شاید در هیچ کجای دنیا و خاورمیانه نتوان شکست سیاستهای خارجی خشونتزا و تنشافرین ایران را باندازه عقیم ماندن و واماندگی آن در سوریه بهطور شفاف مشاهده کرد.
در کشور ما سه مشکل اساسی در طراحی سیاست خارجی وجود دارد که به رهبران سیاسی نظام اجازه نداده است در طراحی اینگونه سیاستها بهفکر منافع و امنیت ملی کشور باشند.
اول: در هر کشوری رسم معمول و شناخته شده این است که نیروی نظامی در خدمت دستگاه دیپلماتیک کشور است اما در ایران برعکس دستگاه دیپلماتیک کشور در خدمت رویکردها و راهکارهای سیاسی سپاه پاسداران قرار گرفته است.
مشکل این پدیده ایناست که نظامیان که در حیطه دیپلماتیک توشهای کسب نکردهاند و بیش از کنشهای دیپلماتیک به کنشهای نظامی در روابط خارجی و بین کشورها فکر میکنند، نتیجتا سیستم طراحی سیاست خارجی را به یک کارگزار صرف تبدیل میکنند. اینکه آقای ظریف اعلام میکند که هفته ای یکبار با آقای سلیمانی جلسه دارد، حکایت از ابعاد همین رابطه و پدیده دارد که اصولا چرا وزیر امور خارجه یک کشور که مسئول طراحی سیاست خارجیست، میبایست با مسئول بخشی از یک نیروی مسلح کشور که بیشتر نگاهش نه به امنیت مرزهای کشور بلکه توسعه طلبی سیاسی خارجیست، در تماس مکرر باشد. آنچه اتفاق است بکارگیری وزارت امور خارجه کشور توسط نیروی قدس سپاه پاسداران برای مدیریت و کنترل بحرانهای خارجی است و نه احترام به دستگاه دیپلماتیک کشور برای طراحی سیاست خارجی که منافع حد اکثری کشور را تامین و تضمین مینماید.
دوم: طراحی سیاست خارجی در ایران بعد از انقلاب تحت تاثیر یک دوگانگی کاملا متضاد قرار گرفته است. کنشهای ایدئولوژیک در سیاست که از فرهنگ سیاسی احساسی بعد از انقلاب تاثیر گرفته بود از یک طرف، و از طرف دیگر کنشهای عملگرایانه با حفظ اصول (Principled Pragmatism)، به دو طرف طیف ومنظر این دوگانگی شکل دادهاند. این دوگانگی ریشه در رهبری انقلاب و شرکت گروهها با علائق و کنشهای متفاوت فکری در انقلاب دارد. در انقلاب کلاسیک ایران، روحانیون و روشنفکران هردو نقش بسزا و کلیدی در آن ایفا نمودند. این دو گروه با دادهها و فهم متفاوتی از سیاست و روابط بین الملل وارد انقلاب شدند. روحانیون عمدتا بفکر فروپاشی نظام پهلوی بودند اما روشنفکران بهفکر ایجاد یک نظام با نرمهای دموکراتیک در ساختار قدرت بعد از انقلاب . اگرچه میتوان گفت که آنچه روشنفکران بدنبال آن بودند مدون و مشخص نبود اما تلاش آنها در نوشتن یک قانون اساسی در پاریس که بر نهادهای دموکراتیک تکیه میکرد و مصاحبههای رهبر انقلاب در پاریس که عمدتا پس از شور و مشورت با مرحوم دکتر ابراهیم یزدی صورت میگرفت، دلالت بر جهتی داشت که روشنفکران برای ایجاد دولت بعد از انقلاب انتخاب کرده بودند. با قبول مسؤلیت توسط مرحوم مهندس مهدی بازرگان برای هدایت دولت موقت بعد از انقلاب و اصرار او بر اینکه انقلاب از فاز ویرانی با پیروزی خود بیرون آمده و اکنون باید بهفکر بازسازی کشور و نهادینه کردن یک دولت پاسخگو بود، روشنفکران باز تلاش میکردند که انقلاب را در جهت جاده اصلی سازندگی خود هدایت کنند و اجازه ندهند که انقلاب از این مسیر منحرف شود. اما روحانیونی که عمدتا انقلاب را از داخل کشور هدایت میکردند بعد از پیروزی انقلاب به فکر مصادره انقلاب افتاده و با حمایت از تسخیر سفارت امریکا در تهران، راه را برای ادامه ایدئولوژی مرحله تخریب انقلاب و رادیکالیزه کردن آن در سیاست بعد از انقلاب باز کردند. صدور انقلاب اولین شعاری بود که توسط این بخش روحانیون در ابتدای انقلاب سر داده شد و با گرفتن سفارت امریکا تلاشهای مستمر برای تصفیه روشنفکران از انقلاب دنبال شد.
