امانوئل کانت(۱۷۲۴-۱۸۰۴) همواره در مورد نوسانی که به طور دائم میان جزم اندیشی لایبنیتسی[۲] و شکگرایی هیومی[۳] تا آن زمان وجود داشت، ابراز نگرانی میکرد. از نظر کانت، متافیزیک تا آن زمان در تاریکی در پی یافتن پاسخ بوده است و از این وضعیت بدتر اینکه در این تاریکی در میان مفاهیمی صرف غوطه ور بوده است.[۴] به عبارت دیگر، کانت در شرایطی قرار داشت که از یک طرف رد متافیزیک برای او به هیچ عنوان قابل قبول نبود و از طرف دیگر تلاشهای متافیزیک تا به آن روز را بیثمر میدانست. بنابراین او تلاش کرد تا ابتدا به این سؤال مهم و اساسی پاسخ دهدکه آیا اصلا چیزی که “متافیزیک” نامیده می شود، امکان پذیر است؟[۵] به همین دلیل اگر دوران زندگی فلسفی کانت را به سه دورۀ پیشانقاد(۱۷۴۷-۱۷۸۰)، نقاد(۱۷۸۱-۱۷۹۰) و پسانقاد(۱۷۹۶-۱۸۰۳) دستهبندی نماییم[۶]، میتوان گفت که تمامی تلاش کانت در سرتاسر دورۀ پیشانتقاد به این منظور بود که بتواند به تعریف مجدد ماهیت و روش متافیزیک در پرتو آخرین پیشرفتهای نفسگیر ریاضیات و فیزیک دست یابد.
او به منظور پاسخ به سؤال مذکور، تلقیاش از متافیزیک را در کتاب نقد عقل محض[۷] بیان می کند: “[…]پروژه اصلی من، آن چیزی است که صرفاً مربوط است به منابع شناخت ترکیبی پیشینی[…]”[۸] . در واقع، پرسش اصلی کانت را میتوان به این صورت بیان کرد: چگونه احکام ترکیبی پیشینی[۹] امکانپذیر هستند؟ دیدگاه کانت با عنوان ایدهآلیسم استعلایی به این سؤال پاسخ میدهد. دو مؤلفۀ مبنایی این دیدگاه عبارتند از:
۱- “تا به امروز فرض شده است که تمامی شناخت و ادراک ما باید مطابق با اشیاء باشد. اما برمبنای پیش فرض فوق، تمامی تلاشها برای فهمیدن چیزی درباره آنها، به طور پیشینی و از طریق مفاهیمی که ادراک ما را بسط میدهند، به جایی نرسیده است. به این ترتیب، یک بار هم که شده بیاییم ببینیم آیا با این فرض که اشیاء باید مطابق با شناخت ما باشند، در مسائل متافیزیکی جلوتر می رویم یا نه؟”[۱۰]
۲- “[…]اشیاء باید در معنایی دوگانه ملاحظه بشوند، یعنی به عنوان “پدیدار”[۱۱] و یا به عنوان “شیء در ذات خود(نومن یا شیء فی نفسه)[۱۲]“”[۱۳]
به مؤلفه دوم باید این نکته را اضافه کنیم که اشیاء تنها به عنوان پدیدار برای ذهن انسان شناخته میشوند. یعنی برای کانت پدیدار از شیئی حکایت دارد که به وسیله فاعل شناسا شکل میگیرد و شیء در ذات خود شیئی است که به وسیله فاعل شناسا ادراک نمیشود و به این سبب متعلقِ معرفت ما نخواهد بود.[۱۴] به عبارت دیگر، پدیدار شیئی است که حاصل ادراک فاعل شناساست ولی شیء در ذات خود مستقل از ادراک فاعل شناساست. حال با توجه به دو نقل قول بالا از کتاب نقد عقل محض کانت، می توان ویژگی محوری ایده آلیسم استعلایی کانت را بیان کرد: یک شیء زمانی به عنوان پدیدار ملاحظه می شود که به طور ضروری با “گونه شناخت”[۱۵] ما(معرفت انسانی) مطابقت داشته باشد و در مقابل همان شیء زمانی به عنوان شیء در ذات خود در نظر گرفته میشود که با “گونه شناخت” ما مطابقت نداشته باشد. یعنی شرط ضروری برای اینکه یک شیء به عنوان پدیدار ملاحظه شود این است که با “گونه شناخت” ما مطابقت داشته باشد و همینطور شرط ضروری برای اینکه همان شیء به عنوان شیء در ذات خود ملاحظه شود این است که مطابق با “گونه شناخت” ما نباشد. بنابراین، از آنجا که فلسفه کانت شناخت انسان را تنها و تنها به شناخت پدیدارها که حاصل اثرگذاری فاعل شناسا بر محسوسات دریافتی از اشیای جهان خارج است، محدود می کند، این فلسفه میتواند به عنوان نمونهای از ایدهآلیسم در نظر گرفته شود. [۱۶]
با در نظر گرفتن توضیحات بیان شده درباره ایده آلیسم استعلایی کانت تا به اینجا، حال بهتر است در مورد مفهوم واژه استعلایی در پروژه کانت قدری دقیقتر شویم. واژه استعلایی(ترانسندنتال) برای کانت معنای دقیقی دارد. این واژه به معنای رخ دادن چیزی بدون تجربه نیست. بلکه بر چیزی دلالت می کند که به طور پیشینی بر تجربه مقدم است و شناخت تجربه را ممکن میسازد. فلاسفه معمولاً سؤالهایی به صورت”چه شرایطی برای امکان پذیر بودن x لازم است ؟” را به کانت و استدلال استعلایی او ربط میدهند. کانت هنگامی که با مسائل شک برانگیزی در مورد معرفت و یا علیت مواجه می شود به جای مطرح کردن پرسشهایی همچون “چگونه معرفت امکان پذیر است؟ ” یا ” چگونه علیت امکان پذیر است؟ ” پا را فراتر نهاده و پرسشهای بنیادیتری را مطرح میکند. در این زمینه و در حوزۀ معرفتشناسی، کانت هنگامی که میخواهد ماهیت شناخت ما از جهان را تبیین کند، از الگوی استدلالی استعلایی[۱۷] یعنی “چه شرایطی برای امکان پذیری Xلازم است؟” استفاده میکند.[۱۸] او میپرسد: “شناخت ما بر چه پایهای قرار دارد و یا چه شرایطی برای امکان پذیری شناخت لازم است؟”.[۱۹] بنابراین، رویکرد کانت در ایدهآلیسمی که برای شناخت جهان ارائه میکند، رویکردی استعلایی است. یعنی کانت در جستجوی آن شرایط ضروری و پیشینی(ما قبل تجربه) است که شناخت انسان را امکانپذیر میسازند. در این زمینه، او صورتهای محض شهود تجربی (یعنی زمان و مکان) و معقولات دوازدهگانه فاهمه(در چهار گروه کمیت، کیفیت، نسبت و جهت) را به عنوان نمونههایی از این شرایط استعلایی معرفی و تبیین مینماید.[۲۰]
به طور خلاصه چنین میتوان گفت که برای کانت، تجربه حسی ابزاری ضروری است که به وسیله آن اذهان بشری شناخت به دست می آورند و بخشی ضروری از “گونه شناخت” ماست.[۲۱] بنابراین، پدیدار شیئی است که در تجربه حسی ارائه می شود و به شناخت ما تعلق می گیرد. کانت به وسیله نظریه ایدهآلیسم استعلایی تصدیق می کند که اشیاء تجربی(پدیدارها)، تنها “متعلّقاتِ شناخت”[۲۲] ممکن، برای ذهن موجودات بشری است.[۲۳]
لازم است در پایان با نظر به اهمیت قابل توجه تمایز و مرزی که کانت میان پدیدار و «شیء در ذات خود» میگذارد، به دو نکته مهم که میتواند حاصل این یادداشت باشد اشاره شود:
- فاعل شناسا، اشیاء در ذات خود را تجربه نمیکند، بلکه فاعل شناسا تنها بازنماییهایی را که قوه حس ما از اشیای جهان خارج دریافت میکند(نمودها)، تجربه میکند. بنابراین ما به اشیاء در ذات خود شناخت نداریم. به عبارت بهتر، در پروژه کانت شناخت مطابق با اشیاء نیست، یعنی شیء ضرورتا آن چیزی نیست که ما از آن ادراک می کنیم و حداقل بخشی از شیء(شی در ذات خود یا نومن)، به طور مستقل از ادراک ما وجود دارد.
- پیشتر به این نکته پرداخته شد که چرا دیدگاه کانت در معرفتشناسی، ایدهآلیسم استعلایی نامیده میشود. از آنجایی که کانت به وجود نومن و یا همان «شیء در ذات خود» به طور مستقل از ادراک ما باور دارد، بنابراین میتوان از معرفتشناسی کانت علاوه بر ایدهآلیسم استعلایی، خوانشی رئالیستی داشت. چرا که اگرچه کانت از منظر معرفتشناختی استدلال میکند که شناخت نومن(شیء در ذات خود) برای ما امکانپذیر نیست اما از منظر وجودشناختی وجود نومن مستقل از ذهن ما را نه تنها سلب نمیکند بلکه به صورت ایجابی دربارۀ آن حرف میزند. بنابراین، با در نظر گرفتن چنین معنایی میتوان امانوئل کانت را در زمرۀ فیلسوفان رئالیست نیز قرار داد.
منابع و پانوشتها
[۱] پژوهشگر فلسفه، دانشگاه بُن آلمان (s5movaez@uni-bonn.de)
[۲] Leibnizian dogmatism
[۳] Humean scepticism
[۴] Kant, I. (1998). Critique of Pure Reason (۱۷۸۱). Cambridge: Cambridge University Press. BXV/BXVI, p. 110
[۵] Tonner (2007). Kant and Transcendental Arguments: A Question of Interpretation. Gnosis 9 (1):1-22, p. 7
[۶] برای توضیح بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:
Friedman, Michael. 1998. Kant and the Exact Sciences. Harvard University Press, preface.
[۷] Kant 1998
[۸] Kant 1998, A204/B250, p. 313
[۹] synthetic a priori judgments
[۱۰] Kant 1998, BXVI, p. 110
[۱۱] phenomena, appearance
[۱۲] noumena, thing in itself
[۱۳] ibid. BXXVII, BXXVIII, P. 116
[۱۴] Gardner, S. (1998). “Kant.” In A. Grayling (Ed.), Philosophy 2, further through the subject. Oxford: Oxford University Press. p. 578
[۱۵] mode of knowledge
[۱۶] Tonner 2007, p. 9
[۱۷] transcendental argument
[۱۸] برای توضیح بیشتر دربارۀ ماهیت و هدف از استدلال استعلایی نگاه کنید به مقاله نویسنده با عنوان “دربارۀ یک استدلال استعلایی”.
[۱۹] برای توضیح بیشتر مفهوم استعلایی در فلسفه کانت نگاه کنید به رالف لودویگ ۱۳۸۷، صص. ۶۳-۶۵
[۲۰] بحث در این زمینه در حوصلۀ این یادداشت نمیگنجد و نیاز به مجال و فرصتی دیگر است.
[۲۱] ibid. p. 8
[۲۲] objects of knowledge
[۲۳] ibid. pp. 8-9