۱- زمانیکه در ابتدای دهه ۸۰ خورشیدی به سراغ جهانانفسی چون دکتر داوری رفتم، دو پیشداوری نسبت به او نزد خود داشتم. از سویی او برایم جهانانفسی ناشناخته و حتی مرموزی بود که میل به شناختن، گفتگو کردن و حجاب از رخ برکشیدنش لذتی وصفناپذیر و میلی وسوسهانگیز مینمود و از سوی دیگر بر بستر فهم خام و ایدئولوژیک از مجادلات نظری دهه ۷۰ میان پوپریها و هایدگریها ، پیشداوری بدبینانه در حق او آنچنان در من ریشه دوانده بود که شاید جز پروژه «نقدِ نقد» استادی چون بیژن عبدالکریمی، نمیتوانست به سوی پیشداوریزدایی سوقم دهد و در موقعیت پساپیشداوری در محضر داوریام نشاند!
اما دکتر داوری را در پس قریب به یکسال شاگردی و همنشینی چگونه یافتم؟
استاد همان جهانانفسی وسیعی بود که گمانش را داشتم، اما نه مرموز بود و نه شگفتانگیز؛ سخن فیلسوفانهاش گاه شاعرانه بود اما شاعرانگی که به الزامات منطق پایبند بود.
او گرچه از سنت هایدگر میآمد و پس از دکتر فردید، زعیم این نحله محسوب میشد و لاجرم دلداده نقد مدرنیته بود و اساسا با «نقد مابعدالطبیعه غرب» و «پوکاندن»ِ آن شروع میکرد، اما حقیقت نزد او گرچه بیرون مابعدالطبیعه غرب اتفاق میافتاد اما خارج از ساحت گفتگو و بیرون از عرصه بینالاذهانی نبود.
با آن داوری وجودی که هیچ شباهتی به داوری مکتوب و متجسد در متنِ کیهان فرهنگی و کیان نداشت، میشد بعد از کلاس شماره ۲۱۲ دانشکده ادبیات، تا جلوی مجسمه فردوسی قدمزنان و بحثکنان رفت و حتی ساعتها جلوی چشمان خشمگین راننده منتظرٍ استاد، گفتگو را ادامه داد و آخر داستان هم با استاد خندهرویی مواجه بود که میگفت زنگ بزن بیا فرهنگستان ادامه بدهیم!
داوری، آن سالها گرچه هنوز منتقد مدرنیته بود اما به گمانم تحت تاثیر انقلابی ضدمدرن که تجربهاش را پشت سر نهاده بود به سرعت از موضع منتقد بیرونی مدرنیته به موضع منتقد درونی در حال عزیمت بود.
پاییز سال ۸۱ وقتی مسعود پدرام و محمدجواد کاشی برای مصاحبهای صمیمانه ، جدی و بیتعارف به سراغ دکتر داوری رفتند با داوری مواجه شدند که نه مدرنیته را می پکاند* و نه حتی بیرون آن میایستاد.
دیگر نمیشد داوری را با برچسب فیلسوف ضدمدرن به داوری نشست و جهان اندیشه ایرانی را با دوگانه مدرن-ضدمدرن منطبق بر دوگانه سروش-داوری توضیح داد.
۲-دکتر داوری اما هفته پیش در نامهای که برای دبیرخانه هماندیشی علوم انسانی اسلامی فرستاد، آشکارا گذار خود به موقعیت دفاع از مدرنیته را به نمایش گذاشت و گرچه در پایان متن به «مدرنیته ممکن» اشاره کرد اما دفاع او از پروژه علم به عنوان مهمتترین محصول مدرنیته نشان داد که او بیرون تجدد نمیاندیشد و نقادیاش را نسبت به آن در درون پروژهای که هابرماس نام «مدرنیته ناتمام» بدان داده جستجو میکند.
اما داوری در نامهاش چه گفت؟
۲-۱- تاکید بر ماهیت سکولار علم:
دکتر داوری تاکید میکند که علم ماهیتی متفاوت از دین دارد و با این تاکید میگوید که علم بر تقدسزدایی از جهان و انسان مبتنی است و از این حیث با دین که نقطه آغازش رازگرایی و امر قدسی است ماهیتا متفاوت است. این تفاوت البته در دل خود حاوی تفاوتی هستیشناختی نیز هست؛ در جهان جدید آدمی خدایگان هستی است و جان جهان و مسلط بر آن و طبیعت را نه تنها ابژه شناخت خود میکند و خود را سوژه شناسای هستی بلکه طبیعت را تحت سلطه خویش نیز درمیآورد و مقهور خویش میکند. بر خلاف آن آدمی در قلمرو دین بنده است و لازمه بندگیاش نیز تسلیم و رضا.
اینجاست که داوری میگوید: «به عبارت دیگر وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد. البته وجود علوم دینی محرز است و این علوم در همهجا و بخصوص در کشور ما جایگاه ممتاز دارند؛ اما آنها علومی هستند که مسائلشان مسائل دینی است».
