جریان اصلاحطلبی برای بازیابی سرمایه اجتماعی خود نیازمند نقد عریان از درون است
امیر حسین اکرادی: اصلاحطلبی گرایش و روندی تاریخی است که از جمله دستاوردهای تاریخ نوین ایران محسوب شده و هدف غایی اصلاح و بهبود نارساییها، مشکلات و مصائبی را قبله آمال خود قرار داده که قرنهاست از وجوه سیاسی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، ساحت ایران کهن را آزرده و لزوم رفع آنها امروز بیش از پیش احساس میشود. محمدرضا تاجیک فعال سیاسی اصلاحطلب که در دولت اصلاحات رئیس «مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری» بود، در گفتوگو با همدلی از کیفیت اصلاحطلبی امروز در ایران سخن گفته و به نقد موانع پیش روی آن میپردازد.
آیا اصلاحات در زمان پیدایش خود در سال ۱۳۷۶ یک جنبش اجتماعی با خواست سیاسی جمعی از طرف عده کثیری از مردم بود یا یک پروژه از طرف تعدادی از نخبگان سیاسی؟
آن چه که در سال ۷۶ اتفاق افتاد تقاطع یک پروژه و پروسه بود. جریان اصلاحطلبی بیشتر در قالب یک پروسه قابل تحلیل است تا یک پروژه. این پروسه تاریخی ماست. شاید از دوران مشروطه به بعد ما با جریان اصلاحطلبی در جامعه ایران آشناییم، جریانی که تلاش میکند روش و منش، زبان و تاکتیکها و استراتژیهایش را در یک فضای مدنی تعریف و ترسیم کند و از رادیکالیسم به هر شکل آن پرهیز کند. اگر بخواهیم جوهر و گوهری برای او قائل باشیم بیشتر فرهنگی، اجتماعی و گفتمانیست تا سیاسی. اما در سال ۷۶ این پروسه با یک پروژه سیاسی تقاطع پیدا میکند. یک جریان ناقد قدرت در طول تاریخ ۱۵۰ساله به شرایطی میخورد که با سیاست ممزوج میشود و از حالت بر قدرتی به در قدرتی تغییر موضع میدهد. این اتفاق تاریخی چهرهای ژانسی، پرومتهای و آب و آتش گونه دارد و جریان اصلاحطلبی را به دنیایی پرت میکند که این دنیا را تا قبل از آن تجربه نکرده است. حوزه سیاست رسمی و کلان با مناسبات خاص، زبان، منطق و اخلاقیات خاص خودش و جریانی که اخلاقیات، منطق، منش و روشش در یک فضای دیگر معنی پیدا میکرده دفعتا به جهانی جدید پرتاب میشود. این تجربه یک امر نو است که میتواند در بلوغ جریان اصلاحطلبی موثر باشد.
اما از طرفی دیگر نمیشود وارد آب شد و خیس نشد. نمیتوانید در درون قدرت قرار بگیرید و به راحتی منطق قدرت را نقادی کنید. بنابراین جریان اصلاحطلبی وقتی در دل قدرت قرار میگیرد به شکلی خودش توجیهگر قدرت میشود و با منطق و زبان قدرت سخن میگوید. از اینروست که میبینیم وقتی با قدرت و سیاست مرسوم امتزاج پیدا میکند، البته به جز چند سال اولیه که دوران آقای خاتمی است و به نظر من دوران شکوفا و طلایی است و در عرصه سیاست و قدرت تحولاتی را مشاهده میکنیم، به مرور زمان جریان اصلاحطلبی به نوعی در قدرت مستحیل میشود و رنگ و بوی قدرت به خود میگیرد.