با استعفای دولت موقت شادروان بازرگان، راه برای سیاستهای ایدلوژِیک در داخل و خارج کشور باز شد. اگرچه با ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی اندک محدودیتی برای سیاستهای خارجی ایدئولوژیک ایجاد شده و در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی، سیاست خارجی کشور داشت وارد مرحله جدیدی در تعاملات و مراوادت جهانی میشد، اما با تقلب انتخاباتی احمدی نژاد، دربهای خرد و بصیرت بر طراحی سیاست خارجی کشور بسته شد.
سیاست خارجی کشور که در حال حاضر توسط رهبری و نظامیان سپاهی طراحی میشود با شعارهایی نظیر ایجاد تمدن اسلامی شیعی، مبارزه با صهیونیسم، مبارزه با غرب و گوشه گیری سیاسی از نظم و نهادهای بین المللی وارد مرحله جدیدی از رنگ، شکل و جهت گیری ایدئولوژِیک شده است. این شکل ایدئولوژیک جدید بیشتر از اینکه به فکر منافع کشور باشد به فکر صلاح و منافع نظم سیاسی در سایه نظام ولایت مدار فقیه است. در این نظام ایدئولوژیک که عمدتا توسط طبقه روحانیون و سپاهیان اداره میشود، حفظ نظام از اوجب واجبات به شمار میرود. وقتی حفظ نظام و نه منافع مردم بعنوان شرطی مقدس مقرر شد، و نظام به طبقه خاصی تعلق داشت، به طور طبیعی جامعه در مقابل این طبقه خاص و نظامی قرار میگیرد و ابراز وفاداری شهروندان به این نظام با چالشهای بزرگی روبرو میشود. آنچه امروز در ایران اتفاق افتاده است عدم تاثیر مطلق شهروندان کشور خصوصا در طراحی سیاست خارجی کشور است. آنچه امروز این نظام در چهارچوب سیاست خارجی طراحی میکند زائیده تعامل با جامعه و طبیعتا حمایت اکثریتی مردم کشور نیست. در هر کشوری اینگونه رابطه بین مردم و دولت میتواند بسیار مشکل ساز باشد و نظام را در برخورداری از حمایتهای اجتماعی برای سیاستهای خود با چالش های جدی روبرو کند.
سوم: آنچه ایدئولوژی بر سر سیاست خارجی ایران آورده است ایجاد توهم قدرت بوده است. وقتی گروهی دنیای اطرف خود را با فرضیات و پیش شرطهای خود نظاره میکند توهم قدرت پیدا میکند . پیتر سنجی (Peter M. Senge) در کتاب بسیار نفیس و معروف خود که برروی نظم تشکیلاتی نهادها و بهره گیری حداکثری از کار دسته جمعی نوشته است (The Fifth Discipline) میگوید وقتی فرد و یا گروهی با فرضیات پیش ساخته خود به یک سئوال و مشکل نگاه میکند و میخواهد جوابی برای مشکل خود پیدا کند؛ نمیتواند حقیقت وجودی ان مشکل را در دنیای واقعی درک کنند.
