درآمد
در برنامه بسیار خوب و مفید «پرگار» در هفته پیش در بیبیسی با عنوان «رهبری خمینی در انقلاب ناگزیر بود؟» دو تن از دوستان خوب من یعنی آقایان مهدی فتاپور و جمشید اسدی به عنوان میهمان شرکت داشتند. با توجه به موضوع برنامه، طبعا دو سوی مناظره و یا گفتگو، نظریاتشان را ارائه داده و هر یک تلاش میکرد تا از موضع خود دفاع کند. در این گفتگوی بیش از پنجاه دقیقهای، به نکات خوبی اشاره شد. در این میان به گمانم دیدگاه تحلیلی آقای فتاپور به واقعیت نزدیکتر بود ولی، به رغم همدلی در وجوهی با دیدگاه آقای اسدی، با مدعای اصلیشان موافق نبوده و نیستم. در آغاز برای اطلاع خوانندگان به سراندیشه ایشان اشارتی میکنم و موضع خودم را میگویم و بعد متنی را خواهم آورد که تا حدودی این سراندیشه را به چالش میکشد. هدف اصلی نیز بازنشر همان متن بوده است.
در حدی که من دریافتم، در پاسخ به پرسش مجری برنامه (جناب آقای داریوش کریمی)، مدعای بنیادین جناب اسدی آن بود که: تا سه ماه پیش از پیروزی انقلاب (تشکیل دولت ازهاری در آبان ۵۷) نه انقلاب رنگ مذهبی (بخوانید اسلامی) داشت و نه احتمال رهبری آیتالله خمینی چندان محتمل بود. ایشان توضیح میدهد که حتی تا آن زمان کسانی مانند آیتالله شریعتمداری و حتی مهندس بازرگان و یا آیتالله طالقانی شانس بیشتری برای رهبری انقلاب داشتند.
گفتن ندارد که موضوع چگونگی و چرایی وقوع انقلاب ایران و به ویژه چرایی تحقق رهبری آیتالله خمینی داستان درازدامنی است که برای بازکاوی ابعاد و اضلاع منصفانه و همهجانبه آن نه تنها یک گفتار و یا مقاله بلکه یک کتاب نیز کفایت نمیکند. بهویژه که، به هر تقدیر، هر گوینده و نویسنده و پژوهشگری از یک سو در محدوده اطلاعاتش سخن میگوید و از سوی دیگر وفق مفروضات و روش شناسیاش تحلیل میکند و نظر میدهد. اما برای آن که نقطه افتراقم با جناب اسدی روشن باشد، پاسخ اجمالی من بر پرسش مطرح شده چنین است:
اولا، مطالبات مذهبی و سیاسی و اجتماعی از همان آغاز نهضت روحانیت مطرح و پر رنگ بوده و ثانیا، بدون این که بخواهم جبرگرا باشم و یا عوامل مهم و یا گزینههای مختلف برای رقابت با خمینی و احتمال پیروزی شان را نادیده بگیرم، بر این گمانم که در توازن قوای نیروهای سیاسی آن زمان رهبری خمینی امر ناگزیری بوده و او در یک روند تعاملی درونی تحولات مبارزاتی ایران و به ویژه حوزه و روحانیت در حدود پانزده سال (و نه سه ماهه آخر) به رهبری بلامنازع انقلاب دست یافت و در نهایت عموم افراد و جریانها (جز معدودی) گفتند: «تا خون در رگ ماست / خمینی رهبر ماست»! رهبری خمینی به گمانم کاملا طبیعی بود.
در همین جا به تصریح بگویم نه آیتالله طالقانی (اگر هم میخواست که نمیخواست) توان رقابت با رهبری بالفعل انقلاب را داشت و نه مهندس بازرگان و نه آیتالله شریعتمداری و نه هیچ فرد و یا جریانی دیگر. در این میان از قضا آیتالله شریعتمداری، که جناب اسدی او را در ماههای آخر رقیبی معتبرتر و اثرگذارتر میپندارد، مطلقا شانسی برای احراز نه تنها رهبری انقلاب رادیکال بلکه جنبش آزادیخواهی میانهروانهتر ایران هم نداشت. چرایش بماند. فقط اشاره میکنم که در آن زمان وقتی که شریعتمداری (به حق و یا ناحق) متهم بود به ارتباط با رژیم و شریف امامی در تابستان ۵۷ اعلام میکند از آیتالله شریعتمداری تقلید میکند و از این رو در نزد عموم مبارزان به ویژه در جریان روحانیون مبارز پیرو آیتالله خمینی اعتباری نداشت، چگونه ممکن بود ایشان به عنوان رهبر انقلابی که آهنگ تغییر رژیم را داشت، برگزیده شده و مقبولیت پیدا کند؟ تاریخ را نمیتوان از آخر خواند. باید وقایع را در ظرف زمانی خود بررسی کرد. تاریخ با «اما» و «اگر» ساخته نمیشود. اگر عملکردهای خمینی بعدها (به حق) مورد اعتراض و چالش است، نباید گذشتهها را دستکاری کرد و بسیاری از حوادث و واقعیتها نادیده گرفت.
