Quantcast
Channel: سایت خبری‌ تحلیلی زیتون
Viewing all 6930 articles
Browse latest View live

اولین تصمیم شورای عالی فضای مجازی برای سال ۹۷: فیلترینگ تلگرام

$
0
0

زیتون– عبدالصمد خرم‌آبادی٬ دبیر کارگروه تعیین مصادی محتوای مجرمانه٬ خبر داد که در آستانه‌ی ورود به سال ۹۷، «اتفاق نظر بی‌نظیری بین مسئولین برای قطع تسلط و نفوذ دشمن بر فضای مجازی کشور» ایجاد شده است.

به گزارش ایسنا او از این تصمیم با عنوان «تحولی عظیم در نجات فضای مجازی کشور» نام برد.

به گفته دبیر کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه توئیتر و یوتیوب در اجرای دستور مراجع قضایی فیلتر شده‌اند و مراجع دیگر نمی‌توانند در اموری که توسط مراجع قضایی تعیین‌تکلیف شده‌اند، دخالت کنند.
پیشتر در پی اعتراضات سراسری دی ماه در ایران تلگرام یک بار به صورت موقت فیلتر شده بود.

فیلترینگ تلگرام٬ محبوب‌ترین شبکه پیام رسان در ایران٬ اعتراضات فراوانی در پی داشت. اما در نهایت پس از گذشت چند روز٬ فیلترینگ تلگرام رفع شد. 

قوه قضاییه و برخی از مراجع تقلید از جمله مکارم شیرازی از جمله مخالفان سرسخت دسترسی مردم به تلگرام هستند و از آن با عنوان «زمین دشمن» نام می‌برند.

دولت‌های یازدهم و دوازدهم «مقابله با فیلترینگ تلگرام» را از جمله دستاوردهای خود می‌داند. حسن روحانی٬‌ رییس جمهوری بارها «عدم فیلتر تلگرام» را از جمله نقاط قوت دولت خود برشمرده است.

روز گذشته حمیده زرآبادی، نماینده مجلس٬ به ایلنا گفته بود: «بنابر اطلاعات موثقی که از وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات دارم، فیلترینگ دائم تلگرام در سال آینده به تصویب شورای‌عالی فضای مجازی رسیده و این سخنان به‌نوعی زمینه‌سازی برای انجام این تصمیم در افکار عمومی است.»

محمدرضا نجفی نماینده مردم تهران در مجلس٬ در خصوص انتشار خبر « فیلترینگ تلگرام به تصویب شورای‌عالی فضای مجازی رسیده است»٬ نیز به ایلنا گفت: «امیدوارم تصمیمی که اخیرا در یکی از مراجع تصمیم گیری برای فیلتر تلگرام گرفته شده است، صحت نداشته باشد.»

روابط عمومی این مرکز اما ساعتی پیش این مطلب را تکذیب کرد «شورای عالی فضای مجازی مصوبه ای درمورد فیلترینگ تلگرام نداشته است.»


🍃زنده|مرگ کودک ۱۲ ساله در شوش با انفجار مین

$
0
0

 

 

مرگ کودک ۱۲ ساله در شوش با انفجار مین


مشایی بازداشت شد

دادسرای عمومی و انقلاب تهران اعلام کرد: «حسب دستور قضایی بازپرس دادسرای عمومی تهران اسفندیار رحیم‌مشایی توسط مامورین پلیس دستگیر و به منظور انجام تحقیقات بازداشت گردید».Risultati immagini per ‫مشایی‬‎

همچنین مهران عبدالله پور وکیل اسفندیار رحیم مشایی در گفتگوی با خبرنگار خبرگزاری صداوسیما گفت: بر اساس آخرین پیگیری ها اسفندیار رحیم مشایی به علت آتش زدن حکم صادره برای آقای بقایی در مقابل سفارت انگلیس بازداشت شده است.


سفر از غوطه شرقی

 


یک سد دیگر خشکید


رئیس سازمان محیط زیست: دوربین‌های ما از فاصله بیست متری یوزپلنگ و شتر را تشخیص نمی‎دهد

عیسی کلانتری، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست در کنفرانس خبری پایان سال درباره افراد محیط زیستی که اخیرا بازداشت شده اند گفته است: آقای رئیس جمهور چهار وزیرش را برای پیگیری پرونده گذاشته اما به جایی رسیده است؟

او تاکید کرد که «من نمی‌توانم واقعاً بگویم این‌ها مقصر هستند یا نیستند. آقای هومن جوکار که من چند باری دیدمش اصلاً به نظر نمی‌رسد اطلاعات اولیه سیاسی داشته باشد و این دوربین‌های ما هم از فاصله بیست متری یوزپلنگ و شتر را نمی‌تواند تشخیص بدهد.»

 


کدخدایی: رجال ‌سیاسی «رجالی» هستند که در فتنه سال ۱۳۸۸ مشارکت نداشتند

امروز عباسعلی کدخدایی در نشست خبری‌ خود  درباره رجال مذهبی – سیاسی در قانون اساسی گفت که «شواری نگهبان برای روشن شدن جزء ۵ بند ۱۰ سیاست‌های کلی انتخابات، که از سوی رهبر انقلاب ابلاغ شده، دو ماده و سه تبصره را تصویب کرد.»Risultati immagini per ‫کدخدایی‬‎

بر اساس این مواد «رجال سیاسی رجالی هستند که با داشتن تحلیل و درکی از مسائل و پدیده‌های سیاسی در میان مردم شناخته شوند و همواره مصالح نظام اسلامی و معیارهای اصیل انقلابی در عملکرد آنها لحاظ شده باشد.»

همچنین «سن متناسب با مسوولیت‌های ریاست جمهوری؛ ارائه برنامه‌ها و خط‌مشی‌های اجرایی در چارچوب صلاحیت و اختیارات قوه‌مجریه مبتنی بر اسناد بالادستی، از جمله قانون اساسی و سیاست‌های کلی نظام؛ معرفی مشاوران جهت تشریح برنامه‌ها و توان مدیریتی برنامه‌‌ها؛ وابسته نبودن به گروه‌های غیرقانونی و عدم محکومیت به اقدام علیه جمهوری اسلامی و فقدان سوابق سوء امنیتی، از جمله مشارکت در فتنه سال ۱۳۸۸، از دیگر شرایط جالب توجه در مصوبه تازه شورای نگهبان برای رجل سیاسی و مذهبی است»/ ایلنا


وزیر اطلاعات: متهمان محیط زیستی اطلاعات آب را به آمریکا می‌دادند


هشدار ایران به اروپا درباره وضع تحریم‌های غیرهسته‌ای

عباس عراقچی، معاون وزیرامورخارجه ایران هشدار داده در صورتی که کشورهای اروپایی تحریم‌های غیر هسته‌ای علیه ایران وضع کنند، مرتکب «اشتباه محاسبه بزرگی» می‌شوند.

این اظهارنظر عراقچی به دنبال انتشار گزارشی در خبرگزاری رویترز صورت گرفت که در آن گفته شده آلمان، بریتانیا و فرانسه پیشنهاد داده‌اند که اتحادیه اروپا برای فعالیت‌های موشکی و نقش ایران در سوریه تحریم‌هایی را علیه این کشور وضع کند.


بمباران بیمارستان عفرین ۱۶ کشته بر جای گذاشت

منابع خبری کرد سوریه در خبری از بمباران بیمارستان عفرین توسط جنگنده‌های ترکیه‌ای خبر دادند.

Risultati immagini per ‫بمباران بیمارستان عفرین‬‎ این منابع می‌گویند که شمار تلفات آن به ۱۶ تن رسیده است، این در حالی است که ترکیه این خبر را تکذیب می‌کند./ایسنا


محسن هاشمی در نیمه راه شهردار شدن


روسیه ۲۳ دیپلمات بریتانیایی را اخراج می‌کند

وزارت خارجه روسیه با احضار سفیر بریتانیا در مسکو اعلام کرده است که ظرف هفته آینده ۲۳ دیپلمات بریتانیایی از روسیه اخراج می‌شوند.Risultati immagini per ‫سرگئی اسکریپال‬‎

هفته گذشته دولت بریتانیا به دلیل مسمومیت سرگئی اسکریپال، جاسوس دوجانبه سابق و تبعه کنونی بریتانیا، به همراه دخترش در خاک بریتانیا ۲۳ دیپلمات این کشور را اخراج کرد.

دولت بریتانیا روسیه را به استفاده از گاز اعصاب متهم کرده و می‌گوید هیچ گزینه‌ای به جز نقش دولت روسیه مطرح نیست./بی‌بی‌سی فارسی


دبیر کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه: در حال نجات فضای مجازی هستیم


اخبار ضد و نقیض درباره فیلتر شدن تلگرام

امروز نماینده قزوین اعلام کردکه  برای فیلترکردن تلگرام زمینه‌سازی می‌کنند.

حمیده زرآبادی تاکید کرد که بنابر اطلاعات موثقی که از وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات دارم، فیلترینگ دائمی تلگرام برای سال آینده به‌تصویب شورای‌ عالی فضای مجازی رسیده و این اظهارات به‌نوعی زمینه‌سازی نزد افکار عمومی برای اجرای این تصمیم است.

این نماینده همچنین افزود که برای راه‌اندازی پیام‌رسان‌های داخلی به کلی تجهیزات خارجی نیاز داریم، که انحصار واردات و راه‌اندازی آن‌ها دست شرکت‌های وابسته به دو نهاد خاص است.»

با ابن وجود ساعتی نگذشت که مدیر روابط عمومی مرکز ملی فضای مجازی، محمد حسین پور، گفت: شورای عالی فضای مجازی هیچ‌گونه مصوبه ای مبنی بر فیلترینگ شبکه اجتماعی تلگرام نداشته است.

وی تاکید کرد هر گونه مصوبه ای که به تصویب شورای عالی فضای مجازی می رسد تنها توسط دبیر شورای عالی فضای مجازی اعلام عمومی می شود و در سایت مرکز ملی فضای مجازی و ریاست جمهوری منعکس شده و قابل رویت است./ایلنا


خبرهای روز گذشته را از اینجا بخوانید

شروط جدید شورای نگهبان برای نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری

$
0
0

زیتون– شورای نگهبان با انتضار تفسیر شرط «رجل سیاسی ـ مذهبی و مدیر و مدبر بودن» برای نامزدهای ریاست‌جمهوری، ۱۱ شرط جدید را برای این نامزدها اعلام کرد.

از جمله این شروط این است که نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری «فاقد سوابق سوءامنیتی از جمله» در اعتراض‌های سال ۸۸ باشند.

شورای نگهبان همچنین خواستار آن شده است که نامزدها مشاوران خود را به این نهاد معرفی کنند.

در تفسیر جدید نیز به رغم وعده‌های پیشین در خصوص امکان «احراز شرایط رجل سیاسی- مذهبی» بودن زنان سکوت شده است.

این شورا پس از حدود یک سال و نیم از ابلاغ سیاست‌های کلی انتخابات از سوی آیت‌الله خامنه‌ای و در ازای جزء ۵ بند «د» این سیاست های کلی، تعاریف، معیارها و شرایط برای تشخیص رجل سیاسی ـ مذهبی و مدیر و مدبر بودن نامزدهای ریاست جمهوری را اعلام کرد.

بر اساس تعریف شورای نگهبان، «رجال مذهبی» باید «تدین و تقیدشان به انجام شعائر و مناسک دینی در زندگی فردی و اجتماعی از برجستگی ویژه‌ای برخوردار باشد به گونه‌ای که در میان مردم به این خصوصیت شناخته و مشهور باشند.»

از نظر این شورا، «رجال سیاسی رجالی هستند که …همواره مصالح نظام اسلامی و معیارهای اصیل انقلابی در عملکرد آنها لحاظ شده باشد، به گونه‌ای که در میان مردم به این خصوصیت شناخته و مشهور باشند.»

بر اساس اصل ۱۱۵ قانون اساسی ایران، رئیس‏‌جمهوری «از میان‏ رجال‏ مذهبی‏ و سیاسی»‏ که‏ «ایرانی‏ الاصل‏، تابع ایران‏، مدیر و مدبر، دارای‏ حسن‏ سابقه‏ و امانت‏ و تقوی‏، مومن‏ و معتقد به‏ مبانی‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ ومذهب‏ رسمی‏ کشور» باشند، انتخاب خواهد شد.

این برای نخستین بار است که شورای نگهبان تفسیرهایی را درباره این شرایط اعلام شده در قانون اساسی اعلام می‌کند.

«تعریف و اعلام معیارها و شرایط لازم برای تشخیص رجل سیاسی، مذهبی و مدیر و مدبر بودن نامزدهای ریاست‌جمهوری توسط شورای نگهبان» از جمله بندهای این سیاست‌ها بود.

این شورا در تفسیر جدید خود اعلام کرده که مدیر باید «برخوردار از شایستگی‌های ذاتی و اکتسابی» باشد و «از توانایی پیش‌بینی و عاقبت‌اندیشی نسبت به امور مبتنی بر عقلانیت و دانش صحیح برای اداره امور کشور برخوردار باشد».

«معرفی مشاوران جهت تشریح و توان مدیریتی برنامه‌ها» و «سوابق کافی و قابل ارزیابی در فعالیت‌های مذهبی و سیاسی از قبیل مکتوبات، سخنرانی‌ها و اعلام مواضع» از جمله شرط‌های جدید شورای نگهبان برای نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری است.

«وابسته نبودن به گروه‌های غیرقانونی و عدم محکومیت به اقدام علیه جمهوری اسلامی ایران و فقدان سوابق سوءامنیتی از جمله در فتنه سال ۸۸» از جمله دیگر شرط‌های جدید برای نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری است.

عباسعلی کدخدایی٬ سخنگوی شورای نگهبان٬ امروز (شنبه) گفت که «این تعاریف و معیارها در راستای فرمان» رهبر جمهوری اسلامی تعیین شده است.

به گفته کدخدایی، برخی جزئیات دیگر درباره شرایط نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری از جمله سن دقیق داوطلبان باید در قانون مصوب مجلس تعیین شود.

 

مشایی بازداشت شد

$
0
0

زیتون– مهران عبدالله٬ وکیل اسفندیار رحیم‌مشایی٬ خبر داد که موکلش بازداشت شد.

به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مهران عبدالله خبر داده است که بر اساس آخرین پیگیری ها اسفندیار رحیم مشایی به علت آتش زدن حکم صادره برای بقایی در مقابل سفارت انگلیس بازداشت شده است.

اسفندیار رحیم‌مشایی پیشتر در اعتراض به محکومیت حمید بقایی «محکومیت او را خواست ملکه انگلیس» خوانده و متن حکم را مقابل سفارت انگلیس آتش زده بود.

دادسرای عمومی و انقلاب تهران پس از انتشار خبر بازداشت رحیم‌مشایی با صدور اطلاعیه‌ای خبر داد که «حسب دستور قضایی بازپرس دادسرای عمومی تهران اسفندیار رحیم‌مشایی توسط مامورین پلیس دستگیر و به منظور انجام تحقیقات بازداشت گردید.»

۲۲ اسفندماه حمید بقایی جهت اجرای حکم صادره به زندان معرفی شد.

پس از تایید حکم دادگاه بدوی حمید بقایی در دادگاه تجدیدنظر استان تهران و قطعیت آن و هم‌چنین ابلاغ حکم صادره، مأمورین پلیس امروز (سه‌شنبه) نسبت به دستگیری و معرفی محکوم‌علیه جهت اجرای حکم صادره از جمله ۱۵ سال حبس و چهل و سه میلیارد تومان جزای نقدی اقدام نموده و به زندان معرفی شده بود.

طی پنج سالی که از پایان دولت دهم می‌گذرد عده‌ای از شاخص‌ترین چهره‌های نزدیک به رییس آن دولت بازداشت٬ احضار و یا محکوم شده اند.
اکبر جوانفکر پیشتر به جرم تمرد از دستور قضایی به ۹۱ روز حبس محکوم شده بود.
حمید بقایی نیز سابقه دوبار بازداشت دارد. بقایی روز یکشنبه ۱۸ تیرماه امسال با قرار وثیقه ۵۰ میلیارد تومانی آزاد شد. او قبلا در خرداد ۹۴ به اتهام «اختلاس» بازداشت و در دی‌ماه همان سال آزاد شده بود.
پیشتر رسانه‌های نزدیک به محمود احمدی‌نژاد خبر از احضار اسفندیار رحیم مشایی به دادسرای فرهنگ و رسانه را داده بودند.
محمدرضا رحیمی، معاون اول محمود احمدی‌نژاد در دولت دهم نیز به زندان محکوم شده بود. او سال ۹۲ به اتهام «ارتشا و تحصیل مال از طریق نامشروع» به پنج سال و ۹۱ روز زندان محکوم شده بود.

صدای سفر آئینه‌ها

$
0
0

زیتون- کتاب «صدای سفر آئینه‌ها» نوشته سروش دباغ منتشر شد.  متن پیش‌رو به قلم نویسنده کتاب برای انتشار در اختیار زیتون قرار گرفته است:

***

« به تماشا سوگند/ و به آغاز کلام/ و به پرواز کبوتر از ذهن/ واژه ای در قفس است/…چشمشان را بستیم/ دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش/ جیبشان را پر عادت کردیم/ خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم»

پیش از این، روزگاری که ایران بودم، مجموعۀ گفتگوها و مصاحبه هایم طی چهار سال را، به همراه نوشتارهایی چند، تحت عنوان «در باب روشنفکری دینی و اخلاق » منتشر کردم.

کتاب پیش رو دربرگیرندۀ گفتگوهایم طی هشت سال اخیر است. هنگام خواندنِ مصاحبه ها و ویرایش نهایی آنها، هم در حال و فضای زمان انتشار هر یک قرار می گرفتم، هم به اهمیت و رهگشاییِ روشِ« گفتگوی سقراطی» بیش از گذشته پی بردم و ایمان آوردم. اکسیری روح نواز و دل انگیز در گفتگویی که در آن طرفین به قواعدِ بازی عقلانی ملتزم اند، یافت می شود که کم نظیر است. در انتهای این سفر دراز آهنگِ معرفتی، هر یک از طرفین درجایی می ایستند که از آنجا شروع نکرده بودند؛ که از یکدیگر آموخته و تلقی منقح تر و موجه تری از ایده ها و آراء خود یافته اند. برخی از مواقع، معجزه ای در گفتگو رخ می دهد و صداهایی شنیده می شود و خوابهایی آشفته می گردد که چه بسا در خواندن مقاله و کتابی و یا گوش سپردن به سخنانِ سخنور ماهری محقق نشود و به دست نیاید.
«صدای سفر آینه ها»، گامی است در راستای اندیشیدن به مسائل پیرامونی به سبک سقراط و گفتگو را برکشیدن و بانگ جرس را از دور شنیدن و « هیجان ها را پرواز دادن » و « ریه را از ابدیت پر و خالی کردن» و از « پی آواز حقیقت» روان گشتن و پیوسته و آهسته قدم زدن و پیش رفتن و خسته نشدن و « بند کفش به انگشت های نرم فراغت نگشودن » و « به روشنی اهتزاز خلوت اشیاء» سفر کردن و دچار شدن و صدای فاصله ها را شنیدن و به ادامه دادن، ادامه دادن.» خوشبختانه، جلد اولِ « صدای سفر آینه ها»، به همت مسئولان نشر «بنیاد سهروردی» دیروز منتشر شده و در سایت «آمازون» قرار گرفته است. دوستان و عزیزانی که مایلند نسخۀ کاغذی و یا الکترونیک کتاب را تهیه کنند، می توانند از طریق لینک های زیر اقدام کنند. همچنین، دوستان علاقه مند می توانند نسخۀ کاغذی کتاب را در «بنیاد سهرودی» با تخفیف تهیه نمایند. جلد دوم « صدای سفر آینه ها» تا چند هفته دیگر منتشر می شود.

