یادآوری: بخش نخست این نوشته به رد دلایل مصطفی تاجزاده در خصوص خطر سوریهای شدن ایران پرداخت. بخش دوم به مجموعهای از عوامل داخلی اختصاص یافت که سوریه را به وضعیت فعلی رساندهاند. اینک در بخش سوم و نهایی این نوشته به نقش عوامل خارجی در سوریزاسیون کشور سوریه میپردازیم.
***
جنبش های بهار عربی (الربیع العربی – الربیع الدیمقراتی) که حول مخألفت و مقاومت در مقابل دولت های استبدادی خاورمیانه و آفریقای شمالی شکل گرفته بود، ابتدا در تونس در تاریخ ۲۷ آذر سال ۱۳۸۹، سپس در مصر در ۵ بهمن ۱۳۸۹، سوریه در ۶ بهمن ۱۳۸۹، لیبی در ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ و بقیه کشورهای این دو منطقه ظهور کردند.
این جنبش ها از ابتدا حول دو محور آزادی و کرامت انسانی (حریه و کرامه) شکل و بنیان گرفتند. اگرچه این جنبشها در سراسر دنیای اسلام با خصوصیات ضد استبدادی خود شناخته شدند، اما آقای خامنهای تصمیم گرفت که این جنبش ها را «بیداری اسلامی» بنامد.
«بیداری اسلامی» به تعبیر آقای خامنهای یعنی گرایش و تمایل به مبارزه با غرب و به طور مشخص آمریکا، آن چیزی که او آن را «استکبار جهانی» می خواند.
در «بیداری اسلامی » مورد نظر آقای خامنهای، دولت های استبدادی نیز میتوانند جای بگیرند، مادامی که مبارزه با غرب و آمریکا را به عنوان یک سیاست در کشور خود پذیرفته باشند. در بیداری اسلامی او حرفی از جامعه سازی، دولتهای دموکراتیک، مشارکت مردم در سرنوشت خود، زدودن فساد از سیاست و جامعه، همکاری بینالمللی، مبارزه با فقر و اعتیاد و تلاش برای برقراری صلح جهانی وجود ندارد.
در «بیداری اسلامی» او تنها چیزی که مورد تاکید قرار میگیرد مبارزه و دشمنی با غرب است. در گذشته کشورهای کمونیستی توتالیتر با همین نگرش به سیاست و غرب سالها به کمونیسم به عنوان یک ایدئولوژی رنگ و شکل داده بودند و سرمایههای انسانی و مادی خودرا به پای آن می ریختند.
وقتی در «سیدی بوزید» تونس محمد بوعزیزی، یک دستفروش، خودرا به آتش کشید، از جور استبداد زین العابدین بن علی به تنگ آمده بود. او با این عمل شجاعانه به فکر مبارزه با غرب و آمریکا نبود، بلکه به استبداد حکومت کشور خود فکر می کرد.
او هم مثل دستفروشان کنار خیابانهای تهران که مورد تعرض ماموران شهردار سابق تهران، قالیباف، قرار گرفته بودند، مورد تعرض قرار گرفته بود. در مصر استبداد، دولت موروثی مبارک و فساد اقتصادی و سیاسی آن بهار عربی آن کشور را سامان داده بود. مردم فکر میکردند که با ایجاد یک دولت دموکراتیک، مشارکت آحاد ملت در سیاست کشور میّسر شده، به عمر استبداد پایان داده شده و استقلال سیاسی کشورشان حفظ خواهد شد.