اصلاحطلبان هم کنشگری گفتمانی و فرهنگیشان به کنشگری برای قدرت و سیاست تبدیل میشود و به عبارت دیگر رنگ زمخت سیاست بر چهره لطیف جریان اصلاحطلبی که ۱۵۰سال سرمایه اجتماعی این جامعه بوده است، پاشیده میشود و امروز ما میبینیم که نعش آن شهید عزیز به تعبیر آن شاعر، روی دستان ماست و میبینیم که رمقی برای جریان اصلاحطلبی باقی نمانده و رمقش در عرصه قدرت زمخت و بیمنطق قدرت در جامعه گرفته شده است. نمیتوانید وارد این بازی بشوید و اخلاقیات و الهیات خاص خود را داشته باشید. بنابراین بسیاری از عاقلان و حاملان جریان اصلاحطلبی که همواره من گفتم منش اصلاحطلبی نداشتند و از اصلاحطلبی ابزاری برای قدرت ساختند، هیچ افزوده گفتمانی و فرهنگی نداشتند، هیچ ساحت اجتماعی و فرهنگی را در جامعه نشانه نرفتند و تنها ساحتی که در جلوی چشمان و افق نگاهشان وجود داشت ساحت قدرت بود و به طور فزایندهای کلیت جریان اصلاحطلبی را در این چهارچوب هُل دادند و جریان اصلاحطلبی به یک بازی قدرت تبدیل شد.
با توجه به اینکه شما بیشتر به ماهیت و بنیان اجتماعی اصلاحطلبی اشاره کردهاید، پرسش من این است که این جریان مشخصا در آستانه دوم خرداد۷۶ مطالبات و خواستههای محوریاش چه بود و این مطالبات توسط چه طبقات و گروههای اجتماعی مطرح میشد؟
پنداری در آستانه ورود به یک دوران جدید هستیم. این دوران جدید ضرورتهای خاص خودش را دارد. فرهنگ خاصی بر آن حاکم است، نسل خاصی در آن میزید، با نیازها و خلقوخوی متفاوت و طلب گفتمان و جریان تازهای میکنند. ملول و خسته از جریاناتی که طی دو دهه تجربه کردند به دنبال نسیمی تازه در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در عرصه فردی و جمعی میگردند. جریان اصلاحطلبی هم حامل یک گفتمان جدید است که دقایقش با مدنیت، نوعی مردمسالاری، نوعی از قانونگرایی، نوعی تحمل دیگری و پلورالیسم و با نوعی عبور از عصبیتهای ایدئولوژیک تعیین شده وارد فضا میشود. این نوعی انطباق با ذائقه نسل جدید جامعه دارد، برای همین استعاری و هژمونیک میشود، یعنی انسانها با اشتیاق سنگ این عمارت را بر دوش میکشند و با شعارها شاداب میشوند و آن را تکرار میکنند. شرایط دوران جدید شرایط خاصی بوده است و این گفتمان و این جریان جدید میآید و فرزند خلف زمانه خود میشود و بابهایی را در عرصههای اندیشگی، گفتمانی و سیاسی میگشاید که تا به حال گشوده نشده و یک جامعه سالیان است که به انتظار آن نشسته است.
نمیتوان مثل بعضی که گفتمان جریان اصلاحات را به صرف توسعه فرهنگی، توسعه سیاسی و اجتماعی تقلیل میدهند، به مساله نگاه کرد. اما من میخواهم بگویم که توسعه سیاسی فقط یک ساحت را پوشش میدهد و جریان اصلاحطلبی در تمامی ساحتها حرفی برای گفتن داشت. فضای جدیدی را ساخت و خب، این همان چیزی بود که زمانه ما به آن احتیاج داشت و برای همین توانست به سرعت استعاری بشود و این ریشه در نیازها و ضرورتهای تاریخی و همچنین ریشه در خود تاریخ داشت، یعنی یک گفتمان در تاریخ بود و ورای تاریخ نبود و توانست این رابطه دیالوگی و دیالکتیکی را با زمانه و با شرایط خودش برقرار کند که از سوی جامعه هم پذیرفته شد.