لذا فهم و راه حل برای یک مشکل و یا پاسخ به یک سئوال همیشه غیر واقعی میماند زیرا در دنیای حقیقی آن مشکل، فهمیده نشده است. در چند ماه و هفتههای گذشته نقل قولهای متعددی از رهبران سپاه شنیده شده است که نمیتواند به واقعیت نزدیک باشد. سردار سلامی میگوید، «با هر شدت، دقت و مساحتی میتوانیم به دشمن هجوم ببریم. نابودی اسرائیل دیگر یک آرزو نیست بلکه عملی است». سردار باقری در مورد امریکا میگوید« وفیقات سپاه دشمن را دچار استیصال کرده است». اما اینگونه برداشتها از تحولات پیرامونی و تفسیر وقایع فقط متعلق به این روزها بعد ازسرنگونی پهپاد امریکائی توسط ایران و بمباران تاسیات نفتی عربستان سعودی نیست. کیهان در تیتری و با نقل قولی از سردار سلیمانی در هفتههای گذشته و بهدنبال تهیه مستندی از او برای پخش تلویزیونی در ایران نوشت «ناگفته های جنگ ۳۳ روزه به روایت سر لشگر سلیمانی: اگر جنگ ۳۳ روزه متوقف نمی شد، ارتش رژیم صهیونیستی متلاشی شده بود».
درگیر های حزب الله با ارتش اسرائیل در روز ۱۱ ژوئیه سال ۲۰۰۶ میلادی پس از آن آغاز شد که نیروهای حزب الله با حمله به سربازان اسرائیلی در خاک اسرائیل دو نفر از آنها را به گروگان گرفتند. جنگی بین اسرائیل و حزب الله بمدت ۳۴ روز طول کشید و در این جنگ بیش از ۱۰۰ سرباز اسرائیلی و ۱۰۰۰ لبنانی جان خودرا از دست دادند. با صدور قطعنامه ۱۷۰۱ در سازمان ملل متحد این جنگ پایان گرفت. اتفاق تازهای که در این جنگ بهوقوع پیوست تعداد زیاد کشته شدگان سربازان اسرائیلی بود که برای این کشور با همه ادعایی که ارتش این کشور داشت و دارد رقم بسیار بالائی بود. اسرائیلیها مناطق متعددی را در جنوب لبنان بمباران و منهدم نمودند و دولت ایران بعدها مجبور شد تا با صرف میلیونها دلار این مناطق را بازسازی کند.
در شهریور ماه سال ۱۳۹۰ میلادی سر لشگر فیروزآبادی اینگونه نظرات خودرا در مورد جنگ ۳۴ روزه با یک خبرنگار در میان میگذارد. «رژیم صهونیستی در ابعاد حکومتی و جمعیتی پس از مواجهه با اولین شکست خود بهشدت مأیوس و ناامید شد. ارتش و نیروهای امنیتی آنان دیگر نمیتوانند خود را شکستناپذیر معرفی کنند و برای مردمشان اطمینانبخش باشند. مردم از اینکه افراد نالایقی بر آنها حکومت میکنند که ناتوان از تحقق جامعهای ایمن و مرفه هستند، سرخورده بودند. با اینکه در طی یک ماه جنگ، آمار فرار مردم از رژیم صهیونیستی بین ۵۰۰ هزار تا یک میلیون نفر اعلام شد، ولی آثار روانی جنگ و شرایط بعدی رژیم صهیونیستی موجب شد تا به نوشتهی مجلهی فارنپالیسی، یک میلیون نفر دیگر از جمعیت این رژیم نیز ناپدید شوند که کنایه از خروج بیسروصدای آنهاست»
در این مصاحبه فیروزابادی بهروشنی نشان میدهد که تفسیر و تحلیل او از این واقعه کاملا تخیلیست. فارن پالیسی اصلا چنین مقاله ای نداشته است. بعد از این واقعه حسن نصرالله در مصاحبهای با یک کانال تلویزیونی در لبنان میگوید، «حالا از من بپرسید که اگر ۱۱ ژوئیه بود و یک درصد احتمال میدادیم که ربودن دو سرباز اسرائیلی به جنگی شبیه این جنگی که رخ داد منجر خواهد شد، آیا باز هم عملیات گروگانگیری را انجام می دادیم؟ پاسخ من این است که نه؛ قطعا نه؛ هم به دلایل انسانی و اخلاقی، هم به دلایل امنیتی، نظامی و سیاسی».
دو واقعهنگاری مختلف از جنگ بین حزب الله در لبنان با اسرائیل، یکی توسط فیروزآبادی و سلیمانی و دیگری توسط نصرالله، کسی که طراح گروگانگیری و تنش با اسرائیل بوده است. این توهم قدرت به بهترین شکل خودرا در سوریه دیروز و امروز بهنمایش گذاشته است.
