این روزها سئوالات زیادی در مورد انقلاب اسلامی ایران مطرح شده است. گروهی اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی ایران زودرس بود و مشکلات سیاسی بعد از انقلاب نتیجه پروسه سریع انقلاب بود که اجازه نداد تا در ظرف زمانی طولانی تری نیروهای اجتماعی برای این انقلاب اماده شوند. سئوال و فرض دوم این است که انچه بهعنوان یک نظام بعد از انقلاب شکل گرفت زائیده همین انقلاب بود و نمیتوان توقع داشت و یا تصور کرد که نظام دیگری بهجای نظام فعلی در کشور شکل گرفته و هویت پیدا میکرد. فرض سوم اینست که اصولا اینده انقلابها غیر قابل پیش بینیست و شاید گزینش بهتری برای دستیابی به تغییرات مورد نظر در کشور ما اصلاحات بوده است. با این فرض، طرفداران این فرضیه فکر میکنند که شاه و نظام پهلوی قابل اصلاح بوده و اگر در این رابطه تلاشی شده بود، شاید کشور ما امروز با این مشکلات روبرو نمیشد. بنظر نویسنده هر سه فرض و یا سئوال فوق بر داده های نادرست نشسته اند، لذا نتیجه ایکه گرفته میشود نیز نمیتواند مارا به فهم دقیق انچه بر سر انقلاب امد و مشکلات بعد از انقلاب رهنمون کند.
در جواب به سئوال اول باید گفت که برای هیچ انقلابی نمیتوان برنامه ریزی کرد. انقلابها به دنبال فعل و انفعالات عناصر مختلفی در یک جامعه اتفاق میافتند. درک مشروعیت یک نظام توسط مردم، تحرک جامعه مدنی، اضمحلال و پوسیدگی نظام غالب و ارتش یک کشور، و استراتژی رهبران انقلابی همه جزو عناصری هستند که دست بهدست یکدیگر میدهند تا جامعه ای را برای یک تحول انقلابی اماده کنند. لذا کنترل یک عنصر لزوما بهمعنی کنترل بقیه عناصر در جامعه ایکه پذیرای یک انقلاب است، نمیباشد. ورود ایت الله خمینی در سال ۵۷ به ایران نباید لزوما بهمعنی شروع انقلاب قلمداد گردد. بسیاری این ورود را شروع انقلاب تلقی میکنند. جامعه انقلابی کشور، تلاش نهادهای مدنی، تزلزل در ارتش و فروپاشی نظام سلطنت پهلوی که بسیار زودتر از ورود ایت الله خمینی از پاریس به تهران اتفاق افتاده بود، زمینه را برای یک انقلاب اماده کرده بود. در هر انقلاب انچه در بخش نقش رهبران انقلابی میتوان از ان یاد کرد، بهره گیری از فرصتهاست. بهعنوان مثال یکی از این فرصتها در یک پروسه انقلابی کاستن از میزان خشونت درانقلاب است. در انقلاب اسلامی ایران، رهبران انقلابی از این فرصت استفاده بهینه کردند تا انقلاب به خشونت بیشتری کشیده نشود. هدایت سیاست بعد از انقلاب و بازسازی سیاسی و اقتصادی یکی دیگر از این فرصتهاست. لذا انقلاب زودرس بهتعبیری با هیچ منطقی خوانائی ندارد و اصولا سئوال ویا فرض درستی نیست. بهجای زودرس بودن انقلاب سئوال بهتری که میتواند مطرح کرد چگونگی عکس العمل نیروهای انقلابی و نخبگان سیاسی به سیاست بعد از انقلاب است. ایا این نخبگان قادر بوده اند از فرصتها و منابع کشور در جهت اماده کردن جامعه برای ایجاد یک نظم و اقتصاد نواستفاده بهینه کنند؟
سئوال و فرض دوم در مورد اینکه انچه بهعنوان نظم و حکومت انقلابی بعد از انقلاب در ایران شکل گرفت نتیجه طبیعی این انقلاب بود نیز بر داده های کاملا نادرستی بنیان گرفته است. این فرضیه به نقش روشنفکران در انقلاب ایران، شعارها و چرائی تمایل به تغییر نظام سلطنتی در بین مردم ، اشنایی طبقه متوسط کشور ما با مفاهیمی چون دموکراسی، جنگ قدرت بعد از انقلاب و رادیکالیزه شدن جو سیاسی کشور با گرفتن سفارت امریکا در ایران و سپس جنگ عراق با ایران توجه کافی نمیکند. این برخورد جبری به انقلاب کوشش میکند تا خصوصا بر خامی روشنفکران دست اتهام بگذارد. این نگرش به انقلاب همچنین به فرصتها و منابعی که که این انقلاب داشت توجه ندارد. بهعنوان مثال میتوان سئوال نمود که اگر فرصتی به دولتی همچون دولت زنده یاد مهندس بازرگان داده شده بود، ایا در نتیجه و یا نظم ایجاد شده بعد از انقلاب تغییری ایجاد نمیشد؟ ایا نخبگان سیاسی کشور همه یک گونه و یکسان به سیاست بعد از انقلاب نگاه میکرده اند؟ ایا انها خودرا در یک استراتژی برای بازسازی سیاسی و اقتصادی کشور سهیم میدانسته اند؟
فرض سوم و انتخاب اصلاحات در زمان سلطنت پهلوی بهجای انقلاب هم با دو چالش بزرگ روبروست. پهلویها با مشکل مشروعیت در دو زمینه مذهب و ناسیونالیسم ایرانی-مصدقی روبرو بودند. در حیطه مذهب، ارزشهایی که اصلاح طلبان دینی از پیش از کودتای ۲۸ مرداد و با ایجاد جنبش اصلاح گری دینی بر ان تکیه کرده بودند با ارزشهایی که شاه در حیطه جامعه و سیاست کشور به انها دلبسته بود، کاملا مغایرت داشت. از طرف دیگر، دولت پهلویها با دو کودتا در کشور ما بر سر کار امده بودند. کودتای دوم با حمایت بیگانگان در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عمر یک دولت ملی و دموکراتیک خاتمه داده بود. شاه با پشت کردن بهیک نظم دموکراتیک که به رهبری مصدق در حال شکل گرفتن بود، یک نظام استبدادی را با حمایت بیگانگان بر کشورما تحمیل کرد. چالش دوم در مورد اصلاح پذیری نظم استبدادی شاه بود. یکی از مناقشه و کشمکشهای مصدق با شاه بر سر حکومت کردن او بود. مصدق اعتقاد داشت که «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» اما شاه با ان موافق نبود. شاه میخواست حکومت کند و برای حامیان خارجی او هم مثل امریکا مهم بود که شاه حکومت کند. دوران جنگ سرد بین غرب و شرق بود و امریکائیان نمیخواستند که ایران وارد تجربه نهاد سازی دموکراتیک شود. دولت ایزنهاور بعد از ترومن در امریکا بر سر کار امده بود و این دولت یکی از طراحان کودتا بر ضد دولت قانونی مصدق در ایران بود.
