Quantcast
Channel: سایت خبری‌ تحلیلی زیتون
Viewing all 6930 articles
Browse latest View live

نایب رییس مجلس: رسانه‌ها به اعتراض دختران خیابان انقلاب نپردازند

$
0
0

زیتون– علی مطهری٬ نایب رییس مجلس٬ گفت که جمهوری اسلامی زن‌ها را مجبور به داشتن حجاب در جامعه نمی‌کند.

به گفته نایب رییس مجلس «خانم‌های ما خودشان انتخاب کرده‌اند امروز هم در جامعه اجبار جدی برای حجاب نداریم. »

او به ایلنا گفت که اعتراضات دختران انقلاب «نباید زیاد رسانه‌ای شود»؛ چرا که «در حال حاضر مشکلی برای حجاب نداریم.»

علی مطهری همچنین پیشبنی کرد که «بانوان ما با این گروه همکاری نخواهند کرد، بنابراین این مسئله مشکل مهمی نیست و رسانه‌ها نباید به آن بپردازند. یکی از ابزارهای این گروه‌ها برای پیشبرد اهداف‌شان این است که موضوع به صورت بدی در رسانه‌ها مطرح شود و بگویند این یک مشکل بررگ در جامعه است.»

نماینده مردم تهران افزود: «خانم‌ها امروز در جامعه به راحتی آن طور که خودشان می‌خواهند ظاهر می‌شوند و اجباری برای حجاب وجود ندارد. البته بسیاری از خانم‌ها حجاب را به خوبی رعایت نمی‌کنند و با سخت‌گیری هم نمی‌توان حجاب را اجباری کرد اما این گروه مروج بی‌حجابی به دنبال ترویج برهنگی در جامعه هستند.»

ویدا موحد٬ اولین زنی که به نام «دختر خیابان انقلاب» معروف شد، زن جوانی بود که در ششم دی‌ ۱۳۹۶ در تقاطع خیابان انقلاب و وصال تهران روسری سفیدرنگی را بر سر چوبی کرد و در اعتراض به حجاب اجباری آن را تکان داد.

بر اساس اخبار منتشرشده، پلیس ایران وی را دستگیر کرده است. نسرین ستوده در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۶ از آزادی وی خبر داد. او در فیسبوک خود اعلام کرد که ویدا موحدی در هفتم بهمن ماه آزاد شده است.

یک‌ماه بعد دومین زن ایرانی در خیابان انقلاب با درآوردن روسری به «حجاب اجباری» اعتراض کرد.

عکس این زن در رسانه‌های اجتماعی منتشر شد. نسرین ستوده٬ وکیل دادگستری٬ در گفت‌وگویی با رادیو فردا نام این زن را نرگس حسینی اعلام کرد و گفت پس از بازداشت «قرار وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی» صادر شده است.

پس از آن نیز ده‌ها زن و مرد جوان در خیابان‌های تهران و شهرهای دیگر از جمله اصفهان و شیراز دست به عمل مشابه زدند.

بر اساس تصاویزی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است٬ اخیرا بازداشت دختران خیابان انقلاب با خشونت بیشتری همراه است.

امروز نیز یک شهروند تهرانی پرده از بازداشت خشونت آمیز یکی دیگر از زندان جوان معترض به «حجاب اجباری» داد.

 


🍃پیام تسلیت جمعی از کنشگران ملی مذهبی خارج از کشور به مناسبت درگذشت

$
0
0

زیتون– جمعی از کنشگران ملی مذهبی خارج از کشور درگذشت مادر زهرا رهنورد را به وی و میرحسین موسوی تسلیت گفتند.

به گزارش «زیتون» در این بیانیه ضمن اظهار تاسف از حصر هفت ساله رهبران «جنبش سبز» برای «آن بانوی صبور و گران‌مایه آرامش مشدد و ماندگاری در هستی، و برای جان ارجمند شما و جناب موسوی، عزت و برکت مضاعف آرزو می‌کنیم.»

احترام‌سادات نواب‌صفوی٬ مادر زهرا رهنورد از رهبران «جنبش سبز» اول اسفندماه درگذشت.

او پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت و در هنگام فوت ۹۳ سال داشت.

به گزارش  کلمه زهرا رهنورد و میرحسین موسوی اجازه یافتند با حضور ماموران در کنار پیکر خانم نواب صفوی حضور پیدا کنند؛ اما اجازه شرکت در مراسم تشیع را نیافتند.


متن کامل این بیانیه که برای انتشار در اختیار «زیتون» قرار گرفته٬  به این شرح است:
به‌نام خدا
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

بانوی آزاده و فرهیخته، سرکار خانم دکتر زهرا رهنورد

درگذشت مادر گرانقدر و بردبارتان، سرکار خانم احترام السادت نواب صفوی را به سرکارعالی و جناب آقای مهندس میرحسین موسوی صمیمانه تسلیت می‌گوییم.
صمیمانه متأسفیم که خودکامگی و اقتدارگرایی، افزون بر هفت سال رنج دوری از شما را به آن بانوی صبور تحمیل کرد؛ ستمی که در تمام این ایام تلخ و غیرقابل توجیه، در سوی مقابل، به شما استواران نیز تحمیل شده، و ادامه دارد.
صبوری ارزشمند و استقامت تحسین‌برانگیز سرکارعالی و جناب موسوی در برابر حصر غیرقانونی و غیرانسانی از چشم ایرانیان آگاه پنهان نیست؛ به‌ویژه در این روزهای سخت که حاکمان خردگریز حتی مانع از حضور شما در آیین تدفین و سوگواری مادر گرامی‌تان شدند.
برای آن بانوی صبور و گران‌مایه آرامش مشدد و ماندگاری در هستی، و برای جان ارجمند شما و جناب موسوی، عزت و برکت مضاعف آرزو می‌کنیم.
در کنار یاد مانای آن بانوی ادیب، بی‌گمان این سخن ایشان در خصوص حصر غیرقانونی شما، و آقایان موسوی و کروبی، در تاریخ ایران ثبت و ضبط خواهد ماند که «این، حبس و حصر نیست؛ دقیقا آدم ربایی است.»
با تجدید احترام و تسلیت

مهرداد احمدزاده، مهدی امینی‌زاده، عبدالعلی بازرگان، ایرج باقرزاده، محمد برقعی، بیژن بهادری، محمدباقر تلغری‌زاده، رضا جعفریان، رضا حاجی، محمد حیدری، تقی رحمانی، فرزانه روستایی، حمید شمس، معصومه شاپوری، رضا صدر، جلیل ضرابی، رضا علیجانی، نورالدین غروی، فرشید فاریابی، حسن فرشتیان، مصطفی قهرمانی، مرتضی کاظمیان، هادی کحال‌زاده، علی کلایی، پروین کهزادی، مسعود لدنی، رضا مسموعی، فهیمه ملتی، مهدی ممکن، مهدی نوربخش، حسن یوسفی اشکوری

آب روانی که سنگ خارا شد

$
0
0

زیتون-پریا منتظر زاده: پس از درگیری اخیر میان نیروهای نظامی و شبه‌نظامی با دراویش که به ماجرای «گلستان هفتم» مشهور شد، رویکرد حکومت ایران نسبت به گروه‌های عرفانی و فرقه‌های مذهبی را بار دیگر زیر ذره بین رفت.

روز دوشنبه گذشته، ۳۰ بهمن ، تجمع دراویش گنابادی در خیابان پاسداران تهران، در اعتراض به بازداشت نعمت‌الله ریاحی، درویش سالخورده، و بی‌خبری از وضعیت او، به تشنج کشیده شد.

در جریان این درگیری، فردی که گفته می‌شود یکی از دراویش بوده، با نشستن پشت فرمان اتوبوسی، عابران پیاده را زیر گرفت و منجر به کشته‌شدن پنج مامور نیروی انتظامی و بسیحی، تخریب تعدادی از خودروهای پارک شده در خیابان شد. زیتون پیش از این از کشته شدن سه نفر از دراویش در بیمارستان خبر داده بود و سخنگوی قوه قضائیه کشته شدن یکی از دراویش در بیمارستان را تائید کرده است.

بنیانگذار سلسله دراویش گنابادی، شاه نعمت‌الله ولی است؛ شاعری که دیوان اشعارش بعد از انقلاب بارها به چاپ رسیده و می توان نوع اندیشه و دلیل رفتارهای دراویش گنابادی را در آنها یافت

نخستین واکنش دروایش به این اخبار، تکذیب اعمال این خشونت ها توسط آنها بود. اما بعد، نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی، در بیانیه‌ای از اتفاقات پیش آمده ابراز تاسف کرد. بنابراعلام نهادهای انتظامی، عاملان کشته شدن نیروهای انتظامی به سرعت دستگیر شدند و حالا زمزمه اعدام این افراد به گوش می رسد.

به گفته فرهاد نوری، از مدیران سایت مجذوبان نور، درگیری هفته گذشته به دستگیری دستکم ۵۰۰ درویش منجر شد. این نخستین بار نیست که دراویش به صورت جمعی دستگیر می‌شوند؛ در تجمع سال ۱۳۹۳ در حسینه دراویش در محدوده بازار تهران نیز حدود۸۰۰ نفر بازداشت شدند.

ملا علی گنابادی(نورعلیشاه ثانی)

این دستگیری ها با خشونت نیز همراه بوده است. صبح روز بعد از درگیری خیابان پاسداران، ویدئویی از خانه‌ای در همین خیایان منتشر شد که جمعی از دراویش به آن پناه برده بودند.

این ویدئو ساختمان تخریب شده و به خون کشیده را نشان می‌داد که از حمله ماموران حکومتی به جا مانده است. از آن روز، سایت مجذوبان نور، پایگاه مستقل خبری دراویش، به طور مرتب اخباری مبنی بر دستگیری و کشته شدن دراویش منتشر می کند.

تفاوت اصلی دراویش گنابادی و قرائت حکومتی شیعه دوازده امامی، رویکرد آنها نسبت به مرجعیت است. دراویش گنابادی در دوران غیبت به «قطب»خود اقتدا می کنند

جمهوری اسلامی ایران، از ابتدای تشکیل در سال ۱۳۵۷ به طور آشکار یا پنهان، گروه‌های دینی و مذهبی غیر از مسلمانان شیعه را غیرخودی محسوب می کرده است. این مخالفت‌ها به حدی است که واژه «فرقه» در ادبیات جمهوری اسلامی، مفهومی منفی را در خود مستتر دارد.

با وجود پنج نماینده از اقلیت های دینی در مجلس شورای اسلامی، پیروان این گروه های مذهبی در عمل، از امکانات و شرایط مسلمانان شیعه برخوردار نیستند.

اختلاف بر سر حضور سپنتا نیکنام، عضو زرتشتی شورای شهر یزد، یکی از آشکارترین موارد مخالفت با مشارکت پیروان سایر ادیان در بدست گرفتن امور کشور است.

آماری از مهاجرت پیروان سایر ادیان در دست نیست. اما اخبار و شواهد، از کاهش چشمگیر تعداد افراد و مراکز مذهبی سایر ادیان حکایت دارد.

گلستانی که آتش شد

از قم تا گلستان هفتم؛ ۱۲ سال برخورد با دراویش گنابادی

جدال با درویشان؛ نگاهی در اعماق

غیر از راه نیافتن به سطوح بالای اداری، مواردی از جمله حجاب اجباری، منع استفاده از مشروبات الکلی و محدودیت گردهمایی ها، زندگی روزمره پیروان سایر ادیان را در ایران با اشکال مواجه می سازد و آنها را به مهاجرت ترغیب می کند.

در میان باورمندان به دین هایی غیر از اسلام اما بیش از همه، مشکل حکومت ایران با نوکیشان مذهبی است.

بازداشت نوکیشان و بسته شدن کلیساهای خانگی از جمله اخباری است که به طور مرتب در وبسایت حقوق بشر ایران مشاهده می شود. بیشتر بازداشت شدگان، با اتهام «اجتماع و تبانی در فعالیت‌های تبشیری» به زندان انداخته می شوند.

پس از انقلاب اسلامی، نخستین حمله به حسینیه‌ها و خانقاه‌های دراویش در کرمان صورت گرفت. سپس سایر شهرها از جمله قم، بروجرد، اصفهان، تهران، ری و کرج نیز در امان نماندند.

حکومت ایران با نوکیشان سایر ادیان برخورد می کند اما برخورد شدیدتر با فرقه هایی صورت می گیرد که از اسلام منشا گرفته اند.

برخورد با بهاییان یکی از بهترین نمونه هاست. با این وجود، بهاییان اغلب کشور را ترک می کنند و دست به مبارزات آشکار علیه حکومت نمی زنند.

این دراویش هستند که می گویند «در دوستی چون آب روان و در دفاع چون سنگ خارا» هستند و مقاومت بی سابقه ای علیه حکومت صورت داده اند.

«دراویش که از بلا نیندیشند»

دراویش گنابادی شیعه دوازده‌امامی‌ هستند و تمام آداب این آیین همچون نماز و روزه را به جا می‌آورند. با این وجود، برخی مراجع شیعه، دراویش را «دشمن شیعه »می دانند.

به همین دلیل، از نخستین روزهای انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ دشمنی با دراویش آغاز شده است.

از میان فرقه های مختلف دراویش، دراویش گنابادی بیش از همه مورد غضب حکومت قرار دارند. حتی  محمد مدنی گنابادی، رئیس حوزه علمیه گناباد نیز آنها را «موش خانگی» می خواند. این درحالیست که دراویش این فرقه تاکید می کنند که تفاوتی میان اعتقادات آنان و مذهب شیعه وجود ندارد.

دراویش گنابادی می گویند به «فقه»، بلکه بر مدار «عشق» اعتقاد دارند.

آرامگاه شاه نعمت الله ولی

بنیانگذار سلسله دراویش گنابادی، شاه نعمت الله ولی است؛ شاعری که دیوان اشعارش بعد از انقلاب بارها به چاپ رسیده است. سراینده ابیاتی که می توان نوع اندیشه و دلیل رفتارهای دراویش گنابادی را در آنها یافت:
رند مست از بلا نیندیشد
از فنا و بقا نیندیشد

و همچنین:

هر که کشته شود به عشق خدا
به یقینم که او خدا گشته است
خونبها خود دهد به کشته خویش
تا نگویی که او چرا کشته است
در جایی دیگر می گوید:
ما انالحق از فنا خواهیم زد
خیمه در دار بقا خواهیم زد
پای کوبان جان خود خواهیم باخت
دستی از صدق و صفا خواهیم زد»
و یا آنجا که می گوید:
حق را به خلق هرکه شناسد نه عارف است
حق را به حق شناس که عارف چنین بود

با خواندن این اشعار، بیانیه ای که دراویش گنابادی پس از وقایع گلستان هفتم در سایت مجذوبان نور منتشر کردند نیز بهتر قابل تبیین است.

در بخشی از این بیانیه آمده است: «بر اساس آموزه‌های درویشی همه‌‌ی درویشان از هرگونه تنش و ایجاد بحران در جامعه پرهیز می‌کنند اما این بدان معنا نیست که حقوق حقه‌ی خود را نادیده بگیرند. رفتارهای خلاف اصول اسلامی و انسانی بار دیگر جامعه‌ی صبور درویشی را ناراحت و نگران کرد. به گواه تاریخ هرگاه فریاد صلح‌طلبی دراویش با رفتارهای امنیتی و خشن پلیسی پاسخ داده شود زمینه برای بروز بحران‌ها، ایجاد چالش‌ها و خیزش‌های اجتماعی مهیا می‌شود. به هر تقدیر بار دیگر تکرار می‌کنیم؛ دراویش در دوستی چون آب روان و در دفاع چون سنگ خارا خواهند بود.»

تفاوت اصلی دراویش گنابادی و قرائت حکومتی شیعه دوازده امامی، رویکرد آنها نسبت به مرجعیت است.

دراویش گنابادی در دوران غیبت به «قطب»خود اقتدا می کنند. یکی از دلایل درگیری هفته گذشته آنها با نیروهای امنیتی نیز جلوگیری از دستگیری نورعلی تابنده، قطب دراویش بود. چنانکه شاه نعمت الله ولی نیز سروده است:
ما مریدیم و پیر ما مرشد
ره روانیم و رهنما مرشد

پس از انقلاب ۵۷ حسینیهٔ شریعت در قم، حسینیه دراویش در بروجرد و حسینیه اصفهان (مقبره تخت فولاد) که در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده بود، یکی پس از دیگری تخریب شدند.

قطب پیشین دراویش گنابادی، حاج علی تابنده، معروف به محبوب علیشاه، سال ۱۳۷۵ از دنیا رفت. گفته می شود که مرگ حاج علی تابنده نیز مشکوک بوده است. او وصیت کرده بود که عمویش، نورعلی تابنده ملقب به “مجذوب‌علیشاه” قطب این سلسله شود.

نورعلی تابنده، نوه سلطان محمد گنابادی، یکی دیگر از قطب های سلسله نعمت اللهی است. او سابقه فعالیت در جبهه ملی و نهضت آزادی را دارد؛ همچنین معاون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رئیس سازمان حج و زیارت و معاون وزیر دادگستری بوده است.

تابنده دارای دکترای حقوق از دانشگاه پاریس است و وکالت برخی چهره‌های مغضوب جمهوری اسلامی همچون عباس امیرانتظام را به عهده داشته است. او در سال های اخیر اجازه سفر به شهرهای ایران را هم نداشته است.

پس از انقلاب اسلامی، نخستین حمله به حسینیه‌ها و خانقاه‌های دراویش در کرمان صورت گرفت. سپس سایر شهرها از جمله قم، بروجرد، اصفهان، تهران، ری و کرج نیز در امان نماندند.

حسینیهٔ شریعت در قم، حسینیه دراویش در بروجرد و حسینیه اصفهان (مقبره تخت فولاد) که در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده بود، یکی پس از دیگری تخریب شدند.

نمایی از آرامگاه شاه نعمت‌‌الله ولی – کرمان

در بهمن ماه ۱۳۸۷ نیروهای امنیتی و لباس‌شخصی‌ با برنامه‌ریزی قبلی با سه دستگاه لودر تخریب شد. از شهریور ۱۳۹۰ برخورد با دراویش تشدید شد. حتی در زندان ها نیز برخورد با آنان بیشتر شد. آنها تنها اجازه داشتند وکیل عمومی داشته باشند و در نهایت وکیل آنان نیز بازداشت شد.

« تبلیغ علیه نظام»، «نشر اکاذیب»، «افشای اسرار ملی»،« توهین به رهبری»،« عضویت در گروهک انحرافی مجذوبان نور» از جمله اتهاماتی است که به دراویش نسبت داده می شود.

اتحاد دراویش یکی از مهمترین ویژگی های آنهاست. بسیاری از مبارزات دراویش در حمایت از دراویشی که زندانی شده اند صورت گرفته است.

آنها هنگام تشدید بازداشت ها، کمپینی به نام کوچ دراویش به اوین را راه انداختند. دراویش روز سوم اسفند را «روز جهانی درویش» نامیده اند تا بتوانند با تلاش هایی که صورت می دهند حقوق خود را مطالبه کنند.

رویکرد حکومت ایران نسبت به دراویش، داستان یکی به نعل و یکی به میخ زدن است. مقام های مسئول ایران از لزوم برخوردهای قهری با دراویش سخن می گویند اما در نهایت اظهار می دارند که بحث آنها دراویش نیست، بلکه مخلان امنیت مردم است.

آنان از یک جهت، نمی توانند گروهی را که بر اساس اسلام شیعی رفتار می کنند نفی کنند و از سوی دیگر نمی توانند قرائت دیگری از شیعه را برتابند.

غلام حسین محسنی اژه ای،سخن گوی قوه قضائیه، در سال ۱۳۹۱ گفته بود که درویش بودن جرم نیست.

در روزهای اخیر نیز عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور اظهار داشت که دولت ایران جریان دراویش را جریانی “عاقلانه، منطقی و معتدل” می‌داند و خشونت‌های اخیر را “به هیچ وجه” به آنها منتسب نمی‌کند. با این وجود، صدا و سیما آن بخش از صحبت های وزیر کشور را منعکس کرد که به برخورد قهری با عناصر تندرو مربوط می شد.

یکی از شگردهای برخورد با مخالفان جمهوری اسلامی، همواره این بوده که به گونه ای با آنان رفتار کند که واکنش خشونت آمیز بگیرد.

در این میان، صدا و سیما نیز همواره به کمک می آید تا افکار آن عده از عموم را که همیشه همراه هستند آماده سازد. اینجاست که همیشه یک نفر مثل علاءالدین بروجردی پیدا می شود تا بگوید: «این موضوع از مصادیق بارز سوء استفاده از مماشات پلیس ما است…. به نظرم افکار عمومی انتظار دارد که پلیس با جدیت بیشتری برخورد کند.»

محمد علی موحدی‌کرمانی، خطیب جمعه تهران، در نماز روز جمعه، چهارم اسفندماه نیز خواستار برخورد جدی با دراویش شد.

جریان سازی اخیر علیه دراویش تا آنجا پیش رفته که «داعشی» خوانده شدند. حسین شریعتمداری روز دوم اسفند در کیهان نوشت: «جنایاتی که این گروه در پوشش دراویش مرتکب شده‌اند فقط با جنایات وحشیانه داعش قابل مقایسه است و کمترین تردیدی باقی نمی‌گذارد که بخشی از تفاله‌های داعش هستند که این بار از آستین یکی از فرقه‌های به شدت بدنام دراویش بیرون کشیده شده‌اند.»

هر چه هست، دراویش گنابادی اکنون در نوک حملات حکومت در مبارزه با گروه های عرفانی قرار گرفته اند.هر چند قطب دراویش سعی دارند فضا را آرام کند اما حملات مقامات جمهوری اسلامی به آنان همچنان ادامه دارد.

 

ابهام‌زدایی از صلح امام حسن با معاویه

$
0
0

جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام  قسمت سیام

 درآمد

یکی از مبهم‌ترین فرازهای تاریخ هفتاد سال نخست اسلام، فراز مربوط به صلح امام حسن با معاویه‌بن ابی‌سفیان است که در سال ۴۱ هجرت اتفاق افتاد. چنان که می‌دانیم پس از احراز خلافت به وسیله علی بن ابی‌طالب در سال ۳۵ هجری، معاویه تنها امیر بازمانده از عصر خلفای پیشین (عمر و عثمان) بود که در آغاز، به دلایلی که در جستارهای قبلی بدان‌ها اشارت رفت، از بیعت و به رسمیت شناختن خلافت علی تن زد و پس از چندی با خلیفه رسمی و مشروع مسلمانان به نبرد برخاست و بانی جنگ خونین و پر تلفات صفین شد. در پی رخداد مهم حکمیت، معاویه مدعی خلافت شد و در شام عملا خلافت را بر عهده گرفت و پیکر واحد خلافت اسلامی به دو بخش عمده تقسیم شد. تکاپوهای امام علی برای تسلیم معاویه متمرد به جایی نرسید.

پس از ترور و قتل علی در سال ۴۰، مردم عراق (یعنی مردمان مقیم در قلمرو خلافت علی) به فرزند ارشدش حسن بن علی به خلافت بیعت کردند. امام حسن مدتی در مقابله با معاویه و شامیان درنگ و تعلل کرد و سرانجام با اعمال فشارهای برخی از سرداران و پیروانش در عراق، سپاهی آماده کرد و به پیکار با معاویه رفت. معاویه نیز، که اکنون خود را برای تسخیر کامل قلمرو خلافت عربی – اسلامی آماده می‌دید، با سپاهی مجهز و آماده به استقبال سپاه عراق آمد. در نهایت در حوالی کوفه و شام روبروی هم قرار گرفتند. برخوردهای محدودی نیز رخ داد ولی، به دلایلی که در منابع تاریخی آمده، امام حسن پیشنهاد مصالحه داد و معاویه نیز از آن استقبال کرد و در پی آن امام حسن ضمن تنظیم قرارداد صلح با طرف مقابل، خلافت را تحت شرایطی به رقیب دیرین وانهاد. از آن پس معاویه جهان اسلام دو پاره را یکی کرد و حدود بیست سال عهده‌دار مقام خلافت بود. معاویه به رغم این که تعهد کرده بود پس از خود، خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کند، در سال ۵۶ فرزند ارشدش یزید را به عنوان جانشین و ولیعهد خود تعیین کرد و بدین ترتیب خلافت از شاخه هاشمی و علوی قریش به شاخه قریشی دیگر یعنی ابوسفیانی و اموی منتقل شد. پس از آن جنبش برادر کهتر امام حسن یعنی امام حسین در سال۶۰-۶۱ هجری نیز با شکست کامل مواجه شد و در نهایت برای همیشه قدرت خلافت از هاشمیان و علویان خارج شد.

در این جستار به چرایی این صلح پرداخته می‌شود و سپس در دو جستار بعدی تحلیلی از شروط صلح ارائه خواهد شد.

بیشتر بخوانید:

قسمت دهم: ماجرای تبعید یهودیان بنی نضیر
قسمت نهم: تبعید یهودیان بنی قینقاع و چند ترور مخالفان یهودی
قسمت هشتم: ماجراهای مواجهه مسلمانان و یهودیان
قسمت هفتم: چند همسری نبی اسلام و ازدواج با عایشه
قسمت ششم: نقدپذیری پیامبر
قسمت پنجم: نقدپذیری قرآن
قسمت چهارم: معضلی مهم به نام خلط «نبوت» و «حکومت» در سیره نبوی
قسمت سوم: آیا می توان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟
قسمت دوم: چرا هفتاد سال نخست اسلام مهم است؟
قسمت اول: جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام

الف. چرایی و زمینههای اجتماعی صلح

البته اگر تاریخچه آغاز و پایان به خلافت رسیدن حسن بن علی و به ویژه تجهیز سپاه وی و چگونگی فروپاشی زودهنگام آن مرور شود، فهم و درک چرایی وقوع صلح و کناره‌گیری غیرمنتظره از خلافت آسان‌تر خواهد بود ولی در اینجا ناگزیر باید فرض را بر آشنایی خوانندگان نهاد و در واقع بحث را از میانه ادامه داد.

هرچند در تاریخ و ماه قرارداد صلح اختلاف است و مسعودی بدان اشاره کرده است ولی خود او ماه ربیع‌الاول سال ۴۱ هجری را درست و قابل قبول‌تر می‌شمارد. مدت خلافت حسن، شش ماه و سه روز و به گفته‌ای حدود هفت ماه بوده و به روایت ابن‌کثیر این سال (چهلم هجرت) را «سال جماعت» نامیدند چرا که پس از مدتی کشمکش روی یک نفر به عنوان خلیفه توافق و اجماع صورت گرفت.[۱]

اما این که چرا چنین صلحی برقرار شد و در نهایت حسن بن علی، به رغم این که خود را به لحاظ خاندانی و نیز صلاحیت دینی و علمی و اخلاقی برای زعامت سیاسی مسلمانان اصلح می‌دانست و نیز از اجماع نسبی بیعت مردم عراق و به ویژه دو مرکز دینی مشروعیت بخش مکه و مدینه[۲] در تداوم سلسله خلفای راشدین برخوردار بود، خیلی زود و بدون این که تلاش قابل توجهی برای تثبیت و تقویت خلافت متزلزلش بکند،[۳] پیکار را رها کرد و به سود رقیب دیرین و استوار کناره گرفت، ابهاماتی وجود دارد و در این باب تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی از سوی پژوهشگران و تاریخ‌نگاران به ویژه شیعی صورت گرفته و همچنان می‌گیرد.

ابهام از آنجا بر می‌خیزد که اولا، بر وفق دیدگاه خاص شیعی، حسن بن علی از طریق نص و نصب، جانشین و خلف مشروع پدرش علی برای خلافت و امامت امت بود و این مقام و منصبی است الهی و بنابراین ذاتی و غیرقابل انتقال؛ و ثانیا، پس از علی او از مشروعیت مردمی بیعت نیز بهره داشت و از این رو نمی‌بایست خلافت مشروع خود را به رقیب فاقد مشروعیت سیاسی وا می‌نهاد؛ و ثالثا، چنین می‌نماید که در آن مقطع، حسن بن علی هنوز از قدرت بسیج مردمی برخوردار بود و بالفعل نیز توان نظامی عراق برای مقابله با معاویه قابل توجه بود و اگر مقاومتی پایدار صورت می‌گرفت، پیروزی دور از دسترس نبود و حداقل پیروزی رقیب نیز چندان آسان و بدون هزینه ممکن نمی‌شد. در هرحال عقب‌نشینی و تن دادن به صلح امام حسن، چندان غیرمنتظره می‌نماید که ابهاماتی ایجاد کرده و یافتن پاسخی روشن و معقول برای این اقدام کاری آسان نمی‌نماید.

هرچند با دیدگاه کلامی شیعی کنونی پاسخ روشن این نوع اقدامات امامان دوازده‌گانه (از جمله صلح حسن و جنگ حسین) چنین است که آن بزرگواران دارای علم الهی و مقام عصمت بودند و از این رو طبق علم و تشخیص خود عمل کرده و با مفروض گرفتن مقام عصمت مطلق و علم لدنی، طبعا همواره درست‌ترین و خدایی‌ترین تصمیمات اتخاذ شده است و حتی ما را نسزد که در این گونه موضوعات پرسش کنیم. وفق این دیدگاه، امامان در مقامی فراتر از نقد می‌نشینند و هرگونه خطا و اشتباهی برای آنان نه قابل تصور خواهد بود و نه قابل تصدیق. در کار امامان حتی شک و تردید نیز روا نیست.[۴] به همین دلیل است که حتی در تحلیل ظاهرا مورخانه و تعلیل تاریخی تاریخ‌نگاران شیعی، در نهایت امام هر سخنی که گفته و یا هر تصمیمی که گرفته و عمل کرده، بی‌گفتگو همان درست‌ترین بوده؛ اصولا امامان در همه حال برتر و پیروزند و شکست در کارشان راه ندارد و به همین دلیل تلاش شده که صلح حسن با صلح حدیبیه مقایسه شود که در سال هفتم بین پیامبر و سران قریش بسته شد و به ظاهر عقب‌نشینی می‌نمود اما در نهایت زمینه‌ساز فتح مکه شد و پیروزی قاطع را در پی آورد؛ آنان در همه حال بر حق و دشمنانشان در هرحال بر باطل‌اند؛ چرا که تمام امور آنان یا به فرمان خدا بوده و یا با اراده و خواست الهی هماهنگ است و لاغیر. با چنین پیش‌فرض‌هایی تحلیل تاریخی و تبیین علّی و بشری رخدادهای مربوط به امام و کارنامه مرد الهی، لغو و بیهوده خواهد بود.