***

نسخه الکترونیکی کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

نقدی بر بیانیه‌ی «پانزده نفر»

$
0
0

بیانیه‌ای با امضای پانزده تن از مبارزان به‌نام داخل و خارج کشور، این روزها در فضای مجازی و در سطح سخن روز شده است، انگیزه طرح آن تظاهرات دی‌ماه ۹۶ در ۷۰ شهر با شعارهای تند بود. جان کلام بیانیه آن است که دوران اصلاح‌طلبی به سر آمده، مملکت در حال فروپاشی است و تنها راه نجات این حکومتِ غیرقابل اصلاح، سرنگونی آن است، پیش از آن‌که با جنگی وحشتناک تمام کشور به نابودی کشیده شود. راهکار هم یک رفراندم برای تعیین نظام کشور است و چون حکومت نشان داده که انتخاباتش مهندسی شده است، پس این کار به دست سازمان ملل باید انجام شود. این نوشته بر آن است که به بررسی این خواسته بپردازد و نشان دهد که اولا چه مقداراین خواسته از جنس خیال است و آرمان ، و چه اندازه مبتنی بر واقعیت و امکان.  دوم آن‌که طرح آن تا چه اندازه مفید است یا آسیب‌رسان.

زمانی که حکومتی چنان توان سرکوب دارد که اپوزیسیون هیچ میدانی برای فعالیت ندارد و هیچ امیدی برای بسیج مردم، ناگزیر از جهان واقعی به دنیای خیال پناه می‌برد. از سویی هیچ نوری در انتهای این تونل نمی‌بیند، و هر حرکتش، حتی در آرام‌ترین شکل آن، با قدرت سرکوب می‌شود. از سوی دیگر مردم ناامید حاضر به خطرکردن بی‌حاصل نمی‌شوند. از این روی اپوزیسیون دو راه بیشتر در پیش روی خود نمی‌بیند : تسلیم و خانه‌نشینی، یا ایثار و از جان گذشتگی. نه اولی را می‌پسندد و نه در دومی امیدی می‌بیند، لذا تنها راه ادامه حیاتش، پناه بردن به جهان خیالی و دنیای موهوم است.

این تجربه را در دوران شاه و دهه پنجاه شاهد بودیم. جمعی کوچک، جانشان را برکف گذاشتند و راهی سیاهکل شدند. آن‌ها حتی تصور نمی‌کردند که روستائیان نه تنها به آنان نپیوندند، بلکه این جان برکفان آماده شهادت در راه خلق را، دستگیر کرده و به مقامات امنیتی تحویل بدهند. آنان در جهان خیالی‌شان گمان می‌کردند که ماجرای کوبا تکرار می‌شود و خلق‌ها به یاریشان می‌آیند و حکومت را سرنگون می‌کنند. گروهی دیگر، به رهبری احمدزاده‌ها، بر آن بودند با جان‌فشانیشان مردم هراسیده را به حرکت در می‌آورند.

و یا گروه نهاوندی بر آن باور بودند که اگر سفیر آمریکا را گروگان بگیرند، خبرگزاری‌های جهان شرح این شجاعت را به گوش جهانیان می‌رسانند و خلق‌های زیر ستم امپریالیست خونخوار آمریکا از آنان حمایت می‌کنند. اینان چنان در جهان خیالیشان زندگی می‌کردند، که جمع ده پانزده نفری‌شان حتی در درون خود انشعاب کردند. هر یک چنان به پیروزی راهشان ایمان داشتند که از دیگری نمی‌خواستند عقب بمانند.

جمع دیگرشان چنان در جهان خیالی زندگی می‌کردند، که با آن‌که همگان بسیار کتاب خوانده بودند و آگاه از مبارزات خلق‌های جهان بودند، متوجه نبودند برای آموزش جنگ‌های چریکی در خوزستان و لرستان، با دشت‌های وسیع، جنگل‌های کوبا کاملا نامناسب است؛ جایی‌که صدها چریک به آسانی در فضایی کوچک می‌توانستند از دید نظامیان پنهان بمانند، در حالی که مبارزان در دشت‌های خوزستان و لرستان و فارس، تا کیلومت ها با چشم غیر مسلح رصد می‌شدند. اینان چنان مسحور چه‌گوارا بودند که عینیت بغل دست خود را نمی‌دیدند. «شورشیان آرمان‌خواه» بهترین عنوانی بود که مازیار بهروز در کتابش به آنان داده بود.

بیانیه پانزده‌ نفری، خواستار آن شده بود که نظام جمهوری اسلامی، برای نجات خود، تا دیر نشده بپذیرد که سازمان ملل متحد رفراندمی انجام دهد تا این نظام بدون خون‌ریزی سرنگون شود . جالب است که بسیاری از آنان، با آن‌که حقوق‌دان بودند، متوجه نبودند که این خواسته چه اندازه بی‌معنا است. زیرا:

۱- سازمان ملل چنین حقی را ندارد، مگر آن که کشوری حکومت نداشته باشد و به اصطلاح حقوقی fail state، یا کشور بدون حکومت باشد. از این‌روی قبل از هر عملی جمهوری اسلامی باید به سازمان ملل بگوید، چون ایران حکومتی ندارد، شما وارد عمل شده و نوع حکومت آینده ایران را تعیین کنید. کاری که در تاریخ‌بی سابقه است  و حتی خیال آن هم امریست محال.

۲- سخنان خود این جمع نشان می‌دهد که آنان متوجه رویایی بودن این پیشنهادشان هستند. خانم عبادی می‌گوید ما می‌دانیم این امر تا زمانی نامعلوم ناشدنی است. بعد هم آقای مخملباف می‌گوید زمانی که جامعه چنان بر پاخیزد که حکومت چاره‌ای جز تسلیم نداشته باشد، آن وقت این طرح امکان عمل پیدا می‌کند. که این سوال پیش می‌آید که اگر دولتی چنین ضعیف شود و مخالفان آن چنان نیرومند، که دیگر کسی منتظر رفراندوم نمی‌ماند. اینان شاید در خیال خود انقلاب سال ۵۷ را تصور کرده‌اند، اماحتی در آن زمان هم نه شاه پذیرفت و نه انقلابیون حاضر به قبول آن بودند.

اما چون دامنه خیال باز است، می‌شود فرض کرد که حکومتی چنان عاقل و منصف باشد که بگوید برای حفظ کشور، نظر مردم را می‌پرسم، اگر ما را نخواستند، می‌رویم دنبال کار خودمان!  این‌جاست که باید از امضا کنندگان این بیانیه پرسید، حکومتی چنین عاقل و با انصاف را در کجای دنیا سراغ دارند، که از نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی انتظارآن را دارند؟ آن هم نظامی ایدئولوژیک که پیروانش ادعای اصلاح جهان را دارند و حتی همه دشمنانش بر آن خرده می‌گیرند که می‌خواهد ایدئولوژی خود را در جهان توسعه دهد.

۳- آقای ممبینی در نوشته‌ شان درسایت «ایران امروز»، نشان داده‌اند که فارغ از آن‌که امکان چنین رفراندمی در خیال هم نمی‌آید، برفرض محال هم اگر اتفاق بیفتد، در تضاد بنیانی با خواست امضاءکنندگان این بیانیه است. زیرا یکی از فرضیات هم آن است، که در این همه‌پرسی جمهوری اسلامی برنده شود. در آن صورت مدافعان رفراندم، باید نه تنها ولایت فقیه و حکومت شریعت و همه قوانین حکومت دینی را پذیرا شوند، بلکه دیگر سخن از حکومت سکولار دموکرات نگویند. و چون اینان، بر مبنای اصول اعتقادیشان، نمی‌توانند آن را بپذیرند، در این صورت رفراندوم معنی ندارد. در حقیقت، اینان از اول در ادعای رفراندوم خود  صادق نیستند.

۴- چون در صداقت و وطن‌دوستی عموم امضاءکنندگان این بیانیه تردیدی نیست و این‌را در عمل و تحمل زندان و شکنجه‌های سنگین در طول سالیان نشان داده‌اند، منتقدانی چون من ناگزیر هستیم که صادقانه بپذیریم اینان از روی غفلت  حرف‌های آقای ترامپ و ناتینیاهو را تکرار کرده‌اند. اینان با دیدن تظاهرات اخیر، بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای، به این نتیجه رسیده‌اند که این نظام در حال سرنگونی است. بنابراین نظام دو راه بیشتر در پیش روی ندارد: سقوط از طریق جنگ و نابود کردن کشور به دست آمریکا و اسرائیل، یا تن دادن به رفراندم و نجات کشور از یک جنگ خانمان‌سوز. به عبارتی اینان آرزوی خود را حقیقت قطعی انگاشته‌اند و روی این پایه متکی بر خیال ، ساختمانی رفیع ساخته‌اند. آنان به امثال بنده نشان نمی‌دهند از کجا به این ثنویت جنگ و رفراندم رسیده‌اند؟  فرض کنیم بیان و تبلیغ رسیدن جمهوری اسلامی بر سر این دو راهی، از سوی آمریکا و عربستان و اسرائیل منطقی است، تا به همه به قبولانند که حکومت ایران دو راه بیشتر در پیش روی ندارد: یا تسلیم و برکناری یا جنگ. این مثلث برای ثبوت ادعایش نیاز به ارائه دلیل ندارد. اما این مبارزان پاک‌دل، باید دلیل بیاورند که از کجا به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند تا امثال من آنان را خیال‌باف و اسیر احساسات ندانیم.

۵- درست است که جماعتی در ۷۰ یا ۸۰ شهر به خیابان ریخته و از سر فقر اعتراض خودجوش داشته‌اند، ولی این شورش با چه معیاری نشان‌دهنده فروپاشی حکومت است؟ به ذکر چند نکته برای نشان‌دادن خیالی بودن این نتیجه‌گیری بسنده می‌کنم:

الف. شورش خود جوش: کجا یک شورش محدود سازمان نیافته قادر به سرنگونی یک حکومت شده است؟ کسانی که انقلاب ۵۷ را شاهد می‌آورند، معلوم می‌شود کوچکترین فهمی از انقلاب و ریشه‌های عمیق آن و سابقه مبارزات چندین دهه نیروهای مذهبی و غیرمذهبی آن ندارند. چنین فهمی فقط از سوی افرادی ناآگاه بیان می‌شود، که چون در مبارزات نبوده‌اند، می‌گویند خمینی، روحانی ناشناسی بود که توسط بی‌بی‌سی در مدت کوتاهی نام‌آور شد و ملایان بی‌خبر از همه‌جا، یک‌مرتبه و تصادفی به قدرت رسیدند. که با شناختی که من از امضاءکنندگان بیانیه دارم، بیشترشان را چنین خام‌نمی دانم.

ب. فروپاشی نظام: در فاصله سال‌های ۳۹ تا ۴۳، نظام شاه دچار بحران شدیدی شده بود. هرروز در محلی تظاهراتی برقرار بود. از جمله در بزرگترین میدان اجتماعات آن روز، ۸۰ هزار نفر در میدان جلالیه به دعوت جبهه ملی تظاهرات کردند، که با توجه به امکانات ارتباطی امروز برابر یک تظاهرات دو میلیونی‌ست. قیام وسیع ۱۵ خرداد یکی از مهم‌ترین شورش‌های آن ایام بود. اوضاع چنان وخیم بود، که بیشتر نخست‌وزیرها پس از چند ماه مجبور به استعفا می‌شدند. کندی هم سخت شاه را زیر فشار گذاشته بود. با این‌همه، حکومت شاه سقوط نکرد. تازه آن نظام مثل نظام جمهوری اسلامی، نظامی مبتنی بر عقیده، با صدها هزار معتقد آماده جان بازی، برای حکومت نبود.

ج. ناهماهنگی تظاهرکنندگان با سیاسیون مدافعش: در هر انقلابی مردم برای تحقق خواسته یا خواسته‌های معینی قیام می‌کنند و سیاستمداران آن قیام، این خواسته‌ها را فرموله کرده و راه‌هایی برای حل آن ارائه می‌دهند. از جمله در شوروی خواسته‌ی مردم اقتصادی بود و سیاسیون هم مرتب از اقتصاد می‌گفتند و طرح‌هایی می‌دادند که چگونه ثروت اشراف میان توده‌ها تقسیم شود  و چگونه ریشه استثمار ریشه‌کن شود و عدالت اقتصادی برقرار شود. در چین هم  همین خواسته بود به اضافه خواسته استقلال  و نجات از دست ژاپنی‌ها و غربیانی که چین را برده خود کرده بودند. در این دو انقلاب صحبتی از فساد اخلاقی پادشاهان یا استعمارگران نبود . در مقابل انقلاب ایران انقلابی فرهنگی و علیه غرب‌گرایی بود. لذا تکیه کلام آقای خمینی فسادهای اخلاقی نظام شاه بود و یا نجات از دست فرهنگ فاسد غرب. توده مردم هم همین مسایل را مطرح می‌کردند و عوامل اقتصادی نقش مهمی در بسیج مردم نداشتند.

اما در تظاهرات اخیر مردم به خیابان‌آمده، دم از بیکاری و فقر و گرسنگی می زدند ولی سیاسیونی که بلندگوی آن‌ها شده بودند، سخن از نادرستی حکومت دینی با تکیه بر ولایت فقیه  و اصلاح‌ناپذیر بودن حکومت و غیر واقعی بودن انتخابات با بودن شورای نگهبان!  به عبارتی مردم به خیابان آمده یک چیز را می‌گفتند و بلندگوهای آنان در داخل و خارج  و فضای مجازی، مسایل دیگری را مطرح می‌کردند. گویی تصاویر دو گروه از دو کشور مختلف، بر حسب تصادف در رسانه ها روی یک دیگر افتاده است. حتی وقتی شعارها یکسان بود، مثل شعار مرگ بر رهبر، یکی از رهبر خشمگین بود، که نظامی را اداره می‌کند که اورا فقیر کرده است. دیگری اورا شخصی فرا قانون و مرتجع می‌دانست، که آزادی مردم را از بین برده است.

با توجه به این موارد به این نتیجه می‌توان رسید که امضاءکنندگان این بیانیه، هیچ دلیل محکمی برای ادعایشان که نظام به دوراهی جنگ و رفراندم رسیده است، ارائه نمی‌دهند. مهمتر آن،  اینان بدون رابطه و پیوند با این شورشیان به‌جان‌آمده، حرکت آنان را ابزاری برای خواسته‌های خود کرده ‌اند در حاله‌که نه برای دلایل فقر‌این شورشگران تحلیلی کارشناسانه و نه شرحی برای چاره‌جویی درد آنان دارند. هرچه می‌گویند در مورد مشکلات حقوقی نظام، نبودن آزادی و تبعیض‌های قانونی است. آیا واقعا جمعیت سر به شورش برداشته، مثل بلندگوهای آنان، در غم برقراری حکومت سکولار و دموکراتیک هستند؟ و یا دینی‌بودن حکومت را عامل فقر و درماندگی خود می‌داند؟ یا این‌ها سخنان دغدغه ذهنی سیاسیونی است  که سخن‌گوی آنان شده‌اند و به نام آنان به مقابله با نظام رفته‌اند.

کلام پایانی: رند اهل دردی مرا به مواخذه کشیده بود که به چه انگیزه‌ای خود را در بلا می‌اندازی  و در این جو که هرکس می‌کوشد انقلابی‌تر و مبارزتر جلوه کند، تو این مبارزان را آرمان‌گرایان خوش‌خیال می‌خوانی؛ تو که می‌دانی بیشتر مردم، به‌ویژه خارج‌نشینان، سخنانی را‌ می‌پسندند که بگوید آنان به زودی از دست این حکومت خلاص می‌شوند و این آمدن مردم به خیابان‌  را بهترین نشان فروپاشی حکومت می‌دانند. از ای‌ روی از پیش می‌دانی که  جماعتی را که به این حرکت امید بسته‌اند، یاکارگزار حکومت می‌خوانند یا اصلاح‌طلبی که بیشتر در اندیشه حفظ حکومت است تا جستن راهی برای نجات مردم.

گفتم: می‌دانم!اما خطا می‌دانم خود را فریفتن یا برای احتراز از بدنامی به خوش‌خیال‌ ها دامن‌زدن. گفت پس چگونه است که با همه نقدت بر این خوش‌خیالان، کار آنان رامفید می دانی و تکامل‌بخش جریان اصلاح‌طلبی؟ گفتم:  همیشه و همه‌جا وجود آرمان‌خواهان سبب تعالی معیارها می‌شود. اینان با نهیبشان اصلاح‌طلبان خسته و آرمیده را بیدار می‌کنند و هشدارشان می‌دهند که محافظه‌کار شدن آنان تنها از سر ضرورت عمل به ممکنات نیست، بلکه چه بسا وسوسه قدرت و مزایایش، جسارت عصیان و خروش را از آنان گرفته است.

اما با همه فواید آرمان‌گرایان، دو خطر بزرگ و سرنوشت‌ساز بر سر راه آنان است. نخستین آن‌که به‌جای پرداختن به دشمن اصلی ریش اصلاح‌طلبان را بچسبند  و برای رسیدن به آرمان‌هایشان سخن از گذر از اصلاح‌طلبان کنند؛ همان خطایی که بسیاری از آرمان‌گرایان، در سال‌های اولیه انقلاب، با حمله به بازرگان‌ها، دست تمامیت‌خواهان را برای قبضه حکومت باز گذاشتند. دوم آن‌که چنان در جهان خیالی‌شان غرق شوند، که جز از خیال نگویند؛ غافل از آن‌که تکرار آن سبب بی‌اعتباری گفتارشان می‌شود. و در نتیجه یا انگ خیال‌پردازی می‌خورند، که چندین تن از صاحبان این امضاها همین حال چنین اعتباری دارند و یا چون مجاهدین و تکرار وعده‌های سرنگونی نظام، در چشم مردمان چوپان دروغگو شوند.

«بهاری»هایی که به بهار نرسیدند

$
0
0

زیتون ـ مهسا محمدی: محمود احمدی‌نژاد روز گذشته در نامه‌ای به قاسم سلیمانی نوشت:« حداقل انتظار این است که… به گونه‌ای عمل نماییم که شریک این ظلم بزرگ تلقی نشویم.»

«ظلمی» که رییس دولت نهم و دهم از فرمانده سپاه قدس می‌خواهد در آن شریک  نباشند،« ظلم» به معاون اجرایی دولتش، حمید بقایی، است که چند روزی است برای اجرای محکومیت بلندمدتش خود به زندان فراخوانده شده است.

حال امروز خبر آمد که اسفندیار رحیم مشایی، مشاور محمود احمدی‌نژاد هم بازداشت شده است. وکیلش می‌گوید اتهامش آتش زدن حکم بقایی مقابل سفارت انگلیس است و پلیس می‌گوید برای پاره‌ای تحقیقات.

با بازداشت رحیم مشایی به نظر می‌رسد برخوردها وارد فاز جدید شده است. اصول‌گراهای تندرو در فضای مجازی با هشتگ «راز مشایی» در حال «افشاگری» بر علیه وی و سنگین کردن بار پرونده او هستند.

حمید بقایی با اتهام جرایم مالی در زمان مسئولیت‌ خود در دولت محمود احمدی‌نژاد به ۱۵ سال زندان، ۴۳ میلیارد تومان جزای نقدی و شلاق محکوم شده است.

احمدی‌نژاد محکومیت نزدیکان خود با اتهامات سنگین مالی را تلافی‌جویی سیاسی برادران لاریجانی می‌داند. رییس‌جمهور سابق به رییس سپاه قدس تاکید می‌کند که «برادر انقلابی و پاک»اش «با انگیزه و هدف سیاسی» و به خاطر چیزهایی که او آنان را «مراودات کاری» بین خودشان می‌خواند به « سنگین‌ترین مجازات‌ها» محکوم شده است و از این رو از او درخواست «حمایت» دارد.

بیشتر بخوانید

نامه ای که به هیچ گرفته شد 

احمدی‌نژاد پیش از این هم در نامه‌ای خطاب به قاضی تجدیدنظر حمید بقایی گفته‌بود بسیاری از مقام‌های ایرانی از محل بودجه عمومی موسسه‌های خصوصی را اداره می‌کنند و به این ترتیب نمی‌شود حمید بقایی را برای کار مشابه متهم کرد.