لبنان و عراق؛ کشور هائیکه ایران آنهارا در «محور مقاومت« مثل لبنان و عراق میبیند و میداند امروز با مشکلات فراوانی روبرو شدهاند و در هفتههای گذشته تظاهرات مردمی در این کشور ها نظم سیاسی آنها را بهچالشی سخت کشیده است. سوریه هم با ورود ارتش ترکیه در شمال آن، با تحولات جدید سیاسی روبرو شده که این تحولات به طور مستقیم بر کشورما ایران هم تاثیر گذار خواهد بود.
ایران بر کشورهائی که جزو «محور مقاومت”» میداند به چهار طریق تاثیر گذاشته است.
اول: کشور ما هرگز بهدنبال ان نبوده است تا به ایجاد دولتی پاسخگو در این کشورها همت گماشته و دولت و گروهی که مورد حمایت ایران قرار گرفتهاند، به ارزشهای دموکراتیک تعهدی نسپردهاند. این کشورها با مشکلات ساختاری سیاسی و عدم پاسخگویی به شهروندان خود مواجه بوده و هستند.
دوم: همه این کشورهایی که مورد حمایت ایران قرار گرفتهاند، با فساد گسترده نهادینه شده در عرصه سیاست و اقتصاد خود برای سالها روبرو بودهاند.
سوم: بیشترین حمایت دولت ایران از این کشورها در بخش نظامی و نه اقتصادی صورت گرفته و نها با مشکلات عدیده اقتصادی روبرو بودهاند. آنچه ایران در مورد این کشورها کاملا نادیده گرفته شده است مردم، رفاه نسبی آنها و نقش این مردم در سیاست این کشورها بوده است. آنچه بهعنوان یک نظم حکومتی در ایران اعمال شده، به بقیه این کشورها هم صادر شده و نظام فعلی کشورما توقع داشته و دارد که آنچه بهعنوان رابطه بین مردم و حکومت در ایران توسط این نظام مورد قبول قرار گرفته و اعمال شده است در این کشورها هم مورد قبول قرار گیرد. در ایران، رابطه بین مردم و حکومت عمودی و از بالا به پایین است اما در نظامهای دمکراتیک این روابط افقی و از طریق جامعه مدنی و احزاب میسر میافتد.
اما در لبنان و عراق در طول هفته های گذشته روابطه بین دولت و مردم سخت به چالش کشیده شده است. کسانی در ایران کوشش میکنند که تحولات چند هفته گذشته در عراق و لبنان را به امریکا، اسرائیل و دشمن خارجی و مقابله با «محور مقاومت» مربوط بدانند اما هم سیاستمداران لبنانی و هم عراقی این تئوری توطئه محور را از ریشه بیپایه میدانند. در عراق رهبری شیعه، آیتالله سیستانی حامی این تظاهرات و مشروعیت اعتراضات مردمی بوده است. در لبنان حتی حزبالله در روزهای اول ناآرامیها اذعان داشته که ریشه ناآرامیهای این کشور کاملا مشروع میباشند. وزیر امور خارجه کشورمان علنا اعلام کرده است که دولت لبنان میبایست پاسخگوی مشکلات و اعتراضات مردم این کشور باشد. اما هم عراقیها و هم لبنانیها در این تظاهرات خواستهاند که مردان سیاسی کشورشان حداقل روابط گذشته خودرا با ایران دنبال نکنند.
مردم این کشورها بهروشنی نشان داده اند که «محور مقاومت» در مقابل یک دشمن فرضی نه نان سر سفره آنها آورده است و نه نظم سیاسی فاسد درون این کشورها را پاسخگو کرده است. در عراق عکسهای رهبر جمهوری اسلامی ایران پاره، لگدمال و به آتش کشیده شدهاند. کنسولگری ایران در کربلا مورد تعرض تظاهر کنندگان قرار گرفته است. رهبران گروهایی از حشد الشعبی که به ایران نزدیک بوده اند، کشته شدهاند. در لبنان اعتراضات پای حزب الله را هم بمیان کشیده است.