به عنوان نمونه می‌توان به فرازهایی از تحلیل راضی آل یاسین از چرایی صلح امام حسن، که دقیقا و کاملا بر بنیادهای اعتقادی شیعه سنتی استوار است، اشاره کرد.

آل‌یاسین در تمام کتاب پر حجمش کوشیده امام حسن را «خلیفه‌ای بزرگ و سیاستمداری زیرک» نشان دهد که دارای «طرح سیاسی» بود و «نقشه نهانی» داشت و «برای هریک از این گام‌ها و مرحله‌ها از روز گفتگوی صلح، محاسبه‌های لازم را کرده… و به طور کامل بررسی نموده بود» و آگاهانه  و حساب شده به صلحی تن داد که گرچه به ظاهر رقیب برنده بود اما در نهایت او و خاندانش برنده شده و رقیب بازنده و شکست خورده. به تعبیر ایشان حسن با قبول پیشنهاد صلح «معاویه را غافلگیر ساخت و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه‌ای بر تارک آن امام مظلوم درخشید».

طبق این نقشه امام می‌دانست که «در آینده نزدیکی [معاویه] آنها را یکی پس از دیگری آشکارا نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، قاعدتا خشم و انکار خویش را نسبت بدو آشکارا بیان خواهند کرد… و بدین صورت بود که بذر خشم و انتقام، بذری که در سرزمین دل مردم، دیرپای و در امتداد نسل‌ها برقرار است، به وسیله صلح پاشیده شد و این خشم، مایه شورش‌هایی شد که در طول تاریخ همواره به تصفیه قدرت‌های غاصبانه کمک کرد».

از این رو وی نتیجه می‌گیرد و قاطعانه نظر می‌دهد که: «بنابراین، بپذیریم که «صلح» بذری بود که از اعماق مصالح اسلام و مصالح اهل بیت علیهماالسلام هم از متن وحی مایه می‌گرفت و تصدیق کنیم که امام پس از گذشت مدتی کمتر از یک قرن، در چهره‌ی حریف فاتح و غالبی نمودار شد که رقیب خود را در تاریخ شکست داده است. گام‌هایی موفق؛ سیاستی متصاعد و پیشتاز؛ در عین آرامش و فروتنی و استتار و در زیر پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جان‌ها».

شرف‌الدین نیز در مقدمه کتاب آل یاسین همان دعاوی نویسنده را در مقام تأیید تکرار کرده است. به گمان ایشان صلح حسن «انقلابی کوبنده بود». او نیز اقدام حسن را مانند صلح حدیبیه اقدامی برنامه‌ریزی شده می‌داند که «توانست به دست خود معاویه وسیله سقوط او را فراهم کند» و به زعم ایشان «شهادت حسین در کربلا پیش از آن که حسینی باشد حسنی بود».

به عنوان نمونه به این گفتار آل‌یاسین گوش کنید: «هیچ مسلمان مورد توجه و هیچ مؤمن علاقه‌مند به عقیده صحیح، ممکن نیست در کار او [امام حسن] به اشتباه فروماند یا حق او را انکار کند یا نسبت او را با رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست فراموشی بسپرد، یا امامت و پیشوایی الهی او را ندیده بگیرد؛ این پیشوایی و امامتی که نه قابل تغییر و انتقال است و نه پذیرای ضعف و شکست؛ بلکه علیرغم کوشش‌های خصمانه نافرجام، همواره پیروزمندانه و غالب می‌باشد؛ نیروی آن ناشی از نیروی خدا و جاودانگی آن بسته به جاودانگی حق است و در طول نسل‌های متوالی باقی است همچنان که نبوت بر گردن امت‌های خود باقی و برقرار است؛ شکوه و مجد حقیقی به تمام معنای کلمه و هیبت و قدرت و در عین حال حقیر انگاشتن کبر و غرور مخالفان، یک جا در آن موجود است».[۵]

اما روشن است که از منظر یک تاریخ‌نگار، با هر فکر و مسلکی، چنین پاسخی هرگز نمی‌تواند معقول و مقبول باشد؛ تاریخ نگار در پی پرسش از چرایی عینی و علّی رخدادهاست و پاسخ‌ها نیز الزاما برآمده از داده‌های تاریخی و مستندات قابل قبول و علمی و تحلیل و تبیین معقول آنها خواهد بود و نه از مفروضات پیشینی کلامی و عقیدتی (اعم از حق و یا باطل و اثبات شده و یا اثبات ناشده). به همین دلیل است که محققان شیعی معاصر، برای موجه و معقول‌سازی رخدادهای تاریخ امامان از جمله امام حسن از منظر تاریخی نیز تلاش کرده و می‌کنند اما به نظر می‌رسد چندان کامیاب نیستند و نخواهند بود. دلیل اصلی آن نیز همان غیر قابل جمع بودن دو نظریه امامت منصوص و انحصاری و شرعی رایج شیعی با نظریه مختار اهل سنت و جماعت مبنی بر مشروعیت مردمی قدرت و خلافت از طریق شورای مسلمانان و بیعت همگانی است.[۶]

اما اگر معیار صرفا نقد تاریخی باشد، به نظر می‌رسد که چگونگی و چرایی صلح‌خواهی امام حسن بن علی، چندان مبهم نباشد و به ویژه اصولا نیازی به دستاویزهای غیبی و متافیزیکی ندارد.[۷] زیرا به طور واضح و روشن حسن نیز در چهارچوب دیدگاه قرآنی و اسلامی مبنی بر حق مردمی در مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی و تأسیس دولت و حکومت و نیز سیره رفتاری عموم صحابه در دوران خلفای چهارگانه پیشین حول دو عنصر «شوری» و «بیعت»، که آشکارا مورد تأیید پدرش علی نیز بود و خود او نیز از همان طریق به خلافت رسید، عمل کرد و از محدوده اندیشه‌های سیاسی جا افتاده دینی و عرفی در آن دوران خارج نشد. در واقع زمانی که حسن، به هر دلیل، احساس کرد که نمی‌تواند از حق مشروع خود بهره ببرد و زعامت سیاسی را به شکل مطلوب و مفید برای امت حفظ کند، بدون این که مردم را به اجبار و تکلّف بکشاند،[۸] بر حسب اجتهاد و تشخیص خود[۹] صلاح خود و مردم را در این دید که از خلافت کناره گیرد و در آن زمان به طور گریرناپذیری به سود رقیب تن به صلح با شروط مشخص بدهد.

این اقدام گرچه در آن فضا و شرایط برای حسن بسیار دشوار بود و آسیب‌های زیادی در پی داشت اما او، مانند پدرش، جز حق و سود و مصلحت مردم، نظری و سیاستی نمی‌شناخت. همان گونه که علی در طول بیست و پنج سال برکناری از قدرت و در تعامل با خلفای زمانش و نیز در صفین و ماجرای حکمیت چنین کرد و او حتی یک لحظه به منافع و مصالح شخصی خود نیندیشید. وی بارها و به صراحت تمام انگیزه‌های صلح‌خواهی‌اش را بر شمرده است. از جمله او پس از قرار صلح با معاویه هوشمندانه چنین گفت: «زیرک‌ترین شخص پارساست و بی‌خردترین فرد شخص فاجر و ستمگر. اکنون بین من و معاویه بر سر خلافت اختلاف است ولی من برای جلوگیری از خونریزی و فتنه و به مقتضای صلح و صلاح امت، از حق خود می‌گذرم و خلافت را به معاویه واگذار می‌کنم».[۱۰]

در هرحال از منظر تاریخ نگاری محض و تحلیل تاریخی متعارف، پرسش از چرایی واگذاری حق خلافت و امامت ذاتی و الهی به دیگران و به ویژه به نااهلی چون معاویه به وسیله حسن بن علی، هیچ پاسخ معقولی ندارد اما در چهارچوب داده‌های تاریخی معتبر و غالب در منابع، اقدام صلح‌طلبانه حسن نه تنها هیچ مغایرتی با سنت و سیره نبوی و علوی ندارد، بلکه کاملا با آنها منطبق و سازگار است. در واقع پیچیدگی جنگ و صلح حسن (مانند دیگر امامان شیعی امامی)، عمدتا به دلیل همان مفروضات کلامی است و گرنه با نگاه مورخانه، به رغم روایات ناهماهنگ و آشفتگی و کاستی‌های فراوان در گزارش‌های تاریخی مربوط به این حادثه، درک و تحلیل واقع‌بینانه رخداد چند ماهه خلافت حسن و چگونگی و چرایی واگذاری خلافت به رقیب، چندان دشوار نیست و جای ابهام جدی ندارد.[۱۱]

بیشتر بخوانید:

قسمت بیستم: گزارشی از گردآوری و تدوین قرآن تا روزگار عثمان
قسمت نوزدهم: واکاوی رخداد جنگ های ردّه در زمان ابوبکر
قسمت هجدهم: تشیع آغازین در پویه تاریخ
قسمت هفدهم : تأملی در رخداد غدیر
قسمت شانزدهم:خلافت از دیدگاه امام علی؛ انتخابی یا انتصابی؟
قسمت پانزدهم: «انحصار فرمانروایی در قریش»؛ نقد و بررسی یک حدیث
قسمت چهاردهم: تأملی در باب حمله به کاروان‌های قریش
قسمت سیزدهم: چند ملاحظه درباره «جهاد اسلامی»
قسمت دوازدهم: در خیبر چه گذشت؟
قسمت یازدهم: آیا کشتار بنی قریظه می‌تواند درست باشد؟

 ب.آیا پیروزی برای امام حسن ممکن بود؟

اما برای تدقیق بیشتر موضوع می‌توان به این پرسش پاسخ داد که آیا در آن مقطع واقعا برای امام حسن پیکار با معاویه و پیروزی ممکن بود؟ هرچند چنین می‌نماید که امکانات بالفعل و بالقوه امام حسن برای مقاومت در برابر معاویه چندان ناچیز نبود و حداقل می‌توانست تا مدتی پایداری کند، اما نگاهی به وضعیت عراق در آن زمان و برآیند نیروها و توازن قوا در آن شرایط، چنان بود که امکان پیروزی بر معاویه را تقریبا غیرممکن می‌کرد.

چنان که در جای خود روشن شده است پس از ماجرای حکمیت و انتقال رسمی خلافت از علی به معاویه در شام و به ویژه رخداد خوارج، علی و عراقیان روز به روز ناتوان‌تر و در برابر معاویه و شامیان به همان میزان قدرتمندتر می‌شدند. در این دو سال معاویه مرتب نواحی تحت قلمرو علی را در حجاز و عراق مورد تهاجم نظامی قرار می‌داد و پیوسته این نواحی را با قتل و غارت و ویرانی بی‌ثبات می‌ساخت و سرانجام در سال چهلم برخی نواحی را هم از قلمرو علی خارج کرد. مردمان عراق نیز، به دلایلی که گفته شده، چنان آشفته و دچار اختلاف و چنددستگی بودند که در عمل نتوانستند و یا نخواستند به فراخوان‌های پیاپی و دعوت‌های مصرانه و گاه عاجزانه علی برای مقابله با معاویه متجاوز و غاصب پاسخ مثبت دهند و پیروزی خود را تأمین کنند. علی در اوج ناامیدی و آزردگی از جهان رخت بربست. حال پس از علی وارث و جانشین وی، چگونه می‌توانست به حمایت و یاری جدی چنان مردمانی امیدوار باشد و به پیروزی در برابر معاویه بیندیشد؟

به ویژه باید توجه داشت که در این اواخر شماری از اشراف و بزرگان قبایل کوفه و عراق به معاویه پیوسته بودند و با او مکاتبه داشتند و پس از درگذشت علی نیز به تلاش جدی‌تر دست زده و پنهانی با ارسال نامه‌ها و پیام‌ها اخبار داخلی عراق و وضعیت حسن را برای معاویه گزارش می‌دادند و از او مصرانه می‌خواستند تا به عراق بیاید و از مردمان بیعت بگیرد.[۱۲] از این رو همین اشراف بودند که هنگام ورود معاویه به کوفه به پیشواز او رفته و پرشور از او استقبال کردند.

با این تحلیل و گزارش واقع بینانه، به نظر می‌رسد که یاران پیرامون حسن بن علی از این شمار افراد و گروه‌ها تشکیل می‌شدند: شماری از شیعیان و پیروان خاص علی و فرزندش، گروهی از خوارج که می‌خواستند با توسل به هر وسیله‌ای با معاویه پیکار کنند، افرادی نیز در پی غنائم جنگی بودند و در نهایت برخی نیز از بزرگان و اشراف متعصب و قوم‌گرا  بودند که اساسا انگیزه دینی نداشتند و البته گروهی نیز در حال تردید بودند و هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودند.[۱۳]

در عین حال از شواهد چنین استنباط می‌شود که پس از مرگ علی، تحرکی مثبت و تا حدودی امیدوارکننده در عراقیان پدید آمده بود و محصول آن (البته طبق روایت مشهور) تشکیل سپاه چهل هزارنفری حسن برای مقابله با معاویه و شامیان بود.[۱۴] ظاهرا شوق و شور تازه‌ای در مردم عراق برای پیکار با معاویه ایجاد شده بود. مخالفت جدی اکثر مردم عراق با صلح‌خواهی حسن و کناره‌گیری زودهنگام او، از این تحرک و عزم عراقیان نشان دارد. احتمالا در آن زمان دریافته بودند که با تثبیت فرمانروایی معاویه و انتقال خلافت به شام، عراق برای همیشه زیر دست شامیان قرار خواهد گرفت. احتمالا چنین شور و شوقی موجب شده بود که حسن در آغاز بسیج نیرو برای مقابله با معاویه، ضمن اظهار ناامیدی از وفاداری و عزم مردم در پیکار با معاویه، آنان را به مقابله با فرمانروای شام تشویق و ترغیب کند.[۱۵]

اما نباید فراموش کرد که این تحرک عمدتا به دلیل پیوستن شمار قابل توجهی از خوارج به سپاه بود و اینان صرفا به این دلیل به حسن پیوسته بودند که با فرماندهی او به جنگ با معاویه برخیزند. آنان در آن مقطع یک‌پارچه شور و هیجان بودند که جز به پیکار با معاویه و شامیان فکر نمی‌کردند. می‌توان گفت حسن در عراق برای بازماندگان خوارج، تنها یک ابزار برای تحقق اهدافشان بود. اما می‌دانیم که حسن نیز مانند پدرش نه در اهداف اصلی و نه در تفکر و خلق و خو با خوارج نسبتی نداشت و در نهایت نمی‌توانست امام آنان باشد.

بخش اصلی معترضان به حسن نیز همین خوارج بودند. بلوای علیه او و توهین و تهمت و حمله فیزیکی به امام حسن نیز عمدتا برآمده از اندیشه و تحریک خوارج بود. به همین دلیل این شورشیان یک سویه نگر، حسن را نیز مانند علی تکفیر کرده و اعلام کردند او به دلیل تن دادن به صلح از دین خارج شده است. حتی گفته شده که حمله به حسن و مجروح کردنش به دست یکی از خوارج بود.[۱۶]

گرچه ابن صباغ تنها گروه شیعی خاص حسن را به او وفادار می‌داند[۱۷] اما تردید نیست که در میان آنان نیز مخالف و معترض به صلح اندک نبودند. چنان که گفته شده برادرش حسین نیز از مخالفان بود و نیز شخصیت‌های معتبر و وفاداری چون حجربن‌عدی نیز از این معترضان بودند.

به نظر می‌رسد که با توجه به مجموعه شرایط آن روز عراق و موقعیت سیاسی و اجتماعی و نظامی حسن بن علی و عدم توازن قوا به زیان وی، پیکار با معاویه برای جانشین علی چندان معقول و ممکن نمی‌نماید و در صورت تداوم، شکست نهایی آن قطعی به نظر می‌رسید. طبق گزارش ابوحنیفه دینوری، در مدینه حسن به کسانی که از کوفه آمده و به صلح خواهی او معترض بودند، گفت: «به خدا سوگند اگر با کوه‌ها و درخت‌ها هم به جنگ او [معاویه] می‌رفتیم باز چاره‌ای از واگذاری کار به او نبود».[۱۸]

اگر این گزارش مفید را معتبر بدانیم که حسن پس از آن که خود را در معرض ترور فرستادگان معاویه دید، چاره‌ای جز تن دادن به صلح ندید[۱۹]؛ شرایط سخت امام حسن و گریزناپذیری صلح و کنار رفتن به سود رقیب قابل درک‌تر می‌شود. از این رو حسن اندیشید که صلح اول به از جنگ پرهزینه و در نهایت بی‌حاصل آخر است. او احتمالا به این نتیجه رسیده بود که در شرایط به مراتب بدتر مجبور به صلح تحمیلی خواهد شد و در آن شرایط مجبور خواهد شد که با هزینه مادی و معنوی بیشتر و امتیازات کمتر به صلح و آن هم با تحمیل از سوی دشمن تن دهد و ای بسا در نهایت به قتل او و مردان خانواده‌اش منتهی شود.[۲۰]

در هرحال شرایط و مواد صلح‌نامه نیز چندان به زیان حسن نبود. او گرچه خلافت را از دست داد اما اگر به همان مواد صلح عمل می‌شد، هم کار مسلمانان و امور جامعه و مردم به سامان می‌شد، و هم، ولو موقت، پیروان علی و خود او از هر نوع فشار و تعقیب و آزار معاویه و امویان رها می‌شدند، و هم در نهایت ممکن بود که خلافت به خود او و یا یکی از فرزندان علی و یا بنی‌هاشم منتقل شود. مثلا اگر معاویه نقض پیمان نمی‌کرد و با ولیعهدی فرزندش خلافت را در خاندانش موروثی نمی‌کرد و کار زعامت را به شورای مسلمانان ارجاع می‌داد، انتقال خلافت به فرزندان علی، با وجاهت و اعتبار دینی و سیاسی‌ای که در آن زمان داشتند، کاملا محتمل بود.

بیشتر بخوانید:

قسمت بیست و نهم : تحقیقی در آمار سپاهیان و تلفات جنگی(جمل، صفین، نهروان و کربلا)
قسمت بیست و هشتم: چند نکته قابل تأمل در باره رخداد نهروان و خوارج
قسمت بیست و هفتم: وضعیت عقیدتی پیکارگران بر ضد امام علی
قسمت بیست و ششم: دلایل امام علی در عدم مشروعیت خلافت معاویه
قسمت بیست و پنجم: چرا امام علی به دادخواهی قتل عثمان رسیدگی نکرد؟
قسمت بیست و چهارم:بازنگری در چگونگی و چرایی حکمیت
قسمت بیست و سوم: چرا امام علی کوفه را مرکز خلافت اسلامی قرار داد؟
قسمت بیست و دوم: درنگی در باب فعالیت سیاسی عایشه همسر پیامبر
قسمت بیست و یکم: تحلیلی نو بر شورش‌ها علیه عثمان

 ج. نقش روحیه مداراجوی امام حسن در پیشنهاد صلح

با این همه، به گمان من، روحیه بسیار آرام و میانه‌رو و مداراگر امام حسن سهم مهم و مؤثری در صلح‌خواهی وی داشته است؛ روحیه‌ای که در او بارز و پایدار می‌نمود. اگر به زندگی و رفتارها و گفتارهای حسن از آغاز تا پایان توجه کنیم، به روشنی می‌بینیم که او همواره نرم‌خو بوده و هرگز اهل ستیزه و درشت گویی و مبارزه‌جویی نبوده است. اگر بتوان این روایت را پذیرفت که مردم کوفه حسن را بیش از پدرش دوست می‌داشتند[۲۱]، ظاهرا دلیلی جز همین نرم‌خویی و روحیه مداراجوی وی نداشت.

به گفته طه حسین، در دوران مدینه و در زمان عثمان، که جدال‌ها بسیار بود، حسن تلاشی جز امر به معروف و ایجاد صلح و آشتی نداشت. وفق روایتی در شرح نووی بر صحیح مسلم (کتاب­الحدود)، زمانی که قرار شد علی والی عثمان در کوفه را به جرم میگساری تازیانه بزند، به حسن فرمان داد تا او این حکم را اجرا کند اما او تن زد و گفت: کار سخت را بر عهده کسی بگذار که از آن نفع می‌برد.[۲۲]

وی بدون این که عثمان کمک خواسته باشد، البته به فرمان پدرش علی، به یاری عثمان شتافت و پس از آن نیز همواره در اندوه عثمان بود جز این که به عنوان خون‌خواهی خلیفه مقتول به شمشیر متوسل نشد و به همین دلیل طه حسین او را «عثمانی به معنای دقیق کلمه» می‌داند.[۲۳] مادلونگ نیز می‌نویسد: «شواهد دال بر حضور حسن در بین مدافعان [عثمان] به قدری زیاد است که نمی‌توان در آن تردید کرد.[۲۴] او را بر خلاف برادرش، محمد حنفیه، دوستدار عثمان دانسته‌اند و گفته‌اند که بعدا از پدرش به سبب دفاع نکردن از عثمان انتقاد کرد».

به نقل بلاذری یک بار علی به فرزندش حسن فرمود که «اندوه تو برای کشته شدن عثمان طولانی شده است». همین محقق در جایی دیگر می‌نویسد: «او احساس همدردی بی بدیلی نسبت به شوهر خاله خود عثمان داشت [دو دختر پیامبر که زمانی همسر عثمان بودند خواهران فاطمه مادر حسن بودند]. حتی وضع اشرافی عثمان و تنفرش از خونریزی را می‌ستود و تصورش این بود که پدرش می‌بایست برای نجات عثمان کوشش بیشتری می‌کرد».[۲۵]

پس از مرگ عثمان نیز، چنان که عموم منابع نوشته‌اند، حسن با پذیرفتن خلافت پدرش مخالف بود. او حتی به پدر پیشنهاد کرد از مدینه خارج شود و در واقع از امور کناره‌گیری کند. این محقق می‌گوید اگر حسن می‌توانست، مانند برخی دیگر از اصحاب نبی، به کلی اعلام بی‌طرفی می‌کرد و اعتزال را در پیش می‌گرفت اما او فقط به خاطر پدر و رعایت حق او بود که در کنار پدر ماند و با او همراهی کرد.

طبق گفته همین نویسنده، حسن با مهاجرت علی به کوفه و تعقیب زبیر و طلحه و عایشه نیز سخت مخالف بود. او پیشنهاد کرد که علی در جوار نبی اسلام بماند و خود را در دیار غریب در معرض مرگ قرار ندهد اما علی هیچ یک از پیشنهادهای پسر را قبول نکرد و حسن به سختی گریست.[۲۶]

مادلونگ در جایی می‌نویسد: «ایستادگی شجاعانه علی و مخالفت با سنت‌های مذهبی گذشته و با اکثریت قریش او [حسن] را به وحشت انداخته بود و از علی درخواست کرد که از این اختلاف و رویارویی دست بردارد. ادامه و توسعه جنگ‌های خونین داخلی بعد از پیروزی خیره‌کننده پدرش علی در بصره او را سخن نگران کرده بود. معاویه از نظر او آدمی نابکار بود اما آیا چنین امری می‌توانست خونریزی عظیم بین مسلمانان را توجیه کند به طوری که دوست و دشمن از آن در امان نماندند و نفرت شدیدی در افراد قبایلی به وجود آورد که زمانی در برادری قبیله‌ای متحد یکدیگر بودند».[۲۷] هرچند مادلونگ منبع و منابع خود را ذکر نکرده است ولی حداقل در یک روایت تصریح شده است که حسن با عزم پدر مبنی بر اعلام جنگ با معاویه مخالفت کرده و پدر نیز پرچم فرماندهی را به فرزند دیگرش محمد (حنفیه) سپرده است.[۲۸] در مجموع چنین تحلیلی با روحیه و گرایش حسن کم و بیش هماهنگ است و می‌تواند پرتوی بر انگیزه‌های صلح‌خواهی‌اش بیفکند.

در جنگ‌های دوران علی، حسن غالبا حضور داشت و گاه در سمت فرماندهی گروهی از نظامیان نیز بوده اما در مجموع چندان فعال و جنجگو نبوده است.[۲۹] اگر پسر را با پدر مقایسه کنیم، تفاوت روحیه و خلق و خو چنان بارز و آشکار است که جای انکار ندارد. حسن هرگز از آن قاطعیت و صلابت و جنگجویی علی بهره نداشت و از این رو همواره در حاشیه می‌زیست و جریده می‌رفت.

در تاریخ‌المدینه ابن‌شبه خبری نقل شده که بسی قابل تأمل است. روایت شده که وقتی در زمان عثمان قرار شد ولید امیر کوفه را به اتهام شربخواری تازیانه بزنند عثمان به علی پیشنهاد کرد تا او این حد را جاری کند و او نیز به فرزندش حسن فرمان داد که این کار را بکند ولی او تن زد و متعذر شد و علی نیز فرزند را به سستی و ناتوانی متهم کرد و آنگاه به فرمان علی، عبدالله بن جعفر فرمان را اجرا کرد.[۳۰] حتی اگر حسن را با برادر کهترش حسین نیز مقایسه کنیم، باز همین تفاوت را مشاهده می‌کنیم و این تفاوت روحیه‌ها امری طبیعی در میان آدمیان است و در هرحال لاجرم این تفاوت روحیه‌ها در تصمیم‌گیری‌ها و از جمله در تصمیم‌سازی‌های سیاستمداران مداخله می‌کند و اثر می‌گذارد.

در منابعی چون ابن‌اعثم و بحارالانوار گفته شده است که، به رغم قرار صلح با معاویه و حتی اصرار حسن بر این امر و بیعت علنی او با رقیب، حسین صریحا با تصمیم برادر مخالفت کرد و خود نیز با معاویه بیعت نکرد و حسن نیز به معاویه هشدار داد که حسین را به قبول بیعت مجبور نسازند چرا که او هرگز بیعت نخواهد کرد ولو کشته شود.[۳۱] چنان که دیدیم حسین همین تفکر و روحیه را نیز بیست سال بعد در مواجهه با جانشین معاویه نشان داد و تا پای مرگ فجیع خود و انبوه یاران و اعضای خانواده‌اش از بیعت تن زد.[۳۲]

از این رو می‌توان دو دلیل برای تقاضای صلح زودهنگام حسن کشف کرد و بدان‌ها استناد کرد. یکی، تحلیل او از شرایط و درک درست موقعیت خود و رقیب قدرتمند، و دیگر، روحیه و خلق صلح‌طلب و مداراجوی شخصی امام حسن در قیاس با پدر و برادر و به ویژه در قیاس با تفکر و روحیه و روش ستیزه‌گرانه بی‌مهار گروه خوارج که به تازگی به او روی خوش نشان داده و انتظار داشتند که با فرماندهی او با معاویه و گروه اموی مقابله و معارضه کنند.[۳۳]

می‌توان گمانه‌زنی کرد و گفت اگر حسن چنان روحیه‌ای نداشت و می‌خواست راه پدر را ادامه دهد و حتی به توصیه پدر عمل کند که هنگام مرگ به فرزند گفت چونان کنیزان در خانه ننشیند و به پیکار ادامه دهد، مدتی با معاویه پیکار می‌کرد اما به احتمال بسیار خیلی زود شکست می‌خورد و مجبور می‌شد با هزینه‌های بیشتر و سود کمتر به توافق صلحی تن دهد که رقیب دیکته کرده بود. صلح داوطلبانه امام حسن این حسن را داشت که در هرحال او بود که شرایط خود را دیکته کرد و به امضای معاویه رساند؛ گرچه او تقریبا تمامی آنها را نادیده گرفت و در عمل به آنها وفادار نماند.

برای رفع هر نوع بدفهمی لازم است یادآوری شود که این روحیه و مصلحت‌اندیشی حسن نه از سر بزدلی و جبن بوده و نه برآمده از منافع شخصی و گروهی[۳۴]، هرچه بوده از سر خیر و تأمین صلاح دین و دنیای امت بوده است. با این حال، می‌توان گمانه زنی کرد که اگر علی نیز در شرایط سخت حسن قرار می‌گرفت، تن به صلح می‌داد چرا که برای او نیز اصل، رعایت مصالح دین و دنیای مردم بود نه اهداف و اغراض و منافع شخصی و گروهی و خاندانی.

 د. آیا گزینههای دیگری برای امام حسن وجود داشت؟

به رغم تحلیل در چرایی صلح‌خواهی حسن و دعوی ضروری و گریزناپذیر بودن صلح، هنوز هم می‌توان پرسید که آیا واقعا گزینه دیگری برای او قابل تصور نبود؟ اگر واقع‌بینانه و با توجه به رعایت مصالح بالاتر جنگ و صلح در حفظ منافع و مصالح مجموعه امت و مردمان در تفکر دینی و سیاسی مسلمانان نخستین و به ویژه تقدم مصالح عمومی بر منافع شخصی به عنوان یک میراث شناخته‌شده در سیاست اهل بیت و سنت علوی نظر کنیم، می‌توان قاطعانه گفت تنها گزینه معقول و مشروع همان بود که حسن بن علی برگزید، اما برای او گزینه‌های دیگری نیز قابل تصور بود و از جمله وی می‌توانست با همان چهل و یا حتی بیست هزار نظامی وفادار که داشت، با معاویه اعلام جنگ کند و در مسکن و حتی در مداین با او پیکار کند و بدین ترتیب با دوقطبی شدن دو گروه متخاصم دیرین عراقی و شامی تا مدتی مقاومت کند و زمان بخرد تا شاید فرجی حاصل شود و احیانا به تقویت کمّی و کیفی جبهه او منتهی گردد و پیروزی احتمالی در پی آورد؛ گزینه‌ای که سرداران و سیاستمداران گاه بر می‌گزینند و گاه موفق هم می‌شوند.

