Quantcast
Channel: سایت خبری‌ تحلیلی زیتون
Viewing all articles
Browse latest Browse all 6930

محور توسعه نخبگان‌اند یا مردم؟

$
0
0

تبدیل مسئله توسعه ملی به یک دغدغه عمومی و مسئله جدی فکری در میان اندیشمندان حوزه‌های اجتماعی کشور و زمینه‌سازی برای تولید گفتارهای منظم در حوزه توسعه ملی یکی از دغدغه‌های «محسن رنانی» است. او به امید پدیداری تدریجی یک «گفتمان ملی توسعه» در ایران، تصمیم گرفته سلسله «گفت‌وگوهای توسعه» را. اندیشمندان حوزه‌های علوم اجتماعی ایران برگزار کند. بر‌این‌اساس و با همکاری پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت‌ مدرس، برگزاری سلسله‌گفت‌وگوهای توسعه از مهرماه سال جاری آغاز شده است. در «گفت‌وگوهای توسعه»، پس از انتخاب صاحب‌نظر، تمامی نوشته‌ها، منشورات و مکتوبات او را یک «گروه بازخوان» مطالعه می‌کنند و آن‌گاه از مجموعه آنها «روایت توسعه» مبتنی بر نگاه آن صاحب‌نظر استخراج می‌شود. این روایت در یک نشست طولانی با صاحب‌نظر، بررسی و تنقیح و تکمیل می‌شود. سپس روایت استخراجی در اختیار ناقدان قرار می‌گیرد و آنان با مطالعه «روایت» در چند جلسه گفت‌وگوی مفصل با صاحب‌نظر به واکاوی نقد و تحلیل ابعاد مختلف آن نظریه می‌پردازند. در پایان این فرایند ما به یک «روایت نهایی و بسط‌یافته از مسئله توسعه‌نیافتگی ایران»‌ از نگاه یک صاحب‌نظر خاص دست خواهیم یافت. دکتر محمود سریع‌القلم، نخستین متفکری بود که برای دور اول این گفت‌وگوها انتخاب شد. ناقدان «روایت محمود سریع‌القلم» نیز – که روایت او را از سه منظر آکادمیک، اجتماعی و سیاسی نقد می‌کردند- آقایان دکتر عباس حاتمی (دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان)، دکتر احمد توکلی (عضو هیئت‌علمی دانشگاه شهید بهشتی و نماینده سابق مجلس) و دکتر علیرضا علوی‌تبار (عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران و تحلیلگر مسائل مدنی ایران) بودند. گزارش زیر چکیده‌ای از مباحث مطرح‌شده در دور اول «گفت‌وگوهای توسعه» است که در مهر و آبان سال جاری در پژوهشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس برگزارشده است.

محمود سریع‌القلم بیشتر به بنیان توسعه‌نیافتگی در ایران توجه می‌کند؛ یعنی خلق‌وخوی شخصیت ایرانی و البته آنچه در ذیل «اقتدارگرایی» اکثریت ایرانیان قابل توضیح است. او درس‌گرفتن از تجربه‌های جهانی توسعه و حکمرانی را معیار و مبنا می‌داند. به روندهای «سیاست‌گذاری» اقتصادی و نیز «مباحث سیاسی، اجتماعی روز و در سطح ملی، جهانی و منطقه‌ای»، اهمیت بیشتری می‌دهد و به‌تبع‌آن، عملا بین‌المللی‌تر از بقیه نظریه‌پردازان توسعه فکر می‌کند.
سریع‌القلم به ایرانی جهانی‌شده می‌اندیشد که بتواند از پس‌ تاریخ ‌درآید و روبه‌سوی افق‌های آینده گذار کند. ازاین‌منظر می‌توان او را ذیل اندیشمندان گفتمان گذار قرار داد. گفتمانی که به تجربه‌های جهانی کشور- ملت‌های موفق نظر می‌کند: از چین و کشورهای آمریکای لاتین تا آلمان، ژاپن، ترکیه و کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس؛ بنابراین تمام تلاش سریع‌القلم بر این است که اسباب و لوازم این گذار را فراهم آورد. او به نسل‌های آینده ایرانیان امیدوار است و تصویر مطلوب خود را از شهروند ایرانی شایسته، سیاست‌مدار، سیاست خارجی ایرانی و… ارائه می‌دهد. البته این کندن از گذشته و دل‌بستن به آینده او را از لحظه حال غافل نمی‌کند. الگو و نقشه راهی برای هیئت حاکمه سیاست‌مداران امروز جمهوری‌اسلامی ترسیم می‌کند تا شاید در پرتو چنین نقشه‌ای، جهت‌گیری این سیاست‌مداران را از:
– سیاست خارجی «تقابلی» و امنیت‌گرا که صرفا «حفظ تمامیت ارضی و [بقای] نظام سیاسی» را سرلوحه اهداف خود دارد؛
– «کلی‌گویی‌های مبتنی‌بر اصول ثابت انقلاب ‌اسلامی، به‌سمت ریزنگری‌های دقیق و معطوف به توسعه‌خواهی» رهنمون کند. برای تحقق این نقشه راه، به جز حاکمان سیاسی، درهمین‌زمینه نقش نخبگان فکری یا همان «اندیشمندان دینی [یا متخصص] در توسعه‌یافتگی» نیز مهم است. پس هرچند در مسیر توسعه‌خواهی، او معتقد است «گفت‌وگو، تبادل افکار، میزگردگذاشتن یا راه‌انداختن بحث‌های دانشگاهی» میان این اندیشمندان بی‌فایده است، ولی به‌هرحال فراتر از بحث‌های دانشگاهی و انتزاعی، همچنان اولویت «نخبگان فکری حوزه دانشگاه، علم و نظریه‌پردازی» و نیز «نخبگان ابزاری سیاست‌مدار و تصمیم‌گیرنده» را در این می‌داند که در نقش «گروه‌های نافذ حکومت، پایه‌های فلسفی- نظری توسعه‌یافتگی را در میان خود حل‌وفصل کنند» و به ‌این‌ هدف – آن‌طور که «از حکومت‌داری چوئن‌لای در چین مثال می‌زند» – در مسیر رسیدن توافق بر سر «پایه‌های فلسفی- نظری توسعه‌یافتگی»، «نظم جهانی را بپذیرند»؛ «قبول‌کردن نظمی که غرور ایرانی، تن ‌به ‌پذیرفتن آن نمی‌دهد»، نظمی که در ضمن آن فرقی میان «شانگهای، پاریس، نیویورک، فرانکفورت» و احتمالا در آینده تهران وجود ندارد و ایرانی هم ورای «بادگیرهای یزد و افتخارش به سازمان اداری دوران ساسانی»، مانند دیگر ملت‌ها، «بیگانه از [تولید] فناوری روز»، «مصرف‌کننده» این توسعه به ‌سبک جهانی خواهد بود، همان‌طورکه امروزه نیز تا حد زیادی «غربی» است آنجا که «پزشکی و نرم‌افزار خرید بلیت هواپیما و یخچال» و…، محصول دانش غربیان، «علمی جهانی» و دقیق‌تر برخاسته از «منظومه‌ای جهانی» است که به‌تمامی «تمدن بشری» سرایت کرده است.