جامعه ما نسبت به سال ۱۳۷۶ تغییراتی داشته است. با توجه به این تغییرات به نظر شما آیا همان خواستههای اولیه همچنان در راس مطالبات حامیان دیروزین جریان اصلاحات قرار دارد؟ آیا مطالبه مشترکی هنوز بین گروهها و طبقات اجتماعی حامی جریان اصلاحات وجود دارد یا خود این گروهها دچار تضاد منافع شده و دیگر نمیتوان آنها را زیر یک بیرق جمع کرد؟
بزرگی میگوید روایت این جریانها، روایت این جنبشها و حرکتهای اجتماعی از آغاز تا پیروزی یک روایت است و از پیروزی به بعد روایتی دیگر. جنبشها و گفتمانها امری تاریخیاند و تاریخ رود روان و درحال رد شدن است. یک گفتمان و یک جریان برای این که تاریخی باقی بماند باید جوهره «شدن» داشته باشد. یک گفتمان نمیتواند برای تمامی عصرها باشد. برای این که بتواند در رود زمان جاری بشود باید هر لحظه متممی به خود بزند و هر لحظه با توجه به شرایط تاریخی، بستهای از مفاهیم را وارد آحاد تعریفی خود کند تا زبان جدید مشتمل بر ایدهها، آموزهها و منش جدید بتواند با نسلهای گوناگون رابطه برقرار کند. قرار نیست وقتی که نسلها، سبک زندگی و شیوه اندیشگی تغییر میکند یک گفتمان به یک مقطع خاص تاریخی قفل شده باشد. اتفاقی که برای جریان اصلاحطلبی افتاد همین است. البته مسائل دیگری هم هست. اولا به قامت یک گفتمان در نیامد و از گفتمان فقط نامی را یدک کشید، یعنی به شیرازه یک گفتمان به منظومه یک گفتمان درنیامد و دقایقش دقیق تعریف نشد. بنابراین حتی دوستان اصلاحطلب از مفهوم اصلاحطلبی و جامعه مدنی تعاریف گوناگونی دارند، از طیف جامعهالنبی گرفته تا جامعه مدنی هابرماس، گرامشی و سایر مفاهیم نیز به همین شکل است، منظومه پراکندهای که هرکسی از بهر خودش مفاهیم را تعریف میکرد و طیف گستردهای از راست تا چپ افراطی و مذهبی تا سکولار در آن غوطهور هستند و هرکس میگوید آن چه که من میگویم مبین فضای اصلاحطلبی است. این فضا شکافی ایجاد کرد و آن شکاف فزاینده میان تدبیر و تغییر بود. به عبارت دیگر، تدبیر جریان و رهبران اصلاحطلبی دچار یک تاخیر تاریخی شد و رهبران نتوانستند ضرباهنگ رفتن خود را با تغییرات نسلی و تاریخی هماهنگ کنند، بنابراین زبانشان هم نمیتوانست با نسل جدید رابطه برقرار کند. دیربازی بود که این عمارت رفو نشده و چیزی بر آن افزوده نشده بود و طبیعی است که حالت پوسیدگی پیدا کرده بود و کسی هم جهت به روز کردن آن تلاشی نکرد و به همین دلیل بود که از نظر من دچار ریزشهایی شد و آن کسانی که در افق معنایی جریان اصلاحطلبی آرزوهای خود، جامعه رهای مدنی، سیاست مدنی قانونمند و قدرت رامشده اخلاقی میدیدند، اصلاحطلبی را در کنش اصلاحطلبانی متجلی دیدند که وارد عرصه قدرت شدند و آن میکنند که قبلا نقد میکردند. بنابراین اتفاقی که به شکلی برای انقلاب افتاد به شکل دیگری برای اصلاحطلبی هم تکرار شد.
