۱- بنا بر تعاریف و صورتبندیهاى مختلفى که از «فمنیسم» دربستر زمان و فرهنگ هاى مختلف ارائه شده، گروه ها و فعالیت هاى متفاوت و گاه متضادى ذیل این مفهوم بازنمایی شده است. از خواستههایى همچون حق راى و حق مالکیت تا جنبش هاى موج سوم فمنیسم، از خواسته هاى اولیه قانونى همچون حق حضانت و حق طلاق تا فعالیتهاى فمنیست هاى رادیکال. با سوء برداشت از این صورتهاى متفاوت مفهومی در سال هاى اخیر ، گاهى مىبینیم که برخى فمنیسم را مترادف با مردستیزى تعریف کرده یا مردستیزى را حاصل فمنیسم تندرو دانسته و با این پیشفرض به فمنیسم تاخته و فعالین این گروهها را مورد نقادى تند قرار مى دهند.
دراینکه این “ایسم” هم همانند سایرایسم ها قابل نقادى بوده و مسلما در جاهایى به خطا رفته شکى نیست ؛اما آنچه این روزها با عنوان “مردستیزى” یا با عناوینى همچون “خشونت علیه مردان” مطرح مى شود پیش و بیش از آنکه به فمنیسم تندرو مرتبط باشد نتیجه مستقیم جامعه، فرهنگ و تاریخ مردسالار است.
۲- تاریخ مذکرى که پیدایش را با مرد آغاز مى کند و براى زن نه تنها هویت مستقل بلکه حتی موجودیت مستقلى در آفرینش نیز قایل نیست؛ تاریخ مذکرى که به جز الهه هاى اساطیری به تمامى ذیل خدا یا خدایان آسمانى و ادیان مذکر تعریف مى شود، بدیهى است که تمامى مسوولیت هستى را نیز بر دوش انسان مذکر مى گذارد و خرد مذکر چونان که محق مطلق در برابر هستی و جامعه است مسئول مطلق نیز میشود! چرا که در بسیارى از فرهنگ ها و ادیان حتى هویت انسانى نیز براى زن قایل نمى شوند و با تعریف انسان مونث به عنوان موجودى که عقل کامل و در نتیجه مسوولیت کامل در مقابل اعمال خود ندارد ، جایگاه انسانى به عنوان موجود صاحب شعور عاقل و مختار را از زن به طور نسبى سلب مى کنند.
۳- با این مقدمات، جنسیت حاصل جامعه ، تاریخ و فرهنگىست که پایه آن بر اساس ویژگیها و هویت انسان مذکر تعریف شده است. در این جامعه که انسان مذکر خداى آن است ؛ به طور طبیعى مسوولیت تمامى تصمیمات و جریانات مهم نیز بر عهده وى خواهد بود. بدیهى ست که این قاعده تام نیست و به طور نسبى و در طول تاریخ بیان مى شود و در جزییات استثنائات زیادى در عصر اخیر و یا حتى گذشته دارد.
از بیان کلى این مفهوم اگر خارج شده و به جزییات بپردازیم ؛ «مرد» مىشود مسوول اداره خانواده، جامعه، کشور و نهایتا هستی! نتیجه منطقى این مسوولیت مطلق آن است که محصول مطلوب و نامطلوب این مسوولیت نیز متوجه مرد مى شود. مرد مىجنگد ؛ مرد شکار مىکند و مرد مىکشد!
همان گونه که نتایج مثبت این مسوولیت همچون پیشرفت اقتصادى، فرهنگى و علمى متوجه مرد است ، نتایج منفى این مدیرت نیز همچون بحران اقتصادى، بحران اخلاقى، مشکلات سیاسى و مشکلات خانوادگى نیز متوجه مرد مىشود. در دوره هایى که این مردسالارى مطلق بوده و فرم دیگرى متصور نبوده مسئولیت نیز مطلق خواهد بود. اما با تغییراتى که در فرهنگ و جامعه ایجاد شده و شناختى که زن از هویت انسانى خود پیدا کرده، جرات نقادى این قدرت مطلق را نیز پیدا کرده است. چه بسا که انسان مذکر نیز با تردیدی که در خدا گونگى خود پیدا کرده شروع به نقادى خود مى کند.
البته که این نقادى متوجه امر جنسی نیست، بلکه متوجه نوع جنسیت بمثابه یک برساخت است که در آن نرینگان مسوول همه چیز جامعه و تاریخ بوده و على رغم اینکه توانمندتر و قوىتر از جنس مونث تعریف شده اما طبعا دچار نقایص و ناتوانى هایى نیز هست و بدیهىست که اشتباهات و کاستىهایى نیز در تصمیم و عمل داشته باشد. این کاستى ها در دوره اى به چشم مىآید که زن کم کم از قالب موجود وابسته و طفیلی بیرون مىآید و سعى در به عهده گرفتن مسوولیت هاى بزرگ ترى میکند. از آنجا که زن نیاز دارد شایستگى هاى خود را نشان دهد با تلاشى دو چندان چه بسا که از پس برخى مسوولیت ها بهتر نیز بر مىآید ؛ تلاشى که مرد نیازى به آن براى اثبات خود نمىبیند!
بدین سان مفهوم جنس توانا به چالش کشیده مىشود و نتیجه این به چالش کشیده شدن در جزییات اینگونه ظاهر مىشود که اگر نهاد خانواده با بحران مواجه مى شود، مرد مقصر است زیرا که او مسوول بوده. اگر جامعه با چالش جدى مواجه شود مرد مقصر است چون قدرت دست او بوده است.
بدین ساناست که مرد معتاد مى شود؛ مرد دزد مى شود ؛ مرد خشونت مى کند و مرد قتل مى کند!
و باز اگر با نگاه فمنیستى به جزییات بپردازیم این مرد است که مى تواند به زن ظلم کند چون قدرت در دست اوست ؛ چون او قانون را وضع مى کند.
همچنین ابتدایى ترین و پایه اى ترین بخش این مسوولیت مردانه آنجاست که او «نان آور» خانه است! همانطور که مزیتهاى این مدیریت اقتصادى از جمله مالکیت متوجه اوست مشکلاتش نیز متوجه اوست.
۴-در عصر حاضر وقتى مفاهیم فمنیستى این مدیریت مردانه را به چالش مى کشد ، از آن به مردستیزى تعبیر مى شود. در واقع قالب «مردسالار» با تعریف مرد به عنوان قادر مطلق پایه و اساس مردستیزى را بنیان گذاشته و جنس مذکر خود اولین قربانى مرد سالاریست.
مردسالارى پیش از آنکه منجر به زنستیزى شود مردستیزى و خشونت علیه جنس مذکر را زمینه سازى مى کند ؛ چرا که این انسان کامل که قرار بود دنیا را خوب اداره کند حال دچار نقصان شده است؛ ظلم مى کند ؛ مى کشد ؛ جنگ جهانى راه مى اندازد؛ و آنچنان در اداره خانواده با مشکل مواجه شده است که مفهوم خانواده زیر سوال رفته است!
به طور مشخص مردسالارى با پیش فرضهاى غلطى که در مورد جنس مذکر داشته ، حال به جایى رسیده است که محصول جز «مردستیزى» ندارد و چون مسوولیتى که به اشتباه و به طور تام بر عهده اش نهاده شده است را درست به جای نیاورده مورد نقادى و گاهى نقادی بیرحمانه و معطوف به ستیز قرار میگیرد. مردستیزی حاصل مردسالاری است و نه فمنیسم.