سخنرانی اخیر عبدالکریم سروش در مقام مقایسه روحالله خمینی و محمدرضا پهلوی، به نحوی فراتر از انتظار، با واکنش وسیع فعالان شبکههای اجتماعی و صاحبنظران طیفهای مختلف سیاسی داخل و خارج ایران روبرو شد.
دلیل این واکنش هم ریشه در فحوای کلام و دو شخصیت محوری آن دارد و هم خود گوینده.
در میان نقدهای منتشر شده که جملگی را خواندهام دو نوشته مهرداد فرهمند و رضاعلیجانی را حرفه ای و ناظر به کلام و خالی از علل غیرمعرفتی و اتهامزنی یافتم و مجموعاً با تناقضهای منطقی سخنرانی، آنچنان که فرهمند برشمرده همدلم. شگفتی من هم از این حجم تناقض در یک سخنرانی آنهم از سخنوری کاردان و نامدارست.
نگارنده این سطور اما از منظری دیگر ناظر به این سخنرانی و پاسخ کوتاه سروش پس از سخنرانی نکاتی را قلمی میکند تا نقدها به این سخنرانی در سطح هتاکی و توهین و کینهورزی و… باقی نماند.
اما نکته بنیادین این نوشته چرایی اطلاق صفت «شجاعت» به روحالله خمینی است و به توضیحی که میآید، مخالف آن هستم.
ارسطو در نفسشناسی به سه قوه در انسان باور داشت: قوه ناطقه یا عاقله، قوه غضبیه و قوه شهویه.
مبتنی بر این نفس شناسی، وی در فلسفه اخلاق و ناظر به فضائل و رذائل اخلاقی، نظریه «حدوسط» یا «اعتدال» را مطرح کرد با این توضیح که فضیلت عبارت است از حد وسط میان دو سوی افراط و تفریط هریک از قوای نفس. ناظر به هر سه قوه نفس، وی یک فضیلت و دو سوی افراط و تفریط آن را برشمرده به قرار زیر:
بنا به جدول بالا، شجاعت، فضیلت و حد وسط قوه غضبیه است و عبدالکریم سروش، روح الله خمینی را واجد و حائز صفت «شجاعت» می داند.
اما، عملکرد روحالله خمینی در خلال سالهای ۴۲ تا ۵۷ نشان می دهد وی فردی «متهور» و «گستاخ» بوده و نه شجاع. یعنی کاربرد افراطی قوه غضبیه. نشانهایش چنین است:
۱- بی مورد بر دیگران غضب کردن
۲- شدت عمل نشان دادن
۳- بی دلیل خشم بر وی مستولی شدن
۴- در مواجهه با خطرها، از تحت تدبیر عقل خارج شدن
۵- یکدندگی و بی باکی غیرمنطقی نشان دادن
۶-خود یا دیگران را در معرض خطر قرار دادن (احمد عابدی، فلسفه دین، ۱۳۹۳)
روح الله خمینی در تمام دوران فعالیت سیاسی و انقلابیش (پیش از دوران رهبر حکومت) هماره یکی یا چندی ازین خصوصیات افراطی را نشان داده و بدانها گرفتار بوده. چه سخنرانی ضدیتش با قانون ایالتی و کاپیتولاسیون و حق رأی زنان و قسم به کتاب مقدس معتقدین به ادیان دیگر؛ چه داستان مرگ فرزند بزرگش؛ چه در روابطش با مرجع عام شیعیان و استادش برسر نواب صفوی؛ چه دوران دستگیری و تبعیدش؛ چه دوران حضورش در عراق و فرانسه؛ و…
این رذیلت اخلاقی در وی، زمانی که رهبر حکومت شد به تمامه ظهور و بروز یافت و شد آنچه همگان دیدیم و تجربه کردیم. از مرجع کشی تا جنگ ایران و عراق با تلفات انسانی و مالی فراوان، تا کشتار زندانیان سیاسی و پیش از همه اعدامهای روزها و ماههای اول پس از سقوط رژیم پهلوی تا حذف و سرکوب تمامی گروههای فعال و هزینه داده در دوران انقلاب و دخیل در پیروزی آن و …
نوع عملکرد وی در دوران پیش از سقوط پهلوی، امری نامکشوف بر عبدالکریم سروش نبوده و نیست اما گویا وی بدین دقیقه منطقی عنایت نداشته که «متهور» بودن حد افراط فضیلت «شجاعت» است و ناشایست است اطلاق آن بدون عنایت به تفاوت این دو.
اما دلیل این خلط معنایی را اینگونه میفهمم:
ارسطو در علم منطق در بحث «صناعات خمس» به «خطابه» در کنار برهان و جدل و شعر و مغالطه اشاره میکند و ویژگی خطابه را «تصدیق ظنی» می داند. تفاوتش با برهان در همین است. چه برهان یعنی تصدیق تام. به دیگر سخن، خطابه چیزی مرکب از برهان و جدل است. در جدل، اعتراف و اسکات طرف مقابل، هدف و مقصود است اما در برهان اقناع. اما خطابه برای عوام است اما برهان و جدل هر دو برای خواص(خوانساری، منطق صوری، ۱۳۷۸)
در خطابه، خطیب در کنش و واکنش با خطبه (یعنی موضوع سخنرانی) و مخاطب قرار دارد و تنها و تنها متکلف تصدیق یا ابراز حقیقت تام نیست.
بنظر میرسد یکی از آفات سخنرانی به طور عام و این سخنرانی به نحو خاص، همین دخالت عوامل و علل غیرمعرفتی در آن است. در این سخنرانی، سخنران با عنایت به جو سخنرانی و قرائن و فضای حاکم بر سه ضلع خطابه، موضعی گرفته و بیان کرده که چه بسا اگر در زمان و زمینهای دیگر می بود، یکسان از آب در نمیآمد.
به عنوان خلاصه:
۱- روح الله خمینی بنا به کارنامه فعالیت سیاسی اش فردی بی باک و متهور بود و نه شجاع
۲- خطابه تعهد تام به تصدیق ندارد بل ناظر به تصدیق ظنی است و در مرز میان برهان و جدل است. لذا توقع صدور محض حقیقت یا حقیقت محض از خطابه نابجاست.