در روز اول فروردین سال ۱۳۹۰، درست حدود دو ماه کمتر از شروع بهار عربی در سوریه، آقای خامنهای در حرم رضوی برای مردم سخن گفت. او گفت:« اما مسائل منطقه، حوادثی که اخیرا در منطقه اتفاق افتاده است، حوادث مصر، تونس، لیبی، بحرین- حوادث بسیار مهمی هستند. یک تحول بنیانی دارد در این منطقه اسلامی و عربی انجام میگیرد. این نشانه بیداری امّت اسلام است. همین چیزی که ده سال است شعار آن در جمهوری اسلامی داده می شود…..دو خصوصیت در این تحولات وجود دارد؛ یکی عبارت است از حضور مردم، و دیگری عبارت است از سمت و سوی دینی در این حرکت ها…..مردم هم آمدند توی صحنه….چرا آمدند؟ آن چیزی که آنهارا کشاند، بصورت واضحی مساله عزّت و کرامت انسانی بود. در مصر و در تونس همچنین در کشورهای دیگر، غرور مردم بدست حاکمان ظلم جریحه دار شده بود. فرض کنید مردم مصر مشاهده می کردند کسی که در راس کشورشان قرار دارد، به نیابت اسرائیل، کثیفترین کارها و جنایتها را مرتکب می شود……آنچه برای غرب و آمریکا اتفاق افتاد، حقیقتاً غیر قابل تحمل بود و هست. مصر یکی از ستون های اصلی سیاست خاورمیانهای آمریکاست؛ باین ستون متکی بودند. آنها نتوانستند این ستون را به نفع خودشان حفظ کنند. در قضایای منطقه موضع نظام جمهوری اسلامی روشن است. موضع ما، دفاع از ملت ها و حقوق ملت هاست. ما با ملت های مسلمان و ملت های مظلوم در هر نقطه عالم موافقیم. با زورگویان و مستکبران و دیکتاتورها و خبیثها و سلطه گران و غارتگران در هر نقطه دنیا مخالفیم…..اما مساله بحرین، مساله بحرین از لحاظ محیط درست مثل مسائل دیگر کشورهای منطقه است. یعنی مساله بحرین با مساله مصر، با مساله تونس، با مساله لیبی هیچ فرقی ندارد. ملتی هستند، حکومتی بر سر آنهاست که حقوق آنهارا نادیده میگیرد…. این حرکت حرکت ملت هاست؛ حرکت امّت اسلامیست؛ حرکت با شعار اسلام است؛ حرکت به سمت اهداف اسلامیست. نشان دهنده بیداری عمومی ملت هاست و طبق وعده الهی، این حرکت قطعاً و یقیناً به پیروزی خواهد رسید. ملت ایران سرافراز است، مفتخر است و خرسند است که آغاز کننده این راه بوده است و ایستادگی و مقاومت کرده است….».
در طول این صحبت، آقای خامنهای یک بار نامی از سوریه نمیبرد. او قبول دارد که مردم برای عزّت و کرامت خود در مقابل استبداد به پا خواسته اند، اما بلافاصله این استبداد را به آمریکا وصل میکند تا بتواند جنبش مردم سوریه را از این جنبشها جدا کرده و رهبر مستبد آن را تبرئه کند.
در جای دیگری این جنبش هارا در هدف یکسان با ایران میداند، اما آن چیزی که او بر آن اذعان نمی کند، شباهت این جنبشها با جنبش سبز بعد از تقلبات انتخاباتی در ایران و در مقابله با خودکامگی و استبداد است. او زمینه را با تحلیلی غلط و نا صواب اماده میکند تا در آینده بتواند جنبش بهار عربی سوریه را از بقیه جنبشهای بهار عربی منطقه جدا و تجاوز نظامی ایران به سوریه و قتل عام مردم را در این کشور توجیه کند.
به دنبال ظهور این جنبش های مردمی، میر حسین موسوی و مهدی کروبی از دولت درخواست کردند تا به آنها اجازه دهد. در ۲۵ بهمن سال ۱۳۸۹، یک تظاهرات سرتاسری را در حمایت از جنبش های بهار عربی مصر و تونس تدارک ببینند. موسوی و کروبی در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ از وزارت کشور تقاضای مجوّز برای برگزاری این تظاهرات را کرده بودند ، اما وزارت کشور دولت احمدینژاد به سران جنبش سبز اجازه برگزاری این تظاهرات را نداد.
به دنبال عدم مجوّز دولت به این تظاهرات، سخنگویان رهبران جنبش سبز اعلام کردند که این تظاهرات برگزار می شود و از مردم خواستند که در آن شرکت کنند .
به دنبال تظاهرات پراکنده مردم، ابتدا حکومت سریعاً رهبران جنبش سبز را در خانههایشان محصور کرد تا نتوانند در تظاهرات شرکت کنند وسپس از ابتدای اسفند ۱۳۸۹ موسوی، رهنورد، کروبی و همسر اورا به حصر کشید.
تظاهرات طرفداران جنبش سبز در حمایت از جنبش های عربی در مصر و تونس که در ساعت های اولیه به صورت آرام در تهران و شهرهای دیگر کشور انجام می گرفت، با خشونت لباس شخصیها و پلیس ضدّ شورش روبرو شد.
این عکسالعمل خشونت آمیز حکومت با تظاهرات مسالمت آمیز و مردمی در حمایت از جنبشهای بهار عربی در ایران، برای انفصال کامل جنبش سبز از حرکت های دموکراسی خواهی و ضدّ استبدادی منطقه برنامه ریزی شده بود.
منفصل و قطع کردن جنبش سبز از جنبش های بهار عربی که همه ماهیت ضدّ استبدادی داشته اند، به حکومت کمک می کرد که ابتدا از جنبش دموکراسی خواهی در درون ایران جلوگیری به عمل آورده و آن را سرکوب کند، و سپس به نیروهای دموکراسی خواه داخلی اجازه ندهد که پای در حیطه انتقاد از حکومت برای تجاوز به خاک سوریه برای سرکوب جنبش مردمی این کشور بر ضدّ استبداد اسد گذارند.
