اخیرا جریانی از سرنگونیطلبان در خارج از کشور اعلام موجودیت کرده، که افزون بر هماهنگی سنتی و رایج با عموم سرنگونیخواهان چهلساله جمهوری اسلامی و استفاده از ادبیات تکراری این مجموعه، در پارهای از موارد از ادبیات خاص و تازه هم بهره میگیرد. شاخصترین این ادبیات یکی استخدام واژه زرتشتی و باستانی «فرشگرد» است و دیگر استفاده از تعبیر ارتجاعی «ارتجاع سرخ و سیاه».
در اینجا میکوشم، ضمن کنکاشی در این دو مفهوم، تأملی در چیستی و کیستی فرشگردان و به طور کلی باستانگران سلطنتخواه داشته باشم.
*
واقعا نمیدانم جوانانی که از تعبیر «ارتجاع سرخ و سیاه» استفاده می کنند از کجا این تعبیر را برگرفته و چگونه و چرا این اصطلاح متروک و خاص به دلشان خوش نشسته و به طور سازمانیافتهای از آن استفاده میکنند. تبارنامه واژگان و اصطلاحات خیلی چیزها را روشن میکند.
تا آنجا که من به یاد میآورم، در اوایل دهه چهل و پس از ماجرای «انقلاب سفید»، اصطلاح «سرخ و سیاه» به وسیله محمدرضا شاه (و شاید هم به دست نظریهپردازان شاهنشاهی) جعل و برساخته شد. باز تا آنجا که حافظهام یاری میکند، شاه در کتاب «انقلاب سفید» خود از آن استفاده کرد و پس از آن گاه و بیگاه در ادبیات حکومتی و سلطنتی از این اصطلاح استفاده میشد. اما بیشترین شهرت این تعبیر باز میگردد به پائیز سال ۵۶ و مقاله شخصی مجهولالهویه به نام احمد رشیدیمطلق (شخصی که هنوز هم دقیقا دانسته نیست که کیست) تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که در روز ۱۷ دیماه ۱۳۵۶ در روزنامه اطلاعات منتشر شد.
اصطلاح «سرخ» اشارتی بود به جریان چپ مارکسیستی و کلمه «سیاه» تعریضی بود به جریان مذهبی مخالف اصلاحات دربار و یا به تعبیر مورد علاقه پادشاه وقت «انقلاب شاه و ملت». طبق اندیشه سلطنتی، این دو برآمده از ائتلاف استعمار غربی و ارتجاع سیاه و عقب مانده مذهبی قرون وسطایی بودند که در برابر جریان مترقی و لابد ضد استعماری پهلوی دوم قد برافراشته و مانع ترقی و پیشرفت کشور شمرده میشدند!
بگذریم که هرچند در آن زمان استعمار سرخ شاید معنای محصلی داشت ولی دانسته نیست که استعمار سیاه به چه معنا بود. اگر مراد صرفا جریان اسلامی مخالف بود، که با هیچ معیاری نمیتوانست مصداق «استعمار» باشد؛ و اگر مقصود دولتهای غربی بود، که جملگی با تمام قوا در کنار اعلیحضرت بوده و تا آخرین لحظات برای حفظ منافع خود از پادشاه ایران به عنوان ژاندارم منطقه بهترین و بیشترین استفاده را برده بودند. دعوی وابستگی جریانهای مذهبی مبارز به دول غربی نیز به طنز میماند تا سخنی جدی.
حال اصطلاح ارتجاع سرخ و سیاه از کجا پیدا شده است؟ ظاهرا عبارت «استعمار» حذف شده و کلمه «ارتجاع» به جای آن نشسته و اصطلاح ترکیبی «ارتجاع سرخ و سیاه» ساخته شده است. اما به نظر میرسد تقلید ناشیانه و بدترکیبی است. چنان که از بیان حاملان این عبارت بر میآید، مضمون محوری سلف آن حفظ شده، یعنی سرخ همان نیروهای چپ است و سیاه همان نیروهای مذهبی و یا به طور خاص جریان مذهبی انقلابی حاملان انقلاب پنجاه و هفت. ظاهرا این مدعیان خود مصداق نیروی مترقیاند و دو جریان یاد شده مرتجع.
