۱. جامعهشناسان و تئوریپردازان انقلابهای سیاسی، تحقق یک انقلاب سیاسی را، نتیجه گردهمایی ۸ عامل میدانند که در دو سطح «مبانی قدرت دولتها» و “«جنبش و بسیج انقلابی» روی میدهند:
الف: چهار محور مربوط به مبانی قدرت دولتها که عبارتند از:
۱. بحران مشروعیت
۲. بحران کارآمدی
۳. بحران وحدت درونی گروه حاکم
۴.بحران در دستگاه سلطه و سرکوب.
ب: و از دیگر سو، چهار محور مربوط به جنبش و بسیج انقلابی مشتملاند بر:
۱. نارضایتی عمومی
۲. سازماندهی
۳. ایدولوژی انقلابی
۴. و رهبری.
۲. لزوم ِ وجود ِ هر ۸ محور مورد ِ اشاره، در تحقق یک انقلاب، لازم و غالبا -(و نه لزوما)- ضروری بنظر میرسد، که در باب ِ صدق ِ هر یک از آنها، میتوان استدلالها و فَکتهای پیشینی (تئوریک) و پسینی (ناظر بر مقام عمل و تجربه) ارائه کرد.
مِن باب ِ نمونه، در باب صدق ِ مولفه ی ِ «بحران وحدت درونی گروه حاکم» و “«بحران در دستگاه سُلطه و سرکوب »، ویل دورانت نیز، در کتاب تاریخ ِ تمدن، اساس ِ سقوط یک تمدن را، چنین بازمیگوید: «هیچ تمدنی از بیرون مغلوب نخواهد شد، مگر اینکه از درون متلاشی شده باشد»؛ که کاملا با این دو مولفهای که آمد، همسنخی و قرابت مفهومی دارد.
یا در باب ِ ضرورت و کارسازی مولفه «رهبری جنبش و بسیج انقلابی» و «ایدولوژی انقلابی»، استدلال و نمونهی پسینی/عینی/تجربی آنرا، میتوان انقلاب سال ۵۷ ایران، و نقشهای بسیار محوری دکتر شریعتی و آیتالله خمینی در آن دانست. تمثیلا مهندس مهدی بازرگان در تیرماه سال ۶۵، در مقدمهی کتاب «شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی» مینویسد،: انقلاب ایران دارای سه رهبر بود: رهبر مثبت(آقای خمینی). رهبر منفی (شاه). و رهبر فرهنگی/فکری/عقیدتی/عاطفی/عملی و تدارکاتی (علی شریعتی).
۳. رویهمرفته میتوان، تئوریهایی که در تاریخ ِ اندیشه سیاسی قدیم و جدید در باب انقلاب عرضه شدهاند، بر سه دسته کلی تقسیمبندی کرد:
۱. تئوریهایی که «به علل موجِده»ی این پدیده سیاسی میپردازند.
۲. تئوریهایی که به «فرآیند و روند آن» پرداخت میکنند.
۳.و یا نهایتا، تئوریهایی که «پیامدها»ی ِ این پدیدهی سیاسی، محور بررسی و تحلیل آنهاست.
۴. تئوریهایی که بر «فرآیند و روند» و یا نهایتا بر «پیامدها» ی ِ انقلاب مینگرند، عموما نگاه بدبینانه و محتاطانهتری نسبت به انقلاب دارند؛ چرا که نگاه ِ جامعهشناسی رادیکال، تغییر، دگرگونی و انقلاب عموما نشان داده است که از آنجایی که عموما در رادیکالیسم و انقلابی گری جنبه هیجانی و عاطفی و به اصطلاح «Emotionality» موضوع و رفتار، بر جنبه عقلانیت و یا همان «Rationality» موضوع و کردار میچربد، عموم انقلابها و قرائتهای تند و تیز، در عرصه ی عمل، ماحصلِ نیکی ارائه نمیدهند و در پی رسیدن به «وضع مطلوب اما مفقود»، ناکام میمانند و شرایط را از گذشتهای که بر آن عصیان و شوریدهاند، بدتر میکنند!
۵. عموم نظریههای انقلابیخواه و انقلابی گر، داعیهی دست یازی به «آیندهای مطلوب» را دارند. آیندهای مطلوب اما در واقع به همان اندازه مبهم! این مقوله را در نظریههای انقلابی، «یوتوپیایی/آرمانی» بودن نظریه ی انقلاب میخوانند (که همین، یکی از هفت ویژگی مهم گفتمان مسلط دههی چهل و پنجاه شمسی در ایران بود که نهایتا به انقلاب ۵۷ انجامید.)
اما حقیقت ِ امر این است که از مَنظر ِنظر که مقامِ تجربهیِ تلخی بشری نیز بر آن صحه میگذارد، هیچ تضمین و التزامی نیست که بعد از شب ِ شراب ِ انقلاب، بامداد ِ خمار، همان آیندهی ِ مطلوب ِ وعده داده شده باشد! ای بسا، در هزارتوی حادثههای ِ در کمین، مسیر ِ انقلاب، بر کج راههای افتد که وضعیت را، از وضعیت پیشین که بر علیه آن عصیان و انقلاب شده است، بسی سفت و سخت و اسفناکتر کند!
۶. همین فراز پنجم ، در بخشی از جامعهشناسی، بطور تلویحی، شرح روشنتری شده است در بحثی با عنوان “«اعمال خواسته» و “«نتایج ناخواسته» .