در هرحال می‌توان روی دیگر سکه را هم دید و تصور کرد که در این صورت یعنی پایان یک مقاومت دلیرانه، حتی برای تن دادن به صلح می‌توانست امتیازات بیشتری از دشمن بگیرد. گفته می‌شود که در این صورت او و یارانش کشته می‌شدند و یا تمام اعضای خاندانش نابود می‌گشتند. در مقام احتجاج می‌توان گفت که او نیز اگر مانند برادرش حسین، که بی‌گمان در شرایط نامساعدتری قرار داشت، تا پای مرگ پایداری می‌کرد و به شهادت می‌رسید، چه اتفاق می‌افتاد؟ هرچند شرایط او و حسین در سال ۶۱ و در کربلا متفاوت بوده اما، به ویژه از منظری که عموم شیعیان به حادثه کربلا نگاه می‌کنند و «شهادت» را خود یک غایت و هدف می‌شمارند، می‌توان به داستان حسن نیز نگاه کرد و برای فرجام چنان مقاومتی قهرمانانه و شهادت‌طلبانه آثار مثبت و فوایدی متعدد و پر شمار در نظر گرفت و تصور کرد.

آل یاسین در این زمینه به تفصیل بحث کرده و کوشیده که نشان دهد برای امام حسن تنها یک راه وجود داشته و همان صلح بوده و به تعبیر وی «راه شهادت بر وی بسته بود». در اینجا گزیده تحلیل ایشان را می‌آورم: «… او در شرایطی صلح کرد که گنجایش هیچ کار دیگری به جز صلح را نداشت و نقطه تفاوت میان موقعیت او با موقعیت برادرش حسین همینجاست؛ زیرا که حسین در اوضاع و احوال خاص خود، دو راه چاره داشت: شهادت و صلح و طبیعی است که برترین مردم از بهترین و شایسته‌ترین راه‌حل‌ها نمی‌گذرد. ولی حسن علیه‌السلام در اوضاعی قرار داشت که راه شهادت بر وی بسته بود و در برابر او جز یک راه – صلح – وجود نداشت و چاره‌ای جز این نبود که آن را انتخاب کند. من به این مطلب با اطمینان کامل معتقدم».

اگر خود را از مفروضات غیرتاریخی کلامی رها کنیم، حداقل چنین قاطع سخن گفتن معقول و مقبول نمی‌نماید. در مقام نقد می‌توان گفت از قضا حسین نیز تا آخرین لحظه برای صلح تلاش کرد و پیشنهادهای متعددی را مطرح کرد و لذا گزینه صلح یا شهادت نادرست است و خلاف داده‌های تاریخی، و ثانیا، حسن بر سر دوراهی بیعت و شهادت قرار گرفت و او صلح و بیعت را انتخاب کرد ولی حسین بر عکس رفتار کرد، او از بیعت تن زد و تن به مرگ و شهادت داد. می‌توان به گمان زیاد گفت اگر حسن نیز تن به بیعت نمی‌داد، کشته می‌شد.

وی در جای دیگر مدعی است که «شهادت در صورتی که به بهای نابودی کامل مکتب تمام شود نمی‌تواند وسیله‌ی سرفرازی در پیشگاه خدا و در قضاوت تاریخ باشد». در واقع ایشان معتقد است شهادت امام حسن موجب نابودی کامل مکتب می‌شد و به همین دلیل نادرست بود و لابد شهادت امام حسین مایه بقای مکتب بود.

در مقام نقد این تحلیل و تعلیل می‌توان به چند نکته اشاره کرد: اولا، اگر کشته شدن حسن را در صورت مقاومت قطعی بدانیم (که نمی‌توان قطعی دانست)، هیچ سند و دلیل موجه و قانع کننده‌ای وجود ندارد که ثابت کند شهادت امام حسن لزوما به معنای محو و نابودی کامل مکتب بود؛ این حداکثر یک احتمال شخصی است، و ثانیا، در آن زمان مذهب شیعه (به معنایی که امروز می‌فهمیم و مراد نویسنده است) یعنی در سال چهلم هجری به وجود نیامده و حداقل در حدی نبود که بتوان به آن «مکتب» گفت. نویسنده در تحکیم نظریه‌اش مدعی است که اگر یاران و اصحابش به قتل می‌آمدند «دیگر از یادگارهای محمد صلی الله علیه و آله در تاریخ چه باقی می‌ماند؟… مگر اسلام غیر از همین جمع که طعمه شمشیرهای سپاه شام شده‌اند، تربیت یافتگانی داشت؟!».[۳۵] اما چگونه می‌توان ثابت کرد که حتی در صورت قیام و جنگ، تمام زبدگان اسلام و اصحاب حسن به قتل می‌آمدند؟ وانگهی، چگونه می‌توان از این نظریه دفاع کرد که تمام «تربیت یافته‌های نمونه اسلام» در اصحاب خاص حسن خلاصه می‌شد و تمام دارایی اسلام پس از نیم قرن همان جمع محدود شاگردان علی و حسن بودند؟

در هرحال اینها همه «اما» و «اگر» و در عالم فرضیات است و امروز از ورای حدود چهارده قرن نمی‌توانیم شرایط و اوضاع سال چهل و یکم هجری را به درستی درک کنیم و به تحلیل قاطع و نهایی دست یابیم. آنچه بر اساس منابع مختلف و البته پرتناقض موجود می‌توانیم گفت این است که در آن مقطع، انتخاب امام حسن مفیدترین و معقول‌ترین گزینه برای خود و خانواده‌اش و امت مسلمان و مصالح عموم و در واقع به سود همه بوده است. شواهد چنین می‌نمایند که حسن از همان آغاز بر اساس شناخت شرایط و اوضاع و احوال عراق و شام و برآورد توازن قوا، ادامه پیکار با معاویه را مفید نمی‌دانسته و بر آن بوده که، به رغم اعتقاد عمیق به مشروعیت خلافتش و عدم شایستگی رقیب برای امر بس مهم و خطیر خلافت، با قرار صلحی پایدار و مشروع، از قدرت کناره گیرد و خلافت را واگذار کند. این البته در چهارچوب درک متعارف تاریخ، کاملا موجه و مقبول است، هرچند در چهارچوب اندیشه‌های جزمی کلامی شیعی، درک و تحلیل و قبول آن، بسیار دشوار می‌نماید.

اما این که اگر مقاومت می‌کرد حتما و جزما خود و تمام خانواده و یارانش نابود می‌شدند و حتی به گمان آل‌یاسین، در صورت وقوع جنگ و شهادت امام حسن، «ارتباط علی و امامان بزرگوار خاندان آن حضرت –علیهمالسلام – با نسل‌های بعد تا قیامت منقطع می‌گردید»[۳۶]همه و همه، حدس و گمان است و هرگز با معیارهای متعارف تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری، قابل اثبات نیستند. این نوع تحلیل‌ها، عمدتا یا برآمده از تاریخ‌نگری کلامی است[۳۷]و در مقام آن است که به هر قیمتی صلح و سازش امام حسن را عین حقیقت و منطبق با عقل و امر الهی نشان دهد و یا برآمده از مفروضات بدبینانه افراطی شیعی ضداموی و ضد «دشمنان اهل بیت» است. مثلا آل یاسین در مقام تثبیت صحت تصمیم امام حسن مبنی بر صلح با معاویه، می‌گوید که اگر این صلح انجام نمی‌شد، معاویه کل دین اسلام را از بیخ و بن می‌کند و موجب نابودی نبوت و اسلام می‌شد.[۳۸] مدعایی که نه معقول است و نه حداقل قابل اثبات. روشن است پیش فرض این داوری این است که معاویه اساسا مسلمان و معتقد به نبوت محمد نبود، اما می‌دانیم که چنین فرضی نه عقلایی است و نه مخصوصا با معیارهای دینی قابل قبول (چنان که در جستار بیست و هفتم آمد). اولا، چگونه وقتی صاحب دین و پیامبر اسلام ابوسفیان و معاویه را پذیرفته، مسلمانی می‌تواند آن را انکار کند و در واقع رأی و تأیید نبی اسلام را پس بگیرد؟ و ثانیا، در آن زمان چگونه ممکن بود با حضور آن همه مسلمان متعصب و وفادار و صحابی بزرگ و تابعین، معاویه بتواند اسلام را نابود کند؟ مگر حمایت از اسلام در حسن و حسین و چند نفر از فرزندان علی خلاصه می‌شد؟ وانگهی، اساسا در آن زمان دین اسلام دستمایه تثبیت هر نوع اقتدار و مشروعیت و منزلت بود، و معاویه، به خوبی می‌دانست که فقط در سایه توسل و تمسک به اسلام می‌تواند به قدرت برسد و از منزلت و ثروت بهره ببرد؛ در این صورت، نفوذ و احیای اسلام به سود او بود نه محو و نابودی اسلام.

در هرحال امام حسن به عنوان یک انسان نیک‌اندیش و یک سیاستمدار صلح‌طلب و یک مؤمن پیرو سیره نبوی و سیرت علوی و به تعبیر آل‌یاسین «رهبر مسلکی»[۳۹]، اگر می‌خواست جاه‌طلب باشد و قدرت را به هر قیمت بخواهد، می‌توانست به گونه‌های دیگر تصمیم بگیرد و عمل کند، اما وی در نهایت به مقتضای بینش و تشخیص و خصایل شخصی‌اش، منافع درازمدت دین و دنیای مردم را بر منافع شخصی و مصالح خاندانی و گروهی‌اش ترجیح داد. این سخن وی، که در توجیه منصرف‌شدن از پیشنهاد اولیه‌اش مبنی بر گنجاندن شرط ولایتعهدی‌اش برای پس از معاویه گفته، بسی روشنگر و مدلل است: «به این امر رغبتی ندارم و اگر آن را می‌خواستم آن را به معاویه واگذار نمی‌کردم».[۴۰] این تحلیل و تعلیل، هم اندیشه سیاسی حسن را نشان می‌دهد و هم خلق و خوی مسالمت‌جوی وی را آشکار می‌کند. به گفته درست مادلونگ: «مقام والای رهبری که تبار او به عنوان سبط پیامبر برایش به ارمغان آورده بود جاذبه‌ای برای او نداشت. او خود آرزو می‌کرد که می‌توانست به صحرای خلوتی برود، که چنین موضعی را قبلا به پدرش هم پیشنهاد کرده بود… اگر او می‌خواست هماهنگی و صلح را به جامعه‌ای برگرداند که جدش بنیانگذار آن بوده است می‌بایست به صلحی شرافتمدانه همراه با عفو دست می‌یافت».[۴۱]

منابع و پانوشت ها
—————————————————————————-

[۱]. ابن اثیر، اسدالغابه، جلد ۴، ص ۳۸۷؛ ابن‌کثیر، البدایه والنهایه، جلد ۶، ص ۲۴۶.

[۲]. طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۶۱

[۳]. آورده‌اند که در همان آغاز عبدالله بن عباس، که طبق روایتی در مکه می‌زیست، با ارسال نامه‌ای به حسن بن علی به او توصیه می‌کند برای تقویت و استواری خلافتش با بزرگان و اشراف رابطه برقرار کند و دل آنها را به دست آورد و تألیف قلوب کند و قبایل آنها را به سوی خود متمایل سازد چرا که «الحرب خدعه» و افزود که تو از این جهت مادام که در جنگ هستی و حقی را باطل نساخته‌ای مجاز هستی. او به حسن هشدار می‌دهد که علت رویگردانی مردم از علی و تمایل به معاویه این بود که او فیئ و غنائم را به طور برابر بین مردم تقسیم و توزیع می‌کرد. در پایان توصیه می‌کند که با معاویه بجنگد و هرگز از حق خود چشم نپوشد. (ابن اعثم، فتوح، جلد ۴، ص ۲۸۳). ابن ابی‌الحدید نیز به نقل از مداینی این روایت را آورده است. بنگرید به: مدخل امام حسن در راه راستان، ص ۲۵۵-۲۵۶.

اما روشن است که حسن هرگز نمی‌توانست به این سفارش شخصیت بزرگی چون ابن‌عباس عمل کند چرا که با سنت اسلامی و سیره علوی سازگار نبود. در واقع ابن‌عباس به اموری سفارش می‌کند که، به رغم مفید و کارآمد بودن در عالم سیاست و حفظ قدرت به هر قیمت، با اندیشه‌ها و منش‌ها و روش‌های علی و فرزندانش در تعارض است. البته پیش از این نیز به شخص علی بن ابی‌طالب همین پیشنهادها شده بود ولی او نیز تن زد و نپذیرفت. به ویژه که اصل «الحرب خدعه» آشکارا به وسیله علی مردود شناخته شده است.

[۴]. آل یاسین (صلح الحسن، ص ۲۶۹) روایتی از امام حسن نقل می‌کند که طبق نص آن وی اعلام کرد: «من به هر صورت امامم، قیام بکنم یا نکنم… اگر من از جانب خدای تعالی، امام و پیشوایم، نمی‌باید که نظر و رأی من هرچه پیش می‌گیرم- جنگ یا متارکه – باطل انگارید هرچند حکمت آن بر شما پوشیده باشد» و در ادامه حسن برای قانع کردن طرف مقابل، به داستان موسی و خضر اشاره می‌کند که در قرآن بدان اشارتی رفته است (البته بدون نام بردن همراه خضر).

مجال بررسی این روایت نیست اما حداقل چیزی که می‌توان گفت این است که چنین نگرشی، نه با قرآن سازگار است و نه با سیره نبوی و نه با سنت علوی و امامان دیگر. این خبر به احتمال زیاد از برساخته‌های بعدی به دست غلات و یا تحت تأثیر آن است. به ویژه در سیاست و امر حکومت تعبد محض و اطاعت از زمامدار، پیامبر و یا هرکس دیگر، بی‌معنی است و در تعارض کامل با آیات متعدد قرآن و سیره گفتاری و رفتاری نبوی و یا علوی. بنگرید به جستار ششم با عنوان «نقدپذیری پیامبر».

[۵]. آل‌یاسین، ترجمه صلح الحسن، ص ۲۸، ۴۰۱-۴۰۲،  ۳۴۲، ۴۰۳ و ۲۶۵.

[۶]. در روزگار ما و به طور مشخص از عصر مشروطه  تا کنون، شماری از عالمان و متفکران شیعی ایران و عراق، البته تحت تأثیر تحولات فکری و فرهنگی و سیاسی دوران مدرن، تلاشی وافر کرده‌اند که به نوعی بین زمین و آسمان گره بزنند و ولایت منصوص و منصوب حول امامان دوازده‌گانه معصوم و دارای علم الهی را با حکومت زمینی و حق رأی و شورای شهروندان مدرن با مدل‌هایی چون قانون و انتخابات و پارلمان و اکثریت و اقلیت در تصمیم‌گیری‌ها جمع کنند، اما به نظر می‌رسد چندان موفق نبوده‌اند. از جمله بنگرید به نظریه‌پردازی‌های عالمان مدافع مشروطه و به طور خاص نائینی در «تنبیه الامه» و عالمان انقلابی عصر انقلاب و به طور خاص آیت‌الله خمینی و طالقانی و منتظری و مطهری. حتی با نظریه‌پردازی مهم نائینی و تفسیرکاملا بدیع وی در باب علم و عصمت و به روز کردن این دو کلیدواژه شیعی در سیاست، در نهایت معضل منشاء مشروعیت قدرت و حکومت همچنان ناگشوده باقی می‌ماند و این «استخوان لای زخم» همچنان بدون گشایش در اندیشه‌های سیاسی سنتی شیعی باقی مانده است.

[۷]. در کتاب «الملاحم و الفتن» ابن طاووس آمده است پس از بازگشت امام حسن به مدینه، کسی او را «مذل المؤمنین» خطاب کرد و او در توجیه صلح‌خواهی‌اش به سخنی از پیامبر به روایت پدرش علی متمسک شد. پیامبر فرموده بود سیر روزگار به مردی پرخور و سیری‌ناپذیریعنی معاویه خواهد رسید که امارت این امت برای او خواهد بود و من دیدم این امر واقع شده و برای احتراز از وقوع خونریزی از امارت چشم پوشیدم. (الملاحم و الفتن، التحقیق مؤسسه صاحب الامر، اصفهان، الطبعه الاولی، ۱۴۱۶، ص ۷۲)

[۸]. طبق روایتی در بحارالانوار (جلد ۱۰، ص ۱۴۴) حسن با استناد به آیه «انلز مکموها و انتم لها کارهون» (هود، ۲۸) دلیل عدم توسل به زور و اجبار را بیان می‌کند که استدلالی کاملا درست و قرآنی و از همین رو بس مهم و در خور توجه است.

[۹]. علی صلابی در کتاب خود (علی مرتضی، مقدمه، ص ۵۵) از تعبیر اجتهاد برای انتخاب گزینه صلح به وسیله حسن بن علی استفاده کرده است که درست می‌نماید. چنان که خلفای پیشین از جمله پدرش امام علی نیز از این حق عقلی و شرعی خود استفاده کرده بودند.

[۱۰]. ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، جلد ۲، ص ۶۶.

[۱۱]. آل‌یاسین (ص ۲۸۶) با عنایت به پیچیدگی‌های صلح حسن و ابهامات آن به طور مبالغه‌آمیزی می‌گوید «در امتداد این سیزده قرن و اندی، کسی توفیق برگرفتن نقاب ابهام از چهره‌ی آن نیافته» و البته ایشان مدعی است که می‌خواهد «گشایش بیشتری» ایجاد کند. این شگفت می‌نماید که یک رخداد عادی تاریخی، در طول چهارده قرن، در نقاب مانده و کسی به برگرفتن نقاب از چهره آن موفق نشده باشد. راز کار در همان تلفیق تحقیق تاریخی با مفروضات جزمی ایمانی و کلامی است که پیش از این گفته شد و نه در تاریخ‌نگاری.

[۱۲]. مفید (الارشاد، جلد ۲، ص ۱۲) و طبرسی (اعلام الوری، جلد ۱، ص ۴۰۲) آورده‌اند که پس از ماجرای سخنان امام حسن و وقوع آن بلوا، شماری از بزرگان قبایل مخفیانه نامه‌ای به معاویه نوشته و اظهار اطاعت کرده و او را به ورود به کوفه تشویق کردند و اعلام کردند که در این زمان حسن را تسلیم او خواهند کرد.

[۱۳]. مفید، الارشاد، جلد ۲، ص ۱۰؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، جلد ۲، ص ۷۲۰؛ طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۸۱-۱۸۲.

آل‌یاسین (ص ۱۰۳-۱۰۶) شرح مفیدی درباره گروه‌های کوفی در آن مقطع زمانی می‌دهد که در قیاس از گزارش بالا کامل‌تر و جامع‌تر است.

نکته قابل ذکر این است که آل‌یاسین گزارش‌ها و تحلیل‌های متناقضی از اوضاع عراق و کوفه در دوران چند ماهه خلافت حسن بن علی ارائه می‌دهد. وی در آغاز (ص ۹۶) می‌نویسد: «آن روزی که کوفه با امام حسن بیعت کرد، تمامی عناصر موجود در آن – که در کمتر موضوعی وحدت نظر می‌یافتند – در موضوع بیعت با آن حضرت، متفق و هماهنگ بودند» و حتی وی (البته بدون استناد به منبعی خاص) مدعی می‌شود که مردمان در کوفه جشن بیعت گرفته بودند اما تمام تحلیل و گزارش‌های بعدی ایشان در همان کتاب نشان می‌دهد که نه تنها مردمان و به ویژه بزرگان و اشراف کوفه در بیعت با امام حسن متفق و هماهنگ نبودند بلکه بر عکس بسیار هم در اختلاف بودند و از آغاز تا پایان هماهنگی و همدلی وجود نداشت و از این رو به تعبیر درست وی جامعه کوفی «نامتعادل و بحرانی» (ص ۱۰۹) بود و همین امر موجب امیدواری معاویه و عامل نفوذ و رسوخ این دشمن حیله‌گر و مدبر در مردم و در نهایت عامل پیروزی وی شد. آل یاسین در جای دیگر (ص۱۳۴) به طور تناقض‌آمیزی می‌نویسد: «امام حسن از نخستین روز، از عواقب این ناهماهنگی اسفبار بیمناک و نامطمئن بود». در جایی دیگر (ص ۱۴۰) گزارش می‌کند که مردم در برابر فراخوان نخست امام حسن به کلی سکوت کرده و پاسخی از کسی شنیده نشد تا آنجا که عدی بن حاتم برخاست و فریاد آورد که: «منم عدی پسر حاتم… وه چه زشت است این رفتار! چرا به پیشوا و فرزند پیامبرتان پاسخ نمی‌دهید؟!…».

[۱۴]. قابل ذکر این که در شمار نیروهای نظامی حسن شدیدا اختلاف است. سپاه حسن را تا صد هزار نیز گفته‌اند (این روایت در ابن‌قتیبه در الامامه والسیاسه، آمده است). اما آل یاسین با استفاده از منابع مختلف قدیم و جدید و سنی و شیعی و تحقیق وافی به مقصود، به این نتیجه می‌رسد که «مجموعا در حدود بیست هزار سرباز، تمامی سپاه امام حسن را در هنگام پیشروی به سوی دو اردوگاه مسکن و مداین تشکیل می‌داده‌اند». به گفته وی سپاه زبده همان چند هزار نفری بودند که به عنوان مقدمه سپاه به مسکن اعزام شده بودند و بقیه که عمدتا در مداین در کنار حسن بودند، پراکنده و آشفته و ناهمگون  و دچار اختلاف بودند (ص ۱۶۸ و ۳۰۱). این برآورد معقول و قانع کننده به نظر می‌رسد.

[۱۵]. ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن، ص ۱۸۰.

[۱۶]. طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۷۸

[۱۷]. ابن صباغ، جلد ۲، ص ۷۲۷.

[۱۸]. ابوحنیفه دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۶۸.

[۱۹]. مفید، الارشاد، جلد ۲، ص ۱۴. به گزارش مفید، امام حسن در نامه‌ای به معاویه صریحا به فرمان او برای ترور وی اشاره کرده است.

آل یاسین (ص ۱۰۱) از برخی منابع نقل کرده است که پس از آن که حسن از توطئه معاویه برای ترور خود آگاه شد «همیشه در زیر لباسش زره بر تن می‌کرد و با پرهیز و احتیاط رفتار می‌نمود و حتی به نماز نیز با این حال حاضر می‌گشت. نوبتی یک نفر از دشمنان در نماز تیری به سوی او افکند ولی چون زره داشت بدو آسیبی نرسانید». عسکری (نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص ۱۲۷) همین مدعا را از مجلسی در بحار و او از علل الشرایع (صدوق) نقل کرده است.

[۲۰]. مطهری (سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۷۶-۷۸) در این باب به نکته ظریف و مهمی اشاره می‌کند. او در تحلیل علل صلح امام حسن می‌گوید که او نمی‌خواست در مقام خلیفه مسلمانان و در مسند خلافت کشته شود و این را به حال مسلمانان مفید نمی‌دید. چنان که پیش از خود دیده بود که پدرش علی با تمام توان خود تلاش کرده بود که خلیفه عثمان کشته نشود و به اصطلاح خلیفه‌کشی باب نشود. هرچند هیچ دلیل و نشانه‌ای در منابع برای تأیید این نظر و احتمال وجود ندارد اما کاملا محتمل است و به طور کلی معقول و مقبول می‌نماید.

[۲۱]. بلاذری، انساب­الاشرف، زندگینامه حسن بن علی، ص ۳۸۸؛ ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، جلد ۱،  ص ۱۹۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، جلد ۸، ص ۴۵.

[۲۲]. صلابی، ص ۳۰۰.

اگر این راویت قابل اعتنا باشد، دقیقا دانسته نیست که مراد چیست. کسی که قانونی را اجرا می‌کند و مثلا مجرمی را مجازت می‌کند، دلیلی ندارد که الزاما از آن سود ببرد.

[۲۳]. طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۷۳.

البته باید افزود که مراد حمایت سیاسی از عثمان و یا در جبهه عثمانیان بودن نیست بلکه مخالفت با قتل خلیفه و متأسف بودن از مرگ او بوده و در این مورد بین علی و فرزندش حسن چندان تفاوتی نبوده است. اصطلاح «عثمانی» در آن زمان یک اصطلاح سیاسی بود که به حامیان غالبا اموی عثمان اطلاق می‌شد و عمدتا در جمل و صفین گرد آمده به تحریک معاویه و سران اموی مدعی خون‌خواهی «خلیفه مظلوم» بودند. از این رو اطلاق عنوان «عثمانی» آن هم «به معنای دقیق کلمه» به امام حسن راست نمی‌نماید.

[۲۴]. ابن شبه نیز در فصل مربوط به عثمان از کتاب «تاریخ المدینه المنوره» روایات متنوعی در مورد حضور حسن بن علی در حمایت عثمان آورده است. به نقل از همین منبع (جلد ۴، ص ۱۲۰۷) حسن عثمان را «امیرالمؤمنین» خطاب می‌کرده است.

[۲۵]. مادلونگ، ص ۲۰۱ و ۲۴۵. هرچند برخی تعابیر نویسنده (مانند تعبیر «وضع اشرافی») چندان واقع بینانه نمی‌نماید و احتمالا مبالغه‌آمیز است، اما در مورد حضور حسن بن علی در دفاع از عثمان، این ابهام وجود دارد که آیا وی صرفا به خواسته پدرش برای دفاع از عثمان رفته بود و یا خود مستقلا و به تشخیص خودش به این کار اقدام کرده بود. آنچه شهرت دارد (به ویژه در منابع شیعی) این است پدرش او و نیز برادر کهترش حسین را در روزهای پایانی شورش برای دفاع از عثمان و خانه‌اش فرستاد اما از برخی روایات چنین بر می‌آید که او خود نیز در این عرصه فعال و با انگیزه بوده است. از جمله طبری (جلد ۳، ص ۳۸۹) آورده است زمانی که حمله شورشیان به عثمان جدی شد و خطر بیشتر حساس شد شماری ار مردم مدینه سلاح برگرفتند و برای مقابله با شورشیان آماده شدند که یکی از آنان حسن بن علی بود. هرچند عثمان مانع اقدام مسلحانه آنان شد. البته بعید نیست که وی هم خود فعال بوده و مستقلا در دفاع از عثمان اقدام کرده باشد و هم در مقطعی پدر او را به این کار وادار کرده باشد. این که به نقل ابن شبه (تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳، ص ۱۱۳۱-۱۱۳۲) پس از قتل عثمان حسن بن علی با آزردگی تمام قاتلان خلیفه را به شدت مورد شماتت قرار داده و حتی بر آنان لعنت فرستاده، نشانه آن است که خود او انگیزه داشته و صرفا به فرمان پدر عمل نکرده است. نیز وفق خبری در همان منبع (جلد ۴، ص ۱۲۴۵) حسن معتقد بود که عثمان مظلوم کشته شده یعنی مستوجب قتل نبوده است.

[۲۶]. در انساب‌الاشراف بلاذری (زندگینامه علی، ص ۲۱۶-۲۱۷) آمده است: حسن در حالی که به شدت متأثر بود و می‌گریست در مقام گفتگو با پدر برآمد اما تأثر و گریه مجال نمی‌داد. علی ملامتگرانه به فرزند نهیب زد که چون زنان مویه نکن و حرف بزن. حسن گفت قدرت تکلم ندارد اما سرانجام به پدر گفت: در جریان محاصره عثمان به تو پیشنهاد دادم به مکه بروید تا اعراب به هدف خود برسند اما قبول نکردی، پس از آن گفتم خود را پنهان کنید تا شما را بجویند باز گوش نکردی، و آنگاه با کوچ به عراق مخالفت کرده و گفتم در آنجا تو را خواهند کشت باز نپذیرفتی. نیز: ابن شبه، تاریخ المدینه المنور، جلد ۴، ص ۱۲۵۹؛ ابن کثیر، البدایه، جلد ۷، ص ۲۶۱-۲۶۲؛ طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۷۹. علی البته یک به یک به ایرادهای فرزند پاسخ داد. به نقل محب الدین الخطیب (حاشیه بر العواصم، ص ۱۶۸) حسن با خروج پدرش از مدینه و عزیمت به سوی عراق مخالف بود و دلیل آن نیز بیم وی از جنگ با شامیان بوده است.

قابل تأمل این که در جایی مادلونگ (ص ۴۴۴) گفته که حسن گاهی با صراحت بر او [پدر] خرده می‌گرفت و مترجم در پانوشت می‌افزاید: «نویسنده کتاب مأخذ این خرده‌گیری و اختلاف نظر بین پدر و پسر را ذکر نکرده است. از طرفی حضرت علی امام معصوم، عادل و مفترض‌الطاعه بود و امام حسن که هیچ شکی در عصمت و عدالت پدر نداشت چگونه می‌توانست با او اختلاف نظر داشته باشد». با دیدگاه کلامی و اعتقادی کنونی شیعی، البته که چنین ادعایی نمی‌تواند مقبول باشد، اما اسناد اختلاف نظر بین علی و فرزندش حسن در پاره‌ای موارد چندان زیاد است که نمی‌تواند قابل انکار باشد. مدعای مترجم مبنی بر انکار تلویحی منابع و مآخذ از بی‌اطلاعی او از منابع حکایت می‌کند چون اگر ایشان به قسمت دیگر همان کتاب مادلونگ مراجعه می‌کرد طبعا منابع را ملاحظه می‌کرد.

[۲۷]. مادلونگ، ص ۴۴۵.

[۲۸]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۷، ص ۲۵۷.

[۲۹]. البته در نهج‌البلاغه (کلام شماره ۱۹۸) آمده است که هنگام شتاب گرفتن حسن در جنگ صفین برای پیکار، علی فرمود: «به عوض من این جوان را مانع شوید و نگاه دارید، زیرا من به مرگ این دو جوان [حسن و حسین] بخل می‌ورزم تا با مرگ آنها نسل رسول خدا منقطع نشود». ولی در برابر فرزند دیگرش محمد حنفیه را به پیشگامی در جنگ تشویق می‌کرد. در نهج‌البلاغه نیز سخنانی از علی در مورد تشویق محمد به دلیری و استواری در جنگ آمده است.  با این همه از علی بن ابی طالب بسیار بعید است که چنین تبعیضی را بین فرزندان خود و فرزندان جوان دیگران و به ویژه بین فرزندانش عادلانه بداند. در هرحال (حداقل با داوری امروزین ما) چنین خبری نمی‌تواند از سوی علی مقبول باشد. فرزند فاطمه و ذریه رسول بودن نمی‌تواند معیار چنین تبعیض آشکاری باشد. این اندیشه تبعض‌آمیز با برابری‌طلبی مطلق و مشهور علی سازگار نیست.