دو مکانیزم جدا گانه برای جلوگیری از انتقاد نیروهای داخلی برای تجاوز نظامی ایران در سوریه اتخاذ می شود. اول، سرکوب داخلی نیروهای مخالف که به دست سپاه و نهادهای امنیتی حکومت صورت میگیرد. در راستای این سیاست، رهبران جنبش سبز به حصر کشیده می شوند تا اگر پتانسیلی برای صدای مخالفت با تجاوز نظامی ایران در سوریه و سرکوب جنبش ضدّ استبدادی در این کشور بروز نماید، از آن جلوگیری به عمل آید.
دوم، نشان ویژه و مشخّصه بارز جنبش های بهار عربی و خصوصاً بهار عربی در سوریه که ضدّ استبدادیست با تعریف و تعابیر گمراه کننده دیگری «بیداری اسلامی»، عرضه شود تا متجاوزین به خاک سوریه بتوانند از این تجاوز آشکار دفاع کنند.
این بخش از سیاست را رهبری جمهوری اسلامی به عهده گرفته بوده است. در مورد سیاست اول، سرکوب جنبش سبز و به حصر کشیدن رهبران آن، اگرچه موسوی و کروبی در زیر اتهام به سوال کشیدن انتخابات و تقلب انتخاباتی بسر میبردند و نهایتاً بخاطر استمرار در مخالفت خود با تقلب انتخاباتی میبایست هزینهای را پرداخت می کردند، اما زمان دستگیری آنها بدون شک بی رابطه با تجاوز نظامی ایران در سوریه نیست.
جانشین سازمان اطلاعات سپاه، حسین نجات گفته است، «در این زمان یکی از زندانیان از زندان به بازداشت شدگان در سوریه نامه مینویسد و با آنها اعلام همبستگی میکند. و حتی سران فتنه نیز از مردم می خواهند به خیابان آمده و با بازداشت شدگان در سوریه اعلام همبستگی کنند».
اگرچه بخش اول ادعای او کاملا نادرست و کذب کامل است، اما نجات نتوانسته مخفی کند که اولا زمان دستگیری رهبران جنبش سبز بی رابطه با تحولات درون سوریه نیست، و ثالثاً، ایران از ابتدای سرکوب مردم سوریه توسط حکومت اسد حامی این رژیم ودر سوریه فعال بوده است.
اما زمانی که سپاه وارد سوریه شد از نیروهای «تکفیری» مثل شاخه القاعده، جبههالنصره و داعش خبری نبود. سپاه پاسداران برای سرکوب مردم سوریه وارد این کشور شد تا دولت اسد را، که پس از چند هفته سرکوب نشان داده بود که قادر به سرکوب کلی اعتراضات نبوده و و همچنین بر حجم تظاهرات اضافه می شود، حمایت کند.
در طول چهار تا شش ماه اول اعتراضات، هنوز مردم سوریه دست به اسلحه نبرده بودند. اگرچه تظاهرات ضد اسد از طرف اخوان المسلمین سوریه هدایت و بتدریج شعارها بر ضد دولت اسد تند تر می شد، اما هنوز پس از چهارماه از ابتدای اعتراضات دستهای خارجی در سوریه دیده نمی شد و مردم مسلح نشده بودند.
اولین نشانه های اعتراضات مسلحانه بعد از چهار تا شش ماه در سوریه عیان شده و اولین کشوری که به معترضین اخوانی سوریه اسلحه فرستاد، دولت قطر است.
ترکیه بتدریج مرزهای کشورش را بسوی جهادی های خارجی باز کرد، اما همه این نیروها هنوز جذب گروهای داخلی اخوانی سوریه شدند، بخاطر اینکه از گروههای جهادی دیگری در خاک سوریه خبری نبود.
دولت عربستان سعودی مخالف اخوان المسلمین و به دنبال ایجاد گروههای تکفیری خود در سوریه بود که سال بعد زمینه های ان مهیا شد. دولت ایران با تمام قوا حامی اسد شد، سپاه به سوریه رفت تا به دولت اسد کمک کند تا تظاهرات مردم را سرکوب کند. مدل سرکوب چنبش سبز از ابتدا توسط سپاه ایران به سوریه تجویز شده و حسین همدانی به سوریه رفت تا لباس شخصیهای سوریه راکه به آنها «شبیهه» میگفتند سامان دهد و زمینه را برای اعزام نیروهای ایرانی و حزب الله لبنان به سوریه بیشتر هموار کند.