 

در نامه ای که احمدی‌نژاد در یازدهم بهمن ماه گذشته خطاب به رئیس و قضات شعبه ۶۸ دادگاه تجدید نظر بقایی نوشت، تاکید کرده بود که «هیچ مرجعی از جمله قاضی نمی‌تواند از مقام صاحب اختیار درباره تشخیص افراد واجد صلاحیت برای پاداش و کمک سوال نماید چه برسد به اینکه حکم محکومیت نیز صادر کند.»

اولین جایی که سر رشته اختلافات برون افتاد افشاگری احمدی‌نژاد درباره جلسه فاضل لاریجانی و سعید مرتضوی و درخواست رشوه برادر روسای دو قوه بود.

در بخش دیگری از همین نامه آمده است که کسانی چون «اکبر هاشمی رفسنجانی، غلام‌علی حداد عادل و علی لاریجانی» خود برای موسسه‌های خصوصی تحت مدیریتشان بودجه در نظر گرفته‌اند و کسانی چون «محمدتقی مصباح یزدی، محمود هاشمی شاهرودی، علی‌اکبر ولایتی و عبدالله جوادی آملی» نیز بودجه‌های عمومی می‌گیرند.

او در ادامه تاکید کرده که اگر بنا به رسیدگی دقیق به بودجه‌های عمومی است، باید «به ۶۳ حساب بانکی رییس دستگاه قضا که بدون ذی‌حساب قانونی و بدون نظارت دیوان محاسبات ماهیانه ده‌ها میلیارد تومان سود دریافتی آن با تشخیص فردی ایشان هزینه می‌شود، رسیدگی کرد.»

از فاضل لاریجانی تا ملکه انگلستان

در طی یک سال اخیر موج اتهاماتی که از سوی دولت پایان یافته «بهار » به سوی دستگاه قضا و برادران لاریجانی روانه شد بسیار سنگین بود. از جاسوس خواندن دختر صادق لاریجانی و ارتباط آنان با انگلستان گرفته تا فساد مالی در دستگاه قضا و حساب‌های بانکی بدون نظارت و غیره.

هر هفته دست کم یکی دو خبر از سوی این منتقدان سرسخت دستگاه قضا منتشر می‌شد و هر روز به شیوه جدید سعی در به چالش کشیدن این قوه داشتند. از تحصن در حرم شاه عبدالعظیم گرفته تا بردن محتویات پرونده بقایی در زنبیل قرمز به دادگاه.

احمدی‌نژاد درباره هواپیمایی ماهان، می‌پرسد و اینکه این شرکت که متعلق به بنیاد خصوصی مولی‌الموحدین است و سلیمانی عضو ارشد آن است، به چه قیمتی و با کدام حسابرسی قانونی، به ستاد اجرایی فرمان امام فروخته شده؟

با این وجود شاید بتوان گفت اولین جایی که سر رشته این اختلافات برون افتاد و به مطبوعات هم راه پیدا کرد، افشاگری محمود احمدی‌نژاد در مجلس در بهمن ۱۳۹۱ بود که او محتوای جلسه‌ای میان فاضل لاریجانی و سعید مرتضوی، رئیس وقت سازمان تامین اجتماعی را منتشر و برادر رییس قوه قضاییه و رییس مجلس را متهم به فساد کرد.

در یکی از آخرین حرکات این گروه هم اسفندیار رحیم مشایی مشاور و دوست نزدیک احمدی‌نژاد و بقایی به مقابل سفارت انگلستان رفته و به شکل نمادین بخشی از حکم حمید بقایی را در آنجا آتش زد و بار دیگر تلویحا قوه قضاییه را منتسب به این کشور دانست. او گفت که مشایی با فرمان «ملکه انگلیس» زندانی شده است.

«برای پشیمانی دیر است»

از سوی دیگ، رد آنچه که محمود احمدی‌نژاد آن را «مراودات کاری» با سپاه می‌خواند را می‌توان در موارد اتهامی حمید بقایی و هم‌چنین نامه‌نگاری‌های وی با قاسم سلیمانی پیش از اعزام به زندان هم پیدا کرد.

یکی از اتهام‌های حمید بقایی اختلاس در ۳.۵ میلیون یورویی است که ادعا می‌شود سپاه قدس برای توزیع میان سران کشورهای آفریقایی به او داده بود.

احمدی‌نژاد امروز و تنها یک روز بعد از درخواست حمایت از قاسم سلیمانی از او به خاطر سکوت در برابر «ظلمی» که در جریان است انتقاد کرد و پرسید که اگر وجهی به بقایی پرداخت شده است باید معلوم شود این اقدام، «به چه دلیل، بابت چه کاری، از کدام محل، طبق کدام قانون، بر اساس چه درخواستی، کدام رسید و چگونه آن هم در روزی که ایشان فاقد هر نوع مسئولیت دولتی بوده، انجام شده است؟» او در آخر نامه خود «سردار» را تلویحا تهدید کرده و گفت «به زودی ظالمان رسوا می‎شوند و… آن روز برای پشیمانی دیر است.»

 

سوالاتیرا که احمدی‌نژاد از سلیمانی پرسید، بقایی نیز پیش از رفتن به زندان طرح کرده بود.

حمید بقایی در نامه‌ای به قاسم سلیمانی، دریافت ارز از سپاه قدس را رد کرده بود و از او هم خواسته بود این ادعا را رد کند.

او در نامه خود تاکید کرده بود که ادعای پرداخت ارز به او برای توزیع میان سران کشورهای آفریقایی، سپاه پاسداران را هم زیر سوال می‌برد و نوشت:«این ادعای کذب در اصل شما و مجموعه تحت امرتان را زیر سوال می برد، به این معنی که بدون حساب و کتاب و رعایت قوانین و مقررات، اموال بیت‌المال را در اختیار افراد فاقد مسئولیت قانونی قرار می‌دهید.»

حال دیگر فقط یک ضلع از مثلث «مردان بهاری» بیرون از زندان مانده است، احمدی‌نژاد حالا در بیانیه خود به مناسبت دستگیری مشایی ار حمایت رهبر و سردار طمع بریده و گفته که «شکایت این مظالم را به محضر»امام زمان می‌برد

رمضان شریف، سخنگوی سپاه، اما به این ادعای بقایی پاسخ سربالا داد و گفت:« رای محاکم قضایی براساس مدارک مستند، مستدل، دقیق و قوی صادر می‌شود و فرافکنی و طرح سناریوهای تکراری علیه نهادها و اشخاص در کشور بار جرایم متهمان را کاهش نمی‌دهد.»

امروز دادستانی متن حکم بقایی را منتشر کرد که بر اساس آن بقایی مبلغ سه میلیون و ۷۶۶ هزار یورو و هم‌چنین ۵۹۰ هزار دلار در پولی که سپاه پاسداران «برای امور مربوط به کشورهای آفریقایی» داده، اختلاس کرده است.

حال احمدی‌نژاد همه اهرم‌های خود را به کار انداخته و هم‌زمان با عتاب و خطاب این «برادر» در رسانه‌های تحت کنترل خود، سوال‌ها و ابهامات جدیدی را نیز درباره منابع مالی و معاملات مرتبط با سپاه طرح می‌کند.

به عنوان مثال از او درباره هواپیمایی ماهان، می‌پرسد و اینکه این شرکت که متعلق به بنیاد خصوصی مولی‌الموحدین است و سلیمانی عضو ارشد آن است، به چه قیمتی و با کدام حسابرسی قانونی، به ستاد اجرایی فرمان امام فروخته شده؟

#راز مشایی

تا به امروز به نظر نمی‌رسید که با وجود همه این نامه‌نگاری‌ها و هدف قرار دادن نقاط حساس جمهوری اسلامی توسط رییس‌جمهوری سابق و دوستانش مانعی اساسی بر سر راه افشاگری‌ها و حمله‌های آنان وجود داشته باشد.

«نهادهای انقلابی» در برابر این هم‌قطار قدیمی خود چندان انقلابی عمل نمی‌کردند و حتی در برابر تهدیدهای او سکوت پیشه کردند. عکس‌العمل عجیبی که طعنه‌ها و گمانه‌زنی‌های فراوانی در پی داشته و دارد و گاهی خون حزب‌اللهی‌های جوان‎تر را به «جوش می‌آورد.»

عباس عبدی، جامعه شناس و فعال اصلاح‌طلب هم در توئیتر خود دلیل این مدل مواجهه را این‌گونه بیان می‌کند: «علت عدم برخورد با احمدی‌نژاد و مشایی این است که سیستم بیش از این نمی‌تواند خود را محاکمه کند، چون اگر هرکس دیگر بویژه اصلاح‌طلبان، اندکی؛ فقط اندکی از سخنان آنان را می‌زد نه‌تنها خودش که نزدیکانش هم دچار بدترین مشکلات می‌شدند.»

امروز اما با بازداشت رحیم مشایی به نظر می‌رسد این برخوردها وارد فاز جدید شده است. اصول‌گراهای تندرو در فضای مجازی با هشتگ «راز مشایی» در حال «افشاگری» علیه وی و سنگین کردن پرونده او هستند.

حال دیگر فقط یک ضلع از مثلث «مردان بهاری» بیرون از زندان مانده است؛ احمدی‌نژاد حالا در بیانیه خود به مناسبت دستگیری مشایی ار حمایت رهبر و سردار طمع بریده و گفته که «شکایت این مظالم را به محضر»امام زمان می‌برد و تاکید می‌کند که تردید ندارد که این رفتارها، «نمی تواند نتایجی بهتر از آنچه بر گذشتگان رفته است، برای بانیان آن در پی داشته باشد.»

از لحن بیانیه برنمی‌آید که رییس‌جمهور افشاگر سابق هنوز بر مدار قبل باشد، باید دید که در طی روزهای آینده چه خواهد کرد. آیا هم‌چنان به افشاگری  علیه قوه قضاییه و سپاه و طعنه‌های گاه و بی‌گاه خود به «رهبر» ادامه می‌دهد یا زبان در کام می‌کشد.

تاریخ‌آنلاین |گفت‌وگو با عباس امیرانتظام


🍃زنده|مخالفت اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام با تداوم حضور احمدی نژاد

$
0
0

 

جهانگیری: در حال کار کردن روی رفع حصر هستیم


مخالفت اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام با تداوم حضور احمدی نژاد

عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام خبر داد برخی از اعضای این نهاد با تداوم حضور محمود احمدی‌نژاد در مجمع مخالف هستند.

مجید انصاری در گفت‌و‌گو با «عصر ایران» گفت: به هر حال ایشان عضو مجمع تشخیص هستند و طبعاً اقدامات اخیر ایشان و بویژه بعد از انتخابات سال ۹۶ تا امروز حساسیت‌هایی را هم در سطح جامعه و هم در سطح نخبگان و عرصه سیاسی کشور بر انگیخته‌اند. در مجمع نیز به تبع حساسیت‌های ایجاد شده در جامعه، برخی از اعضا معترض هستند. نسبت به مواضع آقای احمدی‌نژاد و با توجه به جایگاه مجمع بله این حساسیت در مجمع ایجاد شده و برخی از اعضا نیز نسبت به ادامه حضور ایشان معترض هستند.


دبیر شورای عالی فضای مجازی: ادامه فعالیت تلگرام به صلاح نیست

سیدابوالحسن فیروزآبادی طی یادداشتی در «خبرآنلاین» نوشت: به صراحت می‌گویم ادامه فعالیت تلگرام با وضعیت فعلی به صلاح نیست. مشکل ما این است که برای آن آلترناتیو نداریم و باید آلترناتیو ایجاد کنیم.

ابوالحسن فیروز آبادی

 

دبیر شورای عالی فضای مجازی درباره تلگرام گفت: اینها خیلی هوشیارانه ما را به گوشه‌ای برده‌اند. البته تندروهای داخلی هم با حمایت از بستن توئیتر و فیس‌بوک و … به آنها کمک کرده‌اند. کانال‌های تلگرام نوعی ترویج لمپنیسم در کشور است. نوعی خبررسانی یک‌طرفه است. غوغاسالاری و ایجاد فتنه است. روی این شبکه، فیلترشکن می‌گذارند. سوال این است که اگر می‌خواهند شبکه پیام‌رسان در کشورها ایجاد کنند پس چرا فیلترشکن روی آن قرار می‌دهند؟ مگر می‌خواهند درگیر شوند؟ چرا در این شبکه پول مجازی می‌گذارند؟ چرا این کار را در فیس‌بوک انجام نمی‌دهند؟/ایسنا


قانون بودجه ۹۷ ابلاغ شد

حسن روحانی، رییس‌جمهوری دقایقی پیش قانون بودجه ۱۳۹۷ کل کشور را به سازمان برنامه و بودجه رسماً ابلاغ کرد./ایران


سید حسین شیرازی آزاد شد


ارتش ترکیه کنترل عفرین را به دست گرفت

رجب طیب اردوغان اعلام کرد نیروهای ارتش این کشور کنترل کامل شهر کرد نشین عفرین در سوریه را به دست گرفتند.Risultati immagini per ‫ارتش ترکیه کنترل عفرین را به دست گرفت‬‎

به گفته نیروهای محلی، نیروهای ترکیه و متحدانش از دو محور شرقی و غربی وارد عفرین شدند و بر پایانه قدیم و محله‌های الاشرفیه و الجمیلیه مسلط شدند.

دیده‌بان حقوق بشر سوریه اعلام کرد که در اثر تهاجم ارتش ترکیه به عفرین بیش از ۲۰۰هزار غیرنظامی آواره شده‌اند./ ایرنا

 


محمد ثلاث: من عامدانه به ماموران نیروی انتظامی نزدم

محمد ثلاث، درویش متهم به قتل سه نفر از ماموران نیروی انتظامی در سومین جلسه دادگاه بضمن رد اتهامات وارده گفت: «ما جلوی کلانتری ۱۰۲ پاسداران اتراق کرده بودیم که یکی برادرانمان که بازداشت بود را آزاد کنند. ما نمی‌خواستیم درگیر شویم. حتی بزرگ ما جمعیت نزدیک به هزار نفره‌ای را که آمده بودند و تحصن کرده بودند که مانع بازداشت او شود را مرخص کردند و ما هم آنجا بودیم تا به افراد بگوییم که بروند. من قصد نداشتم که به مامورین نیروی انتظامی با اتوبوس حمله کنم که اگر این طور بود چرا اول به صورت آرام به سمت آنها رفتم؟ نوربالا زدم و بوق زدم که کنار بروند. من ترسیدم زیرا دستم شکسته بود سرم شکسته بود و می‌ترسیدم آنها سوار اتوبوس شوند و دوباره مرا ضرب و شتم قرار دهند. آقای قاضی در حال حاضر من عاشق اعدام هستم از بازپرس پرونده بپرسید آیا در بازپرسی‌ها نمی‌گفتم که مرا کی اعدام می‌کنید؟Risultati immagini per ‫محمد ثلاث‬‎

ثلاث با تاکید بر اینکه قصدی در کشته شدن سه مامور نداشته است، عنوان کرد: «آقای قاضی طبق شهادت شهود من ابتدا آرام به سمت مامورین رفتم به آنها چراغ زدم تا کنار بروند بعد به دلیل اینکه ترسیدم بالا بیایند گاز دادم. من این مامورین را ندیدم من عامدانه به آنها نزدم.»/ایلنا


سال خشک سدها

بر اساس گزارش‌های سال گذشته از ۱۷۷ سد بزرگ کشور در شش حوضه آبریز اصلی کشور (یعنی دریای خزر، خلیج فارس، دریاچه ارومیه، فلات مرکزی، هامون و سرخس) ۸۴ سد (از جمله سدهای شهید رجایی، زاینده‌رود، ساوه و ملاصدرا) همچنان کمتر از ۴۰درصد آب ذخیره‌شده دارند.Risultati immagini per ‫سد بزرگ کشور‬‎

پنج سد استان تهران (لار، طالقان، امیرکبیر، لتیان و ماملو) جمعاً ۵۷۸ میلیون مترمکعب آب ذخیره کرده‌اند؛ یعنی ۳۱درصد حجم این سدها پر شده است./روزاروز


عذرخواهی نماینده مجلس برای اشتباه در تلفظ کلمه لوور


اژه‌ای: عمل احمدی‌نژاد و یارانش با آمریکا و اسرائیل یکی است

غلامحسین محسنی‌اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه  امروز درباره اظهار نظرهای  احمدی‌نژاد و مشایی گفت:« بخشی از جریان سازی ها همراهی با دشمن است. عمل آنها با شیطان بزرگ (آمریکا) و اسرائیل یکی است. می‌خواهند از رسیدگی به مفاسدشان جلوگیری کنند. کسانی که قانون را بر نمی تابند مصداق صریح دیکتاتور هستند.این پرونده طی ماه‌ها تحقیق شده و در دادگاه بدوی رسیدگی شده، هر مدرکی می خواستند ارائه دادند.»

Risultati immagini per ‫احمدی‌نژاد و مشایی‬‎


مردان بازداشت شده در ۸ مارس آزاد شدند


خبرهای روز گذشته را از اینجا بخوانید

 

مردان بازداشت شده در تجمع ٨ مارس آزاد شدند

$
0
0

زیتون– شب گذشته مردان بازداشت شده در مراسم هشتم مارس آزاد شدند.

شب گذشته مردانی که در ۸مارس روز زن، بازداشت شده بودند٬ از زندان فشافویه با قرار کفالت آزاد شدند.

علی سالم، پیمان چهرازی، جواد عباسی، علی افسونگر و مهرداد قاضی از جمله افرادی هستند که آزاد شدند.

زنان بازداشت‌ شده در تجمع ۸ مارس در برابر وزارت کار٬ ۲۱ اسفندماه با قرار کفالت٬ از زندان قرچک ورامین آزاد شده بودند.

۲۰ تن از افرادی که در روز جهانی زن مقابل وزارت کار در تهران بازداشت شده بودند، از بازداشت موقت به زندان منتقل شده‌ بودند.

زنان بازداست شده به زنان قرچک ورامین و مردان بازداشت شده به زنان فشافویه منتقل شده‌ بودند.

دو تن از بازداشت‌شدگان تجمع ۱۷ اسفند ماه به مناسبت روز جهانی زن در تهران خبر داده‌ بودند که به «اقدام علیه امنیت ملی» متهم شده‌ بودند.

زهره‌ اسدپور و بنفشه جمالی در تماس با خانواده‌های خود اعلام کرده‌ بودند که در قرار صادره برای ایشان اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» قید شده است.

غلامحسین اسماعیلی٬ رییس کل دادگستری استان تهران٬ پیشتر در رابطه با آخرین وضعیت تجمع‌کنندگان روز زن مقابل وزارت کار گفته بود: «در تجمعات روز پنجشنبه هم به لحاظ انجام برخی اقدامات هنجارشکنانه و مغایر قوانین به‌طور طبیعی تعدادی از افراد تحت تعقیب قرار گرفته و بازداشت شدند.»

به گفته رییس کل دادگستری استان تهران پرونده افراد دستگیر شده در مرحله رسیدگی قرار دارد.

دبیر شورای عالی فضای مجازی: ادامه فعالیت تلگرام به صلاح نیست

$
0
0

زیتون– ابوالحسن فیروزآبادی٬ دبیر شورای عالی فضای مجازی٬ اعلام کرد که ادامه فعالیت تلگرام در کشور را «به صلاح» نمی‌داند.

فیروزآبادی در یادداشتی که در وب‌سایت خبرآنلاین منتشر شد٬ نوشت که در ایران٬ برای تلگرام٬ آلترناتیو وجود ندارد و این پیام‌رسان٬ از نظر مهندسی و سطح تکنیکی، شماره یک است.
۲۶ اسفندماه عبدالصمد خرم‌آبادی٬ دبیر کارگروه تعیین مصادی محتوای مجرمانه٬ خبر داده بود که در آستانه‌ی ورود به سال ۹۷، «اتفاق نظر بی‌نظیری بین مسئولین برای قطع تسلط و نفوذ دشمن بر فضای مجازی کشور» ایجاد شده است.

به گزارش ایسنا او از این تصمیم با عنوان «تحولی عظیم در نجات فضای مجازی کشور» نام برده بود.

این خبر همزمان با سخنان حمیده زرآبادی، نماینده مجلس٬ منتشر شد. او به ایلنا گفته بود: «بنابر اطلاعات موثقی که از وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات دارم، فیلترینگ دائم تلگرام در سال آینده به تصویب شورای‌عالی فضای مجازی رسیده و این سخنان به‌نوعی زمینه‌سازی برای انجام این تصمیم در افکار عمومی است.»