فهم سریع‌القلم از روایت توسعه در ایران
در بخشی از دکترین سریع‌القلم، او از شکل‌نگرفتن «جامعه ایرانی» سخن می‌گوید؛ «جامعه‌ای فئودالی، عمدتا [دارای ساخت اقتصادی] کشاورزی و دام‌پروری و در سرزمینی به‌غایت گسترده و [با جمعیتی] پراکنده». او همچنین تصویر سیاهی ترسیم می‌کند از اجتماع ایرانیان در درون مرزهای جغرافیایی فلات ایران‌زمین که البته در آنِ ‌واحد، هم واقع‌بینانه است، هم تلخ‌اندیشانه و گاهی نیز اغراق‌آمیز. به‌ویژه آن‌ زمان که از آسیب‌شناسی سبک زندگی ایرانیان سخن می‌گوید: «مردمانی دنیادوست، فخرفروش و در خوش‌گذرانی و تفریح اهل‌ افراط». همچنین «حسادت و دروغ، خودخواهی و نقدناپذیری از یک ‌طرف و به کوتاه‌مدت زندگی چسبیدن از طرف‌ دیگر» و سرانجام «به‌راحتی و طرفه‌العینی خیانت‌کردن به آرمان‌های وطن‌پرستانه» از دیگر ویژگی‌های بارز آنان است. پس «در یک کلام، اکثریت ایرانیان به‌شدت خودمحور» هستند و در «قرابت با قدرت»، حفظ سمت و مقام برای آنها در اولویت است.
یکی دیگر از کلیدواژه‌های اصلی اندیشه او -در ارزیابی انتقادی سریع‌القلم از تاریخ معاصر ایران- که در بزنگاه تاریخی مشروطه‌خواهی مـطــرح می‌شــــود، آن «اجماعی» است که امید به تحقق آن در فردای پس از پیروزی جنبش مشروطــه‌خواهی، مـــدام ‌و مدام کم‌سوتر می‌شد؛ بنابراین در این برهه از تاریخ معاصر ایران، خودمداری «حاملان اندیشه‌های نو که دارای خلقیات اقتدارگرایانه انباشته‌شده ایرانی بودند»، در نهایت باعث شد نخبگان فکری و سیاسی، حقوق انسانی و اجتماعی «دیگری مشروعه‌خواه، متجدد، دموکرات، اعتدالی» و… را به‌رسمیت نشناسند. در کنار آن، بی‌تجربگی مشروطه‌چیان و مخالفان استبداد شاهی، در اینکه چگونه «و به چه روشی باید به حل‌وفصل اختلافات و تعارض‌های» خود بپردازند، همه‌وهمه در عمل باعث شد نخبگان حامل چهار سنخ اندیشه دینی، ملی، تجددخواهانه و بعدها چپ‌گرا، به «همکاری، هماهنگی و هم‌گرایی» لازم با یکدیگر نرسند. گویا سریع‌القلم بر این باور است که پیش‌فرض «همه‌ یا هیچ» این نخبگان که با «ایدئولوژیک‌شدن» اندیشه‌های آنان نیز همراه شده بود، مطلق‌انگاری را به سرحد نهایی خود رساند. سرانجام نیز «حذف، سرکوب، خشونت و نزاع» میان متجددین، سنت‌گرایان، چپ‌گرایان و البته ملیون معتقد به «ناسیونالیسم احساسی» -و نه «عقلانی»- به‌حدی رسید که «اجماع» لازم میان آنها را امکان‌پذیر نکرد. از نظر سریع‌القلم، علت سازمان‌نیافتن سیستم در بین «جماعت ایرانیان» و نه در «جامعه ایرانی»، در وهله اول «خلق‌وخوی مطلق‌بین» نخبگان فکری ‌و سیاسی است و به‌تبع‌ آن «روحیات این نخبگان در نپذیرفتن این موضوع که بخشی از ایدئولوژی و مرام فکری آنها قابل ‌نقد است و می‌تواند اشتباه باشد». پس‌ از آن نیز «نظام حقوقی مصرح در قانون اساسی کشور» و «مرام‌های فکری به‌گونه‌ای نبودند که به [بازیگران فکری و سیاسی] اجازه و فرصت هم‌پوشانی [ایده‌هایشان] را بدهند». از همین روست که او نه‌تنها «دو سیستم مدیریتی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی» را برای توسعه‌یافتگی، ناهم‌گرا با یکدیگر می‌داند؛ بلکه از آشتی‌ناپذیری و تضاد «مبانی فلسفی اسلام (از هر قرائتی) با لیبرالیسم» سخن می‌گوید؛ اسلامی که در ذیل «متون اندک‌شمار اقتصادی آن و عمدتا سخنرانی‌های دینی‌ / اخلاقی» عالمانش -ضمن «نوعی جهت‌گیری مدنی، اخلاقی و اجتماعی»- تنها در «کلی‌گویی‌هایی انتزاعی و آرزوهایی» از اقتصاد و سیاست مطلوب، طرح موضوع شده است.