شما اشاره کردید که اصلاحات تقاطعی بود از یک پروژه و پروسه. در آن بخش پروژهای، آن نخبگان و لیدرهایی که پشت این پروژه در فرازهای تاریخی بعدی ایستاده بودند آیا بازاندیشیای نسبت به مبانی اولیه فکری (هر چند که این مبانی کلی و مغشوش بود) و اهداف و راهکارهای رسیدن به آن اهداف داشتند؟
پاسخ سوال شما چند سطح تحلیل دارد. در سطح اول تحلیل این است که جفایی نسبت به جریان اصلاحطلبی صورت گرفت و جریان اصلاحطلبی در بازی کلان قدرت تقلیل پیدا کرد. بنابراین حیات و ممات جریان اصلاحطلبی تعبیر به این شد که در بازی قدرت چه سهمی دارد. چون بازی قدرت، اجتماعی و فرهنگی نمیداند بنابراین حیاتش به سر میرسد و رو به اضمحلال میرود. بنابراین مومنتومهای جریان اصلاحطلبی، انتخاباتها شدند، یعنی جایی که نبض جریان اصلاحطلبی میزد و جامعه میدید که این جریان زنده است انتخاباتها بودند و هیچجای دیگر در فاصله بین انتخاباتها حضور نداشت، نه در عرصه فرهنگی، نه اجتماعی، نه اندیشگی و نه تربیتی برای نسل آتی هیچ جایی حضور نداشت و حضورش فقط در آستانه انتخاباتها حس میشد و همانطور که بارها گفتهام باز در فردای انتخابات یک تقسیم کار ایجاد میشد. در این میان، عدهای روانه پاستور و عدهای روانه اوین میشدند. این اخلاقیات هرچه باشد اخلاقیات اصلاحطلبی نیست، یعنی قرار نیست پس از یک بازی استراتژیک مواهبش نصیب عدهای شود و آزار و هزینهاش هم نصیب عدهای دیگر. این اتفاق توسط بسیاری از کسانی که امروز به عنوان عضوی از جریان اصلاحطلبی در کشور مطرح میشوند رقم میخورد.
من بارها در مصاحبههایم گفتهام که اگر یک یک اصلاحطلبی ما بودیم، من بالای ۹۵درصد از کسانی را که امروز به عنوان اصلاحطلب مطرح میشوند، نمیشناسم. نه در یک جلسه حضور داشتند، نه کلمهای به جریان اصلاحطلبی اضافه کردهاند و نه در شبهای تاریک آن حضور داشتند. فقط آن جایی که بوی قدرت به مشام میرسیده دفعتا پیدایشان شده است. اینها از کجا آمدند، اینهایی که منش اصلاحطلبی ندارند و دارند اصلاحطلبی را به محاق تاریخ میکشانند؟ اینها دیکتاتورهایی هستند که لبخند ژکوند بر لب دارند، همان مستبدینی که این بار کلمات پست مدرن بر لب جاری میکنند و از فیلسوفان مدرن و پست مدرن صحبت میکنند. اینها بزرگترین خیانت را به جریان اصلاحطلبی کردند. من بارها گفتم جریان اصلاحطلبی هرچقدر از طرف رقیبش مورد هجمه قرار گیرد ورز میآید، فربه و قوی میشود، اما وای به حال شرایطی که مثل موریانه از درون خورده میشود.
آیا اصلاحات به معنی اصلاح سیاستها به معنی Policy است یا هدف اصلاحات، اصلاحاتی ساختاری و وارد شدن در رویههای حقوقی و بوروکراتیک بود؟
جریان اصلاحات آمد که در تمامی ابعاد اصلاحات ایجاد کند، یعنی به لحاظ ساختاری این نظم و نظام مستقر را ترمیم کند. دوم در فضای مدیریتی تغییری ایجاد کند. کسانی بیایند که هوشیارتر هستند؛ کسانی که میتوانند در شرایط بحران تدبیر کنند و خودشان جزئی از بحران نمیشوند و با دانش و درایتشان، فضا را بهبود ببخشند. بعد به لحاظ فنی ببینند که این مشکل کجاست و آن را مورد تجدید نظر قرار دهند و بعد هم به جامعه مردمان توجه داشته باشند و ببینند مستی و ناهشیاری بسیاری از مردمان از چه روست. بنابراین، اصلاحات ساحتها و بخشهای گوناگونی را در بر میگرفت. از ترمیم قانون اساسی و اینکه ما نیاز داریم به تکملهای برای قانون اساسی و به لحاظ ساختاری که چند دهه تجربه چنین ساختاری را داشتیم و ببینیم چه قسمتی از آن کارآمد بوده و چه قسمتی کارآمد نبوده تا برسد به اینکه در نظام گفتمانی و اندیشگی ما که دارد این ساختار را راهبری میکند و چه تغییراتی باید حاصل شود. جریان اصلاحات میخواست یک تنه به همه این مباحث وارد شود. در غیر این صورت ما میدانستیم اگر فقط یک سیستم فرعی را مورد ملاحظه قرار دهیم، نظام کاریکاتوریزه میشود، یعنی جریان اصلاحات آمده و اگر موفق بوده باشد فقط یک سیستم را اصلاح کرده و بقیه سیستمها همچنان ناکارآمد در جای خود ماندگار است. اصلاحات با این هدف جلو آمد که در تمام سطوح اعم از سطوح معرفتی، گفتمانی، مدیریتی تا سطوح ساختاری و فنی همه سطوح را در برگیرد. این هدف اولیه بود، ولی اینکه این اهداف چقدر در این مسیر تحقق پیدا کرده امر دیگری است.