محمدرضا نجفی نماینده مردم تهران در مجلس٬ در خصوص انتشار خبر « فیلترینگ تلگرام به تصویب شورای‌عالی فضای مجازی رسیده است»٬ نیز به ایلنا گفت: «امیدوارم تصمیمی که اخیرا در یکی از مراجع تصمیم گیری برای فیلتر تلگرام گرفته شده است، صحت نداشته باشد.»

روابط عمومی شورای عالی فضای مجازی٬ این مطلب را تکذیب کرد «شورای عالی فضای مجازی مصوبه ای درمورد فیلترینگ تلگرام نداشته است.»

ابوالحسن فیروزآبادی در بخش دیگری از یادداشت خود با اشاره به اینکه «خیلی هوشیارانه ما را به گوشه‌ای برده‌اند» اضافه کرد:‌ «تندروهای داخلی هم با حمایت از بستن توئیتر و فیس‌بوک و … به آنها کمک کرده‌اند.»

این مقام مسئول٬ کانال‌های تلگرام را «نوعی ترویج لمپنیسم» در ایران توصیف کرد و اضافه کرد که آنها با «خبررسانی یک‌طرفه»٬ به‌دنبال «غوغاسالاری و ایجاد فتنه» هستند.

دبیر شورای عالی فضای مجازی ایران با اشاره به این دلایل افزود که «با صراحت می‌گویم ادامه فعالیت تلگرام با وضعیت فعلی به صلاح نیست. البته مشکل ما این است که برای آن آلترناتیو نداریم و باید آلترناتیو ایجاد کنیم».

حسین شیرازی آزاد شد

$
0
0

زیتون– حسین شیرازی٬ فرزند آیت‌الله منتظری از مراجع تقلید منتقد جمهوری اسلامی٬ از زندان آزاد شد.

حسین شیرازی پانزدهم اسفندماه بازداشت شده بود. بی‌بی‌سی فارسی امروز خبر آزادی او را منتشر کرد.

بازداشت حسین شیرازی باعث سلسه تظاهراتی در کشورهای مسلمان برعلیه جمهوری اسلامی شده بود. همچنین این بازداشت باعث حمله به سفارت ایران در لندن شده بود.

علی مطهری٬ نایب رییس مجلس٬ پس از حمله به سفارت جمهوری اسلامی در لندن٬ بازداشت حسین شیرازی را علت این حمله خوانده بود.

عصر روز۱۸ اسفند عده‌ای با پرچم «خادمین المهدی» به سفارت ایران در لندن حمله کردند. حمید بعیدی‌نژاد در پیامی در حساب توییتری خود خبر داده بود که مهاجمان «طرفداران فرقه شیرازی» هستند.

نماینده امور رسانه‌ای آیت‌الله صادق شیرازی گفته بود که مأموران امنیتی با لباس شخصی آیت‌الله شیرازی و حسین شیرازی را پس از درس خارج فقه در قم متوقف کرده و بعد از توهین و ضرب و شتم به حسین شیرازی او را به مکان نامعلومی منتقل کردند.

حسین شیرازی پیش از بازداشت، به خاطر یک سخنرانی تند در انتقاد از حکومت ایران به دادگاه ویژه روحانیت قم احضار شده بود.

او در آن جلسه، سوگند یاد کرده بود که ولایت فقیه فعلی در ایران موبه مو همان جایگاه فرعون است که براساس تعریف قرآن خود را خداوند قلمداد می‌کند.

منتقدان آیت‌الله شیرازی او را متهم می‌کنند که به دنبال تفرقه شیعه و سنی است.

عیدی آیت‌الله خامنه‌ای به فعالانِ فضای مجازی

$
0
0

زیتون-سینا پاکزاد: حسن روحانی وعده داده که دست وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات او روی دکمه فیلترینگ نخواهد رفت، او اما این استثنا را اعلام نکرده که «مگر مقام معظم رهبری» بخواهد. فشار نهایی برای فیلتر شدن تلگرام عیدی آیت‌الله خامنه‌ای به کاربران این پیام‌رسان است.

براساس گزارش‌ها رهبر جمهوری اسلامی در جلسه اخیر شورای عالی فضای مجازی که در حضور او برگزار شده به شدت از رفع فیلتر تلگرام انتقاد کرده و گفته که وقتی نظام هزینه فیلتر کردن این پیام‌رسان را پرداخت کرده چرا دوباره باید آن را رفع فیلتر کند.

بر اساس این گزارش‌ها، در این جلسه مهلتی در نظر گرفته شده تا پیام‌رسان‌های داخلی «تقویت» و پیام‌رسان‌های خارجی فیلتر شوند.

تنها تهدید جدی به استعفاست که می‌تواند مانع فیلتر شدن تلگرام شود چرا که رهبر جمهوری اسلامی به جد و شخصا پیگیر فیلتر شدن شبکه‌های اجتماعی است.

تلگرام و اینستاگرام پس از اعتراض‌های دی‌ماه برای مدتی فیلتر شدند. رفع فیلتر شدن تلگرام اعتراض‌های امامان جمعه را به دنبال داشت.

پس از مدتی مشخص شد که حسن روحانی به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی دستور رفع فیلتر تلگرام را صادر کرده است.

عبدالصمد خرم‌آبادی، معاون دادستان کشور، اما این دستور رئیس شورای عالی امنیت ملی را«غیرقانونی» خوانده بود. از اظهارات نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی مشخص بود که آنان این بار فرصت را برای فیلتر شدن تلگرام مغتنم دیده‌اند.

تا این‌که روز شنبه حمیده زرآبادی، عضو کمیسیون صنایع مجلس، خبر داد، شورای عالی فضای مجازی تصویب کرده تلگرام در سال آینده فیلتر شود.

هرچند ساعاتی بعد محمد حسین‌پور، مدیر روابط عمومی مرکز ملی فضای مجازی ایران، گفت که این شورا «هیچ‌گونه مصوبه‌ای مبنی بر فیلترینگ شبکه اجتماعی تلگرام نداشته است».

 

جلسه شورای عالی فضای مجازی

روز یک‌شنبه اما ابوالحسن فیروزآبادی، دبیر شورای عالی فضای مجازی، سخنانی بیان کرد که خبر حمیده زرآبادی را تلویحا تائید می‌کرد.

دبیر شورای عالی فضای مجازی ایران گفت که «اگر شورا به این نظریه و مرحله برسد که مشکلات تلگرام ادامه دارد ممکن است در ماه‌های آینده در سال ۹۷ این شبکه مجازی به طور موقت یا دائم فیلتر شود».

برخی از کارشناسان اعلام کرده‌اند که اگر شبکه ملی اطلاعات تکمیل شود، حکومت ایران این امکان را خواهد داشت که دسترسی به سرویس‌هایی چون تلگرام و توئیتر را قطع کند اما کاربران همچنان به وب‌سایت های داخلی دسترسی داشته باشند.

وی هم‌چنین در یادداشتی نوشت :«با صراحت می‌گویم ادامه فعالیت تلگرام با وضعیت فعلی به صلاح نیست. البته مشکل ما این است که برای آن آلترناتیو نداریم و باید آلترناتیو ایجاد کنیم».

دبیر شورای عالی فضای مجازی روز یک‌شنبه نیز  در جلسه غیرعلنی مجلس شرکت کرد. علی‌رضا رحیمی، نماینده تهران، هدف از این جلسه را زمینه‌سازی برای اجرای فیلترینگ تلگرام دانست.

وی گفت:«آنچه به ذهن نمایندگان متبادر شد به نوعی مقدمه‌سازی برای حرکت‌های شورای عالی فضای مجازی است. به نظر می‌رسد چنین جلسه‌ای هم برای این تصمیم لازم نبود. فیلترینگ تلگرام به نوعی ایجاد انحصار در فضای رسانه‌ای است».

با این حال محمود صادقی، در توئیتر خود نوشت:«اول فکر ‌کردیم دبیر شورای عالی فضای مجازی می‌خواهد برای فیلترینگ تلگرام مقدمه‌چینی کند. اما او از هم‌گرایی پنج فناوری در فضای مجازی و بسط روزافزون آن در دهه آینده سخن گفت. گزارشش که تمام شد عبث بودن سیاست فیلترینگ برای همه مبرهن شد».

به گفته محمود صادقی، علی لاریجانی، رئیس مجلس، درجلسه غیرعلنی به نقل از گزارش وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات به شورای عالی امنیت اعلام کرد که در روزهایی که تلگرام فیلتر شده بود، بیش از ۳۰ میلیون نفر از فیلترشکن استفاده کردند.

ابوالحسن فیروز آبادی

رهبر جمهوری اسلامی که پیش ازاین توقیف رسانه‌ها و فیلترینگ توئیتر را توسط قوه قضائیه انجام داده گویا این بار تصمیم گرفته فیلترینگ تلگرام را به دست شورای عالی فضای مجازی اجرا کند.

اعضای شورای عالی فضای مجازی با حکم آیت‌الله خامنه‌ای انتخاب می شوند و آخرین بار دو سال پیش انتخاب شدند.

روسای سه قوه، رئیس سازمان صداوسیما، دبیر شورای عالی و رئیس مرکز فضای مجازی، دادستان کل کشور، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات، وزیر ارشاد، وزیر علوم، وزیر اطلاعات، وزیر آموزش و پرورش، وزیر دفاع، معاون علمی و فن‌آوری رئیس‌جمهور، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده نیروی انتظامی اعضای حقوقی این شورا هستند.

عزت‌الله ضرغامی، رضا تقی‌پور، سعیدرضا عاملی، حمید شهریاری، مهدی اخوان بهابادی، مسعود ابوطالبی، کامیار ثقفی و رسول جلیلی اعضای حقیقی این شورا هستند که سال ۹۴ با حکم آیت‌الله خامنه‌ای انتخاب شده‌اند.

آیت‌الله خامنه‌ای به شدت ازرفع فیلتر تلگرام انتقاد کرده و گفته که وقتی نظام هزینه فیلتر کردن این پیام‌رسان را پرداخت کرده، چرا دوباره باید آن را رفع فیلتر کند.

عملا با این ترکیب اعضای منصوب و نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی دو برابر اعضای دولت هستند.

ادامه فعالیت فضای مجازی از جمله معدود میدان‌هایی است که حسن روحانی در آن ایستادگی کرده و اگر تلگرام فیلتر شود، عملا دولت دراین حوزه شکست جدی خورده است.

تنها تهدید جدی به استعفاست که می‌تواند مانع فیلتر شدن تلگرام شود. اسحاق جهانگیری، معاون اول روحانی هم روز یک‌شنبه گفت که «رئیس‌جمهوری تا الان روی این موضوع جدی هستند و معتقدند که نباید محدودیتی در زمینه فضای مجازی به وجود بیاید».

در این میان اما رهبر جمهوری اسلامی به جد و شخصا پیگیر فیلترشدن شبکه های اجتماعی است.

احمد جنتی، رئیس مجلس خبرگان، روز پنجم بهمن از جلسه «چند ساعته» رهبر جمهوری اسلامی با شماری از «متخصصان» فضای مجازی خبر داده و افزوده بود که در پی این جلسه، قرار است «یک حرکتی انجام دهند».

در همان روز صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، با اشاره به تشکیل جلسه شورای عالی فضای مجازی در حضور آیت‌الله خامنه‌ای اعلام کرده بود که مسئولان جمهوری اسلامی دربارهٔ فضای مجازی «در حال چاره‌اندیشی هستند».

دو سال پیش هم محمد محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی، خبرداده بود که جلسه سران سه قوه با حضور آیت‌الله خامنه ای در رابطه با فضای مجازی برگزار شده است.

دیدار اعضای شورای عالی فضای مجازی با رهبر جمهوری اسلامی

آیت‌الله خامنه‌ای در جلسه اخیر شورای عالی فضای مجازی از دولت خواسته که شبکه ملی اطلاعات را هرچه سریع‌تر تکمیل کند. هرچند هنوزویژگی‌های این شبکه به صورت دقیق مشخص نیست اما برخی آن را به معنای جدا شدن بالقوه ایران از اینترنت می‌دانند.

کارشناسان اعلام کرده‌اند که اگر این شبکه نهایی شود، حکومت ایران این امکان را خواهد داشت که دسترسی به سرویس‌های بین‌المللی را قطع کند اما کاربران هم‌چنان به وب‌سایت‌های داخلی دسترسی داشته باشند.

اعضای شورای عالی فضای مجازی با حکم آیت‌الله خامنه ای انتخاب می‌شوند و  در این شورا اعضای منصوب و نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی دو برابر اعضای دولت هستند.

حال اگر آیت‌الله خامنه‌ای اصرار بر فیلتر کردن تلگرام داشته باشد، حسن روحانی چه راه حلی پیش رو دارد. روحانی پیش از این دریک مصاحبه مطبوعاتی گفته بود که اگر شبکه‌های اجتماعی فیلتر شدند، باید مردم اعتراض کنند. به تعبیری او اعلام کرده بود که باید هزینه فیلترشدن شبکههای مجازی را بالا برد.

وجود بیش تز ۲۰ میلیون کاربرتلگرام، فیلترکردن این پیام‌رسان را برای حاکمیت سخت کرده است. فیلترشدن تلگرام هم‌چنین تعداد زیادی از کار و کسب‌های مجازی را از بین می‌برد. درحالی‌که موضوع بیکاری یکی از دغدغه های جدی حکومت است، اضافه شدن گروه دیگر به لشگر بیکاران می‌تواند نارضایتی‌ها را گسترده‌تر کند.

رضا الفت‌نسب دبیر انجمن صنفی کسب و کارهای اینترنتی، اعلام کرده که ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار فروشنده اینترنتی در ایران وجود دارد که ۵۰ هزار نفر از آن‌ها در سایت‌های فروش و بیش از ۲۰۰ هزار فروشنده در شبکه‌های اجتماعی در حال ارائه کالا یا خدمات هستند.

ناهید تاج‌الدین، دبیر کمیسیون اجتماعی مجلس، هم گفته که بیش از ۶۰۰ هزار کانال تلگرامی مشغول فعالیت هستند که بیش از ۴۰ درصد آنان فروشگاه‌های مجازی‌اند.

اگر سال ۹۶حسن روحانی در اندیشه انتخابات بود، ۹۷ برای او باید  سال نگرانی فضای مجازی باشد؛ موضوعی که برای او بسیار حیاتی است.

جهان روزمره و جامعه­شناسی مدرن

$
0
0

زیتون- جواد موسوی خوزستانی:  پس از چاپ و نشر «نظریه‌های جامعه اطلاعاتی»؛ «کلان‌شهرها در دنیای سرمایه‌داری»؛ «عصر فرهنگ فناورانه»؛ «نظریه انسان و بازی»؛ «جهانشهرها»، و…، انتشار «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک» تازه‌ترین کتابی است که مهدی داودی به فارسی برگردانده و نشر ثالث آن را امسال روانه‌ی بازار کتاب کرده است.[۱] این اثر را که در آمریکا کتاب درسی است مؤلفان‌اش روث والاس و الیسن ولف، به طور پیگیر و مداوم روزآمد و ویرایش کرده­اند و به همین دلیل، مطالب کتاب جدید است از جمله برخی از مهم‌ترین رویدادهای جهان که به حوزه جامعه‌شناسی راه پیدا کرده‌اند. مهدی داودی آخرین ویرایش کتاب (ویرایش ششم) را به فارسی برگردانده است.

در گفتگویی که با مترجم کتاب داشتم ایشان حق تقدم را در این زمینه با کتاب جورج ریتزر با برگردان محسن ثلاثی می‌داند[۲] با این حال نگارنده که هر دو ترجمه را خوانده است نمی‌تواند جای خالی کتاب والاس و ولف را فراموش کند که طی سال‌های گذشته، به دلیل نیاز دانشجویان به چنین اثری، متن ترجمه‌نشده‌اش در کلاس‌های جامعه‌شناسی تدریس می‌شد. از سوی دیگر رده‌بندی‌کردن دقیق نحله‌های فکری جامعه‌شناسان، دسته‌بندیِ فرضیه‌ها، نقدها، پیش‌پنداشته‌ها، پرسش‌ها و مفاهیم کلیدی هر نظریه و جای‌دادن آن‌ها در فصل‌های جداگانه، از ویژگی‌های دیگر کتاب است.

مطالب متنوع و پُرکشش کتاب، حاکی از آن است که والاس و ولف هدف‌شان جذب مخاطبانی فراتر از دانشجویان بوده است: «کوشش کرده‌ایم تا از به‌کار بردن زبان تخصصی غیرضروری پرهیز، و اندیشه‌ها را تا حد ممکن ساده و روشن بیان کنیم. در عین حال این پیش‌شرط برای خواننده وجود ندارد که دانشجوی جامعه‌شناسی باشد. ما هرآن‌کس را که به یاری علوم اجتماعی در فهم و درک حوزه اجتماعی ما علاقه دارد جزو خوانندگان برمی‌شمریم.»[۳]

زندگی بزرگان جامعه‌شناسی: تلفیق اندیشه و عمل اجتماعی

کتاب «نظریه­های معاصر جامعه­شناسی، گسترش سنت کلاسیک» برای دانشجویان و علاقه­مندانِ علوم اجتماعی، حاوی نکات آموزشی مهمی است. برای نمونه این نکته که اگر دانشجوی پُرکار و خلاقی در رشته­ای معین، به پشتوانه­ی عزم و همت­اش، به راه­حل یا نظریه­ای تازه برسد، باید متوجه باشد که رهیافت او در حقیقت ترکیبی از سنت­های گوناگون فکری و دنباله­ی کار عالمانِ پیش­کسوت در آن رشته است. نویسندگان کتاب با تکیه به سال‌ها تجربه‌ی تدریس و تخصص علمی­شان – جامعه­شناسی- تأکید می­کنند که «نظریه­پردازان معاصر روی شانه­ی غول­های جامعه­شناسی ایستاده­اند اما افق­های این حوزه را گسترش داده­اند…جامعه­شناسی معاصر، تقریباً در هر موضوعی بر آثار کلاسیک­ها، به ویژه کارل مارکس، امیل دورکیم، ماکس وبر، گئورگ زیمل و جورج هربرت مید بنا شده است.»[۴]

در این کتاب، تجربه­ها و درس­های فراوان دیگری نیز برای نسل جوانِ جستجوگر وجود دارد که خواننده­ی علاقه­مند، به فراخور نیازهایش می­تواند از آن­ها برای ارتقای زیست اجتماعی و فردی­اش، بهره گیرد. از میان این آموزه‌های گران‌قدر، آشنایی با شیوه‌ی خلاق و پویای زندگی بزرگان جامعه‌شناسی است. با مطالعه‌ی این کتاب، خواننده پی می‌برد که جامعه‌شناسان مطرح و معاصر دنیا،  همچون اغلب مصلحان اجتماعی، به حمایت از مردم و اصلاح جامعه­شان متعهد بوده‌اند و به دلیل ایستادگی بر عقاید انسان­دوستانه­شان، رنج و آواره­گی و سختی­های فراوان را به‌جان خریده‌اند. آنان شعار «هریت مارتینو» نخستین جامعه‌شناس زن (۱۸۷۶-۱۸۰۲) را سرلوحه‌ی زندگی‌شان قرار دادند که گفته بود «جامعه‌شناسان باید کاری بیش از فقط مشاهده­کردن انجام دهند، آن‌ها باید در جهت نفع رساندن به جامعه دست به عمل بزنند.»[۵]  برای نمونه «لوئیس کوزر» به دلیل آن­که در جنبش دانشجویان سوسیالیست فعال بود هنگامی که هیتلر به قدرت رسید مجبور شد وطن­اش آلمان را ترک کند. او که اجازه کار نداشت، در طول اقامت­اش در پاریس با فقر و بینوایی و در حد بخور و نمیر زندگی کرد اما دست از فعالیت نکشید. با حمله هیتلر به فرانسه، و کشیده­شدنِ ناگزیر این کشور در جنگ، دولت فرانسه کوزر را به عنوان بیگانه‌ای دشمن (یعنی آلمانی) بازداشت کرد. اما او با کمک شهردار محلی که سوسیالیست بود بالاخره توانست در مقام پناهنده‌ی سیاسی ویزا بگیرد و در اوج بی‌پولی و تهی­دستی از طریق اسپانیا و پرتغال به نیویورک برسد. وی در سرتاسر زندگی خود به شدت بر این باور بود که نقش روشن‌فکر انتقاد از کاستی‌ها و نابرابری‌های جامعه‌ی خود است. نوشته‌های او همواره بازتاب دلمشغولی‌هایش در باره سیاست و پیوندهای بین ایده‌ها و سرشت جامعه است. کوزر در سال‌های آخر زندگی دلنگرانی‌های خود را در این باره بیان می‌کرد که لبه انتقادی جامعه‌شناسی کُند شده است. او با ایروینگ هاو، مجله «مخالفت»(دیسنت) را طی تاریک‌ترین سال‌های کابوس مک‌کارتی و برای مخالفت با تعصب و بزدلی بسیاری از سخن‌گویان روشن‌فکر که وجه بارز این دوره‌ی شوم بود، راه انداخت.[۶]