شاید گفتنی باشد که دیدگاههای من، از یک سو برآمده از حضور کم و بیش فعال پانزده سالهام در حوزه قم و اطلاع از برخی حوادث است (از سال ۴۴ تا ۵۹) و هم برآمده از دادههای تاریخی و تحلیلی شماری از رخدادها و تحولات پیچیده تاریخ حدود پانزده ساله انقلاب ایران.
در هرحال انگیزه تحریر این مقاله کوتاه نه تحلیل انقلاب است و نه رد و نقد تمامی حرفهای جناب اسدی، بلکه انتشار متنی است که از قضا مربوط میشود به آبان ماه ۴۳ و در طلیعه جنبش روحانیت و از قضا زمان انتشار آن مصادف شده با پنجاه و پنجمین سالگرد رخداد پانزدهم خرداد. این متن در مراسم جشن آزادی آیتالله خمینی، که در مدرسه فیضیه برگزار شده بود، به وسیله یکی از طلاب جوان (در حد اطلاع من مرحوم علی حجتی کرمانی) قرائت شده است. این قطعنامه ده مادهای خلاف نظر جناب اسدی را نشان میدهد. اجازه دهید متن را عینا بیاورم و آنگاه به چند نکته اشاره کنم.
قطعنامه ۱۰ مادهای در مراسم جشن آزادی آیتالله خمینی از زندان در سال ۱۳۴۳
۱- ایجاد نظم صحیح و برنامههای اساسی همه جانبه در داخله مراکز علمی بهویژه حوزه علمیه قم؛
۲- اجرای قوانین اسلامی به صورت کامل خود و احیای سنتهای متروک شده دینی؛
۳- اجرای قانون اساسی به معنای واقعی خود به ویژه اصل دوم متمم آن؛
۴- الغاء تصویبنامه و لوایح ضد دینی وانحلال مجلسین غیر قانونی؛
۵- قطع ایادی استعمار و عمال صهیونیسم از مملکت؛
۶- جلوگیری از ظلم و فساد و تعمیم عدالت اجتماعی، تأمین آزادیهای فردی و اجتماعی و نیازمندیهای عمومی و ایجاد ایران آزاد و مستقل در زیر پرچم پر افتخار مذهب جعفری؛
۷- بهبودی وضع اقتصادی و تشویق ملی و اصلاح وضع کارگران و تهیه کار برای فارغالتحصیلان؛
۸- جلوگیری از اشاعه فحشاء و منکرات از قبیل برنامههای ضد اخلاقی سینماها و تأترها و غیره؛
۹- آزادی جمیع زندانیان بی گناه سیاسی به ویژه حجهالاسلام آقای طالقانی و اساتید محترم دانشگاه و بازگشت تبعیدشدگان و آوارگان به بلاد خود؛
۱۰- رسیدگی به وضعیت معیشت بازماندگان شهدای پانزدهم خرداد.
چند ملاحظه در باره این قطعنامه
این متن به لحاظ تاریخی اهمیت ویژهای دارد و از این رو جا دارد که از زوایای مختلف مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد. در اینجا، محض خالی نبودن عریضه، ارتجالا به ذکر چند ملاحظه بسنده می کنم.
یکم. این متن تا حدودی منشور مبارزات دو سال نخست خیزش علما و روحانیت است؛ یعنی حدود پانزده سال پیش از رخداد انقلاب اسلامی ایران.
دوم. جامعیت موضوعی بیانیه. قابل توجه است که تقریبا موضوعات مهم سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حول سیاستهای داخلی و خارجی سلطنت و حکومت در آن مقطع در این متن کوتاه بازتاب یافته است.