[۳۰]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، جلد ۳، ص ۹۷۳. این خبر همان است که قبلا از گزارش صلابی در کتاب «علی مرتضی» با اندکی تفاوت نقل شد.

[۳۱]. گفتن ندارد که گزارش ابن‌اعثم شیعی و مجلسی با مبانی کلامی شیعی متأخر در باب عصمت و علم الهی قابل جمع نیست. روشن است اگر این دو برادر هر دو معصوم بوده و از علم الهی بهره داشتند، نمی‌بایست علم آن دو در آن واحد و در مورد مسئله‌ای خاص و معین دو گونه می‌بود و در تعارض با هم قرار می‌گرفت. هرچند کاملا معقول است که حسین از امیرالمؤمنین خود نیز اطاعت کرده باشد و روایتی که پیش از این از ابن عساکر نقل شد (ص ۱۷۸)، به همین امر معقول اشاره دارد.

شگفت است که مطهری (سیری در سیره ائمه اطهار، ص ۹۷) ادعا می‌کند: «کوچکترین اعتراضی از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده… نه، هیج اعتراضی از او دیده نشده است». آنچه قطعی است در عموم منابع کهن و معتبر چنین مخالفتی گزارش شده است. احتمالا برای حفظ دیدگاه امامت شیعی است که ایشان چنین سخنی گفته است از این رو در ادامه کلام می‌گوید «از نظر تاریخ عرض می‌کنیم و الا از نظر امامت که ما نمی‌توانیم تفکیک کنیم».

نیز در مورد عدم رضایت حسین با بیعت و صلح با معاویه بنگرید به بلاذری (انساب‌الاشراف، جلد ۳، ص ۳۶۳-۳۶۴) و ابن‌قتیبه (الامامه والسیاسه، جلد ۱، ص ۱۸۷)؛ دینوری، اخبارالطوال، ص ۲۶۷-۲۶۹، مفید، الارشاد، جلد ۲، ص ۳۲؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۱۹۷ و طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۸۶. از همه اینها مهم‌تر گزارش ابن سعد در طبقات (جلد ۶، ص ۴۲۲) است که تصریح می‌کند حسین با معاویه بیعت نکرد. هرچند در بلاذری (حداقل تلویحا) به بیعت حسین اشاره شده است. ابن‌کثیر (البدایه، جلد ۸، ص ۱۶۱) گزارش مهم و (احتمالا باورنکردنی‌) آورده است. او می‌نویسد پس از قرار صلح، حسین همچنان مردمان را به پیکار با شامیان تشویق می‌کرد و حسن به او گفت: اگر به این کارت ادامه دهی دستور می‌دهم در اتاقی زندانی‌ات کنند و درب اتاق را نیز ببندند تا پس از پایان کار و گذر از این وضعیت، آزادت کنند. حسین با شنیدن این سخن تهدیدآمیز کوتاه آمد و سکوت کرد. البته سید جعفر مرتضی العاملی در جلد نهم «سیره الحسین فی الحدیث و التاریخ» بحث گسترده‌ای در این باب دارد. او اجمالا معتقد است که هرچند حسین نظر متفاوتی در باب صلح داشته ولی در نهایت در حد تعارض و معارضه با برادرش و امام زمانش پیش نرفته است. روشن است که چنین تحلیلی برآمده از پیش فرض کلامی یکی بودن الهی و ذاتی امامان منصوص و معصوم است و نه لزوما مبتنی بر اسناد و داده‌های تاریخی.

با این حال ظاهرا در ابوحنیفه دینوری (ص ۲۷۲) روایتی آمده که به بیعت حسین با معاویه تصریح کرده است. همین طور ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» (جلد ۳، ص ۲۹۱) گزارش کرده است که هرچند حسین بن علی موافق جنگ با معاویه و از این رو مخالف صلح برادرش بود ولی خویشتنداری کرد. او در نهایت با معاویه بیعت کرد. با این حال نحوه مواجهه امام حسین با معاویه در دوران پس از امام حسن و استدلال مکرر وی مبنی بر عدم شکستن بیعت معاویه، احتمال بیعت او را تقویت می‌کند. سید جعفر مرتضی العاملی در جلد نهم «سیره الحسین فی الحدیث و التاریخ» در این باب بحث مستوفایی دارد. او در نهایت قبول می‌کند که حسین به پیروی از برادرش (برادری که امام زمانش بود) با معاویه بیعت کرده است. هرچند به گمان ایشان از آنجا که این بیعت همراه با اکراه بوده اعتباری ندارد و نمی‌تواند مشروعیت‌بخش باشد. ایشان هیچ گونه مخالفتی از سوی حسین با رأی امام حسن را نمی‌پذیرد. البته معیار ایشان نیز (مانند مطهری) همان باورهای اعتقادی خاص شیعه در باب امام و امامت است و نه لزوما منابع تاریخی. قابل تأمل این که حتی مجلسی در «بحارالانوار» (جلد ۴۴، ص ۵۶-۵۷) افزون بر نقل خبری مربوط به توصیه امام حسن به معاویه مبنی بر عدم اعمال فشار به برادرش حسین (روایتی که متن آن آمد)، در خبری دیگر می‌آورد که حسین از حسن پرسید چرا و به چه دلیل خلافت را واگذار کردی، او پاسخ داد به همان دلیل که پدرت خلافت را وانهاد. در روایت دوم، حداقل آن است که حسین معترض بوده هرچند در نهایت پذیرفته است.

[۳۲]. گفتنی است تفاوت نوع تفکر و روحیه دو برادر در منابع بسی بیشتر از مواردی است که گفته شد و اگر این همه در یک جا جمع و تحلیلی از آنها ارائه شود می‌تواند ابعاد مختلف و چه بسا متضاد دو برادر را عیان کند. اما محقق شیعی‌اندیشی چون سیدجعفر مرتضی العاملی در جای‌جای مجموعه عظیم بیست و چهار جلدی «سیره الحسین فی الحدیث والتاریخ» و بیشتر در جلد نهم، ضمن نقل این نوع اقوال و اخبار، یا به کلی منکر اخبار معارض با تفکر سنتی رایج در باب علم و عصمت و وحدت تام امامان است و یا به گونه‌ای تفسیر می‌کند که به ارکان این تفکر تاریخی و سنتی خللی وارد نشود.

[۳۳]. آل یاسین (در فصل عناصر سپاه) حضور خوارج در سپاه حسن را به چالش کشیده و در مورد صداقت‌شان تردید کرده و در نهایت این حضور فعال را به انگیزه‌های فتنه‌گری و توطئه فروکاسته است. از جمله ایشان می‌نویسد «اگر به راستی منظور آنان از همراهی با امام حسن، جنگیدن با معاویه بود و به خود آن حضرت نظر سوئی نداشتند، پس جای این سؤال هست که پیش از آن تاریخ کجا بودند و چرا شورشی دسته جمعی- از آن گونه که تاریخ از ایشان در مورد علی علیه السلام به یاد دارد – بر ضد او ]معاویه[ برپا نکردند؟!».

اگر هم به واقع در صداقت پیوستن خوارج به حسن در پیکار با معاویه تردید روا باشد، اما اماها و اگرها  و شواهد و قراینی که نویسنده ارائه می‌دهد، چندان قانع‌کننده به نظر نمی‌رسند. مشکل اصلی خوارج در زمان علی، شخص علی بود که امام مشروع و به تعبیری خودی شمرده می‌شد که به دلیل قبول حکمیت به کفر گراییده و می‌بایست توبه کند (هرچند چنان که چنین نسبتی به خوارج اساسا مقبول نمی‌نماید)، از این رو منطقا تا این معضل درونی حل نمی‌شد آنان قادر نبودند با معاویه به پیکار برخیزند. وانگهی، در زمان علی، با توجه به این که اولا پس از سرکوب گسترده نهروان شمار خوارج در عراق بسیار محدود بود، و ثانیا، در آن زمان که معاویه در شام بود و در عراق حضور نداشت، امکان پیکار مستقیم خوارج عراق با مرد قدرتمند شامی وجود نداشت. اما حال که علی در میان نیست و حسن برای پیکار با معاویه بسیج عمومی داده و او اتهام پدرش را مبنی بر گرایش به کفر ندارد، دیگر دلیلی در میان نبود که آنان به خلیفه جدید نپیوندند و در سپاه او حضور پیدا نکنند. از قضا زمانی که دیدند حسن قصد صلح دارد، با همان شور و هیجان و جزمیت‌شان در برابر او نیز ایستاده و او را تکفیر کرده و حتی قصد جان او کردند.

[۳۴]. به گزارش بیهقی در «المحاسن والمساوی» یک بار حسن به عبدالله بن زبیر، که گویا او را مورد ملامت قرار داده بود، گفت: «پنداشته‌ای که من تسلیم او شدم؟ وای بر تو! چگونه چنین کاری امکان‌پذیر است در حالی که من پسر شجاع‌ترین مرد عرب و مولود فاطمه سرور زنان جهانم! صلح من نه از روی ترس بود و نه از روی ضعف، ولی مردمی با من بیعت کرده بودند که هم چون تو، دلی بیگانه داشتند و محبتی ریایی و قدمی ناپایدار». (به نقل از آل‌یاسین، ص ۲۵۳).  البته اگر بتوان اصل روایت را معتبر دانست، باید دعوی عدم تسلیم در برابر معاویه را، به معنای عدم تسلیم ارادی و ناشی از ترس و ضعف دانست، وگرنه به هرحال قبول صلح و کنار آمدن به سود رقیب در منازعه قدرت، معنایی جز تسلیم شدن ندارد.

[۳۵]. آل یاسین، ص ۳۳۰-۳۳۲.

[۳۶]. آل یاسین، ص ۳۳۱.

[۳۷]. به همان استدلال پیشین آل یاسین مبنی بر «انقطاع امامان با نسل‌های بعد تا قیامت» بنگرید. اگر باور ایمانی به امامان منصوص و منصوص و معصوم از نسل علی و فاطمه  و تعین آنها در دوازده تن منتفی گردد، چنین استدلالی به کلی فرو می‌ریزد و در واقع مضمون چنین نگرشی بلاموضوع می‌شود.

[۳۸]. آل یاسین (ص ۳۱۶) می‌نویسد: «… وی [معاویه] در آن صورت – یعنی در صورت کشته شدن امام حسن و بی رقیب ماندن میدان- یک کشتار دسته جمعی و یک قلع و قمع هولناک را سرلوحه‌ی روابط خود با شیعیان و مخلصان اهل بیت قرار می‌داد… جای تردید نیست که معاویه در آن صورت با کمال بی‌باکی و بی‌آن‌که از لحاظ تاکتیک‌های سیاسی یا از نظر دینی کوچک‌ترین مانعی در سر راه خود مشاهده کند، یکسره خود را با اصول و مبانی اسلام، تصفیه حساب می‌کرد…».

سید مرتضی عسکری (نقش عایشه در تاریخ اسلام، جلد ۳، ص ۱۳۴-۱۳۵) عینا همین مدعا را تکرار کرده است.

[۳۹]. آل یاسین، ص ۲۵۶.

[۴۰]. ابن اعثم، الفتوح، جلد ۴، ص ۲۹۰.

[۴۱]. مادلونگ، ص ۴۴۵.

🍃زنده|رییس قوه قضاییه: ریاضی، ریاضی نیست، ما علم دینی داریم

$
0
0

 

 


مادر مریم شریعتمداری امروز با او در زندان قرچک ملاقات کرد


تشکر هواپیمایی آسمان از سپاه برای «کشف محل دقیق سقوط هواپیمای مسافربری»

مدیرعامل شرکت هواپیمایی آسمان در پیامی با قدردانی از سازمانهای امدادی، از «اقدام هوشمندانه سپاه در شناسایی و کشف محل دقیق سقوط هواپیمای مسافربری» تشکر کرد.

Risultati immagini per ‫تشکر هواپیمایی آسمان از سپاه برای «کشف محل دقیق سقوط هواپیمای مسافربری»‬‎

در پیام مدیرعامل شرکت هواپیمایی آسمان آمده است: «لازم می دانم از سوی هیات مدیره، مدیران وکارکنان شرکت هواپیمایی آسمان از مقام معظم رهبری، ریاست محترم جمهوری، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی، ریاست محترم قوه قضائیه، هیات محترم تعاون، کار و رفاه اجتماعی و راه و شهرسازی و نیز مسئولین کشوری و لشکری که با پیگیری ها و پیام های خود موجب تسکین آلام خانواده های داغدار گردیده اند، تشکر کنم.»

پیش از این  بعضی از گزارش ها حاکی از آن بود که ارتش برای اولین بار محل سقوط هواپیما را شناسایی کرده است./عصر ایران



افزایش عوارض سفرهای غیر زیارتی تصویب شد

علی اصغر یوسف نژاد، سخنگوی کمیسیون تلفیق لایحه بودجه سال ۹۷ اعلام کرد که عوارض خروج از کشور برای سفرهای غیرزیارتی در سال آینده افزایش می‌یابد.

به گفته یوسف نژاد دولت در سال از محل عوارض خروج از کشور ۱۲۰۰ میلیارد تومان درآمد خواهد داشت.

سخنگوی کمیسیون تلفیق اضافه کرد: «تاکنون عوارض سفرهای خارجی غیرزیارتی ۷۵ هزار تومان بوده که با این مصوبه در سال ۹۷ افزایش می‌یابد و البته نحوه تعیین نرخ آن به دولت بستگی دارد.»

پیش از این مبلغ برای سفرهای غیرزیارتی ۲۲۰ هزار تومان اعلام شده بود./ایسنا


رییس قوه قضاییه: ریاضی، ریاضی نیست، ما علم دینی داریم


سخنگوی وزارت امور خارجه: نازنین زاغری گروگان مسایل مالی ایران و انگلیس نیست

قاسمی، سخنگوی وزارت امور خارجه در نشست خبری امروز خود گفت: بحث زاغری بحث حقوقی و قضایی است. او در یکی از محاکم ایران محکوم است و دوران محکومیتش را طی می‌کند.Risultati immagini per ‫نازنی زاغری بهره پول‬‎

به گفته وی نازنین زاغری دوتابعیتی است که از نظر قانون ایران به رسمیت شناخته نمی‌شود و موضوع آن ربطی به وزارت خارجه و دیگر مسایل روابط ایران و انگلستان ندارد.

به گزارش رسانه های بریتانیایی پیش از این دادگاه انقلاب شعبه اوین به نازنین زاغری گفته بود که دلیل باقی‌ماندن او در زندان به دلیل مناقشه بریتانیا و ایران بر سر سود بدهی یک قرارداد تسلیحاتی تحقق‌نیافته بین این دو کشور است.

به گزارش فارس سخنگوی وزارت امور خارجه  تاکید کرد وزارت خارجه به خاطر تفکیک قوا دخالتی در این مساله ندارد و این نوع فرافکنی که زاغری گروگان روابط ایران و انگلیس و روابط مالی ایران با شرکت‌های انگلیسی است، نادرست و حرف بیهوده‌ای است.


چنارهای ولی‌عصر دچار سرطان شدند

مدیرعامل سازمان بوستان‌ها و فضای سبز شهر تهران گفت: تعدادی از درختان چنار خیابان ولیعصر به نوعی قارچ با عنوان سرطان رنگی مبتلا شده‌اند و طبق نظر کارشناسان برای جلوگیری از سرایت این قارچ باید درختان بیمار را با درختان سالم جایگزین کرده و حتی خاک آن را نیز عوض کنند.

Risultati immagini per ‫چنارهای ولی‌عصر‬‎

علی محمد مختاری افزود: در محدوده مناطق ۱ و ۶ و ۱۱ تعدادی از درخت‌های حاشیه خیابان ولیعصر به علت ساخت و ساز، بتن‌ریزی و برج‌سازی آسیب‌ دیده است و در حال حاضر تعداد این درختان به ۱۵ هزار و ۸۶۶ اصله می‌رسد و در زمان پهلوی اول که ساخت درختان آغاز شد ۱۸ هزار درخت در محدوده این خیابان کاشته شده است./ایلنا


نماینده اصفهان: حذف کنکور به جراحی نظام آموزشی کمک می‌کند


 فیروزآبادی: موسوی می‌گفت از باطن احمدی‌نژاد خبر دارم، اما ما خبر نداشتیم

 


نماینده مجلس: سخنان وزیر راه درباره سقوط هواپیمای آسمان قانع‌کننده نبود

رئیس کمیسیون عمران مجلس اعلام کرد:وزیر راه اظهارات قانع‌کننده‌ای در رابطه با علت برخورد هواپیمای شرکت آسمان به قله دنا به ما ارائه نکرد و ما از توضیحات آقای آخوندی قانع نشدیم.

به گفته وی آخوندی تنها از حضورش در روز حادثه سخنانی ارائه کرد و در واقع اظهارات خاصی به ما ارائه نداد؛ لذا همچنان موضوع استیضاح وی مطرح است./عصر ایران


فرمانده ناجا: «ایادی خارجی» در ناآرامی‌های خیابان پاسداران نقش داشتند


پلیس زن مخالفان حجاب اجباری را دستگیر می‌کند

به گزارش خبرگزاری برنا  از امروز نحوه برخورد پلیس با زنانی که بر خلاف قانون جمهوری اسلامی اقدام به کشف حجاب در خیابان‌ها می‌کنند متفاوت خواهد بود.Risultati immagini per ‫پلیس زن ایرانی حجاب اجباری‬‎

چند اکیپ از پلیس‌های زن نیروی انتظامی، سوار بر خودروهای ون، در شهر تردد خواهند کرد تا درصورت ملاحظه این رفتارها وارد عمل شوند و اقدام به بازداشت کنند.

رییس ستاد کل نیروهای مسلح: عملیات در حومه دمشق ادامه می‌یابد

$
0
0

زیتون– محمد باقری، رییس ستاد کل نیروهای مسلح٬ تهران و دمشق به قطعنامه آتش‌بس در سوریه «پایبند می‌مانند»، اما عملیات در حومه دمشق ادامه پیدا خواهد کرد.

به گفته باقری ارتش سوریه به‌دنبال «پاکسازی» آن کشور است؛ از «تروریست‌ها» است و «بخش‌هایی از حومه دمشق که در اختیار تروریست‌ها است مورد آتش‌بس نیستند و پاکسازی در آنها ادامه خواهد داشت.»

قطعنامه آتش‌بس سوریه، جبهه النصره، شاخه القاعده، و داعش (خلافت اسلامی) را در بر نمی‌گیرد.

سرلشکر باقری در جریان یک سخنرانی تاکید کرد که قطعنامه فعلی با کمک «دوستان کشور سوریه» کمی «تعدیل شده» و «مبارزه با تروریست‌های نامداری مانند جبهه النصره ادامه دارد». او افزوده‌است «حیطه‌هایی برای امنیت و آرامش و آتش‌بس مشخص شد» تا غیرنظامی‌ها در آن مناطق ساکن شوند.

جنگ در غوطه٬ در دمشق بیش از یک هفته است که ادامه دارد و طی آن نزدیک به ۵۰۰ نفر قربانی شده‌اند.

صبح امروز مسئولان بیمارستانی در منطقه غوطه شرقی سوریه که تحت کنترل مخالفان دولت اسد است می‌گویند در جریان حملات متداوم نیروهای طرفدار حکومت بشار اسد، چندین نفر دچار مشکلات سلامتی شده‌اند که شبیه نتیجه تماس با گاز کلر است.

بی‌بی‌سی فارسی به نقل از مسئولان این بیمارستان خبر داد قربانیان حملات و رانندگان آمبولانسها گزارش کرده‌اند که بعد از وقوع یک انفجار بوی گاز کلر به هوا برخواسته است.

حداقل ۱۸ نفر با کمک کپسول اکسپژن تحت درمان قرار گرفته اند. گزارش شده است که دستکم یک کودک بر اثر این حملات خفه شده است.

از سوی دیگر بهرام قاسمی٬ سخنگوی وزارت خارجه٬ صبح امروز در نشست مطبوعاتی خود با رسانه‌ها با اشاره به قطعنامه اخیر شورای امنیت مبنی بر ایجاد آتش‌بس ۳۰ روزه در سوریه، گفت: «امیدواریم این آتش‌بس اجرایی شود تا شاهد کاهش خشونت و آغاز ارسال کمک‌های انسان دوستانه به مردم سوریه باشیم.»

او به سوال وب‌سایت عصر ایران در مورد ادامه جنگ در غوطه شرقی٬ پاسخ داد: «موضوع سوریه موضوعی پیچیده و قدیمی است، بازیگران زیادی در آن حضور دارند و امنیت، ثبات و آرامش مدت‌هاست که در آنجا وجود ندارد و درگیری‌ها در آنجا ادامه دارد.»

قطعنامه آتش‌بس سوریه روز شنبه گذشته تصویب شد. در پیش‌نویس اولیه قطعنامه پیش‌بینی شده بود که ۷۲ ساعت پس از تصویب، آتش‌بس برقرار شود و ۴۸ ساعت پس از آن هم اجازه کمک‌رسانی و خروج از منطقه برای دریافت خدمات پزشکی داده شود.

در همین رابطه احمد عبداللهی٬‌ معاون بهداشت، امداد، درمان و آموزش پزشکی سپاه٬ در جریان نشستی خبری اعلام کرد: «در سوریه و عراق برای امداد رسانی به جبهه مقاومت حضور داریم.»

به گزارش ایسنا، سردار احمد عبداللهی با اشاره به حضور بخش پزشکی سپاه در خارج از کشور اظهار کرد: «با دعوت جبهه مقاومت، برای ارائه خدمات پزشکی وارد سوریه و عراق شدیم و جان هزاران رزمنده جبهه مقاومت را نجات دادیم.»

سیمرغ ایرانى، نه سلطنت موروثى!

$
0
0

جناب آقاى رضا پهلوى عزیز!
با سلام و احترام
محسن مخملباف هستم. شهروند ایرانى که مدت چهار سال و نیم براى مبارزه با استبداد شاه در زندان پدر شما بوده ام. هنگام دستگیرى گلوله خوردم و براى مداوا تنها دو هفته در بیمارستان ماندم، اما در زندان شاه در ١٧سالگى چنان شکنجه شدم که براى آنکه بتوانم دوباره روى پاى خودم راه بروم، چهار بار جراحى شدم و مدت صد روز در بیمارستان بسترى شدم. اکنون بعد از ۴٣ سال هنوز به اندازه ٢٠ سانت در ٢٠ سانت، یادگارهاى شکنجه دوران شاه بر بدنم باقى مانده است.

این ها را نمى گویم که رضا پهلوى را برنجانم یا شرمنده سازم، که گناه پدر بر پسر نمى نویسند. از آن بالاتر برخورد من با خانواده شما از پشت عینک رنج هاى آن دورانم نیست. شاهد بوده اید که پس از درگذشت برادرتان، چنان از داغ مادرتان متاثر شدم که نامه اى براى تسلى ایشان به این مضمون فرستادم:
“دخترى که در روز عروسى اش پرندگان را از قفس آزاد کرد، امروز پرنده دیگرش از قفس آزاد شد…”

ساعتى بعد، خانم فرح تلفن مرا یافتند و روى پیغام گیر تلفن خانه ما این پیام را گذاشتند:
“آقاى مخملباف! از بین تسلیت هایى که برایم ارسال شده، تنها حرفهاى شما مرا آرام کرد و تحمل این شرایط جانکاه را برایم ممکن مى کند تا بتوانم روى پاى خودم بایستم. الان دارم براى به خاک سپردن پسرم به آمریکا مى روم. خیلى دوست دارم بعد از برگشتنم از آمریکا شما را ملاقات کنم…”

اگر امروز آن نامه را به یادتان مى آورم، قصدم این است که بگویم هرگز به آینده از عینک رنج هایى که شخصا از نظام پادشاهى دیده ام، نگاه نمى کنم. و همواره خود را همدرد رنج هاى انسانى، از جمله خانواده شما مى دانم. در عین حال یکسره تاریخ ستمبار ایران را به فراموشى نمى سپارم، تا مبادا دوباره دچارش شویم. متاسفانه پدر شما همه قصه ها را براى شما نگفته است. من بخشى از آنها را به زودى در کتاب “شاه این قصه را براى پسرش نگفت” بازگو خواهم کرد.

با انتقام مخالفم! براى همین وقتى در حوالى انقلاب ۵٧ آزاد مى شدم، قبل از خروج از زندان، لحظه اى جلوى در ایستادم و به پشت سرم نگاه کردم و آنچه از شکنجه در چهار سال و نیم زندان شاه بر من وارد شده بود را بخشیدم و سپس از زندان خارج شدم.
وقتى بعضى از بازجویانم، مثل “تهرانى” و “آرش” در دادگاه بعد از انقلاب محاکمه مى شدند، با آن که دوستان دوران زندانم بسیار اصرار داشتند، هرگز براى شهادت دادن علیه شکنجه گران و نشان دادن آثار شکنجه بر بدنم، به دادگاه نرفتم، و گفتم گذشته را بخشیده ام.

اگر متقاعد شده اید که سخن من با شما از سر درد و رنج گذشته اى که در نظام سلطنتى پدر شما کشیده ام نیست، اکنون مى خواهم شما را به یک بحث ملى دعوت کنم که فراتر از رنج هاى شخصى من و رویاهاى شخصى شماست.

اینک این نامه را مى نویسم چون فکر می کنم اصل گفتگو ارزشمند است. همانطور که از اصلاح طلبان درخواست کردم که واضح سخن بگویند، نه اینکه در درون سکولار باشند اما در بیرون از حکومت دینى سخن بگویند. از شما هم مى خواهم شفاف باشید نه آنکه در درون سلطنت طلب باشید اما در بیرون از دمکراسى و راى مردم سخن بگویید. بیایید دور از تهمت و جو سازى و ترور شخصیتى از سوى طرفدارانتان، با رعایت اصول مذاکره و از روش استدلال با هم گفتگو کنیم. که در همین گفتگوها باید تمرین دمکراسى کرد. با طفره رفتن و ضد و نقیض حرف زدن، باعث گیجى مردم نشوید.

گذشته نه، رو به آینده!
انقلاب ایران گذر از استبداد سلطنتى بود به قصد آزادى، اما چون به رهبرى یک فرد اعتماد کرد و به دنبال او رفت، به استبدادى دیگر که این بار دینى بود، رسید. پنجاه سال طول کشید تا ایرانیان از شر استبداد سلطنت بعد از مشروطه رها شوند، و چهل سال هم طول کشید تا آماده براندازى استبداد دینى شوند. اکنون اگر هر کدام از جریانات اپوزیسیون، به جاى یافتن راهى براى رسیدن به آینده اى روشن، رو به سوى گذشته تاریک کنند؛ چه این گذشته مثل اصلاح طلبان، بازگشت به دوران امام راحل باشد، چه این گذشته بازگشت به دوران شاه راحل، هر دو یک نتیجه خواهد داشت و آن نرسیدن به آزادى و تفرقه در صفوف مبارزه است.
امروزه هم اصلاح طلبان و هم سلطنت طلبان از باورهاى خود یک ایدئولوژى ساخته اند و ما براى رسیدن به آزادى از ایدئولوژى حکومت دینى، با موانع دو خرده ایدئولوژى دیگر هم روبرو هستیم. متاسفانه شخص شما هم با آنکه ادعاى اتحاد بین مخالفین را دارید، با رد نکردن ایده احیاى سلطنت، خود علت اصلى اختلاف بین مخالفین جمهورى اسلامى هستید. جلوه این اختلافات از هم اکنون در بین ایرانیان قابل مشاهده است. هواداران کامنت نویس شما، هنوز به قدرت نرسیده با کلمات رکیک، تهمت، توهین، تهدید، عده اى را که وقت و ادبیات کامنت نویسان شما را ندارند، به سکوت کشانده اند. عده اى هم از ترس این که مبادا اختلاف بین مخالفین به سود جمهورى اسلامى تمام شود، هنوز ساکت اند. اما این سکوت دیرى نمى پاید و استدلال و گفتگو و روشنگرى، جاى هیاهوى هواداران سلطنت را خواهد گرفت. شما خود دیده اید که در همه بزنگاه های تاریخی، برخى از مخالفین جمهوری اسلامی بر سر دو راهی جمهوری یا پادشاهی گیر کردند و متفرق شدند. بارها نشست هاى اپوزوسیون مثل نشست پاریس، لندن و… بی نتیجه بر سر این دوراهی از هم پاشید.

سلطنت موروثى یا همان ژن برتر!
اگر مى خواهید در کنار هم بایستیم، دست از سلطنت که اصرار بر برترى ژن خانواده شاه، بر ژن همه ایرانیان دیگر دارد، بردارید. (لطفا واژه ژن را توهین قلمداد نکنید، که من هر چه مى اندیشم، دلیل دیگرى براى این که تنها شما مى توانید شاه بشوید و هیچیک از هشتاد میلیون ایرانى دیگر نمى توانند، نمى یابم. سلطنت موروثى، مبنایى جز توهم ژن برتر خاندان سلطنتى ندارد.)

از افغانستان بیاموزیم
به نظرم شما فراموش می کنید که حتا در جامعه غیر مدرنى مثل افغانستان، با آن مناسبت های قبیله ای اش، دیگر براى بازگشت دوباره ظاهر شاه به سلطنت جایى نداشت و مردم افغانستان به فراخوان شاه مخلوع و سلطنت طلبان به هیجان آمده، قاطعانه نه گفتند و در اجلاس بزرگان (لویه جرگه) با تمام قدرت، علیه برقراری نظام سلطنتی ایستادند. آنها که در آن اجلاس حضور داشتند دیدند که واکنش های مردم چنان تند بود که پیرمرد (ظاهر شاه) با تواضع اعلام کرد احیای سلطنت منتفی است و هرگز خودش را برتر از سایر افراد جامعه نمی داند.

آقاى رضا پهلوى عزیز!
فراموش نکنید که سلطنت پدر و پدر بزرگ شما، محصول کودتاهاى خارجى بود و نه برخاسته از راى مردم. پس براى آنچه با کودتا بر مردم تحمیل شد و در آزمایشى پنجاه ساله، ناکارآمدى اش در ایجاد دمکراسى و حقوق بشر اثبات شد، اصرار نکنید.