اجماع نخبگان، عامل کانونی گذار به توسعه‌یافتگی
او هرگونه گذار به توسعه‌یافتگی را موکول می‌کند به دوران «پسااجماع». یا همان نحوه گذار به ‌سمت «سیستم‌های قاعده‌مند مبتنی‌ بر همکاری و هم‌گرایی» در دولت-‌کشور. پس این سیستم‌های قاعده‌مند، رو به ‌سوی عملی‌کردن شاخصه‌های «رقابت، کیفیت و استاندارد» داشته و می‌توانند در تمام امور زندگی ایرانیان، جهت‌گیری خود را تنظیم ‌کنند. این شاخصه‌ها «اصول ثابت توسعه» نام دارند و شامل موارد زیر می‌شوند:
١. «پذیرش علم و تخصص»، ‌٢. فرایند «بین‌المللی‌شدن» که در اینجا به‌ معنای فراهم‌بودن ارتباطات بین‌المللی است؛ آن‌گونه که به «افزایش سهم [اقتصاد ایران] در بازار جهانی و افزایش رشد اقتصادی» منتهی شود، ٣. «تسلط کارآفرینان بر اقتصاد ملی»، ۴. «شفافیت سیاست‌گذاری‌های اقتصادی» و ۵. «آزادی فعالیت اقتصادی یا آزادی در حوزه‌های اجتماعی که به‌مراتب نه‌تنها مهم‌تر از آزادی سیاسی» است، بلکه «آزادی سیاسی به معنای تحزب نیز محصول [شکوفان‌شدن همین قسم] آزادی‌های اجتماعی/‌ اقتصادی است»؛ مانند امکان فعالیت «رسانه‌ها و دانشگاه‌های آزاد خارج از حاکمیت»، «آزادی فکر، اندیشه یا آزادی شکل‌دادن به اجتماعات مدنی». به‌علاوه از میان آزادی‌های اجتماعی و اقتصادی، سریع‌القلم «مهم‌ترین وظیفه دولت توسعه‌گرا» را اهمیت‌دادن به «تولید ثروت ملی» می‌داند که به‌ معنای مقدم‌بودن توسعه اقتصادی بر «توسعه اجتماعی» است. او در اولویت‌های بعدی، به‌ترتیب توسعه فرهنگی و «توسعه سیاسی» را با درصد اهمیت بسیار کم‌تری فهرست می‌کند.
از نظر سریع‌القلم، الگوی توسعه ایران و فرایند عملیاتی‌شدن تولید ثروت مبتنی بر مزیت نسبی پیش‌گفته، بسیار فراتر از توسعه عمرانی است و ذیل رعایت شش محور زیر، جنبه اجرائی پیدا می‌کند:
١. «وجود «حکومتی» که لزوما دمکراتیک نیست». غیردمکراتیک به این‌ معنا که انتخاب و ارجحیت مردم در اولویت زمامداران این حکومت قرار ندارد. در این ‌حالت حکومت «نه اشخاصی همچون «پهلوی اول و دوم»، بلکه مجموعه‌ای از نهادهاست که برای توسعه کشور، سیاست‌گذاری‌های معطوف به توسعه را اتخاذ می‌کنند».
٢. توسعه‌گرابودن «گروه‌های نفوذ و نخبگان فکری و ابزاری» که در اجماع با یکدیگر، «نهادهای حکومت را سازمان‌دهی می‌کنند» و ذیل «حکومت توسعه‌گرا»، منطق عمومی پیشرفت را بپذیرند.
٣. شکل‌گرفتن سازوکارهای «بوروکـــراتیک» تصمـــیمات اتخاذشده و برآمده از حکومت توسعه‌گرا، ذیل این سازوکارها، بهره‌گیری از خدمات عمومی یا اجرای سیاست‌های حکومتی (مانند قانون مالیات) را به رویه‌ای استاندارد تبدیل می‌کند که شامل حال همگان می‌شود.
۴. «پذیرش نظم جهانی».
۵. «اعمال سیاست‌های توزیعی»
۶. «سیاست خارجی در خدمت تولید ثروت ملی».
نقد سلبی
براساس بنیان نظری سریع‌القلم و ازآنجاکه او نقطه عزیمت توسعه در ایران را به «اجماع نخبگان فکری و سیاسی» مشروط کرده، پس لحظه اکنون در تاریخ معاصر ایران در نوعی «بن‌بست»، همان لحظه غیابِ اجماع در میان نخبگان فکری و سیاسی این کشور است و از آنجا که شرط اجماع، همان است که نخبگان «تغییرات فراوانی را در [شاکله] فکری و [منش] سیاسی» خود بپذیرند، پس در «کوتاه‌مدت» رسیدن به هم‌گرایی در میان آنها «ممکن نیست». بنابراین در عمل رهیافت توسعه نخبه‌محور و برنامه‌ریزی‌شده از بالا دچار مشکل می‌شود. افزون‌ بر مانع قبلی، می‌توان چنین گفت که براساس فهم سریع‌القلم از خلق‌وخوی ایرانیان یعنی همان اقتدارگرایی و خودخواهی آنها، فرایند توسعه جامعه‌محور در ایران نیز موضوعیت چندانی نخواهد داشت زیرا وقتی به نمونه آسیایی چنین توسعه‌ای در هند و نمونه کلاسیک آن در انگلستان می‌نگریم، می‌بینیم که «توسعه اجتماعی و فرهنگی در [این کشورها] مقدم بر توسعه سیاسی است»؛ توسعه‌ای اجتماعی و فرهنگی که نه‌تنها با اقتدارگرایی فعلی ایرانیان (از نظر سریع‌القلم) ممکن نیست بلکه علی‌رغم «میل باطنی سریع‌القلم به توسعه جامعه‌محور»، این قسم توسعه را «در ایران، دارای فرایندی بسیار زمان‌بر و طولانی» می‌داند.
البته سریع‌القلم برای خروج از اقتدارگرایی بارها از تقدم «اصلاح سطح فکر و فرهنگ ایرانیان» بر هر اقدام چاره‌ساز دیگری سخن گفته است که البته این موضوع، با این سخن ایشان که معتقدند توسعه جامعه‌محور فرایندی زمان‌بر و طولانی است، در تناقض قرار دارد به‌خصوص که اصلاح یا تغییر فرهنگ اقتدارگرای ایرانیان، خود امری زمان‌بر و محتاج تربیت چند نسل کودکان توسعه‌خواه است.