اما انچه بعد از انقلاب باید بیشتر از هر چیز به آن توجه داشت، سیاستهاییست که کشور ما دنبال کرده و خصوصا نقشی که بازیگران مختلف و نخبگان سیاسی کشور در شکل دادن به این سیاستها ایفا نمودهاند. در بین بازیگران مختلف صحنه سیاست کشور بعد از انقلاب، ارزیابی دقیق نقش روحانیون ذینفع در سیاست و حکومت کشور بسیارمهم و حیاتیست. انقلاب ایران پس از پیروزی با دو چاش بزرگ از طرف بخشی از روحانیون که تمایل وافربه ورود در حکومت داشتند روبرو شد. چالش اول انحصار طلبی و امتیاز خواهی ویژه ای بود که بخشی از روحانیون در مقایسه با بقیه گروه های اجتماعی برای شرکت درسیاست و حکومت کشور برای خود قائل بودند. این حق ویژه بهلحاظ تئوریک ابتدا خود را در تئوری ولایت فقیه نشان داد و سپس درعمل از طریق اعمال نفوذ و شرکت بخشی از روحانیون در بخشهای مختلف سیاست و حکومت کشور خود را ارام ارام عریان نمود. این امتیاز خواهی عملا بهیک تبعیض بزرگ سیاسی تبدیل شد که نهایتا بسیاری از نیروهای انقلابی را به حاشیه سیاست کشور رانده و راه را برای حکومت و کنترل کامل سیاسی روحانیون اماده نمود.
چالش دومی که روحانیون در مقابل انقلاب قرار دادند، پشت کردن اشکار به ائتلافی بود که در پروسه شکل گیری انقلاب ایجاد شده بود. انقلاب اسلامی ایران با یک ائتلاف بین روحانیون، و انهم نه تمام بخش های ان، و اکثریت روشنفکران شکل گرفته و انقلاب توانسته بود در اثر شکل گیری این ائتلاف پیروز شود. ایتالله خمینی بدون حمایت کلیدی روشنفکران هرگز نمیتوانست با حامیان روحانی خود دست بیک انقلاب بزند و روشنفکران هم بهخاطر نداشتن شبکه های وسیع اجتماعی قادر نمیشدند که تمام طبقات اجتماعی کشور را برای شرکت در یک انقلاب تشویق و ترغیب کنند. لذا این ائتلاف برای پیروزی انقلاب بسیار حیاتی بوده و بدون ان انقلابی نمیتوانست شکل گیرد. اما بهمحض پیروزی انقلاب، روحانیون طالب شرکت در قدرت سیاسی کشور باین ائتلاف پشت کرده و به تدریج کوشش کردند که انقلاب را از گروه های دخیل و کلیدی روشنفکری پاکسازی نمایند. شادروان مهدی بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» به این کنش و عهد شکنی بزرگ روحانیون میپردازد.