نمونه‌ای دیگر از این چهره­ها که بر عقاید انسان­دوستانه­اش ایستادگی کرد و در نتیجه از موطن خویش آواره شد می­توان از «آلفرد شولتز» نام برد. شولتز پس از آن که از تعقیب نازی­ها جان به­در برد و خود را سرانجام به ایالات متحد آمریکا رساند، برای گذران زندگی، کاری موقت در بانک به دست آورد با این حال فعالیت فرهنگی و علمی خود را کنار نگذاشت و به هر ترتیب که بود در حوزه­ی فلسفه اجتماعی در مدرسه نوین پژوهش­های اجتماعی، درس‌دادن به جوانان دانشجو را آغاز کرد… [۷]

دورتی اسمیت، یکی دیگر از چهره‌های شاخص و کوشنده‌ی جامعه‌شناسی معاصر است که زندگی‌اش سراسر نوآوری‌های علمی، مقاومت در برابر مشکلات زندگی، و تلاش خستگی‌ناپذیر در دفاع از حقوق برابر برای زنان است. مادری صاحب دو فرزند که از منشی‌گری در چاپخانه‌ای کوچک (در ۲۵ سالگی) آغاز کرد و تا مقام استادی در دانشگاه‌های بریتیش کلمبیا، دانشگاه اِسِکس، و دانشگاه تورنتو پیش رفت.  او نیز برای تداوم کارش چندین بار مجبور به مهاجرت شد از جمله وقتی که با جنگ ویتنام به شدت مخالف بود و برای همین، از بازگشت به آمریکا، صرف‌نظر کرد و از انگستان به کانادا مهاجرت کرد. البته طی دو سالی که در بریتانیا بود برای امرارمعاش ناگزیر بود که به شدت کار کند؛ او در انگلیس با این که سه شغل داشت و فشارهای ناشی از چنین وضعیتی را می‌بایست تحمل کند با این حال افکار فمینیستی و برابری‌خواهانه‌اش را پی‌گیری می‌کرد.[۸] جنبش‌های زنان او را حسابی درگیر کرده بود به طوری که برای همراهی با این جنبش‌ها و تحکیم پایه‌های تئوریک‌شان، تمام توش و توان‌اش را برای ایجاد برنامه‌ی مطالعات زنان در دانشگاه بریتیش‌کلمبیا صرف کرد. تلاش بی‌وقفه‌اش برای گشودن افق‌های نوین در جامعه‌شناسی و شجاعت علمی این زن جستجوگر سرانجام باعث شد که افزون بر کسب دو جایزه‌ی علمی از انجمن جامعه‌شناسی و انجمن انسان‌شناسی (کانادا)، انجمن جامعه‌شناسی آمریکا نیز «سه بار از او تقدیر کند: یک بار در «نظریه‌ی جامعه‌شناسی» تمامی مقاله‌ها را به معرفی آثار او اختصاص داد. بار دیگر در۱۹۹۲ همایش تخصصی‌ای برگزار کرد که به کتاب‌های او و ژرفا و دامنه‌ی آثارش اختصاص داشت از جمله: «جهان روزمره به منزله‌ی چیزی بغرنج: جامعه‌شناسی‌ای فمینیستی»؛ «کاربست مفهومی قدرت: جامعه‌شناسی فمینیستی دانش و متون»؛  «امور واقع و زنانگی: کندوکاو در باره‌ی روابط سلطه».  و بالاخره سومین بار در سال۱۹۹۳ انجمن جامعه‌شناسی آمریکا جایزه‌ی جسی برنارد [۹] را به دوروتی اسمیت و پاتریشیا هیل کالینز اهدا کرد به پاس کار دانش‌پژوهانه‌ای که افق‌های جامعه‌شناسی را بازتر کرده تا کاملاً نقش زن در جامعه را دربرگیرد»[۱۰]

«رالف دارندورف» یکی دیگر از چهره­های برجسته­ی جامعه‌شناسی معاصر است که رژیم هیتلر او را به دلیل عضویت در گروهی ضدفاشیستی، دستگیر می­کند و به اردوگاه دسته‌جمعی می‌فرستد. ولی این محرومیت‌ها هرگز باعث نمی‌شود که دارندورف از مبارزه و فعالیت برای بهبود شرایط اجتماعی کنار بکشد. دارندورف همچنین عضو جریانی با عنوان «آزادی دموکراتیک» در مجلس منطقه‌ای و مجلس آلمان غربی بود.[۱۱]  در حقیقت اغلب این عالمان اجتماعی برای بسط اندیشه و یافته­های علمی­شان و نیز ترویج افکار مصلحانه، همه‌ی عمر و جوانی خود را وقف کرده‌اند و بارها زندگی‌شان را به خطر انداخته‌اند. این در حالی است که سبک زندگی دانشوران این حوزه در اغلب کشورهای توسعه‌نیافته، تفاوت آشکاری را نشان می‌دهد. برخی از اینان به جای ایستادگی بر ایده‌های‌شان و تحمل رنج و سختی برای کشف حقیقت، چه بسا ترجیح می‌دهند عمر بی­بازگشت­شان صرف رقابتی فرساینده برای اخذ پروژه‌های نان‌وآب‌دار از سازمان­های دولتی و شبه­دولتی شود!

 

زنان و جامعه‌شناسی معاصر

آرای جامعه‌شناسان فمینیست‌ و نقدهای ساختارشکن‌شان به تابوی نظم اجتماعی و مورد تردید قراردادنِ پاره‌ای از پُرنفوذترین نظریه‌های جامعه‌شناسی، جایگاه ویژه‌ای را در این کتاب به خود اختصاص داده‌ است. به رغم این جایگاه ویژه، اما نویسندگان کتاب برای آشنایی دانشجویان با نظریه‌ی فمینیستی، فصل جداگانه‌ای را برای آن در نظر نگرفته‌اند. خود نویسندگان چرایی آن­را این­گونه توضیح می­دهند: «زیرا نظریه‌ی فمینیستی از جهت­گیری­های بسیار گسترده‌ی نظری بهر می­برد. بنابراین تأکید ما بر شیوه­­هایی است که از طریق آن‌ها نظریه­پردازان فمینیست، چشم­اندازهای متفاوت جامعه­شناسی را گسترش بخشیده­اند و در سرتاسر این کتاب در فصل­های مناسب به بحث درباره آنان می­پردازیم.»[۱۲]

پرسش‌های گوناگون در باره‌ی: دلایل تاریخیِ فرودستی زنان، بازنمود شکل‌های پیچیده‌ی سلطه بر زنان، ریشه­های تبعیض جنسیتی، مسئله بازکشف تن، درباره‌ی زنان کارگر، زنان سیاه­پوست، همجنس‌گراها، کار زنان در خانه، کار بیرون از خانه، مسئله­ی دستمزدهای نابرابر، رابطه طبقه و جنسیت، و نظایر این مسایل کلیدی در این کتاب مطرح می‌شود. بدیهی است که بخش بزرگی از این پرسش‌ها به طور مستقیم به امور ملموس و روزمره‌ی زندگی زنان پیوند دارد مثلاً این پرسش که: «در میان مزد و حقوق‌بگیران، چرا میانگین سالانه‌ی حقوق زنان دارای مدرک کارشناسی یا بالاتر در ایالات متحد به نحو چشم‌گیری پایین‌تر از میزان درآمدی است که مردانی با همان مدرک تحصیلی، دریافت می‌کنند؟ دوم این که چرا پسران و مردان، در مدرسه و خانه و سرِ کار، به پرخاش‌گری و تسلط بر موقعیت، گرایش دارند، در حالی که دختران و زنان به دلسوزی و نمایش رفتاری بیشتر «پشتیبانی‌کننده» تمایل دارند؟»[۱۳]  افزون بر این پرسش‌ها، والاس و ولف در فصل‌های مختلف کتاب‌شان، ما را با نظرات علمی/انتقادی برخی چهره‌های شاخص جنبش فمینیستی غرب از جمله: زلاِ آیزنشتاین، جانت چافتز، رای لسر بلومبرگ، دوروتی ای. اسمیت، پاتریشیا هیل کالینز، ارلی راسل هوک چایلد، دی­دی کایات، و… آشنا می‌کنند. آشنایی با افکار و اندیشه‌های برابری‌خواهانه، به خصوص آگاهی از منظری که این دانشورانِ فمینیست مناسبات اجتماعی قدرت را تحلیل می‌کنند طبعاً به آن دسته از دانشجویان علوم اجتماعی که پرسشگرند و مایل‌اند هرچه بیشتر از جامعه‌ی مردسالار و روابط پیچیده‌ی قدرت، آگاهی یابند، فراوان یاری می‌رساند.

 

نظریه جامعهشناسی معاصر و تزلزل تئوریک انقلاب‌های بزرگ 

یکی دیگر از نکات ظریف این کتاب، سیر پُر افت و خیز جامعه‌شناسی از حوزه‌ی نظریه‌های کلان به سطح نظریه‌های متوسط و خرد است. می‌دانیم که پس از نسلی از اندیشمندان بزرگ اروپایی و آمریکایی (فریدریش هگل، کارل مارکس، امیل دورکیم، ماکس وبر، مارتین هایدگر، گئورک زیمل، جورج هربرت مید، و…) عرصه‌ی علوم اجتماعی از نظریه‌پرداز بزرگی که صاحب نظریه‌ای جامع و مانع «با گستره‌ی جهانی» باشد محروم بوده است. با این حال روث والاس و الیسن ولف، در جای جای کتاب‌شان تأکید می‌کنند که نظریه‌های«با گستره‌ی جهانی»، همچنان اعتبار خود را حفظ کرده‌اند و جامعه‌شناسان کنونی با نگاهی جستجوگر و استقرایی – و به رغم دلبستگی‌شان به جامعه‌شناسی خُرد- باز هم از نظریه‌ی غول‌هایی چون مارکس، وبر، زیمل، و… متأثرند. نویسندگان در مقدمه کتاب تصریح می‌کنند «نظریه‌پردازان معاصر روی شانه‌ی غول‌های جامعه‌شناسی ایستاده‌اند».

به رغم این تأثیرپذیری مثبت اما به هزار و یک دلیل عینی و ذهنی، فاصله‌ی جامعه‌شناسی معاصر نسبت به کلان‌روایت‌های پیشین خود، هر روز فزونی یافته است. این امر به طور طبیعی، در بنیادهای نظری انقلاب‌های کلاسیک (که از کلان‌روایت‌ها تغذیه می‌کردند) نیز اغتشاش و تزلزل ایجاد کرده است. برای مثال چهل سال پیش در سال ۱۳۵۷ هنگامی که انقلاب در ایران رخ داد سرزمین ما همچون بسیاری دیگر از کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا، گهواره‌ی کلان‌روایت‌های انقلابی‌/ایدئولوژیک (مذهبی، ملی‌گرا، ملی/مذهبی، و مارکسیستی) برای رستگاری مردم و رهایی جامعه از استثمار و استعمار به‌ویژه رهایی از  سبک زندگی و فرهنگ «بیگانه»‌ی غرب بود. آن کلان‌روایت‌ها که در دهه۴۰-۵۰ خورشیدی گفتمان‌های تقابلی و دوگانه‌سازی‌های شرق/غرب؛ مذهبی/غیرمذهبی و سنتی/مدرن را در ایران شکل دادند در واقع مسبب «غلبه‌ی هستی‌شناختی پاره‌ای ایده‌های انتزاعی، بر واقعیات جامعه‌شناختی زندگی روزمره در جامعه اند.»[۱۴]

آن ایدئولوژی‌های رهایی‌بخش و مدرن با رویکردی نوستالوژیک به گذشته (بازگشت به اصالت و اصل خود) بنا داشتند از جامعه ایران به عنوان یک «کلیت»، افسون‌زدایی‌کنند و با پاره‌کردن بندهای فقر و جهل و ظلم از پای مردم، آن‌ها را به رستگاری و زندگی اصیل و بومی‌شان بازگردانند.

می­دانیم که لازمه­ی انجام رسالتی چنین بلندپرواز (پروژه‌ی بازگشت به ریشه‌ها در ابعاد یک جامعه‌ی بزرگ)، نه تنها تکیه بر یک کلان‌روایت‌ (حقیقت مطلق) بلکه مستلزم اجرای پروژه‌های بسیار پرهزینه‌ی فرهنگی/اجتماعی به پشتوانه‌ی همان کلان‌روایت است. از سوی دیگر لازمه‌ی اجرای این پروژه‌ها در مقیاس یک جامعه‌ی چندفرهنگی، حضور مردمانی یکدست و جامعه­ای تک­صدایی است که به ریسمانی واحد (روایتی کلان و یکّه) چنگ بزنند تا به جامعه‌ی­آرمانی مورد نظرشان – مدینه فاضله- برسند. بر پایه‌ی این روایت‌های کل‌گرا و مطلق‌نگر (با گرایشی نیرومند از بومی‌گرایی)، جنبشی در سال ۱۳۵۶ خورشیدی در ایران آغاز گردید که سرانجام در ۱۳۵۷ به استقرار دولت دینی در کشور منجر شد.

از میان بومی‌گرایان اصالت‌جو که بیشتر از بقیه‌ی روشن‌فکرانِ آرمان‌خواه، بر هویت اصیل و بومی، پای می‌فشردند و در عین حال نفوذ بسیار بیشتری هم بر افکار مسلمانان تحول‌خواه جامعه‌شان داشتند می‌توان از متفکرانی همچون احمدفردید و جلال آل احمد نام برد. در کنار این شخصیت‌های پرنفوذ، چهره‌های سرشناس «حلقه‌ی اصحاب تأویل» هم بسیار فعال بودند که در واقع شاگردان «هانری‌کربن» محسوب می‌شدند مثل داریوش شایگان، سید جلال الدین آشتیانی، مرتضی مطهری، سید حسین نصر، جلال الدین همایی، بدیع الزمان فروزانفر، محمدکاظم عصار، و… بعدتر نیز کسانی همچون احسان نراقی، رضا داوری اردکانی و… نیز به این نحله‌ی بومی‌گرا و غرب‌ستیز پیوستند.

آرای این روشن‌فکران اصالت‌گرا عمدتاً الهام‌گرفته از نظریه‌های «ستیزه» و جهانشمولِ عالمان غربی – به طور مشخص «مارتین هایدگر»- بود. در واقع هایدگر و پیروان غربی‌اش همچون هانری‌کربن، (که در تاریخ معاصر غرب از چهره‌های شاخص «جنبش ضد روشنگری» محسوب می‌شوند) مدرنیته‌ی غربی را به کل زیر سؤال برده و با خلق «گفتمان اصالت»، بازگشت به ریشه‌ها و خلوص معنوی را تبلیغ می‌کردند. طبعاً پیروان ایرانی آنان نیز راه مرشدان خود را پی گرفتند و هر کدام به بنا به تفسیر خاص خود از «گفتمان اصالت»، نسخه‌ای شفابخش برای درمان عاجل جامعه و رستگارشدنِ‌ همه‌ی مردم ایران – و حتا منطقه خاورمیانه – ارائه کردند.[۱۵] این نسخه‌ی شفابخش مشروعیت خود را نه از متن زندگی و تجارب زیسته‌ی مردم بلکه عمدتاً از قلمروهای فرامتنی و برساخته‌شده (شرق/غرب،  ما/ دیگران؛  فرشته/دیو،..)، کسب می‌کرد.

اما پیچیده‌ترشدن مناسبات اجتماعی و آشکارشدن پیامدهای پُرهزینه‌ی انقلاب‌ها (ناتوانی علوم اجتماعی در پیش‌بینی آینده)، به تدریج تحولی در نظام دانایی این علوم -به‌ویژه جامعه‌شناسی- به وجود آورد در نتیجه اکنون بخش عمده‌ای از نظریه‌های معاصر در این حوزه، آرام، آرام از جامعه‌شناسی کلان و حمایت از روایت‌های بزرگِ کلاسیک، فاصله گرفته‌اند و بر محدودیت‌های این روایت‌های کل‌نگر و مطلق‌گرا تأکید می‌ورزند.  اغلب جامعه‌شناسان معاصر دنیا اکنون شارح نظریه و بینشی هستند که به جلوه‌های «زندگی روزمره» (everyday life) توجه خاص دارد. یعنی گذار از جامعه‌شناسی کلان به سمت جامعه‌شناسی خُرد و متوسط.