آیا در بازهای که اصلاحطلبان در قدرت بودند، مشخصا در سالهای ۷۶ تا ۸۴، نهادسازی گستردهای برای رقم زدن به این اصلاحات ساختاری، فرهنگی، گفتمانی و سایر بخشهایی که ذکر کردید، انجام شد؟
متاسفانه خیر. در این دوره بعضی از احزاب قارچگونه جوشیدند و به هیچ وجه فراگیری اجتماعی نداشتند. این احزاب قدرتمحور بودند و چون میخواستند سهمی در بازی قدرت داشته باشند، شکل گرفتند و فلسفه وجودیشان این بود. فلسفه وجودی این احزاب، قاعده هرم جامعه یا یک کنش اجتماعی، فرهنگی یا اندیشگی نبود، بلکه بیشتر فرض بر این بود که میتوانند به عنوان یک حزب در بازی قدرت سهیم باشند و به همین علت قارچگونه شکل گرفتند. جریانات حزبی ما از حزب، فقط نامی را یدک میکشیدند. ما حزب بدون حزب داشتیم، پاتوق داشتیم. همین الان هم به نظر من بیشتر احزاب ما پاتوق دوستان است. هیچکس خود را ملتزم به مانیفست حزبی نمیداند، هرکسی برای خودش یک رهبر است و چسبندگی حزبی درونشان مشاهده نمیشود. بنابراین نهادها هرچه که باشند به عنوان یک نهاد جریان اصلاحطلبی نمیتوانند معرفی شوند چون فعالیتشان نه مدنی است نه در ساحت مدنی است. تودههای مردم هم با آموزه غلط دهه ۳۰ و ۴۰ مارکسیسم ارتدوکسی به نام پوپولیسم فراموش شدند و در عرصه لایههای میانی هم که فرض بر این بود که لایههای مدنی است، توان بازیگری و کنشگری نداشتند، بنابراین تمام بازی خلاصه شد در عرصه قدرت و احزاب ما هیچ فانکشن [کارکرد] مدنی نداشتند. فضای جریان اصلاحطلبی را نیز دچار تشتت کردند و جریان اصلاحطلبی دچار یک تفرق درونی شد که بسیاری از این جریانات در بازیهای مختلف قدرتی که صورت میگیرد، همدیگر را خنثی میکنند. فضایی را که دو سال پیش پشت پرده انتخابات شورای شهر به وجود آمد، فراموش نکنید.
