زیتون ـ محمد جواد اکبرین: امروز نهم شهریورماه، ۴۱سال از ربوده شدن امام موسی صدر میگذرد؛ او را امامِ گفتگو میخوانند؛ رهبر شیعیان لبنان که عمرش را در دعوت به همزیستی مسالمتآمیز و «شراکت انسانی» گذراند و برای گفتگو با «دیگری» هیچ مرزی نداشت. میراث او را شاید بتوان در همان خطبهای که هجدهم فوریه ۱۹۷۵ در کلیسای کبوشیین بیروت خواند خلاصه کرد که: «ادیان همه یکی بودند و قرار بود در خدمتِ انسان باشند؛ جنگها و دعواها از روزی آغاز شد که هر یک از دینها به جای اینکه به انسان خدمت کند خدمتگزارِ خویش شد و انسان را فراموش کرد». در این ۴۱سال که از ناپدید شدن او میگذرد تجربه و میراث او اگرچه هنوز در اقلیت است اما از سوی همفکرانش با جدیت و پشتکار دنبال میشود.
یکی از مراکز دینی که سالهاست برای برداشتن دیوارهای گفتگو و ترویج ارزشهای اخلاقی و انسانی تلاش میکند «مُلتقی قیَم للحوار و التعاون» در شهر نجف اشرف است؛ این مصاحبه، حاصل دیداری کوتاه با «سید صالح حکیم» است که مدیریت این مرکز را بر عهده دارد و با حوصله و مهربانی درباره «شراکت انسانی» و مبانی و موانعش حرف میزند. سید صالح از تبار «آل حکیم» است که یک عمر از استبداد رنج بردهاند. در عراقِ دوران صدام، پدرش سید مهدی حکیم به شهادت رسید و خانوادهاش به زندان رفتند و خودش به قم پناه آورد. پس از سقوط صدام به نجف بازگشت و حالا به نمایندگی از آیتالله سید سعید حکیم (از مراجع شیعه در عراق) در بسیاری از مجامع بینالمللی حضور دارد و ایده «شراکت انسانی و زندگی مشترک» را دنبال میکند؛ هرچند به گفته او موسسهاش مستقل از مرجعیت عمل میکند.
«آل حکیم» در مبارزه با استبداد صدام، دهها شهید و زندانی و مفقود دارد، در عرصه علوم عقلی و نقلی نیز آوازه بلندی دارد و در احزاب سیاسی عراق هم چهرههای شناختهشدهای دارد؛ در این تبار و خانوادهی متنوع و متکثر، سید صالح حکیم بر خلاف برخی دیگر، فاصلهاش را با قدرت حفظ کرده و همان قدر که بر گفتگو با دیگری تاکید میکند نسبت به آنچه «اسلام سیاسی» میخواند هشدار میدهد.
متن کامل این گفتگو از پی میآید:
پرسش اول از یک عالم دینی که دعوت به شراکت انسانی و گفتگو با دیگری میکند بهتر است این باشد که مرز این «دیگری» کیست و کجاست؟
وقتی کارمان در مرکز گفتگو آغاز شد یک روحانی فاضل از من پرسید آیا با کسی که آنقدر با شما فاصله دارد که اصلا مفاهیم دینی را با زندگی در جهان جدید ناسازگار میداند هم گفتگو میکنید؟ گفتم گفتگوی ثمربخش فقط یک هدف را دنبال میکند و آن برداشتن فاصلههاست؛ به این صورت که نقاط مشترک میان آدمها و مجموعهها و آئینها را پیدا میکند تا بتواند بر همان نقاط مشترک، یک همزیستی مسالمتآمیز بنا کند. مبنای این گفتگو نظریه شراکت انسانی است؛ ما با چنین مبنایی در گفتگو وارد نقاط اختلاف دینی و فکری یکدیگر نمیشویم، در واقع نقاط اختلافی را ویژگی طرف مقابلمان میدانیم و چنان که هست برایش احترام قائلیم و توقع داریم او هم ما را چنین که هستیم محترم بشمارد. چنین گفتگویی مسیر رسیدن به «خانواده واحد و متحد انسانی» را دنبال میکند که امروز بیش از همیشه یک ضرورت است.
