(قسمت دوم و نهایی)
۱. در «وحی بیداری» ما با نظامی از جهان روبرو میشویم که معرفت آن موضوع میراثی ۱۴۰۰ ساله است. این جهان ملکوت دارد. عالم غیب دارد. فرشتگان دارد. هدایت دارد. خدایی همه جایی دارد که ظاهر و باطن هر چیز است. همه از اویند و به او باز میگردند. «وحی رویایی» میخواهد بگوید همه اینها مجاز است و رویاهای پیامبر است. دانش او ست. ظن و رویای او ست که به یقین و بیداری تبدیل شده است (شرح بیشتر در بند ۹). با این ترتیب، نظریه رویای رسول اصل عالم غیب را نادیده میگیرد و با بشری ساختن همه چیز در قرآن به نام دفاع از بشری دیدن رسول، قرآن را از محتوای ایمانی خالی میکند. وحی رویایی توجیه «معقول» عجایب قرآنیست با گرفتن حس اعجاب و خشیت و حیرت در مقابل بیان قرآن و اخبار غیبی آن.
۲. وحی رویایی مدعی است که میتواند مجاز قرآن را حل و یا بهتر منحل کند و «نیاز به تاویل» را از میان بردارد (ص۱۰۰). اما مساله قرآن صرفا با رمزگشایی از تصویرها و استعارههای آن حل و منحل نمیشود. قرآن مجموعهای از مفاهیم در باره ایمان و هدایت و نقش خدا در هستی و در حیات آدمی است. اینها را چگونه میشود به رویا و استعاره و مجاز پیوند زد؟ اینها از مقوله اندیشه و تصدیق است، حتی بیتصویر یا تصور. برای نمونه، قرآن از مفاهیمی اساسی مثل ولایت خداوند بر مومنان سخن میگوید. از کفایت خداوند برای ایشان اطمینان میدهد. خداوندی که دعای مومنان را اجابت میکند. در معیت اهل ایمان است. چگونه میشود مفاهیمی مثل ولایت و اجابت و کفایت و معیت را با رویا توضیح داد؟ یا رویایی دانستن وحی چه کمک مهمی به گرهگشایی از این مفاهیم می کند؟
پیامبر و پیغامِ سروش؛ آیا قرآن را میتوان به خوابنامه فروکاست؟
۳. در قرآن البته آیات رازآلود و دشوارفهم و توبرتو بسیار است. اما هیچ کس نگفته است که چون من این آیات را نفهمیدم در اسلام و هدایتام نقصی هست. ۱۴۰۰ سال است مردمان میآیند و میروند و بسیاری از ایشان قرآن را میخوانند و به آیتی حتی نجات پیدا میکنند. یکی را مثلا «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» نجات داده و راه نموده است دیگری را «قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ». چنین کسی نیاز به فهم همه آیات چه از راه تعبیر یا تفسیر ندارد. حتی معبر و مفسر هم باشد باز نه همه گرهها را باز میکند و نه اگر از گرهگشایی بازماند در ایمان او خللی وارد میشود. این هم در درسهای قدیمیتر دکتر سروش بود که آن کس که به قرآن ایمان دارد علم که پرتوی بر برخی آیات افکند و مثلا نشان داد هفت آسمان نداریم آن را طور دیگری تعبیر و تفسیر میکند و در ایماناش خلل راه نمیدهد. و این رفتار کاملا طبیعی است. پس چه نیازی است که از راه تعبیر هفت آسمان بخواهیم مشکلی از ایمان قرآنی بگشاییم؟ هفت آسمان هر چه باشد خدا داند چنانکه دوزخ و بهشت هر چه باشد کسی از آن خبر ندارد و نخواهد داشت تا در این جهان زنده است. آنکه به قرآن مومن است به عالم غیب اعتقاد دارد و این چیزی است که قرآن از او میخواهد. پس آنچه را از عالم شهادت درک کرد فضل الهی میشمارد و آنچه را درک نکرد به غیب جهان وا میگذارد. تعبیر یا تفسیر هرگز نمیتواند همه کلیدهای قرآن را در اختیار ما بگذارد. بهسادگی به این دلیل که «ضرورت ایمانی» ندارد. برای آنکس که ایمان ندارد هم چه فرقی میکند آیات قرآن را دانشهای روز تایید کنند یا نکنند و مجاز و استعارهاش مفهوم باشد یا نباشد. بهانهای میجوید و میگذرد. سروش میگوید: «کشف تام با علم محدود نبی ناسازگار است. همه کشفها ناقصاند.» (ص۲۸۷) مساله دقیقا همین است. همه ایمانها هم بر اساس کشف ناقص استوارند. چه بر این اساس که فکر کنیم کشف نبی هم ناقص است و چه بر این اساس که فکر کنیم کشف ما از مکاشفه نبی ناقص است. در هر حال هدایت نیازی به کشف تام ندارد. جستن آن طلب روزی ننهاده است. نه نیاز است نه امکان دارد زیرا ما محدودیم. ما را چه نسبت به تمامی؟
۴. رویا منطقی دارد. هر چیزی را نمیتوان به رویا نسبت داد. برخی آیات توحید را که از قضا اساسی هم هستند مثل «انا لله و انا الیه راجعون» چگونه میشود خواب دید؟ بسیاری از آیاتی که اصلهای اخلاقی یا وجودی را بیان میکنند چگونه ممکن است صورت رویایی داشته باشند؟ جزو نصیبههای نازله هم به تعبیر سروش نیستند که بگوییم «فقیرترین فرآورده وحی است» (ص۱۷۳). آیات بسیاری مثل آیات زیر که به صورت اتفاقی (از پستهای توئیتر المصحف در روزهای مختلف) انتخاب شده، نمیتواند از راه رویایی دانستن وحی توجیه شود. چه لزومی دارد وحی برای این آیات از راه رویا باشد و نه از راههایی که قرآن خود به آنها تصریح کرده است؟
إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَماتی للّه رَبِّ العالَمینَ.
قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَهً وَلا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلا نَصِیرًا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَّحِیمًا.
وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِینًا.
وَما أَرسَلناکَ إِلّا رَحمَهً لِلعالَمینَ.
وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ.
إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ.
لَیسَ عَلَیکَ هُداهُم وَلکِنَّ اللَّهَ یَهدی مَن یَشاءُ.
وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ.
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ.
یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ۚ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى.
قُلِ اللّهُمَّ مالِک المُلْک تُؤْتِی المُلْک مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِ عُ المُلْک مِمَّنْ تَشاءُوَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِک الخَیرُإِنَّک عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ .
و همانطور که می بینیم شماری از این آیات دقیقا آیات توحیدی هستند. پس فرض سروش حتی نسبت به همه آیات توحیدی هم صادق نیست. کافی است فقط سوره اخلاص را در نظر بگیریم. چگونه ممکن است سورهای با مفاهیم مجرد و با چنین وزنی در معارف اسلامی به رویا دیده شود؟ این سوره صورت خواب آن مفاهیم است؟ چگونه؟
به همین ترتیب همه آیاتی که از گفتگوهای پیامبر با مردم زمانه گزارش میکند یا از واکنشهای آنها میگوید قاعدتا نمیتواند رویایی تلقی شود زیرا گزارش از واقع است و هیچ خوابی از واقع گزارش نمیکند. بنابرین، آیهای مثل وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ را نمی توان در چارچوب فرض رویایی بودن قرآن، قرآنی دانست! چنین است همه آیاتی که سوال و جواب است: یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ.
قصد تطبیق فرض سروش بر همه انواع آیات را ندارم. ولی همه آیاتی که به صفات الهی بر میگردند یا حاوی امر و نهیاند (کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ) یا به اجابت دعاها بر می گردند یا به روابط خدا و انسان، بیرون از دایره رویای مفروض او قرار میگیرند. یعنی هیچ صورت رویایی ندارند. در واقع هر جا وصف اسماءالحسنی باشد برتر از تصور و رویا ست و هر جا گفت-و-گویی هست بین خدا و انسان واقعیتر از آن که رویایی تصور شود یا اصلا نیاز به تعبیر داشته باشد (گرچه نیاز به تفسیر می تواند داشت و این فرق مهمی بین «تعبیر» و خوابگزاری و تفسیر است). در واقع وقتی فرض رویایی بودن آیات را با قرآن بسنجیم غیرممکن است که بتواند همه انواع آیات را در بر گیرد. و وقتی دربرگیرندگی فرضی اینقدر پایین باشد که تنها برخی از آیات را دربرگیرد -که آنهم در درک و فهم آنها مشکل لاینحلی وجود ندارد- وزن آن فرض بهتر دانسته میشود.
۵. آیاتی که خود قرآن در باره وحی دارد، چه میگوید؟ همه آیات وحی به پیامبر حکایت از قول و سخن و بیان دارد:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ. إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا. اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ. قصصنا علیک …لم نقص علیک؛
و تلاوت و قرائت: وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ؛
و املا: وَقَالُوا …فَهِیَ تُمْلَى عَلَیْهِ؛
و کتاب: وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ.
