پاییز سال ۱۳۶۸ خورشیدی در چنین روزهایی تازه از مدرسه برگشته بودم و مشغول مشقهایم بودم که بخش خبری اصلی تلویزیون که آن زمانها ساعت ۷ عصر بود خبر از تظاهرات مردم برلین شرقی و فروریزی دیوار برلین داد.
باقی اتفاقات خیلی سریع پیش رفت ؛
زودتر از آنچه که فکرش را بکنی!
چائوشسکو در همان پاییز در بازگشت از سفر ایران در بخارست همراه با تمامی اعضای خانوادهاش به دست مردم رومانی اعدام شد ؛
دولتهای کمونیست اروپای شرقی یکی پس از دیگری سقوط کردند.
هلموت کهل با هنرمندی هر چه تمامتر و با کمترین هزینه آلمان را متحد کرد و به حیات آلمان شرقی پایان داد.
لخ والسا لهستان و واتسلاو هاول چکسلواکی را به آزادی رساندند.
تابستان داغ مسکو در آگوست ۱۹۹۱ فرارسید تا با کودتای کگب و جناح تندروی حزب کمونیست علیه گورباچف و محبوس کردنش در خانه ییلاقی شبهجزیره کریمه آخرین تلاش برای احیای بلوک کمونیسم رو نیز رقم زده باشد.
اما ظهور رییس جمهور جدید جمهوری روسیه بوریس یلتسین و دعوت از مردم برای مقابله با تانکهای ارتش سرخ این واپسین کوشش کمونیستها برای ممانعت از فروپاشی امپراتوری سرخ را نیز به باد داد.
۲۲ آگوست ۱۹۹۱ گورباچف به مسکو بازگشت و خیلی زود و تا پیش از پایان پاییز ۱۳۷۰ تمام جمهوریها به استقلال رسیدند تا اتحاد شوروی فرو پاشیده باشد.
حتی جمهوریهایی چون جمهوری آذربایجان که در رفراندوم خواهان باقی ماندن در چارچوب شوروی بودند نیز در واقع از امپراتوری اخراج شدند.
جهان وارد عصر جدیدی شده بود؛ عصری که انعکاس آن در زندگی کودکانه ما در گام نخست خود را در جمع شدن کتابهای جغرافیا و چاپ کتابهای جدید وسط زمستان و بین ثلث اول و دوم نشان داد.
کتابهایی که به یکباره تعداد همسایههای شمالی ایران را از یک به پنج افزایش میداد.
اما جهان جدید که گمان میرفت جهان لیبرالدموکراسیها و تفوق لیبرالیسم باشد تنها کمتر از یک دهه طعم نظم لیبرال در جهان روابط بینالملل را چشید چرا که با فرارسیدن ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و با حمله به برجهای دوقلو نظم لیبرال روابط بینالملل عملا به حال تعلیق درآمد و عصری از محافظهکاری آغاز شد که هنوز هم با قدرت و صلابت هر چه تمامتر در حال تداوم است.
نه تنها تاریخ به پایان نرسید و لیبرالیسم بر همه جای جهان سایه نگستراند بلکه در دهه دوم قرن جدید بر تعداد دولتهای اقتدارگرا افزوده شد و رهبران اقتدارگرایی بویژه در اروپای شرقی سوار بر موج راست افراطی ظهور کردند که حتی دموکراسیهای نوپای اروپای شرقی را نیز با مخاطرات و تهدیدات روزافزون مواجه ساختهاند.
خاورمیانه با انقلابهای بهار عربی گرچه گامهایی به سوی دموکراسی برداشت ولی در نهایت و با موج برگشتی بهار عربی این یا رژیمهای اقتدارگرای جدید بودند که جای رژیمهای اقتدارگرای پیش از بهار عربی را گرفتند و یا اینکه همچون مورد لیبی هرجومرج و فقدان دولت فراگیر مرکزی مردم را در موقعیتی قرار داد که بازگشت به رژیم پیش از بهار عربی برایشان تبدیل به یک آرزو شود.
جمهوریهای سابق شوروی گرچه بعضا شاهد انقلابهای مسالمتآمیز و رنگی بودند اما در کل رژیمهای اقتدارگرایی که تنها دیگر نام حزب کمونیست را یدک نمیکشیدند به حیاتشان در قدرت سیاسی ادامه دادند و مورد اوکراین نیز به اشغال و تجزیه این کشور منتهی شد.