اما در مورد چالش اول و تبعیضگرایی روحانیون و اینکه انها حق انحصاری و ویژه ای را برای خود در مناسبات اجتماعی و خصوصا سیاسی کشور ما بعد از انقلاب قائل بودند باید توجه کامل کرد زیرا این کنش ضربه های بزرگی به انقلاب و سیاستهای بعد از انقلاب زده و مشکلات عدیده ای را تا امروز برای کشور ما ایجاد نموده است. یکی از ریشه های این کنش برای این بخش جامعه و این گروه از روحانیون تا حدودی میتواند به تاریخ تحولات فکری و نو اندیشی دینی در طول چند دهه پیش از انقلاب در کشورما برگردد. در سالهای ۱۳۴۰ اولین گروهی که پای به اصلاحات فکری و دینی در این کشور گذاشت، زیر عنوان نهضت خداپرستان سوسیالیت بود که زیر مایه و پایه های فکری انرا بیشتر جلال اشتیانی بنیان گذاشته بود. شخصیتهایی مانند محمد نخشب بزودی چهره سیاسی این مکتب ارامانخواه شدند. بسیاری نظیر علی شریعتی، ابراهیم یزدی، عزت سحابی، مصطفی چمران و … بعدها باین جنبش فکری پیوسته و زیر بنای فکریشان تاثیر گرفته از این مکتب شد. حامیان این مکتب فکری بدنبال ان بودند که سوسیالیزم را از کمونیسم و ماتریالیسم ، و مذهب را از خرافات پاکسازی کرده و قرائتی از دین که بر نظمی نوین در سیاست و جامعه ایکه بمساوات اقتصادی باور داشت ارائه دهند. این گروه از روشنفکران بهدنیای علم و نظم دموکراتیک کاملا احاطه داشتند و بسیاری در خارج تحصیل کرده بودند. مرحوم بازرگان اگرچه خارج از این چهارچوب مکتب نوی خودر را در برگشت به ایران پس از پایان تحصیلات خود از فرانسه پایه گذاری میکند اما تلاش او همراه این گروه هدف واحدی را در بعد اجتماعی و دینی دنبال میکرد. مهندس مهدی بازرگان، استاد محمد تقی شریعتی، طاهر احمد زاده، ایتالله محمود طالقانی و دکتر یدالله سحابی از نسل پیش و دکتر علی شریعتی، دکتر ابراهیم یزدی، مهندس عزت سحابی، دکتر مصطفی چمران، مهندس عبدالعلی بازرگان، مهندس محمد توسلی و.. از نسل دوم به این جنبش اصلاح گری دینی پیوسته و همزمان به جنبش ملی ایران به رهبری محمد مصدق پیوند خورده بودند. انها موفق شدند تا در ایران و خارج از کشور نهادهای متعددی پیرامون نگرش جدیدی بکارو تلاش اقتصادی و اجتماعی، جامعه، دین و سیاست بوجود اورند. تا اینجا روشنفکران دینی هم در زمینه اصلاحات دینی پیشقدم شده بودند و هم در سیاست ضد استبدادی و استیلای خارجی کشور به رهبری مصدق بزرگ فعالانه شرکت جسته بودند. در جنبش اصلاح گری دینی از روحانیون خبری نبود. معدود روحانیونی به جنبش اصلاحگری دینی پیوسته و شاید تنها روحانی که در این صحنه درخشیده بود مرحوم مرتضی مطهری بود، اما کارهای فکری او بجز معدودی نتوانسته بود کمک شایانی به رشد تفکر اصلاحات دینی کند. بجز ایتالله خمینی که بخاطر سیاسی بودن و مخالفتش با نظام پهلوی شناخته شده بود و بخاطر پیوند او با بخش سنتی دینی جامعه و حمایت روشنفکران دینی از او بخاطر تقریبا مستثنی بودن او از نظم عمومی حوزه علمیه و مدارس سنتی دینی، کمتر کسی در بین حوزویان مورد توجه جامعه قرار گرفته بود. هاشمی رفسنجانی باز بخاطر نزدیک بودنش به ایتالله خمینی بعنوان یک روحانی سیاسی در بین روحانیون شناخته شده بود اما ایتالله بهشتی و علی خامنه ای اقبال انچنانی در جامعه سیاسی و در بین اصلاح گران دینی نداشتند. گروهی از روحانیون نظیر اقای خامنه ای بزندان رفته بودند اما کمتر با تلاشهای سیاسی گسترده شناخته شده بودند. در بین روحانیون تعدادی در زندانهای شاه شکنجه و کشته شدند اما نخبگان سیاسی روحانی بعد از انقلاب انهاییکه ادعای حکومت و رهبری داشتند، بجز مرحوم هاشمی رفسنجانی، از بین ان گروه از روحانیان نبودند. لذا روحانیت با دستی خالی چه بلحاظ پشتوانه سیاسی و چه شرکت در جنبش اصلاح گری دینی در ابتدای انقلاب وارد صحنه سیاست کشور شد. مرحوم بهشتی انقلاب را مدیون «خشم» یعنی خمینی، شریعتی و مجاهدین میدانست. این صحبت مرحوم بهشتی در خارج و درجمع اعضاء انجمنهای اسلامی چقدر مقرون به تحلیلی درست از انقلاب است، یک بحث است، اما اینکه او حداقل از این سه عنصر دخیل در انقلاب دوتای انهارا منبعث از عناصر روشنفکری در ایران میداند، بحثیست که باید به آن توجه داشت. رهبری انقلاب بخاطر سیاسی بودن او، مخالفت او با شاه و اقبال مردمی او در بخش سنتی دینی جامعه و حمایت روشنفکران از تلاشهای ضد استبدادی او در دست ایتالله خمینی قرار گرفت اما زمینه انقلاب را بدون شک روشنفکران دینی اماده کرده بودند. جنبش اصلاح گری دینی که توسط روشنفکران دینی و خارج از حوزه های سنتی دینی و با یک گفتمان کاملا متفاوت از گفتمان روحانیون شکل گرفته بود، زمینه را برای تغییرات کلی در فهم از دین، مناسبات اجتماعی و سیاسی کشور اماده کرده بود. روحانیون اکثرا بهمان دین و فقه سنتی دلبسته بودند و اکثرا به سیاست با نگرشی منفی برخورد داشته و یا غیر سیاسی بودند.
لذا بعد از انقلاب دو گروه اصلی وارد صحنه انقلاب شدند. گروه اول روشنفکرانی بودند که نه تنها در جنبش اصلاح گری دینی شرکت کرده بودند و شخصیتهایی نظیر بازرگان بهعنوان پایه گذاران این حرکت شناخته میشدند که در جنبش ملی ضد استبدادی و ضد استیلای خارجی به رهبری مصدق هم شرکت نموده و از این جنبش تجربه اموخته بودند. بسیاری از روشنفکران سکولار کشور که در پروسه انقلاب اسلامی ایران بسیار فعال شدند، دلی در گرو جنبش ملی شدن صنعت نفت، رهبری مصدق و مکتب ارمانخواه و دموکراتیک او داشتند. بقیه رهبران روحانی انقلاب نه پایی در جنبش اصلاح گری دینی داشتند و نه در گذشته پایی در جنبش ملی و سیاستهای ضد استبدادی رهبر جنبش ملی کشور. گروهی از روحانیون مانند علی خامنه ای بطور مشخص بعدها به حلقه های روشنفکری دینی پیوسته بودند و اگر گروهی از جوانان کشور و یا نیروهای سیاسی انهارا میشناختند، بخاطرنشست های انها با این دست از روشنفکران بود. اقای خامنه ای بطور مشخص بخاطر نشست های خود با طاهر احمد زاده و شریعتی ها تا حدودی در بین بخش تحصیلکرده و روشنفکر مذهبی جامعه ما شناخته شده بود.