**
با این حال به نظر میرسد کلیدواژه این اصلی این اصطلاح، «ارتجاع» است. از این رو فعلا درنگی میکنیم در مفهوم واژه ارتجاع.
شاید «واپسگرایی» معادل مناسبی برای «ارتجاع» باشد. در این صورت، مرتجع کسی است که به جای نگاه به افقهای آینده و پیوستن به حرکت تکاملی تاریخ (البته اگر حرکت تکاملی برای تاریخ قایل شویم)، به گذشتههای دور نگاه میکند و شاید بتوان گفت مرتجع، آینده را در گذشته جستجو میکند و فکر میکند واپسرفتن موجب سعادت و خوشبختی اوست. مرتجع از حال خوشنود نیست و از آینده بیم دارد و به گذشتههای آرمانی و شاید ناکجاآباد دل بسته است. در این صورت ارتجاع با نوعی اتوپیا پیوند دارد.
اگر این تقریر درست باشد و مقبول، باید از فرشگردیان پرسید که چگونه و به چه دلیل چپهای مارکسیست و سوسیالیست و یا مسلمانان انقلابی و یا مبارز بر ضد نظام پادشاهی زوالیافته، مرتجعاند و شماها مترقی و پیشرو؟
گفتن ندارد که دوگانه ترقی/ارتجاع (مانند امور مشابه) مفهوما و مصداقا نسبیاند، یعنی ممکن است فردی و یا جریانی در قیاس با فردی و جریانی دیگر مترقی باشد و در همان حال در قیاس با دیگری و دیگران مرتجع. معیار هم لابد در حال حاضر میزان باورمندی و وفاداری به اصولی چون آزادی، دموکراسی، عدالت و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقها و ملحقات آن است. تعاریف این اصول نیز در سی ماده اعلامیه (مصوب ۱۹۴۸) آمده است. به ویژه میزان و معیار عدالت در ماده نخست و دوم اعلامیه آمده است که همان برابری حقوق ذاتی آدمیان است بدون هیچ تعینی.
چنین مینماید که هموطنان فرشگردی ما و همفکرانشان، حداقل حامل پارههایی از ارتجاعاند و از ترقی و ترقیخواهی مدرن بسی فاصله دارند.
برای تبیین این مدعا کافی است که به برنامه سیاسیشان نظر کنیم.
چنان که آشکار است این جریان دلبسته تجدید نظام پادشاهی ایرانی در قالب تداوم سلطنت پهلوی است و به همین دلیل ولیعهد سابق، یعنی رضا پهلوی را (حداقل تا اطلاع ثانوی) به عنوان نماد و نماینده خود برگزیده است. استفاده از عنوان به شدت مذهبی «فَرَشگَرد» نیز مؤید این تفکر است. در واقع میتوان گفت استفاده از دوگانه سرخ و سیاه و نیز فرشگرد از ماهیت واپسگرای این جریان پرده بر میدارد. آیا احیای تعبیر منسوخ (و صد البته مهمل) استعمار سرخ و سیاه محمدرضا شاهی تصادفی است؟ شواهد حالیه و مقالیه نشان میدهد که احیای تعبیر مشخص اعلیحضرت فقید! و رشیدی مطلق در چهل و یک سال پیش، برای زنده کردن یاد و خاطره ارتجاعی پهلویسم زوال یافته است.