بدینسان دکتر داوری بر تفاوت در مسئله علم با مسئله دین نیز صحه میگذارد و با این تاکید به ما میگوید که مسئله علم، هیچ امرقدسی که با عقل سلیم نتوان آن را شناخت نیست. طرفه آنکه ساحت علم نه تنها از ساحت دین جداست بلکه از هرگونه اندیشه تئولوژیک نیز مبراست!
۲-۲-تئوری حقیقت:
دکتر داوری در ادامه نامه به تئوری حقیقت میرسد و به این سوال پاسخ میدهد که معیار درستی و نادرستی گزارههای علمی چیست؟
او میگوید: «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید. چنانکه حکم در باب فقه و حدیث با ملاک و میزان متدولوژی علم جدید اعتبار و وجهی ندارد».
اینجاست که بر خودبسندگی پروژه علم پای میفشارد و میگوید ملاک صحت نیز نه در بیرون علم بلکه در درون آن است و باید با روششناسی که خود علم پیشبینی کرده به سراغ آن رفت و نه با روششناسی بیرون از آن!
در اینجا دکتر داوری با اصرار بر خودبسندگی علم در واقع بر خودبسندگی عقل خودبنیاد صحه میگذارد و به خواننده میگوید مدرنیته و عقل خودبنیادش را نمیتوان نقد کرد مگر با پذیرش الزامات خود آن و تن دادن به روششناسی که پیش پای مان نهاده است.
۲-۳-نسبت علم با جهان جدید:
دکتر داوری با این جملات متن کوتاه خود را به اوج می رساند که: «توجه داشته باشید که علم اجتماعی علم نظم جامعه مدرن است. در ۳۰۰ سال اخیر در غرب علوم اقتصاد و تاریخ و حقوق و جامعهشناسی و مردمشناسی و … به وجود آمده و تحقیقات عظیمی در مسائل آن علوم صورت گرفته است که بیاطلاع وسیع و دقیق از آنها و بدون نقد و تحقیق نمیتوان درباره آنها حکم کرد و مثلاً تصمیم گرفت که علم دیگری جانشین آنها شود».
در واقع او در این جملات میگوید پروژه علم محصول و میوه جهان جهان و انسان متجدد است و بدون تحقق تاریخی این نظم نمیتوان به علم نیز نزدیک شد؛ در واقع نخست باید مدرن شد و به اقتضائات مدرنیت تن در داد و سپس از علم و بهویژه علوم انسانی و اجتماعی سراغ گرفت و احیانا نقادیاش کرد!
و اینجاست که به واقعیت جهان ایرانی می رسد و می گوید: «علم اجتماعی جدید با نظم تجدد تناسب دارد. ما اگر نظم دیگری جز نظم تجدد در نظر داریم و به چگونگی قوام و به راه تحقق آن میاندیشیم و برای رسیدن به آن میکوشیم شاید در راه علمی متناسب با نظم تازه قرار بگیریم. در این مورد هم توجه داشته باشیم که علم و جامعه با هم قوام مییابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعهنیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بیآنکه از تواناییهای آن برخوردار باشد».
لذا با پذیرش اینکه این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد بیآنکه از تواناییهای آن برخوردار باشد، آشکارا پیروزی تجدد و فراگیری آن در جهان ایرانی را اعلام میکند و با پذیرش ضمنی شکست منتقدان تجدد آرزو میکند که ایرانیان تواناییهای تجدد را نیز به دست آورند و در واقع اینجا به نقد «تجدد ناقص» ایرانی میرسد.
داوری دیگر نمیخواهد تجدد را کنار بگذارد، دیگر تجدد را عامل مصائب بشری نمیداند و دیگر از متجددنشدن ایرانیان خشنود نیست.
او تجددی تمام عیار را میخواهد که در آن ایرانیان آنچنان متمتع از تجدد باشند که مواجههشان با آن بر مدار نیاز ایرانیان و ناز تجدد نباشد؛ بر مبنای دوگانه تجددشیفتگی-دین خویی نباشد و «تواناییهای تجدد» را برایشان به ارمغان آورد.
۳-نهایتا اما دکتر داوری فراموش نمیکند بگوید که : «توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است».
او با این تعبیر میگوید پروژه علم جزئی تفکیکپذیر و مهندسیپذیر از مابعدالطبیعه تجدد نیست که فیالمثل بگوییم ما مدرنیته را نمیخواهیم. یعنی به عقلانیت فرهنگی که جان تجدد است تن در نمیدهیم اما خرد ابزاری تجدد را میگیریم وخودمان مهندسی معکوسش میکنیم.
دکتر داوری در این متن کوتاه عدول خود از مدعاهای پسامدرنیستی و ورود خود به جرگه تجددخواهان انتقادی را اعلام میکند ؛اعلامی که حتی اگر دیرهنگام هم باشد در میراث نظری او باقی خواهد ماند؛ چنانکه «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء»ی مهندس بازرگان نه تنها باقی ماند بلکه حتی بهرغم دیرهنگامی به اندازه و حتی بیش از میراث فکری ۸۵ سال پیش از آن اهمیت یافت.