نقد ایجابی: تلفیقی از توسعه جامعه‌محور
و نخبه‌محور
ازآنجاکه «رفتار دموکراتیک» مهم‌تر از «افکار دموکراتیک» است و «محصول [فرایندی از] اقدامات و برنامه‌ریزی»هاست، می‌توان انتظار داشت که بازیگران دموکرات و نخبگان ایرانی و توسعه‌مدار، در ضمن این قبیل اقدامات و برنامه‌ریزی‌ها، با «اصلاح آرام و تدریجی ساختارها، ملت [ایران] را به‌منظور تحقق خواسته‌های سیستم و سازمان، سازمان‌دهی» کنند؛ نوعی الگوی دموکراتیک جهت توسعه‌یافتگی که در حین ‌آن، «حق انتخاب» فردفرد افرادِ درون سیستم برای «اصلاح تدریجی ساختارها» به‌ رسمیت شناخته شود. بنابراین اگر حق انتخاب زنان، کارگران، جوانان، کارمندان بخش عمومی، مهندسان، کشاورزان، روستاییان، دانشگاهیان و دیگر اقشاری که «به ‌اندازه کافی ثروت تولید کرده‌اند» اما از ابزارهای دموکراتیک برخوردار نیستند، به رسمیت شناخته نشود، چگونه می‌توان انتظار داشت که «با سیاست‌های توزیعی مناسب، آن ثروت توزیع و تقسیم شود» و در یک حرکت سلسله‌مراتبی، «ثبات سیاسی، ضرورتا به دموکراسی و توسعه سیاسی» منتهی شود؟
به‌نظر می‌رسد فرایند اجماع نخبگان فکری ‌و سیاسی، «نیاز [بخش خصوصی و کلیت آحاد جامعه] به استقلال مالی از دولت»، «افزایش ثروت کشور، تقویت طبقه متوسط و به‌ تبع ‌آن افزایش و حفظ ظرفیت‌های ایجاد دموکراسی»، همه ‌و همه جزء شروط لازم برای تحقق الگوی توسعه ایرانی هستند، اما شروط کافی آن نیستند. اتفاقا به‌مثابه شرط کافی، ایجاد یک «قرارداد اجتماعی میان مردم و حاکمیت» از اهمیت برخوردار است؛ قراردادی که از خلال آن:
– اول، «استقلال مالی» فردفرد اقشار جامعه ایرانی از وابستگی به بنگاه‌های عظیم صنعتی/مالی تضمین شود و
– دوم، در مسیر مطلوب‌ نظر سریع‌القلم یعنی
«آزادشدن معاش مردم و طبقه متوسط از وابستگی [به درآمدهای حکومتی]»،
«ثروتمندشدن [طبقات اقتصادی، اجتماعی] جامعه» و
ایجاد یک «طبقه متوسط دارای پس‌انداز و برخوردار از دانش و تخصص ثروت‌ساز»،
حال به مدیریت «بنگاه‌های خُرد و متوسط کسب‌وکار»، «کسب مهارت» و دسترسی «اقشار مختلف اجتماعی به منابع اقتصادی لازم [جهت مدیریت این بنگاه‌ها]»، توجه شود. بنابراین اهمیت‌دادن به بندهای این قرارداد اجتماعی همان شرط‌های کافی‌ای هستند که شاید بتوانند ایران را در سیستم‌سازی الگوی توسعه خود از فاجعه «شکاف میان فقیر و غنی» که دنیا را فراگرفته، دور کنند؛ فاجعه ساخته‌وپرداخته صورت‌بندی‌های اقتدارگرای نظام لیبرالی توسعه که حتی «زنگ خطر آن» به اجلاس داووس ٢٠١۵ نیز رسیده است.
پس شرط کافی اقتصادی برای الگوی توسعه ایرانی، می‌تواند در معنای نوعی عدالت اقتصادی و دسترسی غیرانحصاری و رقابتی به منابع سرمایه و پول فهم شود که سریع‌القلم نمونه‌ای از آن را با اشاره به مدل متفاوت «پیاده‌کردن لیبرالیسم در آلمان» شرح می‌دهد، مدلی که در ضمن آن «سیاست‌گذاری مبتنی بر توزیع ثروت که برخلاف آمریکا در آلمان، مکانیسم و رویه‌ای معمول و جاافتاده است» از اهمیت برخوردارست. در کنار این ملاحظه اقتصادی، توجه به مطالبات طبقه متوسط و فرهنگی جامعه ایران، می‌تواند راهگشای آرمان زیبای
سریع‌القلم باشد.
علیرضا علوی‌تبار: هر دیدگاهی که در زمینه توسعه و توسعه‌نیافتگی مطرح می‌شود، با سه معیار قابل ارزیابی است. ١- کفایت نظری ٢- اعتبار تجربی و ٣- کارایی خط‌مشی‌های پیشنهادی. تصور من این است که سنت فکری‌ای که دیدگاه‌های آقای دکتر سریع‌القلم از آن نشئت می‌گیرد، سنت فکری نوسازی یا مدرنیزاسیون است. ما سنت‌های فکری مختلفی در تحلیل توسعه و توسعه‌نیافتگی داشتیم؛ مثل نوسازی، وابستگی و … . دیدگاه نوسازی چند مشخصه دارد. اولین مشخصه آن این است که متغیرهای عمده آن، داخلی هستند که عبارت‌اند از: ارزش‌ها و نگرش‌های فرهنگی و نهادهای اجتماعی؛ یعنی در تلاش است تا توسعه‌یافتن یا توسعه‌نیافتن کشورها را با کمک وضعیت این دو متغیر توضیح دهد. دومین ویژگی آن این است که سطح بالایی از انتزاع در آن وجود دارد؛ یعنی دنبال قواعد کلی، عام، جهان‌شمول و کم‌وبیش ثابت است و نوعی سنخ‌شناسی یا تیپولوژی نیز در آن وجود دارد که کشورهای توسعه‌یافته را از کشورهای توسعه‌نیافته تفکیک می‌کند. این دیدگاه اصولا به یک راه واحد توسعه اعتقاد دارد و معتقد است که همه کشورها باید یک مسیر را برای رسیدن به توسعه طی کنند.
