چند روز پس از آنکه ۲۲۵تن از کنشگران سیاسی و مدنی داخل و خارج ایران با انتشار فراخوان «مذاکره، تسلیم نیست» خواستار مذاکره بیقید و شرط میان ایران و آمریکا شدند، نخستوزیر ژاپن نیز به ایران آمد تا حامل پیامی از رئیسجمهور آمریکا باشد؛ پیامی که با پاسخ منفی رهبر جمهوری اسلامی مواجه شد.
این مقاله در بخش نخست به منطق مذاکره با آمریکا و ضرورت آن میپردازد و در بخش دوم نگاهی دارد به پیامد خطرناک فرصتسوزی خامنهای در دیدارش با شینزو آبه.
ضرورت «مذاکره» و پاسخ به سه پرسش
شعار «مذاکره، تسلیم نیست» و فراخوان صدها کنشگر سیاسی و مدنی داخل و خارج کشور شاید هوشمندانهترین کاری است که دموکراسیخواهان در هنگامه اوجگیری تنش میان ایران و آمریکا، باید بر آن پافشاری کنند. چرا که اگر دو طرف به پای میز مذاکره بروند، خود به خود فضای ملتهب و خطرناک دوقطبی کنونی که میتواند حتی بر خلاف تمایل طرفین به درگیریهای نظامی کشانده شود، آرام میگیرد و تندروهای هر دو سوی کشمکش موقتا به حاشیه میروند.
در میان ایرانیان دو دسته با مذاکره و بهبود مناسبات ایران و امریکا مخالفاند. در یکسو تندروها به رهبری شخص ولی فقیه و در سوی دیگر ایرانیان طرفدار تحریم و جنگ.
دسته اول همانهایی هستند که تنش میان ایران و آمریکا همواره برایشان منزلت سیاسی و یا منافع اقتصادی به بار آورده است. دسته دوم هم عمدتا جریاناتی هستند که آرزوها و توهمات سیاسیشان را به تحریم و جنگ گره زدهاند. این دو دسته با وجود همه تفاوتهایشان در شعلهور کردن تنور جنگ همیاری دارند. مذاکره میان ایران و آمریکا این دو دسته را خلع سلاح میکند. در این چهل سالی که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد، آمریکاستیزی و شعارهای مرگ بر آمریکا و اسرائیل به وجهی از وجوه ایدئولوژیک ولایت مطلقه فقیه تبدیل شده است. ولایت مطلقه بدون زنده نگهداشتن سیاست خارجی دشمنمحور نه توجیه کافی برای سرکوب داخلی پیدا میکند و نه میتواند ناکارآمدیهای جمهوری اسلامی را به حساب دشمنیها و دخالتهای آمریکا بگذارد. اگر روزی مناسبات ایران و آمریکا بهبود پیدا کند که البته کنار گذاشتن شعار نابودی اسرائیل هم از ملزومات آن است، آن وقت ولایت مطلقه فقیه از یک نظر خلع سلاح ایدئولوژیک میشود و همه تندروهایی هم که با ایدئولوژی آمریکاستیزی و نابودی اسرائیل تربیت و بسیج سیاسی پیدا کردهاند سرخورده میشوند و ریزش میکنند. خامنهای با توجه به همین واقعیتهاست که جنگ را بر مصالحه با امریکا ترجیح میدهد.
در آن سوی دعوا نیز با کاهش تنش میان ایران و آمریکا، بازار همه آنانی که به جای مسئوولیت پذیری و استقبال از هزینه مبارزه برای آزادی و دموکراسی به این توهم دچار شدهاند که آمریکا وظیفه «ملی» آنان را برعهده خواهد گرفت، کساد میشود و به این ترتیب فضا برای رشد جنبش درونزای دموکراسی خواه سالمتر و مساعدتر میشود.
به همین دلایل طرح شعار مذاکره علاوه بر آن که یک امر مبرم برای اجتناب از جنگ و دفاع از منافع ملی است، ضرورتی برای برونرفت اپوزیسیون ملی و دموکرات از انفعال و انزوای ناشی از فضای دوقطبی نیز هست.