چرا شما هم چون اصلاح طلبان بر تکرار آزمایش هاى ناموفق گذشته اصرار دارید؟! اگر شما واقعا به اتحاد مردم و مخالفین براى سرنگونى استبداد فکر مى کنید، یکى از بزرگترین معضلات آن را که سلطنت استبدادى آزمایش شده است، خود از سر راه بردارید.

هشتاد میلیون ایرانى مثل هم فکر نمى کنند. از ایرانیان کسانى از خمینى بیزارند، کسانى از شاه. کسانى هم از هر دو. اگر طرفداران این و آن، با احیاى گذشته، زخم هاى کهنه یکدیگر را فشار دهند، در صفوف مردم تفرقه انداخته اند. این گروه چه اصلاح طلبان باشند، چه سلطنت طلبان فرقى نمى کند، و متاسفانه اکنون هر دو چنین اند. ما تنها یک راه گریز به آزادى داریم و آن رفتن به سوى آینده است و نه بازگشت به گذشته.

تبعیض نه!
بخشى از مردم مى گویند “رای گیری در مورد حکومت پادشاهی، تبعیض آشکار میان شهروندان است. این رای گیری فقط یکبار، برای همیشه و فقط برای به قدرت رسیدن یک فرد، یعنی رضا پهلوی صورت مى گیرد. حقی که بقیه شهروندان از آن محروم خواهند بود. این رای گیری یک تبعیض آشکار است. در واقع قانونی کردن تبعیض و به رسمیت شناختن یک ژن برتر است. همانطور که ضدیت با محتوی اعلامیه حقوق بشر را نمى شود به رای گذاشت، همانطور که بی عدالتی، شکنجه و نابرابری حقوقی میان شهروندان را نباید به رای گذاشت، حکومت پادشاهی که یک مقام موروثی، مادام العمر، غیرانتخابی و تبعیض آمیز است را هم نمى شود به رای گذاشت!

قدرت در هر شکلش باید دوره ای و چرخشی باشد. اینکه در جاهای دیگر دنیا اینطور بوده یا هست نیز دلیل به رای گذاشتن این موضوع در آینده ایران نیست.”
هواداران سلطنت مثال مى آورند که بعضى جاها مثل انگلیس و سوئد مشروطه پادشاهى دارند و به دمکراسى رسیده اند. غافل از این که در همین کشورها، حتى در برنامه هاى رادیویى روزانه، زمزمه هاى فراوانى بلند است که چرا ملت از مالیات خود باید خرج زندگى پر زرق و برق یک خانواده سلطنتى که فکر می کنند نسبت به دیگران برتری دارند را بپردازند؟ و بعید نیست با رفراندوم روزى سلطنت در این کشورها هم ملغى شود. هر چند همین امروز هم، هیچیک از موافقین سلطنت در انگلیس و سوئد، مخالفین خود را چون هوادارن سلطنت موروثى شما، مورد اتهام و تهدید و ناسزاهاى رکیک که در شان شما نیست قرار نمى دهند. و این خود دلیل دیگرى است براى اینکه چگونه سلطنت موروثى در ایران، به فوریت به فرد پرستى و کیش شخصیت منجر خواهد شد.

در عین حال فراموش نکنید که انگلیس و سوئد و امثال آنها در تجربه تاریخى خود موفق شده اند زنگوله را به گردن استبداد بیندازند و شاه و ملکه را به سمبل بى قدرتى تبدیل کرده اند. ما در تجربه تاریخى خود در این زمینه موفق نبوده ایم. و هرگز در شرایط تاریخى و جغرافیایى آنها نیستیم. ما در قرون وسطاى خاورمیانه به سر مى بریم و همسایگان ما اروپایى هاى به دمکراسى رسیده نیستند. ما همسایه ترکیه اى هستیم که علیرغم میراث آتاتورک، اردوغانى که با قطار دمکراسى آمده بود را، در یک بزنگاه با یکبار راى مردم هیجانزده، در ایستگاه استبداد پیاده کرد.
بعد هم چرا باید نظام پادشاهى را که یکبار با انقلابى خونین از کار انداخته ایم، دوباره با راى خودمان بر قدرت بنشانیم؟ و بعد شاه را در حد یک سمبل، با قوانین و نظارت کنترل کنیم تا مبادا دوباره دیکتاتور شود؟ آن هم سمبلى که از همین امروز باعث اختلاف در اپوزیسیون ایران است و نه باعث وحدت آنها.

واضح سخن بگویید!
آقاى پهلوى! لطفا مشخص کنید آیا به خاطر شاه که پدرتان بود، تصور می کنید دارای ژنی برتر از دیگران هستید؟ با ابهام نمی شود به سمت آینده قدم برداشت. واضح سخن بگویید.

آیا شما مى پذیرید ۴٠ سال دیگر در صورت نارضایتى مردم، یکى از فرزندان خامنه اى، حتى اگر فرشته اى باشد، بگوید دوباره نظام ولایت فقیه را به راى مى گذاریم، اگر مردم به ولایت فقیه راى دادند، دوباره عمامه بر سر مى گذارد و حکومت دینى به راه مى اندازد؟
در آن صورت آیا شما وظیفه خود نمی دانید که به یاد مردم بیاورید که این نظام و صندلى قدرتش بارها دیکتاتور پروراند، تا مردم بار دیگر این صندلی را با تغییر آدم رویش به آزمایش نگذارند؟

تخم مرغهایت را در یک سبد بگذار!
آقاى پهلوى عزیز!
تاجران تخم مرغهایشان را در یک سبد نمى گذارند، تا اگر یکى از سبدها افتاد و تخم مرغها شکست، در سبد دیگر، تعدادى تخم مرغ سالم برایشان باقى بماند. اما مبارز آزادى، تاجر مابانه رفتار نمى کند تا تخم مرغهاى قدرت را در دو سبد قدرت احتمالى آتى بگذارد. شما بخشى از تخم مرغهاى شانس تان را در سبد سلطنت موروثى گذاشته اید، بخشى از تخم مرغها را هم در سبد جمهورى خواهى مبتنى بر راى مردم قرار داده اید. یک مبارز واقعى، راهى را که غلط مى داند به هیچ قیمتى نمى رود، حتى در صورت اصرار طرفدارانش. شما دو نوع نظام را به راى آینده مردم حواله مى کنید، یکى نظام سلطنت، که برنده اش فقط شما هستید؛ یکى هم نظام جمهورى، که خودتان را با این گفته که پدر بزرگم از جمهورى هم بدش نمى آمد، در نبود شانس سلطنت، کاندیدایش مى دانید.
از عملکردتان علیرغم ادعایتان به نظر مى رسد شما به جاى رهایى مردم، روى دو اسب محتمل قدرت شرط بسته اید و به پیامدهاى غیر شفاف و تفرقه بر انگیزش بى اعتنا هستید.

حزب سلطنت
چرا از هم اکنون حزب سلطنت تشکیل نمى دهید؟ تا هم سودش را ببرید و هم هزینه اش را بپردازید. در آن صورت مردم مى توانند وزن سیاسى شما را از تعداد واقعى هوادارانتان اندازه گیرى کنند. شما حتما با این همه تبلیغات از تلویزیون هاى حامى تان، تعدادى طرفدار دارید. تاسیس حزب سلطنت خواه، قدمى واقع بینانه براى تعداد هواداران شما و صندلى هایى است که احتمالا در مجلس آینده خواهید داشت و نه بیشتر. سلطنت طلبان حداکثر یک حزب هستند در کنار احزاب دیگر، نه همه حاکمیت فرداى ایران.

تکرار کودتاى ٢٨ مرداد ممنوع!
واقعیت تاریخى این است که پدربزرگ شما رضا شاه، چه او را خوب بدانیم و چه بد، با انتخاب و راى مردم به قدرت نرسید. او با کودتاى انگلیسى بر سر کار آمد و زمانى که براى خارجى ها بى فایده شد، با یک نامه سه خطى از سوى انگلیس از کار بر کنار شد. آن نامه این بود:

“اعلیحضرت لطفا از سلطنت کناره گیرى کرده، تخت را به پسر ارشد ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدى داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه حل دیگرى وجود دارد!”

آقاى رضا پهلوى!
مى بینید چگونه یک قدرت خارجى(انگلیس)، با یک نامه سه خطى، پدر بزرگ شما را از سلطنت بر کنار کرد و پدرتان را به جایش گذاشت. بى جهت نیست که پدر شما هم که با راى مردم بر سر کار نیامده بود، اعتماد به نفس لازم را نداشت و در زمان بحران فرار را بر قرار ترجیح داد. او در بحران سال ٣٢ به محض احساس خطر، سوار هواپیماى شخصى اش شد و با همسر و سگش از ایران گریخت. آمریکا با کودتاى خونین ٢٨ مرداد، مصدق را به زندان فرستاد و پدر شما را دوباره بر سر کار آورد. ٢۵ سال بعد وقتى انقلاب شد، شاه باز هم منتظر راى مردم نماند. که مى دانست در نظام سلطنت، شاه را مردم با راى خود نیاورده اند تا با راى خود حفظ کنند. لذا به سراغ حامى خارجى خود رفت و از سولیوان سفیر وقت آمریکا پرسید:” من چه وقتى باید ایران را ترک کنم؟” سولیوان هم جواب او را نداد و تنها به ساعتش نگاه کرد و شاه در خاطراتش مى نویسد:” در این لحظه فهمیدم که وقت رفتن من فرا رسیده است.”

صحبت هایى که از بى بى سى پخش نشد!
در برنامه ۵٢ دقیقه اى صفحه دو بى بى سى فارسى که در مورد رفراندوم و ناممکن بودن اصلاحات در حکومت دینى بود، سخنان ما دو سه دقیقه اى نیز به حاشیه بحث سلطنت کشید. مجریان، اعلام کردند به دلایل حقوقى و عدم حضور آقاى رضا پهلوى در برنامه براى پاسخگویى، ادامه بحث در این باره ممکن نیست. من به آنها حق دادم. در پخش برنامه قسمتى از گفته هاى من حذف شد. در این صورت ایکاش یا اجازه ادامه بحث داده مى شد تا منظور من روشن شود، و یا همه این دو سه دقیقه بحث حاشیه اى نیز حذف مى شد. نه این که تنها چند جمله پایانى بحث من باقى بماند، و ناخواسته این سوتفاهم ایجاد شود که من با حضور آقاى رضا پهلوى در هر صورتى مخالفم، حتى اگر بخواهد از طریق مبارزات دمکراتیک براى دوره اى موقت در قدرت باشد.

در اینجا آنچه را گفتن اش در بى بى سى میسر نشد را مى گویم. در تاریخ خوانده ایم که در چه شرایطى مظفرالدینشاه بیمار به پارلمان خواهى ایرانیان رضایت داد و چندى بعد در گذشت. ولیعهد او محمد علیشاه، که نژاد پرستانه ژن پدرش را دلیل برترى خود بر دیگر ایرانیان مى دانست، با تکیه به دولت خارجى (روسیه آن زمان) و به همراه گزمه هاى خود، مجلس را به توپ بست و پارلمان را تعطیل کرد. در برابر او چریک هاى ایرانى، از تبریز به همراه ستارخان و باقرخان چریک به تهران آمدند و مجلس را از استبداد پس گرفتند.

جناب پهلوى! با درس آموزى از تجربه هاى گذشته و آنچه بر پدر و پدر بزرگتان رفت، نپذیرید که افراد، هواداران و از همه بدتر، سیستم هایى شما را به عنوان شاه، وارث آن گذشته غیر قابل دفاع و شکننده قرار دهند و ناخواسته در برابر نسلى قرار بگیرید که در تجربه عملى، دوران پدر شما را دیکتاتورى وابسته به خارجى ها مى دانند. رک بگویم اجازه ندهید آمریکاى ترامپ و حکومت عربستان با قرار دادن یک تیم و بودجه اختصاصى از رضا پهلوى خوش سخن و مدرن، شاه مستبد دیگرى بسازند که مردم به جاى همراهى با او در برابرش قرار بگیرند. معلوم است که اگر گذار ایران از استبداد دینى، به دخالت خارجى و نابودى ایران براى احیاى سلطنت منجر شود، ایرانیان بى شمارى چون ستارخان و باقرخان چریک در مقابل آن خواهند ایستاد.

کدام رضا؟ پهلوى یا پسر شاه؟
استراتژى تخم مرغها در دو سبد، به دوگانگى شخصیت و رفتار شما منجر شده. در نتیجه ما با دو رضا پهلوى روبروییم. یکى آن که در غرب بزرگ شده و دمکرات است و علاقمند به هنراست و در مصاحبه با رادیو فردا مى گوید اگر دوباره به دنیا مى آمدم، دوست داشتم یک کارگردان سینما باشم. یعنى هنرمندى و خلق یک فیلم را به بودن در سیاست ترجیح مى دهد.

همین آقاى رضا پهلوى است که از آینده ایران دمکراتیک، سکولار، هماهنگ با موازین حقوق بشر حرف مى زند و مى گوید در خون من ژن سلطنت نیست و بر گذشته پدرش انتقاد دارد و مى پذیرد که اگر پدرم و رژیم پدرم ایراد نداشت، که انقلاب نمى شد. این همان رضا پهلوى است که اعلام مى کند میلى به قدرت ندارد و برایش تنها رفتن استبداد و آزادى مردم ایران مهم است. از این نظر رضا پهلوى شبیه تمامى هشتاد میلیون ایرانى است با حقوق برابر شهروندى. با این رضا پهلوى حتى من که زندانى سیاسى پدرش بوده ام، احساس هم مسیر بودن مى کنم.

اما ما با رضا پهلوى دیگرى هم روبرو هستیم. کسى که هم نام شماست، اما بیش از هر چیزى پسر شاه سابق ایران است. وارث سلطنت اوست. براى ادامه پادشاهى ایران قسم خورده. و حاضر نیست قسم اش را به حفظ تاج و تخت پس بگیرد. و در مقابل انتقادهایى که به پدرش مى شود، تنها با گفتن این جمله که “اما پدرم ایران را دوست داشت” پنجاه سال پیامد وابستگى پدرش به انگلیس و آمریکا را نادیده مى گیرد. هزاران اعدامى و شهید و دهها هزار زندانى سیاسى شکنجه شده را نادیده مى گیرد. کودتاى آمریکایى ٢٨ مرداد سال ٣٢ را در حمایت از پدرش، علیه مصدق و ملیون، نادیده مى گیرد. فساد و ناکارآمدى سیستم پادشاهى پدرش را که منجر به انقلاب شد را نادیده مى گیرد و تنها با یک جمله کلیشه اى احساسى که “اما پدرم ایران را دوست داشت” از پاسخ دادن طفره مى رود.

پدر ایراندوست شما طبق اسناد منتشر شده اخیر آمریکا، حتى به اصرار کندى رییس جمهور آمریکا هم حاضر نبود فقط سلطنت کند و قدرت را در اختیار نخست وزیر موقت آقاى امینى قرار دهد. شاه پدر شما با قدرت طلبى مستبدانه و اینکه فکر مى کرد او چون از ژن رضا شاه است، شعورش از همه مردم ایران بالاتر است، حتى به یک روزنامه و حزب آزاد اجازه فعالیت نداد، تا آنجا که براى مردم ایران راهى جز انقلاب باقى نماند.
اما شما حداقل دو راه در پیش رو دارید. یا رسما پایان سلطنت را اعلام کنید و به همه شبهه ها پایان دهید که ژن خود را چون پدرتان برتر از ایرانیان دیگر نمى دانید، تا همه در کنار هم بایستیم.
یا پشت سلطنت بایستید و همانطور که قرار است از مزایایش استفاده کنید، هزینه هایش از جمله پاسخگویى به ژن برتر و ظلم هاى نظام سلطنت پهلوى که شما وارث آنید را هم بپردازید.

مگر غیر از این است که شما با امتیاز همین پسر شاه بودن، در صفوف مخالفین ظاهر شده اید و دست از سلطنت بر نمى دارید تا در رقابت هاى سیاسى قد بلندتر از سیاسیون دیگر بنمایید؟
آن رضا پهلوى دوست داشتنى و خوش سخن که در بعضى مصاحبه ها خود را مى نماید، هم چون ما یک شهروند است و کسى بر او ایرادى نمى بیند. اما آن رضا پهلوى که پسر شاه است، به محض تظاهرات مردمى که رهبرى نشده در بیش از هفتاد شهر به خیابان ها ریختند، در تلویزیون ظاهر مى شود و چون رهبر یگانه انقلاب با مردم حرف مى زند و مى فرماید شما ادامه دهید! (گویى آنها با فرمان او به خیابان آمده اند که با فرمان او بمانند. او سوار بر موج هاى خودجوش ایجاد شده مى شود، که نتیجه اش مصادره جنبش مردم ایران به نفع سلطنت موروثى و سرخوردگى همه مخالفین است.)
پسر شاه به مردم حاضر در خیابان مى گوید در خیابان بمانید، من با خارجى ها صحبت مى کنم.
این حرف او ما شنوندگان را به این نتیجه مى رساند که وى راهى جز راه پدر بزرگ و پدرش که تکیه بر حمایت خارجى بود را نمى شناسد و مى خواهد آزموده ناموفق وابستگى به خارجى را دوباره بیازماید. و از همینجا معلوم مى شود در آینده، او از دو رضا پهلوى موجود و نامعلوم، به یک رضا پهلوى معلوم، که تنها پسر شاه است و وارث تاج و تخت موروثى و وابسته به خارجى تبدیل خواهد شد و میل قدرت و سلطنت، دیگر جایى براى آن رضا که به ظاهر مهربان و آزادى خواه است نخواهد گذاشت.

ما مى دانیم، و شما بهتر از همه ما مى دانید که
تلویزیون هاى حامى شما، با بودجه هاى سرى سالهاست با پخش برنامه هاى غیر سیاسى سرگرم کننده، مشغول کار شده اند، تا در روز صفر سیاسى شوند و پسر شاه را با تبلیغات گسترده بر تخت سلطنت بنشانند. آنها مدتهاست با نمایش صحنه هاى تبلیغاتى از آرشیو تلویزیونى دوران شاه، بخشى از نسل جدیدى را که بدبختى هاى زمان شاه را تجربه نکرده اند را به این نتیجه مى رسانند که زمان شاه گویى دوران گل و بلبل بوده و نسل قبلى همگى دیوانه بوده اند که علیه منافع خودشان انقلاب کرده اند. حال آن که این تصاویر همان تصاویرى است که وقتى ما زندانیان سیاسى زیر شکنجه بودیم و اکثریت مردم در فقر مى زیستند، از تلویزیون هاى حکومتى شاه پخش مى شد. کار این تلویزیونها مثل این مى ماند که چهل سال بعد، تصاویر تبلیغاتى جمهورى اسلامى را که هم اکنون از رسانه هاى حکومتى پخش مى شود، براى اثبات خوبى رژیم آخوندى نمایش دهند. آیا استفاده از تصاویر تبلیغاتى دوران شاه به عنوان واقعیت هاى آن دوران، تحریف تاریخ براى بازگشت سلطنت شما نیست؟
در دوران شاه نسل ما و مردمى که در ایران فقر زده و استبداد زده مى زیستند، به دروغ بودن آن تصاویر تبلیغاتى تلویزیون شاه مى خندیدند. همانگونه که مردم ایران امروزه به تصاویر تبلیغاتى جمهورى اسلامى از رسانه هایش مى خندند.

سیمرغ ایرانى
نجات جامعه ایران با رهبرى واحد ممکن نیست. چرا که این جامعه از مرحله پذیرش استبداد، چه دینى، چه سلطنتى، چه فردى گذشته و هیچ رهبر واحدى نمى تواند این جامعه متکثر ایرانى را نمایندگى کند. توهم رهبرى واحد، هنوز شکل نگرفته به شکست مى انجامد و یا بر فرض محال اگر هم به پیروزى رسد، به دیکتاتورى خواهد انجامید. در فرداى ایران تنها باید به سیمرغ ایرانى دل بست که از نمایندگان اقشار، اقوام، نسل ها و گروه هاى مختلف جامعه شکل بگیرد. براى خیال خام قدرت فردى، با سیمرغ آینده ایران نمى توان جنگید. اگر سیمرغ رهبرى جامعه آزاد ایران شکل نگیرد، برنده آن نه شما هستید، نه هیچ یک از مخالفین فعلى جمهورى اسلامى. که متاسفانه احتمال اول این است که به جاى سیمرغ ایرانى، یک لاشخور، یک سپاهى یا اطلاعاتى کراواتى وابسته به روسیه بر سر کار خواهد آمد. او حتى ممکن است سران این رژیم را هم محاکمه کند تا مردم را در ابتدا راضى کند.

سیمرغ ایرانى، نه سلطنت موروثى!
مردم ایران یک گروه سلطنت طلب نیستند. گروه هاى فکرى و دینى و قومى و نسلى و طبقاتى آنها از خود سخنگویان و نمایندگانى دارند که نماینده درد و رویاهاى ایشان است. اجازه دهیم در فرداى ایران، سیمرغ ایرانى که از نمایندگان آنان شکل مى گیرد، مجلس موسسان را تشکیل دهد و اداره کند، نه تنها هواداران رضا پهلوى.

سلطنت اگر بى قدرت است، چه کارى براى فرداى ایران خواهد کرد؟ شاهى که مثل ولى فقیه به هیچ نهادى پاسخگو نیست، چگونه قرار است خود مانع از استبداد بعدى دیگران شود؟ ما به قدرتمندانى در فرداى ایران نیازمندیم که در مقابل قوه قضاییه مستقل پاسخگو باشند و موقت باشند و در صورت آگاهى مردم از خطاهایشان، با اولین راى گیرى از قدرت عزل شوند، نه چون ولى فقیه و شاه که با راى مردم عزل نمى شوند.

رضاى عزیز! از دو گانگى خارج شو!
براى چند هزار طرفدار سلطنت که بیشترشان تنها نوستالژى طبقاتى دوران گذشته خود را دارند و خیلى هایشان در پایان عمر خود به سر مى برند، مردم را دچار دوگانگى نکن. با آزادگى اعلام کن، سلطنتى که جز تعصب به تئورى غیر علمى ژن برتر مبنایى ندارد، براى تو بى ارزش است.

با احترام و دوستى
محسن مخملباف
٢۵ فوریه ٢٠١٨

​منبع: وب سایت مخملباف

هوشنگ ابتهاج (سایه) نود ساله شد


اعتراض به رفتارهای خشونت‌آمیز در برابر مخالفت مدنی

$
0
0

زیتون– زنان مستندساز طی بیانیه‌ای به برخوردهای خشونت آمیز با زنان معترض به «حجاب اجباری» معرف به دختران خیابان انقلاب اعتراض کردند.

در این بیانیه که خطاب به روسای قوای سه گانه نوشته شده٬ آمده است: «قانون و شرع به مجریان و ضابطان آن مجوز نداده است تا با زنانی که بدون هرگونه خشونت، به حجاب اجباری که آن را ناعادلانه می‌دانند و معترض هستند، با ضرب و شتم، توهین و انتساب افتراهای ناروا برخورد کنند.»

زنان مستندساز در ادامه تاکید کردند در زمانی که وجوب پوشش موی سر مورد اجماع علمای دین نیست و بسیاری از آن‌ها اجبار در این امر را مغایر با دستوراتِ اسلام می‌دانند، این‌گونه رفتارهای خشونت‌آمیز و غیرمدنی در برابر اعتراض مسالمت‌آمیز و صلح‌طلبانۀ دختران خیابان انقلاب، قبل از هر چیز اعتبار شما را در صحنه‌های داخلی و بین‌المللی زیر سؤال خواهد برد.

متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:

رؤسای محترم قوای مقننه، مجریه، قضاییه
و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی؛

ما زنان مستندساز به اقتضای حرفه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خود شاهد نابسامانی‌ها و کمبودهای فراوانی در حوزۀ زنان هستیم و همواره تلاش کرده‌ایم با حضور در سخت‌ترین موقعیت‌ها، انعکاس‌دهندۀ این مشکلات باشیم. اما اکنون به شدت از رفتارهای خشونت‌آمیزِ اِعمال‌شده بر زنانی که به شکلی مسالمت‌آمیز خواهان حجاب اختیاری و حق انتخاب پوشش هستند، خشمگین و آزرده‌خاطر هستیم. قانون و شرع به مجریان و ضابطان آن مجوز نداده است تا با زنانی که بدون هرگونه خشونت، به حجاب اجباری که آن را ناعادلانه می‌دانند و معترض هستند، با ضرب و شتم، توهین و انتساب افتراهای ناروا برخورد کنند.
شما متعهد به اجرا و نظارت بر حُسن اجرای قانون هستید. اما آن‌چه اکنون شاهد آن هستیم برخورد خشن و غیرانسانیِ مأموران و ضابطان قانون با شهروندان معترض است.
در زمانی که وجوب پوشش موی سر مورد اجماع علمای دین نیست و بسیاری از آن‌ها اجبار در این امر را مغایر با دستوراتِ اسلام می‌دانند، این‌گونه رفتارهای خشونت‌آمیز و غیرمدنی در برابر اعتراض مسالمت‌آمیز و صلح‌طلبانۀ دختران خیابان انقلاب، قبل از هر چیز اعتبار شما را در صحنه‌های داخلی و بین‌المللی زیر سؤال خواهد برد.
مجریان شما در برابر دیدگان شهروندان، دختران خیابان انقلاب را از سکوهایی که برای اعتراض مسالمت‌آمیزشان انتخاب کرده‌اند، به پایین پرت می‌کنند و دست و پایشان را می‌شکنند، و حتی می‌شنویم در خفا و بازداشت آنان را کتک می‌زنند.
انتظار ما از شما احترام به زنان سرزمین‌مان است که همواره با مشارکت در همۀ امور اجتماعی برای آبادانی این کشور کوشیده‌اند.
حرمت‌ها را حفظ کنید و تاب مخالفت‌های مدنی و صلح‌طلبانه را داشته باشید.
ما تنها ثبت‌کنندگان وقایع اجتماعی نیستیم. تاریخ هم آن‌ها را ثبت خواهد کرد.

آزاده آریامنش-سپیده ابطحی -مینا اکبری-سلمه اربابون -نگین احمدی -فاطمه احمدی-سونیا اسماعیلی -مهناز افضلی-پگاه آهنگرانی-شیرین برق نورد -تهمینه بهرام علیان -سوسن بیانی -آزاده بیزارگیتی-فرشته پرنیان -سعیده پوستی-زینب تبریزی-روناک جعفری -فرناز جورابچیان-الهام حسین زاده-سمیه حق نگهدار-فاطیما حیدری-لیلی خاتمی-افروز خانبلوکی-فیروزه خسروانی-لیلا خوانساری-فاطمه ذوالفقاری-سمانه راد-فریبا رستمی-سامره رضایی-ناهید رضایی-آزادی رضاییان مقدم-مرجان ریاحی- مونا زاهد-افسانه سالاری -رضوان سرمد -سحر سلحشور -آزاده سلیمیان -مریم شاپوریان -نیلوفر شاندیز -فرحناز شریفی -پویان شعله ور-بهار شوقی-فریده صارمی-مژگان صیادی -فائزه عزیز خانی-عطیه عطارزاده -سروناز علم بیگی-مریم فیروزی-گلبو فیوضی-مینا کشاورز -محدثه گلچین عارفی-نسیم مرعشی-نگار مسعودی-زهرا مشتاق-سحر مصیبی-عالیه مطلب زاده -مهناز محمدی-مریم محمدی-سونا مقدم-میترا منصوری-همیلا موید -فاطمه موسوی-آزاده موسوی -نسیم نجفی-اعظم نجفیان -رایا نصیری-لیلا نقدی پری-میدیا واثقی-عاطفه یارمحمدی -حانیه یوسفیان

قهدریجان علیا علیه قهدریجان سفلی

$
0
0

زیتون-حسام فریدنی: ۳۰ سال پیش از آن که قهدریجان به دلیل اعتراض‌های دی ماه و کشته شدن شش نفر در مقابل پاسگاهش مشهور شود، با پرونده مهدی هاشمی و درگیری‌های محله علیا و سفلی مشهور شد؛ درگیری‌هایی که ریشه درگرایش‌های حامیان آیت‌الله خمینی و مخالفانش داشت.

محله علیا که سید مهدی هاشمی و حامیانش در آن زندگی می‌کردند، محله حامیان آیت‌الله خمینی بود و محله سفلی محل حضور جریان‌های حامی شاه.

محله سفلی همواره پذیرای ابوالحسن شمس‌آبادی بود که از روحانیون مخالف نیروهای مشهور به انقلابی بود و او در مسجدهای این محله سخنرانی می‌کرد.

شیخ قنبرعلی صفرزاده هم از روحانیون قهدریجانی بود که در محله سفلی سخنرانی می‌کرد و از مخالفان نیروهای مشهور به انقلابی بود.

 عاملان  قتل آیت‌الله شمس‌آبادی گفته‌اند که او در یک سخنرانی تلویحا آیت‌الله خمینی را«مردک دیوانه» خوانده بود و آنان به تعبیری «خونشان به جوش آمده بود».

عباس‌قلی حشمت از ملاکان بزرگ قهدریجان هم ساکن محله سفلی بود و نیروهای مشهور به انقلابی او را متهم می‌کردند که با سازمان مجاهدین خلق همکاری می‌کرده است.

در اعترافات مهدی هاشمی اعلام شده که او گفته است منزل عباس‌قلی حشمت«مرکز افراد خوش‌گذران و لاابالی شده است».

پس از پرونده مهدی هاشمی، نیروهای حامی آیت‌الله خمینی از او با عنوان «شهید» نام برده‌اند.

در پرونده مهدی هاشمی هم چنین اعلام شده که رضا مرادی و محمد کاظم زاده، عاملان قتل عباس‌قلی حشمت، نتوانسته‌اند او را تنها گیر بیاورند و«بدون دستور» مهدی هاشمی، سعید و همایون حشمت، دوپسر عباس‌قلی حشمت را که همراه او بوده اند، نیز کشته اند.