بسیار خوب؛ ولی نسبت این تعریف با جایگاه دینی شما چیست؟ یعنی شما با چه مبنایی از منظر یک عالم دینی به چنین تعریفی از گفتگو و ضرورتش رسیدید؟
مبدأ این تعریف و نگاه، هم دینی و نقلی است و هم عقلی. یعنی هم آموزههای پیامبر و مدرسه اهلبیت به من میگوید باید به دنبال چنین هدفی باشم و هم میدانم که این عرصه، بسیار وسیعتر از محدودهی بستهی تبلیغ و تبشیر دین است؛ مهم این است که دائما بر این باور باشم که در جستجوی حقیقتام نه صاحب آن. روزی که احساس کنم به حقیقت دست یافتهام آغاز سقوط من است. البته باید تاکید کنم همانقدر که در گفتگو با دیگری، اعم از لائیکها و دینناباوران هیچ مشکلی ندارم اما اعتراف میکنم که با افراد ایدئولوژیزده، چه اسلامی چه غیر اسلامی، نمیتوانم گفتگو کنم؛ چون فرد ایدئولوژیزده، دیگری را به رسمیت نمیشناسد و گفتگو با چنین کسی به جایی نمیرسد.
مهم این است که دائما بر این باور باشم که در جستجوی حقیقتام نه صاحب آن. روزی که احساس کنم به حقیقت دست یافتهام آغاز سقوط من است.
اگر یک مخاطب ایرانی این نگاه فاخر به «گفتگو» را بخواند میتوانم حدس بزنم که بگوید شما عالمان دین تا وقتی به قدرت نرسیدید از دیگری دفاع میکنید و از ارزشهای اخلاقی میگویید اما به محض اینکه از نردبان این ارزشهای دینی و اخلاقی و انسانی بالا رفتید و اعتماد جامعه را جلب کردید نردبان را میشکنید. راستی اصلا چه تضمینی وجود دارد که این یک ابزار نباشد و یا همواره به این ارزشها ملتزم باشید؟
این سوال مهمی است و مطرح شدنش به مشکلی اساسی برمیگردد که ما حلش نکردیم و آن نقش دین و نقش عالم دینی در جامعه است. عالم دینی باید احترام تخصصش را نگهدارد تا دیگران هم حرمتش را نگهدارند. اگر ما به تخصص احترام بگذاریم تخصص ما دین است و مدیریت سیاسی هم یک تخصص است. ما به عنوان عالم دین نمیتوانیم در حوزهای که تخصصمان نیست وارد شویم. یعنی مسئله این نیست که اگر وارد قدرت شویم به این ارزشها ملتزم میمانیم یا نه؛ مسئله این است که چرا عالم دین باید وارد قدرت سیاسی شود. این مشکل اساسی را باید حل کنیم وگرنه جواب سؤال شما این است که هیچ تضمینی وجود ندارد. صددرصد وقتی قدرت بگیریم ما هم مثل بقیه میشویم. این اقتضای سیاست است برای همین هم نباید از اول وارد شد.
پس بگذارید اول بپرسم تعریف دقیق شما از کار عالم دین چیست؟ تا بعد بپردازیم به نسبت عالم دینی و قدرت.