به همین دلیل هم همه مفسران و علمای قرآن وحی را قول و کلام گرفتهاند که در کتاب جمع و نوشته میشود چنانکه در لوح آسمانی ثبت است. بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.
رابطه قرآن و کتاب و خواندن آنقدر نزدیک است که هیچ راهی باقی نمیگذارد که آن را صورتی از یک امر غیرکتابی بدانیم. قرآن خود نیز تصریح میکند که حتی اگر قرآن را به صورت کتاب کاغذی نازل میکردیم که لمساش کنند باز ناباوران بهانه میآوردند که جادوگری است: وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ. همه چیز در قرآن حاکی از گفتار و نوشتار است. از روی کتاب خواندن است. کتاب آراستن است. این است که درک سروش از کتاب یکسره با نص ناسازگار میافتد وقتی مینویسد: «واژه کتاب وقتی در گفتار پیامبر ظاهر شد که هنوز کتابی در کار نبود.» (ص۱۶۵) او کتاب را هم کنار بگذارد با قول و قرائت و املا و تلاوت چه میکند؟ با اولین آیاتی که به رسول نازل شد و سخن از «بخوان!» است چه میکند؟ با خود قرآن که هنوز به اتمام نرسیده خود را قرآن میخواند چه میکند؟ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ. در دیدگاه سروش کتاب امری بعد از جمع قرآن است. در دیدگاه قرآن این قرآن است که از روی کتاب (الکتاب) خوانده میشود. کتابی است که بهتدریج سطرها و سورههای آن آشکار میشود. او حداکثر میتواند بگوید آن کتاب که مذکور است «در رویای محمد حاضر بود و خود را بر او عرضه میکرد» بیآنکه روشن باشد چگونه کتابی در رویا ظاهر میشود و در طول یک عمر مرتب میآید و باز میشود و قصه میکند؟ او راهی برای توجیه و تحلیل وحی ندارد مگر طبیعت (گرچه از آن هم عدول کرده است چون دیگر قرآن را کلام خدا نمیداند -نک مثلا ص۲۸۴) و این همان عرصه شهادت است. به نظر سروش هر چه هست طبیعت است. او میپرسد باید روشن کنیم چگونه ماوراء طبیعت در طبیعت ظاهر میشود (مثلا ص۳۷۲). اما در عالم قرآن میان این دو جدایی نیست. درک همین نکته است که پیامبر را پیامبر میکند. او از عالمی خبر میدهد که جز او و قلیلی دیگر از رسولان از آن خبردار نشدهاند. بیان سروش میان طبیعت و ماوراءطبیعت و غیب و شهادت در نوسان است (مثلا نک: ص۲۲۶) و گرچه گاه تا حدودی به این رابطه نزدیک میشود اما آن را طوری بیان میکند که گرهی از کار وحی نمیگشاید (صص۳۱۸-۳۱۹).
۶. مساله وحی بنا به نص مساله غیب است و بدون آن فهم پیام الهی ناممکن است: تلک من انباء الغیب. فهم و پذیرش آن (و جسارت کنم و بگویم حتی بدون فهم) نه به خاطر استعارههای عالم رویا که به خاطر ایمان به غیبِ عالم است. تازگی آن هم از همین است. یعنی اگر رویای رسول کاملا تازگی دارد و هیچ شباهتی به رویاهای زمان او و زمانهای بعد ندارد یعنی او تازههایی را دریافت مکرده است که جز بر رسول ظاهر نمیشده است. قرآن روشن میگوید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ. یعنی سنخ این عالم و دریافتهای آن چیزی ماورای امر مشترک بین رسول و دیگران افراد بشر است و قید «هیچکس مگر» (احدا الا) حاکی از همین است که مقام رسول مقام استثنایی است.
در آیات وحی هیچ بحثی از رویا نیست. اما اگر پیامبر امین و صدیق وحی را از طریق رویا دریافت میکرد نباید یکبار هم که باشد به این اشاره میآورد که خداوند یا جبرئیل در رویای من چنین گفت؟ اینکه پیامبر هرگز به این موضوع تفوه نکرده است خود پایه فرض سروش را متزلزل میسازد. حتی اگر بخشی از آیات آغازین یا میانههای رسالت از طریق رویا آمده باشد هیچ دلیلی نداریم که تمام آیات را رویایی تلقی کنیم. کاری که سروش را به تکلف انداخته است تا طوری صحبت کند که گویی هیچ چیز واقعی در بیان رسول نیست و همه باید تعبیر شود (مثلا ص۱۴۸-۱۴۹ و ص۳۰۰ و ص۳۸۱). سروش میگوید ماجرای عالم ذر را هم رسول در رویا دیده است. اما خود رسول میگوید من چیزی بیش از وحی نمیدانم: مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ. چنانکه در چشمانداز وسیعتر میخوانیم که این خبرهای غیب که به تو وحی میکنیم از آن خبری نداشتی: مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ. وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ.