رادیوی ملی امریکا (NPR) با سه تن از اعتراض کنندگان در بیروت مصاحبهای کرده بود که اظهار نظرها شنیدنیست. اولی اظهار میکرد که اگر حزب الله در لبنان نبود ما اکنون نمیتوانستیم در این کشور در اعتراضات شرکت کنیم. دومی میگفت که حزب الله یک غده سرطانی در سیاست لبنان است و باید زدوده شود. سومی اعتقاد داشت که حزب الله هم مسؤل وضع موجود است بخاطر اینکه سالها نسبت به فساد در سیاست لبنان بی تفاوت مانده بوده است. از موافق و مخالف حزب الله همه در اعتراضات شرکت کرده و ناقد وضع موجود سیاسی لبنان که حزبالله هم در دولت ن شریک است میباشند.
حسن نصرالله که گروهش در دولت لبنان شرکت کرده است چارهای نداشت که در روزهای اول اعتراضات از دولت حریری دفاع کند. حزب الله گروهیست که به کمک دولت اسد روزی پدر حریری، رفیق حریری، را در این کشور ترور کرده بود. حزب الله و امل هردو بهعنوان دو گروه شیعی در سیاست لبنان با یکدیگر ائتلاف کردهاند اما شایان توجه است که نبی بری از حزب امل و سخنگوی پارلمان لبنان، یکی از این فاسدان بزرگ اقتصادی در صحنه سیاست لبنان است. در لبنان بخش دولتی بعد از سالهای ۱۹۹۰ میلادی به شدت رشد کرد. در حال حاضر ۴۰۰ هزار نفر بازنشسته در لبنان از کیسه دولت ارتزاق میکنند. در سال ۲۰۱۸، دستمزد کارمندان در بخش دولتی اقتصاد لبنان به مرز ۴۶ میلیارد دلار یعنی ۳۵% کل مخارج دولت این کشور رسیده بود. این مقدار همچنین نزدیک به ۲۲% مبلغ هزینهای دولت، یعنی ۲۱۶ میلیارد دلار در بین سالهای ۱۹۹۳-۲۰۱۷ بوده است. یک در صد ۱% مردم ثروتمند لبنان ۲۵% در آمد ملی این کشور و یک دهم در صد .۰۱% جمعیت این کشور ۲۰% ذخیره مالی در بانکهای این کشور را در بین سالهای ۲۰۰۵-۲۰۱۴ بخود اختصاص دادهاند. حزبالله لبنان از سال ۲۰۰۵ وارد عرصه فعال سیاست حکومتی این کشور شده است اما در مورد اختلاف طبقاتی و یا فساد در این کشور سکوت کرده بود. کشور لبنان در حاضر ۸۶ میلیارد دلار قرض دارد.
در عراق، طائفه و قومیت گرایی در مرکز سیاست این کشور قرار گرفته و منابع ملی کشور به نسبتی که یک گروه در سیاست عراق قدرت پیدا نموده و یا میتواند در انتخابات رای کسب نماید، تقسیم میشود. یکی از این منابع ایجاد شغل در ارگانهای دولتی برای طرفداران یک گروه و یا حزب سیاسی است. در سال ۲۰۰۴ بوروکراسی دولتی عراق حدود ۸۵۰ هزار کارمند داشته است اما در سال ۲۰۱۶، این رقم به مرز ۹ میلیون رسیده است. ۲۵% بودجه دولتی عراق در حال حاضر به بوروکراسی دولتی این کشور اختصاص پیدا کرده است. در کشوری با جمعیتی کمتر از ۴۰ میلیون نزدیک یک چهارم آن در نهادهای دولتی شاغل هستند. وقتی این بروکراسی عظیم و نفوذ طائفه و احزاب مختلف عراقی در پیدایش آنرا مشاهده میکنیم، فساد گسترده در این کشور بیشتر قابل فهم و تصور است. به هرحال آیتالله سیستانی و حتی دولت عراق و رییس جمهور و نخست وزیر این کشور، اصلاحات ساختاری در عراق را کاملا ضروری دانسته و دولت عراق در این رابطه هم پیشنهاداتی را ارائه و تلاشهایی را بکار گرفته است.