رینهولد نایبر (Reihold Neibuhr) که در امریکا و غرب بعنوان یک محقق برجسته در پژوهشهای اخلاق در سیاست شناخته میشود و کتاب ماندگار او «مرد اخلاقی و جامعه بی اخلاق» (Moral Man and Immoral Society) با مقدمه ای توسط کرنل وست (Cornel West) مجددا تجدید چاپ شده است مینویسد، «فرقهای فاحشی بین رفتار شخصی یک فرد و رفتار او وقتی به یک گروه اجتماعی میپیوندد، وجود دارد. ممکن است یک انسانی منفردا دست به خود گذشتگیهای فردی زیادی برای افراد و جامعه بزند اما وقتی به گروهی میپیوندد که این گروه میتواند طبقه اجتماعی، فامیل، نژاد، دولت و غیره باشد ، در بسیاری از موارد رفتار ان فرد تغییر پیدا میکند. این رفتار تحت تاثیر منافع گروهی قرار گرفته و زمانی ممکن است رفتار این فرد نسبت به فرد دیگری در گروه خود کاملا اخلاقی اما همین رفتار نسبت به افراد گروه دیگر کاملا غیر اخلاقی باشد.» نایبر دو عامل قدرت و اقتصاد را بعنوان اصلیترین عوامل برای تغییر رفتار شخصی افراد زمانیکه به یک گروه اجتماعی میپوندند میداند. او همچنین بعنوان یک مسیحی پایبند ادامه میدهد که، «لیبرالهای طرفدار مذهب اعتقاد دارند که یک مذهب دگماتیک و استبدادی میتواند ضربات فراوانی به عدالت اجتماعی بزند اما در مقابل ان یک مذهب غیر دگماتیک (معتقد به ارزشهای دموکراتیک) و پایبند به تعامل که به اراء مختلف احترام میگذارد و به عدالت اجتماعی تعهد داده است میتواند باعث نجات یک جامعه در طول تاریخ باشد».
بحث رینهولد نایبر، انچه بعد از انقلاب در ایران اتفاق افتاده است را بدرستی تفسیر میکند. جامعه ما روحانیون را با اخلاق و صفتهای شخصی و نه گروهی شناخته بود. مرحوم طالقانی به مرحوم بازرگان برای قبول پست نخست وزیری هشدار داده بود که روحانیون بعنوان یک طبقه و گروه اجتماعی از او حمایت نخواهند کرد. او روانشناسی این گروه را بخوبی درک کرده بود و برای همین هم هرگز در جمع این گروه و طبقه جای نگرفت. اما بغیر از خود تئوری ولایت فقیه که پایی در یک تبعیض اشکار داشت و بعدهها با مکمل خود، ولایت مطلقه فقیه، که پای این انحصار و تبعیض را گسترده تر کرد، روحانیونی که به این تئوری حکومتی اعتقاد داشتند و بدنبال انحصار قدرت در انقلاب بودند ارام ارام بصحنه امدند و نه تنها در عمل بلکه در مجادلات سیاسی خود با روشنفکران پرده از تمایل خود به این امتیازخواهی، انحصار طلبی و تبعیض گرائی بر کشیدند. یکی از بحثهای مرحوم ایتالله بهشتی در شورای انقلاب و بیرون ان با مرحوم بازرگان و بقیه اعضای غیر روحانی شورای انقلاب این بود که روشنفکران میبایست زیر «چتر» و نهادهای روحانی بعد از انقلاب فعالیت سیاسی کنند. در جواب او مرحوم بازرگان گفته بود که هرگز تن بچنین در خواست و مطالبه نمیدهد و میخواهد که مردم حق انتخاب و ارزیابی عملکرد هر دو گروه روشنفکر و روحانی را داشته باشند و متعاقبا در مورد این عملکردها تصمیم بگیرند. پنج روحانی دخیل در انقلاب، حزب جمهوری اسلامی ایران را تاسیس کردند تا انحصار قدرت و کار سیاسی را به درون یک حزب فراگیر برده، حزبی که میخواست کنترل طراحی سیاستهای کلی نظام را در دست گیرد. از ایت الله خمینی اجازه گرفته بودند تا وجوهات شرعیه مردم را خرج این حزب سیاسی کنند. این حزب بیشتر از یک حزب رقابتی در صحنه سیاست کشور بود. انها با تشکیل این حزب میخواستند پایه گذار یک نظام تک حزبی در نظام سیاسی کشور باشند. تئوری ولایت فقیه و انحصار قدرت بدرون حزب برده شده و این پنج روحانی در تمام امور حزب حق وتویی برای خود قائل بودند تا اتخاذ تصمیمات سیاسی حزبی نهایتا در کنترل این گروه بماند. این کنش بعدها یکی از دلائل فروپاشی حزب جمهوری اسلامی شد. روحانیت طالب قدرت و انحصار طلب بطور تدریجی سنتی ایجاد کرده بود که در هر نهاد اجتماعی و سیاسی نماینده ای از ولی فقیه حضور داشته باشد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در زمان تشکیل خود از ایت الله خمینی خواسته بود که نماینده ای برای این حزب نوپای سیاسی تعیین کند. ایت الله خمینی بجز مبتکر تئوری ولایت فقیه، در موارد دیگری و در صحبتهای خود راه را برای امتیاز خواهی و انحصار گری روحانیون باز کرده بود. در یک سخنرانی در ابتدای انقلاب میگوید، «..