این دیدگاه به دو چیز کمتر توجه می‌کند؛ یکی تأثیر عوامل خارجی در توسعه یا عدم توسعه و دیگری ستیزهای داخلی؛ ستیزهایی که بر سر منافع، نگرش‌ها و ایدئولوژی‌ها درمی‌گیرد. در دیدگاه نوسازی سه گرایش وجود دارد؛ اولی گرایش شاخصی است مثل برداشت مرحله‌ای روستو، دومی دیدگاه تراوش‌گرایی است که معتقد است توسعه یعنی تراوش سرمایه، نهاد و ارزش‌ها از کشورهایی به کشورهای دیگر و دیدگاه سوم دیدگاه روان‌شناسانه است که سعی دارد توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی را بر اساس شخصیت‌ها و ویژگی‌های آنها توضیح دهد. بعضی از نکاتی که آقای دکتر سریع‌القلم به آن اشاره می‌کنند، مثل مسئله شخصیت اقتدارگرای ایرانیان و خلق‌وخوی شخصیت ایرانی، از نظر بنده کاملا ذیل سرمشق نوسازی با گرایش روان‌شناسانه قرار دارد. اگر این موضوع را بپذیرند، تمامی انتقاداتی که به نظریه نوسازی واردند، به این دیدگاه نیز وارد خواهند بود؛ مانند کارکردگرایی آن، تکاملی‌دیدن تحولات اجتماعی و سایر مواردی که ممکن است وجود داشته باشد.
سریع‌القلم: اینکه چرا من از خلقیات و ویژگی‌های رفتاری ایرانیان سخن می‌گویم، بخشی از این موضوع علمی است، اما بخش مهم‌تر آن مقایسه‌ای است که من در تجربه جهانی کسب کردم. بنابراین وقتی یک فرد کره‌ای را با یک ایرانی مقایسه می‌کنم، باوجود اینکه کشور کره دارای یک تاریخ اقتدارگرا و استبدادی بوده، اما اقتدارگرایی کره‌ای با اقتدارگرایی ایرانی متفاوت است. در ایران یک نفر حکمرانی می‌کرده و سایرین زیرمجموعه بوده‌اند، اما در کره و چین اقتدارگرایی به صورت هرم است؛ یعنی طبقات مختلف اجتماعی زیرمجموعه شاه بوده‌اند و نوعی هارمونی در این بین برقرار بوده است، اما استبداد ایرانی و ناامنی موجود در تاریخ، از ایرانی یک شخصیت خاص ساخته است. اینها علت نیستند. خلق‌وخوی ایرانی مضر توسعه است، زیرا توسعه بدون همکاری امکان‌پذیر نیست؛ همکاری در کارخانه، همکاری در اداره، همکاری در سیاست و همکاری در رانندگی. توسعه به معنای همکاری است. ما نه در دانشگاه با هم همکاری می‌کنیم، نه در سیاست با یکدیگر همکاری می‌کنیم، نه در صنعت همکاری می‌کنیم و نه در صحنه اجتماعی.
رنانی: در نهایت تصریح نکردید که آیا خودتان را ذیل تفکر نوسازی قرار می‌دهید یا خیر؟
سریع‌القلم: بله قرار می‌دهم.
رنانی: نوسازی با رویکرد روان‌شناختی؟
سریع‌القلم: بحث من ویژه کشور ایران است؛ یعنی آسیب‌شناسی فرهنگ اجتماعی ایران را به آن اضافه کردم. با این مبنا که ما باید بیشتر در داخل خودمان را اصلاح کنیم. بحث روان‌شناختی را زیاد پررنگ نمی‌کنم و نخبگان را مهم می‌دانم.
علوی‌تبار: سؤال دوم من به طبقه متوسط برمی‌گردد. در آثار آقای دکتر سریع‌القلم طبقه متوسط نقش ویژه‌ای ایفا می‌کند و قرار است که وظیفه بزرگی را برای اعتلای ایران برعهده بگیرد و همیشه از یک طبقه متوسط قوی صحبت می‌شود. ما به‌لحاظ اقتصادی چهار طبقه داریم: طبقه فرادست یا سرمایه‌دار، طبقه متوسط قدیم، طبقه متوسط جدید، و طبقه کارگر. این مطابق با طبقه‌بندی‌هایی است که ما در بحث‌های جامعه‌شناختی داریم. طبقه متوسط در ایران همیشه اکثریت داشته است و اگر قرار بود معجزه‌ای اتفاق بیفتد، توسط این طبقه اتفاق می‌افتاد. طبق آمارهای ما، طبقه سرمایه‌دار، یعنی طبقه‌ای که خودشان کار نمی‌کنند و کارگر استخدام می‌کنند، ٧,۵ درصد جمعیت شاغل را تشکیل می‌دهند. طبقه متوسط سنتی یعنی کسانی که دارایی اندکی دارند و خودشان نیز کار می‌کنند، بین ٣۶ تا ٣. ٣٩ درصد شاغلان در ایران تخمین زده می‌شوند. طبقه متوسط جدید یا مدرن یعنی کسانی که از تخصص و دانش خود کسب درآمد می‌کنند، طبق آمارهای سال ١٣٨۵ حدود ٢١ درصد شاغلان هستند. کارگرها که مورد بحث شما نیستند نیز حدود ٣٠ درصد می‌شوند. اگر منظور شما از طبقه متوسط، طبقه متوسط قدیم و جدید با هم است، این گروه مجموعا ۵٧ درصد شاغلان ایران را تشکیل می‌دهند؛ یعنی مطابق آمارهای سال ١٣٨۵، این طبقه درحال‌حاضر در اکثریت قرار دارد. مگر اینکه طبقه متوسط به مفهوم دیگری به کار گرفته شود. به نظر بنده، چهار خواسته مهم در عرصه عمومی ایران وجود دارد؛ خواسته اول، خواسته رشد و رونق اقتصادی است. مخصوصا نمی‌گویم توسعه. منظورم رشد و رونق اقتصادی، افزایش تولید ملی و گسترش مبادلات است. خواسته دوم مشارکت سیاسی و دموکراسی است. خواسته سوم توزیع مجدد درآمد و ثروت است و چهارم، سبک زندگی متفاوت از سبک زندگی رسمی است. اگر طبقه متوسط قرار بود این کارها را انجام بدهد، درحال‌حاضر طبقه متوسط در اکثریت قرار دارد. پس چرا توسعه در ایران هنوز هم اتفاق نمی‌افتد؟
سریع‌القلم: معتقدم که در بحث توسعه، ایران یک مورد خاص نیست. من توسعه را یک پدیده جهانی می‌دانم؛ یعنی معتقدم یک روند در سال ١۵٠٠ میلادی در دنیا و در یک جغرافیا به نام اروپا شروع شده و سپس تسری پیدا کرد. ایران خاص نیست و من همه اینها را به نخبگان برمی‌گردانم. آیا نخبگان درست تشخیص می‌دهند و تصمیم می‌گیرند؟ آیا اصلا می‌خواهند کشورشان پیشرفت داشته باشد یا خیر؟ رجوع من به نخبگان به این معنا نیست که به جامعه اعتقاد ندارم اما چون جامعه ایرانی ضعیف است و تشکل ندارد و کار روی جامعه زمانبر و طولانی است، اگر رهبران یک کشور تصمیم بگیرند، شما سریع‌تر به جواب می‌رسید. طبقه متوسط از نظر من طبقه‌ای است که بر اساس دانش و تخصص خود درآمد دارد و به دولت وابسته نیست. پس‌انداز دارد و سهمی از بازار را نیز در اختیار دارد که مجموع این گروه را شما ٣۶ درصد عنوان کردید. در ایران اگر بخواهیم بحث کنیم، من فکر می‌کنم چه در دوره قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب، در ایران اجازه تشکل طبقه متوسط داده نشده است و در‌‌صورتی‌که این تشکل ایجاد می‌شد، یک نیروی عظیم اجتماعی شکل می‌گرفت که دستور کار مشخص می‌کرد.