سروش مفسران پیشین را متهم میکند که پیامبر را به بلندگو تبدیل کرده و تقلیل دادهاند. بر فرض که چنین باشد نظریه او هم کار بیشتری نمیکند جز اینکه پیامبر را از بلندگو به دوربین تبدیل میکند و تقلیل میدهد. اما واقعیت البته نه این است و نه آن. دریافت وحی امری وجودی است و روحی متعالی و انسانی استثنایی میخواهد تا قابل وحی باشد. این همان اساس درک مومنان قرآن است که فاصله بعیدی از «بشری دیدن پیامبر» دارد که منظور از آن تقلیل پیامبر به بشر عادی است و جاری کردن احکام عادی بشری بر او. امری که حتی در مورد بزرگان علم و فن و هنر در آنچه آنها را از دیگران استثنا میکند، جایز نیست.
۷. سروش اصرار دارد که پیامبر بشر است پس همه چیز پیام قرآن هم بشری است و به همین ترتیب میکوشد روایتی «معقول» به دست دهد که محدود است به تعریف عام و عادی بشر. مثل اینکه بخواهیم حقوق بشر را تبیین کنیم و بگوییم برای همگان صادق است. اما پیامبری که سهل است، بسیار تفاوتها بین ابنای بشر هست که به قول قرآن این را بر آن فضیلت میبخشد و دست هر یک از آنها در آن امر به دیگری نمیرسد. این فضل الهی و سنت خلقت است. آیا هر کسی به صرف بشر بودن میتواند داوینچی باشد؟ یا به صرف شاعر بودن مولوی شود؟ یا چون فارغالتحصیل ریاضی و فلسفه از کمبریج است خود را همتراز برتراند راسل بشمارد؟ همه بشریم. درست. اما هر کسی استعداد موسیقی بتهوون را ندارد. هر کسی که استعداد داشت بخت بلند بیل گیتس را ندارد. هر شرکتی گوگل نمیشود. هر رهبری گاندی نیست. و از این شمار بسیار. پس چطور وقتی به پیامبر میرسیم او را باید در سطح بشری مثل همه ابنای بشر بدانیم؟ البته از باب بشریت که همه مانندیم. اما از باب استعداد و میزان رشد و بختها یا آنکه قرآن فضل و منت الهی مینامد طبعا برابر نیستیم. بنابرین توان گفت:
–پیامبر بشر است؛ اما هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ؟ وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ. وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.
–پیامبر بشر است؛ اما بندهای است که خداوند او را برگزیده است. چنانکه رسولان پیش از او را برگزیده بود. وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ.
–پیامبر بشر است؛ اما کسی است که سینهاش تحمل وحی پیدا کرده است. أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟
–درست است که فرمود انا بشر مثلکم، اما افزود وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ.
پیامبری را تنها با سوی بشریتِ همانند میان ما و او نمیتوان درک کرد. طبیعی است که هر کسی سقراط نمیشود و هر کسی افلاطون نیست و هر شاعری به قله حافظ نمیرسد (و در فرهنگ فارسی مطلقا نرسیده است). قبول خاطر و لطف سخن خداداد است. به قول مولوی که سروش هم به آن تذکر میدهد (ص۱۸۰) کار پاکان را قیاس از خود مگیر! یعنی درست در مقابل آن همانندسازی باید به ناهمانندبودگی فکر کرد چرا که بدون فهم مساله «استثنا» هرگز نمیتوان اسثتناهای تاریخ را هم درک کرد. از نظر روشی هم منطق همین است: درک همانندی ما با پیامبر از راه یافتن همانندیهای ما ست و درک استثنا بودن پیامبر و ناهمانندیاش با ما طبعا با روشی متناسب با درک استثنا ممکن خواهد بود.
اما از این زاویه بشری دیدن و سادهکردن ماجرا که بگذریم قرآن میگوید پیامبر صاحب علمالیقین است. این مرتبهای از علم و بصیرت و ایمان و فضل الهی است که موجب میشود چشم شما باز شود و چیزهایی را ببینید که دیگران نمیبینند. این است که قرآن میگوید لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ.برای دیدن جهان غیب نیاز به رویا و خواب نیست. نیاز به بیداری است. آن بیداری که به علم الیقین برسی. قیاس کردن میان بزرگان و دیگر ابنای بشر حل مساله نیست بلکه ندیدن بزرگی و یگانگی آنان است. به زبان خود سروش «اشعریت محض است اگر بگوییم از هر درختی هر میوهای را میتوان انتظار داشت» (ص۳۳). اگر چنین باشد چگونه میشود بر اساس همانندی پیامبر و ما در بشریت هر حکمی را که در حق ما روا ست بر او هم تسری داد؟
قرآن میگوید پیامبران بزرگ را خداوند برای خود پرورده است: وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی. گفتار سروش از این معرفت قرآنی بسیار دور است.