دلخوش نباشید که مسکن فقط میسازیم، اب و برق را مجانی میکنیم برای طبقه مستمند. اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم. معنویات شمارا، روحیات شمارا عظمت میدهیم. شمارا به مقام انسانیت میرسانیم». این که چه کسی، با چه توانی و بوسیله چه ابزاری میتواند و یا میخواهد بر مقام انسانی خود تجلی بخشد شاید یک پدیده شخصی و انتخابی باشد اما ایت الله خمینی این مسئولیت را از ان روحانیون میدانست. او روحانیون را موظف به ساختن و طراحی اخلاق و نرمهای اجتماعی میدانست. در ابتدای انقلاب اعلام کرده بود که روحانیت یک دست نیست و این نهاد هم باید تصفیه شود اما هرگز اهتمامی از خود باین کار نشان نداد. فقط کافی بود که یک روحانی میزان وفاداری خودرا به ولایت فقیه و نظم تازه ایجاد شده نشان دهد تا بتواند در بافت قدرت کشور جایی برای خود دست و پا کند. در ابتدای کتاب ولایت فقیه خود، ایتالله خمینی رابطه حکومت و شهروندان را به سطح کفالت وکیل از صغیر تقلیل میدهد. تمام استدلال در تئوری ولایت فقیه برروی یک تبعیض و امتیاز برای یک گروه اجتماعی بر بقیه شهروندان بنیان گرفته است.این نگرش امروز خودرا در سیاست کشور بطور شفاف نشان میدهد. بسیاری امروز در کشور ما به زندان میروند بخاطر اینکه این حق را از ان خود میدانند که نظام و رهبری انرا به نقد کشیده و منتقد سیاستهای نظام باشند، در صورتیکه رهبری گذشته و فعلی جمهوری اسلامی، حفظ نظام را اوجب واجبات میدانند. لذا منتقدین نظام اکثرا بنام مخالفین و یا تهدید امنیتی نظام به حصر، دادگاه و زندان کشیده میشوند.
بعد از انقلاب یکی از محبوب ترین شخصیتها از بین روشنفکران، یعنی زنده یاد مهندس بازرگان با سابقه شناخته شده در جنبش اصلاح گری دینی و سیاسی ضد استبدادی به نخست وزیری دولت موقت انتخاب میگردد. روحانیت وزنه برابری نداشت تا جایگزین بازرگان کند. نه تنها هیچکسی در میان انها از پشتوانه شادروان بازرگان در عرصه اصلاحات دینی برخوردار نبود که تجربه سیاسی اورا هم نداشت. نه فقط کسی را نداشتند تا جایگزین او کنند که به روشنی میدانستند که جامعه انقلابی پذیرای یک نخست وزیر معمم در ان شرایط نبود. از سر اجبار منتصب ایت الله خمینی شد و او هم از سر اجبار این پست موقت را پذیرفت. در روز مشورت برای انتصاب او، روحانیون در حلقه ایتالله خمینی اورا به عنوان نخست وزیر موقت پیشنهاد کرده بودند و نه روشنفکران. بخاطر همین هم ایت الله خمینی ازاینکه بازرگان پیشنهاد روحانیون بود بسیار خوشحال شده بود و این خوشحالی خودرا ابراز نموده بود. بازرگان بدلائل مختلف بهترین انتخاب برای کشور و انقلاب بود. وقتی انگلیسیها در زمان مصدق شرکت نفت را به بازرگان تحویل دادند، در مورد او در مقایسه با مکی نوشتند که او بهغایت تشکیلاتی ست و اهل کارهای احساسی نیست. بازرگان با کوله باری از تجربه سیاسی ریاست دولت موقت را قبول نمود اما بزودی دریافت که کنشهای انحصار طلبی در درون روحانیون اجازه نمیدهد که بهکارش ادامه دهد. انها اورا برای قبول این جایگاه توصیه نموده بودند اما نمیخواستند که نخست وزیر دولت موقت کشور موفق شود. همین کار را این دست از روحانیون بعدها با شهید مصطفی چمران در جبهه های جنگ کردند. انها نمیخواستند که او موفق شود و بخاطر همین هم مرتب در مقابل او مشکل ایجاد میکردند. سفارت امریکا در تهران گرفته شد و بدنبال ان عراق به ایران حمله کرد و زمینه برای رادیکایزه شدن جو سیاسی و سیاست کشور و انحصار طلبی روحانیون اماده تر شد. روشنفکران دخیل در انقلاب اولین گروهی بودند که از صحنه سیاست کشور تصفیه شده و به حاشیه قدرت رانده شدند. دولت و حکومت تدریجا و بطور کامل در دست روحانیون قرار گرفت و با ولایت فقیهی اقای خامنه ای، قدرت انحصاری و تبعیضگرای روحانیون بیشتر و بیشتر در سیاستهای داخلی و خارجی کشور خودرا تثبیت کرده و نشان داد.
