این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
(نقد رویکرد اصلاح طلبی تقلیل گرایانه)
بخش اول: اصلاحطلبان و خودکشی از ترس مرگ
قاعده ای اثبات شده با مصداقهای فراوان در مورد رژیمهای در حال گذار می گوید هنگامیکه جریان آزاد اطلاعات در جامعهای برقرار شود، پیش از اینکه نظام را از اعتبار ساقط کند، اپوزیسیون کهنه، فرمایشی و بی خاصیت آن جامعه را بی آبرو می کند.
در نقشه راهی که از سوی بنیادهای بین المللی ترویج دموکراسی از دیرباز برای حکومتهای نیمه اقتدارگرا (Semi-Authoritarian) بمنظور گذار آن جوامع بسوی دموکراسی پیشنهاد شده، اولین گام همیشه ایجاد راهی برای برقراری گردش آزاد اطلاعات در سطح جامعه بوده و پس از آن، تشکیل نهادهای جوان جامعه مدنی با کارویژه های ملموس و ریشهدار کردن این نهادها در برنامه قرار گرفته است.
گذار به دموکراسی، البته بازی شطرنجی است بین جامعه مدنی یک کشور و نیروهایی از حاکمیت که وظیفهشان دفاع از ساختار کنونی آن نظام است. از این رو هر یک از طرفین نیاز دارند بازیهای طرف مقابل را بشناسند و با اقدامات متقابل بازی حریف را بر هم بزنند. هدف نیروهای حاکمیت که بصورت منسجم و با بودجهای مشخص وظیفه مطالعه و بازی با جامعه مدنی را بر دوش دارند این است که با کمترین هزینه برای نظام و کمترین میزان برخورد قهری، آن هم در زمانی که گردش آزاد اطلاعات در جریان است (چراکه چهره نظام را مخدوش میکند)، نهادهای مدنی را ناکارامد کنند. از این رو همانطور که در این بازی، نهادسازی و تعبیه این نهادها در جامعه و ریشه دار کردنشان از سوی جامعه مدنی در دستور کار قرار می گیرد، در سمت مقابلِ بازی نیز حاکمیت به انحاء گوناگون به تضعیف نهادها و احزاب کمر می بندد.
در بسیاری از پژوهش ها از این سلسله بازیها با تعبیر «جنبههایی از دموکراسی که از نجابت کمتری برخوردارند»، یاد شده است.
بازی حاکمیت، با ویترینی کردن و شناور کردن فعالیتهای کنشگران، نهادها و احزاب و به تعبیر کلی، زدودن کارکرد اصلی و کارویژه این نهادها پیش می رود؛ تا بدین ترتیب علقه و ارتباط بدنه جامعه با نهادها از بین رفته و با افزایش فاصله و قطع ارتباط جامعه با نهادهای مدنی، آنها را به موجوداتی بی خاصیت بدل کند و همزمان از ریشه گرفتن نهادها و احزاب دیگر نیز پیشگیری شود.
در اینجا ذکر چند نکته و تعریف چند اصطلاح برای درک درست مطلب ضروری است. اول از همه باید گفت که منظور از مصطلحات «نهاد، کنشگر و حزب ریشه دار» که در تعاریف فوق از آن استفاده شد، معنای تحت الفظی و کاربرد فراگیر و مصطلح آن نیست بلکه ترجمه ای آزاد است از واژه (Embeddedness)؛ اصطلاحی که پیتر ایوانس برای کنشگران جوامع در حال گذار شرق آسیا از آن استفاده کرده است. لذا نگارنده تاکید دارد که برخی احزاب قدیمی ایرانی با تکیه بر معنای تحت الفظی آن، خود را ریشه دار فرض نکنند. چرا که ریشه دار بودن در این تعریف بمعنی ارتباط محکم با تودهها و داشتن موکلانِ بسیار در سطح جامعه برای فعالیت خاصی است. به سخن دیگر ریشه دار بودن یک حزب به معنای داشتن پایگاه قوی در زمین جامعه است و نه بهره مندی از پیشینهای طولانی.
اصطلاح دیگری که از آن بهره برده شد، اصطلاح «کنشگران، نهادها یا احزاب شناور» است. بدین معنا که این بخش از جامعه مدنی اگر هم کارویژه معلوم و فعالیت مثبتی در راستای نیل به تحقق دموکراسی داشته باشند اما ارتباط اندکی با عموم مردم دارند و فعالیتشان در چنین وضعیتی استمرار مییابد، لذا شاید بتوان اینگونه تعبیر کرد که اشخاص و نهادهای شناور صرفا ماهیتی انتزاعی دارند. بعضا این بخش از کنشگران یا نهادها در محیط بین المللی بیش از فضای داخلی جامعه شناخته شده بوده و دارای هوادارانی هستند.
