در سالروز میلاد پیامبر گرامی اسلام، به یاد میآورم که در این سالها هرگاه جایی به ایشان توهین شده یا مثلا کاریکاتوری از او منتشر شده که برخی از مسلمانان از آن تلقی توهین داشتهاند تظاهرات اعتراضی در برخی از کشورهای اسلامی برگزار شده با شعار مشترک «الّا رسولالله»! کنایه از اینکه از همه چیز میگذریم الا پیامبر خدا! یا هر چیزی را تحمل میکنیم مگر تعرض به پیامبر خدا را.
در این مقاله با استناد به قرآن به نمونههایی از ویژگی پیامبر و پیامبری میپردازم تا نشان دهم که از قضا بسیاری از جوامع اسلامی و مبلغان رسمی دین از هر چیزی دفاع میکنند الا رسولالله! شناخت و ترویجی که از پیامبر و پیامبری در بسیاری از جوامع اسلامی رواج دارد دست کم با تصویری که قرآن از پیامبر به دست میدهد سازگار نیست و همین باعث شده بسیاری از مسلمانان در همزیستی با دیگران دچار مشکل شدهاند و رنج میکشند.
۱) پیامبران برای جزئیات زندگیِ ما نسخهای نیاوردهاند. جزئیات زندگی هر انسانی در زمان و مکان و تجربههایی شکل میگیرد که با زمان و مکان و تجربههای جزئیِ پیامبران یکسره متفاوت است. آنها چراغهایی از جنس یاد خدا (ذِکر) و شرم در حضور او (تقوی) به دست گرفتهاند تا بدانیم در هر تجربهای، چه شادی چه رنج، کسی هست که میتوانیم به حضورش تکیه کنیم و به بودنش مطمئن باشیم. نقشهی جزئیات زندگی «ز گهواره تا گور» را کسی میتواند به دست دهد که از غیبِ اولین و آخرین با خبر باشد و یا کلیددار خزائن علمِ هستی باشد یا از جنس فرشتگانی که در کتب مقدس از آنها یاد شده؛ و این انتظاریست نابهجا از وحی و پیامبری.
پیامبران نه غیب میدانستند نه صاحبانِ گنجینههای هستی بودند و نه موجوداتی از جنس فرشتگان. به روایتِ قرآن، نوحِ پیامبر هم همین را به مردم میگفت: «من نمیگویم صاحب گنجینههای خداوندم، نه غیب میدانم و نه فرشتهام» وَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَک…﴿هود، ۳۱﴾
پیامبر ما هم به زبانهای مختلف همین را میگفت که «انسانی هستم مانند شما که به من وحی شده تنها یک خداست که پرستیدنیست». قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَىٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ…﴿کهف، ۱۱۰﴾
۲) پیامبر هر چه مىگذشت پختهتر و داناتر میشد؛ میوهی وحی را نارسیده نمیخواند و خود را بینیاز از دانش نمیدانست و از خداوند میخواست که بر داناییِ او بیفزاید. …وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَىٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا﴿طٰه ١١۴﴾او این یافتهها و آن وحیها و الهاماتِ گاه و بیگاه را به میان مردم میبرد؛ اما یکی از بلندترین دیوارهایی که در برابر خود افراشته میدید دیوار «لجاجت بر وراثت» بود. مخاطبانش با استناد به میراث گذشته و آنچه میانِ گذشتگانشان رایج بود در برابر هر سخن تازهای مقاومت میکردند و میگفتند: «نیازی نداریم به بیش از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم» …قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۚ﴿مائده ١٠۴﴾
این آیه میافزاید مسئلهی آنها این نبود که دانستههای پدرانشان به دانش و هدایت نزدیکتر است؛ سخنان پیشینیانشان «حتی اگر خالی از علم و هدایت بود» نیز بر هر سخن تازهای ترجیح داشت …أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ﴿مائده ١٠۴﴾
یعنی همین که معارف پیامبر با آنچه گذشتگان کردند و گفتند سازگار نبود کافی بود تا سخنش انکار شود.