متهمان و مطلعان یک ترور؛مهدی هاشمی،یا محمد عطریان فر و احمد سالک

دست اندرکاران پرونده سید و حذف آیت‌الله

برخی نزدیکان مهدی هاشمی می‌گویند که «عاملان قتل حشمت، پس از این‌که متوجه شدند که پسران وی شاهد قتل بوده‌اند، از ترس لو رفتن، آنان را هم کشته‌اند و ناراحتی سید مهدی بعد از شنیدن خبر اقدام اطرافیانش به حدی بود که از شب تا صبح سیگار کشیده است».

 

در این فضا این چهره‌ها، پیش و پس از انقلاب ۵۷ توسط نیروهای مشهور به انقلابی که ترور شدند.

نفوذ مهدی هاشمی باعث شده که بود که او به عنوان آمر این قتل‌ها معرفی شود. از این موضوع همه مقامات جمهوری اسلامی اطلاع داشتند و درباره قتل آیت‌الله شمس‌آبادی نیز مهدی هاشمی در زمان شاه در دادگاه محاکمه شده بود.

ایران‌گیت و حذف آیت‌الله در مصاحبه با ابوالحسن بنی‌صدر

قربانیان افشای معامله پنهانی

در فضای سال‌های پس از انقلاب این شایعه برای نیروهای انقلابی، جزو امتیازات مهدی هاشمی محسوب می ‌شد، نه ضعف‌هایش.

با این‌حال پس از چند سال این پرونده‌های در آب نمک خوابانده شده، از اتهامات مهدی هاشمی شد و جمهوری اسلامی به کشته‌شدگان لقب شهید داد.

 آیت‌الله خمینی در یک سخنرانی خطاب به جوانان گفته بود که عمامه روحانیون مخالف انقلاب را از سرشان بردارند و تاکید کرده بود که «من نمی‌گویم بکشند، این‌ها قابل کشتن نیستند لکن عمامه از سرشان بردارند».

یکی از موضوعات درگیری آیت‌الله ابوالحسن شمس‌آبادی با نیروهای مشهور به انقلابی، سخنانش علیه کتاب «شهید جاوید» اثر نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی در سال ۴۸ شمسی بود.

این کتاب در شرایطی تألیف و منتشر شد که موضوع تشکیل حکومت اسلامی به عنوان هدف اصلی مبارزات مذهبیان پیرو آیت‌الله خمینی نیاز به تبیین و استناد دینی داشت که در این کتاب به بیان آن پرداخته شده بود و هدف امام حسین را از قیام تلاشی در جهت برپایی حکومت اسلامی دانسته بود.

آیت‌الله منتظری و مشکینی نیز ضمن استقبال از این کتاب مقدمه‌ای درباره این کتاب نوشته بودند که به مذاق خیلی از روحانیون آن زمان خوش نیامده بود.

با این حال روحانیون سنتی با این کتاب مخالف بودند. آیت‌الله شمس‌آبادی از جمله روحانیونی بود که در سخنرانی‌هایش بارها به مخالفت با این کتاب پرداخته بود.

 

دادگاه مهدی هاشمی در زمان حکومت شاهنشاهی به اتهام دست داشتن در قتل آیت‌الله شمس‌آبادی

آن‌چنان که آیت‌الله منتظری در خاطرات خود نقل می‌کند: «پس از تبعید ما در آن زمان آیت‌الله شمس‌آبادی گفته بود که امام حسین اینها را لت و پارشان کرد. بعد امام هم در یکی از صحبت‌هایشان در نجف گفتند که این آخوندهایی که این چنین صحبت می‌کنند می‌بایست عمامه‌شان را برداشت و رسوایشان کرد».

احمد خمینی به دنبال رهبری آینده بود

پیدا و پنهان مهدی هاشمی

ادامه این درگیری‌ها در نهایت منجر به قتل مرموز آیت‌الله شمس‌آبادی شد. در کتاب خاطرات سیاسی محمدی ری‌شهری اعلام شده که مهدی هاشمی به جعفرزاده و شفیع‌زاده دستور قتل مهدی هاشمی را داده و آنان اسماعیل ابراهیمی را نیز با خود همراه برده‌اند.

در سال ۶۲ نیز مهدی هاشمی خود درخواست بررسی مجدد پرونده مزبور را «جهت رفع ابهامات و اعاده حیثیت» داده بود که شورای عالی قضایی به دلیل ماهیت اختلاف‌برانگیز پرونده از بررسی آن اجتناب کرد.

روایت عاملان این قتل اما چیز دیگری است و آنان گفته‌اند که آیت‌الله شمس‌آبادی در یک سخنرانی تلویحا آیت‌الله خمینی را«مردک دیوانه» خوانده بود و آنان به تعبیری «خونشان به جوش آمده بود».

آنان می‌گویند تنها قصد گوشمالی دادن آیت‌الله شمس‌آبادی را داشته‌اند اما او بیمار و مسن بوده، سکته کرده است.

نزدیکان آیت‌الله منتظری هم‌چنین می گویند که آیت‌الله خمینی در یک سخنرانی دستور برخورد با روحانیون مخالف حرکت انقلابی را صادر کرده بود.

اشاره آنان به این سخنرانی آیت‌الله خمینی است که درباره روحانیونی که با حرکت او برای مبارزه با حکومت شاه همراه نبودند، گفته بود:« باید جوان‌های ما عمامه‌های این ها را بردارند، عمامه این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام، این‌طور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد می‌کنند، باید برداشته شود.من نمی‌دانم جوان‌های ما در ایران مرده‌اند، کجا هستند، ما که بودیم این‌طور نبودیم. چرا عمامه‌های این ها را برنمی‌دارند؟من نمی‌گویم بکشند،این‌ها قابل کشتن نیستند، لکن عمامه از سرشان بردارند….لازم نیست آن‌ها را خیلی کتک بزنند،‌لکن عمامه‌هایشان را بردارند».

آیت‌الله منتظری نیز در کتاب خاطراتش قتل را نتیجه تحریک تعدادی بچه تندرو می‌داند که قصد اصلی‌شان گوشمالی بوده اما برخلاف میلشان موجب قتل شده‌اند و البته کار درستی نیز نبوده است.

 

پس از قتل آیت‌الله شمس‌آبادی، مهدی هاشمی و چند نفر دیگر بازداشت شدند. او در دادگاه نخست به سه بار اعدام محکوم شد اما دیوان عالی کشور پرونده را به دلیل نقض تحقیقات به دادگاه بدوی فرستاد و در این کش و قوس انقلاب  پیروز و مهدی هاشمی از زندان آزاد شد.

در سال ۶۲ نیز مهدی هاشمی خود درخواست بررسی مجدد پرونده مزبور را «جهت رفع ابهامات و اعاده حیثیت» داده بود که شورای عالی قضایی به دلیل ماهیت اختلاف برانگیز پرونده از بررسی آن اجتناب کرد.

یکی از ایرادات آیت‌الله منتظری به موضوع رسیدگی به اتهام‌های قتل مهدی هاشمی این بود که اگر قرار است به این پرونده‌ها رسیدگی شود چرا قوه قضائیه رسیدگی نمی‌کند و این ماموریت به وزارت اطلاعات داده شده است.

جهان سلطان آقایی و رمضان مهدی‌زاده نیز دو فردی هستند که درکیفرخواست مهدی هاشمی اعلام شده که با دستور او و به اتهام «قوادی» کشته شده‌اند اما در پرونده مهدی هاشمی و دیگر مطالب منتشر شده تنها به صورت گذرا به سابقه آنان اشاره شده است.

داوری اردکانی؛ از پسامدرنیته تا مدرنیته انتقادی

$
0
0

۱- زمانی‌که در ابتدای دهه ۸۰ خورشیدی به سراغ جهان‌انفسی چون دکتر داوری رفتم، دو پیش‌داوری نسبت به او نزد خود داشتم. از سویی او برایم جهان‌انفسی ناشناخته و حتی مرموزی بود که میل به شناختن، گفتگو کردن و حجاب از رخ برکشیدنش لذتی وصف‌ناپذیر و میلی وسوسه‌انگیز می‌نمود و از سوی دیگر بر بستر فهم خام و ایدئولوژیک از مجادلات نظری دهه ۷۰ میان پوپری‌ها و هایدگری‌ها ، پیش‌داوری بدبینانه در حق او آن‌چنان در من ریشه دوانده بود که شاید جز پروژه «نقدِ نقد» استادی چون بیژن عبدالکریمی، نمی‌توانست به سوی پیش‌داوری‌زدایی سوقم دهد و در موقعیت پساپیش‌داوری در محضر داوری‌ام نشاند!

اما دکتر داوری را در پس قریب به یک‌سال شاگردی و هم‌نشینی چگونه یافتم؟

استاد همان جهان‌انفسی وسیعی بود که گمانش را داشتم، اما نه مرموز بود و نه شگفت‌انگیز؛ سخن فیلسوفانه‌اش گاه شاعرانه بود اما شاعرانگی که به الزامات منطق پای‌بند بود.

او گرچه از سنت هایدگر می‌آمد و پس از دکتر فردید، زعیم این نحله محسوب می‌شد و لاجرم دلداده نقد مدرنیته بود و اساسا با «نقد مابعدالطبیعه غرب» و «پوکاندن»ِ آن شروع می‌کرد، اما حقیقت نزد او گرچه بیرون مابعدالطبیعه غرب اتفاق می‌افتاد اما خارج از ساحت گفتگو و بیرون از عرصه بین‌الاذهانی نبود.

با آن داوری وجودی که هیچ شباهتی به داوری مکتوب و متجسد در متنِ کیهان فرهنگی و کیان نداشت، می‌شد بعد از کلاس شماره ۲۱۲ دانشکده ادبیات، تا جلوی مجسمه فردوسی قدم‌زنان و بحث‌کنان رفت و حتی ساعت‌ها جلوی چشمان خشمگین راننده منتظرٍ استاد، گفتگو را ادامه داد و آخر داستان هم با استاد خنده‌رویی مواجه بود که می‌گفت زنگ بزن بیا فرهنگستان ادامه بدهیم!

داوری، آن سال‌ها گرچه هنوز منتقد مدرنیته بود اما به گمانم تحت تاثیر انقلابی ضدمدرن که تجربه‌اش را پشت سر نهاده بود به سرعت از موضع منتقد بیرونی مدرنیته به موضع منتقد درونی در حال عزیمت بود.

پاییز سال ۸۱ وقتی مسعود پدرام و محمدجواد کاشی برای مصاحبه‌ای صمیمانه ، جدی و بی‌تعارف به سراغ دکتر داوری رفتند با داوری مواجه شدند که نه مدرنیته را می پکاند* و نه حتی بیرون آن می‌ایستاد.

دیگر نمی‌شد داوری را با برچسب فیلسوف ضدمدرن به داوری نشست و جهان اندیشه ایرانی را با دوگانه مدرن-ضدمدرن منطبق بر دوگانه سروش-داوری توضیح داد.

۲-دکتر داوری اما هفته پیش در نامه‌ای که برای دبیرخانه هم‌اندیشی علوم انسانی اسلامی فرستاد، آشکارا گذار خود به موقعیت دفاع از مدرنیته را به نمایش گذاشت و گرچه در پایان متن به «مدرنیته ممکن» اشاره کرد اما دفاع او از پروژه علم به عنوان مهمت‌ترین محصول مدرنیته نشان داد که او بیرون تجدد نمی‌اندیشد و نقادی‌اش را نسبت به آن در درون پروژه‌ای که هابرماس نام «مدرنیته ناتمام» بدان داده جستجو می‌کند.

اما داوری در نامه‌اش چه گفت؟

۲-۱- تاکید بر ماهیت سکولار علم:

دکتر داوری تاکید می‌کند که علم ماهیتی متفاوت از دین دارد و با این تاکید می‌گوید که علم بر تقدس‌زدایی از جهان و انسان مبتنی است و از این حیث با دین که نقطه آغازش رازگرایی و امر قدسی است ماهیتا متفاوت است. این تفاوت البته در دل خود حاوی تفاوتی هستی‌شناختی نیز هست؛ در جهان جدید آدمی خدایگان هستی است و جان جهان و مسلط بر آن و  طبیعت را نه تنها ابژه شناخت خود می‌کند و خود را سوژه شناسای هستی بلکه طبیعت را تحت سلطه خویش نیز درمی‌آورد و مقهور خویش می‌کند. بر خلاف آن آدمی در قلمرو دین بنده است و لازمه بندگی‌اش نیز تسلیم و رضا.

این‌جاست که داوری می‌گوید: «به عبارت دیگر وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد. البته وجود علوم دینی محرز است و این علوم در همه‌جا و بخصوص در کشور ما جایگاه ممتاز دارند؛ اما آنها علومی هستند که مسائلشان مسائل دینی است».

بدین‌سان دکتر داوری بر تفاوت در مسئله علم با مسئله دین نیز صحه می‌گذارد و با این تاکید به ما می‌گوید که مسئله علم، هیچ امرقدسی که با عقل سلیم نتوان آن را شناخت نیست. طرفه آن‌که ساحت علم نه تنها از ساحت دین جداست بلکه از هرگونه اندیشه تئولوژیک نیز مبراست!

۲-۲-تئوری حقیقت:

دکتر داوری در ادامه نامه به تئوری حقیقت می‌رسد و به این سوال پاسخ می‌دهد که معیار درستی و نادرستی گزاره‌های علمی چیست؟

او می‌گوید: «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی‌توان سنجید. چنان‌که حکم در باب فقه و حدیث با ملاک و میزان متدولوژی علم جدید اعتبار و وجهی ندارد».

این‌جاست که بر خودبسندگی پروژه علم پای می‌فشارد و می‌گوید ملاک صحت نیز نه در بیرون علم بلکه در درون آن است و باید با روش‌شناسی که خود علم پیش‌بینی کرده به سراغ آن رفت و نه با روش‌شناسی بیرون از آن!

در این‌جا دکتر داوری با اصرار بر خودبسندگی علم در واقع بر خودبسندگی عقل خودبنیاد صحه می‌گذارد و به خواننده می‌گوید مدرنیته و عقل خودبنیادش را نمی‌توان نقد کرد مگر با پذیرش الزامات خود آن و تن دادن به روش‌شناسی که پیش پای مان نهاده است.

۲-۳-نسبت علم با جهان جدید:

دکتر داوری با این جملات متن کوتاه خود را به اوج می رساند که: «توجه داشته باشید که علم اجتماعی علم نظم جامعه مدرن است. در ۳۰۰ سال اخیر در غرب علوم اقتصاد و تاریخ و حقوق و جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی و … به وجود آمده و تحقیقات عظیمی در مسائل آن علوم صورت گرفته است که بی‌اطلاع وسیع و دقیق از آنها و بدون نقد و تحقیق نمی‌توان درباره آنها حکم کرد و مثلاً تصمیم گرفت که علم دیگری جانشین آنها شود».

در واقع او در این جملات می‌گوید پروژه علم محصول و میوه جهان جهان و انسان متجدد است و بدون تحقق تاریخی این نظم نمی‌توان به علم نیز نزدیک شد؛ در واقع نخست باید مدرن شد و به اقتضائات مدرنیت تن در داد و سپس از علم و به‌ویژه علوم انسانی و اجتماعی سراغ گرفت و احیانا نقادی‌اش کرد!

و این‌جاست که به واقعیت جهان ایرانی می رسد و می گوید: «علم اجتماعی جدید با نظم تجدد تناسب دارد. ما اگر نظم دیگری جز نظم تجدد در نظر داریم و به چگونگی قوام و به راه تحقق آن می‌اندیشیم و برای رسیدن به آن می‌کوشیم شاید در راه علمی متناسب با نظم تازه قرار بگیریم. در این مورد هم توجه داشته باشیم که علم و جامعه با هم قوام می‌یابند. جامعه کنونی ما جامعه توسعه‌نیافته است. این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد، بی‌آنکه از توانایی‌های آن برخوردار باشد».

لذا با پذیرش این‌که این جامعه همه نیازهای جامعه مدرن را دارد بی‌آنکه از توانایی‌های آن برخوردار باشد، آشکارا پیروزی تجدد و فراگیری آن در جهان ایرانی را اعلام می‌کند و با پذیرش ضمنی شکست منتقدان تجدد آرزو می‌کند که ایرانیان توانایی‌های تجدد را نیز به دست آورند و در واقع اینجا به نقد «تجدد ناقص» ایرانی می‌رسد.

داوری دیگر نمی‌خواهد تجدد را کنار بگذارد، دیگر تجدد را عامل مصائب بشری نمی‌داند و دیگر از متجددنشدن ایرانیان خشنود نیست.

او تجددی تمام عیار را می‌خواهد که در آن ایرانیان آن‌چنان متمتع از تجدد باشند که مواجهه‌شان با آن بر مدار نیاز ایرانیان و ناز تجدد نباشد؛ بر مبنای دوگانه تجددشیفتگی-دین خویی نباشد و «توانایی‌های تجدد» را برای‌شان به ارمغان آورد.

۳-نهایتا اما دکتر داوری فراموش نمی‌کند بگوید که : «توجه داشته باشیم که علم یک طرح مهندسی ساختنی نیست، یافتنی است».

او با این تعبیر می‌گوید پروژه علم جزئی تفکیک‌پذیر و مهندسی‌پذیر از مابعدالطبیعه تجدد نیست که فی‌المثل بگوییم ما مدرنیته را نمی‌خواهیم. یعنی به عقلانیت فرهنگی که جان تجدد است تن در نمی‌دهیم اما خرد ابزاری تجدد را می‌گیریم وخودمان مهندسی معکوسش می‌کنیم.

دکتر داوری در این متن کوتاه عدول خود از مدعاهای پسامدرنیستی و ورود خود به جرگه تجددخواهان انتقادی را اعلام می‌کند ؛اعلامی که حتی اگر دیرهنگام هم باشد در میراث نظری او باقی خواهد ماند؛ چنان‌که «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء»ی مهندس بازرگان نه تنها باقی ماند بلکه حتی به‌رغم دیرهنگامی به اندازه و حتی بیش از میراث فکری ۸۵ سال پیش از آن اهمیت یافت.

🍃زنده|بازداشت علیرضا فرهادزاده مستندساز محیط‌زیست

$
0
0


یکی از دختران خیابان انقلاب اعتصاب غذا کرد


تجمع بازنشستگان کشوری مقابل وزارت تعاون



 ابراز نگرانی عفو بین‌الملل درباره وضعیت زنان بازداشتی مخالف حجاب اجباری

سازمان عفو بین الملل در بیانیه تازه‌ای نسبت به وضعیت زنان بازداشت شده مخالف حجاب اجباری در ایران ابراز نگرانی کرد.Risultati immagini per ‫دختران خیابان انقلاب‬‎

ایران سازمان بی‌المللی نگران است که  با توجه به  اظهار نظر پلیس ایران درباره احکام طولانی مدت برای زنان مخالف با حجاب اجباری، دهها زن ایرانی معترض به حجاب اجباری با دادگاههای غیر عادلانه یا زندان‌های طولانی مدت مواجه شوند./بی‌بی‌سی فارسی


بازداشت علیرضا فرهادزاده مستندساز محیط‌زیست

 علیرضا فرهادزاده، مستندساز محیط زیست در ایران بازداشت شده است.

این بازداشت در ادامه دستگیری فعالان محیط زیستی که از اوایل بهمن‌ماه در ایران آغاز شد صورت گرفت.

بر اساس گزارشا‌های موجود تعدا بازداشتی های محیط زیستی به ۱۴ نفر می‌رسد.

کاووس سیدامامی، استاد دانشگاه، یکی از این بازداشت شدگان بود که در زندان جان باخت.


وزیر کار: هواپیمای سقوط کرده هیچ مشکل فنی‌ای نداشت



رییس کل دادگستری استان تهران: پرونده پلاسکو در حال طی کردن مراحل نهایی است

غلامحسین اسماعیلی رییس کل دادگستری استان تهران در خصوص آخرین وضعیت پرونده حادثه پلاسکو گفت:پرونده هنوز در دادسرا است و تحقیقات مفصل و کارشناسی‌های متعددی انجام شده است.

وی افزود: در رابطه با جانباختگان و مالباختگان حادثه و همچنین در ارتباط با اصل وقوع حادثه و نهاد‌ها و بخش‌های مختلف که کارشناسان در بروز حادثه سهمی برای قصور و تقصیر آن‌ها قائل هستند کارشناسی مفصلی انجام شده است و پرونده مراحل نهایی را طی می‌کند و پرونده در هنوز در دادسراست./میزان


مولاوردی: ضرب و شتم یکی از دختران معترض به حجاب را پیگیری کردم

شهیندخت مولاوردی، دستیار ویژه رییس جمهور در امور حقوق شهروندی ایران در رابطه با ضرب و شتم یکی از دختران معترض به حجاب اجباری توسط ماموران نیروی انتظامی گفت: «رعایت قانون و حقوق شهروندی برای کسانی که حتی قانون را زیر پا گذاشته‌اند، الزامی است.ضرورت دارد ضابطین قضایی و ماموران پلیس آموزش‌های لازم را دیده باشند و این موضوع را از طریق وزیر کشور نیز پیگیری کردم.»

Risultati immagini per ‫چند روز پیش مریم شریعتمداری، یکی از دختران خیابان انقلاب که بر روی سکو رفته بود، توسط مامور نیروی انتظامی به پایین سکو هل داده شد.‬‎

چند روز پیش مریم شریعتمداری، یکی از دختران خیابان انقلاب که بر روی سکو رفته بود، توسط مامور نیروی انتظامی به پایین سکو هل داده شد. در اثر این اقدام مچ پای او شکست. خانم شریعتمداری در حال حاضر در زندان قرچک ورامین بسر می‌برد.


شهردار تهران: در تهران ۳ برابر حد نرمال آب مصرف می‌شود

محمد علی نجفی؛ شهردار تهران می‌گوید که در تهران ۳ برابر حد نرمال آب مصرف می‌شود.

Risultati immagini per ‫نگران تامین منابع آب در آینده باشیم‬‎

وی تاکید کرد که باید نگران تامین منابع آب در آینده باشیم.

بخش عمده‌ای از نشست زمین در شهر تهران از عوارض استفاده بیش از حد از منابع آبی است.


رئیس شورای شهر تهران: برخورد با بی‌حجابی پیش از آنکه شرعی باشد، قانونی است

رییس شورای شهر: برخورد با «بی‌حجابی» یک «الزام قانونی» است

$
0
0

زیتون– محسن هاشمی٬ رییس شورای شهر تهران امروز گفت که برخورد با «بی‌حجابی» یک «الزام قانونی» است.

او همچنین مدعی شد که اگر آثار «عدم الزامی بودن حجاب» روشن شود شاید «مخالفان حجاب اجباری هم در برخی مواضع خود تجدیدنظر کنند.»

به گفته رییس شورای شهر تهران  از ابتدای انقلاب اسلامی مساله «الزامی شدن حجاب» به عنوان یک «خواست عمومی» مطرح و از سال ۱۳۶۲ قانون آن مورد تصویب قرار گرفت.

محسن هاشمی همچنین تاکید کرد که مساله «الزامی بودن حجاب» یک مساله «اجتماعی» است پس نمی‌توان از یک رویکرد مانند رویکرد فقهی موافقان یا رویکرد فمینیستی مخالفان به مساله پرداخت.

به گفته‌ او «تبدیل کردن آن به موضوع امنیتی، سیاسی می‌تواند پیامدهای منفی و خطرناکی در هر دو طرف برای جامعه به همراه داشته باشد.»

رییس شورای شهر اصلاح طلب تهران در حالی «حجاب اجباری» را «خواست عمومی» خواند که ایازی، عضو مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم،  پیشتر در همین مورد به وب‌سایت جماران گفته بود: «امام خمینی به شهید مطهری گفتند من هم موافق حجاب اجباری نیستم ولی آنقدر بر من فشار آوردند که گفتم باید در «ادارات» حجاب رعایت شود.»

پیش از او علی مطهری٬ نایب رییس مجلس نیز که به دلیل موضع گیری‌های سیاسی‌اش از مقبولیت بین اصلاح طلبان برخوردار است٬ از حجاب اجباری دفاع کرده بود.

علی مطهری٬ گفته بود که جمهوری اسلامی زن‌ها را مجبور به داشتن حجاب در جامعه نمی‌کند.

به گفته نایب رییس مجلس «خانم‌های ما خودشان انتخاب کرده‌اند امروز هم در جامعه اجبار جدی برای حجاب نداریم. »

او به ایلنا گفته بود که اعتراضات دختران انقلاب «نباید زیاد رسانه‌ای شود»؛ چرا که «در حال حاضر مشکلی برای حجاب نداریم.»

فاطمه راکعی٬ دبیرکل حزب اصلاح طلب جمعیت زنان مسلمان نواندیش و نماینده مجلس ششم نیز درباره‎ اعتراض به حجاب اجباری، با بیان این که «این برخوردها در شأن زنان فرهیخته‌ ما که عموماً برای آزادی‌های مدنی و حقوق انسانی و اجتماعی تلاش می‌کنند، نیست»، گفته بود: «بنظر می‌رسد که این‌ها کارهای سازمان‌یافته‌ی مشکوکی باشد که اعتراضات اخیر را جرقه زد و این بار به سراغ زنان آمده، می‌خواهند با این ترفند دوباره آن‌ها را درون خانه‌ها کنند.»

ویدا موحد٬ اولین زنی که به نام «دختر خیابان انقلاب» معروف شد، زن جوانی بود که در ششم دی‌ ۱۳۹۶ در تقاطع خیابان انقلاب و وصال تهران روسری سفیدرنگی را بر سر چوبی کرد و در اعتراض به حجاب اجباری آن را تکان داد.

بر اساس اخبار منتشرشده، پلیس ایران وی را دستگیر کرده است. نسرین ستوده در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۶ از آزادی وی خبر داد. او در فیسبوک خود اعلام کرد که ویدا موحدی در هفتم بهمن ماه آزاد شده است.

یک‌ماه بعد دومین زن ایرانی در خیابان انقلاب با درآوردن روسری به «حجاب اجباری» اعتراض کرد.

عکس این زن در رسانه‌های اجتماعی منتشر شد. نسرین ستوده٬ وکیل دادگستری٬ در گفت‌وگویی با رادیو فردا نام این زن را نرگس حسینی اعلام کرد و گفت پس از بازداشت «قرار وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی» صادر شده است.

پس از آن نیز ده‌ها زن و مرد جوان در خیابان‌های تهران و شهرهای دیگر از جمله اصفهان و شیراز دست به عمل مشابه زدند.

بر اساس تصاویزی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است٬ اخیرا بازداشت دختران خیابان انقلاب با خشونت بیشتری همراه است.

چهار اسفند نیز یک شهروند تهرانی پرده از بازداشت خشونت آمیز یکی دیگر از زندان جوان معترض به «حجاب اجباری» داد.

 

خطی زشت است که به آب زر نبشته است

$
0
0

یکم: چنین می‌نماید که از دکتر رضا داوری اردکانی، دعوتی به عمل آمده است تا در «نشست علم دینی» شرکت کند و داوری عذر آورده است که نه خود بدان‌جا می رود، نه کسی را می‌تواند بفرستد، چرا که «این بحث سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی‌رسد که در آینده نیز به نتیجه برسد»! وی آن‌گاه دلیل خود را چنین می‌آورد که «وصف دینی نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد» و می‌افزاید که «فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمره‌ی علوم اسلامی هستند ولی علم‌های دیگر… با روش خاص به تحقیق در مسائل خاص خود می‌پردازند و ملاک درستی و نادرستی‌شان رعایت روش است. هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی‌توان سنجید»

این سخنان را اگر کسی جز چهره ماندگار فلسفه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس فرهنگستان علوم و استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران و صاحب نشان درجه یک علمی کشور گفته بود، لاحول می‌خواندم و «اذا مرّو باللغو مرّوا کراماً» گویان از آن درمی‌گذشتم. لکن، چه جای تساهل است؟ وقتی اعظم فلاسفه قوم که نور چشم نظام، «فیلسوف فرهنگ»، مدافع ولایت افلاطونی و قهرمان غرب‌ستیزی و سینه‌چاک اسلام ولایی، نامه‌ای سرگشاده می‌نویسد،آیا نباید از آن رازگشایی کرد!؟

گروهی به هلهله برخاسته‌اند که گویا دکتر داوری در کهنسالی «مستبصر» شده و پشت به استبداد دینی کرده و غیرت علمی‌اش جنبیده و با دلیری دست ردّ به سینه‌ی تاریک‌اندیشان و دین‌فروشان و دانش‌تراشان زده و نشان داده است که گرچه آب از جویبار نظام نوشیده امّا میوه‌ای بدانان نداده است و حرفی را که سی سال است دیگران می‌زنند او هم عاقبت بازگو کرده است.

این البته ابتهاجی کاذب و اجتهادی فاسد است. نان به نرخ روز خوردن که این‌همه هلهله ندارد. امّا مرا درین مقام سخنی با آنان نیست! سخن من این است که آیا داوری اردکانی بضاعت لازم برای چنان داوری‌هایی دارد و آیا دلایلی که برای نفی «علم انسانی دینی» آورده از استواری فلسفی برخوردار است ؟ و آشکار کنم که به قول فقیهان: اَلحُکمُ کَماذکرهُ لا لما ذکره.

این را هم  بیفزایم که داوری بهانه است، روی سخن با نظام سفله‌پروری ست که فاجعه‌های فرهنگی یکی پس از دیگری ازان بر می‌خیزد. شاید مشفقانه بتوان گفت که داوری اردکانی خود از قربانیان این نظام است گرچه بی‌تقصیر نیست.

دوم: در بضاعت وی همین قدر باید گفت که وی از فلسفه علم (علم‌شناسی فلسفی و تاریخ علم) چندان چیزی نمی‌داند و حداکثر اطلاع او از روش‌شناسی علم، همان است که در کتاب فلیسین شاله ترجمه دکتر یحیی مهدوی در جوانی خوانده است؛ کتابی که یک‌صد سال پیش برای دبیرستان‌های کشور فرانسه نوشته شده و هفتاد سال پیش به فارسی برگردانده و کتاب دانشگاهی شده است. داوری کردن در باب علم، بدون دانستن فلسفه و تاریخ علم و روش‌شناسی علم، پای از گلیم خود فراتر بردن و تیر در تاریکی افکندن است. وی در کتاب «فلسفه کارل پوپر» نشان داد که به‌رغم های‌وهوی نظام‌شادکنی که علیه آن فیلسوف برآورد، هنوز حتی معنی ابطال‌پذیری را نمی‌داند! گفتنی‌ست که از اتفاقات میمونی که پس از انقلاب بهمنی افتاد یکی این بود که فلسفه علم توفان‌وار به درون محافل بسته «فیلسوفان فسرده وطنی» وزید و درهای بسته را وا کرد و هفت گنبد دانشگاه را پرصدا کرد، امّا دریغا وی از این فرصت میمون بهره شایسته‌یی نبرد و فروتنانه خود را با آموزه‌های فیلسوفان علم آشنا نکرد وگرنه‌ ای بسا که به شناختی پخته‌تر از علم می‌رسید.