اما پیش از پرداختن به دخالت گروه های «تکفیری» در سوریه لازم است به نقش این گروه ها در عراق پرداخته شود. ابو مصعب الزرقاوی در سال ۱۳۷۸شمسی در قسمت شمال غربی عراق دست به تاسیس گروهی به نام جماعت توحید و جهاد (جماعه التوحید والجهاد) زد. گروه القاعده در سال ۱۳۸۱ این گروه را برسمیت شناخته و شاخه ای از القاعده در عراق شد. در سال ۱۳۸۴ زرقاوی در عراق کشته شد و گروه را رهبر جدیدی بنام محمد الجولانی هدایت کرد. جولانی رهبری این گروه را در موصل عراق بدست گرفت.
در پایان سال ۱۳۹۰ جولانی با نام جبهه النصره و با حمایت عربستان سعودی وارد سوریه شد تا از خلائی که دولت مرکزی وحامیش ایران در سوریه ایجاد کرده بودند استفاده کرده و جنگ داخلی سوریه را وارد فاز جدیدی کند.
ورود جبههالنصره به سوریه درست بیش از یک سال از شروع خشونت اسد و ایران در سوریه است. در عراق ابوبکر البغدادی رهبری داعش را بدست گرفته بود.داعش در این زمان موفق شده بود تا با تغییر نام و استراتژی بسیاری از نیروهای نظامی صدام حسین را به خود جذب کند.
در سال ۱۳۹۱ جبهه النصره سر انجام از داعش در عراق خواست که گروه اورا در سوریه کمک کند. البغدادی در ابتدا فکر می کرد که می تواند با رفتن به سوریه جبهه النصره را در داعش ادغام کند اما جولانی با نظر الظواهری موافقت کرده و با ملحق شدن به داعش مخالفت کرد.
البغدادی به سوریه رفت و رقاء را از دست جبهه النصره خارج کرده و جنگهای بین داعش و جبهه النصره از همین زمان شروع شد. یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۹۲ داعش که اکنون سوریه را نیز در قلمرو خود می داند و به فکر ایجاد خلافت در سوریه و عراق است به عراق برگشت.
شایان ذکر است که قدرت القاعده در عراق در سالهای بعد از کشته شدن زرقاوی، خصوصا در بین سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ در اثر سیاست های اتخاذی امریکا و ایجاد گروههای مسلح عراقی به ضعیف ترین میزان خود تقلیل پیدا کرده بود، اما سیاستهای طائفه گرایانه نوری المالکی که از حمایت ایران و امریکا برخوردار بود، مجددا عراقیهای سنی که از ارتش و حزب بعث پاک سازی شده بودند را تشویق کرده بود تا به گروهای جهادی مثل القاعده و داعش در عراق و سوریه بپیوندند.
داعش محصول سیاستهایی شد که ایران، امریکا و نوری المالکی در عراق دنبال می کردند. ایران و نوری المالکی به دنبال ایجاد یک دولت شیعی در عراق بوده و جورج بوش دنبال کسی در عراق می گشت که بتواند با او کنار بیاید و دردسری برای امریکا ایجاد نکند.
امریکاییان خسته در عراق و با سیاستهای شکست خورده، پست نخست وزیری را به افراد مختلفی پیشنهاد کرده بودند اما تنها نوری المالکی شرایط امریکا راقبول کرده بود.
جورج بوش شخصا در طول ریاست نخست وزیری نوری المالکی هر هفته با او در روز جمعه جلساتی داشته است تا بتواند سیاستهای عراق را با امریکا تطبیق دهد. گزارش این انتخاب و رابطه جورج بوش با نوری المالکی از طرق مختلف و یک گزارش از طریق فرنت لین (Front Line)امریکا به تفصیل بررسی شده است.
در پایان سال ۱۳۹۰ ، به تدریج بخاطر خلاء ایجاد شده توسط دولت مرکزی سوریه در کشور، بسیاری از مردم بومی سوریه برای دفاع از خود در مقابل نیروهای جهادی که بیشتر زیر چتر جبهه النصره فعالیتهای خودرا شروع کرده بودند، در هر منطقه ای خودرا مسلح کرده بودند.
بعد از قدرت گرفتن داعش در سوریه و شدت گرفتن جنگ بین داعش و جبهه النصره، این مناطق خود مختار هم به تدریج در زیر کنترل این گروها قرار گرفتند.
بسیاری از مردم سوریه که از این گروه های جهادی بیزار بودند، برای امنیت خود و خانواده راهی جز پیوستن به این گروه های جهادی نداشتند.
فاجعه ای که در حال رخ دادن بود این بود که هرچه دولت مرکزی و حامیانش نظیر ایران حلقه فشار را بر مردم عادی تنگ تر می کردند، این گروه های جهادی بخاطر ایجاد چتر حمایتی، حمایت های بیشتری از مردم سوریه را کسب می کردند.