۸. با روشی که سروش بحث میکند هر نوع کرامات و معجزات نفی میشود. همه چیز در خود آدمی است. چیزی فراتر از تجربه من و شمای غیرپیامبر در تجربه پیامبر یافت مینشود. از جمله دیدار با جبرئیل. اما تجربه و مشاهدات و مذکرات و خاطرات و احوال و سوانح بسیار از بزرگان ما در دسترس است که خلاف این را شهادت میدهد. تجربههای انسانی بسیار فراتر از آن چیزی است که سروش به اتکای روش پوزیتیویستی و تقلیلگرای خود در این بحث بر آن حد مینهد. حدی وجود ندارد و حدی هم باشد در خورد فهم عقل اثباتی و عرفی نیست. در دیداری اخیر با استاد داریوش آشوری سخن از نیچه رفت و بحثهای سروش هم مطرح بود. استاد بهدرستی متذکر شد که حتی نیچه تجربهای از این دست داشته است و بنا به نوشتههایش میتوان دریافت که با زرتشت دیدار کرده است. این دیدار (یا ویزیون) بیتردید در خواب و رویا نبوده و بخشی از بیداری و تجربههای نیچه در ضمن فلسفیدنها و تاملات و مکاشفات او بوده است. دیدار او با زرتشت را میتوان نمونهای از دیدار با فرشته یاد کرد که سنتی درازدامن در میان ما دارد. نزدیکترین شخصیت به ما که از این تجربههای خود گفته است علامه طباطبایی است که در حال ذکر چشماش به دیدار زنی فرشتهوش و حوریصفت گشوده شده بود و او شرابا طهورا به علامه تعارف کرده بود. در صداقت علامه تردید نیست. این دیدار با زن آسمانی یا فرشته یا صورت مثالی مونث یا هر نام دیگری بر آن بگذاریم اتفاقی است که رخ داده و به «دیده» آمده است در بیداری. من از نیچه یاد کردم تا بر تجربههای خاص انسانی بیرون از حلقه عرفای خودمان تاکید کنم و گرنه در دنیای اسلامی و قرآنی از این حالات و مکاشفات الی ماشاالله گزارش شده است. چنانکه در بیرون از این عرفان در دنیای هند و چین و حتی در میان سرخپوستها و دیگر مردمان. از میان بزرگان معاصر غربی یونگ دانای این گونه مکاشفات است.
۹. مشکل اصلی فرضیه دکتر سروش بنیاد بس بشری آن است. او در بیانی شگفتآور -شگفت از دید یک مسلمان– میگوید غزالی گفته اگر میخواهید بدانید وحی چیست به وسوسههایی که در دل شما می افتد توجه کنید. به نظر سروش «او برای وحی مدل وسوسه داده و بنده مدل رویا». از چشم سروش، غزالی هم «میخواسته است وحی را قابل فهم و راززدایی کند». بعد به آیه قرآن ارجاع میدهد که شیاطین هم به اولیای خود وحی میکنند. پس یکی از «انواع وحی وسوسه است» و در کمال تعجب خواننده در بیان نهایی میافزاید: «حال من میخواهم بگویم پیامبر هم گویی وسوسه میشده است. یعنی این گمان و این انگیزه در او قوت میگرفته است که من رسولام و این گمان بدل به یقین میشده است. این یقین سرمایه انبیا بود. آنان یقین میکردند که ماموریتی دارند و بر اثر این یقین به پا میخاستند و مردم را دعوت میکردند.» (ص۳۵۵)