اما در مورد چالش دوم و پایان دادن روحانیون به ائتلاف خود با روشنفکران باید گفت که انحصار طلبی و تبعیضگرایی روحانیت قدرت طلب راهی برای مشارکت روشنفکران در سیاست و حکومت کشور بعد از استعفای دولت موقت نمیگذاشت. روشنفکران دینی با کوله باری از تجربه در جنبش اصلاح گری دینی و همچنین مبارزات ملی و ضد استبدادی بمیدان سیاست بعد از انقلاب امده بودند. در مقابل ان، روحانیون با پشتوانه ایت الله خمینی بعنوان یک رهبر کاریزماتیک و انقلابی و همچنین یک شبکه اجتماعی عظیم به میدان سیاست بعد از انقلاب امده بودند. هر دو گروه در یک ائتلاف توانسته بودند به عمر دولت استبدادی پهلوی خاتمه دهند. بلند پایهترین شخصیتهای درخشیده در بین روحانیون بعد از انقلاب مرحومان مطهری، بهشتی و رفسنجانی بودند. هاشمی رفسنجانی بسیاری از این روحانیون نظیر اقای خامنه ای و موسوی اردبیلی را به صحنه سیاست بعد از انقلاب اورده بود. دو الترناتیو فکری برای ساختن سیاست و اقتصاد کشور بلافاصله بعد از انقلاب خودرا نشان داند. الترناتیو اول متعلق به بازرگان و تفکر همفکران او نظیر ایت الله طالقانی بود. این الترناتیو فکری بر ایجاد ارزشها و نرمهای دموکراتیک اصرار ورزیده و میخواست که کشور مرحله ویرانی انقلاب را پشت سر گذاشته و به مرحله سازندگی روی اورد. برای همین هم بازرگان میگفت انقلاب تمام شده است، نظام پهلوی از بین رفته و باید به فکر ایجاد یک نظم جدید سیاسی و اقتصادی برای کشور بود. هنوز پس از ۲۵ سال از فوت بازرگان گذشته، الترناتیو فکری او پا برجا مانده و پویایی خودرا حفظ کرده است. الترناتیو فکری دوم متعلق به روحانیون قدرت و انحصار طلب بود که انقلاب را تمام شده نمیدانستند و به فکر صدور انقلاب افتاده بودند. انها قدرت را بطور انحصاری برای روحانیون میخواستند و به ارزشهای دموکراتیک دلی نبسته بودند. از جمهوریت نظام حرف میزدند اما در عمل به یک نظام کنترل شده و انحصاری فکر میکردند. بعدها مرحوم بازرگان بشکل زیبایی این دو الترنتیو فکری را در یک جمله خلاصه کرده بود که انها میخواهند از ایران برای بسط و گسترش اسلام انگونه که انها ان را تعریف میکنند استفاده کنند در حالیکه او میخواهد از اسلام بعنوان یک دین و مجموعه ای از ارزشهای اخلاقی برای سازندگی ایران بهره گیرد. لذا در مصاف بین این دو الترنتیو فکری، روحانیون قدرت و انحصار طلب راهی بجز پایان دادن به ائتلاف خود با روشنفکران نداشتند. البته روشنفکران دینی تنها گروهی نبودند که از این ائتلاف به کنار گذاشته شدند. بسیاری از روشنفکران سکولار و روحانیونیکه از ابتدای انقلاب با سیاستهای انحصار طلبانه این بخش از روحانیون قدرت طلب موافق نبودند هم تدریجا به حاشیه رانده شدند. بر کناری ایت الله منتظری از قائم مقامی، یک نمونه اشکار از انحصار طلبی روحانیونی بود که اورا موافق با سیاستهای خود نمیافتند.
در طول عمر ۹ ماهه دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان، روحانیون انحصار طلب از هرگونه تلاشی برای تعضعیف دولت او فرو گذار نکردند. دولت او پس از چندین بار عزم به استعفا، نهایتا با تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویانیکه خودرا پیرو خط امام میدانستند، استعفا داد. گرفتن سفارت تنها یکی از دلایل استعفای دولت بازرگان بود و این کار گرفتن نه تنها به عمر یک دولت دموکراسی خواه پایان دادکه اغازی شد برای شروع جنگ عراق با ایران و تنش جدیدی که تا به امروز بین ایران و امریکا وجود دارد. اگر چه بسیاری از دانشجویانی که به این عمل خلاف منافع ملی کشور دست زدند هنوز نمیخواهند بپذیرند که عواقب این عمل به رادیکایزه کردن جو سیاسی کشور، جنگ عراق با ایران و تنش بین ایران و امریکا منتهی گردید، اما عملا بعد از گرفتن سفارت امریکا، کشور کاملا در دست روحانیون انحصار طلب قرار گرفته و انها برای بار دیگر از جو رادیکالیزه شده سیاسی برای حذف رقیبان سیاسی خود خصوصا روشنفکران مذهبی و سیاسی بهره گرفتند. در زمان حیات دولت بازرگان روحانیون انحصار طلب از مکانیزمهای مختلفی استفاده میکردند تا دولت اورا تضعیف کنند و نگذارند توفیقی در برنامه های خود حاصل نماید، اما با استعفای او، که انها منتظر ان بودند، شیوه های دیگری برای حذف کامل سیاسی او و این کنش فکری در جامعه ما توسط روحانیون انحصار طلب شروع شد. با استعفای دولت موقت، فشارها و حملات بر بازرگان و روشنفکران دینی بالا گرفت. واژه هایی نظیر لیبرال، اسلام امریکائی، سازشکار، غیر انقلابی، ضد ولایت فقیه ، ملی گرا و غیره برای حتک حرمت این گروه از روشنفکران انتخاب شدند. در زمان حیات ایت الله خمینی، شعار مرگ خواهی برای شادروان بازرگان بصف مدارس و پیش از ورود دانشجویان بکلاس در مدارس کشیده شد.