این موضوع با بحث نوسازی همخوانی ندارد. در بحث نوسازی، دست طبقه متوسط را باز می‌گذارند، چون به چشم شهروند به آنها نگاه می‌کنند نه اپوزیسیون. من طبقه متوسط را به‌عنوان محصول توسعه‌یافتگی مد نظر قرار می‌دهم و خیلی آن را برجسته نکردم و معتقدم چنانچه توسعه‌یافتگی شکل بگیرد، حاکمیت خودش باید از طبقه متوسط بخواهد تشکل پیدا کنند. در شرایطی دولت و حاکمیت می‌توانند طبقه متوسط ایجاد کنند که فقط برای کشور امنیت تأمین کنند و قانون را اجرا کنند و اگر خودشان وارد فعالیت‌های اقتصادی شوند، نمی‌توانند طبقه متوسط ایجاد کنند. زیرا این درست بر خلاف امیال سیاسی، اجتماعی و مدنی آنها می‌شود. بنابراین طبقه متوسط زمانی ایجاد می‌شود که ما بتوانیم در چارچوب تئوری نوسازی حرکت کنیم.
رنانی: اگر این بحث را بپذیریم به این معنی است که اصولاً طبقه متوسط شکل نگرفته است. شما وقتی صحبت از طبقه می‌کنید به این معنی است که قدرتِ تشکل دارد. تا زمانی که یک مجموعه اجتماعی قدرت تشکل پیدا نکند، طبقه ایجاد نمی‌شود. پول دارد، خانه دارد، ماشین دارد ولی متفرق است. بنابراین اگر این بحث را بپذیریم باید بگوییم طبقه‌ای شکل نگرفته است.
سریع‌القلم: طبقه متوسط زمانی حضور دارد که در سیاست‌گذاری‌ها اثرگذاری داشته باشد.
علوی‌تبار: در اقتصاد بین طبقه اقتصادی و طبقه اجتماعی تفکیک قائل می‌شوند. وقتی طبقه اقتصادی به طبقه اجتماعی تبدیل می‌شود که اولاً سبک زندگی خاص و سپس ایدئولوژی خاص خودش را پیدا کند و بعد سازمان‌هایی را پیدا می‌کند که مدافع منافع و دلبستگی‌هایش در عرصه‌های عمومی باشند. در این زمان طبقات می‌توانند در عرصه سیاست‌گذاری و خط‌مشی‌گذاری نقش داشته باشند. من اتفاقاً معتقدم در بین طبقات اقتصادی ایران، دو طبقه به طبقه اجتماعی نزدیک شده است؛ یکی طبقه متوسط مدرن و یکی بخشی از طبقه سرمایه‌دار. اینها سبک زندگی خاص خودشان را دارند، انسداد طبقاتی ایجاد کرده‌اند یعنی به‌راحتی کسی را وارد خودشان نمی‌کنند. با توجه به توضیحات آقای دکتر سریع‌القلم، فکر می‌کنم ایشان، وجود این طبقه را نیز نفی می‌کنند. توسعه سیاسی از نظر من یعنی پیدایش حکومت مدرن. حکومت مدرن یعنی حکومتی که مبتنی بر ملت است. در آن تفکیک و تخصص وجود دارد و متمرکز است. به علاوه حکومت مدرن یعنی گذار به مردم‌سالاری. گذار به مردم‌سالاری همان هرم مردم‌سالاری است. یک وجه آن حکومت محدود و پاسخگو است. یک وجه آن رعایت حقوق اساسی مردم است. یک وجه آن جامعه مدنی توسعه‌یافته و گسترش‌یافته است و یک وجه آن انتخابات آزاد و منصفانه است. این چهار وجه هر جا تحقق پیدا کرد، در آنجا دموکراسی وجود دارد. در واقع توسعه سیاسی یعنی تحقق بخشیدن به اینها. به رسمیت شناخته‌شدن حقوق مردم بخشی از توسعه است. این حقوق از نظر مارشال سه مرحله دارد، اول حقوق مدنی است، بعد حقوق سیاسی است و سپس حقوق
اقتصادی-اجتماعی است. اختلاف بین لیبرال‌ها و چپ‌های دموکرات، سر همین حقوق سوم است که چپ‌ها می‌گویند جزء حقوق مردم است اما لیبرال‌ها اعتقاد ندارند که مردم حقوق اقتصادی-اجتماعی دارند.
سریع‌القلم: برای من حکومت مدرن حکومتی است که به توسعه اقتصادی اعتقاد دارد. شیخ محمد در دوبی از نظر من یک حاکم مدرن است اما حکومتش دموکراتیک نیست. حکومت دموکراتیک، نهادهای دموکراتیک دارد، تحزب دارد و رسانه‌ها آزاد و خارج از حاکمیت هستند. به این می‌گوییم حکومت دموکراتیک. حکومت چین در‌حال‌حاضر یک حکومت مدرن است اما زمان مائو نبود. من احساس کردم شما این دو را یکی در نظر گرفته‌اید.
علوی‌تبار: بنده عرض کردم توسعه سیاسی با شکل‌گیری حکومت مدرن آغاز می‌شود و سپس به دموکراسی گذار می‌کند.