دکتر سروش با این تعبیر بهروشنی نشان میدهد که امر پیامبری را از قبیل وسوسه و ظنیات میبیند جز اینکه برای پیامبر شدن کافی است که کسی وساوس و ظنیات خود را به «یقین» پیوند دهد. آیا با این حساب حق داریم بگوییم که سروش قرآن را تخفیف کرده و پیامبری را سخت نازل شمرده است؟ و درست خلاف سخنهای دیگرش در همین کتاب راه میبرد؟ آیا به این ترتیب تمام آن «رویاهای صادقه»ای که سروش در این کتاب مدعی است قرآن را ساخته به «رویاهای مظنونه» تبدیل نمیشود؟ این چه دستاورد مهمی در الهیات اسلامی است؟ آیا بهترین تعبیر از کسی که وساوس و ظنیات خود را یقینی میپندارد همان نیست که «مجنون» است؟ و فارغ از ایمان و اسلام اصولا چگونه ممکن است که هزاران هزار مردم از بهترین و روشنترین اذهان و استعدادهای ما بهترین حکما و فلاسفه ما والاترین شاعران و نخبگان و فرهیختگان ما در تاریخ قدیم و معاصر پیرو چنین مجنونی باشند؟ و نهایتا چه چیز امروزه فردی دیگر را باز میدارد که با یقین دیدن ظنیات خود ادعای پیامبری نکند؟ آیا حدی هست که اگر مثلا فردا دکتر سروش گفت من وسوسههایی داشتم و به ظن پیامبری رسیدم و اکنون یقین کردهام که پیامبر جدید هستم بتوانیم او را نقد کنیم و سره از ناسرهاش بازشناسیم؟ آیا «صدق» هیچ جایی در شناخت پیامبر دارد؟ آیا واقعیت این نیست که ما به صدق پیامبر ایمان میآوریم و محتوای پیام او را در مرحله بعد میپذیریم؟ آیا هر وسوسهای -ولو از همان جنس که شیاطین به دوستان خود وحی میکنند- به ظن تبدیل شد و صورت یقینی یافت اگر برای یقینیافته حجت باشد برای ما هم حجت است؟ مگر پیامبری چیزی جز آوردن پیام برای دیگران است؟ این دیگران این مخاطبان وحی در کجای فرض رویایی سروش جای دارند؟ و چرا باید به کسی که وساوس و ظنیات خود را یقینی پنداشته تن بدهند؟
۱۰. نهایت تلاش سروش آن است که بگوید سخنی از خدا نداشتهایم! «اصلا خدا سخن نمیگوید تا بپرسیم چگونه سخن میگوید. اگر شما نشان دهید که این سوال نابجا طرح شده است صورت مساله را پاک کردهاید و این خود جواب مساله است. یعنی نشان دادهاید مسالهای در میان نبوده و کسانی آدرس غلط دادهاند و بر سر کیسهای تهی نزاع کردهاند که در آن هیچ چیز نیست. عقده سخت است بر کیسه تهی.» (ص۳۱۲) گرچه این سخن با تاکیدات مکرر او ناسازگار است که پیامبر سخن خدا را باز میگوید: «اگر ما کلام خدا را کلام محمد دانستیم هر چه او بگوید سخن خدا ست.» (ص۳۱۶) اما چگونه خدایی که سخن نمیگوید از زبان محمد سخن خواهد گفت؟ سروش میگوید علم کلام اصلا برای این به وجود آمد که کلام الهی یا قرآن را بشناسد و بشناساند. با شرح سروش در کتاب کلام محمد رویای محمد باید گفت او «علم کلام» را به «علم سکوت» خداوند تبدیل کرده است! و درک او در اینجا باز به مسیحیان بسیار نزدیک است که خداوند را ساکت میبینند. چنانکه در یکی دانستن خدا و محمد هم سایهای از خدا بودن مسیح در نزد اهل دین او آشکار است.
در واقع، یک زاویه دید اساسی به نقد آرای سروش همان است که خود او پیشنهاد میکند: «تا تصویر درستی از رابطه خدا و جهان نداشته باشیم، پیامبرشناسی و وحی شناسی هم چهره راستین خود را آشکار نخواهد کرد» (ص۷۷). در شیوه بحث او از خدا بسیار میتوان سخن گفت و خود موضوع نقد جداگانهای است. اما نتیجهای که او میگیرد این است که رابطهای وجود ندارد. سکوت برقرار است.