بهار عربی اما هر چقدر نتوانست در خاورمیانه منشا تاثیر باشد در اروپای غربی موثر افتاد و ورود موج پناهندگان خاورمیانهای به این کشورها نتیجهای نداشت جز قدرت گرفتن احزاب راست افراطی و اقتدارگرا.
در قدرتمندترین دموکراسی جهان -ایالات متحده امریکا- رییسجمهور پوپولیستی به قدرت رسید که اتفاقا سرسختترین دشمنیاش را با میراث لیبرال و جهانگرای بعد از فروپاشی شوروی قرار داده است.
کشورهای امریکای لاتین نیز در این سالها با سوق یافتن به سوی چپ افراطی و سپس راست افراطی در مورد برزیل ، توسعه سیاسی و روند دموکراتیزاسیون چشمگیری را تجربه نکردند!
آفریقا نیز جز در مورد کشور آفریقای جنوبی بلحاظ شاخصهای دموکراسی و حقوقبشر تقریبا همان جایی ایستاده است که سال ۱۹۹۱ ایستاده بود.
در آسیا پرجمعیتترین دموکراسی جهان -هندوستان- با پسرفتی ملموس که حاصل گسترش افراطگرایی هندو و مسلمانستیزی برآمده از آن است مواجه است و چین علیرغم توسعه اقتصادی پرشتاب درباره دموکراسی و حقوقبشر فاصله چندانی با جایی که در زمان سقوط دیوار برلین آنجا ایستاده بود ندارد.
ژاپن به سیاق تمام سالهای پس از جنگ دوم در این ۳۰ سال نیز توسط حزب لیبرالدموکرات اداره شده تا شکلی از دموکراسی را به نمایش بگذارد که منتج به گردش نخبگان نمیشود و یا گردش نخبگان در آن بسیار کند و تنها از مجاری یک حزب که همیشه هم حزب حاکم است صورت میگیرد!
کره جنوبی اما شاید تنها کشور آسیایی باشد که در این ۳۰ سال با سرعتی چشمگیر به سوی دموکراسی و ارزشهای لیبرال گام برداشته هم در چارچوب نهاد دولت دموکراتیکتر شده و هم در سطح جامعه لیبرالتر.
از همه اینها که بگذریم حال دموکراسی در خاورمیانه اصلا خوب نیست.
حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران اصلاحات دموکراتیک را متوقف و زمینگیر کرده است ؛ افغانستان و پاکستان در طول این سالها با رشد اسلامگرایی مواجه بوده اند ؛ عراق با حمله امریکا به دموکراسی ضعیف و ناکارآمدی دست یافته که به شدت مستعد ظهور یک رژیم تمامیتخواه سکولار همچون صدام و یا اسلامگرا همچون داعش است. سوریه بهجای دموکراسی به آزمایشگاه اسلامگرایان جهادی و صفآراییشان در برابر دولت اقتدارگرای سکولار تبدیل شده و صدایی هم از هیچ جریان سوم دموکراتیک و سکولار شنیده نمیشود.
ترکیه که روزگاری به عنوان الگوی دموکراسی در جهان اسلام شناخته میشد پس از سال ۲۰۱۶ به سرعت به سوی اقتدارگرایی برآمده از ناسیونالیسم افراطی ترکی و نوعثمانیستی حرکت کرده و نهایتا در کشورهای عربی خاورمیانه نیز تجربه انتخابات عموما به انتخاب نیروهای دموکراسیستیزی ختم شده که از نردبان انتخابات بالا میروند و در اولین فرصت نردبانی که از آن صعود کردهاند را واژگون میسازند.
۹ نوامبر ۲۰۱۹ دقیقا ۳۰ سال از سقوط دیوار بتنی برلین میگذرد اما جهان در آن جایی نایستاده که تصور میرفت ۳۰ سال بعد آنجا بایستد.
تصوری که آن هنگام مهمترین عنصر الهامبخشش سقوط همان دیوار بود!
۳۰ سالی که در آن گرچه دیوار برلین سقوط کرد اما جهانیان نه تنها به آرزوی جهان بیدیوار نرسیدند بلکه هر روز شاهد برآمدن دیوارهای جدیدی نیز هستیم.