به تعبیر یکی از مراجع نجف، سید سعید طباطبایی حکیم، کار ما حفظ معنای دقیق شریعت است و اگر وارد سیاست شویم از عهده این حفاظت برنمیآییم. در تجربه تاریخی هم میبینیم که مثلا زیدیه برای خودش یک مذهب بود اما نتیجه ورودشان به سیاست این شد که هر چه داشتند از دست دادند و الان حنفی شدند. ورود عالم دینی یه سیاست چه هدفی را جز تشکیل حکومت دینی دنبال میکند؟ شما وقتی وارد سیاست میشوید یعنی چشمی به قدرت دارید؛ اینجاست که دو مبنا وجود دارد: برخی معتقدند حکومت دینی از شئون امام معصوم است و در عصر غیبت امام معصوم عالم دین نمیتواند و نباید حکومت دینی تشکیل دهد. اگر این مبنا را بپذیریم دیگر ورود به سیاست بیمعناست. مبنای دوم میگوید ورود به سیاست هم شأن عالم دین است البته در این شاخه دوم استدلالها شبیه هم نیست صاحبان این مبنا هم در شیوه استدلال با هم متفاوتند هم در وسعت دامنهی ورود به سیاست…
یعنی شما مبنای اول را پذیرفتهاید و با نگاهی سنتی به کارکرد عالم دین از سیاست کناره میگیرید و حضور و تاثیرتان را در جامعه جستجو میکنید؟
بله مبنای ما همان مبنای اول است که مخالف تاسیس حکومت است در عصر غیبت امام معصوم. ما معصوم نیستیم و چون سیاست آمیخته با مصالح و منافع است دین در خدمت مصالح و منافع قرار میگیرد و باب سوء استفاده از دین باز میشود. بزرگترین منفذ سوء استفاده از دین همین سیاست است. باورمان این است که کار عالم دین به حفظ شریعت و ترویج و تبلیغ اخلاق محدود میشود. خدمات اجتماعی و رسیدگی به مشکلات جامعه بخشی از وظائف اخلاقی همه انسانها از جمله عالمان دینی است؛ اما خدمات اجتماعی با قدرت سیاسی متفاوت است. تاریخ ما البته نشان از رجوع جامعه و اعتمادشان به عالم دین دارد و همین اعتبار اجتماعی وظیفه او برای خدمات اجتماعی را سنگینتر میکند. کسی که از قدرت سیاسی پرهیز میکند منزوی نیست، مسجدنشین نیست، بریده از جامعه نیست، اتفاقا از منظر اخلاق به وظیفه اجتماعیاش عمل میکند. در گذشته عالم دینی در هر منطقهای مرجع و معتمد آن منطقه بود، جایگاه پدری داشت، فقط تبیین شریعت نمیکرد بلکه رفع خصومت هم میکرد. این به خاطر اعتبار اجتماعیاش بود. به حسب ضرورت وارد نزاعها میشد و داوری میکرد. الان هم عالم دینی باید شأن پدریاش را انجام دهد و برای همه پدری کند.
ولی در تجربههای تاریخی ما نمونههایی میبینیم از عالمان سنتی با همین باور، که ورود به مسائل سیاسی هم داشتند…
بله شما وقتی در جامعه و پابهپای مردم زندگی میکنید گاهی چنین اتفاقاتی میافتد اما آن ورود استثنایی است. از باب ضرورت گاهی ممکن بود ورودی اجتنابناپذیر داشته باشند، اما این را نمیتوان تبدیل به قاعده کرد.
در میان شیعیان، کسانی که از آمیختگی نهاد دین و نهاد سیاست و قدرت دفاع میکنند البته کاری به سیره عالمان دینی ندارند، آنها مستقیم به تجربه پیامبر اسلام و امامان اول تا سوم شیعیان در سیاست اشاره میکنند؛ پا را از این هم فراتر هم میگذارند و از سیاست اسلامی، اقتصاد اسلامی و روابط بینالملل اسلامی به مثابه یک تخصص و دانش مستقل دفاع میکنند. اما به نظر میرسد که شما بیشتر به سیره اهلبیت پس از امام سوم توجه میکنید؛ یا به این رشتههای اسلامی که اشاره کردم چندان اعتنایی ندارید…
اولا استناد به حکومت به پیامبر و ائمه، به کمک اسلام سیاسی نمیآید. امام معصوم نمایندگی ویژه دارد از خداوند برای اقامهی حکومت دینی. ما معصوم نیستیم و نمایندگی ویژه هم از خدا نداریم. ثانیا سیر حرکت و نتایج اسلام سیاسی را هم در تاریخ دیدهایم. مدافعان اسلام سیاسی که از خلافت دفاع میکردند مرحله به مرحله عقبنشینی کردند؛ اول میگفتند خلافت برای تمام جهان اسلام، بعد که دیدند چنین چیزی شدنی نیست گفتند هر کشوری خلافت اسلامی خودش را برپا کند و خلیفه خودش را داشته باشد. بعد دیدند شدنی نیست گفتند باید با جنبشهای مسلحانه خلافت برپا کنیم و سر از جنبشهای جهادی سلفی درآوردند.
ما اصلا دولت اسلامی نداریم که بخواهیم چیزی را جایگزینش کنیم، ما در زمان غیبت امام معصوم، مخیّر به انتخاب بین دو گزینهی حکومت خدا و حکومت مردم نیستیم.
بعضی هم گفتند اینجوری نمیشود باید با خدمات اجتماعی شروع کنیم بعد که اعتماد مردم به ما جلب شد ما را انتخاب میکنند؛ یعنی رسما دموکراسی را پذیرفتند و در عمل اهداف اولیهشان را از یاد بردند.