بنابراین آن پلورالیسمی را که بسیار بر زبان میآوریم، وقتی که بازی قدرت به میان میآید، فقط یک رویا میشود. اینجا و در ساحت بازی قدرت است که هر فعل غیر اخلاقی حتی در میان اصلاحطلبان جایز میشود. اینجاست که بازی قدرت میگوید هدف وسیله را توجیه میکند و برای این که به اهدافت برسی و تعداد افراد بیشتری در مجلس و شورای شهر داشته باشی، دولت را داشته باشی و وقتی دولت از آن تو شد، بتوانی چند وزارتخانه را از آن خودت کنی، چه باید بکنی و چه نباید بکنی و چگونه برای نیل به قدرت از جریان اصلاحطلبی ابزار بسازی. این همان جایی است که گفتم ما اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب داریم. یعنی اصلاحطلب تربیت نکردیم، ما نخست آدمی تربیت نکردیم وانگه عالمی. ما نخست جریان اصلاحطلبی را راه انداختیم بدون اینکه اصلاحطلب تربیت کنیم، لذا این اصلاحطلبها وقتی وارد بازی قدرت میشوند رفتارشان با رقیب و آلترناتیوشان فرقی ندارد.
و اما درباره وضعیت امروز جریان اصلاحات. شما نسبت به وضعیت امروز جریان اصلاحات تعبیر پیکری را داشتید که ما داریم آن را به دوش میکشیم. اما اگر فرض کنیم اندکی از سرمایه اجتماعی این جریان باقی مانده است، برای حفظ این سرمایه اندک و احیای آن در آینده، آیا باقی ماندن اصلاحطلبان در قدرت با وضعیت فعلی و ادامه دادن به ائتلافی که از سال ۹۲ با جریانات راست میانه مثل حزب اعتدال توسعه را به نفع جریان اصلاحات میدانید یا اصلاحطلبان باید از قدرت کنارهگیری کنند و به این ائتلاف پایان دهند؟
به اعتقاد من جریان اصلاحطلبی برای اینکه بتواند مقبولیت و مشروعیت از دست رفته و سرمایه اجتماعی و تاریخی خود را بازیابی کند، احتیاج به یک تامل جدی انتقادی دارد. جریان اصلاحطلبی باید خود را در یک آیینه نقد جدی ببیند. ببیند که در طول این دوران، چه زمانی که درون قدرت بوده و زمانی که بیرون قدرت بوده، به عنوان یک کنشگر اصلاحی چه کنشی را انجام داده است، نقاط ضعفش کجاست و کجاها بیراهه رفته، کجا از خودِ اصیل خودش جدا شده و نافی خودش شده است. جریان اصلاحات باید ببیند چگونه این سرمایه اجتماعی و غنی تاریخی را در یک هنگامه خاص تاریخی فشرده کرد و از آن برای یک جریان دیگری که چندان هم به منش و روش اصلاحطلبی اعتقادی ندارد استفاده کرد، آن هم با هدف در قدرت باقی ماندن با همان تحلیلی که گفتم اگر در قدرت باشیم حیات داریم و اگر بیرون قدرت باشیم انحطاط ما فرا میرسد. بنابراین با جریانی وارد ائتلاف شدیم و تمامیت خودمان را در اختیار آن گذاشتیم و به تعبیر بعضی دوستان که امروز پوزیشن نقادانه به خودشان گرفتهاند، چک سفید بدون امضا داده شد به جریانی که از فردای روی کارآمدن استراتژیاش این بود که جریان و گفتمان اعتدال را جایگزین جریان و گفتمان اصلاحطلبی کند و جریان اصلاحطلبی را حذف کند. در همین زمینه هم پیش رفت و از جریان اصلاحطلبی به عنوان یک پل رسیدن به قدرت استفاده کرد. خب، این وضعیتی است که ما نمیتوانیم خودمان را از جریان در قدرت کنونی جدا کنیم. کسی از ما قبول نمیکند، ما با تمام توان و هستی خود زیر بار یک جریان رفتیم و در تمام بزنگاههای مختلف تلاش کردیم که توجیهگر آن باشیم تا نقاد، همچنین از جوهره اصلاحطلبی که نقد است پرهیز کردیم و توجیهگر دولتی شدیم که امروز این جایگاه را در نگاه و افکار عمومی جامعه ما دارد.
این یک فضای استراتژیک بود که بعضیها تحت عنوان عقلانیت سیاسی شکل دادند و من تردید ندارم که این عده با همان نام تلاش میکنند در آینده در انتخابات آتی به گروهها و افرادی که اساسا بُت مقابل اصلاحات هستند رجوع کنند و آنها را برای انتخابات آتی علم نمایند. از حالا فضا مشخص است و میبینیم روزهای اخیر بعضی دوستانی که تا دیروز ذیل چتر و طیف فراخ اصلاحطلبی هم تعریف نمیشدند، امروز از تمامیت جریان اصلاحطلبی و رهبر آن به راحتی عبور میکنند و بعد هم به نظر من یک چرخش مضحک انجام میدهند و وقتی میبینند هزینه این عبور زیاد شد، میخواهند آن را به نوعی رفو کنند و به شکل دیگری بیان کنند، در حالی که آن مصاحبه در رسانه خودشان انجام شده است. اگر یک رسانه دیگر این خبر یا تحلیل و تجویز را نشر میداد گفته میشد که آن رسانه به فلان دلیل ارادهاش بر این بوده که این مطلب را تحریف کند و چیز دیگری را منتشر نماید.
اما به هرحال من میخواهم بگویم این فضا وجود دارد. ما جریان اصیل اصلاحطلبی را به زلف بعضیها گره زدیم و این هزینهای است که داریم پرداخت میکنیم. این هزینه حیثیتی، آبرویی، هویتی و تاریخی است که ما داریم پرداخت میکنیم. از ماست که بر ماست. آن دوستانی که جریان اصلاحات را در این مسیر انداختند باید پاسخ بدهند، اما حالا همانها به منتقد تبدیل شدهاند. چه کسی میخواهد خلاء کنشگر اجتماعی ما را در دهه پنجم پوشش دهد؟ چه کسی میخواهد در غیاب جریان اصلاحات حرکات جامعه را از رادیکالیزه شدن مصون بدارد. چه کسانی این شرایط را برای ما به وجود آوردهاند، آیا رقیبمان چنین شرایطی را رقم زده است؟ ما یک زمان باید عریان بنشینیم و خودمان را نقد کنیم. اگر میخواهیم جریان اصلاحطلبی را ریکاوری کنیم، این راهکار این قضیه است؛ اما اگر این کار را نکنیم و دائم فرافکنی کنیم که همیشه جن و انس همه در کارند که زمین بخوریم، راه به جایی نمیبریم. زمانی رسیده است که باید آرایش و پیرایش جدیدی داشته باشیم. باید جریان اصلاحطلبی را از چنبره افرادی که جز قدرت و منفعت چیزی از اصلاحطلبی طلب نمیکنند نجات بدهیم و اجازه دهیم نسیم تازهای بوزد و این جوانان با طراوت که کماکان انگیزه دارند و به یک تغییر اصلاحی برای جامعهشان و یک راهحل مدنی دل بستند، بیایند و جریان اصلاحطلبی را مدیریت بکنند. قرار نیست یک عده چند دهه هرجا که قدرت هست Cuو Paste بشوند. کافیست دیگر؛ مگر نه این که شما شعار گردش نخبگان میدهید؟ اولا من به شدت تردید دارم که بعضیها نخبه باشند و از نخبه فقط اسمش را یدک میکشند. پخمگانی هستند که به نام نخبه مطرح شدهاند. اصلا فرض کنیم که نخبه هستند. اجازه بدهیم در یک نظم جدید این گردش نخبگان وجود داشته باشد. ما در جریان اصلاحطلبی چند نفر از این جوانان را پرورش دادهایم و وارد میدان کردیم و صرفا در آستانه انتخابات به یاد اینها میافتیم چون نیاز داریم چند نفر در خیابان کتک بخورند، پوستر بچسبانند، تا صبح شعار بدهند و شور و هیجان بهپا کنند. این درست نیست، من به شما اطمینان میدهم بعضی از دوستان اصلاحطلب فقط دوست دارند تائیدیه بشنوند، حتی نقد درونی از جانب کسی مثل من را هم تحمل نمیکنند، کسانی که معلوم نیست بنیانشان کجاست.
منبع: روزنامه همدلی