به گواهی قرآن، مخاطبانِ موسای پیامبر نیز همین را به او میگفتند که حرفهایت را انکار میکنیم چون ناشنیده و بدیع و تازه است؛ «ما این سخنان را در پدران نخستینمان سراغ نداریم و نشنیدهایم» …وَمَا سَمِعْنَا بِهَٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴿قصص ٣۶﴾
در آیهای دیگر حتی میگوید مبنا و ملاکِ هدایتشان یافتههای پیشینیان بود …وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿زخرُف ۲۲﴾
هر جا در قرآن سخن از «آبائنا» به میان آمده، از سر ملامتَ است و آیات بسیاری «لجاجتِ بر وراثت» را مانع بزرگ معرفت و رشد دانسته؛ با اینهمه اما مسلمانان که کتاب الهیشان چُنین بر آن سنت جاهلانه تاخته خود اندک اندک به همان سنت پیوستند و نوآمدگان را بر حرفهایی که به گوششان تازه میآمد نه تنها ملامت، بلکه مجازات کردند. شاید اگر اینهمه «گذشتهپرستی و نوستیزیِ» مسلمانان (و بسیاری دیگر از پیروان ادیان) نبود جهانِ تازه به ورطهی واکنش نمیافتاد و چُنین «نوپرست و گذشتهستیز» نمیشد و گوش و چشم خود را بر گوهرهایی گرانبها از معرفت و حکمت و ایمان نمیبست. آن جماعت و این جمعیت، هر دو از «تأمّل و تحمل» محروماند.
۳) رسالت را نمیتوان به قواعد تجارت آلود! جامعهای که پیامبری هم در آن قیمتی مادی دارد نخست میبیند که دعوتِ پیامبرانه چند میارزد؟ اگر کسی از راه رسید و با معارفاش منافعِ جماعتی را تهدید کرد، باید دید قیمتِ رسالتاش چند است تا أجرش را بردارد و برود؛ یا بماند و کوتاه بیاید.
قرآن از رسولش میخواهد تا قصهی نوحِ پیامبر را با مردم در میان بگذارد: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ… ﴿یونس ٧١﴾ تا بدانند در حریم پیامبران نه تهدید راه به جایی میبرد نه تطمیع. اگر قرار بر تهدید است «با آنچه خود و شُرکایتان در توان دارید زمان و أمانام ندهید» فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنظِرُونِ ﴿یونس ٧١﴾ «اگر هم به من پیوستید أجرى از شما نمیخواهم؛ أجر من با خداوند است». فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُم مِّنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۖ ﴿یونس ٧٢﴾
این بیپروایی، حاصل گره نزدنِ رسالت به تجارت است؛ «ای قوم! من از شما مالی نمیخواهم… شما هم از من نخواهید مؤمنی را از خود برانم» وَیَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۚ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا ۚ ﴿هود ٢٩﴾
دعوت به خدا «شغل» پیامبر نیست؛ «امانتِ» اوست؛ امانت را نه به مزایده میگذارند نه به مناقصه. اگر قومی رسالت الهی را نپذیرد و جز زبان تجارت نداند پیامبر با آن قوم معامله نمیکند؛ نه حقیقت را به «أجرِ» زمینی آلوده میکند و نه کسی را مجبور به پذیرشِ دعوت. نوح وقتی همهی راهها را بسته دید قوم را به خدا واگذار کرد و به امر همان خدا کشتی ساخت و به دریا زد و رفت. وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا …﴿هود، ۳۷﴾
۴) حوادث روزگار و تجربههای زندگی، عیار وجود ما را میسنجند و به میزانی که با این وقایع ارتباط برقرار میکنیم ما را میسازند.
مومن، یگانهپرست است و همهی هستی را خدا میبیند و خدایی میفهمد. از دیگری و دیگران منفصل نیست و میکوشد تا رابطهی حوادث با وجود خود را دریابد و بودنش را در میان حوادث معنا کند. امتحان، آزمون و یا به تعبیر قرآن «فتنه»، همه حکایت از سنجش عیار آدمی دارند. ما با «دیگری» و «دیگران» انسانتر میشویم. به عبارت دیگر مسئله این نیست که خدا ما را امتحان میکند! خداوند نه برگزارکنندهی آزمون است و نه داورِ آزمون! تمامِ امتحان، «خود او»ست که در نوع رابطهی ما با انسان و جهان جاریست و شخصیتما در آگاهی از جریانِ حضور خداوند است که شکل میگیرد. حتی شخصیت پیامبران هم در همین حضور و ظهور اجتماعیشان الهی میشود و در میانهی سفر و سفره و بازار است که پیامبرتر میشوند.
قرآن خطاب به پیامبرش میگوید «پیش از تو نیز پیامبرانی نفرستادهایم مگر آنکه آنها نیز غذا میخوردند و به بازار میرفتند؛ ما برخی از شما را آزمون دیگری قرار دادهایم».
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَهً …﴿فرقان، ٢٠﴾
برخی گمان میبرند اتفاقی اگر قرار است در جانشان بیفتد باید به جایی دورتر از این عالم و آدم بروند تا از فتنهها بگریزند؛ جماعتی از این دست، از جمع و جامعه دورتر میشوند تا صدای خدا را بشنوند. اما صدای خدا همین جاست، در میان آدمیان و در میانهی سفره و سفر و بازار.