سوم. چیرگی دیانت و فقاهت. گفتن ندارد معیار مطالبات علما عمدتا دین و فقاهت است. در چند ماده مهم بیانیه مستقیما به ارزشها و احکام خاص دینی و فقهی تصریح شده و اگر از مسائل ملی چون قانون اساسی یاد شده باز با استناد به اصل دوم متمم قانون (اصل نظارت علما در مجلس) و یا «پرچم پر افتخار مذهب جعفری» است و این نشان میدهد که علما و از جمله خمینی اصولا به مفاهیم مدرن و ملی اعتنایی نداشته و حتی مخالف بوده و در بهترین حالت به اسلامیزه کردن مؤلفه های مدرنیته باور داشتند. .
چهارم. نمیدانم این قطعنامه به عنوان مطالبات علما و بزرگان و طلاب حوزه علمیه قم در کجا جمع بندی و نوشته شده ولی به گمانم این مجموعه ده مادهای به دست روحانیان عمدتا جوان حامی آیتالله خمینی و احیانا زیر نظر ایشان تهیه شده است؛ هرچند به گواهی گفتهها و نوشتههای دیگر علما، با دیدگاههای آنان نیز منطبق بوده است. در هرحال این خواستهها عمدتا بازگوکننده افکار روحانیون مبارز و انقلابی پیرو پر شور آیتالله خمینی بوده و در طول پانزده سال پیگیری شده و در فرجام کار به نوعی در اهداف و آرمانهای انقلاب موسوم به انقلاب اسلامی بازتاب یافته است (هرچند پسوند «اسلامی» به انقلاب، در آستانه پیروزی رایج شده و در رفراندوم نوع نظام جدید تثبیت شد و شکل قانونی پیدا کرد).
پنجم. در این متن گرایش صنفی و طبقاتی کاملا پیداست؛ واقعیت تلخی که در روزهای پایانی انقلاب و به ویژه در ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی خود را نشان داده و به سهم خود سیاست حذفی پر هزینهای را برای ملک و ملت تحمیل کرده و میکند. نشانه آشکار آن تصریح به ذکر نام و عنوان طالقانی و حذف نام کسانی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بسنده کردنش به «اساتید محترم دانشگاه» است. این در حالی است که در همان زمان بازرگان دبیر کل نهضت آزادی و بدین ترتیب رهبر طالقانی نیز بوده و در دادگاه نظامی نیز به عنوان متهم اول محاکمه شده و دفاعیات طولانی او (که بعدها به صورت کتابی تدوین و منتشر شده و حال هم در دسترس همه است) یک سند مهم تاریخی است و نه طالقانی که (به هر دلیل) اصولا دفاعی نکرد. این بازرگان بود که سنگینترین حکم (۱۰ سال حبس) را دریافت کرد.
ششم. درست است که در این متن سخن از انقلاب و تغییر رژیم نیست و حتی به قانون اساسی نیز استناد شده است ولی از یک سو به اسلام و مذهب جعفری (شیعی) حاکمیت ایدئولوژیک و نهایی داده شده و از سوی دیگر به واقع اجرایی شدن این مواد دهگانه مستلزم یک انقلاب بوده است و حداقل زمینههای انقلاب را فراهم میکند. از باب تمثیل میتوان گفت این مطالبات شبیه دوازده خواسته دولت آمریکا از جمهوری اسلامی است، که به درستی گفته میشود در صورت اجرایی شدن کامل این خواستهها، دیگر نظام کنونی جمهوری اسلامی وجود نخواهد داشت.
در هرحال مجموعه چنین دیدگاههایی بود که در یک روند مبارزات پانزده ساله جریانهای مختلف روشنفکری و سیاسی و فرهنگی و چریکی و از جمله روحانیت مبارز با رهبری و زعامت قاطع و هوشمندانه و دلیرانه آیتالله خمینی به انقلابی بزرگ و مردمی و در فرجام کار به تشکیل نخستین حکومت مذهبی و فقهی منتهی شد.
در پایان یادآوری میکنم که دو عامل دیگر در رهبری بلامنازع آیتالله خمینی و هویت یابی اسلامی انقلاب و بعد جمهوری اسلامی کمک مهمی کرد و نباید این دو عامل را فراموش کرد. یکی اعلام عدم مشروعیت دینی نظام سلطنت و در مقابل ارائه سلطنت فقیهان به عنوان نظام جانشین (آلترناتیو) در سال ۴۸ به وسیله خمینی و پیگیری مصرانه این ایده و دیگر دگردیسی سازمان مجاهدین خلق به یک سازمان مارکسیستی و مارکسیست شدن شمار قابل توجهی از کادرهای مهم سازمان و این رخداد مهم در روند گرایش شمار زیادی از جریانهای روشنفکری با گرایشات مذهبی به روحانیت و به طور خاص آیتالله خمینی و در شکلگیری رهبری نهایی وی مؤثر بوده است.