اعتصاب غذا کردم اما هیچ مطالبه و خواسته ای ندارم، فقط یک روش برای اعتراض به رفتاری است که با مادرم شده است.
مادرم شبانه از درود لرستان با مسافت ۴۰۰ کیلومتر راه را می پیماید تا صبح در اوین با فرزندش ملاقات کند. به سالن ملاقات اما راهش نمی دهند و می گویند پسرت ممنوع الملاقات شده است. می پرسد چرا؟ میگویند: نمی دانیم، دستور آقای چهارمحالی رئیس زندان است. مادر تلاش زیادی می کند تا چهارمحالی را پیدا کند و بگوید من از راه درازی آمده ام برای دیدن فرزندم اما درها را به روی من بسته اید. چرا این حق را از من گرفته اید و غیره.
مادر بدون اینکه فرزندش را ببیند و لحظه ای در آغوشش بگیرد باز می گردد. هیچ کدام نمی دانستیم که ممنوعالملاقات شده ام. خانواده ام هم به من اطلاع ندادند که ارباب اوین مادرم را از دولتسرای خویش رانده است. بعد از چند روز از این ماجرا باخبر شدم. پیگیری کردم و دانستم که شورای انضباطی تشکیل داده اند، بی آنکه به من اجازه حضور و دفاع داده باشند محاکمه و محکومم کرده اند.
گفتم حال که خودتان بریده اید و دوخته اید لااقل ابلاغ می کردید که به خانواده ام می گفتم ممنوع الملاقات شده ام که مادرم این همه راه نمی آمد و ناامیدش نمی کردید. متوجه شدم که من از ۱۵ دی ممنوع الملاقات شده ام و مادرم ۱۲ دیماه با درهای بسته ی دولتسرای اوین و قهر ارباب این کاخ پوشالین مواجه شده است.
باری این اتفاق و رفتاری که با مادرم شده بود مرا به بیان این اعتراض و روش اعتصاب وا داشت. حال نیز نه مطالبه ای دارم و نه شکایت. اعتصاب کردم چون مادر عزیز است و گرامی و باید عزیزش بداریم و برای به جا آوردن حرمت مادری چندروزی اگر دهان بر طعام ببندم کاری عبث نیست.
کودک که بودم مادرم برایمان حکایت ها و داستان ها می گفت. در یکی از قصه هایش پهلوانی بود که برای طی کردن راهی طولانی باید بر سیمرغ سوار می شد و تا رسیدن به مقصد باید غذایش را می داد. در میانه ی راه غذا تمام می شود و پهلوان گوشت ساق پایش را می برد و به سیمرغ می دهد تا بخورد و گرسنه نماند. سیمرغ متوجه این ازخودگذشتگی می شود و آن گوشت را نمی بلعد و در دهانش نگه می دارد و چون به مقصد می رسند گوشت را سر جایش می گذارد و پهلوان را احیا می نماید.
سیمرغِ قصۀ مادر برای بزرگداشت مقام پهلوان گرسنگی را تاب آورد، ساق پهلوان را به جایش بازگرداند تا پهلوان ضعیف نشود و غرورش نشکند. حال من چگونه ستمی را که به مادرم، پهلوان اول همه ی گذرهای زندگی ام، روا داشته اند را تحمل کنم و به رسم اعتراض چند روزی را با گرسنگی سر نکنم. اعتصاب غذا کردهام تا همچون سیمرغ داستان حرمت و بزرگی پهلوان زندگی ام را که لقمه از دهان خویش برگرفته و در دهان من گذارده و از شیره ی جانش در جانم ریخته نگاه بدارم و با گرسنگی خویش بزرگی و مهرش را قدر گذارم.
اعتصاب غذا کردم تا فرزندم، پاره تنم، سامیارم بیاموزد که حرمت مادرش را نگاه دارد و از جان خویش برای او درگذرد تا به ارباب اوین و اعوان و انصارش هشدار دهم که مادران این خاک حرمت دارند و گرامی اند حتی اگر مادر دشمنتان باشد. حال آنکه ما دشمن شما نیستیم. اگر در زندانیم تنها جرممان این است که تلاش کردهایم که زندگی بهتری برای فرزندان این خاک که فرزندان شما هم جزو آناند، بسازیم. برای اینکه فرزندان ایران امید به آینده ای روشن داشته باشند. انتظار احترام از شما نداریم، حداقل به خانواده هایمان به مادرانمان بی احترامی نکنید.
اعتصاب غذا کردم تا به یاد آورم در فرهنگ ملی و مذهبی ما بزرگ است مقام زن و مادر و بزرگداشتشان واجب است. اعتصاب کردم تا حرمت زنان ایرانی را که سال هاست توسط حکومت های استبدادی شکسته شده است نگاه داشته باشم، اعتصاب کردم تا حرمت مادرانی را نگه دارم که فرزندانشان زندانبان شده اند و دل مادرم را شکسته اند.