این چرخش و گذار از کلان به خرد، در واقع تحولی ژرف در سازوکارهای فهم جامعه‌های معاصر است. تحولاتی که این دَوَرانِ عظیم به‌وجود آورده به طور قصدناشده، پایه‌ها و پشتوانه‌های تئوریک انقلاب‌های بزرگ را نیز متزلزل کرده است.  پذیرش این واقعیت، بدان معناست که زین پس اگر روشن‌فکر آرمان‌خواه به‌دنبال رستگاری ابناءبشر و تغییر انقلابی و سراسری است و برای این کار به نظریه‌ای بزرگ نیازمند است (نظریه‌ای که بتواند آینده را هم پیش‌بینی کند) بعید است که آن را در جامعه‌شناسی معاصر پیدا کند بنابراین ناگزیر است به آرای غول‌های جامعه‌شناسی بازگردد زیرا « نظریه‌پردازان جوان معاصر، نه آن اعتمادبه‌نفس مارکس را دارند که بتوانند آینده را پیش‌بینی کنند و نه حتا با دیدگاه پارسُنز اشتراک‌ نظر دارند مبنی بر این‌که مسیر و سرشت دگرگونی‌های تکاملی تا به امروز به‌نوعی ناگزیر بوده است. آن‌ها بازتاب حال‌وهوای عمومی روشنفکری‌اند. تحولاتی همچون نظریه آشفتگی محض (chaos theory) بر تأثیرهای مهمی تأکید می‌کند که دگرگونی‌های کوچک بر جهان مادی می‌تواند بگذارد. در روانشناسی و دیدگاه‌هایی همچون پدیدارشناسی[۱۶]  تأکید بر جنبه‌های از پیش تعیین‌نشده و خلاق کنش و دریافت انسان است. در نتیجه جامعه‌شناسان معاصر بر محدودیت‌های نظریه‌های بزرگ تأکید می‌کنند به ویژه هنگامی که هدف آن‌ها پیش‌بینی آینده است. مثلاً سیمور مارتین لیپسِت چنین استدلال می‌کند: ما باید محدودیت عمومی علوم اجتماعی و ناتوانی ذاتی آن را در پیش‌بینی جزییات بپذیریم. علوم اجتماعی در بهترین حالت خود، آن چیزی را می‌تواند پیش ببرد که رابرت مرتن نظریه‌های «باگستره‌ی متوسط» می‌نامد..»[۱۷]

به همین قیاس، بخش بزرگی از جامعه‌شناسی معاصر به مطالعه‌ی جلوه‌های زندگی و رفتارهای روزمره مردم در وضعیت‌های کنش متقابل می‌پردازند. جلوه‌هایی که به قول علی میرسپاسی «در وهله‌ی نخست مبتنی است بر تنظیم نهادها، و همین نهادها هستند که وسیله یا «ظرف» تحقق امکانات برای یک زندگی سالم اند.»[۱۸]  گستره‌ی وسیع زندگی جمعی و معاصر ما انسان‌ها نیز نشان داده است که این تنظیمات نهادی لزوماً به کلان‌روایت‌های جامعه‌شناختی یا فلسفی، مشروط نیست «تحقق این تنظیمات نهادی و عمل‌گرایانه، هیچ وابستگی الزامی به یک دیدگاه فلسفی خاص(مثل سکولاریسم، یا بینش علمی) و پیش‌شرطی چون یک تحول فرهنگی بزرگ که طرز فکر مردم و رفتار و معنای زندگی آنها را سراسر عوض‌کند نمی‌طلبد مثلاً آن طور که آتاتورک، رضاشاه یا دولت‌های کمونیستی قرن بیستم به آن مبادرت کردند.»[ ۱۹]

در واقع بخش بزرگی از پژوهش‌های جامعه‌شناسی امروزه بر تجزیه و تحلیل کنش‌های متقابل در سطح افراد و گروه‌ها و رابطه متقابل‌شان با محیط مادی تمرکز یافته است. از جمله: نهاد خانواده، اقتصاد خودتنظیمی، سرمایه اجتماعی، حقوق مهاجران در کشورهای میزبان، مسئله محیط زیست، رابطه نابرابر کارکنان و مدیران شرکت‌های بزرگ؛ حقوق زنان در خانواده و اجتماع؛ عوارض اپیدمی کالایی‌شدن؛ پیامدهای انقلاب پنجم صنعتی و حقوق افراد در دنیای دیجیتال؛ معضلات شهروندان در کلان‌شهرها؛ شناخت حریم و مرز و مناسبات حوزه خصوصی و عمومی؛ مسایل بغرنج دموکراسی و فرصت‌های برابر شهروندان؛… که مجموعه‌ی این‌ها را نیز «معطوف به جلوه‌های زندگی روزمره مردم» می‌داند. آنتونی گیدنز این بخش گسترده و مسلط در علوم اجتماعی را زیر عنوان «جامعه‌شناسی خُرد» دسته‌بندی می‌کند و می‌نویسد: «جامعه‌شناسی خرد برای روشنی‌بخشیدن به الگوهای وسیع نهادی ضرورت دارد…کنش متقابل در متن و زمینه‌های خرد بر فرآیندهای اجتماعی بزرگ‌تر تأثیر می‌گذارند…کنش متقابل رو در رو آشکارا شالوده‌ی اصلی همه‌ی شکل‌های کنش متقابل اجتماعی است صرف‌نظر از این که متن و بستر کنش متقابل تا چه حد بزرگ‌مقیاس باشد.»[۲۰]

باری، وجود این تحولات ژرفِ علمی/ نهادی در جوامع دموکراتیک که نظریه‌های «باگستره‌ی خُرد و متوسط» را به گرایش مسلط در جامعه‌شناسی معاصر تبدیل کرده و در عوض، نظریه‌های «باگستره‌ی جهانی» را به حاشیه رانده است می‌تواند تحول‌خواهانِ جوامع غیردموکراتیک را -که با استبداد فراگیر سیاسی مواجه‌اند – دچار تناقض و سردرگمی کند. از این رو چه بسا دل‌نگرانی لوئیس‌کوزر که در سال‌های آخر عمرش گفته بود «لبه انتقادی جامعه‌شناسی کُند شده است» به نوعی حرف دل برخی آزادی‌خواهان جوامع استبدادزده را بازتاباند!

پانوشت‌ها:

۱. روث ا. والاس/ الیسن ولف، «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک». ترجمه مهدی داودی. هشتصد و هشتاد وهشت صفحه. ۶۸۰۰۰ تومان.  نشر ثالث. چاپ اول ۱۳۹۶، تهران.

۲. جورج ریتزر، «نظریه‌ی جامعه‌شناسی در دوران معاصر»، ترجمه محسن ثلاثی. انتشارات علمی. تهران.

۳. «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک»، ص ۱۵.

۴. همان. ص۱۳و۱۴

۵ . آنتونی گیدنز، «جامعه‌شناسی»، ترجمه حسن چاوشیان، ص۲۳، نشر نی، چاپ پنجم ۱۳۸۹. تهران.

۶ . «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک»، ص۴۳۵

۷ . همان. ص ۴۳۶

۸ . برای آگاهی بیشتر از زندگی و فعالیت‌های علمی دروتی اسمیت، نگاه کنید به «بررسی افکار و اندیشه‌های دورتی اسمیت» در این لینک: https://eloquent.persianblog.ir/post/show/8w53d4qwXYunnpb1r4Ob  و به: «چکیده‌ای از زندگی‌نامه‌ی دوروتی ای. اسمیت» در کتاب نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص ۴۹۹،

۹. جسی شرلی برنارد، جامعه‌شناس و نویسنده‌ی آمریکایی استاد دانشگاه واشینگتن بود. «یک نوع گنجایش فوق‌العاده برای شکوفایی مدام، شاخص زندگی و کار جسی برنارد است» آثار او در باره زنان، جنسیت، ازدواج، روابط جنسی، و برهمکنش خانواده و جامعه، مشهور هستند. جایزه دانشگاهی «جسی برنارد» در رشته جامعه‌شناسی به نام او وجود دارد. برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به «زندگی‌نامه جسی برنارد» در کتاب «نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر» تألیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی، ص ۴۷۸ .

۱۰. «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک». ص ۴۸۳ و۴۸۴

۱۱. همان. ص۲۰۹

۱۲. همان. ص ۱۶

۱۳. همان. ص۴۱ و۴۲

۱۴. علی میرسپاسی، «روشن‌فکران ایران، روایت‌های یأس و امید»، ترجمه عباس مخبر، ص۱۴، نشرتوسعه، چاپ چهارم ۱۳۸۷، تهران.

۱۵. آثار مارتین هایدگر، به‌خصوص آرای او در کتاب «هستی و زمان»، برای این دسته از روشن‌فکران ایرانی که در جنبش ضد روشن‌گری، فعال بودند دکترین راهنما محسوب می‌شد. این در حالی است که به اعتقاد علی میرسپاسی «فلسفه‌ی سیاسی شالوده‌ای مندرج در کتاب هستی و زمان و سایر آثار هایدگر، هرچند برای کسانی که در یک بستر جهان سومی، مدرنیزاسیون را از بالا [و به شکل آمرانه] تجربه می‌کنند ممکن است جذاب باشد و توسل هایدگر به ریشه‌ها امنیت خاطر بیاورد و بازگشتی خیالی به نظمی آشنا را ممکن سازد اما محور قرار گرفتن گفتمان اصالت، فوق‌العاده خطرناک و دشمن ذاتی مدرنیته‌ی دموکراتیک است زیرا فرهنگ سنتی را به قالب یک مدل خیالی واحد و جزم اندیش می‌ریزد… نفوذ عظیم این چارچوب فلسفی بر روشن‌فکران پیش از انقلاب آشکار است…» علی میرسپاسی، «روشن‌فکران ایران، روایت‌های یأس و امید»، ترجمه عباس مخبر، ص ۱۴ و۱۵ و۱۶.

۱۶. «هدف پدیدارشناسی در واقع مقابله با تجرید بود. این مکتب چنان که از شعار آن، یعنی «بازگشت به خودِ چیزها» برمی‌آید بازگشتی به عینیات و واقعیات مجسم بود. فلسفه بیش از حد به مفاهیم و بسیار کم به واقعیاتِ مشخص پرداخته بود و بدین ترتیب نظام‌های فکری سنگین و نااستوار خود را بر شکننده‌ترین پایه‌ها بنا نهاده بود اما پدیدارشناسی با برگزیدن آن‌چه می‌توان از رهگذر تجربه نسبت به آن اطمینان حاصل کرد مبنایی فراهم آورد که معرفتی اصیل و قابل درک برآن بنا گردد.» به نقل از: تری ایگلتون، «پیش‌درآمدی بر نظریه ادبی» ترجمه عباس مخبر، ص۷۸ و۷۹، نشرمرکز، چاپ هفتم۱۳۹۲، تهران.

۱۷. «نظریه‌های معاصر جامعه‌شناسی، گسترش سنت کلاسیک.» ص۳۲۳ .

۱۸. علی میرسپاسی، «اسلام، دموکراسی و جهان‌وطنی»، به نقل از «خانه و جهانشهر» : http://www.radiozamaneh.com/189808

۱۹. همان.

۲۰. آنتونی گیدنز، «جامعه‌شناسی»، ترجمه حسن چاوشیان، صص۵ و۱۱۹ و ۱۲۰، نشر نی، چاپ پنجم ۱۳۸۹. تهران.

 

ابن خلدون و اسکیزوفرنی فرهنگی متفکّران ایرانی: موردِ سیّدجواد طباطبایی

$
0
0

 (به‌مناسبت ۱۷ مارس / ۲۶ اسفند / سال‌روز وفات ابن خلدون)

مقدّمه

پیش از این، در مقاله‌‌ای مستقل، کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی (طباطبایی، ۱۳۹۰) را از نظر نگارشی مورد نقد قرار داده‌ام (محدّثی، ۱۳۹۵). در این مقاله این کتاب را از نظر محتوای فکری مورد نقد و بررسی قرار خواهم داد و می‌کوشم بنیادی‌ترین مشکلات آن را نمایان سازم و ایرادهای فرعی‌تر صرف‌نظر کنم. نخست به مبانی نظری بحث می‌پردازم و پس از آن روش‌شناسی اثر را مورد مدّاقه قرار خواهم داد. در انتها نیز خطاهای بنیادی طباطبایی را در درک و تفسیر مقدّمه‌ی ابن خلدون شرح خواهم داد.

نظریه‌ی “امتناع اندیشه در ایران”، نظریه‌ای خودنقض کننده

هر نظریه‌ای از منطقی درونی برخوردار است که از راه توجّه بدان می‌توان آن را مورد ارزیابی قرار داد. لذا ارزیابی یک نظریه نمی‌تواند موکول به معیارها و ضوابطی باشد که نظریه‌پرداز نو به نو ارایه می‌کند. نظریه حیات مستقل خود را دارد. بگذارید از این منظر به نظریه‌ی “امتناع اندیشه در ایران” طباطبایی نظری بیندازیم.

پایه‌ای‌ترین مفروض طباطبایی در نظریه‌ی انحطاط‌اش که کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی  در تمدن اسلامی (۱۳۹۰) نیز بر آن استوار شده است، این است که ما در “وضعیت امتناع اندیشه” با تمدن جدید مواجه شده‌ایم و ناگزیر بدان تن داده‌ایم و تا زمانی که درباره‌ی “وضعیت امتناع اندیشه” پرسش نکنیم، راهی به سوی امکان اندیشه نخواهیم گشود:

“در شرایط خلاء اندیشۀ عقلانی که به‌ناچار شالودۀ استوار هر تمدنی است، دوران جدید که در مغرب زمین، سده‌ها پیش از آن آغاز شده و استقرار یافته بود، از نظر تاریخی و اسباب تمدن، بر اوضاع و احوال ایران به‌طور طبیعی تحمیل شد، یعنی به‌ناچار، از آن‌جا که امکان دیگری وجود نداشت، به پذیرش آن تن دردادیم، بی آن‌که در شرایط امکان و درک شالودۀ نظری که خود ریشه در زوال اندیشۀ عقلانی در ایران داشت، گریزی از تسلیم به ایدئولوژی‌هایی که در غیاب اندیشه جانشین آن شد نبود”  (همان: ۳۰).

از بیان ناهموار و پرتکرار این فقره که بگذریم، پرسش جدّی‌ای که از ملاحظه‌ی آن به ذهن خطور می‌کند این است که اگر ما هم اکنون در “شرایط امتناع اندیشه” به‌سر می‌بریم، چه‌گونه دریافته‌ایم که در “شرایط امتناع اندیشه” به‌سر می‌بریم؟ و چه‌گونه دریافته‌ایم که ناتوان از “درک شالودۀ نظری” تمدن جدید هستیم؟ و چه‌گونه دریافته‌ایم که گرفتار ایده‌ئولوژی هستیم؟ و چه‌گونه دریافته‌ایم که می‌بایست “شالودۀ نظری” تمدن جدید را درک کنیم؟ درک “امتناع اندیشه” و التفات به آن، بدون خروج از “امتناع اندیشه” ممکن نیست؛ زیرا تا زمانی که در “وضع امتناع اندیشه” قرار داریم، نمی‌توانیم بدان خودآگاهی داشته باشیم. هم‌چنان‌که آگاهی به جهل از جهل برنمی‌خیزد، آگاهی به “امتناع اندیشه”، در درون “امتناع اندیشه” حاصل نمی‌شود. علاوه بر همه‌ی موارد فوق، اگر ما در “وضع امتناع اندیشه” به‌سر می‌بریم و گریزی هم از آن نداشته‌ایم، و نیز “گریزی از تسلیم به ایدئولوژی‌هایی که در غیاب اندیشه جانشین آن شد، نبود” (همان: ۳۰)، پس چه‌گونه می‌توانیم “اهل ایده‌ئولوژی” را مورد ملامت و سرزنش و نقد قرار دهیم (کاری که نویسنده در سراسر کتاب مذکور انجام داده است)؟ معلوم می‌شود که در پس ذهن نظریه‌پرداز، امکان گریزی بوده است که “اهل ایدئولوژی” بدان التفات نکرده‌اند! این‌ها همه مؤلّفه‌هایی هستند که نشان می‌دهند نظریه‌ی “امتناع اندیشه در ایران” نظریه‌ای خودنقض‌کننده است. جالب این است که طباطبایی فقط از “امتناع اندیشه” سخن نمی‌گوید بل‌که آن را با تعبیر “امتناع مضاعف” مؤکّد می‌سازد.

بدین ترتیب، به‌نظر می‌رسد یا “امتناع اندیشه” وجود ندارد و این نظریه، نظریه‌ی باطلی است زیرا خودنقض‌کننده است؛ یا “امتناع اندیشه” وجود دارد امّا استثناپذیر است و فقط طباطبایی را شامل نمی‌شود و بار سنگین اندیشه‌ورزی بر دوش ایشان قرار گرفته است! برعکس، به‌نظر می‌رسد صرف بازاندیشی در باب “بن‌بست”‌های فکری و تمدّنی و کوشش در جهت نقّادی فرهنگ و تاریخ خودی برای خروج از این “بن‌بست”‌ها، حاکی از این است که نظریه‌ی “امتناع اندیشه” نوعی برساخت ذهنیِ تاریک‌بینانه و اغراق‌آمیز و متکبّرانه است. به‌عبارت دیگر، ما با نظریه‌پردازی سروکار داریم که مدّعی است در شرایط “امتناع مضاعف” که در آن به اصطلاح نه راه پیش داریم نه راه پس، در جست‌وجوی راهی برای خروج از این “امتناع مضاعف” به سوی “امکان اندیشه” است! امّا در این “شرایط امتناع مضاعف” که “اوضاع و احوالی” پدید آورده است که “هیچ‌یک از نویسندگان معاصر نتوانسته‌اند خود را از جاذبۀ آن رها کنند [و] همۀ این نویسندگان، به دلیل این‌که نتوانسته‌اند مبانی نظری و اسلوب تحلیل سنت و پیوند آن با مشکل دورۀ گذار را به‌درستی طرح کنند، به‌ناچار، تحلیل بیرونی را جانشین تحلیل درونی کرده‌اند” (همان: ۴۴-۴۳؛ قلّاب افزوده‌ی من است)، این نظریه‌پرداز توانسته است به وضع “امتناع مضاعف” آگاهی یابد وگم‌راهی دیگر متفکّران معاصر را برملا سازد! از نظر وی:

“همۀ آنچه به نام اندیشه، در سده‌ای که از فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی می‌گذرد، در ایران پرداخته شده، از سنخ ایدئولوژی است و بدین سان، نه تنها اندیشه‌ای نوآیین که آغاز دورانی نو در ایران، منوط و مشروط به آن بود، بلکه امکان تلقی نویی از سنت نیز –شاید، برای همیشه- فوت شد. […] از سوی دیگر، تأسیس اندیشۀ دوران جدید نیز در بن‌بست امتناع رانده شده و تاریخ آن نیز تاریخی عدمی است” (همان: ۵۶).

اگر از طرح این پرسش که او چه‌گونه توانسته است “همۀ آنچه به نام اندیشه در سده‌ی اخیر پرداخته شده” است را وارسی کند و دریابد (آن‌هم در شرایط امتناع مضاعف اندیشه!) که یک‌سره “از سنخ ایده‌ئولوژی”اَند بگذریم، می‌بایست بپرسیم که چه‌گونه فراروی از این شرایط امتناع برای او ممکن شده است؟ سخن خود او نشان می‌دهد که “وضع امتناع اندیشه”ی کذایی چندان هم “از سنخ” امتناع نیست! زیرا طباطبایی می‌گوید:

“آنچه را که نگارندۀ این سطور «ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه» می‌نامد، فرآوردۀ این دورۀ گذار است که در آن، از سویی، تجدید تفکر در مبانی و از سوی دیگر، بازگشت به سنت غیرممکن شده است. در واقع، از این حیث، «ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه» محصول شرایط امتناع مضاعفی است که از آن سخن رفت” (همان: ۳۹-۳۸).

باری، تعبیر “دورۀ گذار” نیز که به‌طور ضمنی بیان‌گر امکان عبور از مرحله‌ای است که در آن اقامت داریم، برای بحث از دوره‌ای که “شرایط امتناع مضاعف” توصیف شده است، حاکی از عدم امتناع است. در این‌جا نیز به نظر می‌رسد تعابیر و توصیفات خودنقض‌کننده‌اند. به‌علاوه، به‌نظر می‌رسد خودنقض‌کننده بودن این نظریه در انتهای اثر به وضوح آشکار گشته است، زیرا نویسنده بعد از چند صد صفحه بحث از “امتناع اندیشه”، ناگهان از “امکان نیل به آگاهی از مجرای طرح بحران و تعمیق آن به‌عنوان مفهومی بنیادین” سخن گفته است و مدّعی شده است که “طرح مشکل آگاهی دوران جدید” (همان: ۳۴۶) یا “طرح بحران به‌عنوان مفهومی بنیادین می‌تواند مؤدّی به فراهم آمدن شرایط امکان حصول آگاهی باشد” (همان: ۳۴۷)!

طباطبایی در جدیدترین نوشته‌اش در باب ابن خلدون (به‌منزله‌ی مقدمه‌ای بر ویراست جدید اما منتشر نشده‌ی کتاب) کوشیده است تا حدّی سویه‌ی مثبتی به نظریه‌ی خویش بدهد و دامنه‌ی مدّعا را محدودتر سازد و از امکان گشودن “راهی به سوی نقادی” سخن بگوید و نظریه‌ی خود را از تز “امتناع تفکر” آرامش دوستدار جدا سازد (طباطبایی، ‌۱۳۹۶: ۶۶). اما او در آخرین ویراست کتاب، بحث را به شرایط یا وضعیت امتناع تفکر محدود نکرده است و بارها و بارها از “شرایط” امتناع اندیشه فراتر رفته و از امتناع اندیشه به‌طور کلّی سخن گفته است: “تا زمانی که مشکل بنیادین دوران جدید تاریخ ایران، یعنی مشکل امتناع اندیشه، امکان طرح نیابد، ‌بی‌هیچ تردیدی، وضع فرهنگ و تمدن ایرانی راه هموار زوال و انحطاط مقاومت‌ناپذیر خود را همچون سده‌های گذشته ادامه خواهد داد” (طباطبایی، ۱۳۹۰:‌ ۲۹).