ایران در عراق و لبنان نفوذ بالایی داشته است اما از این نفوذ برای کمک به ایجاد نظامهایی مشارکتی و پاسخگو استفاده نکرده است. در لبنان بیش از یک و نیم میلیون ۱.۵ آواره سوری به جمعیت ۶ میلیونی کشوری کوچک با منابعی محدود اضافه شدهاند. در لبنان ۱۷۴ هزار فلسطینی هم زندگی میکنند. کسانیکه غیر مسئولانه در سوریه دخالت نظامی کردند تا نظام استبدادی اسد را حمایت کرده و بر قدرت نگه دارند هرگز در تصور بیبصیرانه آنها نگنجیده بود که اثرات منفی این دخالت نظامی در آینده چه خواهد بود. اکنون کشورهایی مثل لبنان، اردن، ترکیه و بسیاری از کشورهای اروپائی با چالش ۱۱ میلیون آواره سوری روبرو هستند. وضع آوارگان سوری در بسیاری از کشورهایی که به آنها مهاجرت کردهاند، خوب نیست. جنبش راست افراطی ضد مسلمان در بسیاری از کشورهای اروپائی بهدنبال موج مهاجرت این آوارگان مهاجر شکل گرفته است. لذا باید به مردم لبنان که منتقد سیاستهای تنش آفرین ایران و حزب الله که در لبنان باعث مشکلات عدیده اقتصادی شده است حق داد. کسانیکه در کشور ما بهخاطر حفظ سیاستهای ایدئولوژیک و تنش آفرین خود نمیخواهند تحولات درون لبنان و وعراق را چالشی برای “محور مقاومت” فرضی خود بدانند و میخواهند سیاستهای گذشته خودرا در حمایت از دولتها و نهادهای فاسد و غیر پاسخگو در این کشورها ادامه دهند، باید با درس گیری از آنچه در سوریه اتفاق افتاده است تجدید نظر کنند.
اما در سوریه چه اتفاقی افتاد؟ ایران در سال ۲۰۱۱ میلادی برای حفظ اسد و آنچه آنرا تعمیق «عمق استراتژی» ضد اسرائیلی و دادن ثبات به پروژه «محور مقاومت»بود، به سوریه رفته است. اعتراضات مردم سوریه برای چهار تا شش ماه اول مسالمت آمیز و بدون خشونت ادامه داشت اما دولت اسد به رسم دیرینه پدر خود و کشتار هزاران بیگناه در حماء برگشته و کمر به کشتن مردم برای حفظ حکومت استبدادی خود کرد.
در سوریه اقلیتهای علوی و دروز بر این کشور حکومت میکردهاند و بخش عظیم ۸۰% جمعیت سنی این کشور راهی برای شرکت در حکومت و مشارکت سیاسی نداشته است. دولت ایران از ابتدا وارد جنگهای داخلی سوریه شده و پهلوی اسد و با جمع آوری گروههای شیعی از عراق، لبنان (حزب الله)، پاکستان و افغانستان به کشتن مردم مخالف نظم حاکم در سوریه همت گذاشته بود. مخالفین اسد عمدتا اخوان المسلمینیهای سوریه بودند. آنها میتوانستند یک پای ائتلاف طبیعی با ایران برای مقابله با عربستان سعودی و ایدئولوژی وهابی در این کشور و منطقه باشند. اولین کشورهایی که به دخالت نظامی ایران در سوریه عکس العمل نشان دادهاند دولتهای قطر و ترکیه بودند.
قطر با کمک مالی و ترکیه با باز گذاشتن مرزهای خود به گروههای خارجی جهادی برای پیوستن به مخالفین اسد در سوریه، مخالفت خود را با دولت اسد آشکار کردند. یک سال بعد از شروع جنگهای داخلی در سوریه، جبهه النصره و دو سال بعد داعش وارد این کشور شدهاند. عربستان سعودی و بسیاری از کشورهای عربی منطقه بعد از یک سال از أغاز جنگهای داخلی سوریه گروه های جهادی خودرا با کمکهای مالی عازم این کشور میکنند. ایران به مخالفین اسد در نه ماه اول جنگهای داخلی پیشنهاد کرده بود که در دولت سوریه میتوانند سهیم باشند اما نیروهای نظامی و پلیس این کشور در دست اسد میمانند.
