او نیز گذشت از این گذرگاه
وان کیست که نگذرد از این راه
چندین دهه است که ذکر خیر خانواده محترمِ دکتر شریعتی، در خانواده ما جاریست. چنانکه پدر و مادرم نقل میکنند، سه ساله بودم که به اتفاق خواهرم در مراسم تشییع جنازه مرحوم شریعتی در لندن شرکت کردم. پس از پیروزی انقلابِ بهمن ۵۷ و برگشت به ایران، در دوران راهنمایی، افزون بر کتابخانه پدرم، در کتابخانه خالهام، کتابهای متعددِ علی شریعتی، « معلم انقلاب» را دیده بودم. خاطرم هست، از سر کنجکاوی برخی از آنها را تابستانها می خواندم و درباره آراء و اهمیت و تاثیر دکتر شریعتی از پدرم، عبدالکریم سروش و خالهام که علاقه وافری به شریعتی داشت و در سخنرانیهای او در « حسینیه ارشاد» شرکت میکرد، پرسوجو میکردم.
روزگاری که دانش آموز دبیرستانِ «نیکان» بودم، به رغم منعِ تلویحی و تصریحیِ برخی از معلمان، آثار متعددی از شریعتی را خواندم و عمیقا تحت تاثیر شخصیت او قرار گرفتم. مشتاق بودم با خانواده «دکتر»، تماس و ارتباطی برقرار کنم؛ از پدرم شنیدم که فرزندان شریعتی خارج از کشور و در پاریس زندگی میکنند.
در دورانِ تحصیل در دانشکده داروسازیِ «دانشگاه علوم پزشکی تهران»، طرحی از یک زندگی ، نوشته دکتر پوران شریعت رضوی منتشر شد. کتاب را با لذت و ولع تمام خواندم و از خواندنِ آن اوقاتم خوش شد. سپس، بر آن شدم تا نویسنده کتاب را از نزدیک ببینم. به لطف یکی از دوستانِ «نهضت آزادی»، این مهم میسر شد. خوب به خاطر دارم که در آن دیدار چه ذوق و شوقی داشتم؛ که هم مشتاق دیدار با نویسنده کتاب بودم، هم دیدار او برایم تداعی کننده علی شریعتی بود، مهری که اول بار در دل و جانم رخنه و خانه کرده بود و «مهر اول کی ز دل بیرون شود؟».
پس از آن، در بیستمین سالگرد وفاتِ علی شریعتی که به صورت میزگردی با حضور عزتالله سحابی، عبدالکریم سروش و حسن یوسفی اشکوری در «حسینیه ارشاد» برگزار شد، پوران شریعت رضوی را دیدم. ایشان، پس از اتمام میزگرد، در حیاط حسینیه، برای جمعیت انبوهی که حضور داشتند، از خاطرات زندگی پر تلاطمِ خود با دکتر شریعتی، به شیرینی سخن می گفت.
در نیمه دوم دهه هشتاد شمسی، پس از اتمام تحصیلات و بازگشت به ایران، که حدودا با بازگشت دو دوست عزیزم، احسان شریعتی و سارا شریعتی به وطن مقارن گشت؛ به تفاریق و به مناسبتهای مختلف، توفیق دیدار این بانوی فرهیخته و دیگر اعضای خانواده شریعتی را مییافتم. آخرین بار، چندی پیش از ترک وطن، در مراسمِ بزرگداشتی در دانشگاه «امیر کبیر» که همزمان با سالروز تولد علی شریعتی برگزار شد، خدمتشان رسیدم و چند دقیقهای با هم گفتگو کردیم؛ رضا علیجانی، محسن غرویان، احسان شریعتی و نگارنده این سطور در عداد سخنرانان آن مراسم بودند.
با شنیدن خبر روی در نقاب خاک کشیدنِ پوران شریعترضوی، غمگین شدم و «به اندازه یک ابر دلم» گرفت. شریعترضوی از سلاله زنانِ پاک و آزاده این دیار بود که به جمع میان ایرانیت و اسلامیت و مدرنیت میاندیشید و دغدغههای ملی پررنگی داشت و برای تحقق خواستههای خویش، ناملایمات بسیاری را به جان خرید. روزگاری در غم از دست دادنِ برادرش مهدی شریعترضوی، یکی از آن سه آذر اهورایی، به سوگ نشست. پس از آن، رنج دوریِ از همسر را در آن «ششصد شب تنهایی» که شریعتی زندان بود، تحمل کرد. در میانسالی همسرش را از دست داد و پس از پیروزی انقلاب، سالها دلمشغول و دلنگرانِ فرزندان دلبندش بود که فرسنگ ها دور از او در فرانسه روزگار را سپری می کردند.
زندگی معجون غریبی است، بالا و پایین و تلاطمهای بسیار دارد. به تعبیر حافظ:
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای / ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
انسان، مرغ مهاجر و شقایقی است که با داغ و رنج زاده میشود؛ در این میان، افرادی که بلند نظرند و در راستای تحققِ آرمانهای خود، سختیها و تلخی ها را به جان میخرند، و به رغم مواجهشدنِ با انواع نابرخورداریها و نامردمیها و بادهای ناموافقی که میوزد؛ مجدانه و مصمم ، از پی تحققِ اهداف خویش روان میگردند و بدین نحو به رنجهای پیرامونی معنا میبخشند. بر خانواده محترم شریعتی، در دهههای گذشته، کمانهای ملامت کشیده شده؛ درعین حال، ایشان به سبب آرمانهای بلند و پاکی که داشته، خم به ابرو نیاورده، این رنجها را تحمل کرده و به ادامه دادن، ادامه داده اند. از این منظر، در ایران معاصر، خانواده شریعتی از تبارِ خانوادههای بازرگان، سحابی، طالقانی، منتظری… است؛ خانوادههای اصیل و عزیزی که « وسیع و تنها و سر به زیر و سخت» اند و از امنیت و آسایش و راحتی خود انفاق کرده و به تعبیر قرآن، حقیقتِ «برّ» را نصیب بردهاند.
از قضای روزگار، ملک طباطبایی، همسر مهدی بازرگان و پوران شریعت رضوی، همسر علی شریعتی، به فاصله دو ماه، به سمت بی سو پرواز کردند و «پشت حوصله نورها دراز» کشیدند و هیچ فکر نکردند که نزدیکان و اطرافیان شان، برای خوردن یک سیب چقدر تنها» ماندند. خدمات و فداکاریهای این زنانِ سخت رو و مقاوم و مجاهد، در زندگیهای پر تب و تاب و پرحادثه ای که وقف آرمانهای والای سیاسی و دینی و فرهنگی شده، حقیقتا شایسته تذکار و تقدیر است. به احترام این زنانِ سرزمینم، تمام قد می ایستم و کلاهم را به نشانه احترام برمی دارم.
درگذشتِ این بانوی محترم را به خانوادههای شریعتی و شریعترضوی و دوستداران و همفکران ایشان تسلیت گفته، آرامش روان پاکِ آن عزیز از دست رفته را به دعا از جانِ جهان خواستارم:
« تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن/ و بگو ماهیها حوضشان بیآب است/ باد میرفت به سروقت چنار/ من به سروقت خدا میرفتم.»