اما حتا اکر بحث طباطبایی را معطوف به “شرایط” امتناع اندیشه بدانیم و نه ناظر به “امتناع اندیشه”، باز هم دامنه‌ی بحث بیش از اندازه کلّی است و هر متفکّری که با کار محقّقانه و عالمانه‌ی نظام‌مندی آشنا باشد، ‌دامنه‌ی تحقیق را چنین وسیع نمی‌گیرد. او که آرامش دوستدار را متهم به “کلّی‌بافی” در باب تاریخ اندیشه می‌کند و در نقد تز “امتناع تفکر در فرهنگ دینی” می‌گوید: “هیچ چیزی به اندازه این کلی‌بافی با تاریخ اندیشه ناسازگار نیست” (طباطبایی، ۱۳۹۶: ۷۳)، خود نیز عملاً راه دوستدار را دنبال کرده است. طباطبایی به فوکو ارجاع داده و گفته است که “فوکو بحث در «شرایط امکان علوم انسانی» را با توجه به مواد تاریخ اروپا مطرح کرده”‌ و “این دفتر همچون مناقشه‌ای بر نظریه فوکو با توجه به عدم امکان پدیدار شدن علوم اجتماعی و بحثی در «شرایط امتناع» این علوم در تمدن اسلامی است” (طباطبایی، ‌۱۳۹۶: ۶۶). او پیش از این نیز در صفحه‌ی آخر کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۳۶۰) گفته بود: “در این دفتر کوشش ما بر آن بوده است […] روش‌شناسی میشل فوکو را با توجه به مضمون تاریخ اندیشه در دوره اسلامی، در خلاف جهت آن به‌کار بگیریم” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۳۶۰). اما طباطبایی متوجّه نیست که اولاً بحث فوکو ناظر به “شرایط امکان علوم انسانی” و یا انواع معیّنی از سامان‌های دانایی است نه ناظر به کلِّ اندیشه‌. در زیر عنوان کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی، “شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی” مطرح شده اما در جای‌جای کتاب از “شرایط امتناع اندیشه” و “امتناع اندیشه” سخن گفته شده است! ثانیاً فوکو تحلیل خود را بر مبنای اصول روش‌شناختی معیّنی به‌انجام رسانده است، و صرفاً بر مبنای تفسیرهای شخصی و دل‌بخواهانه از متن معیّنی کار پژوهشی خود را پیش نبرده است؛ اگرچه به‌رغم همه‌ی بحث‌های روش‌شناسانه‌ی وی، حتّا برخی از متفکّران در نقد فوکو نیز گفته‌اند: “تمیز دیدگاه‌های خود او از دیدگاه‌هایی که او فقط روایت‌گر آن است همیشه آسان نیست” (دیویس، ۱۳۸۷:‌ ۲۹۹). ثالثاً موضوع بحث فوکو محتوای اندیشه نیست بل‌که او می‌گوید: “منظور ما از نظام دانایی… کل روابطی است که در یک عصر خاص، وحدتبخش کردارهای گفتمانی هستند که اشکال معرفت‌شناسانه، علم و احتمالاً نظامهای صوری را پدید می‌آورند… نظام دانایی، شکلی از معرفت یا نوعی عقلانیت نیست که با گذر از مرزهای علوم بسیار گوناگون، وحدت غالب یک موضوع، یا یک روح (تاریخی) یا یک عصر را نشان دهد؛ نظام دانایی، مجموعه روابطی است که در یک عصر خاص می‌توان میان علوم یافت، به شرط آنکه این علوم را در سطح قاعده‌بندی‌های گفتمانی تحلیل کنیم». (دیرینه‌شناسی دانش، ص ۱۹۱ به نقل از دریفوس و رابینو، ۱۳۹۱ :۸۳). امّا طباطبایی بارها و بارها از “بحران عقلانیت” و “امتناع اندیشه” سخن گفته است نه از کردارهای گفتمانی و تحلیل روابط میان علوم و یا تبدّل اپیستمه‌ها (نظام‌های دانایی). او به تحلیل و تفسیر محتوای اندیشه‌ها پرداخته است نه این‌که دنبال آشکارسازی قواعدی باشد که شکل‌دهنده‌ی قواعد دیسکورس‌ها بوده‌اند.

بنابراین،‌ این ادّعا که “میشل فوکو بحث شرایط امکان را طرح می‌کند، ‌ما شرایط امتناع را مورد توجه قرار داده‌ایم”، نشان می‌دهد که کار او بر درک نادرستی از کار فوکو استوار است و اثر او ربطی به پژوهش فوکو ندارد؛‌ جز در حد وارونه کردن یک کلمه و تبدیل “امکان” به “امتناع”. دریفوس و رابینو در همین باره می‌گویند: “وی در دیرینه‌شناسی دانش مؤکداً در پی اثبات این نکته است که علوم انسانی را می‌توان به‌عنوان [گفتمانهای] واجد خودتنظیمی و خودمختاری درونی تحلیل کرد. به‌علاوه وی در پی آن است که گفتمانهای علوم انسانی را به شیوه‌ای باستانشناسانه بررسی کند، یعنی این‌که درگیر شدن در استدلال درباره حقیقت مباحث و حتی معناداری گزاره‌های آن علوم پرهیز کند. نظر او این است که باید کل مباحث علوم انسانی را به‌عنوان «ابژه گفتمانی» تلقی کرد” (همان: ‌۵۴). بنابراین، فوکو بر محتوای اندیشه در علوم انسانی نیز تمرکز نکرده است. لذا به‌نظر می‌رسد طباطبایی، ایده‌ی “شرایط امکان علوم انسانی” فوکو را با ایده‌ی “امتناع تفکّر” آرامش دوستدار در هم‌آمیخته و به ایده‌ی “شرایط امتناع اندیشه” رسیده است! طباطبایی خود گفته است که “من در زمان انتشار نخستین مقاله‌های آرامش دوستدار برخی از آن‌ها را خوانده” بودم (طباطبایی، ‌۱۳۹۶: ۷۶). قلمرو محدود بحث فوکو با بحث از کلیّت اندیشه در کار طباطبایی، به همان چیزی منجر شده است که او آن را “کلّی‌بافی” خوانده است. شاید طباطبایی در آینده بتواند با محدودسازی دامنه‌ی نظریه‌ی خود، قدری بدان اعتبار ببخشد.

مدّعای طباطبایی که نسبت دادن آن به کار فوکو مایه‌ی شگفتی است، این است که می‌گوید: “در این دفتر کوشش ما بر آن بوده است تا […] روش‌شناسی میشل فوکو را با توجه به مضمون تاریخ اندیشه در دوره اسلامی، در خلاف جهت آن به کار بگیریم” (همان: ۳۶۰-۳۵۹). اما فوکو دقیقاً خلاف آن را می‌گوید و بر آن است که تحقیق او هیچ ربطی به تاریخ اندیشه ندارد: “چنین تحلیلی نسبتی با تاریخ اندیشه‌ها یا تاریخ علم ندارد؛ بلکه پژوهشی است که هدف آن کشف این مطلب است که بر چه اساسی شناخت و نظریه ممکن شد؛ در درون چه فضایی از نظم دانش بنیاد یافت؛ بر اساس چه مقولات پیشینی تاریخی … اندیشه‌ها پدید آمدند، علوم تأسیس شدند، ‌تجربه در فلسفه‌ها بازتاب یافت، ‌عقلانیتها شکل گرفتند، تا اینکه پس از مدتی کوتاه احتمالاً منحل و ناپدید شوند” (نظم اشیاء، ص XXII , XXI به نقل از دریفوس و رابینو، ۱۳۸۴: ۸۳). طباطبایی آشکارا مدّعی است که می‌خواهد “مشکل نظریه‌ای عمومی درباره تاریخ اندیشه” را حل کند و “مبانی تاریخ اندیشه در ایران” را روشن سازد (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۱۸). کار طباطبایی در ابن خلدون و علوم اجتماعی دقیقاً در ذیل تاریخ اندیشه قرار می‌گیرد. او در جای جای کتاب از موضع فرانظری‌ -موضعی که فوکو در کار خود بدان پای‌بند است و بر آن تأکید دارد- فراتر می‌رود و وارد بحث از محتوای فکری مقدّمه‌ی‌ ابن خلدون می‌شود.

فقدان روشی مشخّص برای تفسیر مقدمه‌ی ابن خلدون

در هر پژوهشی روش تحقیق اهمیّتی بنیادی دارد. طباطبایی در واقع، بر حسب آثاری که منتشر ساخته است، نظریه‌پرداز “انحطاط ایران” و نظریه‌پرداز “امتناع اندیشه در ایران” محسوب می‌شود. در این کار نیز او مدّعی است که بررسی افکار ابن خلدون در مقدّمه، راهی برای پی‌گیری این نظریه‌ها می‌گشاید:

“موضع ما در این دفتر، به خلاف تجددستیزان، بازگشت به نظریۀ انحطاط و امکان ایضاح منطقِ شکست است و به‌نظر می‌رسد که از این حیث، مقدّمۀ ابن خلدون، موردی بسیار جالب توجه باشد، زیرا ابن خلدون، اندیشمند دورۀ انحطاط بود و با آغاز کوششی اساسی برای طرح مشکل این دوره به رویارویی با مشکل تجدید نظر در مبانی کشانده شد” (همان: ۱۵-۱۴).

بدین ترتیب، او مدّعی است از ره‌گذر مواجهه با متن مقدّمه‌ی ابن خلدون می‌توان “منطق شکست” را توضیح داد. لذا انتظار می‌رود که روش مواجهه‌ی خود را با مقدمه‌ی ابن خلدون روشن سازد. طباطبایی ظاهراً به اهمیت روش تحقیق توجه دارد زیرا هم فصلی نسبتاً مفصّل (حدود ۴۰ صفحه) تحت عنوان “گفتار در روش” (همان: ۵۷-۱۷) نوشته است و هم درباره‌ی روش گفته است: “مسئلۀ روش برای تبیین و ایضاح سرشت اندیشه در ایران جدی است و نمی‌توان با تکیه بر هر روش و اسلوبی به بررسی آن پرداخت” (همان: ۳۷). به‌عبارت دیگر، انتظار می‌رود ضوابط روشی این پروژه‌ی مطالعاتی در کار او روشن گردد و معلوم شود که در “این دفتر”، او چه‌گونه به تفسیر مقدمۀ ابن خلدون می‌پردازد؟ طباطبایی در ابتدای این فصل روش خود را “تحلیل گفتار” معرفی می‌کند. لذا مخاطب منتظر است شیوه‌ها و مراحل تحلیل گفتار مدِّ نظر وی توضیح داده شود. اما بررسی این اثر نشان می‌دهد که طباطبایی در این چهل صفحه هیچ سخن ایجابی در باب روش پژوهش خود نگفته است و تنها به نقد آرای کسانی پرداخته است که آن‌ها را “اهل ایدئولوژی”، “اهل تتبعات ادبی، جامعه‌شناسان و به‌ویژه تاریخ‌نویسان اندیشۀ سیاسی” خوانده است (همان: ۴۸). او فقط به‌نحو سلبی در باب روش سخن گفته است:

“در واقع در وضع کنونی پژوهش در تاریخ اندیشه در ایران و در شرایطی که اشکالات بنیادینی در نسبت با سنت این اندیشه ایجاد شده، مشکل روش‌شناختی، مشکلی اساسی است و برای یافتن راه برون‌رفتی از بن‌بست کنونی باید تدبیری جدی و مبتنی بر تأمل فلسفی اندیشیده شود” (همان: ۴۷-۴۶).

وارسی بیش‌تر نشان می‌دهد که طباطبایی تنها روی‌کرد روش‌شناختی خود را مورد بحث قرار داده است. این روی‌کرد همانا روی‌کردی فلسفی است که با ارجاع به سخنان هگل و فیشته به‌عنوان دو  فیلسوف متعلّق به سنّت “ایده‌آلیسم آلمانی”، چنین توضیح داده شده است (بنگرید به محتوای قاب زیر):

قاب ۱: کلّیاتی درباره‌ی روی‌کرد روش‌شناختی طباطبایی در ابن خلدون و علوم اجتماعی

“برابر این دریافت، قلمرو شرح وقایع تاریخی در وهلۀ نخست، در حقیقت آن و جدای از خصلت گذرا و ممکن امر حادث فهمیده می‌شود. بنابراین، آنچه در تاریخ – و نیز در تاریخ اندیشه- اصالت دارد، ظاهر واقعه‌ای نیست که حادث می‌شود، بلکه جایگاه آن در تسلسل حوادث و نقش آن در متعین ساختن حقیقت تاریخی- یا تاریخ اندیشه- اهمیت دارد. اما جایگاه واقعه، در تسلسل تاریخی و نقش آن در تکوین حقیقت تاریخ، جز از مجرای درک صورت معقول آن امکان‌پذیر نخواهد شد” (همان: ۵۱).

“فیشته در رساله‌ای که از پایین‌تر [کذا فی‌الاصل] به آن اشاره خواهیم کرد، دربارۀ دوران، به‌عنوان مفهومی فلسفی گفته است، به دوران تاریخی توجه داریم و تاریخ و تاریخ اندیشه را نه به صرف تداوم و سیّالی‌ات [کذا فی‌الاصل] آن، که در گسست نیز لحاظ می‌کنیم، یعنی این‌که به دو دوران اساسی در تاریخ قائل هستیم که هر یک ویژگی‌های خود را دارد. گسستی میان آن‌ دو دوران، با پایان یافتن سده‌های میانه و به دنبال نوزایش، در اروپا در آغاز سده‌های جدید ایجاد شده است. بنابراین، در دوران جدید بازگشت به دوران قدیم و نهادهای اجتماعی و سیاسی آن ناممکن شده است و از دیدگاه تجدد ساختار آن نهادها تجدید نخواهد شد. مشکل اساسی دوران، در امکان لحاظ دوران جدید در اصالت و غیرقابل بازگشت بودن آن است و این امر امکان‌پذیر نخواهد شد، مگر با توجه به تجدد، یعنی اندیشۀ دوران جدید و اندیشیدن در ماهیت این دوران و با توجه به این امر که در تاریخ اندیشه نیز گسستی میان قدیم و جدید ایجاد شده است. بدین سان، از سویی، باید میان دو دوران و اندیشۀ آن دو تمیز داده و گسستِ ایجاد شده را جدی تلقی کرد و از سوی دیگر، با اصالت دادن به اندیشۀ قدیم و جدید، برای جلوگیری از سقوط در چاه ویل تتبعات ادبی و بدتر از آن، تکرار بی‌تذکّر اندیشۀ قدیم باید آن را از دیدگاه تجدد، یعنی اندیشۀ دوران جدید مورد بررسی و نقادی قرار داد” (همان: ۵۲-۵۱).

“مشکل دوران به‌گونه‌ای که به‌ویژه، نزد فیلسوفان آلمانی طرح شده، از دیدگاه روش‌شناختی برای تبیین سرشت اندیشۀ سیاسی در دورۀ اسلامی دارای اهمیت بسیاری است” (همان: ۵۴).

“اتخاذ موضع دوران جدید و اندیشۀ تجدد، در این دفتر، اساسی است و از این حیث، به گمان ما، شکافی را که میان دو دوران قدیم و جدید ایجاد شده، باید به‌عنوان امری محتوم و بنابراین، غیرقابل بازگشت تلقی کرد. مجموعۀ تاریخ اندیشه در ایران تا فراهم شدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی در ایران، یعنی از فارابی تا ملاهادی سبزواری، به دوران قدیم تعلق دارد و جزئی از سنت به‌شمار می‌رود” (همان: ۵۶).

“در شرایط کنونی، با توجه به چنین دیدگاهی بررسی مقدمۀ ابن خلدون و منطق حاکم بر شکست او به دنبال امتناع تغییر موضعی بنیادین، کوششی اساسی فوری است، زیرا ابن خلدون، به‌رغم تصوری که از ضرورت یک نظریۀ انحطاط برای تمدن اسلامی پیدا کرده بود، نتوانست شرایط تغییر موضعی در مبانی را به‌طور جدی مورد توجه قرار دهد و به همین دلیل اساسی، راه تأسیسی نوآیین را بر خود مسدود کرد” (همان: ۵۷-۵۶).

 

آن‌چه در قاب فوق آمده است، امّهات روی‌کرد روش‌شناختی طباطبایی در این اثر است که به‌نحو ایجابی بیان شده است. امّا پرسشی که در باب نوع مواجهه او با مقدّمه‌ی ابن خلدون مطرح می‌شود و پاسخ بدان از نظر روش‌شناسیِ پژوهش ضرورت دارد، این است که مؤلّفه‌های قابل شناسایی عام و قابل استفاده برای همه‌ی محقّقان، به منظور تمیز و تشخیص اندیشه‌ی قدیم و اندیشه‌ی جدید از یک دیگر چیست تا با توجه به آن‌ها، تفسیر مقدمه‌ی ابن خلدون یا هر اثر دیگر به تفسیری دل‌بخواهانه بدل نشود؟ این پرسش، پرسشِ روش‌شناختی مهمّی است که طباطبایی در این کتاب بدان پاسخ نگفته است. او علاوه بر این که مهم‌ترین مفاهیم مورد بحث خود را تعریف نکرده و توضیح نداده، مشخّص نکرده است که مطابق کدام الگو و کدام روش به تفسیر مقدّمه‌ی ابن خلدون خواهد پرداخت؟ بحث‌های ایجابی او درباره‌ی روش پژوهش‌ در این اثر تنها نکاتی کلّی است که در بخش‌های انتهایی کتاب آمده است؛ در حالی‌که روش تحقیق می‌بایست در آغاز اثر پژوهشی آن‌هم به‌نحو تفصیلی (و نه ذکر برخی کلّیات) مورد بحث قرار گیرد. طباطبایی در فصل هفتم کتاب یعنی در بحث از “نظریه عدالت در اندیشه ابن خلدون” اشاره‌ای به نحوه‌ی تفسیراَش از مقدّمه ابن خلدون کرده است: “گمان ما بر آن است که اگر این روش کلی‌نگر از تحلیلِ موردیِ مفردات نظام اندیشه ابن خلدون برنیامده باشد،‌ راه به جایی نخواهد برد و بدین سان، لازم است تا پیش از ارائه نظری کلی و ارزیابی عمومی از اندیشه ابن خلدون، مفردات اندیشه او، تحلیل و ساختار مفاهیم آن تبیین شده باشد. این تحلیل و تبیین، ما را به اسلوبی مبتنی بر تحلیل گفتار هدایت خواهد کرد و غرض از آن، تحلیل کلیت و استقلال گفتار و توضیح انسجام و منطق درونی آن است” (همان: ۲۵۴-۲۵۳). در این‌جا نیز تنها اشاره‌ای به تحلیل گفتار (دیسکورس) شده است،‌ اما نحوه‌ی انجام آن و مراحل آن مورد بحث قرار نگرفته است تا مشخّص شود که محقّق چه‌گونه روش تحلیل دیسکورس را پیاده کرده است. ظاهراً خود او نیز از بحث روش‌شناختی‌اش راضی نبوده است. لذا با کمال تعجّب در دو صفحه‌ی پایانی کتاب نیز اشاره‌ی مجدّدی به روش تحقیق خود (باز هم در حدِّ کلّی‌گویی) کرده و هم‌چون کسی که پس از تدوین اثر متوجّه خلأ روش‌شناختیِ آن شده است و حالا می‌کوشد کار خود را روش‌مند بنمایاند، آورده است: “در این دفتر کوشش ما بر آن بوده است تا به خلاف نگاه مثله شده داریوش شایگان، روش‌شناسی میشل فوکو را با توجه به مضمون تاریخ اندیشه در دوره اسلامی، در خلاف جهت آن به‌کار بگیریم. بدین سان، بر آن بودیم تا با فاصله گرفتن از تاریخ اندیشه رایج،‌ با اقتدای به میشل فوکو، ‌در روش‌ باستان‌شناسی او به نوعی جابه‌جایی یا بهتر بگوییم، باژگونگی اعمال کنیم تا با سرشت اندیشه در تمدن اسلامی مناسبت داشته باشد. از این حیث، آن‌جا که میشل فوکو بحث شرایط امکان را طرح می‌کند، ما شرایط امتناع را مورد توجه قرار داده‌ایم و آن‌جا که به تحلیل گسست‌ها می‌پردازد، ما بر تداوم اندیشه تأکید می‌کنیم” (همان: ۳۶۰-۳۵۹). علاوه بر این، پرسش مهم این است که چنین اقدامی (اعمال باژگونه‌ی روش فوکویی)  چه‌گونه موجّه‌سازی می‌شود؟ طباطبایی تنها طرح مدّعا کرده و عبور نموده است و به‌ موجّه‌سازی این مدّعا نپرداخته است. نکته‌ی مهم دیگر این است که روش تحقیق صرفاً بیان مواضع کلّی روشی و یا حتّا بیان صرف منطق روش‌شناختی نیست، بل‌که بر مبنای منطق و مواضع روش‌شناختی، می‌بایست مراحل روشی و فنون مورد استفاده در روش تحقیق مورد بحث قرار گیرد. در غیر این صورت، محقّق چه بسا می‌تواند به‌نحو دل‌بخواهانه داده‌ها را گردآوری و تفسیر کند اما مدّعی روش‌مندی تحقیق گردد. در ادامه خواهیم دید که همین فقدان الگوی روش‌شناختی معیّن در این پژوهش (الگویی که نشان دهد کار تحقیق از چه مراحلی عبور کرده است و داده‌ها چه‌گونه گردآوری و تفسیر و تحلیل شده‌اند)، منجر به تفسیر دل‌بخواهانه‌ی محقّق از مقدّمه‌ی ابن خلدون شده است. نکته‌ی مهم دیگر این است که در مواضع روش‌شناختی مذکور تاریخ غربی تاریخ معیار است؛ پنداری تاریخ مسلمانان یا تاریخ ایرانیان وارونه‌ی تاریخ جوامع غربی است. آن‌جا که او از عدمی بودن تاریخ ما سخن می‌گوید، این‌نکته به‌نحو برجسته‌ای خود را نمایان می‌سازد که مبنا و معیار تحلیل وی،‌ تجدّد است و آنان که به تجدّد غربی نائل نشده‌اند، تاریخ‌شان (و از جمله تاریخ اندیشه‌شان) “تاریخی عدمی است” (همان: ۱۰)؛ چون “این تاریخ، ‌به‌تبع خود اندیشه، تاریخی عدمی است” (همان: ۱۰).