با این تعاریف، یک نهاد قدیمی، می تواند بی ریشه و شناور باشد و کارویژه مشخصی نیز در دستور کار نداشته باشد. چنین نهاد یا حزبی به سوژه مناسبی برای بازی حاکمیت بواسطه سابقه اش تبدیل می شود تا ویترین و ابزاری مناسب برای پیشبرد اهداف حاکمیت شده و در بازیهای آینده هراسی و رقیب هراسی که در ادامه به آن پرداخته می شود مورد استفاده قرار گیرد.
هدف از این مختصر، بیان برنامهها و نقشهراههای گذار آرام به دموکراسی نیست و شاید در نوشتاری دیگر به این مهم پرداخته شود اما آنچه هدف این یادداشت است بیان تنها برخی بازیهای اتاقهای فکر حاکمیت است با جامعه مدنی.
در راستای تضعیف نهادها، حاکمیت از ظرفیت رسانه و خصلتهای ذاتی آنان علیه خودشان به بهترین نحو استفاده می کند. مهم ترین این خصلتها، ساختار بدوی احزاب و نهادهای جامعه مدنی است. بحث در مورد بدویت و ساختار و ویژگیهای احزاب و نهادهای کشورهای جهان سومی مثل ایران چون خود یک بحث مفصل و فرهنگی است را به فرصتی دیگر موکول می کنیم؛ اما بخاطر همپوشانی آن مقوله با بحث حاضر، به ذکر چند نکته اکتفا می شود که احزاب یا نهادهای بدوی، بجای اینکه حول محور برنامهها شکل گیرند، حول محور اشخاص تاسیس می شوند و یک نهاد بصورت خانقاهی و بر اساس مناسبات مرید و مرادی اداره می شود. جدا از ضعف فرهنگی-اجتماعی این خصیصه، پاشنهی آشیل این ساختار بدوی، در حامی پروری و بحران های جانشینی و رقابت در سطوح مختلف احزاب و نهادها نمود پیدا می کند.
مسئله مهمتر اما در این ساختار، پدیده ای است در علم مدیریت که در کتاب “هنر تفکر شفاف” از زبان “استیو جابز” کار آفرین امریکایی با عنوان “انفجار ابلهان” نقل قول شده است.
منظور از این پدیده این است که در حالت عادی، در تمام سطوح و ردههای مدیریتی، مدیران درجه یک (منظور مدیرانی با پرنسیپ ذاتی)، کسانی را بکار می گیرند که از خودشان بهتر و تواناترند، اما مدیران درجه دو و پائینتر با نگرانی نسبت به از دست دادن جایگاه خود و به جهت احساس حقارت ناشی از داشتن دانش و سوادی کمتر از زیردستان، افرادی از خود پایین تر را وارد یک مجموعه اقتصادی یا یک نهاد می کنند و همینطور نفرات رده های پایین تر با همین الگو به گزینش و چینش نیرو اقدام میکنند (چون مسلما آن ها هم نفرات درجه یک نیستند!). لذا پس از مدتی با موجی فراگیر از نفرات ضعیف و ناتوان در ساختار سازمان مواجه می شویم که معدود افراد توانمند را نیز فلج می کند … ! به این پدیده اصطلاحا “انفجار ابلهان” گفته می شود.
برای تحقق این پدیده، حاکمیت به نهادها و کنشگران میانمایه و بی خطر اجازه فعالیت و رشد میدهد و با برجسته سازی آنان و در محاق بردن نیروهای جدی و تاثیرگذار که اراده و قدرت ایجاد تغییرات زیربنایی دارند، عملا طراحی و اجرای فضای جامعه مدنی و حتی اپوزیسیون را نیز به عهده می گیرند. بدینگونه یک جامعه شبه مدنی و یک اپوزیسیون میانمایه شکل میگیرد که عملا در زمین حاکمیت و با قواعد دیکته شده از سوی آنان و در جهت خواستها و منافعشان بازی خواهند کرد.
در همین زمینه، مهمترین بازی حاکمیت، مهندسی افکار در سطوح مختلف با مردم و جامعه مدنی است. آینده هراسی؛ رقیب هراسی؛ همراه سازی اپوزیسیون بی خطر؛ رادیکال جلوه دادنِ هرچه بیشترِ اپوزیسیون غیر مردمی؛ بازی با اپوزیسیون واقعی؛ و در نهایت تحکیم دو قطبی استمرار، ۶ بازی حاکمیت است در برابر رقبای خود برای مستهلک کردن هرگونه فعالیت مدنی. هرچند محدود کردن بازی حاکمیت برای برهم زدن بازی جامعه مدنی به این ۶ بازی، به نوعی ساده انگاری واقعیت است.
گفتیم که برای مهندسی افکار و بی خاصیت کردن جبهه اپوزیسیون، حاکمیت اقدام می کند به شیوع آینده هراسی و رقیب هراسی از تریبون هایی که از دید جامعه، غیر حاکمیتی در نظر گرفته می شوند.