و اما در دفاع از مذاکره و عادیسازی مناسبات ایران و امریکا به سه پرسش که از جانب برخی از کنشگران دموکراسی خواه مطرح میشود باید پاسخ داد:
پرسش اول: آیا در شرایطی که ترامپ از برجام خارج شده و ایران را زیر فشار اقتصادی خرد کننده قرار داده، پذیرفتن مذاکره از سوی ایران امتیاز دادن به او که میخواهد نادرستی سیاستهای اوباما و حزب دموکرات آمریکا را اثبات کند نخواهد بود؟ و آیا بدین وسیله موقعیت انتخاباتی ترامپ تقویت نمی شود؟
به نظر من این فکر که ما باید به دنبال سیاستهایی باشیم که به زیان ترامپ و به سود دموکراتها باشد عملا به بازی در زمین مخالفان مذاکره و بهبود مناسبات ایران و آمریکا میانجامد. در پاسخ به این نگرانیها باید گفت که ما نه میتوانیم و نه باید روی اثرگذاریمان بر روندهای سیاسی درون آمریکا حساب کنیم، بلکه باید ببینیم امروز کدام سیاست به سود منافع ملی ایران است؛ این که یکسال و نیم دیگر چه کسی و از کدام حزبی رئیسجمهور آمریکا خواهد بود و سیاست خارجی او چه تفاوتی با حکومت ترامپ دارد، مسالهای نیست که بتوان روی آن حساب باز کرد.
پرسش دوم: آیا آمریکاستیزی چهل سال گذشته در خدمت استقلال ایران بوده و یا به سرکوب و فساد داخلی و وابستگی اقتصادی و فرهنگی ایران کمک کرده است؟ امروزه در ایران کمتر کسی به این ادعای رهبر جمهوری اسلامی که تضمین استقلال کشور را منوط به آمریکاستیزی کرده باور دارد. چرا که همه میدانند و میبینند که بر خلاف این مدعا در سالهای اخیر، ایران در جنبههای اقتصادی، پولی و فرهنگی روز به روز بیشتر به آمریکا وابسته شده است چنان که امروز ترامپ میتواند با یک اشاره، اقتصاد نفتی و نیازمند به تکنولوژی و فراوردههای غربیِ ایران را مختل کند.
آیا سختگیریها و تبلیغات ضدغربی که تحت عنوان مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب سالها انرژی جامعه ایران را به هدر داده، نفوذ فرهنگ امریکایی را به سود فرهنگ مورد نظر جمهوری اسلامی کاهش داده است؟ چرا پیش از انقلاب که به قول رهبران جمهوری اسلامی، ایران وابسته به امریکا بود مردم ایران «انقلاب اسلامی» کردند؛ اما امروز اگر سرپوش استبداد برداشته شود مردم به همان راهی میروند که به رغم سران جمهوری اسلامی خواست آمریکا است؟ چرا سال به سال در «امالقرای اسلام» پول ملی در برابر دلار آمریکا خوار و خفیفتر شده است؟ چرا ناوگان هوایی ایران قطعات دست دوم آمریکایی را به قیمت گزاف از دلالان بینالمللی میخرد؟
چرا سالانه هزاران تن از نخبگان ایرانی که با هزینه ملت به درجات عالیه تحصیلی رسیدهاند به آمریکا فرار میکنند؟ چرا کشورهای خلیج فارس و ترکیه و اسراییل از فرصتسوزیهای جمهوری اسلامی در عرصههای گردشگری، جلب سرمایهگذاری و غیره فربهتر و آبادتر شدهاند و سهم مردم ایران از سیاست دشمنمحور خامنهای فقط فقر و بیکاری و سرافکندگی است؟ اگر استقلالی که برای حفظ آن مذاکره و مصالحه با امریکا ممنوع شده این است، باید از خامنهای پرسید این استقلال به کدام درد مردم میخورد و کدام گره از مشکلات جامعه ایران را گشوده است؟ و مگر چین و روسیه و هندوستان یا کره جنوبی و ژاپن که با آمریکا مناسبات رسمی سیاسی یا دولتی دارند به امریکا وابستهاند و مگر ویتنام که تاریخ آن مشحون از مبارزه استقلالطلبانه علیه امریکاست، برای توسعه اقتصاد خود به مصالحه و دوستی با امریکا روی نیاورده است؟
این چه استقلالی است که هیچ یک از دولتها به دنبال آن نیستند و فقط یک دولت در جهان خواستار آن است؟ پاسخ البته روشن است. این استقلال نیست، بلکه اعتیاد و وابستگی به سیاست خارجی دشمنمحور است؛ امری که لازمه تداوم سرکوب داخلی و تحکیم استبداد دینی بوده و هست.