هم‌چنین سخن در باب علم گفتن، کسی را سزاست که لقمه‌ای از سفره علوم نوین برچیده باشد. وی که از نوجوانی اندکی طلبگی کرده و سپس متاسفانه مدتی را در انجمن‌ها و محافل حزب توده به سر برده و کشت‌زار مغز را به کشت و زرع آنان سپرده، و سپس در محضر فردید نشسته و سخنانی مغشوش و مخدوش در باب هایدگر ازو شنیده و عمری به تکرار آنها مشغول بوده است، چگونه می‌تواند در باب دلارامی مجلس‌آرایی چون علمِ نوین سخن بگوید که صدهزار فردید از یک تار زلف او آونگان است؟

آگاهان می‌دانند که ذرّه‌ای مبالغه در آنچه آوردم نیست. کتاب‌هایی که دکتر داوری پس از انقلاب نوشته، متاسفانه چنان آشفته و پر از مکرّرات ملال‌آورست که صدای دوستانش را هم درآورده است [۱]. قبل از انقلاب هم جز کتاب «فلسفه چیست؟»، چه دارد که توان فلسفی او را بنماید؟ این کتاب هم تُرک‌جوش نیم‌خامی ست که خود داوری ساله‌ها از تجدید طبعش شرم داشت تا در این اواخر سودجویان (با اذن یا بی‌اذن او) آن‌را دوباره به غول عظیم گوتنبرگ سپردند و روانه بازار کردند! در فلسفه اسلامی هم کدام تحلیل از کدام مسئله از مسائل فلسفه اسلامی، در کدامی‌ک از کتاب‌ها یا درس‌های وی موجود است که فلسفه اسلامی‌دانی او را نشان دهد؟ بلی دروس منظومه سبزواری از مرحوم مطهری در دست است که به نیکی سطح نازل سوال‌های داوری را در بر دارد.

چنان‌که در جای دیگر آورده‌ام وی را به اسباب و ادلّه‌ای که پوشیده نیست، نیروهای امنیتی برکشیدند تا در مقابل روشنفکران دینی بایستد، و او که بی‌پروایی را از فردید و قدرت‌گرایی را از هایدگر آموخته بود و نه در میان استادان درخششی و نه در میان دینداران سابقه درخشانی داشت، جز با آن خدمت‌ها نمی‌توانست جایی در دل حاکمان باز کند و ردای ریاست بپوشد و چشم و چراغ کیهانیان و کیهان‌نویسان بشود. چنین بود که پیش پایش فرش قرمز گستردند، او را قدر نهادند و بر صدر نشاندند و به اصناف القاب و جوایز و سِمَت‌ها و صفت‌ها مزیّن و مشرّف نمودند و حتی جایزه‌ای را به نام او کردند تا آیندگان را نیز وام‌دار نام نامیرای او کنند و بدانند که «این همه آوازه‌ها از شه بوَد».[۲]

بلی در میان فلسفه آموختگان، امثال او و بلکه برتر از او بسیارند، امّا شک نیست که او در خوش‌خدمتی بی مثالست [۳].
گرچه شیرین‌دهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

سوم: می‌رسیم به تحلیل دکتر داوری از «علم دینی» و برهان بر آن‌که چنین علمی ناشدنی و نابودنی است. صادقانه می‌گویم اگر دکتر داوری به همان فقره نخست بسنده کرده بود و مثل همیشه قول بی‌دلیلی را از دو لب مبارک برآورده و درانداخته بود، ایمن‌تر بود تا اکنون که پای چوبین استدلال را به دست سخن داده و آن را بی‌تمکین تر کرده است.

هزار نکته باریک‌تر ز مو این‌جاست! با مبهمات و مجهولاتی چون «ذات علم» و «ماهیت دین»، نمی‌توان ظرایف و دقایقی را که در این مسئله هست، رازگشایی و بازنمایی‌ کرد.

گفته‌اند که «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمی‌توان سنجید»! یعنی چه؟ مگر «علم» را می‌سنجند؟ شاید مسائل علم یا تئوری‌های علم منظور باشد که این طور شلخته ادا شده است؟ بسیار خوب. ببینیم آیا همین‌طور است؟ تئوری داروین که متعلّق به جانورشناسی بود، نیازمند عمری طولانی برای زمین بود. زمین‌شناسی (که لابد علمی بیرون از جانورشناسی است)، این نیاز را برآورد و نشان داد (در قرن نوزدهم) که عمر زمین دست کم سیصد میلیون سال است و این مؤیّدی قوی برای نظریه داروین بود. آیا این‌جا علمی بیرونی ملاک (؟) آن علم دیگر نشده است؟ پیش‌بینی‌های یک علم که در علم دیگری آزموده و احراز می‌شوند، همه از این قبیل‌اند.

تعداد این گونه نمونه‌ها در تاریخ علم فوق احصاء است. نمونه دیگر استفاده مرحوم آیت الله محمدباقر صدر از تئوری احتمالات در علم الحدیث و سنجش اعتبار روایات است! وی چنان به این امر مبتهج است که خلاصه‌ای از آن را در مقدمه رساله عملیه خود آورده است.

بلی یک راه گریز وجود دارد و آن اینک‌که بگویند که همه علوم طبیعت، چون روش تجربی دارند، در حکم یک علم واحدند و لذا زمین‌شناسی بیرون از جانورشناسی (و گیاه‌شناسی و فیزیک و بلورشناسی و ستاره‌شناسی و روانشناسی و اقتصاد و …) نیست. پیداست که این دلیل علیل، عذری بدتر از گناه است و سرکنگبینی است که صفرا را افزونتر می‌کند! این اولا.

ثانیاً معیّن نکرده‌اند که منظورشان از «علم» کدام علم است؟ طبیعی تجربی؟ انسانی تجربی؟ انسانی تفهمّی؟ تاریخ؟ یا … بر همه این‌ها حکم واحد راندن، فقط برای مغالطه‌کردن خوبست، وگرنه کدام علم‌شناسی آن‌ها را در کنار هم می‌نشاند و «ذات» همه را یکسان می‌پندارد و آسان‌گیرانه خود را از چنگال تحلیل‌های ظریف منطقی و عالمانه می‌رهاند؟

ثالثاً اگر از نظر ایشان «فلسفه اسلامی» داریم (چنان‌که بدان تصریح کرده‌اند)، پس علم انسانی اسلامی هم می‌توانیم داشته باشیم. این چه تناقضی است که یکی را «ذاتاً» موصوف به صفت اسلامی بدانیم و دیگری را نه؟ این گاف گزافی‌ست که بر قلم دکتر داوری جاری شده که فلسفه را (به قول خودش) ذاتاً اسلامی دانسته و آن را جزو علوم دینی آورده است و علوم انسانی را نه! آیا وی نمی‌داند که فلسفه «ذاتاً» غیردینی است و به قول مرادشان، فردید، ذاتا یونانی است؛ پس اسلامی‌شدنش از کجا آمده است؟ از هر جا آمده، علوم انسانی را هم از همان‌جا اسلامی کنند. نکند ملاحظه مصباح یزدی و جوادی آملی، ایشان را به اراده باطل و افاده باطل کشانده است؟

حالا اگر مماشات کنیم و فلسفه را نه ذاتا بل بالعرض اسلامی بدانیم، آن‌گاه علوم انسانی را هم می‌توان بالعرض اسلامی کرد و در هر حال داوری اردکانی به مراد و مدّعای خود که نفی علوم انسانی اسلامی است، نمی‌رسد!

رابعاً اگر فلسفه اسلامی جزو علوم اسلامی است (به قول دکتر داوری)، آن‌گاه رابطه تنگاتنگی که علوم با فلسفه دارند (و این امروز بیش از هر زمان دیگر آشکار شده است)، اسلامی شدن علوم را هم، برخلاف نظر وی، نوید می‌دهد!

خامساً علم اصول فقه را هم‌چون فقه و حدیث و تفسیر جزو علوم اسلامی‌ شمردن، نشانه آشکار بی‌دقتی و بی‌خبری است. این‌ها هیچ مشابهتی با هم ندارند. علم اصول فقه چیزی است از جنس فلسفه زبان و منطق گزاره‌های تجویزی و تکلیفی و کاملاً برگرفته از عقل بشری است بدون تکیه بر وحی و آموزه‌های نبوی.

سادسا  آقای داوری ذکری از حضور پیش‌فرض‌ها در علم نکرده وبه «روش» بسنده کرده است که البته خبر از نقصانی عظیم در درک ایشان از علم می‌دهد.از قضا همین پیش‌فرض‌ها دستمایه موافقان و مویدان علوم انسانی اسلامی شده و تا بدانه‌ها و جای‌گاه‌شان در علم پرداخته نشود رد و قبول آن علوم مبنایی استوار ندارد.

چهارم: معلوم نیست دکتر داوری در تعریف علم و تمایز علوم چه معیاری دارد؟ و بهترست بگویم معیاری ندارد. وی یک جا از روش و جای دیگر از مسائل علوم سخن می‌گوید. در کلامش نه از موضوع علم خبری هست نه از غایت آن. و این خلایی مهیب است. ارسطوئیان از موضوع علم و گاه از غایت آن سخن می‌گفتند و تمایز علوم را به تمایز موضوعات (یا غایات) می‌دانستند. هیچ‌جا، هیچ‌کس از تمایز مسائل علوم سخن نگفته است. امروزیان نیز از تمایز موضوعات سخن می‌گویند گرچه تعریف‌شان از موضوع علم آن نیست که «عوارض ذاتیه‌اش» مورد بحث عالمان باشد. روش هیچ‌گاه ملاک تمایز علوم نبوده است. روش تجربی، فیزیک را از بیولوژی و ستاره‌شناسی و بیوشیمی جدا نمی‌کند. همه در عین اختلاف، داورشان تجربه است.

به‌علاوه این علوم تجربی هم، در نظر گذشتگان برهانی شدنی‌اند، چرا که پس از جمع‌آوری استقرایی داده‌ها، کیمیای قاعده «الاتفاقی…» قانون استقرایی را به قانونی مجرّب بدل می‌کند که می‌تواند به منزله یکی از مقدّمات شش‌گانه در قیاسات برهانی وارد شود و نتیجه ضروری به دست دهد. در فلسفه علم جدید، چنان کیمیایی یافت نمی‌شود و لذا قوانین و تئوری‌های علوم طبیعی و اجتماعی طلا نشده، هم‌چنان مس باقی می‌مانند. ابطال‌پذیرند، امّا نه چنانک‌که دکتر داوری گمان می‌کند که ابطال‌پذیر یعنی باطل‌شونده! شرح این خلط و کژفهمی را در جای دیگر آورده‌ام. هم‌چنین وی روشن نکرده است که قصدش از روش، مقام داوری‌ست یا مقام گردآوری؟ و البته چنین انتظاری از او آب در هاون کوبیدن است.

نیز باید افزود که علم کلام و علم حدیث هم در دینی بودن یکسان نیستند. علم کلام غایتی دینی دارد (گرچه اغلب مسائلش با فلسفه اولی یکی است)، در حالی‌که تفسیر و حدیث موضوعاً دینی‌اند (و فلسفه از هیچ لحاظ دینی نیست، نه غایه نه منهجا نه موضوعا)؛ و این هم شاهد دیگری است از برآمیختن دوغ و دوشاب و ماهی گرفتن از آب گل‌آلود!

حالا جالب است به سخن یکی از مدافعان علم دینی، یعنی آقای عبدالله جوادی آملی، نظر کنیم که می‌گوید همه علوم طبیعی دینی‌اند، چون مطالعه طبیعت می‌کنند و طبیعت هم فعل خداست. نمی‌دانم پاسخ دکتر داوری به این نظریه چیست. بنابر تمام صغراها و کبراهایی که وی چیده است، باید به این نظر تسلیم شود و دست از نفی و انکار ناپخته خود بردارد و قبول کند که مسائل همه علوم، دینی است!

پنجم: قصد صاحب این قلم از نقدهای یاد شده، اثبات امکان علم طبیعی دینی یا علم انسانی دینی نیست. سخن در آن است که با چنان مقدّمات نیازموده و نامعتبر نمی‌توان به خیال خود سخن آخر را گفت و به مصاف مدّعایی رفت که سی سال است به بضاعت و معیشت وا افتخار و اعتبار قومی بدل شده است! البته هیچ بعید نیست که دکتر داوری بعد اللتیا و التی همین رای را هم پس بگیرد یا چنان اما و اگری درآن پیش آورد که چیزی از آن باقی نماند. بی‌مبنا بودن چنین اقتضایی دارد.

برای اینک‌که این مقال از فایدتی علمی خالی نباشد و همه قوت و قوّت در سراب و خلاب ضایع نشود، می‌آورم که علم تجربی آن‌ است که داورش تجربه باشد و علم عقلی آن است که داورش برهان باشد و علم دینی آن است که داورش دین باشد. مدّعیان اگر بتوانند علمی (در باره انسان و طبیعت) بنا کنند که داور صدق و کذبش دین باشد، نه تجربه و برهان، آن علم قطعاً دینی است و از هیولای ذات و ماهیت و … نمی‌ترسد. این‌که چنان دانشی یافت‌شدنی است یا نه، منوط به کوشش کوشندگان است و اگر از من بپرسند، جوابم این سخن سعدی است:
گویند بکوش تا بیابی
می‌کوشم و بخت یاورم نیست

و این نومیدی را از وصول به «ذات دین و ماهیت علم » نگرفته‌ام ( که نه ذات‌گرایم و نه مرا بدان تاریک‌خانه‌ها راهی هست) بلکه خُرده خبری که از ادیان دارم، به من می‌گوید که چنان دانایی‌ها و توانایی‌ها را در آن‌ها نمی‌توان جُست.

در پایان خوش دارم طبع را موزون کنم و عبارتی شیرین از نوشته آقای حسن محدّثی گیلوایی را که در همین خصوص نوشته است بر ترشی عبارات خود بیفزایم، تا طعمی مطبوع بیابد:
«واقعاً مأیوس کننده است چند دهه سرمایه گذاری بر فیلسوف نورچشمی، آخرش هیچ!»

و من می‌افزایم کاش این معلّق‌زدن ها مدلّل بود. حیف از داوری که از کعبه معرفت بدر آمد و به بتخانه قدرت رفت وندور چشمی ظالمان شد ود در کنار سفلگان نشست و اجازه داد تا وی را چنان مصرف کنند که نام نیکی از وی باقی نماند.

عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه کی افراشتی؟
چون نداری دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری

هر که گیرد پیشه بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا

————————

پانوشت‌ها

۱. «کتاب دکتر داوری، جز مجموعه‌ای از یادداشت‌های پراکنده و نامنسجم نیست، همانند اغلب آثار و نوشته‌های داوری عنوان پرمدّعا و پرطمطراق از مضمون بسیار نحیف، و مشتمل بر تأملات و استدلال‌هایی که به انجام نمی‌رسند و هرگز نمی‌توان عنوان یک اثر فکری بر آنها نهاد… آثاری مانند «خرد سیاسی در زمانه توسعه نیافتگی» چون فاقد نظم و انضباط علمی و آکادمیک است… اساساً در حوزه اندیشه سیاسی اهمیت چندانی ندارد و بیشتر برای مقاصد جدلی و خطابی اهمیت دارد». دکتر احمد بستانی، مهرنامه شماره ۴۶، نوروز ۹۵، ص ۴۷۱.

۲.اخیرا نیروهای امنیتی نسل تازه‌یی از تنُک‌مایگان را برکشیده‌اند تا جانشین پیشینیان شوند. افرادی چون آیت‌الله(!) صادقی رشاد، عبدالحسین خسرو پناه و جناب پروفسور (!)همایون همتی ازین زمره‌اند که افاضات و افاداتشان هر هفته زینت‌بخش سایت خبرگزاری مهر ( متعلق به سپاه ) است. مهدی گلشنی را هم چند صباحی جلو انداختند اما آبی از او گرم نشد!
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند

۳. شک ندارم که نسل‌های آینده خواهند پرسید چگونه در یک فاجعه فرهنگی، کسی را که حتی یک تالیف منقّح و آکادمیک در هیچ فنّی نداشت چنین بر سریر فرهنگ نشاندند و او را الگوی دانش و بینش وانمودند و به جوانان آدرس غلط دادند. استادش فردید ازاو هم بدتر و بی ثمرتر. مسلما دکتر محسن جهانگیری و دکتر نصرالله پور جوادی در تولید علم و تحریر کتاب و دانش‌پروری از دکتر داوری بسی جلوترند. دکتر سید جواد طباطبایی هم (حافظ هگل بودنش را که فرو پوشیم) صاحب تالیفات و تتبعات کلان است و سخنانش دست کم صدر و ذیلی و آغاز و انجامی دارد. در عرصه علوم انسانی دینی، مضبو‌ ترین سخنان را از آن دکتر خسرو باقری یافتم که با فلسفه علم نیک آشناست و بر آراء قوم تسلط کافی دارد. دکتر داوری راست می‌گوید که برآمیختن علم و سیاست کار نیکویی نیست اما فراموش می‌کند که خود وی مصداق مسلّم و مجسّم این برآمیختگی ست. سیاست سفله‌پرور، وی را بر سریر فرهنگ نشانده است نه دانش و بینش.

شاید جوانان ندانند که داوری و استاد و شاگردانش با همدستی نیروهای اطلاعاتی چه به روز دردمندان این دیار آوردند و هرکدام را با عناوینی چون ماسونی و صهیونی و سکولار و غربزده و یهودی و بی ولایت و… چگونه از صحنه فرهنگ بیرون راندند. روزنامه کذایی کیهان و مجله سوره و اخیرا مجله مهرنامه که لانه این فردیدیان بود برگی سیاه از دفتر قطور سیئات آنان است.

ترک تحصیل کودکان در حاشیه زاهدان به علت نبود مدرسه

$
0
0

زیتون– فرحناز مینایی‌پور٬ مدیرکل امور زنان وزارت آموزش و پرورش٬ خبر از ترک تحصیل کودکان در استان سیستان و بلوچستان به علت نبود مدرسه کافی در منطقه داد.

مینایی‌پور به ایلنا گفت که فقط نیمی از دانش آموزان ابتدایی (به خصوص دختران) در مناطق حاشیه‌ای زاهدان در دوره اول متوسطه ادامه تحصیل می‌دهند و مابقی به علت کمبود مدرسه ترک تحصیل می‌کنند.

به گفته او افزایش پوشش تحصیلی دختران بازمانده از تحصیل در مناطق محروم را یکی از برنامه‌های جدی حوزه زنان وزارت آموزش و پرورش است.

مینایی‌پور با اشاره به سفر اخیرش به حاشیه زاهدان و بررسی وضعیت آموزشی در این مناطق گفت: «وضعیت در حاشیه زاهدان خوب نبود؛ بیشتر بچه‌ها فقط در مقطع ابتدایی در مدرسه حضور پیدا می‌کنند و دیگر ادامه تحصیل نمی‌دهند. وقتی می‌پرسیدیم چرا مدرسه نمی‌روید، می‌گفتند مدرسه‌ای نیست!»

پیشتر رضوان حکیم٬زاده٬ معاون امور ابتدایی وزیر آموزش و پرورش گفته بود که ۴۰ تا ۵۰ درصد دانش‌آموزان مقطع متوسطه در استان‌های مرزی به دلایل مختلف ترک تحصیل می‌کنند که یکی از این دلایل ازدواج زودهنگام است.

حکیم‌زاده تایید کرده بود که در برخی خانواده‌ها به خصوص در شهرهای کوچک کودکان بازوی کار خانواده محسوب می‌شوند، به طور مثال در فصل برداشت محصول این کودکان باید در کنار خانواده‌ها باشند که شاید انعطاف‌پذیری در زمان و مکان آموزش بتواند این مسئله را حل کند یا در برخی استان‌ها به دلیل تعصباتی که وجود دارد،‌ ممکن است دختران‌شان را به مدارس مختلط یا جایی که معلم خانم ندارد،‌ نفرستند.

به گفته معاون وزیرآموزش و پرورش «دلایل فرهنگی» نیز در بازماندن کودکان از تحصیل موثر است. او به عنوان مثال گفت که در برخی از روستاها به دلیل دور بودن مدرسه فرزندان‌شان را علی‌رغم وجود وسیله حمل و نقل به مدرسه نمی‌فرستند.

او با اشاره به سرشماری‌های انجام شده و جمعیت واجب‌التعلیم‌ها گفت: «با توجه به آمار افراد واجب‌التعلیم و تعداد دانش‌آموزانی که در مدارس ثبت‌نام می‌کنند و مقایسه‌ای که بین این دو موضوع وجود دارد. کودکان کار دو دسته هستند، در بسیاری از مناطق کودکان کمک‌ کار خانواده‌ها محسوب می‌شوند، اما در مواردی کودکان به خاطر کار کردن و کمک به معاش خانواده فرصت حضور در مدرسه را از دست می‌دهند که این موضوع مسئله‌ساز است. وگرنه در بسیاری از خانواده‌های روستایی کودکان در کار به خانواده‌ها کمک می‌کنند، اما اینکه فرصت‌های تحصیل از کودکان گرفته شود، ناپسند است.»


چرا روسیه قطعنامه «محکومیت تسلیح حوثی‌هابه‌ وسیله ایران» را وتو کرد؟

$
0
0

قطعنامه پیشنهادی بریتانیا مبنی بر محکوم کردن ایران در کمک‌رسانی تسلیحاتی تهران به حوثی‌های یمن با وتوی روسیه ناکام ماند. این نخستین قطعنامه درباره جنگ یمن است که در آن نام ایران به عنوان منبع تأمین‌کننده تسلیحات حوثی‌ها تصریح شده بود. وتوی این قطعنامه حاوی چه پیامی است؟

گو اینکه قطعنامه توسط بریتانیا پیشنهاد شده بود ولی متن آن با کمک فرانسه و ایالات متحده تهیه شده بود. چین و قزاقستان رأی ممتنع و بولیوی نیز رأی منفی داده بودند. با این حساب تنها مانع مهم روسیه بود که با وتوی خود مانع تصویب قطعنامه شد و به این ترتیب، مانع شد پرونده جدیدی در کنار دیگر پرونده‌های جمهوری اسلامی (شامل پرونده موشکی، حقوق بشر و کمک به تروریسم) گشوده شود. قابل پیش‌بینی است که تصویب چنین قطعنامه‌ای چه پیامدهای وخیمی برای تهران می‌توانست به همراه داشته باشد.

در اهمیت این قطعنامه برای امریکا همین بس که نیکی هیلی، نماینده امریکا در سازمان ملل، خود به صحنه آمده بود و در مورخ ۱۴ دسامبر ۲۰۱۷ در واشنگتن با نمایش دادن بقایای موشک شلیک‌شده به ریاض از سوی حوثی‌ها مدعی بود که این موشک ساخت ایران است. او با نشان دادن آرم گروه صنعتی «شهید باقری» بر بدنه لاشه موشک، جمهوری اسلامی ایران را نه تنها به تهدید عربستان بلکه به بی‌ثبات‌ کردن خاورمیانه متهم کرد و افزود این شواهد دال بر نقض تعهدات بین‌المللی توسط تهران است. اشاره او به «قطعنامه ۲۲۱۶» شورای امنیت بود که در ۱۴ آوریل ۲۰۱۵ با ۱۴ رای موافق ، توسط شورای امنیت از تصویب گذشته بود. این قطعنامه از کلیه کشورها خواسته بود که از ارسال هر گونه سلاح به حوثی‌ها خودداری کنند، چه رسد به تسلیح آنان به توان موشکی.

بی‌میلی روسیه به مضمون قطعنامه یادشده را از همان هنگام می‌شد در رأی ممتنع مسکو به قطعنامه دریافت. اینک روسیه در یک گام فراتر قطعنامه‌ای که تسلیح حوثی‌ها را به ایران نسبت می‌دهد، وتو کرده است.

هم‌چنین پیشتر نیکی هیلی در اقدام معنادار دیگری برای قانع ساختن اعضای شورای امنیت از این‌که موشک ساخت ایران است در تاریخ ۲۹ ژانویه همه اعضای شورای امنیت را به واشنگتن دعوت کرد تا با چشمان خود علایم ایرانی ثبت شده بر بقایای موشک را ببینند و سپس برای صرف ناهار با ترامپ به کاخ سفید بروند.

این همه تمهیدات امریکا پس از آن بود که که کمیته‌ای از سوی شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ ۱۲ ژانویه ۲۰۱۸ تصریح کرده است: «گروه بازرسی چنین یافته که جمهوری اسلامی ایران پاراگراف ۱۴ قطعنامه ۲۲۱۶ را به اجرا نگذاشته است که در آن خواسته شده از فراهم ساختن، فروش یا انتقال مستقیم یا غیرمستقیم موشک به حوثی ها خودداری شود»”. نتایج یافته‌های این کمیته از سوی روسیه مورد تردید قرار گرفته و آن را جانبدارانه دانسته بود.

اینک به رغم این همه تمهیدات امریکا، قطعنامه مزبور برای محکوم کردن ایران از تصویب شورای امنیت نگذشته است. این بدان معناست که واشنگتن یکی از برگه‌های فشار خود را بر تهران فعلا از دست داده است. گرچه بدان معنا نیست که امریکا در ادامه راه‌های خود برای فشار بر تهران کوتاه بیایید، به ویژه وقتی به یاد می‌آوریم که موضوع تسلیح حوثی‌ها نه صرفاً نگرانی برای امریکا بلکه مساله‌ای دردسرساز برای عربستان نیز هست.

از دست رفتن یمن به عنوان حیاط خلوت عربستان به قدری برای ریاض نگران‌کننده بوده و هست که از اوایل ۲۰۱۵ ریاض یک ائتلاف نظامی مرکب از ۱۰ کشور را برای حمله به حوثی‌ها تدارک دیده، ولی به رغم سپری شدن سه سال هنوز صنعا پایتخت یمن در تصرف حوثی‌هاست. از نگاه ریاض وتوی قطعنامه‌ای که مانع محکومیت ایران در کمک به حوثی‌ها شده، سیگنال دوستانه‌ای از سوی مسکو به ریاض تلقی نمی‌شود.

یمن سوریه‌ای دیگر
تاکنون جنگ داخلی سوریه هفت سال زیان‌بار (یک سال کمتر از جنگ عراق و ایران) را پشت سر گذاشته است. در طول این سال‌های دراز، شورای امنیت مطلقا در صدور حتی یک قطعنامه که منتهی به محکومیت بشار اسد شود، ناتوان بوده است. در تمام این سال‌ها تمامی قطعنامه‌هایی که علیه دمشق در شورا مطرح شده بودند تک‌تک توسط روسیه وتو شده‌اند. ناتوانی شورای امنیت یعنی عدم توافق قدرت‌های جهانی برای یافتن برون‌رفت سیاسی در جنگ داخلی سوریه. این وضعیت بدان‌جا منتهی شده که تنها در یک مثال، دبیرکل سازمان ملل  غوطه شرقی را «جهنم روز زمین» توصیف کرده است.

به شرحی که درباره یمن و سوریه می‌دانیم به نظر می‌رسد یمن در وضعیت مشابه سوریه قرار گرفته است. از یک‌سو، امریکا مطلقا چشمان خود را بر جنایات عربستان در یمن بسته و از سوی دیگر تمام فشار خود را برای محکوم کردن ایران به کار گرفته است. در مقابل روسیه نیز مانع صدور قطعنامه‌ای می‌شود که منتهی به محکومیت جمهوری اسلامی شود. نتیجه بلافصل این وضعیت به ما خاطر نشان می‌سازد که بحران یمن عینا در مسیری قرار گرفته که پیشتر بحران سوریه در آن مسیر قرار گرفته بود.

هم در سوریه و هم در یمن، دو قدرت منطقه‌ای یعنی ایران و عربستان چنگ در چنگ هم انداخته‌اند. از سوی دیگر روسیه و امریکا به عنوان دو قدرت جهانی به حمایت از هر یک از این دو قدرت منطقه‌ای بر آمده‌اند و در نتیجه فضایی هم‌چون «نظام دو قطبی» پس از جنگ جهانی گویا دوباره بازسازی شده است با این فرق که در نظام دو قطبی آن زمان، ایران در اقمار امریکا قرار داشت ولی اینک در اقمار روسیه قرار گرفته است.

وقتی ریاضی هم ریاضی نیست

$
0
0

زیتون ـ مهسا محمدی: سخنان حسن روحانی درباره بی‌نتیجه بودن حدود ۴۰ سال تلاش جمهوری اسلامی برای اسلامی کردن علوم بار دیگر بحث‌ها در این‌باره را دامن زده است.

روحانی که در جشنواره خوارزمی سخن می‌گفت به این‌که «عده‌ای» در ایران خواسته‌اند علوم را به «دینی و ضددینی» تقسیم کنند و یا آنکه دلایلی بیاورند که ریشه همه علوم در اسلام است، تاخت.

او به طعنه افزود که «گذاشتن قرآن در داشبورد یک خودرو» آن را اسلامی نمی‌کند و از تعامل علمی با جهان و آزادی پژوهش سخن گفت.

این سخنان رییس‌جمهوری در کنار اشاره دیگر وی مبنی بر اینکه درست نیست «ما به اساتید و پژوهش‌گران خود مشکوک باشیم»، در حالی که این روزها بحث اتهام جاسوسی به کاووس سید امامی استاد دانشگاه و مرگ وی در زندان مطرح است،  بازتاب فراوانی داشت.

اسلامی شدن علوم نه تنها در رشته‌های تجربی هیچ نمونه‌ای ندارد بلکه در موضوعاتی مانند اقتصاد و بانکداری نیز تاثیری نگذاشته و تعدادی از روحانیون شاخص همچنان نظام بانکی ایران را ربوی می‌دانند و تاکید می‌کنند که هیچ نشانه‌ای از اسلامی بودن در نظام مالی ایران نیست.