اما بر فرض که دانشهایی مثل سیاست و اقتصاد اسلامی داشته باشیم؛ وقتی مبنای ما این باشد که برپایی حکومت، مختص امام معصوم است نه ما، این دانشها برای تحقیقات مفید است نه اقامه حکومت. بماند که آنچه که به نام اقتصاد اسلامی مطرح است علم مستقل نیست، از جنس توصیه به حفظ ملاحظات اخلاقی در اقتصاد است. یعنی چون هدف از بعثت پیامبر اسلام تکمیل مکارم الاخلاق است در همه زمینهها باید مرزهای اخلاقی حفظ شود. در واقع ما از اقتصاد اخلاقی دفاع میکنیم، از مراعات اخلاق در سیاست و حکمرانی و روابط بینالملل دفاع میکنیم. نه اینکه دانشی به نام اقتصاد و سیاست اسلامی داشته باشیم.
این را برای جمعبندی میپرسم؛ برخی از اسلامشناسان شیعه، دوگانهی «دوله الاسلام» و «دوله الانسان» را مطرح کردهاند؛ شما که مخالف اسلام سیاسی در عصر غیبت هستید آیا میتوان گفت که دولت انسانی را به جای دولت اسلامی نشاندهاید؟
نه حرف من این است که ما اصلا دولت اسلامی نداریم که بخواهیم چیزی را جایگزینش کنیم، ما در زمان غیبت امام معصوم، مخیّر به انتخاب بین دو گزینهی حکومت خدا و حکومت مردم نیستیم. بلکه بین دو گزینه دیکتاتوری و دموکراسی مخیّریم و چارهای جز انتخاب بین این دو نداریم و طبیعتا دیکتاتوری را انتخاب نمیکنیم. وقتی امام معصوم نیست حکومت خدا هم وجود ندارد. ما به عنوان بخشی از مردم، به انتخاب اکثریت مردم احترام میگذاریم و در میان تنوع و تکثر جامعه، تنها هدفمان کمک به همان زندگی مشترک باید باشد.
و سرانجام، آیا میتوان گفت این نوع نگاه به اسلام سیاسی و تمرکز بر جامعه اسلامی به جای حکومت اسلامی، مهمترین تفاوت مکتب قم و مکتب نجف است؟
آیتالله حکیم به ما توصیه میکند که نگویید مکتب نجف، بگویید مکتب اهلبیت. ببینید وقتی میگوییم مکتب نجف، ممکن است مخاطب برداشت کند که این سنت و مکتب را نجفیها آوردند؛ نه این مکتب نجف نیست، بلکه قرائت نجف است از مکتب اهلبیت؛ میتوان گفت نجف این مکتب را حفظ کرده. البته تجربههایی که به نام حاکمیت اسلام به اجبار و اکراه مردم روی آوردند و بدترین ضربه را به دین زدند درست بودن این قرائت از مکتب اهلبیت را نشان میدهد.
تجربههایی که به نام حاکمیت اسلام به اجبار و اکراه مردم روی آوردند و بدترین ضربه را به دین زدند درست بودن این قرائت از مکتب اهلبیت را نشان میدهد.
به گمانم با این مبانی و مرزبندیتان با اسلام سیاسی، مسیرتان در «گفتگو با دیگری» را شفاف کردید و راه سوءتفاهمی را که در آغاز به آن اشاره کردم در حد مجال این مصاحبه بستید؛ میتوانیم برگردیم به آغاز بحث. وقتی میگویید «گفتگوی انسانی» یعنی جایی فراتر از گفتگوی ادیان ایستادید؛ در جهانی که هنوز گفتگوی دینیاش به ثمر نرسیده (با اینکه دینداران نقاط مشترک بسیاری دارند) شما دنبال گفتگوی انسانی میگردید؟ چقدر به نتیجهاش امیدوارید؟
وقتی برای گفتگوی ادیان به واتیکان دعوتم کردند آنجا گفتم ما برای رسیدن به نقاط مشترک، اول به گفتگوی انسانی نیاز داریم. گفتگوی دینی بدون گفتگوی انسانی به جایی نمیرسد، گفتگویی شکلی و ظاهری میشود. فقط در گفتگوی انسانی است که ما تنوع را میپذیریم تا بتوانیم با همین اختلاف و تنوع، زندگی مشترک بسازیم. در واقع سوال اصلی این است که چگونه با این اختلافات و تنوع زندگی مشترک داشته باشیم؟ زندگی مشترک، گفتگوی مشترک میطلبد. گفتگوی ثمربخش میطلبد.