در مصاحبهای همدانی از سپاه پاسداران روشن میکند که با بکارگیری اراذل و اوباش در سوریه، مدل سرکوب جنبش سبز در ایران بعد از انتخابات سال ۸۸ را به سوریه برده است. جنگهای داخلی لبنان در سال ۲۰۱۵ به بن بست کشیده شد. دولت اسد و سپاه قادر نبودند که مخالفین را کاملا سرکوب کنند لذا دولت روسیه توسط ایران تشویق شد که با حمایت کشور ما وارد سوریه شود. پوتین از نیروی هوائی خود مانند آنچه که در چچن با مسلمانان این کشور کرده بود استفاده کرد تا مخالفین اسد را شکست دهد. ایران برای استفاده از احساسات مذهبی مردم از وقایع سوریه و برای توجیه جنایتی که در سوریه مرتکب میشد، نهایتا نام حفاظت از حرم حضرت زینب را برای توجیه این مداخله نظامی انتخاب کرد. بعدها آقای خامنهای توجیه دیگری برای این دخالت نظامی ارائه داد و گفت اگر در سوریه نجنگیم مجبور خواهیم بود که با داشمنان کشور در مرزهای خود بجنگیم. اما همه این نامگذاری و توجیهات برای سرپوش گذاشتن به جنایتی بود که ایران در حمایت از اسد در حال شکل دادن در سوریه بود.
دولت پوتین بعد از دخالت نظامی در سوریه، آرام آرام روابط خود را با دشمنان ایران، اسرائیل و عربستان سعودی در منطقه، بهبود بخشید. این بهبودی روابط همچنین به معنی شناسائی منافع امنیتی این کشورها در سوریه بود. پیش از وقوع تحولات چند هفته گذشته و شناسایی منافع امنیتی ترکیه توسط پوتین وهمکاری هر دو برای اشغال بخشی از خاک سوریه توسط ترکیه و کنترل سرزمینهای مرزی بین دوکشور، بهعمق ۳۰ کیلومتر و عرض ۸۲۲ کیلومتر، دولت پوتین منافع امنیتی اسرائیل را نیز در خاک سوریه به رسمیت شناخته بود. ترامپ با خیانت به کردها و پوتین بهخاطر ایجاد روابط بهتری با ترکیه، هر دو چراغ سبز را به اردوغان نشان دادند که در سوریه دخالت نظامی کرده و بخش عظیمی از سرزمین این کشور را بهزیر کنترل خود اورد.
پوتین و اردغان در طول این سالها روابط بسیار نزدیکی داشتهاند. اردوغان در ۲۲ اکتبر با پوتین در سوچی ملاقات کرده تا نقشه طراحی شده خود را در مورد اشغال بخشی از خاک سوریه با او درمیان گذارد. این هشتمین ملاقات خصوصی اردوغان و پوتین در این سال بوده است. اردوغان چهار بار امسال از روسیه دیدن کرده است؛ ۲۳ ژانویه، ۸ اوریل، ملاقات استانه در فوریه ۱۴ همراه با روحانی و نمایش هوایی (MARKS) روسیه در اگوست امسال. در ۱۶ ماه سپتامر، پوتین در جلسه دیگر آستانه شرکت کرده و با اردوغان ملاقات کرده بود. آن دو همچنین در دوشنبه تاجکستان در جوئن ۱۵ و گروه جی ۲۰ (G-20) در جوئن ۲۹ با یکدیگر ملاقات نموده بودند. در سال ۲۰۱۸ میلادی سه بار پوتین و اردوغان با یکدیگر ملاقات کردهاند. پوتین و اردوغان اعلامیه ده ماده ای را با یکدیگر در مورد سوریه امضا نمودند. روسیه از پلیس ارتش خود در این مواقع استفاده میکند و برای حفاظت مرزهای داخلی سوریه و ترکیه، نظامیان ارتش اسد را همراه کرده است. هدف اصلی او این است که کردها نتوانند بمناطق اشغالی ترکیه در سوریه نزدیک شوند.
در این معامله، اردوغان آنچه را که میخواست تحت عملیات «چشمه صلح» در سوریه بدست آورده است. ترکیه میخواست که به یک تصفیه نژادی در مرزهای خود دست بزند که در این راه کاملا موفق بوده است. از طرف دیگر پوتین میخواست که بهعنوان ثبات دهنده سیاسی به سوریه تلقی گردد. این نقش روسیه در توافقنامه با ترکیه کاملا بارز نشان داده شده است اما آنچه غیر مستقیم بر آن تکیه شده، کنترل کامل روسیه بر سوریه و تکیه اسد بر پوتین بلحاظ نظامیست. این توافقنامه مقدمه است که فردا روسیه بتواند برای اسرائیل هم در درون سوریه به چنین کاری دست زند و کنترل نفوذ ایران در سوریه را به زیر کنترل خود اورد.