شادروان مرحوم بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت»، انقلاب را به دو حرکت تقسیم میکند. در پروسه انقلاب و تا رسیدن به هدف و سقوط حکومت شاه، اتحاد و وفاق ملی همه گروهارا در بر گرفته است. اما در حرکت دوم و سیاست بعد از انقلاب، این وفاق جای خودرا به تشتت و دگرگونی میدهد و روحانیت انحصار طلب تمام کوشش خودرا بکار میگیرد که با پشت پازدن به همه ائتلافهای سیاسی، کنترل اوضاع را در دست گیرد. در بین چندین واژه، یکی از مفاهیم وواژه هایی که برای هتاکی به روشنفکران دینی و به حاشیه راندن انها استفاده میشد، واژه مکتب گرائی بود. روحانیون قدرت طلب روشنفکران را متهم میکردند که انها بجای مکتبی بودن بر تخصص افراد برای اشغال شغلهای سیاسی تکیه میکنند. بازرگان در این کتاب (صفحه ۱۲۰) میگوید، «هنوز دو سالی از پایان حرکت اول نگذشته بود که دیدیم همان خصوصیت انقلابهای سیاسی فلسفی و حتی نظامی قرون اخیر اروپا در انقلاب ما نیز قدم نهاد، یعنی مکتبی شدن یا مکتبی بودن انقلاب و انحصار حزبی و گروهی پیدا کردن. بطوریکه قبلا در ذیل عنوان «عنصر مذهب بجای ملت و مملکت» اشاره کرده بودیم یکی از نتائج منطقی و مستقیم ورود عنصر مذهب بجای ملت و مملکت و برداشتی که بعمل امد، مکتب گرائی و انحصار گرائی بود. مکتب نه به معنای اسلام در مفهوم وسیع ان در برابر مکاتب و مذاهب دیگر و مافوق ایران و ایرانیت، بلکه اولا به مفهوم ایدئولوژی سیاسی و اینکه کلیه برنامه ها، هدفها و شیوه ها و افراد دست اندر کار و حتی بهره مند شونده از نظام، انطباق کامل با ان داشته باشند. مجریان و مردم، هم مکتبی باشند و هم مکتبی فکر و عمل نمایند. ثانیا مذهب اسلام در شاخه فقاهتی، انطور که روحانیت تاریخی و حوزه های دینی در رساله های عملی درک و تعریف و بدان عمل مینمایند، بر قوانین و افکار و سیاستهای داخلی و خارجی و جامعه امان حاکم باشد. ثالثا هدف انقلاب ووظیفه دولت چیزی شبیه یا بالاتر از رسالت انبیاء بوده در مرحله اول و بیش از اداره مملکت و انجام خواسته های ملت به تبلیغ و اجرای اسلام یا بصدور و احیانا بتحمیل ان بپردازد. انقلابیهای اروپا مخصوصا مارکسیستها و فاشیستها با چنین طز تفکر انحصاری احزابشان را پایه گذاری میکردند و بر ان مبنا تعلیمات و تشکیلات را تنظیم نموده حرکتشان و دولت بعد از پیروزیشان اداره مینمودند. اگر چنین نمیکردند انسجام و اطاعت لازم را نمیافتند».
شادروان مرحوم بازرگان به گفته مرحوم بهشتی (روزنامه جمهوری اسلامی تاریخ ۳/۹/۵۹) برای تعریف مکتب رجوع میکند، «خط مکتب یعنی چه؟ یعنی همه بعنوان وسیله برای اماده تر کردن زمینه ایکه انسان در جهت ارزشهای الهی حرکت کند. ادم اسیر این نیازمندیهای اولیه نباشد. از اسارت طبیعت و نیازهای طبیعی اش ازاد شود…در چنین جامعه ای که تمام شاخه های مدیریت جامعه شعبه های امامت هستند…تخصص بها دارد ولی بهای درجه دو…بهای درجه یک و بخش اصلی را میدهیم به مکتب…در جامعه هاییکه مکتب الهی شکل و جهت ان جامعه را تعیین میکند در انتخاب افراد برای مشاغل و کارها سئوال اول از پایبندی این افراد برای مشاغل و کارها میشود و سئوال دوم تخصص» در جای دیگری (روزنامه جمهوری اسلام تاریخ ۱۹/۴/۶۲) ایت الله بهشتی اظهار میدارد که، «ما جنگ را تا تحقق بخشیدن به ارمانهای متعالی اسلام ادامه خواهیم داد…موضع حزب جمهوری اسلامی در رابطه با امامت و رهبری اینست که امامت و رهبری از ان فقیه توانای اگاه به زمان و عادل و با تقوای شجاع مدیر و مدبر است». طبق این اظهار نظرهای مرحوم ایتالله بهشتی، شادروان مرحوم بازرگان ادامه میدهد، «با چنین طز تفکر وظیفه دولت اسلامی در مرحله اول اجرای احکام و لو با اکراه و به کرسی نشاندن ارزشهای اسلامی خواهد بود.»
اقای خامنه ای در پیش خطبه نماز جمعه در سال ۱۳۵۹ میگوید«کسانی هستند که مسلمان اند و در انقلاب و جمهوری اسلامی شرکت داشته اند ولی معتقد نیستند که در این قرن و روزگار مثلا احکام قصاص انطور که در شرع اسلام تعیین شده است اجرا گردد . متوسل به تعبیر و توجیه میشوند و لی ما نظرات و حاکمیت انهارا صالح ندانسته و میخواهیم عینا به مکتب عمل شود.»مرحوم رجائی در جای دیگری میگوید، (روزنامه جمهوری اسلامی تاریخ ۱۸ /۶/۵۹) «ما میگوییم در یک انقلاب مکتبی یعنی انجائی که رهنمود رهبر که صالحترین شخص برای تشخیص محتوای ان مکتب است وجود دارد اگر ما انقلاب و حرکت را قبول داریم باید در بست و صد در صد مطیع باشیم. دیگری اگر همین حرف را قبول نداشته باشد در حدود خط امام نیست. ما در این مدت گرفتار خیلی از کسانی بودیم که بسیار کارائیهای بالا داشتند ولی در این زمینه اختلاف داشتند». شادروان بازرگان در بخشی در همین کتاب با عنوان انحصارگری ادامه میدهد، «به این ترتیب اقایان به کلی از تفاهم ملی و از وخدمت و صمیمیت حرکت اول دور شده در لباس اسلام فقاهتی و دلسوزی و دفاع از انقلاب، بکنار زدن همرزمان و هموطنان میپرداختند و باطله و بیگانه زدن و ضد انقلاب دانستن هرکس که در جرگه اختصاصی خودشان نباشد و عینا مانند انها فکر نکند. یعنی همان شعار «هرکسی با ما نیست برماست» و ایرادی که به شوروی زمان استالین و به امریکای زمان ایزنهاور گرفته میشد». اشاره شادروان به زمان ایزنهاور رشد تفکر مک کارتیسم (Joe McCarthy) ، سناتور ضد کمونیست امریکا بود که بسیاری را به جرم رابطه با کمونیسم گناهکار میدانست و بسیاری را تفکر و جنبشی که او ایجاد نموده بود از جامعه و سیاست این کشور در این سالها طرد نمود. رانالد ریگان یکی از حامیان مک کارتیسم پیش از رسیدن به پست ریاست جمهوری امریکا بود.