این سیاست ضد ملی، کارت بازی ایران را در صحنههای بینالمللی به قدرتهای خارجی وامیگذارد تا به سود خود و به زیان منافع ملی ایران بازی کنند.
پرسش سوم: طرفداران شعار مذاکره برای موفقیت آن چه نوع عقبنشینیهایی از دو طرف مذاکره انتظار دارند؟
همان گونه که پیشتر اشاره شد پذیرش برخی از خواستههای آمریکا نه فقط با منافع ملی ایران مغایرتی ندارند بلکه به سود آن است. مثلا پایان دادن به شعار نابودی اسرائیل و یا پایان دادن به دخالتهای منطقهای ایران امتیازاتی است که اگر ایران در قبال بازگرداندن آمریکا به برجام و پایان دادن به تحریم ها بپذیرد، کاملا با خواستههای مردم و منافع ملی ایران سازگاری دارد. هسته اصلی قدرت و شخص خامنهای البته این موارد را «ناموس انقلاب» وانمود میکنند و کوتاه آمدن بر سر آن را استحاله جمهوری اسلامی میدانند. اما آنچه به نظر آنان ناموس انقلاب و جمهوری اسلامی است با منافع ملی ایران و مطالبات دموکراسیخواهانه و صلحجویانه ملت مطلقا ناسازگار است.
ترامپ یا خامنهای؛ چه کسی جنگ میخواهد؟
مضمون و نحوه گفتار رهبر جمهوری اسلامی با نخستوزیر ژاپن جای تعجب ندارد. شینزو آبه حامل این پیام رئیسجمهور آمریکا بود که او حاضر است بدون هیچ قید و شرطی با جمهوری اسلامی مذاکره کند و به دنبال تغییر رژیم ایران نیست.
این یک فرصت تاریخی دیگر است که خامنهای آن را میسوزاند. او با گفتن این جملهی به دور از عرف سیاسی که «ترامپ را شایسته هیچ پیامی» نمیبیند، بار دیگر نشان داد که ارزشی برای افکار عمومی ایرانیان و منافع ملی ایران قائل نیست و میخواهد با خودکامگی و به قیمت ویرانی ایران از آنچه برای او «ناموس انقلاب» است پاسداری کند.
یک روز پیش از این، ترامپ در توییتی نوشته بود: «اگر با ایران به نتیجه برسیم عالیست و اگر نرسیم هم عالیست». به باور من ترامپ خواهان جنگ نیست و آماده مذاکره برای مصالحه با ایران است و این یک فرصت تاریخی دیگر برای نجات کشور از خطر ویرانیهای بیشتر و خسارت جبرانناپذیر جنگ است.
پیام خامنهای قطعا مردم ایران و صلحدوستان جهان را نگران و در عوض جنگطلبان به ویژه مثلث بولتون، نتانیاهو و بنسلمان را شاد و امیدوار کرده است. او با این رفتار، یک گام دیگر هیولای جنگ را به مرزهای ایران نزدیکتر کرد و رویگردانیاش از مذاکره با آمریکا پیش از آنکه یک موضع فعال و تهاجمی باشد موضعی کاملا انفعالی است؛ موضعی که دست دیپلماسی ایران را برای مانور در شرایط خطرناک کنونی میبندد.
در پاسخ خامنهای باید گفت که مگر در عرف سیاسی برای مذاکره و پاسخ دادن، «شایستگی» ملاک است و تازه ملاک شایستگی چیست؟ و مگر خود او که ملتی را با تصمیماتش به بند کشیده و ایران را به لبه پرتگاه جنگ و ویرانی برده از ترامپ شایستهتر است؟
قمار با سرنوشت یک ملت کاری است که خامنهای میکند و پیام او دست ترامپ را برای تحریمهای بیشتر و جنگ احتمالی با ایران باز میگذارد. زمان آن است که از پیشنهاد به رفراندوم گذاشتن رابطه ایران و آمریکا هر چه گستردهتر دفاع شود.