اما از آن مهمتر، احیای تعبیر فرشگرد است. تیپولوژی و ظاهر مدرن جوانان فرشگردی نشان میدهد که آدمهای مذهبی حتی از نوع زرتشتی آن نیز نیستند اما ظاهرا برای نشاندادن دلبستگیشان به ایران باستان و آن هم با «فرّ ایزدی شاهی» و کهن از این اصطلاح منسوخ استفاده میکنند. شاید هم واکنشی است در برابر اسلامگرایی حاکمیت موجود؛ این را آینده روشن میکند.
***
کمی به اعماق برویم.
به گواهی تاریخ، نظام جمهوری اسلامی با مدل ولایت مطلقه فقیه، بازسازی و بروز شده همان نظام شاهنشاهی خودکامه کهن ایرانی است. در واقع این نظام، پس از حدود چهارده قرن، بر ویرانههای نظام زوالیافته ساسانی بنا شده است. با این تفاوت که «مؤبدشاهی» تبدیل شده است به «فقیه شاهی». اگر ساختار کلان جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم، بازنمای ساختار کلان نظام پادشاهی ساسانی است. ولی فقیه با فرّ الهی و به عنوان نماینده خدا در زمین به جای شاهنشاه به عنوان سایه خدا (ظل الله) نشسته است و بقیه نهادهای حکومتی مشروعیت خود را از ولی فقیه میگیرند و مردم نیز «امت» (بخوانید: رعیت) اند و باید اطاعت کنند؛ درست همانگونه که در نظام پاشاهی کهن ایرانی چنین بوده است. پیوند نهاد ظاهرا مستقل روحانیت با نهاد سلطنت و حکومت نیز همان گونه سامان یافته است. «مقام معظم» جای «اعلیحضرت» نشسته و«آیتالله العظمی» بر اریکه «مؤبد مؤبدان» تکیه زده است. این دو نهاد در عین همدستی و همداستانی و مشروعیتبخشی به همدیگر، در نهان در حال رقابت و حتی گاه دشمنی سخت با هم هستند. پس از فتح ایران به دست عربهای مسلمان، این تعامل و تأثیر و تأثر آغاز شد. امارت ابتدایی قریش در «دارالندوه» با سلطنت مذهبی ساسانی در آمیخت و «خلافت عربی – اسلامی» را پدید آورد و بعد از هزار سال، پادشاهی صفوی در تداوم خلافت کهن عربی سر برآورد هرچند با ماهیت اعتقادی شیعی ضد سنی. جمهوری اسلامی نیز (هرچند در قالب جمهوریت) همان ساختار کهن ایرانی – اسلامی – شیعی را بازسازی کرده است.
حال ایرانگرایانی که، از موضع تکیه بر هویت کهن ایرانی و با اندیشه فرشگردی(اصطلاحی که صرفا در چهارچوب جهان بینی زرتشتی معنای محصلی دارد)، با جمهوری اسلامی مخالفاند و میخواهند ایران را از جمهوری اسلامی پس بگیرند، چه میگویند و دنبال چیستند؟ میخواهند ایران را پس بگیرند و تحویل کی بدهند؟ اگر بگویند «مردم» که صد البته مطایبه است! اگر اینان اندیشیده و از سر آگاهی تاریخی سخن میگویند، ناگزیر باید قبول کنند که اختلافشان با جمهوری اسلامی، در شکل و محتوای کنونی آن است. یعنی اینان میخواهند جمهوریت را بردارند و به جای آن شاهنشاهی ایرانی منقرض شده بگذارند و زرتشتیت عصر ساسانی را نیز جانشین اسلام شیعی از نوع جمهوری اسلامی کنند.
****
اگر این تقریر درست باشد، میتوان پرسید ارتجاع چیست و مرتجع کیست؟
بیگمان در دوران پساجمهوری، بازگشت به هر نوع ساختار سیاسی و یا هویتی زوالیافته و خارج از گردونه زمان، ارتجاع است و واپسگرایان مصداق روشن مرتجعاند. همانگونه که بازگشت به «اسلام ناب محمدی» جمهوری اسلامی و یا تمسک به «تشیع صفوی» و قاجاری ارتجاع است و در عمل نه ممکن است و نه مفید، بازگشت به پادشاهی ساسانی و صفوی و قاجاری و پهلوی نیز ارتجاع است و نه تنها در روزگار نوین قابل دفاع نیست بلکه در تعارض با مؤلفههای اصیل جهان مدرن است.