مطالب غیر علمیِ بی پایه و شعارگونهی فراوانِ این روزها از زبان برخی اصلاح طلبان که به تکرارِ کلیشهوار در باب سرنوشت شوم انقلابها پردازش و پراکنش میشود؛ و ایضا استدلالاتی ابتدایی که بر افزایش خطر تجزیه کشور و یا وقوع جنگ داخلی در اثر رادیکال شدن مطالبات تاکید دارد؛ و نیز مذمت هر روشی برای تغییر جز صندوقهای رای و انتخاب اصلاحطلبان پاستوریزه برای مجلس و شوراها، در واقع از جنس فعالیتهای است که در ترمینولوژی علوم سیاسی به «هنجارسازی» تعبیر می شود. این هنجارسازی های متوهمانه به حاکمیت برای ترویج آلترناتیو هراسی و آینده هراسی کمک می کند.
برای سلطه بر افکار عمومی و به اصطلاح مهندسی افکار، حاکمیت به سلسله بازی هایی با جامعه مدنی دست می زند تا به یک دو قطبی امن در میان اپوزیسیون برای استمرار وضع موجود دست یابد. دو قطبیای که برای حاکمیت خطری نداشته و هر قطب از آن، درگیری با طرف مقابل را بر مبارزه مدنی با حاکمیت برای گذار به دموکراسی ارجح بداند.
حاکمیت برای این بازی نیاز به ابزارهایی در درون جامعه مدنی دارد و این ابزارها در مرحله اول با ایجاد اختلاف بین کنشگران و نهادهای جامعه مدنی، عقیم سازی نهادها و همراه سازی برخی اشخاص و نهادها بعنوان اصلاح طلبانِ بی خطر محقق می شود.
مرحله دوم این بازی، هرچه بی اعتبارتر کردن اپوزیسیون تندرو و وابسته به بیگانگان است؛ نیروها و نهادهایی که در چهارچوب پذیرفته شده حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و هنجارهای مورد پذیرش جامعه گام بر نمی دارند. در این مرحله حاکمیت با استفاده از ابزارهای دیگر خود، میکوشد از طریق انتشار اکاذیب یا بکارگیری ادبیات هتاکانه و اتخاذ مواضع نسنجیده و تند در رسانههای مربوطه، این بخش از اپوزیسیون را در افکار عمومی بی اعتبار و کاریکاتوریزه کند.
در گام سوم برای تکمیل هدف اصلی یعنی رقیب هراسی، بازی حاکمیت با اپوزیسیون واقعی آغاز می شود و برای نیل به این مقصود، حاکمیت در صدد برچسب زنی، تخریب، بایکوت، بدنام سازی و بلاموضوع کردن روش کنش و رادیکال جلوه دادن این قشر اپوزیسیونِ خواستار اصلاحات ساختاری بر میآید. این کار نیز طبعا با بهرهگیری از عناصر همسو با حاکمیت در میان دو قطب اپوزیسیون (کنشگران بی خطر و اپوزیسیون کاریکاتوریزه) انجام میپذیرد.
در نهایت حاکمیت با هل دادن این اپوزیسیونِ مضر (از دید حاکمیت) بسوی اپوزیسیون بدنام وابسته به دولتهای معاند و اپوزیسیون بدون پشتوانه مردمی و منفور از دید جامعه (اپوزیسیون کاریکاتوریزه) و یا برعکس، کشاندن آنان به درون مرزها و چهارچوب های مورد پذیرش حاکمیت برای فعالیت سیاسی و مستحیل شدن در صف اصلاح طلبانِ پاستوریزه، انتخاب سومی برای جامعه باقی نمی گذارد. این بازی با آلترناتیوهای واقعی، گام سوم و نهایی همان بازی است که از آن به تحکیم دو قطبی برای استمرار نام می بریم.
با این وضع و حالِ اپوزیسیون دو قطبی بی خاصیت و فشلی که سالهاست بر سپهر سیاسی ایران سایه افکنده اند، باز میگردیم به جمله نخست این یادداشت؛ امروزه با توجه به پیشرفت تکنولوژی گوشیهای هوشمند و شبکههای اینترنتی و خروج انحصار رسانه از دست حکومتها، گردش آزاد اطلاعات امری تثبیت شده و جاافتاده است و طبق همان قاعده مذکور در صدر این گفتار، حاکمیت با بهره برداری از بی آبرویی اپوزیسیونِ بیگانه پرست و ناکارامدی اصلاح طلبان در عمل به شعارها و تعهداتشان؛ از این فرصت استفاده کرده و با تکیه بر راهبردهای رقیب هراسی و آینده هراسی، چشم انداز تغییرات و تحولات جدی و اساسی را کور کرده است.
تاسفبار اما اینجاست که این راهبردها در بخش های قابل توجهی از اصلاحطلبان و تحول خواهان نیز کارگر افتاده و آنها نیز خواسته یا ناخواسته به اجزای ماشین تبلیغات حاکمیت بدل شده و ترس از تحولات اساسی یا اصلاحات ساختاری را با وسواسی خاص صورتبندی و تئوریزه میکنند؛ همان اصلاحات ساختاری که سالهاست شعارش را داده اند. به عبارتی می توان گفت اصلاح طلبان از ترس مرگ در حال خودکشی اند.
(پایان بخش اول)