با توضیحی قریب به این معنا که آدمی اعمالی را به «خواست و اراده»ی خود، در جهت رسیدن به «غایت و هدفی مشخص و متصور » انجام میدهد اما غافل از اینکه مرغ ِ اعمال خواسته، غالبا جوجهی «نتایج ناخواسته»ای را در ضمیر خود به انتظار ِ تولد نشسته است! و اتفاقا آنچه تاریخساز میشود، نه اعمال خواسته، بل همین «نتایج ِ ناخواستهیِ اعمالِ خواسته»است!
بهخاطر همین فراز پرتامل است که ماکس وبر ، جامعهشناس ژرفنگر آلمانی میگفت : «تاریخ، تاریخ ِ نتایج ناخواستهی ِ اعمال ِ خواستهی ِ ماست».
۷. در همین معنا، هربرت مارکوزه ، فیلسوف و یکی از چهره های برجسته مکتب فرانکفورت ، که اتفاقا دیدگاههای مارکسیستی و انقلابیگر را، بر دیدگاههای رفورمیستی و اصلاحگری رجحان داده و توصیه و تجویز میکند؛ اذعان کرد که «تاریخ شرکت بیمه نیست!». معنای سخن او این بود که نمیتوان هیچ تضمین و ضمانتی داد که حرکتی در بستر ِ تاریخ ، کدام راه را رفته و به کدام نتیجه لزوما منتج خواهد شد!
در سویی دیگر لنین ، در کتاب «بیماری کودکی چپگرایی در کمونیسم» از منظر خود، در نقد تندروی و آرمانگرایی و ایدهآلیسم، جملهی برجستهای را نوشت که بهگمانم شایان تامل و دقت بسیار است! او نگاشت که «منتهای چپگرایی، راستگرایی است».
مراد او این بود که حدت و شدت در آرمانگرایی و تندروی نیروهای سیاسی، منجر و منتج به قدرت گرفتن جریانی خواهد شد که با نیت و غایت ابتدایی همان جنبش و جریان، فرسنگها فاصله دارد و اگر آن چپ باشد، این یکی، راست افراطی خواهد بود.
اما بیراه نخواهد بود که بگوییم آن سوی رخسارهی ِ این سخن ِ لنین، هموست که در بندهای پیشین، آوردهایم و وِبِر، مارکوزه و دیگر خردمندانی، آن را اذعان کرده و بر آن صحه گذاشتهاند: «که هیچ نمیتوان سادهاندیشانه، نتایج رفتارها و کردارها را، درست دید و فهمید و تضمین کرد».خاصه اینکه این رفتار، منجر به بروز و ظهور آشوب بازاری به نام و نشان انقلاب باشد!
در ذیل، یک نمونهی تئوریک دیگری میآورم که گمان میکنم به نحوی در تایید این مدعاست که ابتدا و انتهای حرکت و رفتار انقلابی در بافتار و ساختار اجتماعی و نهادهای قدرت، بهکلی باهم تفاوتهای بارز و فاحشی پیدا میکنند و حتی هیچ بعید نیست که آنچه در ابتدا اصل و ارزش بوده است، در انتها به فرع و ضد ارزش بدل نشده و از آن رجوع و احتراز نشود.
۸. برخی مطالعات طبقاتی انقلاب، بویژه مطالعات ادواردز، پتی و برینتون، با عمومیت بخشیدن به انقلاب فرانسه، به بسط یک پارادیم برای مسیر تمام انقلابها همت گماشته اند. به اعتقاد آنان، در انقلابها چهار مرحله وجود دارد:
۱. حکومت میانهروها
۲.تفوق تندروها
۳.دوران ترور و فضیلت
۴.دوره ی ترمیدور (دورهی فروکش کردن خشونت و شدت حرکت انقلابی و تبدیل آن به مرحله آرامش و ثبات و برگشت از ایدههای انقلابی!).
در حالی که «میانهرو» عموما از طبقات بالا هستند و نقطه نظرات طبقات مرفه را بازتاب میدهند، «تندروها» مساواتطلب هستند و ریشه در طبقات پایین دارند. میانهروها که ابتدا به قدرت میرسند بیشتر به همان انقلاب سیاسی قانع هستند و میکوشند دستگاه قدرت رژیم قدیم را حفظ کنند. میانهروها سرانجام به دلیل عدم تحمل مشارکت گروههای جدید سقوط خواهند کرد و تندروها به دلیل بسیج نیروهای مردمی پیروز خواهند شد. با صعود تندروها و همگام با ادغام باشگاهها و کمیتههای انقلابی جدید در سازمانهای رژیم قدیم، قدرت دوگانه به پایان میرسد. از همین رو، تندروها قدرت دولت را به انحصار خود در میآورند و ماشین «ترور و فضیلت» را بنا مینهند. سرانجام انقلاب در یک ترمیدور پایان مییابد که این به معنای نهادینه شدن انقلاب و انتقال قدرت به یک گروه یا طبقه ی جدید است.» (زمینههای اجتماعی انقلاب در ایران، حسین بشیریه)
از نگاه حسین بشیریه ، انقلاب ۵۷ در ایران، از این الگوی کلاسیک انقلاب پیروی میکند، و به همین دلیل، بشیریه روند این انقلاب را، بر طبق این نظریه در کتاب «زمینههای اجتماعی انقلاب ایران» بررسی و توضیح میدهد.
البته همین نظریه نیز نشان میدهد که جریان انقلابی، هم در ساختار و بافتار قدرت، و هم در محدودهی اشخاص، با چه جایگشتها و تغییرات هولناک و بنیادین، روبهرو میشود؛ از این مرحله که «انقلاب فرزندان خود را میخورد/ دوران ترور و فضیلت» تا اینکه انقلاب به احتمال قریب به ایدههای پیشاانقلابی و … باز میگردد!