وقتی برای گفتگوی ادیان به واتیکان دعوتم کردند آنجا گفتم ما برای رسیدن به نقاط مشترک، اول به گفتگوی انسانی نیاز داریم. گفتگوی دینی بدون گفتگوی انسانی به جایی نمیرسد
در اقلیت بودنِ این نگاه میان عالمان دین، ناامیدتان نمیکند از فراگیر شدنش؟
نه، درست است که اقلیت هستیم اما وقتی با کسانی که در سایر ادیان و مذاهب این باور را دارند جمع میشویم پرشمار میشویم. کم نیستند کسانی که مثلا در میان مسیحیان، بوداییها و حتی خداناباوران به این ضرورت باور دارند که ما پیش از آنکه متعلق به مذهبی خاص باشیم باید اعضای یک خانواده انسانی باشیم. حتی برخی از رهبران دنیا هم متوجه ضرورت توجه به این نیاز هستند. من پارسال در اجلاس داووس شرکت کردم و دیدم آقای ماکرون (رئیسجمهور فرانسه) هم بر ضرورت فوری این گفتگوی انسانی تاکید کرد و حرفهای مهمی زد؛ ترجمه عربی حرفهایش را برای حوزه علمیه نجف فرستادم. یکبار هم دعوت شدم به اجلاسی در فرانسه که هدفش پشتیبانی از مسیحیان خاورمیانه بود؛ نمایندگان جامع الأزهر مصر و مجلس اعلای شیعیان لبنان هم بودند؛ آنجا اعتراض کردم که چرا رنج مسیحیان را جدا میکنید؟ البته که مسیحیان در شرایط کنونی خاورمیانه مظلومند اما از آنها حمایت کنید چون مظلومند نه چون مسیحیاند. برای حمایت از مظلوم، وصف دینی را برجسته نکنید و میان مظلومان تبعیض دینی قائل نشوید. این را در بیانیه پایانی هم آوردم و وزیر خارجه فرانسه در سفرش به عراق بر موضع همان بیانیه پایانی تاکید کرد.
اجازه میخواهم اشارهام به «در اقلیت بودنِ این نگاه» را دنبال کنم؛ گفتگو با حضرتعالی همزمان است با چهل و یکمین سال ناپدید شدن امام موسی صدر، کسی که تمام دوران رهبریش بر جامعه شیعیان لبنان به تلاش برای گفتگو و همزیستی انسانی گذشت حالا بعد از ۴۱سال فقدان او حوزه علمیه شیعه در کجای این مسیر است؟
اتفاقا من مدتی پیش مقالهای درباره سید موسی صدر نوشتم و با خاطرهای آغاز کردم که «درید لحام» هنرپیشه معروف سوری از دیدارش با او نقل کرده در سال ۱۹۶۵؛ درید لحام میگوید «موسی صدر به من گفت: وطن با مشارکت انسانی ساخته و قدرتمند میشود نه با شرکت سهامی. پایتخت وطنی که مبنایش شراکت انسانی است دوست داشتنِ انسان است». تفاوت منطق شراکت انسانی با شرکت سهامی و منطق سود و زیان رایج را ببینید. این حرف خیلی عمیق است و صدر این را بیش از نیم قرن پیش فهمیده بود. ما امروز از تجربههای او داریم استفاده میکنیم و از تجارب همه کسانی که در همین مسیر گام برداشتند.
شیعه تاریخی دارد که در آن مرجعیت، انتصابی نیست، حکومتی نیست و به مباحثات آزاد شهرت دارد ظرفیت پیشبرد این ایده را دارد.