سپاه و اسد بخاطر سیاستهای غلط سرکوب خود روز بروز جو سیاسی داخلی سوریه را رادیکایزه تر کرده و به دست جهادیها می سپردند. از سال ۱۳۹۱ که داعش رقاء را در سوریه به تسخیر کامل خود آورد، میزان فعالیتهای گروه های جهادی در سوریه بسیار شدت گرفت. نه تنها این گروه های جهادی برای کنترل مناطق بیشتری کوشش می کردند، که حمایت های خارجی بیشتری هم از خارج برای آنها سرازیر می شد.
مینبق نزدیک حلب، اتمه، عزاز، الباب، جرابلس چندین شهرکی بودند که شمال سوریه را به خارج از مرزهای این کشور و ترکیه باز می کردند. داعش این شهرها را سریعا به زیر کنترل خود آورد تا بتواند کنترلی بر روی ورود جهادی های خارجی از ترکیه و بقیه چیزهایی که نیاز دارد داشته باشد.
خبر نگار مجله نیویورک تایمز، سارا برک، در بخش بررسی کتاب این روزنامه در زیر مقاله ای تحت عنوان “چگونه القاعده جنگ سوریه را تغییر داد” (New York Times- 12/27/2013) می نویسد که در مصاحبه ای که با مردم همز در مرز های ترکیه داشته است انها می گویند، دولتی که البغدادی می خواهد در سوریه بنیان نهد، «دوله البغدادی»و دقیقا مثل همان چیزیست که طرفداران اسد آن را «سریا الاسعد» می نامند.
بعضی به او گفته بودند بسیاری در سوریه به داعش پیوسته اند بخاطر اینکه داعش حقوق بهتری به آنها داده و حفاظت بهتری برای آنها و خانواده هایشان ایجاد کرده است.
بسیاری از مصاحبه شوندگان از حمایت های خارجی شکایت می کنند. می گویند این حمایتها به اندازه ای نیست که گروه های غیر جهادی را برای یک پیروزی کامل حمایت کند.
بسیاری اعتقاد دارند که داعش ساخته ایران و اسد است برای اینکه آن ها می خواهند در بین مخالفین تفرقه ایجاد کنند. او همچپنین نقل می کند که حقوقدانان حقوق بشری سوریه مدارکی تهیه کرده اند که نشان می دهد که دولت اسد در هفته های اول جنبش مسالمت امیزمردم، بسیاری از زندانیان رادیکال را از زندان دیر الزور سوریه ازاد می کند تا با رادیکالیزه کردن جنبش مردمی دولت توجیه سرکوب را بهتر داشته باشد.
از پایان سال ۱۳۹۰ یعنی دقیقا بیش از یک سال بعد از شروع ناآرامی ها در سوریه، دولت ترکیه مرزهای جنوبی خودرا به سوریه باز گذاشته بوده بود تا جهادی های خارجی بتوانند به راحتی به «تکفیری های» درون سوریه بپیوندند.
خانه هایی در شهر ریحانلی برای ارسال جهادی های خارجی به سوریه آماده شده بود و هتل الیس در این شهر پاتوق جهادی های خارجی بود. خبر نگار نیویورک تایمز می گوید، وقتی به شهرک کلیس در خاک ترکیه و در قسمت شمال حلب وارد شده، بسیاری از جهادی های خارجی مشغول گرفتن تاکسی بوده اند تا خودرا به مرز سوریه برسانند.
از پلیس ترکیه در این شهرهای مرزی خبری نیست و جهادی های خارجی آزادانه به ترکیه و به این شهرها می امده اند تا به گروه های تکفیری درون ترکیه بپیوندند.
بعد از شروع بهار عربی در سوریه و درست چند هفته بعد از ورود سپاه به سوریه، برنامه دولت اسد و ایران این می شود که در ابتدا مخالفین داخلی اسد سرکوب شوند و مقابله ای با گروههای تکفیری اصلی در درون سوریه در استراتژی آنها قرار نمی گیرد.
این سیاست کماکان سیاست ایران و اسد در طول سال های جنگیدن با مخالفین اسد درون خاک سوریه بود، اگرچه تدریجا اسد و ایران مجبور شدند که وارد درگیری با جبههالنصره بشوند اما بعدها که داعش عملیات خودرا به سوریه کشید، هیچ گونه تغییری در این سیاست ایجاد نشد.
به دو دلیل مقابله با داعش و جنگیدن با این گروه تروریستی هرگز در دستور کار ایران و اسد قرار نگرفت. اول، داعش نیرویی بود که بهتر از ایران و اسد با مخالفین اسد که مخالفین این گروه تکفیری هم بودند می جنگید و انهارا سرکوب می کرد.