گفتن ندارد که بدیها و مظالم جمهوری اسلامی هرگز دلیل نمیشود که مردم ایران به پیشاجمهوری برگردند. فکر نمیکنم کسی تردید داشته باشد که اگر انقلاب ایران یک حسن داشته باشد، همان انقراض نظام ارتجاعی سلطنتی (و آن هم از نوع استبدادی پهلوی ها) و هدیه جمهوری به تاریخ ایران است. از این منظر انقلاب ایران جامعه و تاریخ ایران را یک گام بلند به پیش برده است. حال اگر قرار است که مردم ایران گامی فراپیش نهند، منطقا باید محتوایی استبداد دینی و یا متظاهر به دین کنونی را تغییر دهند و جمهوریت تمام عیار و با مسما را جانشین آن کنند. به گمانم اگر به واقع ایرانیان روزی (به هردلیل) نظام سلطنتی را برگزینند، نشان از تأخر فرهنگی آنان است و بیتردید روزی پشیمان شده و بار دیگر از آن عدول خواهند کرد؛ چنان که در انقلاب فرانسه چنین شد. شعارهای خشمگینانه و یأسآلود چند نفری به سود آن پادشاه و این شاهزاده، نباید موجب اغفال ذهنی و فریب شود و برخی را به توهم دچار کند.
آخر چگونه ممکن است که در چهارچوب دموکراسی و حقوق بشر از نظام موروثی دفاع کرد؟ دموکراسی و حقوق بشر بر بنیاد نفی هر نوع «حق ویژه» استوار است و حال آن که، هم فقیهشاهی بر پیش فرض حق ویژه بنا نهاده شده و هم مؤبدشاهی و به کلی رژیم سلطنتی.
برای رفع هر نوع ابهام بگویم درست است که در عالم واقع رژیم پادشاهی نیز میتواند با نوعی دموکراسی همراه شود (چنان که در برخی کشورهای قدیمی اروپا چنین شده است) ولی اولا، این سازگاری در یک سلسله کشمکشهای هزار ساله شکل گرفته و در نهایت سلطنتها عملا تهی شده و با عقبنشینی کامل ناگزیر تن به اصول دموکراسی و حق حاکمیت ملی داده است و ثانیا، تاریخ ایران، که از قضا مرهون همان نظام شاهنشاهی استبدادی است، متأسفانه به شدت مستعد بازتولید استبداد در اشکال مختلف است. چنانکه صفویان پس از هزار سال همان ساختار را تجدید کردند و تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه نیز افاقه نکرد و استبداد پهلویها شکل گرفت و در نهایت با انقراض سلطنت دو هزار و پانصد ساله، جمهوری نیز در قالب نظام ولایی همان نظام شاهنشاهی را بازتولید کرد.
*****
در آخرین فصل میتوانم از منظر دیگری نیز دعوی گزاف هموطنان فرشگردی مان را به چالش بکشم.
احتمالا مقبول است که مفهوم و مصداق ارتجاع سرخ در حال حاضر دگرگون شده و دیگر نمیتوان از جریان ایدئولوژیک – سیاسی سرخ به معنای پنجاه سال پیش و در جهان دوقطبی جنگ سرد نشانی مشخص یافت. زیرا الان دیگر نه جنگ سردی هست و نه شوروی سرخ و اگر هم چینی هست میدانیم که به لحاظ هویت به شدت به سوی سرمایهداری در حال حرکت است و این چین، جز استبداد سیاسی، نسبتی ماهوی با چین مائو و انقلاب فرهنگی ندارد. هرچند جریان چپ عدالتخواه و مخالف ارتجاع سرمایهداری لگامگسیخته حضور دارد و کم و بیش مخالفت خود را اعلام میکند ولی اینان عموما به تمام مؤلفههای ترقی یعنی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و عدالت مدرن معتقد و بدانها وفادارند. از این رو، اینان نمیتوانند مصداق ارتجاع باشند.