در همه ادیان و مذاهب کسانی دارند برای رسیدن به این هدف تلاش میکنند اما من معتقدم حوزه علمیه تشیع همواره میتواند در پیشبرد این ایده از ظرفیت خود استفاده کند. وقتی شیعه تاریخی دارد که در آن مرجعیت، انتصابی نیست، حکومتی نیست و به مباحثات آزاد شهرت دارد ظرفیت پیشبرد این ایده را دارد. میبینیم که در دهههای گذشته در ایران گفتگوهایی میان علامه طباطبایی و هانری کربن (متفکر فرانسوی) شکل گرفت؛ در سفر اخیرم به ایران با آیتالله بیات زنجانی در قم و آقای سید محمد خاتمی در تهران دیدار کردم که آنها هم همین باور را دارند، این اقلیت که شما میگویید میتواند در میان ما هم پر شمار شود، مشکل از جایی شروع میشود که فکر کنیم میشود با اجبار از عقیدهای دفاع کرد.
آیا شما در همین نجف نتایج این دعوت به مدارا را میبینید؟ آنجا مخالف شما آزادی دارد؟
البته که دارد! در شهر نجف که هم حرم امام اول شیعیان است و هم مرکز حوزه علمیه شیعه بازار کتابمان آزاد است؛ یعنی از ملحد و منکر خدا دارند کتابهایشان را عرضه میکنند تا مؤمن و معتقد. هیچکس هم جلوی کتابهای ضد دین و ضد خدا را نمیگیرد.
در شهر نجف که هم حرم امام اول شیعیان است بازار کتابمان آزاد است؛ یعنی از ملحد و منکر خدا دارند کتابهایشان را عرضه میکنند تا مؤمن و معتقد. هیچکس هم جلوی کتابهای ضد دین و ضد خدا را نمیگیرد.
حتی یکی از نویسندگان این کتابها از من پرسید چطور شما با آزادی کتابهای ما مخالفت نمیکنید؟ گفتم چرا بکنیم؟ هر کداممان داریم نظرمان را میگوییم، شما آزادید ما هم آزادیم، مردم هم انتخاب میکنند.
این خیلی خبر خوبی است؛ میفرمودید مشکل از جایی شروع میشود که فکر کنیم میشود با اجبار از عقیدهای دفاع کرد…
بله، عقیده با زور به بار نمینشیند، ممکن است طرف مقابل، زیر اجبار منفعل شود و معتقدان گمان کنند که پیروز شدهاند اما به محض اینکه پشتوانهی اجبار را بردارید همهی چیزهایی که شما با آن مبارزه کردید برمیگردد و این بار پررنگتر از گذشته برمیگردد. تجربه کمونیسم را ببینید وقتی بعد از دهها سال اجبار بر مسلمانان فروپاشید قرآن برگشت. وقتی فرانسه برای نمادهای دینی در مراکز آموزشی محدودیت گذاشت آیتالله حکیم برای رئیسجمهور فرانسه نامه نوشت و هشدار داد این کار تندروها را تقویت میکند. در نقطه مقابلش حجاب اجباری هم همین است. نتیجه اجبارهای طالبان را ببینید، یا به وضعیت حجاب در ایران نگاه کنید. همه حاصل تاثیر معکوس اجبار است.
یعنی میفرمایید بیحجابی اجباری یا حجاب اجباری بد است چون تندروها را تقویت میکند یا مثلا اسلام را تضعیف میکند؟ یا مخالفت مبنایی با آن دارید؟
نه مخالفت ما مبنایی است؛ مبنای ما این است که هر چیزی که اجباری شد دیگر اسلامی نیست. یعنی این وصف اجباری را کنار هر حکمی از احکام اسلام بگذارید همین وضع را دارد. حجاب اجباری هم مثل هر حکم اجباری دیگر نامشروع است. این از مبنای ما؛ اما حتی کسانی که گاهی در اجبار احکام سخت نمیگیرند هم میگویند در صورتی که اجبار باعث تضعیف اسلام و تقویت نفرت علیه مسلمانی باشد حرام است. مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در قم به همین دلیل اجبار در احکام را حرام میدانست.
آیا مرجعیت در نجف هم همین نظر شما را دارد؟
بله هم آیت الله سیستانی و هم آیتالله حکیم هر دو همین نظر را دارند. اتفاقا هنگامی که برخی جریانها در عراق قدرت گرفتند و برخی به دنبال تحمیل حجاب بودند برخی از کشیشها و مسیحیان عراق از بغداد نزد این دو مرجع رفتند و هر دو مخالفتشان را با حجاب اجباری اعلام کردند.
سیّدنا! بسیار سپاسگزارم از وقتی که در اختیار وبسایت زیتون گذاشتید و برای این راه درازی که در پیش دارید و داریم توفیق الهی آرزو میکنم.