۱۱. و اگر وضع این فرضیه تا این میزان متزلزل است دلیل طرح آن چیست؟ از خلال کتاب کلام محمد رویای محمد می توان به «فرضیه»ای رسید. سروش در کتاب به تصریح و تلویح از «پیامدهای سیاسی» نظرات خود یاد میکند. چنانکه در اشاره به آرای خود در قبض و بسط میگوید فلان نویسنده «به پیامدهای سیاسی کتاب هم وقوف داشت و میگفت نویسنده کتاب در واقع به عالمان دین میخواهد بگوید شما افراد صالحی برای فهم دین نیستید». (ص۲۸۱) یا جای دیگر عقیده عمومی خود را در باره شرعیات باز میگوید که شریعت از دین جداست: «کل شریعت همان عرضیات است و دین عین ذاتیات است.» (ص۲۹۰) که تعریضی آشکار به شریعتمداران و فقها و اصحاب حوزه است. در پاسخاش به آیتالله سبحانی هم با او بر سر اینکه حرف سروش ایمان مردم را متزلزل می کند یا رفتار روحانیت دولتی محاجه می کند که روحانیون در پی ترور و خشونتاند (صص۴۷-۵۰): «گریبان این سیاست ایمانشکن و عدالتسوز را رها کرده اید و کاسه و کوزهها را بر سر من میشکنید که چرا ایمانشکنی می کنم.» سروش در جایی دیگر نیز به استناد آیهای از قرآن به فقیهان انذار میدهد که «اگر به نهیهای الهی حرمت باید نهاد، نهی از استفتائات شرعی در صدر آنهاست.» (ص۱۷۶)
اکنون سوالی که مطرح میشود این است که آیا فرضیه دکتر سروش واقعا میخواهد درک تازهای از قرآن بدهد؟ یا میخواهد قرآن را ابزار نوعی اندیشه سیاسی کند؟ به عبارت دیگر، آیا قرآن را فی نفسه در نظر دارد بی اعتنا به پیامدهایی که فرضیه رویای رسولانه میتواند داشت یا نظرش به پیامدها ست و برای آن فرضیهسازی کرده است؟
فرض کنیم هدف غایی سروش همین باشد و دین و قرآن از دست احکام و فقها و صنف روحانی قدیم و طبقه حاکم جدید و روحانی خارج شود. وضع ایمان چه خواهد شد؟ آیا فرضیه سروش چیزی برای ایمان هم باقی میگذارد یا همه را خرج مبارزهای با مدعیان اسلامگرایِ فهم قرآن میکند؟
از یک زاویه دیگر، اگر همه فرضها و بحثهای این نقد را صحیح بپنداریم، کار سروش چه چیزی بیشتر از کار روشنفکرانی است که میخواستند ما را از سنت جدا کنند؟ آیا نمیتوان گفت که سروش برای رشد جامعه ایرانی و مسلمان میخواهد رابطه آنها را با هر نوع فهم سنتی از منبع دینی ایشان قطع کند؟ آیا باید بگوییم وسوسه مبارزه با سنت از تلاش برای تغییر خط تا نابسازی فارسی و پاکسازی زبان از عربی و سیاه نشان دادن تاریخ پادشاهی و سیاست ما امروز به اینجا رسیده که رابطه ما را با یکی از امهات کتب یا کتابهای مادر تمدن و فرهنگ ما قطع کند؟ آن هم به نحوی «رادیکال و انقلابی» ؟ (کی از شر این رادیکالیسم انقلابی نجات خواهیم یافت؟) و همه برای اینکه از شر روحانیت آزمند و مردم آزار نجات یابیم؟ آیا تاریخ معاصر و همین چهل ساله نشان نداده که مردم آزاران تنها در لباس روحانیان ظاهر نمی شوند؟ سروشی که معتقد بود خداوند جهان را با همین شرور که هست اداره میکند چطور امروز به سمت نابسازی تاریخ و فرهنگ ما حرکت میکند و میخواهد گزارشی از آن به دست دهد که جایی برای آنچه اصناف شرور میپندارد، باقی نگذارد؟
۱۲. نقل است که علامه امینی وقتی طرفهکتاب ولایت فقیه آقای خمینی را خواند آن را پرت کرد و به دیوار زد. رای ولایت فقها رای عجیبی بود که از کاهی کوه ساخته بود و ولایت معین و محدود فقها را به ولایت رسول رسانده بود و از آن شانیت حکومت برای ایشان نتیجه گرفته بود که آثار آن را امروز بهروشنی می بینیم. آقای خمینی مردی ملا و دانشمند بود. اما برترین هوشها گاه سادهترین مسائل را نمیتوانند حل کنند و برای آن راههای عجیب و غیرمتعارف پیشنهاد میکنند. از شگفتیهای سلسله روشنفکران نیز یکی همین است که برخی از بهترین آنها به سستترین آرای تاریخی و تحلیلی و مخربترین روشهای اجتماعی تن دادهاند. چنانکه احمد کسروی مردی به آن بزرگی در تحقیق تاریخی و صراحت بیانی و وطندوستی و پیشگامی اجتماعی مبلغ نابسازی و اندیشههای فاشیستی شد و کتابسوزان راه انداخت. آخرین محصول فکری سروش هم در یک کلام از هر گونه پیغام سروش خالی است و همه چیز عالم غیب را به رویا تحویل و تاویل کرده است و همه هنر پیامبری را به مشتی ظنیات فروکاسته و عالم را بر اساس خرد خُردی اندازه گرفته است که هیچ خواننده جدیای را نه به وجد میآورد، نه قانع میسازد و نه باقیات الصالحاتی برای مولف آن است.