دوم، جنگیدن با داعش موکول به زمانی شده بود که سوریه از مخالفین اسد پاک سازی شده و ایران و سوریه بتوانند از حمایتهای بین المللی برای مقابله با این گروه بهره گیرند. لذا این ادعا که ایران برای جنگیدن با داعش وارد سوریه شده است و یا اینکه اگر با داعش در سوریه نجنگیم باید در مرزهای خود با این گروه تکفیری بجنگیم یک ادعای کاملا بی پایه است.
در آزاد سازی موصل از داعش، دقیقا همین سیاست از طرف ایران دنبال می شد. سپاه هرگز خودرا قادر با جنگیدن با داعش نمی دانسته است. سپاه به عنوان مثال کمک های کلیدی به کردهای عراق در اربیل برای توقف داعش از گرفتن این شهر کرده بود اما در میزان شکست داعش در موصل و یا رقاء، ایران خودرا قادر به رودررویی با داعش نمی دید.
آنها در عراق برای ایجاد حشدالشعبی تلاش کرده و هرگز با سیاست دولت عراق برای تقاضای کمک از امریکا برای جنگیدن با داعش در موصل و پاکسازی این شهر مخالفتی نداشته و اشکارا می دانسته اند که سپاه قادر نخواهد بود تا موصل را ازاد کند.
ایران، دولت اسد و حزب الله لبنان همچنان قادر نشدند که سوریه را از مخالفین داخلی اسد پاکسازی کرده و بعد از این ناتوانی بسراغ پوتین رفتنه تا بتوانند در استراتژی شکست مخالفین داخلی اسد در داخل خاک سوریه از توان هوایی روسیه استفاده کرده و پیروز شوند.
در ضمن حشدالشعبی با پیشنهاد آیت الله سیستانی تاسیس شد و زیر فرماندهی نخست وزیری این کشور قرار گرفت. سپاه و قاسم سلیمانی بسیار کوشش کرده اند که پای حشدالشعبی را به مشاجرات خاورمیانه باز کنند اما دولت عراق موافقت نکرده است. عملیات حشدالشعبی در سوریه فقط برای شکست کامل داعش و نه مداخله در اوضاع این کشور است.
در خرداد ماه سال ۱۳۹۴، زمانی که جنگهای داخلی سوریه به بنّ بست کشیده شده بود، بشار اسد اعلام کرد که اگرچه ارتش سوریه در نبرد با «تروریستها» موفق بوده است اما از ضعف نیروی انسانی رنج می برد. این درست پس از حدود پنج سال جنگ اسد و ایران با مخالفین اسد است.
سپاه تمام اهتمام خود را به کار گرفت، از تشویق حزب الله لبنان به دخالت نظامی در سوریه تا تشکیل فاطمیون و شرکت افغانیهای مقیم ایران در این جنگ، اما جنگ درون سوریه کاملا به بست کشیده شده بود و ایران و اسد توان مقابله با داعش و گروهای جهادی را از دست داده بودند.
در مرداد ۱۳۹۴، قاسم سلیمانی به روسیه رفت تا پوتین را برای شرکت در مداخله مستقیم نظامی در سوریه تشویق و قانع کند. ایران می خواست که بخاطر ضعف نیروی هوایی خود و اسد، از نیروی هوایی روسیه در سوریه برای شکست گروههای تکفیری استفاده شود.
در هشتم مهرماه ۱۳۹۴، یعنی کمتر از دوماه از این ملاقات، روسیه حملات هوایی خودرا در خاک روسیه شروع کرد. در آذر سال ۱۳۹۴، پس از دوماه از شروع حملات هوایی ارتش روسیه در خاک سوریه، پوتین به تهران و به ملاقات رهبری جمهوری اسلامی رفت.
در این ملاقات طولانی، رهبر جمهوری اسلامی از پوتین تشکر کرده و او را رهبری«استثنایی» توصیف و خطاب کرد. پوتین تا آن زمان نتوانسته بود اینگونه وارد خاورمیانه شود. روسها به دنبال فرصت برای گسترش نفوذ خود در خاورمیانه می گشتند، و ورود نظامی آن ها به سوریه این فرصت طلایی را برای آن ها اماده می کرد.
نه تنها روسیه در سوریه مداخله نظامی کرد و سیاستی که در چچنیا برای سرکوب مخالفین مسلمان خود استفاده کرده بود، یعنی بمباران وسیع هوایی از طریق انواع بمبها و استفاده از بمبهای خوشه ای، در سوریه نیز از ان استفاده کرد تا مخالفین اسد را شکست دهد.
