو کتاب «فلسفنا» و«اقتصادنا» حاصل این تاملات بود.
امروز البته خواندن این دو کتاب هیچ شوری بر نمیانگیزد و فایدهای هم ندارد. طشت رسوایی حکومت دینی بر زمین افتاده و استبداد دینی بی ردا و عبا، عریان است. اما آن خشت کج ادغام دین و سیاست، از همین کتابهای صدر هم ملاط داشت. چه اینکه صدر در کنار خمینی از قائلان به ولایت فقیه بود و به رای مردم و دخلیتش در تعیین فقیه هم اعتقادی نداشت.
صدر و خمینی را میتوان شهروندان کشور فقه دانست و نه عراقی و نه ایرانی. آنها که هیچ گاه به دولت -کشور باوری نداشتند. صدر به حکومت دینی میاندیشید که حاکمش فقیه جامعالشرایطی بود و حق الطاعه داشت، یعنی که میتوانست در امورات اجتماع تا هر جا که شرع مجوز میداد-فهم از شرع هم که در انحصار فقهاست- دخالت کند.
اقتصاد اسلامی که محمد باقر صدر در مقابل اقتصاد مارکسیستی علم کرده بود، ملغمهای بود از مالکیت محدود فردی و مصلحتسنجی نامحدود حکومتی. اگر شرح فارسیاش را بخواهید، همین اصول اقتصادی قانون اساسی حرافِ جمهوری اسلامی است. اقتصاد دولتی و خصوصی و تعاونیها که عاقبت به این عقوبت نحس امروز رسیده است.
شاهرودی جوان با چنین معلمی بالید و به حزب الدعوه که صدر موسسش بود پیوست و اگر صدام در عراق عرصه را بر شیعیان و به ویژه خاندان صدر تنگ نکرده بود و اگر انقلاب ایران به طرفه العینی به پیروزی نمیرسید و معلم دیگرش خمینی، عمامهی ولایت بر سر نمیگذاشت، شاید یادی از ایران نمیکرد و همان عراقی میماند. اما پس از انقلاب، شاهرودی که حوالی سی سال داشت، قدم بر خاک ایران گذاشت. این فقیه سی سالهی ایران ندیده که همچو غریبی در سرزمینی ناشناخته بود، در ایران هم تخصص عراق داشت و در یکسال اول حضورش و تا وقتی صدام، محمد باقر صدر و خواهرش بنت الهدی را کشت، رابط بین خمینی و صدر باقی ماند.
جنگ که آغاز شد، مجلس اعلای انقلاب عراق را تشکیل داد و یعنی که عراقی بود که به ایران پیوست. اما غرض ما این نیست که بگوییم محمود شاهرودی بنابر شناسنامه ایرانی بود یا عراقی. حرف بر سر این است که این جماعت که میتوان آیتالله خمینی را هم بر صدر فهرستشان نام برد، نه ایرانی بودند و نه عراقی. امت اسلامی در خیالشان بود و شهروندی ایران و عراق برایشان نه افتخاری داشت و نه این صفت را میپسندیدند. کشورشان فقه بود و آمال ایشان حفظ قدرت فقیهان و ایران و عراق بهانه.
و اما نو گرایی که چون وصلهای ناجور این روزها بر شاهرودی میچسبانند، هم چیز غریبی است. حتی یک فتوای خلاف عرف قاطبهی علمای سنتی قم و نجف از شاهرودی سراغ نداریم. نه در باب زنان که محل تفنن فتاوی فقهاست، حرف تازهای زده و نه درباره سیاست و رای مردم و نسبتش با ولایت فقیه از او کلامی در آشتی رای و ولایت شنیدهایم. سخن درست اینکه شاهرودی هم در پی استادش صدر به نصب ولی فقیه معتقد بود و مانند آیت الله مومن که او هم در بستر مرگ است و کنار دستش در شورای نگهبان مینشست، بر این اعتقاد که ولی فقیه و آیتالله خامنه ای، بالاتر از قانون اساسی میایستد و اصولا رای مردم در انتخاب ولی فقیه وهن است و کار خبرگان کشف این لعبت است و نه انتخاب.
اعتدال هم به این سکوت سیاسانه شاهرودی نمیآمد و بهتر که بگوییم حضرتش راه و رسم بند بازی خوب میدانست و جلوس کنار هاشمی و سکوت در غوغا و ناظر بر احوال مرتضوی که به دوره او در قوه قضاییه رشد کرد، نامش هر چه باشد اعتدال نیست. فقهای حکومتی شیعه در این چهل سال ثابت کردهاند که از اصول پنجگانه دین شرط عدالت را که با قدرت تاخت زدهاند و تنها امامت را قبول دارند که میشود با بهانه غیبت آخرین امام، تصاحبش کرد. هاشمی شاهرودی، غریزه خوبی در شناخت جایگاه قدرت داشت، اگر این انقلاب فقیهانه در آفریقا هم پیروز شده بود، این نجفزاده به آنجا پناه میبرد و پلههای قدرت را بالا میرفت. اما اجل مهلت نداد تا در خبرگان نامش را برای رهبری بخوانند. پس از مرگش نه بیشتر ایرانیها تاسفی خوردند و نه عراقیها یادش کردند، امت واهی او ملتی نداشت و اینک فقیه مانده و چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور.