بیشتر کسانی که در رسانه «زیتون» قلم میزنند، مخالف سرسخت بشار اسد و دخالت ایران در سوریه هستند. از آنجا که اینان همه ملیونی صادق و غیروابسته هستند که غم ایران و ایرانی را دارند و بسیاری از آنها در این راه هزینه سنگین پرداختهاند، از این روی نقد من بر ایشان بیشتر سوال است و طلب روشنگری، تا ایراد و نظر مخالف؛ باشد که با توضیحات آنان مطلب روشن شود. به این منظور هم مقاله آقای جواد اکبرین تحت عنوان «نقش ایران در سوریه؛ قابها و نقابها» را مورد بررسی قرار دادهام. چون ایشان بیش از همگان به دلیل زیست در منطقه با فضا آشنا و نشریات عربی زبان را هم مرتب میخوانند.
آقای اکبرین نوشتهاند «احمد طعمه» که از سوی مخالفان دولت اسد نخست وزیر دولت ائتلافی تعیین شده بود، میگوید ما در زندان ماجرای جنبش سبز را خواندیم و بر آن شدیم همان راه را برویم، اما بشار اسد با خشونت حرکت صلحآمیز ما را سرکوب کرد. جنایتی غیرقابل انکار که شیوه آن حکومت از زمان پدرش بود.اما طعمه بلافاصله از این ماجرا گذشته و میگویند اعتراض در این چند شهر به مبارزه مسلحانه تبدیل شد. منتهی نمیگویند چگونه اینان این همه اسلحه وتجهیزات نظامی و بودجه به دست آوردند که ظرف مدتی کوتاه ارتش سوریه و اوباش طرفدار اسد را به زانو در آوردند؟ و به قول خودشان در ظرف سه ماه پایتخت را میتوانستند بگیرند. البته ختی اگر آقای اکبرین هم نگویند اما منبع اینها با اسم و رسم و جزییات در جهان برملا شده است. از کشورهای خلیج تا آمریکا و حمایت اسراییل . بنا بر گفته همان جنگندگان سوری در این موقع است که ایران وارد معرکه میشود و حکومت در حال سقوط اسد را نجات میدهد.
سوال این است اگر ایران وارد نمیشد و این گروههای وابسته، قدرت را به دست میگرفتند چه بر سر سوریه و منطقه میآمد؟ گروه هایی که دیگر گروه معترضان مردمی غیرمسلح نبودند بلکه بیشترشان مزدوران متعصب و کوردلی بودند که رسما مسیحیان را تهدید به مرگ میکردند و نیروهای سکولار را مطرود وم مستحق مرگ میدانستند . البته خانم شیرین عبادی در مصاحبه با خانم روستایی در همین نشریه فرمودهاند خوب اگر ایران دخالت نمیکرد، حداکثرش یکی مثل سیسی در مصر سرکار میآمد که در این منطقه دیکتاتورخیز جز این انتظاری نمیرود. البته ایشان به عنوان یک مبارز حقوق بشر نمیفرمایند سیسی چه مزیتی بر حکومت مرسی داشت. مرسی که قانونی انتخاب شده بود کسانی را هم نکشته بود و جلو اعتراضات را هم نگرفته بود و با کمک مالی کشورهای دیگر هم بر سر کار نیامده بود ولی سیسی گاه تا ۱۵۰۰ نفر را در دادگاههای فرمایشیاش محکوم به اعدام میکرد و قتل عامش تنها شامل مخالفانش نشد، بلکه شامل جوانان آزادیخواهی شد که اعتراضاتشان او را برسر کار آورد. بزرگترین کشتار از معترضان در جهان به فرمان او انجام شد و خرج همه این جنایات کم سابقه را عربستان سعودی با بخشش ۲۰ میلیارد دلاریش تامین کرد؛ جنایاتی که بجز اسرائیل همه کشورها از جمله آمریکا آن را به شدت محکوم کردند . البته در آن شرایط مخالفت با مرسی از بیم آن که مصر هم مثل حکومت اسلامی در ایران بشود، برای بسیاری قابل فهم بود اما پس از این سالها و مشاهده جنایات سیسی شگفت است که خانم عبادی هنوز آن را تایید کنند و برای سوریه درست بدانند؛ مگر آن که ایشان چنان از جمهوری اسلامی ایران خشمگین و متنفر باشند که هر دیکتاتور خونخواری را بر آن ترجیح دهند حتی دیکتاتوری که با کمک عربستان مردم را فریفته باشد.
اما در مورد ورود ایران به سوریه؛مطابق نوشته آقای اکبرین، مخالفان اسد مجهز به سلاح و تجهیزات بیگانگان تا نزدیک دمشق رفته بودند. حال ایران باید چه میکرد؟ اولین پیشنهادش تقسیم قدرت بود که دولت را اپوزیسیون بگیرد و اسد هم بماند که اینان رد کردند. البته دکتر نوربخش بر آن است که این فریب بود و نسخهبرداری از ایران که ولیفقیه قدرت را داشته باشد و دولت چرخ پنجم بشود. البته ایشان نمیگویند چگونه این نسخه ایران برای سوریه قابل اجرا بود . ولی فرض کنیم که ایشان درست بگویند، آیا آن بهتر بود و امید به اصلاح در آن بود یا این همه کشتار، به ویژه که بشار اسد یک رهبر مذهبی نبود و ولی فقیه نمیتوانست بشود. پیشنهاد دیگر ایران که مورد قبول سوریه و روسیه هم واقع شد رفراندوم بود اما همان نیروهای تغذیه و تحریک شده از خارج آن را نپذیرفتند و گفتند الا و بلا اسد باید برود. سوال آن است که اینان که به قول خودشان مردم چند شهر بودند به چه مجوزی میتوانستند برای تمام سوریه تعیین تکلیف کنند. بسیاری در همان زمان معتقد بودند چون عربستان و آمریکا میدانستند در یک رفراندم اسد برنده میشود، از آن سر باز زدند و از شرکت در هر مذاکره صلح محلی و بینالمللی هم خودداری کردند.
اما نقطه عطف نوشته آقای اکبرین در مورد محکومیت ایران و حمایت از دولت اسد با مراجعه به گفتهها و اعمال سردار حاج حسین همدانی است . ایشان با شواهد محکم نشان دادهاند که این سردار با ترفندی که در جنبش سبز آموخته بود دولت اسد را نجات داد به این شکل به او گفت حال که هیچ چارهای نمیبیند و دشمن تا پشت دروازههای پایتخت آمده است و همه در فکر فرارند حتی خودش، پس آخرین شانس خود را امتحان کند و آن باز کردن در اسلحهخانهها و مسلح کردن مردم است. او هم چنین کرد و موفق به مهار نیروهای مخالف شد. خوب سوال این است که اگر اسد پایگاه قوی مردمی نداشت، چگونه مردم مسلح شده، کاری را توانستند بکنند که ارتش سوریه و اوباش طرفدار اسد نتوانستند؟ چرا آقای اکبرین این واقعیتی را که خودشان از قول سران اپوزیسیون گفتهاند، نمیبینند و آن را تبدیل به گناه اسد میکند که جنگ داخلی به راه انداخت. آری ممکن است سردار همدانی با بهکار بردن همین شیوه لاتها و چاقوکشان را در ایران سازماندهی کرده تا جنبش سبز را بکوبند، اما آقای اکبرین توجه ندارند نه طرفداران جنبش سبز مسلح بودند نه رهبرشان حاضر به جنگ. لذا چند هزار اوباش میتوانستند جنبش را سرکوب کنند. اما در سوریه حریف تا بن دندان مسلحی بود که در ظرف مدت کوتاهی چندین شهر را گرفته و تا کنار پایتخت آمده بودند و به قول خودشان ارتش اسد و هواداران اوباشش را فراری داده بودند. لذا با مسلح کردن جماعتی از اوباش نمیشد آنان را شکست داد، بلکه منطقا باید پذیرفت که واقعا یک نیروی وسیع مردمی برای حمایت از حکومت اسد بسیج شده بودند؛ مردمی که امنیت خود را در همان حکومت مستبد اما سکولار میدیدند تا حکومت نیروهای متعصبی که حضور هیچ دگراندیشی را تحمل نمیکردند.
از سویی دیگر بالاترین مقامات آمریکا از پنتاگون وزارت امور خارجه و مقامات معتبر نظامی و امنیتی آمریکا بارها اعتراف کردند که بعد از سوریه مقصد بعدی ایران است. اسرائیل هم که سالها روی این طرح خاورمیانه جدید در افغانستان لیبی، عراق، سوریه و ایران رجزخوانی میکرد و پنهان نمیکرد که ایران سر مار است، اول باید بدنهاش را تکهتکه کرد بعد سرش را کوبید؛ برنامهای که آقای ترامپ در همین روزها آن را نشان داد. از سویی ایران با سوریه سالهاست که قرارداد دفاع مشترک دارد، لذا اگر دولت سوریه خود را در خطر میبیند و از ایران کمک میخواهد، مثل تمام قرادادهای از این دست در جهان؛ ایران میبایست به یاری سوریه میرفت؛ سوریهای که دیگر با اعتراض مخالفان سیاسیاش طرف نبود، بلکه دهها گروه مسلح به اسلحه و تجهیزات کشورهای دیگر به دنبال سرنگونی حکومت آن بودند.
البته انکار ناپذیر است که جنگ از این به بعد هرروز مغلوبهتر و زشتتر و جنایاتبارتر شد ولی شما باچه معیاری مسلحشدگان به کمک دولتهای خارجی را جنگندههای آزادیخواه، و حکومت اسد و طرفدارانش را جنایتکاران میخوانید؟ مگر در چنین شرایطی کسی پاک دامن میماند؟ یکی مردم بیگناه و دیگری حکومت سرکوبگر. با چه معیاری شما شرایط ایران و جنبش سبز و سرکوب آن را با جریان سوریه مقایسه میکنید؟ مگر هر گردی گردو است؟ شما به عنوان یک انسان فرهیخته میدانید دستگاههای تبلیغاتی غرب با در دست داشتن وسایل ارتباط جمعی چنان میتوانند حقایق را دگرگون کنند که ما برای جان وین کف بزنیم که جلوی کشتار زن و بچههای مهاجر را میگرفت بی آن که بدانیم برعکس این سرخپوستان بودند که قربانی میشدند. امروزه هم فلسطینیان میشوند تروریستهای خونخواری که زن و بچه ملت معصوم و بیگناه تنها دموکراسی خاورمیانه را ترور میکنند و ایران محکوم به پرداخت ۶ بیلیون دلار به قربانیان یازده سپتامبر میشود و هیچ ایرانی هم صدایش در نمیآید!
نکته آخر: آیا با این استدلال شما بزرگترین خائنان به مملکت و مبارزات مردم ایران، سران جنبش سبز نبودند؟ اینان برخلاف اپوزیسیون سوریه حمایت سراسری داشتند نه در چند شهر. خوب آیا درست نبود اینان از آمریکا و اسرائیل و عربستان و غیره طلب کمک میکردند و بساط جور و ظلم روحانیون حاکم و سپاهیان را بر میچیدند. آیا پارهای از سران احزاب کرد و سایر تجزیهطلبان به حق ادعا نمیکنند که از کمک هر کسی که آنان را مسلح کند و سبب سقوط جمهوری اسلامی شود، استقبال میکنند؟
اما اینکه آقای اکبرین نتیجه گرفتهاند که هر کس هر دو را محکوم میکند، به پیکنیک آمده است، موقع جبههگیری است یا باید اسد رامحکوم کرد یا دشمنانش را، که البته ایشان اولی را میپسندند. ایشان محکوم کردن دو سوی و جناحگیری نکردن را کار تفننی و تفریحی می دانند. مگر نمیشود هم سرکوب اولیه اسد را در مواجهه با مخالفان سیاسیاش محکوم کرد و هم خودفروشی و مزدوری مخالفینی که به امید کسب قدرت و رضایت حامیان مالی و نظامیشان حاضر به نابود کردن سوریه شدند؟ و همین ویژکی آنان راهگشای حضور القاعده و داعش و جبهه النصره و دیگر آشوبگران شد. و بالاخره چرا نمیشود انگشت اتهام را به سوی هر دو جبهه گرفت، وقتی هر دو جنایت میکنند؟ و یا در اثر تبلیغات غرب و خشم به نهایت ما نسبت به حکومتمان، یکی را حکومت بیرحم سرکوبگر و یکی را مبارزان مردمی آزادیخواه نخواند؟
و بالاخره اگر حکومت ایران مردمش را سرکوب میکند و با آنان با بیرحمانهترین وجه مواجه میشود، چرا سیاست خارجی او هم محکوم است و اگر سپاه پاسداران و بسیج در ایران سرکوب میکنند چرا حضور آنان در هر کشور دیگر خلاف مصالح ملی ما است و عمل غیر انسانی است ؟ آیا ارتباط مکانیکی برقرار کردن میان سیاست خارجی و داخلی ما را گمراه نمیکند و قضاوتمان را اسیر خشم و عصبانیت کور نمیکند؟