امروز وضع کشور ما در سوریه بسیار روشن است. برای آنهائی که در ایران بصیرت سیاسی نداشتهاند و با این دخالت نظامی فاجعه بزرگی را آفریده اند باید روشن باشد که ما در سوریه شکست خوردهایم. این شکست سیاسی، اقتصادی و اخلاقیست. تصمیم در مورد آینده سوریه و نظام حاکم بر آن بدست ترکیه و روسیه شکل میگیرد. ایران نقشی در این تصمیم پس از هزینه میلیاردها دلار و کشته شدن بسیاری نخواهد داشت. اکنون سوریه به حیات خلوتی برای روسیه و ترکیه تبدیل شده است. در ملاقات پوتین با رهبری در تهران، آقای خامنه ای اورا «رهبر استثنائی» خطاب کرده بود. پوتین از این بابت رهبر استثناییست که فقط فرصتطبانه و سلطه جویانه با پشت کاری محکم به فکر منافع خود و قدرت خود است. مردان سیاسی و کشورها فقط بهدنبال منافع خود در سیاستهای خارجیشان هستند. آقای زنگنه به بهترین شکل این برداشت را بازگو میکند«عراقیها از بهترین پیمانکارهای امریکائی-اروپائی استفاده میکنند و هیچ موظف نیستند با ما کار کنند. اصلا جواب مارا هم نمیدهند چون سوارند. دیر بجنبیم سهم مارا هم برداشت میکنند. اینجاها اصلا برادری-مرادری مطرح نیست. دنیا، دنیای موازنه قدرت است و خدا نکند که آدم ضعیف بشود…»
روز سه شنبه ۲۹ اکتبر، سعد حریری، نخست وزیر لبنان، بهدنبال نارامیهای این کشور از سمت خود استفاده کرد. استعفای او زنگ خطری برای لبنان بشمارمیرود. لبنان در گذشته با جنگهای داخلی حادی روبرو بوده است. در عراق، تظاهرات ادامه دارد. در هر دوکشور بیم آن میرود که نظام ایران با حامیان داخلیاش دست به سیاستی بزند که عواقب بسیار خطرناک و نا خوشایندی را برای کشور ما بدنبال داشته باشد. محافظه کاران افراطی در ایران هنوز اعتراضات داخلی مردم این دو کشور را طراحی شده از بیرون میدانند. در عراق تا بهحال بیش از ۲۰۰ نفر در این نا آرامیها کشته شدهاند. مردم عراق حشد الشعبی و نیروهای حامی ایران را دراین نهاد را باعث این کشتار میدانند. کشور ما اکنون در مقابل چالش بزرگی در این دو کشور قرار گرفته است. موسسه معتبر فکری چتم هاوس (Chatham House) در انگلیس در این سال آماری را برروی میزان محبوبیت کشورهای مختلف در بین مردم عرب خلیج فارس تهیه کرده است. در بین این مردم، ۶۷% ایران را تهدیدی برای منطقه میدانند و فقط ۳۲% این مردم خطری را از ایران متوجه خود نمیدانند. ۷۳% مردم آلمان، ۸۰% عربستان سعودی، ۴۱% آمریکا، ۶۸% ترکیه، ۶۴% روسیه را دوست خود میدانند. جالب اینجاست که مردم عرب منطقه خلیج فارس، فقط ۳۲% ایران و ۴۱% آمریکارا دوست خود میدانند. با فاصله ۹ شماره ایران و آمریکا از یکدیگر جدا شدهاند. مردان سیاسی کشور ما باید اعتراضات در لبنان و عراق و شکست در سوریه و افول اقبال مردمی خود در منطقه را درس عبرتی برای خود بدانند. امید آنکه مردان قدرت کشورما عینک ایدئولوژِی را از چشمان خود برداشته و به واقعیات و حقیقت موجود چشم باز کنند و کشور ما ایران را بجایگاه اصلی خود درون این منطقه برگردانند تا صلح و امنیت و رفاه به کشور ما برگردد.