۵)«مژده و هشدار» یا به تعبیر قرآن «بشارت و إنذار» وجه مشترکِ پیامبران است و تنها وظیفهی نبوّتشان. فراتر از «مژده و هشدار» هیچیک از اموری که پیامبران به آنها پرداختهاند از معیشت تا حکومت، ربطی به نبوتشان نداشته. در این شئون، یا آدمی بودهاند در میان آدمیان که به علاقه و اولویتِ خود پرداختهاند و یا عالمی از زمرهی عالمان که مورد اقبال و اکرام مردم قرار گرفتهاند.
قرآن از پیامبر میخواهد که به مردم بگوید اگر نبیّ بودن به او شأنی بیش از «بشیر و نذیر» بخشیده بود حال و روزش بهتر از این بود! «اگر دانای غیب بودم خوبیهای بیشتری به دست میآوردم و رنج و بدی به سراغم نمیآمد؛ من هیچ نیستم مگر آنکه هشدار و مژده میدهد قومی را که اهل ایماناند. وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴿أعراف ۱۸۸﴾
شأن «بشیر و نذیر» چنان اهمیت دارد که نیازی نیست پیامبر را سلطان و عالمالغیب و فرشتهخو بخوانیم تا بر عظمتِ او را بیفزائیم؛ آنچه نیاز به افزونی دارد عظمتِ پیامبر نیست؛ بلکه معرفتِ ماست نسبت به شأن «بشیر و نذیر»!
و سرانجام: قرآن مدعیست که شفای جانهاست برای بشری که درد میکشد، رنج میبرد، آرام نیست و آشفته و پریشان است. وَشِفَاءٌ لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ﴿یونس، ۵٧﴾ اگر در محضر این طبیب، بسیاری از مسلمانان به شفا و آرامش و شادمانی نمیرسند و یا حتی بیمارتر و ناآرامتر میشوند و شادی و آرامش را از خود و دیگران دریغ میکنند باید برگردند و ببینند که نکند از قرآن بیش از آنچه غایت و مراد آن است توقع دارند! به جای «حکمتِ احکام»، صورتِ حکم را میگیرند و از پیامبران تصویری میسازند که در قرآن نیست. این تصور را متاسفانه مفسران رسمی دین به دست دادهاند و پیروانشان از آنها دلیل نخواستهاند و فقط تقلید کردهاند. حال آنکه در سوره توبه به صراحت از مردم خواسته شده که مبادا: «روحانیان و راهبانشان را به جای خدا بپرستند» اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…﴿توبه، ۳۱﴾ یعنی هر چه میگویند نگویید “چشم” و مطالبهی دلیل کنید. سرنوشت تقلید بی چون و چرا، همین «فقیهپرستی» و «راهبپرستی»ست که پیروان ادیان به آن مبتلا شدهاند.
قرآن همان اندازه که کتاب هدایت است کتاب گمراهی و ضلالت است! «یضلّ به کثیراً و یهدی به کثیراً… بقره ٢۶». یعنى اینگونه نیست که کتاب هدایت باشد اما برخی از آن «سوءاستفاده» کنند؛ عکس این نیز صادق است، یعنی میتواند کتاب ضلالت باشد اما برخی از آن «استفاده» کنند. اما چگونه ممکن است یک متن، به همان اندازه که به کار «هدایت» میآید به کار «ضلالت» هم بیاید؟! پاسخش اینجاست: خداوند به شما هم چشم داده هم عقل، هم بصر داده هم بصیرت. به سود خودتان است اگر چشم باز کنید و (انسان و جهان و انفس و آفاق را) ببینید. و به ضرر خودتان است اگر چشم ببندید و کور بمانید؛ منِ به عنوان پیامبر، نگهدار و مراقب شما نیستم! «قَدْ جَاءَکُم بَصَائِرُ مِن رَّبِّکُمْ ۖ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا ۚ وَمَا أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ (أنعام، ١٠۴)
قرآن، برعکس آنچه بسیاری از مسلمانان میپندارند متن زندگی نیست، معنای زندگی است. متن را انسان، خودش با بصر و بصیرتاش مینویسد؛ آنگاه قرآن به متن او معنا میدهد. اگر کسی بخواهد بصر و بصیرت را در قرآن جستجو کند به بیراهه رفته است. بصر و بصیرت را خداوند در جان انسانها به امانت نهاده تا در تجربههای زندگی آن را کشف کنند و به کار آورند. اولیاء خدا به هزار زبان گفتهاند «هر کس خود را بشناسد خدایش را شناخته». و چُنین است که هر کس بیشتر انسان را مراعات کند قرآنش انسانیتر است و پیامبرش انسانتر است و خدایش مهربانتر.