در پایان این بخش کتاب، شادروان مرحوم بازرگان نتیجه میگیرد که، «اصولا انحصارگری حرکت دوم انقلاب که از اواخر ۱۳۵۹ اشکار گردید و در جهت عکس وحدت و همکاری ملی است با دلسرد کردن و سلب حیثیت از غیر مکتبیها و حزبیها و غیر صنف حاکم و یا طرد اکثریت فرزندان کشور قهرا جامعه و دولت را نتنها از انتقاد اصلاح کننده و سلزنده ممنوع میسازد بلکه از ابراز علاقمندی و همفکری و همکاری یا سرمایه گذاریهای ملت نیز محروم نموده توفیق جمهوری اسلامی را در رقابت با دنیا بکلی ضعیف خواهد نمود. دنیاییکه سرایر مسابقه در قدرت و عظمت بوده امور اساسی بصورت اجتماعی با مشارکت و بسیج مغزها و ذوقهای همه انسانها حل میگردد».
ارزیابی زنده یاد مهندس مهدی بازرگان در سال ۱۳۶۳ زمانیکه «انقلاب ایران در دو حرکت» در ایران چاپ شده است اوضاع و احوال فعلی جامعه امروز مارا به خوبی به تصویر میکشد. او میگوید (صفحه ۱۴۲) «وقتی به ماجراها و جدالهای دورانهای شورای انقلاب، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و دولتهای قبلی و به زد وبندها و زد و خوردها نگاه میکنیم در پشت و پایه بسیاری از حرکات و برخوردها چیزی جز جنگ قدرت با ظاهری از خدمات و مبارزه با خیانت نمیبینیم». این نتیجه گیری بسیار دردناکیست که باید از یک مصلح دینی و سیاستمدار منصف در کشور خود بان توجه کنیم. این نتیجه گیری چهل سال بعد از انقلاب هنوز پا برجاست و پرده از انچه بر این انقلاب و کشور گذشته است بر میکشد.
انقلاب در چهل سال گذشته در همان ابتدا شاهد انحصار طلبی روحانیت قدرت طلب، ائتلاف شکنی و تصفیه نیروهای روشنفکر مخالف بوده. انحصار طلبی وارد دوره های متعددی شده است تا به امروز که روحانیت قدرت و انحار طلب فکر میکند با تکیه بر اسلحه و سپاه و با حمایت روحانیونی چون مصباح یزدی، محمد یزدی، احمد خاتمی، احمد جنتی و…توانسته است قدرت انحصاری و کنترل خود را بر نظم سیاسی کشور و جامعه تحمیل و تضمین نماید. در بیانیه گام دوم انقلاب، خطاب به ملت ایران، اقای خامنه ای بر دستاورد چهل ساله انقلاب تکیه میکند اما هیچ سخنی از این بهمیان نمیآورد که چرا نظام سیاسی فعلی ایران نتوانسته است بر وفاق ملی تکیه کند و روز بروز بر استبداد، اسارت و خشونت برای در دست داشتن کنترل جامعه تکیه کرده است. در بخشی از این بیانیه اقای خامنه ای بر شعارها و رفتار «انقلابی» گذشته اصرار میورزد. او میگوید، «(جوانان عزیز) بدانید که اگر بی توجهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهه هایی از تاریخ چهل ساله نمیبود -که متاسفانه بود و خسارت هم بار اورد- بی شک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به ارمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نداشت». او هنوز در این بیانیه بر شیوه های «انقلابی»گذشته نظام تکیه میکند که محصولی بجز انحصار طلبی و ضربه زدن بر وفاق ملی نداشته است.
از کسانی که انقلاب را زودرس میدانند، نظام کنونی را نتیجه طبیعی این انقلاب تصور کرده و اصلاحات را در زمان پهلوی راه بهتری برای تغییرات مورد نظر دانسته و انرا بجای انقلاب مینشانند، باید سئوال کرد که ایا اگر وفاق ملی حفظ شده بود و روحانیت در درون کشور ما صاحب انحصار قدرت نشده بود، بازهم میشد چنین سئوالاتی را طرح کرد؟ بسیاری که امروز این گونه سئوالت را مطرح می کنند خود در ابتدای انقلاب در هموار نمودن راه برای انحصار طلبی روحانیون و رادیکالیزه شدن جو سیاسی کشور شریک بوده اند. بهجای طرح اینگونه سئولات شاید بهتر بود که این افراد و گروهها به عملکرد گذشته خود برمیگشتند و میدیدند که در کجا انها و دیگران به خطا رفته اند که امروز انقلاب به بیراهه کشیده شده است. هنوز جامعه ما در انتظار انتقاد از خود بسیاری از این فعالین سیاسیست.