برخی نیز در شبکه‌های مجازی درباره اسلامی شدن علوم این شوخی را یادآوری کردند که «دو خط موازی به هم نمی‌رسند، مگر مقام معظم رهبری بخواهد».

در مقابل روزنامه کیهان در ستون طنز خود روحانی را«کج ‌فهم، کم‌ع عقل و دیوانه» نامید و این اظهاراتش را واگویه‌های کسی خواند که حرفی برای گفتن ندارد.

صادق آملی لاریجانی، رییس دستگاه قضا نیز در این‌باره به رییس‌جمهور تاخت و گفت: «این‌که بگوییم ریاضی ریاضی است و ما علم دینی نداریم، استدلال سخیفی است».

لاریجانی این سخن که «یک مسئول بگوید پروژه اسلامی کردن علوم در کشور شکست خورده» را  حرف «بی‌مبنایی» ارزیابی کرد و تاکید کرد که «تز بی‌طرفی علم نظریه‌ای مربوط به ۲۰۰ سال پیش است».

رئیس قوه قضائیه با وجود حمله به روحانی شواهدی از موفقیت‌آمیز بودن تلاش های ۴۰ ساله برای اسلامی شدن علوم ارائه نکرد.

 

این اصرار صادق لاریجانی بر موفقیت‌آمیز بودن علوم در حالی است که رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم نیز تائید کرده که این تلاش ها «سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمی‌رسد که در آینده نیز به نتیجه‌ای برسد».

عبدالکریم سروش نیز در مطلبی در «زیتون» ضمن انتقاد از دیدگاه‌های رضا داوری اردکانی، درباره تلاش‌ها برای اسلامی کردن علوم نوشت::«علم تجربی آن‌ است که داورش تجربه باشد و علم عقلی آن است که داورش برهان باشد و علم دینی آن است که داورش دین باشد. مدّعیان اگر بتوانند علمی (در باره انسان و طبیعت) بنا کنند که داور صدق و کذبش دین باشد، نه تجربه و برهان، آن علم قطعاً دینی است و از هیولای ذات و ماهیت و … نمی‌ترسد».

خطی زشت است که به آب زر نبشته است؛عبدالکریم سروش

در سال ۸۸  جلسه دادگاه بخشی از بازداشتی‌های معترض به نتیجه انتخابات  به تعبیر رضا نیکجو در مقاله ای با عنوان «مشکل اساسی حکومت اسلامی با علوم انسانی» به جلسه محاکمه «علوم انسانی» مبدل شد.

در سال ۸۸  جلسه دادگاه معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری به جلسه محاکمه «علوم انسانی» مبدل شد.

در «اعتراف‌نامه‌هایی» که  از قول سعید حجاریان در دادگاه علنی ارائه  شد به «ماکس وبر» حمله شده و تأکید شد، تأثیرگیری از ماکس وبر باعث گمراهی شده و از جمله منجر به آن می‌شود که حکومت کنونی ایران در دسته‌ «حکومت‌های سلطانی» گذاشته شود و به ماکس وبر به عنوان شاهدی بر نقش گمراه‌کننده‌ علوم انسانی اشاره دارد.

در همان زمان آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدار با عده‌ای از استادان دانشگاه از این‌که در ایران حدود دو میلیون دانشجو در رشته‌های علوم انسانی تحصیل می‌کنند، ابراز نگرانی کرد و گفت این علوم منجر به «ترویج شکاکیت و تردید در مبانى دینى و اعتقادى» می‌شوند.

اختلاف بر سر اسلامی کردن علوم اما در مجادلات پیدا و نهان رهبر جمهوری اسلامی و حسن روحانی  نیز سابقه‌دار است.

حسن روحانی در حالی  از تلاش برای اسلامی‌سازی علوم در ایران، به خصوص علوم اجتماعی، انتقاد می‌کند که آیت‌الله علی خامنه‌ای بارها از تدریس علوم انسانی «غربی» انتقاد و بر ضرورت اسلامی کردن این علوم تاکید کرد.

پیش از این در تیر ماه سال ۹۳  آیت‌الله خامنه‌ای طی یک سخنرانی‌ گفت: « مبناى علوم انسانى غربى، مبناى غیرالهى است، مبناى مادّى است، مبناى غیر توحیدى است؛ این با مبانى اسلامى سازگار نیست، با مبانى دینى سازگار نیست. علوم انسانى آن‌وقتى صحیح و مفید و تربیت‌کننده‌ى صحیح انسان خواهد بود و به فرد و جامعه نفع خواهد رساند که براساس تفکّر الهى و جهان‌بینى الهى باشد؛ این امروز در دانشهاى علوم انسانى در وضع کنونى وجود ندارد.»

حسن روحانی این سخنان را بی‌پاسخ نگذاشت و در بهمن ماه همان سال به صورت تلویحی اظهارات رهبر جمهوری اسلامی را رد کرده و گفت: «مگر می‌شود امروز در کیفرشناسی بحث کنیم و از نظرات علمی و جامعه‌شناسی غرب استفاده نکنیم؟ این چه ظلمی به دانشگاه است؟ این چه دانشگاهی است که در آن کرسی جرم‌شناسی باشد و از اساتید به نام دنیا استفاده نشود. معنی آن این نیست که نظرات آنها لزوما درست باشد. اصلا نظرات علمی در دنیای امروز هم قابل نقد و ابطال است. با یک استدلال بالاتر شما می‌توانید باطلش کنید. مگر غیر این است؟…اصلا معنی علم همین است. علم وحی نیست».

جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی

اسلامی‌شدن علوم که حسن روحانی می‌گوید «منابع زیادی» صرف آن شده است، از زمان انقلاب ایران در سال ۵۷ و برقراری حکومت اسلامی آغاز شد.

پیش از انقلاب هم متحصصان علوم دینی مانند علامه طباطبایی و مرتضی مطهری تلاش‌های مشابهی را در حوزه نظری انجام داده بودند.

یکی از مثال‌های شاگردان منیرالدین شیرازی برای نشان دادن تاثیرات علوم غربی مدل جدید ساخت خانه در ایران بود و آنان می‌گفتند که آشپزخانه مشهور به اُپن«حیا را از بین می برد».

بعد از انقلاب ایران یک از شاخص‌ترین کسانی که در این حوزه به شکل رادیکالی مشغول به فعالیت شد «سید منیرالدین حسینی الهاشمی» بود.

منیرالدین کسی بود که به تعبیر هوادارانش « فلسفه هگل و انیشتین» را به مبارزه خواند و زمانی که پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی را برای تایید به نزد او بردند آن را متنی «فاسد» دانست.

او در راستای اسلامی کردن علوم و دانشگاه‌ها مجمع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی را در قم، برگزار کرد. از آن پس نیز پنج مجمع مقدّماتی دیگر در دانشگاه‌های شیراز، اصفهان، کرمان، تبریز و نهایتاً ‌قم براه انداخت.

هدف منیرالدین از برگزاری این مجامع اثبات ضرورت «انقلاب فرهنگی» و نیاز به مرکزی به نام «فرهنگستان» برای پیشبرد اهداف انقلاب فرهنگی بود.

او و شاگردانش البته فقط معتقد به اسلامی کردن علوم انسانی نبودند و از اسلامی کردن فیزیک و شیمی و دیگر علوم تجربی سخن می‌گفتند.

زمانی که بحث انقلاب فرهنگی از سوی آیت‌الله خمینی مطرح شد، منیرالدین دریافت که می‌تواند ایده‌های خود را با اتکا به این بحث دنبال کند. به گفته خودش: «ما بعد از اینکه امام در این باره هم راه‌گشایی کردند، احساس آزادی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که حالا دیگر نوبت ماست.»

منیرالدین که از مریدان آیت‌الله خمینی بود و بعد از پدرش بیشترین تاثیر را از او گرفت در کتاب خاطرات خود درباره سخنان رهبر سابق جمهوری اسلامی درباره انقلاب فرهنگی می‎نویسد: «حضرت امام نگاهی به جمع و به سمتی که بنده نشسته بودم کردند و برای اولین و آخرین بار، برق اشکی را دیدم که در چشم امام چرخید، ایشان فرمودند متفکرین جوان حوزه در این اندیشه باشند که انقلاب فرهنگی به نتیجه برسد تا ما بتوانیم راه پیاده کردن اسلام را به دست بیاوریم. ما یا به نسخه غرب مبتلا هستیم یا شرق… اگر شما را از در بیرون کردند، از پنجره وارد شوید.! »

از چپ: بیژن عبدالکریمی، علی‌اکبر رشاد و محمدمهدی میرباقری،رئیس فرهنگستان علوم اسلامی،

«انقلاب فرهنگی» ایران در سال ۵۹ ، با دستور آیت الله خمینی و با شروع کار ستاد انقلاب فرهنگی پا گرفت.

از اولین آثار این «انقلاب» آن بود که دانشگاه‌ها تعطیل شد، هزاران نفر از استادها و دانشجویان اخراج شدند و دیگر حضور منتقدان سیاسی در دانشگاه‎ها تحمل نشد. «نسخه‌های غرب و شرق» و حاملان آنان را از در و پنجره به بیرون  رانده شدند و دروازه‌ها برای انقلابیان فرهنگی گشوده شد.

منیر الدین شیرازی و شاگردانش البته فقط معتقد به اسلامی‌کردن علوم انسانی نبودند و از اسلامی کردن فیزیک و شیمی و دیگر علوم تجربی سخن می گفتند.

ستاد انقلاب فرهنگی وظیفه داشت  تا سیاست‌های مربوط به گزینش استاد و دانشجو و اداره دانشگاه را  بر اساس «فرهنگ اسلامی» تدوین کند. این ستاد موقت بعدها به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» تبدیل شد و  تا به امروز نیز مسئولیت سیاست گذاری و نظارت بر دانشگاه‌ها را بر عهده دارد.

عبدالکریم سروش، از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی درباره استدلال ها برای اسلامی شدن علوم نوشته است: «هنوز صدای آیت الله جوادی آملی در گوش من است که در ستاد انقلاب فرهنگی می‌گفت هر چه علوم انسانی می‌گویند بالقوه القریبه من الفعل در فلسفه اسلامی هست. و دلیلش هم یکی این بود که بوعلی گفته است مرد و زن دو صنف‌اند از یک نوع، نه دو نوع ( !) و دلیل دیگرش هم این بود که رابطه  نماز استسقا با باران را فلسفه می‌تواند توضیح دهد نه علوم انسانی.»

 

در سال‌های پایانی دولت اکبر هاشمی رفسنجانی بار دیگر موضوع «اسلامی کردن دانشگاه‌ها» مطرح شد و بار دیگر موضوع اسلامی شدن علوم با شدت بیشتری مطرح شد. در دولت محمد خاتمی فضای سیاسی باعث شد که تا حدودی این بحث‌ها به حاشیه برود.

عبدالکریم سروش که عمل‌کرد او در جریان انقلاب فرهنگی  و اسلامی‌کردن دانشگاه‌ها با انتقاد مخالفان روبرو است، بعدها خود  یکی از مهم‌ترین افرادی بود که موضوع «مدیریت فقهی» و دیگر نظرات مقامات جمهوری اسلامی و تئوریسین‌های وابسته به آنان درباره اسلامی شدن علوم را نقد می‌کرد.

ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد فرصت دوباره‌ای برای مطرح‌شدن علوم اسلامی بود و برخی از مقامات دولت از این موضوع سخن گفتند.

یکی از مثال‌های شاگردان منیرالدین شیرازی برای بیان تاثیرات علوم غربی مدل جدید ساخت خانه در ایران بود و آنان می‌گفتند که آشپزخانه مشهور به اُپن«حیا را از بین می‌برد».

بعدها علی نیکزاد، وزیرمسکن در دولت احمدی نژاد، این سخنان را تکرار کرد. اینک حسن روحانی از ۴۰ سال تلاش بی حاصل برای اسلامی شدن علوم سخن گفته است.

نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی اما ضمن تکرار سخنان پیشین درباره اسلامی شدن علوم در عین حال هیچ شاهدی از اسلامی شدن علوم پس از ۴۰ سال ارائه نمی دهند.

اسلامی شدن علوم نه تنها در رشته های تجربی هیچ نمونه‌ای ندارد بلکه در موضوعاتی مانند اقتصاد و بانکداری نیز تاثیری نگذاشته و تعدادی از روحانیون شاخص هم‌چنان نظام بانکی ایران را ربوی می‌دانند و تاکید می‌کنند که هیچ نشانه‌ای از اسلامی بودن در نظام مالی ایران نیست.

زنده|سونامی استعفا در کشتی آزاد و فرنگی ایران

$
0
0

سپنتا نیکنام: یهودی بودن دلیلی بر جاسوس بودن نیست


به هواپیمای ظریف در آلمان سوخت داده نشد


 سونامی استعفا در کشتی آزاد و فرنگی ایران

پس از بحث و جدل‌های زیاد پیرامون احتمال محرومیت کشتی ایران در صورت حضور نیافتن کشتی‌گیران ایران مقابل رقبای اسرائیلی و فشارهایی که از این بابت به فدراسیون کشتی و شخص رسول خادم وارد شد وی استعفای خود را از ریاست فدراسیون کشتی اعلام کرد.

رسول خادم در نامه استعفا از ریاست فدراسیون کشتی نوشت: «نمی توانم به کشتی دروغ بگویم گاهی بهترین شیوه ایستادن، نایستادن است برای این رفتن زودهنگام، پوزش می‌خواهم»

به دنبال استعفای ناگهانی رسول خادم از رییس فدراسیون کشتی و استعفای دسته جمعی اعضای شورای فنی کشتی آزاد، اعضای شورای فنی کشتی فرنگی نیز استعفای خود را اعلام کردند.

ابراهیم جوادی یکی از اعضای شورای فنی کشتی آزاد اعلام کرد با توجه به استعفای رسول خادم ما نیز استعفای خود را از حضور در این شورا اعلام می‌کنیم چرا که با این شرایط نمی‌توان کار کرد./ایسنا

 


ایران خشک‌ترین سال نیم قرن اخیر را در پیش رو دارد


بعضی از دیپلمات‌ها جلسه سخنرانی وزیر دادگستری ایران را ترک کردند

به گزارش بی‌بی‌ سی، خبرگزاری فرانسه از ژنو مقر شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد گزارش داده است که در هنگام سخنرانی علیرضا آوایی وزیر دادگستری ایران در سی و هفتمین جلسه سالانه شورا٬ شماری از دیپلمات ها محل سخنرانی آقای آوایی را ترک کردند.

Risultati immagini per ‫آوایی دادگستری‬‎

سفر علیرضا آوایی به سوئیس در حالی است که در مهر ماه ۱۳۹۰، او به همراه ۲۸ مقام دیگر در فهرست تحریم‌های اتحادیه اروپا قرار گرفت.


 تیراندازی در شهرک آپادانا

سارق زورگیری که با آگاهی از حضور مأموران کلانتری ۱۳۵ آزادی متواری شده بود توسط مأموران و تیراندازی آنان در شهرک آپادانا دستگیر شد.
این سارق پس از رها کردن پژوی ۴۰۵ مسروقه دستگیر شد. از وی دو قبضه چاقو،‌ یک دستگاه POS، پنج عدد سوئیچ خودرو، ۴ عدد ریموت دزدی کشف شد./فارس


دادستان کل کشور: تشخیص جاسوس فقط به عهده وزرات اطلاعات نیست


«زنگ نماز» در مدارس اجباری شد

مدیرکل قرآن، عترت و نماز وزارت آموزش و پرورش گفت: بر اساس سند جامع توسعه و تعمیق فرهنگ نماز، زمانی به عنوان «زنگ نماز» در ساعات آموزشی مدارس در نظر گرفته شد و قانونگذار نیم ساعت زمان برای این زنگ پیش بینی کرد./ایران


 نماینده مجلس: برای دربی فردا اگر زنان را راه ندهند ممکن است فوتبال ایران تعلیق شود


خودکشی یکی از کارگران معترض شرکت نیشکر هفت تپه

یکی از کارگران شرکت نیشکر هفت تپه پس از ناامیدی از به نتیجه رسیدن مطالباتش خودکشی کرده است. Risultati immagini per ‫کارگران نیشکر 7 تپه‬‎

علی نقدی حدودا ۵۰ ساله روز سه شنبه خود را با انداختن به کانال اصلی آب مزارع نیشکر کشت.

به گفته همکاران این کارگر نقدی او صبح سه شنبه برای پیگیری مطالباتش در زمینه حقوق و بیمه به بخش اداری مراجعه کرده بود.

نقدی به همکارانش گفته بود: «از این وضعیت خسته شده و می‌خواهد خودکشی کند تا شاید مسئولان شرکت به فکر مطالبات چندین ساله همکارانش بیفتند.» این کارگر در شرکت نیشکر هفت تپه ۲۷ سال سابقه کار داشت./ایلنا


امام جمعه رشت: مالک اصلی مجتمع آدینه ولی امر مسلمین است


نسرین ستوده: مریم شریعتمداری وضعیت جسمی خوبی ندارد

نسرین ستوده در گفت و گو با  کانون زنان ایرانی گفت که مریم شریعتمداری یکی از دختران خیابان انقلاب که در زمان دستگیری مورد خشونت قرار گرفت چهار ساعت تحت عمل جراحی قرار گرفته و دو لایه بخیه خورده که یک لایه مربوط به لایه داخلی پا بوده و بخیه‌های دیگر روی پای او انجام شده و با این حساب وضعیت جسمی خوبی ندارد . Risultati immagini per ‫دختران خیابان انقلاب‬‎

شریعت‌مداری توسط نیروی انتظامی از روی پست برق به پایین هل داده شد که این سقوط به شکستن پای وی منجر شد.


اعتصاب فروشندگان شهر بانه در اعتراض به دریافت گمرک از کولبران

🍃 خبر مرگ بازداشت‌شدگانی را می‌شنویم که سالم دستگیر شدند

$
0
0

زیتون– جمعی از اساتید دانشگاه‌های کشور در نامه‌ای خطاب به رییس جمهوری خواستار رسیدگی هرچه جدی‌تر به موضوع «مرگ مشکوک» کاووس سیدامامی شدند.

کاووس سیدامامی٬‌ استاد دانشگاه و فعال محیط زییست چندی پیش در پی دو هفته بازداشت در زندان اوین درگذشت. پس از اعلام خبر مرگ او٬‌ از سوی قوه قضاییه اتهام «اثبات نشده» جاسوسی برای این استاد دانشگاه به کرات شنیده شد.

اساتید دانشگاه همچنین در این نامه تاکید کرده‌اند «کشور ما از معدود کشور‌هایی است که هر از چندگاهی شاهد خبر مرگ بازداشت شدگان و یا زندانیانی است که سالم دستگیر و پس از چندی با تهدید به سکوت جسدشان تحویل خانواده‌هایشان می‌شود! خانواده‌هایی که برخی با اعمال فشار نیروهای امنیتی حتی موفق به برگزاری مجلس ترحیمی در شان عزیزانشان نیز نمی‌شوند.»

اعضای هیات علمی امضا کننده‌ این نامه در پایان  از حسن روحانی درخواست کردند تا به وظیفه‌ قانونی خود به‌عنوان «رییس جمهوری» عمل کرده و با جدیت تمام روند بررسی چگونگی این مرگ‌های مشکوک را تا انتها پیگیری و نتیجه را بدون پرده‌پوشی به مردم گزارش نماید.

متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار «زیتون» قرار گرفته٬ به شرح زیر است:

نامه‌ اساتید دانشگاه به رئیس جمهور در مورد مرگ مشکوک دکتر کاووس سید امامی در زندان اوین
سوم اسفند ۱۳۹۶

ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
جناب آقای حجت‌الاسلام دکتر حسن روحانی
انتشار خبر مشکوک اتهام جاسوسی و خودکشی همکارمان دکتر کاووس سید امامی که به درستکاری، تعهد علمی و میهن ‌دوستی در میان دانشگاهیان شهره بود ما را متاثر و شگفت‌زده و افکار عمومی را به نحوی مشوش کرد. ضمن تشکر از شما برای تشکیل کمیته‌ی رسیدگی به حوادث ناخوشایند در بازداشتگاه‌ها معروض میداریم:
سابقه‌ی مرگ‌های متعدد مشابه در زندان‌های کشور، گزارش‌های خلاف قانون و اخلاق صدا و سیما و دیگر مسئولین در توجیه اتفاقات مشابه و عدم ارائه‌ی سند و مدرک متقن در مورد اتهامات سنگین وارده به متوفیان که اعتراض رسمی خانواده‌ها و وکلای برخی از آنها را نیز به‌دنبال داشته است، موجب نگرانی و تاسف است.

آقای رئیس جمهور
کشور ما از معدود کشور‌هایی است که هر از چندگاهی شاهد خبر مرگ بازداشت شدگان و یا زندانیانی است که سالم دستگیر و پس از چندی با تهدید به سکوت جسدشان تحویل خانواده‌هایشان می‌شود! خانواده‌هایی که برخی با اعمال فشار نیروهای امنیتی حتی موفق به برگزاری مجلس ترحیمی در شان عزیزانشان نیز نمی‌شوند.
زندان محل نگهداری شهروندانی است که مجبور شده‌اند ایامی از زندگی خود را در حبس و محروم از حق آزادی بگذرانند. این مسئولان زندان‌اند که بنا به وظایف قانونی خود می‌بایست مراقبت‌های لازم را برای حفظ سلامت جسمی و روحی او فراهم آورند.

آقای رئیس جمهور
تا کنون تعدادی از انجمن‌های علمی کشور به همراه بیش از دو هزار نفر از دانشگاهیان، فعالان مدنی و محیط زیستی طی نامه‌هایی به جنابعالی نگرانی خود را از روند پی‌گیری پرونده‌ی مرحوم سید امامی و سایر فعالین دستگیر شده محیط زیست اعلام کرده‌اند. مستحضرید که به مدد فناوری، دنیا به دهکده‌ای کوچک تبدیل شده است و نخبگان جهان در عرصه‌های مختلف علمی، هنری و ورزشی دارای ارتباط تنگاتنگ روزانه‌اند. دیدگاهی در کشور که در این چند دهه با دیده شک و تردید به این ارتباطات نگاه کرده است، چیزی جز خُسران مادی و معنوی برای کشور به‌بار نیاورده است. یا همچون کره شمالی درهای کشور را بر روی دنیا ببندید و یا به سیطره‌ی این فضای امنیتی نامعقول بر شئون کشور پایان دهید.

آقای رئیس جمهور
ما اعضای هیات علمی امضا کننده‌ی این نامه ضمن عرض تسلیت به خانواده‌های بازداشت شدگان و زندانیان درگذشته در زندان، از جمله خانواده‌ی مرحوم سید امامی، از جنابعالی درخواست داریم به وظیفه‌ی قانونی خود به‌عنوان رئیس جمهور عمل کرده و با جدیت تمام روند بررسی چگونگی این مرگ‌های مشکوک را تا انتها پیگیری و نتیجه را بدون پرده‌پوشی به مردم گزارش نمایید.
با تقدیم احترامات
جمعی از اعضای هیات علمی دانشگاه‌های کشور

ابراهیم فولادوند زنجان
ابوالفضل(پرویز) زندی نیا علامه طباطبایی
احد نویدی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش
احمد ارزانی صنعتی اصفهان
اسماعیل اسلامی علم و صنعت ایران
افسانه علوی آزاد آبادان
الهه کولایی تهران
جعفر نجفی فردوسی مشهد
حسن محدّثی گیلوایی آزاد تهران مرکزی
حمید صفری شهید بهشتی
حمید اولیایی یاسوج
رضا ستاری مازندران
زهرا سهیلی پور علوم پزشکی اصفهان
سعید مروتی آزاد اسلامی واحد تهران پزشکی
سعید مدنی هیچ جا
سیامک پارسایی یاسوج
سید جواد آقاجری شهید چمران اهواز
سید جواد امامی علم و صنعت ایران
سید محمد حسن مصطفوی تربیت مدرس
عالیه شکربیگی آزاد تهران مرکزی
عباسعلی فرداد علم و صنعت ایران
عبدالحسین پری زنگنه زنجان
علی حسن لی شیراز
علی اله وردی علم و صنعت ایران
علیرضا آذر بخت اراک
علیرضا آقائی سیستان و بلوچستان
فاطمه موسوی میرک آزاد اراک
فاطمه میمندی آزاد علوم تحقیقات
فریده حمیدی تربیت دبیر شهید رجایی
قاسم بستانی شهید چمران اهواز
کورش جاویدان فردوسی مشهد
محبوبه حجازی آزاد اسلامشهر
محرم دولتشاهی تهران
محسن سلطان پور خواجه نصیرالدین طوسی
محمد خلج پیام نور
محمد حسن محقق معین سازمان تحقیقات،آموزش و ترویج کشاورزی
محمد حسن باز افکن علوم پزشکی جندی شاپور
محمد رحیم احمدی شیراز
محمد رضا چمنی صنعتی اصفهان
محمد کاظم شاکر علامه طباطبایی
محمد هادی خوش تقاضا تربیت مدرس
محمد هادی افشار علم و صنعت ایران
محمدرضا رسایی تهران
محمود یزدانی تربیت مدرس
محمود یعقوبی شیراز
مختار خواجوی یاسوج
مرتضی صادقی صنعتی اصفهان
مصطفی قادری یاسوج
مهرداد زرگران سازمان تحقیقات،آموزش و ترویج کشاورزی
هاشم شهروس وند زنجان

رییس دانشگاه آزاد: استادی که خدشه‌ به دین وارد کند را تحمل نمی‌کنیم

$
0
0

زیتون– فرهاد رهبر٬ رییس دانشگاه آزاد٬ در واکنش به انتشار اخبار «اخراج اساتید» این دانشگاه گفت: «هر استادی که بخواهد خدشه ای به دین، قرآن و پیغمبر وارد کند را لحظه ای تحمل نمی کنیم.»

فرهاد رهبر که صبح امروز در نشست معاونان فرهنگی واحدهای دانشگاه آزاد٬‌ سخنرانی داشت٬ اضافه کرد: «استاد سر کلاس می رود و هر اراجیفی می خواهد می گوید و اگر چیزی به او بگوییم بعد اعلام می شود وا اسلاما آزادی در خطر است.»

به گفته رییس دانشگاه آزاد٬‌ امروز با «شمشیر زبان» در کلاس های درس «اعتقادات دانشجویان را قلع و قمع می‌کند.»

به گزارش مهر او تاکید کرد: «با استفاده از بیان، هنر، پول، نمره، ایجاد شخصیت کاذب برای یک استاد و ایجاد کاریزمای واهی برای یک استاد قصد دارند اعتقادات و ایمان دانشجویان را تحت تاثیر قرار دهند.»

خبر اخراج اساتید به تعبیر فرهاد رهبر «غیر همسو» از روز گذشته منتشر شد. از جمله صادق زیبا کلام.

روز گذشته صادق زیباکلام با اعلام خبر اخراجش از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد، تاکید کرد که از این دانشگاه به علت اعلام نکردن این موضوع به وی و مطرح نکردن دلیلی برای آن به وزارت کار شکایت خواهد کرد.

صادق زیباکلام در گفت‌وگو با ایسنا با اعلام خبر اخراجش از دانشگاه آزاد اسلامی، افزود: «من عضو پاره وقت واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد در دانشکده حقوق و علوم سیاسی به مدت ۱۰ سال بودم که اخیرا اخراج شدم و چیزی که جالب است این است که به من این موضوع را اعلام هم نکردند که اخراج شدم.»

برخی منابع خبری تعداد اساتید اخراج شده را میزان قابل توجی اعلام کرده‌اند.

امروز در حالی فرهاد رهبر از «عدم تحمل» برخی از استاتید در دانشگاه آزاد سخن گفت که دو روز پیش محمدصادق ضیایی٬‌ سخنگوی این مجموعه دانشگاهی گفته بود که براساس مصوبه هیات امنا و هیئت رییسه دانشگاه در هر استان که قابلیت اجرای طرح تعاون وجود داشته باشد با اساتیدی که مازاد بر نیاز واحدها باشند، ادامه همکاری صورت نمی گیرد.

او تاکید کرده بود براساس این طرح اساتیدی که به صورت نیمه وقت هستند و دو یا سه شغل دارند در مسیر انفکاک قرار داده می شوند.

منصور غلامی٬‌ وزیر علوم اما در گفت‌وگویی با روزنامه ایران که امروز به چاپ رسیده است٬‌ در دفاع از مجموعه دانشگاه آزاد گفته بود: «گزارش این موضوع به ما هم رسیده و این مسأله را بررسی کردیم. دانشگاه آزاد دوره‌ای طولانی از اعضای هیأت علمی دانشگاه‌های دولتی به شکل‌های مختلف برای اداره کلاس‌هایش استفاده می‌کرد، حتی برخی اعضای هیأت علمی دانشگاه‌های دولتی وقت‌های اداری‌شان را در دانشگاه آزاد می‌گذراندند. در سال‌های اخیر هم دانشگاه‌های دولتی و هم دانشگاه آزاد به این موضوع حساس شدند که در ساعت اداری نباید اعضای هیأت علمی که استخدام دولت هستند در دانشگاه آزاد باشند، اما برای ساعت غیر اداری منعی وجود ندارد.»

او با تاکید بر اینکه این «موضوع سیاسی نیست»، تصریح کرد: «دانشگاه آزاد هم با توجه به اینکه باید رشته‌ها و امکاناتش را گسترش می‌داد، موظف بود اعضای هیأت علمی جوان را معرفی کند، ما نمی‌توانستیم اعضای هیأت علمی دولتی را از آنها قبول کنیم. برای همین آنها مجبور شدند و برخی استادانی که با آنها کار می‌کردند را تعدیل کنند. این یک بخش طبیعی بوده است.»

پیشتر علی‌اکبر ولایتی٬ رییس هیئت امنای دانشگاه آزاد٬‌ ضرب العجلی برای اخراج یک استاد در این مجموعه دانشگاهی صادر کرده بود؛ اتهام این استاد دانشگاه «هتاکی به پیامبر اسلام» اعلام شده بود.

 

Viewing all 6930 articles
Browse latest View live