اما در حال حاضر مصداق اتم ارتجاع در سطح اتحادیه اروپا، راستگرایان ضد آزادی و مخالف دموکراسی و دشمن عدالت حقوقی و برابری انسانها و در سطح کشوری دولت کنونی مستقر در کاخ سفید یعنی دونالد ترامپ و یاران همفکر اوست. مصادیق فکری و عملی اینان نیز نژادپرستی، مهاجرستیزی، زنستیزی، اسلامستیزی و دهها مؤلفه دیگر است. ترامپ و ترامپیستها در آمریکا نماینده عقبماندهترین و راسیستترین جریان اجتماعی و سیاسی فعلی هستند.
در شگفتم که چرا و چگونه ترامپیستهای وطنی خود را آزادیخواه و دموکراسیخواه و «مترقی» میدانند و مخالفت با جریان راستگرای آمریکایی را «ارتجاع» میشمارند؟ هرچند پرسش لغوی است ولی میتوان پرسید که از نظر اینان ترامپ و پمپئوو و بولتون و نیکی هیلی مترقیاند؟ آیا اینان میخواهند برای من و شما دموکراسی و آزادی و حقوق بشر به ارمغان بیاورند؟
بیفزایم که ترامپیسم به همین چند چهره نامحبوب خلاصه نمیشود بلکه باید تمام نمادهای راستگرای اروپایی و به ویژه در خاورمیانه را به اینان افزود. از باب نمونه میتوان به بن سلمان در عربستان و نتانیاهو در اسرائیل اشاره کرد. در ارتباط با ایران، میتوان گفت اکنون تمام دشمنان ایران (و نه لزوما دشمن جمهوری اسلامی) در منطقه در کنار ارتجاع جهانی با رهبری ارتجاع آمریکایی قرار گرفته و فرصتی به دست آورده تا با چماق گرهدار آدم نامتعادلی چون ترامپ ایران را به ویرانی و نابودی بکشند و حداقل با ابزارهای نامشروع تحریمها و احیانا جنگ و خرابی بر فقر و بدبختی مردم ایران بیفزایند. ناگفته پیداست پیامدهای اقدامات ضد بشری این مرتجعان نشاندار چیزی جز نابودی هر نوع امکان تحولخواهی در روند دموکراتیزاسیون در کشور نیست.
حال از این فرشگردیها (و البته همفکرانشان) میپرسم این ترقیخواهی است که با چماق کسانی چون ترامپ و بولتون و بن سلمان و ناتانیاهو و اقمارشان چون سازمان مجاهدین و . . . به ویرانی ایران و تهیدسی بیشتر مردم تحت ستم وطن خود کمک کنید؟ البته خواهید گفت که مراد سرنگونی رژیم ایران است و نه آسیب رساندن به مردم ولی این دیگر شوخی بیمزه و از مد افتادهای است و فقط موجب گریه میشود و نه خنده!
این نیز گفتنی است که هرچند ترامپ و ترامپیستها بیشتر مصداق ارتجاع سیاهاند ولی با توجه به نمادین بودن تیپولوژی ترامپ گزاف نیست بگوییم که ترامپیستها (از جمله نتانیاهو) به واقع مصداق ارتجاع سرخاند. البته دور از واقعیت نیست که اگر مراد از ارتجاع سیاه مسلمانان باشند، بیتردید پدرخوانده های طالبان و القاعده و داعش مصداق روشن آناند.
گرچه هزار می ناخورده در دل تاک است! اما اگر در خانه کس است، یک حرف بس است!