ماه ها پیش از ورود به سوریه، روسیه به روابط خود با اسرائیل بهبود کامل بخشیده بود. پیش از حملات هوایی روسیه در درون خاک سوریه، پوتین می خواست از حمایتهای دولت اسرائیل برای این مداخله نظامی برخوردار باشد.
اسرائیلی ها نیز می خواستند، پوتین سوریه را به منطقه ای امن برای انها تبدیل کند. ناتنیاهو نتوانسته بود در گذشته دولت اوباما را برای ایفای چنین نقشی در سوریه قانع کند. اوباما نمی خواست که وارد یک جنگ دیگری در خاورمیانه شود. بسیاری از مخالفین اسد خصوصا در ارتش آزاد سوریه کرارا دولت اوبامارا برای این سیاست مورد شماتت قرار داده بودند.
این یکی از مسائلی بود که روابط بین اوباما و نتنیاهو را تیره کرده بود و در پایان دولت اوباما، دولت امریکارا تشویق کرد تا از حق وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل متحد استفاده نکرده و اجازه دهد تا دولت اسرائیل برای ادامه شهرک سازی برروی زمینهای غصبی فلسطینیان محکوم شود.
همکاری بین روسیه و اسرائیل تا جایی پیش رفت که روسیه برای حملات داخلی بمب افکن های خود درون خاک سوریه می توانست از فضای هوایی اسرائیل استفاده کند و اسرائیلی ها با هماهنگی با روسیه مواضع نظامی دولت سوریه را درون خاک این کشور به کرات مورد حملات بمب افکن های خود قرار دادند تا چیزی که از دولت اسد می ماند تهدیدی برای اسرائیل نباشد. سوریه هم عمق استراتژی مقابله با ایران برای اسرائیل بود، چیزی که رهبران بی بصیرت ایران نتوانستند آن را درک کنند.
اما با این زمینه های داخلی و خارجی، طرفداران فرضیه سوریه ای شدن ایران می بایست به چندین سئوال اساسی پاسخ دهند. اول، آیا فرقی بین آن چه ایران در سوریه انجام داده است با آن چه عربستان سعودی در بحرین انجام داده است وجود دارد؟.در هر دو کشور دو دولت خارجی برای سرکوب مخالفین دولت متبوع خود مداخله نظامی و معترضین را سرکوب کرده اند.
حداقل در مورد عربستان سعودی و دخالت این کشور در بحرین، با تکیه بر استدلال سوریه ای کردن، آیا نباید به مستبدین عربستان سعودی و بحرین این کردیت داده شود که انها اجازه ندادند که کشور بحرین سوریه ای شود؟.
آیا استراتژی مردم بحرین در مقابل خودکامگی ال خلیفه در این کشور مورد قبول طرفداران تز سوریه شدن ایران است؟ آیا طرفداران این تز،استراتژی حوثی هارا در یمن را قبول می کنند؟نقش ایران در حمایت از حوثی های یمن را چطور؟
سناریویی که در سوریه اتفاق افتاده است دقیقا بدین شرح است. بهار عربی در سوریه شروع می شود. دولت اسد کوشش می کند که شرکت کنندگان و اعتراضات بهار عربی سوریه که در ابتدا مسالمت امیز بوده است را سرکوب کند. به زودی روشن می شود که او مثل پدر خود قادر به سرکوب این اعتراضات نیست. از دولت ایران می خواهد که در سرکوب معترضین کمک کند. ایران در هفته های اول اعتراضات به سوریه می رود و اسد و سپاه به سرکوب مردم ادامه می دهند.
ایران طرح های سرکوب جنبش سبز را به سوریه می برد. یک سال طول می کشد تا گروه های تکفیری و جهادی به سوریه وارد شوند و کشورهای خارجی نظیر عربستان سعودی، ترکیه، امریکا و غیره وارد خاک سوریه شوند و از گروه های مختلف جهادی حمایت کنند.
جنگ نیابتی تمام عیار یک سال بعد از شروع بهار عربی در سوریه شروع می شود. ایران و اسد به اندازه کافی وقت داشته اند تا راه حل های دیگر را در سوریه آزمایش کنند اما همچنان ترجیح می داده اند که سیاست سرکوب را دنبال کنند.
با ادامه خشونت و وورود گروه های تکفیری و نیروهای خارجی به سوریه، بخش های مختلفی از خاک و مردم سوریه در زیر کنترل گروه های تکفیری قرار می گیرند. بسیاری از این مردم چاره ای جز حمایت از این گروه ها ندارند بخاطر اینکه این گروه ها چتر حفاظتی و حمایتی آنها هستند.