۱۳. آنچه ما از سنت دینی و قرآنی و کلامی خود میشناسیم و آنچه از حکمت و عرفان خود میآموزیم به ما میگوید در مرحلهای از عمر ممکن است فرد به اتکای خردی که کسب کرده و دانشی که اندوخته و نامی که به آن رسیده به این پندار برسد که گویی همه چیز را میفهمد و میداند و تعلیل و تحلیل تواند کرد. اما این دقیقا همان جایی است که پای استدلال میلغزد. خرد جاودان میگوید این استغنایی است بیسرانجام و همراه با طغیان. عقل بر عقل میشورد. تمام معارف ما چه از قرآن آمده باشد یا از حکمت خسروانی، افلاطونی یا عرفانی به ما آموخته است که آخر عقل حیرانی است. رسیدن به این نکته ساده است که عقل حل همه مسائل نتواند کرد. آدمی بسیار کم میداند و گرچه بسیاردان هم باشد سوالها و ابهامها و حیرتهایش دهها برابر دانش او ست. سروش بارها در این کتاب نشان داده و یا اعتراف کرده که بیش از «وقوفکی» بر دانشهای پایه در شناخت قرآن و متنشناسی ندارد. اما از آن گرفتاری عقل کل شدن برکنار نمانده است و بارها حکم پیروزی برای فرضیه خود صادر کرده است. او از مولانا شواهد بسیاری برای سخن خود آورده که در جای خود -و نه در بحث رویای رسولانه– قابل بحث و آموختن است. اما مهمترین نکتهای را که مولانا در باره جستجوهای عقلانی میگوید، فراموش کرده است:
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظن است و حیرانی نظر
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش
که غرورش داد نفس زیرکش
که برآیم بر سر کوه مشید
منت نوح ام چرا باید کشید
تو چه دانی ای غرارهٔ پر حسد
منت او را خدا هم می کشد
کاشکی او آشنا ناموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی
بهجای زیرکی، حیرانی اختیار کن. بدان و معترف باش که حقایق بسیاری در جهان هست که نمیدانیم یا خوب نمیدانیم یا به اندازهای که یقین کنیم نمیدانیم. یا اصولا در حد عقل و عمر ما نیست. در حد علم قلیل و عمر کوتاه و دانش ناتمام ما نیست. و اگر طرحی هم با عقل خود انداختی که پنداشتی عقل همه پیشنیان را بیعقلی جلوه میدهد و از اعتبار میاندازد احتیاط پیشه کن. برترین عقل شریکشدن در عقول گذشتگان است و دعوی استثنا و استغنا را رها کردن و کنار نهادن. حتی محمد هم در کنار پیامبران دیگر محمد است. لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ. عالمان و فقیهان و عارفان هم چنیناند. سلسله جلیله دانش و فقاهت و عرفان را دنبال میکنند. حلقه تازهای بر حلقههای قدیم میافزایند. مولوی هم اذعان دارد که ما از پی سنایی و عطار آمدیم. نفی و طرد سنت نه آسان است نه درمان هیچ دردی است. شناخت، همان سنت است. بی تاریخ و بی سنت شناختی وجود ندارد. قرآن هم تاریخ قرآن است. نفی این تاریخ نمیتوان کرد اگر قرار است تفسیری تازه از قرآن و وحی ارائه کنیم. اینها اصلهایی است که ما از استادان خود و از جمله دکتر سروش آموختهایم. تفسیر متن تا زمانی معتبر است که مخاطبان متن آن را در کنار تاریخی که از شناخت متن دارند ببینند نه نفی تام و تمام آن. از این منظر میتوان نتیجه گرفت که رویکرد دکتر سروش به کلام الهی چیزی از الهی بودن آن باقی نمیگذارد و از این منظر واقعا «بیرون-قرآنی» است و ناچار چیزی در ردیف سخنان خاورشناسانی است که از متن و فرهنگ قرآن بیگانهاند و این بیگانگی در نگاه آنها و استدلال آنها و نتیجههایی که میگیرند، آشکار میشود. سروش آنقدر برای شناخت قرآن، از قرآن (و جامعه مومنان؛ نک: ۳۲۴ و ۳۲۸) فاصله میگیرد که در بعیدترین نقطه از قرآن قرار گرفته و رنگ و بوی سخناش دیگر آشنا نیست، غریبه است و آشنازدا و آشناگزا. کتاب او به فارسی است ولی به ترجمهای از ایدههایی بیگانه میماند.
پایان