سریع‌القلم: شاخص‌هایی که جناب‌عالی نیز به‌خوبی به آن اشاره کردید، کفایت نظری، اعتبار تجربی و کارایی خط‌مشی پیشنهادی هستند. در رابطه با اعتبار تجربی می‌خواهم این موضوع را عنوان کنم که من کشوری را سرغ ندارم که به توسعه سیاسی رسیده و سپس به سراغ توسعه اقتصادی رفته باشد. من چنین کشوری را در دنیا نمی‌شناسم؛ چه در غرب، چه در خارج از غرب. آزادی‌های مدنی از آزادی‌های سیاسی متفاوت هستند. در انگلستان حدود ۶٠٠ سال است که سابقه آزادی اندیشه وجود دارد اما سابقه آزادی سیاسی به یک قرن هم نرسیده است. رسانه‌های قرن ١٩ در انگلستان آزاد و خارج از حاکمیت بودند و هرچه می‌خواستند می‌نوشتند اما همه شهروندان حق رأی نداشتند.
اگر این دو مورد از هم تفکیک شود و تفاوت معنایی آنها را بپذیریم، خیلی از بحث‌ها روشن می‌شود. آنچه در ایران اتفاق نیفتاده، آزادی مدنی است. شاید اشکال تئوریکی که به دوره مشروطه در ایران می‌توان گرفت این باشد که ما به سرعت وارد آزادی‌های سیاسی شدیم. در حالی که در کشوری که از ١٠ میلیون نفر، در بهترین شرایط ١٠ هزار نفر سواد اکابری داشتند، ما به دنبال آزادی سیاسی بودیم. درحالی که یک روزنامه شش ماه منتشر می‌شد و بعد آن را تعطیل می‌کردند. آزادی فکر خیلی مهم‌تر از آزادی سیاسی است. اگر آزادی تفکر وجود نداشته باشد، آزادی سیاسی به وجود نمی‌آید. اگر ما بخواهیم به طرف آزادی سیاسی حرکت کنیم، باید بپذیریم که انسان‌ها با یکدیگر تفاوت دارند و ما این را نپذیرفته‌ایم. یکسان‌سازی در ایرانیان بسیار قوی است و مانند ژن شده است. یکسان‌سازی یعنی اقتدارگرایی فرهنگی. بحث آزادی‌های مدنی بسیار جدی است. یکی از مصادیق آن بحث و گفت‌وگو و نداشتن پیامد است؛ مهم‌ترین شاخص توسعه سیاسی تحزب است. تاریخ به ما نشان داده زمانی که توسعه اقتصادی صورت می‌گیرد، ضرورت تحزب به وجود می‌آید. اگر این سازماندهی اقتصادی در اروپا و آمریکا صورت نگرفته بود، ضرورت نظام حزبی هم ایجاد نمی‌شد. چین اگر با همین روند جلو رود، حتما مجبور خواهد شد در مقطعی سیستم حزبی ایجاد کند و با یک حزب کمونیست کاری نمی‌تواند انجام دهد. آزادی مدنی بر توسعه سیاسی تقدم دارد و ما هنوز به آن مدنیت لازم نرسیده‌ایم. وقتی یک حکومت اجازه تشکل می‌دهد، دموکراتیک است. حکومت‌هایی که الان مدرن هستند، اجازه تشکل اقتصادی می‌دهند اما آزادی سیاسی نمی‌دهند. در چین، کره‌جنوبی، سنگاپور، ویتنام، امارات و ترکیه، اجازه تشکل سیاسی به کسی نمی‌دهند. من در دنیا موردی را سراغ ندارم که اول تشکل سیاسی صورت گرفته باشد و بعد تشکل اقتصادی. در اروپا اصناف و تجار با هم تشکل پیدا کردند و وقتی حجم و درآمدشان زیاد شد، پادشاهی‌ها و حاکمیت‌ها را تحت فشار قرار دادند تا امتیاز بگیرند. اروپا تنها منطقه دنیاست که از طریق جامعه‌محور توانسته است به توسعه برسد و بقیه دنیا همه نخبگان‌محورند.
احمد توکلی: طبق مدل آقای دکتر سریع‌القلم دوبی و ترکیه توسعه‌یافته هستند، در حالی که من فکر می‌کنم این موضوع اشتباه است و با واقعیت سازگار نیست. اینها دولت‌هایی با تجارت وابسته و بسیار شکننده هستند. دولت ترکیه شکننده است، زیرا رشد آن معلول بخش پولی اقتصاد است نه بخش واقعی اقتصاد. اگر شما وابستگی را بد نمی‌دانید و می‌گویید خیلی خوب است و اشکال ندارد، ما وابستگی را پذیرفتن ننگ می‌دانیم. البته کارکردن با دنیا ضرورتا به معنای زیرباررفتن نیست. لطفا بفرمایید که پدیده فساد چگونه پدید می‌آید و رشد می‌کند و با توسعه و آزادی چه نسبتی دارد؟ فساد کشنده آزادی، عدالت و ابتکار است و ما در حال حاضر به شدت گرفتار آن هستیم. از شما می‌خواهم که شرح دهید معجزه سرمایه‌داری در چه جاهایی وجود دارد و آیا در آن مفاهیم بلند آزادگی، عدالت‌خواهی و انسانیت هست یا خیر؟ آیا اگر کشوری وضعش از ما بهتر باشد، همین ملاک کافی است؟ آیا با معیارهای منطقی و علمی توسعه‌یافتگی، آن کشور توسعه‌یافته محسوب می‌شود؟ چند سال است که این کشورها توسعه اقتصادی پیدا کرده‌اند و به تعبیر شما هنوز توسعه سیاسی پیدا نشده است؟ آیا چنین کشوری را می‌توان الگو قرار داد به صرف اینکه وضعش از ما بهتر است؟
سریع‌القلم: اگر ما به لیبرالیسم اقتصادی به عنوان یک پارادایم نگاه کنیم، به اعتقاد من این مدل رقیب ندارد و تنها چیزی که بشر تاکنون آزمایش کرده و تا‌ اندازه‌ای جواب داده، لیبرالیسم اقتصادی است. ممکن است پارادایم‌های دیگری به طور ذهنی و انتزاعی در دنیا پیدا شوند، اما فعلا بشر به آن دست نیافته است. لیبرالیسم اقتصادی در نظریه تا امروز استحکام زیادی داشته، اما سیاست‌گذاری نیز بسیار مهم است. مثلا یک لیبرالیسم اقتصادی، آمریکا را ایجاد کرده و یک لیبرالیسم اقتصادی، آلمان را ایجاد کرده است. این دو با یکدیگر فرق می‌کنند. در آمریکا چهار هزار نفر، ٨۴ درصد ثروت را در اختیار دارند، اما در آلمان اجازه تمرکز ثروت داده نمی‌شود و از شهروندان ۵۶ درصد مالیات گرفته و توزیع می‌شود. سیاست‌گذاری‌ها در کشورها با یکدیگر متفاوت است. در آمریکا اجازه توزیع ثروت از طریق نظام سیاسی داده نمی‌شود، اما در آلمان پارلمانی وجود دارد و مکانیسم‌هایی طراحی شده که اجازه تمرکز ثروت را نمی‌دهد و با انواع و اقسام مکانیسم‌ها ثروت را در جامعه پخش می‌کند. معتقدم وظیفه حکومت، ایجاد فضایی برای تولید ثروت است. بعد از آن، جامعه خودش راه خودش را پیدا می‌کند.