جنگ در سوریه بالا می گیرد تا وقتی که به بن بست کامل کشیده می شود و داعش بخش بزرگی از خاک این کشور را تسخیر می کند. ایران و اسد می خواهند که روسیه وارد خاک سوریه شود و با حملات هوایی و شکست مخالفین و گروه های تکفیری، راه را برای ماندن مستبد سوریه هموار کند.
پیشنهادات صلح متعددی از طریق سازمان ملل برروی میز گذاشته می شود اما بسیاری از گروه های مخالف می خواهند اسد بر قدرت نماند. این پیشنهادات راه بجایی نمی برند. و امروز روسیه، ایران، اسرائیل، امریکا، ترکیه و عربستان سعودی همه برای حفظ منافع خود در سوریه حضور دارند.
مثل محاسبه غلط در جنگ ایران و عراق، محاسبه غلط دوم را رهبری و سپاه در سوریه مرتکب شدند. زمانی که سپاه به سوریه رفت، مغزهای جاهل و انسانهای بی بصیرتی فکر می کردند که سوریه ملک شخصی خودشان است و نهایتا اوضاع این کشور را بر وفق مراد خود آرام می کنند و مستبد سوریه را بر مسند قدرت خود جای می دهند. این انسانهای بی بصیرت فکر نمی کردند که سوریه نمی تواند ملک شخصی آنها باشد صرفا بخاطر اینکه مستبد سوریه هم پیمان آنهاست و این کشور «عمق استراتژی» مبارزه با اسرائیل انهاست.
اکنون سوریه عمق استراتژی بسیاری در خاورمیانه شده است و روسها که با تشویق ایران به سوریه رفته اند دارند از منافع ایران می گذرند.
طرفداران تز سوریه ای شدن ایران بدون نگاه به سوریه، مقایسه آن با ایران و آن چه در سوریه اتفاق افتاده است و همچنین نقش استبداد کشور ما درویرانی و نابودی این کشور، به مردم درباره خطر سوریه ای شدن هشدار می دهند.
همه گروه های اصلاح طلب نشان دادند که بخش بزرگی از مردم کشور را نمی شناسند، از مطالبات آنها خبری ندارند و قادر به رهبری اعتراضات به حق مردم کشور نیستند.
اگرقادر به رهبری این اعتراضات بودند و برای بسیاری از این معترضین قابل قبول تلقی می شدند، می توانستند بخشی که در این اعتراضات به خشونت روی آورده بود را تشویق کنند که از خشونت دست کشیده و از این اعتراضات به عنوان اهرمی برای فشار برروی استبداد و دولت استفاده می کردند تا این مردم به طور شایسته ای نمایندگی شوند.
آنها می توانستند بلافاصله استبداد را از عواقب خشونت بر حذر داشته و از دولت روحانی بخواهند که اجازه ندهد، حق اعتراض در کشور و معترضین سرکوب شوند.
آن ها آن چنان غافلگیر شده بودند که قادر به تشخیص این فرصت طلایی نشدند که به دولت انتخابی خود بگویند، در خواست و مطالبات مردم واقعیست و می بایست از حقوق و مطالبات آنها دفاع شود. اصلاح طلبان حکومت محور، به طور مشخص، گویا می خواستند با دوری خود از این اعتراضات از استبداد عذر خواهی کنند.
دولت روحانی بدون فشاری از طرف گروههایی که اورا انتخاب کرده بودند به طور نسبی خوب عمل کرد. تلگرام ازاد شد، حق اعتراض به رسمیت شناخته شد و بحث بیرون امدن سپاه از فعالیتهای اقتصادی مطرح شد، اما کار هنوز تمام نشده و این قافله به پایان راه نرسیده است.
بسیاری در درون زندانهای استبداد جان خودرا از دست دادند و مسئولین با توجیه واهی خودکشی کوشش کردند که خودرا از ارتکاب این جنایت تبرئه کنند.
نمایندگان شجاعی نظیر صادقی به دنبال بازگشایی رمز جنایت کشتن معترضین در زندانها هستند.
فرصت بزرگ دیگریست برای همه گروه های اصلاح طلب که از این تلاشها حمایت علنی کنند. بدون جلوگیری از اعمال خشونت توسط نظام استبداد، حق اعتراض در این کشور به رسمیت شناخته نخواهد شد.
استبداد و مکانیزمهای خودکامگی قدرت را باید شناخت و هزینه اعمال خشونت برای نظام سرکوب گر را می بایست بالا برد. بدون توفیق در جلوگیری از اعمال خشونت توسط نظام استبداد، دست آوردهای جنبش اصلاح طلبی در ایران نمی توانند چشمگیر باشند. خشونت استبداد، حلقه را بر جامعه مدنی کشور تنگ تر کرده و اصلاحات را به انسداد می کشاند. با استبداد می بایست مبارزه کرد.