مورد دیگر اینکه ما باید وابستگی را تعریف کنیم. هیچ کشوری دوست ندارد وابسته شود. اگر از شهروندان کشور زیمبابوه هم بپرسیم، آنها هم علاقه ندارند وابسته شوند. اما وابستگی یعنی چه؟ وابستگی برای من به این معناست که حاکمیت یک کشور، تصمیم‌گیری‌های مهم سیاست خارجی و امنیت خود را دست دیگران بدهد. اما اگر اقتصاد ژاپن به اقتصاد آمریکا متصل است، این وابستگی نیست. اگر اتحادیه اروپا آمریکا را تحت فشار می‌گذارد که تحریم‌های روسیه را اصلاح کند، به این دلیل است که اروپا با روسیه ۴٨٠ میلیارد دلار تجارت دارد. پس همه به هم وابسته هستند. شما می‌پرسید آیا فرمول صندوق جهانی پول (IMF) جواب داده است؟ بنده از حضرتعالی می‌پرسم که ما کی این فرمول را در کشور پیاده کردیم که بخواهیم از آن جواب بگیریم؟ ما اصلا پیاده نکردیم که جواب بگیریم. اولین شرط اجرای آن این است که بازارهای مالی و سرمایه‌گذاری آزاد شوند و با دنیا وارد کار و رقابت شوید. ما هیچ کدام از این اقدامات را انجام ندادیم. برای ما سخت است که با دنیا کار کنیم زیرا نگاهمان به جهان یک نگاه سیاسی -امنیتی است.
عباس حاتمی: آیا واقعا می‌شود دیدگاه‌های حضرتعالی را در مکتب نوسازی قرار داد؟ من خیلی موافق این موضوع نیستم. زیرا شما یک پا در مکتب نوسازی کلاسیک دارید، یک پای دیگر در مکتب نوسازی جدید و یک پا در مکتب نظام جهانی. در مکتب نوسازی کلاسیک، سنت مانع توسعه است. اصلا در مکتب نوسازی، واحد تحلیل جهانی دیده نمی‌شود. اصولا مکتب نظام جهانی شکل گرفت تا این مسائل را حل کند. در مکتب نوسازی جدید، دیگر سنت مانع توسعه دیده نشده است، زیرا دیدند نمی‌توانند سنت‌ها را کنار بگذارند. توسعه در بستری ساری و جاری است و لاجرم نادیده‌گرفتن این بستر، نظریه را کاملا انتزاعی و رفتن به سمت مطالعات موردی را بعید می‌کند. بنده معتقدم به بحث سنت‌ها باید در دیدگاه شما نگاه شود. آقای دکتر توکلی فرمودند دین، ما می‌گوییم سنت یا محیط بومی. آیا خود توسعه مقوله ثابتی است که حضرتعالی برای آن اصول ثابتی در نظر گرفته‌اید؟ با توجه به اینکه دیدگاه تاریخی دارید، آیا واقعا می‌توان پدیده‌هایی مثل توسعه را ثابت در نظر گرفت؟ آیا این پدیده‌ها در طول تاریخ دچار تحول نمی‌شوند؟ و اگر دچار تحول می‌شوند آیا می‌توان برای آنها اصول ثابتی لحاظ کرد یا خیر؟
سریع‌القلم: شما کشوری را نمی‌شناسید که توسعه پیدا کرده باشد، اما صنعتی نشده باشد. کدام کشور توسعه پیدا کرده اما یک نظام قوی بوروکراتیک نداشته است؟ همه داشته‌اند. همه کشورها به نحوی از تکنولوژی استفاده کرده‌اند. یکی بیشتر در حمل‌و‌نقل استفاده کرده است مانند فرانسه، برخی در صنایع سنگین مانند آمریکا و ژاپن نیز در الکترونیک از تکنولوژی استفاده کرده است. بنابراین من توسعه را مانند علم پزشکی می‌دانم که اصول ثابتی دارد. تاریخ توسعه این را به ما می‌گوید. در توسعه مشترکات بسیار زیادی وجود دارد. من پایه‌های اعتقاد خود را نوسازی می‌دانم اما در فرایند تکامل دیدگاه‌ها، به دیدگاه جهانی رسیدم. اصولا تلقی‌ای که در کشور ما از جهان وجود دارد، اشتباه است. ما فکر می‌کنیم آمریکا یعنی رئیس‌جمهور آمریکا. در حالی که به هیچ وجه این‌گونه نیست. آمریکا یک حاکمیت پیچیده مالی، سرمایه‌ای و تکنولوژیک است که با پشتوانه‌های سیاسی شکل گرفته است. ما باید آمریکا را جور دیگری بشناسیم. جان کری دو بار به تیم ایرانی گفت بیایید در آمریکا لابی درست کنید. همه دارند علیه شما کار می‌کنند. ما فرایند این کار را تسهیل می‌کنیم تا بتوانید لابی کنید. آمریکا مملکت لابی است. شما باید با کنگره لابی کنید، با خزانه‌داری لابی کنید، با رسانه‌ها لابی کنید وگرنه همه برای شما می‌زنند. وقتی شما در آنجا حضور نداشته باشید، عده‌ای دیگر علیه شما ذهنیت درست می‌کنند. توسعه‌یافتگی یعنی شبکه‌سازی یا Networking. ماهیت Networking هم سیاسی نیست، بلکه اقتصادی، مالی، صنعتی تکنولوژیک و… است. ما نباید نگاهمان را به جهان بر اساس دولت‌ها شکل دهیم.

منبع: روزنامه شرق


Viewing all articles
Browse latest Browse all 6930

Trending Articles