ابن خلدون در بن‌بست موهوم

کوشش طباطبایی برای توضیح ریشه‌های علوم اجتماعی و منطق تفکّری که علوم اجتماعی جدید در بستر آن بالیده است، کوششِ ارج‌مند اما پرایرادی است و بیان‌گر آن است که وی مفروضات و مدّعیات نادرستی را مبنای کار خود قرار داده است که در ادامه می‌کوشم به‌تدریج به دلیل مجال محدود فقط برخی از آن‌ها را توضیح دهم. طباطبایی ضمن این‌که در موارد متعدّدی می‌گوید که ابن خلدون از نظریه‌ی ارسطوئی-ابن‌سینایی طبیعت بهره می‌گیرد، اما به‌نظر می‌رسد که او به دلالت سخن خویش توجّه ندارد. بررسی متن وی در این باره دست‌کم حاکی از آن است که به نظر روشنی در باب طبع‌نگری ابن خلدون نائل نشده است (در مورد تفکر طبع‌نگرانه‌ی ابن خلدون بنگرید به محدّثی، ۱۳۹۱). آرای وی در این‌باره و در مجموعه‌ی مواردی که از نظریه‌ی ارسطوئی طبیعت سخن گفته است (طباطبائی، ۱۳۹۰: ۸۹، ۱۵۵ و ۱۵۶، ۱۶۳، ۱۷۰، ۱۹۰، ۲۰۳ و ۲۰۴، ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۱۸، ۲۲۱ و ۲۲۲، ۲۳۲ و ۲۳۳،)، گنگ و مبهم باقی مانده است و در نهایت، مخاطب درنمی‌‌یابد مراد از این نوع نگرش به طبیعت چیست؟ گاه حتّا این فکر به ذهن خواننده خطور می‌کند که طباطبائی “نظریه‌ی طبیعت” مورد بحث را ناظر به طبیعت در معنای واقعیّتی بیرونی یعنی به‌عنوان امری بیرون از انسان و اجتماع (مثلاً اقلیم و محیط زیست) می‌گیرد و متوجّه این نکته نمی‌شود که در این‌جا طبیعت نه امری بیرونی بل‌که امری درونی است و به طبع و سرشت اشاره دارد:

“ابن خلدون با طرح نظریه عمران بر مبنای دریافت فیلسوفان از طبیعت نتوانسته است دیالکتیک درونی تحول دولت و اجتماع را تحلیل کرده و توضیح دهد، بلکه عامل حرکت را به بیرون دولت و اجتماع انتقال داده است. بدین سان، توضیح او از تحول دولت و اجتماع به مرتبه توضیح نیروهای درونی و تحلیل رابطه نیروها که می‌توانست در نهایت، به تعلیل عوامل مؤثر در ظهور و سقوط دولت‌ها منجر شود، نمی‌رسد. ابن خلدون، به سبب ناتوانی از این تعلیل، به ناچار و به سبب این‌که عامل تحول را در بیرون دولت و اجتماع قرار می‌دهد، تنها می‌تواند توصیفی از ظاهر ظهور و سقوط دولت‌ها به دست دهد، توصیفی که نسبتی با بازسازی موضوع مورد تحلیل به‌عنوان معقول بالذات ندارد” (همان: ۲۲۲-۲۲۱).

این‌ در حالی است که برخلاف چنین استنباطی، ابن خلدون پدیده‌هایی چون اجتماع را بر اساس طبایع‌شان توضیح می‌دهد؛ یعنی بر اساس سرشت و ذات اجتماع نه بر اساس ویژه‌گی‌های بیرونی حیات اجتماعی و یا بر اساس طبیعت بیرونی. به‌عبارت دیگر، تحلیل ابن خلدون طبع‌نگرانه است و طبیعت در کلام ابن خلدون به معنی سرشت و طبع است نه به معنی واقعیّتی بیرونی. بنابراین، تعلیل ابن خلدون از “تحول دولت و اجتماع” جز تعلیلی طبع‌نگرانه نمی‌تواند باشد. لذا چنین متفکّری حتماً باید برای پدیده‌ی مورد بحث طبعی قائل باشد تا بتواند به تعلیل تحوّل آن بر اساس عوامل درونی بپردازد. بی‌تردید، یکی از مفاهیمی که در مقدمه‌ی ابن خلدون بسیار تکرار شده است، مفهوم طبع و طبایع است: تعابیری نظیر “بمعرفتۀ طبائع العمران”، “بمقتضی طبعه” (ابن خلدون، بی‌تا: ۳۷)، “ما یحدث من ذلک العمران بطبیعتۀ من‌الاحوال”، “الجهل بطبائع الاحوال فی‌العمران”، “فی طبیعۀ‌العمران” (همان: ۳۵). در اثر طباطبایی فقره‌های دیگری نیز هست که به‌نظر می‌رسد وی در آن‌ها طبیعت مورد بحث در مقدّمه را که در سراسر تبیین‌های ابن خلدونی حضور دارد، به معنی واقعیّتی بیرونی درک می‌کند. افراد دیگری نیز هستند که از مطالعه‌ی اثر وی به چنین برداشتی نائل شده‌اند و عملاً (بدون این‌که بحث‌شان ناظر به این مناقشه باشد) همین دوگانه‌گی موجود در اثر را در باب مفهوم طبیعت نشان داده‌اند: “آقای طباطبائی … می‌گوید ابن خلدون طبیعت‌گراست و مفهومی ارسطوئی از طبیعت را مطرح می‌کند و به رئالیته و واقعیت بیرونی می‌پردازد؛ در حالی که علم از موضعی سوبژکتیو ایجاد می‌شود تا فرد بتواند از واقعیت‌ها فراتر آید و با ساختن مفاهیم، آن‌ها را به چنگ آورد” (قانعی‌راد، ۱۳۸۹: ۱۹۹). این ابهام موجود در گفتار قانعی‌راد ناشی از گفتار طباطبایی است و قانعی‌راد در واقع نظر طباطبایی را به‌درستی شرح می‌دهد. ابهامی که این‌جا وجود دارد خطور این معنی به ذهن است که گویی “طبیعت” در مفهوم ارسطوئی مترادف با واقعیت بیرونی است!

علاوه بر قانعی‌راد، نویسنده‌گان دیگری نیز شرح طباطبایی در باب مفهوم طبیعت در اندیشه‌ی ابن خلدون را قانع‌کننده نیافته‌اند و آن را همانند درک دورکیم از طبیعت تلّقی کرده‌اند. آنان در این باره آورده‌اند: اساس فصل ششم کتاب طباطبایی:

“که از مهم‌ترین فصل‌های کتاب برای تکوین نظریه‌ی طباطبایی است، استدلالی فلسفی است به این مضمون که ابن‌خلدون درگیر مفهوم ارسطویی «طبیعت» در نزد فیلسوفان دوره‌ی اسلامی است که در طباطبایی فصل ۵ به آن پرداخته شده است […]. شاهد مثال آن نقل جمله‌ی ارسطو مبنی بر «مدنیّ بالطّبع» بودن انسان در «مقدمه» است. این ایده و حتی تأکید بر مفهوم «مزاج» در اندیشه‌ی سیاسی ابن‌خلدون پیش از طباطبایی در دو کتاب العظمه نیز مورد توجه قرار گرفته است […]. می‌توان به‌سادگی این وجه از تفکر ابن‌خلدون را تفکر ارسطویی دانست؛ لکن باید توجه داشت که صِرف این تلقی موجب امتناع و بن‌بست در اندیشه نمی‌شود و خود این مفهوم هم هنوز در آثار متفکرین مدرن یافت می‌شود. چنین برداشتی را در مهم‌ترین اثر متأخر دورکیم – صور بنیانی حیات دینی – نیز می‌یابیم. وی می‌نویسد: «اگر تعداد به نسبت درخور توجهی از اذهان چنین تصور می‌کنند که نسبت دادنِ خاستگاهِ اجتماعی به مقولات ناگزیر همه‌ی ارزش نظری مقولات را منتفی می‌کند، دلیل‌اش این است که بسیاری از مردم جامعه را هنوز یک چیز طبیعی نمی‌دانند؛ و از همین‌جا نتیجه می‌گیرند که تصورات بیانگر جامعه هیچ ربطی به طبیعت ندارد. ولی این نتیجه‌گیری، مانند آن اصل بنیادی‌اش، بی‌اعتبار است» […]. روشن است که تلقی طبیعی بودن جامعه، فاصله‌ی زیادی با تلقی طبیعی بودن زندگی اجتماعی برای انسان ندارد و ما نیز نمی‌توانیم دورکیم را به‌حکم چنین برداشتی از مفهوم طبیعت متعلق به سنت ارسطویی یا جهان کلاسیک بدانیم” (کچویان و صبوریان، ۱۳۹۲، http://farhangemrooz.com).

این موارد همه حاکی از ناتوانی طباطبایی در توضیح دقیق سرمشق فکری ابن خلدون است، زیرا اگر او آرای ابن خلدون را درست توضیح می‌داد هرگز دیدگاه او هم‌چون دیدگاه دورکیم دانسته نمی‌شد. شاید همین عدم درک طبع‌نگری ابن خلدون، سبب شده است که او به‌نحوی بی‌پروا افکار و علائق خود را در باب فراروی از سنّت و تمایل به “تأسیس علم اجتماعی نوبنیاد” به ابن خلدون نسبت دهد. طباطبایی به‌طور مکرّر و از موضع کسی که پنداری واصل به حقیقت است، جامعه‌شناسان و دیگر مفسّرانِ مقدّمه‌ی ابن خلدون را به‌خاطر این‌که کوشیده‌اند افکار خود را به ابن خلدون نسبت دهند، متّهم به “توهّم” کرده است. امّا خود نیز دقیقاً چنین می‌کند و دغدغه‌های خود را در باب لزوم فراروی از سنّت و “لزوم تجدید سنت و تفکر” به ابن خلدون نسبت می‌دهد؛ در حالی‌که به‌نظر می‌رسد کوشش ابن خلدون تنها اقدامی در درون سنّت و بر اساس “علم ارسطویی” که همه چیز را بر اساس طبایع توضیح می‌دهد، بوده است. نوآوری او تنها همین بوده که وی برای اجتماع نیز طبعی قائل شده است در حالی‌که اسلاف او اجتماع را صرفاّ بر اساس طبایع انسانی توضیح می‌داده‌اند. پس نوآوری او و تأسیس “علم عمران”، نو‌آوری‌ای در درون همان سنّت تفکّر بوده است و گفتن این‌که “ابن خلدون، ضرورت تجدید سنت و تفکر را با توجه به این دگرگونی بنیادین سرشت عالم و آدم توضیح می‌دهد” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۸۲)، اگر که بخواهیم با اسلوب بیانی نامطلوب خود طباطبایی سخن بگوییم، “توهّمی” بیش نیست. میل به نسبت دادن علائق و دغدغه‌های فکری خویش به شخصیّت‌های تاریخی به هیچ‌وجه امر تازه‌ای نیست. ابن خلدون هرگز از “دگرگونی بنیادین سرشت عالم و آدم” و “دگرگونی اساسی در سرشت دوره ی اسلامی” (همان: ۸۶) سخن نگفته است. ابن خلدون صرفاً از دگرگونی “اوضاع مغرب” و “تبدل احوال مردم” سخن گفته است. روشن است که این تحولات با دگرگونی‌های مورد نظر طباطبایی فرق فاحشی دارند. اما طباطبایی تمایلات و افکار مدرن خویش را در مقدّمه‌ی ابن خلدون می‌یابد. طباطبایی از این نیز فراتر می‌رود و بر آن است که “ابن خلدون به دوره‌هایی توجه دارد که تحولی در سرشت عالم و آدم حادث شده باشد”! (همان: ۸۲). امّا چنین مدّعاهایی برای باورپذیر شدن نیازمند شواهد متنی‌اند. امّا شواهد متنی مورد توجه طباطبایی صرفاً بیان‌گر این است که ابن خلدون در تاریخ‌نویسی به مسعودی اقتدا کرده است و از آن‌جایی که دوره‌ی مسعودی نیز هم‌راه است با تحوّلی بنیادین، پس اقتدای ابن خلدون به مسعودی در تاریخ‌نویسی یعنی این‌که ابن خلدون “به دوره‌هایی توجه دارد که تحولی در سرشت عالم و آدم حادث شده باشد”! (همان: ۸۳). اما اصل سخن ابن خلدون چیست؟ او بر آن است که در تاریخ‌نویسی نباید مقلّد بود و نیز صرفاً به تکرار اخبار پرداخت بل‌که مورخ می‌بایست بر مبنای معیارهای معتبری به سنجش اخبار بپردازد و از علل وقوع روی‌دادها بپرسد و به ریشه‌یابی آن‌ها بپردازد.

عدم درک درست طباطبایی از مبانی فکری اندیشه‌ی ابن خلدون، سبب شده است که او تصوّر کند ابن خلدون فقط در “حد ظاهر بیان” به فیلسوفان اقتدا می‌کند. طباطبایی در باب عدم اقتدای ابن خلدون به فیلسوفان به تفصیل داد سخن داده است (همان: ۱۷۲-۱۶۶) و مدّعی شده است که ابن خلدون “به دنبال طرحی از نظریۀ عقلانیتی نوآیین بوده است” (همان: ۱۷۲). طباطبایی کوشیده است این مدّعا را با تمایز میان “زبان کهن” و “مضمون نو” موجّه‌سازی کند (همان: ۱۷۵). حال پرسش این است که مگر می‌توان در درون نظام مفاهیم و اندیشه‌ی کهن اقامت داشت و اقدام به “تأسیس سنت اندیشه” کرد؟

“ابن خلدون، به سبب این که به‌ناچار، بحث را در تنها زبان عقلانی-منطقی موجود زمانۀ خود، یعنی دستگاه مقولات و مفاهیم فیلسوفان طرح می‌کرده است، لاجرم، می‌بایست هر فرصتی را برای توجه دادن خوانندۀ مقدمه به این‌که مباحث آن کتاب را نباید با بحث‌های فیلسوفان به یک معنا بگیرد، غنیمت بداند” (همان: ۱۶۷).

چنین فقره‌هایی در اثر طباطبایی، بیش از هر چیز نمایان‌گر تفسیر دل‌بخواهانه و البته تناقض‌آمیز او است. رابطه‌ای تنگاتنگ بین سرمشق فکری و “دستگاه مقولات و مفاهیم” وجود دارد. کسی که مدّعی است در متنی معیّن این رابطه در حال گسسته شدن است، می‌بایست شواهد متنی متعدّدی ذکر نماید تا بتواند مدّعای خود را مستند سازد؛ در حالی‌که طباطبایی به جای این‌کار، به نقد آرای دیگران درباره‌ی ابن خلدون پرداخته است تا  از ره‌گذر آن، مدّعای خود را تثبیت کند! کسانی چون محسن مهدی خلاف نظر طباطبایی و به‌درستی، گفته‌اند ابن خلدون همان مبانی و اصول را در “مبحثی نوین” به‌کار برده است. روشن است که این با آن‌چه طباطبایی مدّعی است بسیار متفاوت است و لذا او سخن محسن مهدی را مبنی بر این‌که ابن خلدون اندیش‌مندی است “که با اقتدای به فیلسوفان به تأمّل در واقعیت اجتماعی پرداخته و کوشیده است در محدودۀ فلسفه، علم نوبنیاد عمران را تأسیس کند” برنمی‌تابد (همان: ۱۷۵). در جای دیگری نشان داده‌ام که ابن خلدون در هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، و روش‌شناسی تماماً تابع فیلسوفان پیش از خود است (محدّثی، ۱۳۹۱: ۱۵۹-۱۵۵). از نظر طباطبایی، ابن خلدون نخستین و واپسین “اندیشمند دورۀ اسلامی بود که کوشش کرد تا اندیشۀ سیاسی دورۀ اسلامی را از بن‌بستی که در آن رانده شده بود، رها سازد” اما “نتوانست به تجدید نظری اساسی در مبانی اندیشۀ دورۀ اسلامی دست زند و از این حیث، در محدودۀ مبانی نظری آن محبوس ماند” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۱۸۰). طباطبایی بعد از نگارش فصلی طولانی در باب این که ابن خلدون به‌خاطر آگاهی از تعارض میان سنت اندیشه‌ی موجود و “علم نوبنیاد عمران”، به دنبال طرح “نظریۀ عقلانیت نوآیین” بود، چندی بَعد می‌گوید:

“ابن خلدون، به هر حال، چنان که گذشت، اندیشمند سنت بود و بدین سان، کوشش او در تأسیس علم عمران در محدودۀ اندیشۀ سنتی، بدون تجدید نظر در مبانی نظری آن سنت، کوششی پرتعارض و در نهایت، محتوم به شکست بود” (همان: ۱۸۰).

نکته‌ای که در این‌جا به ذهن خطور می‌کند این است که اگر ابن خلدون “اندیشمند سنت بود” چه‌گونه می‌توانست از سنت پرسش کند: “ابن خلدون، در کوشش نظری و اساسی خود برای طرح مشکل دورۀ اسلامی، بخشی از آن سنت را مورد پرسش قرار داد” (همان: ۸۸). این در حالی است که طباطبایی معتقد است: “پرسش از سنت جز با خروج از سنت و با تکیه بر تأسیس نمی­‌تواند تحقق پیدا کند” (همان: ۷۰). وانگهی، بعد از این همه بحث و ادّعا در باب نوآیین بودن مضمون سخن ابن خلدون، سرانجام طباطبایی می‌گوید:

“دستگاه منطقی و معرفت‌شناختی مقدمه از بسیاری جهات ارسطوئی است و به‌ویژه مبتنی بر دریافتی از «طبیعت» است که فیلسوفان دورۀ اسلامی آن را برپایۀ فلسفۀ ارسطویی بسط داده بودند، اما ابن خلدون، در واقع، به نوعی نظریۀ خود دربارۀ علم عمران را که به ادعای او علمی نوبنیاد است، بر مبنای دریافتی کهن از طبیعت طرح می‌کند و به‌نظر نمی‌رسد که به تعارض یا دست‌کم، عدم تجانس میان دو دیدگاه کهن فیلسوفان دورۀ اسلامی و دانش نوبنیاد خود توجهی داشته باشد” (همان: ۲۰۴-۲۰۳).

این در حالی است که طباطبایی در فصل قبل به نحوی ادّعا کرده بود که ابن خلدون به این تعارض آگاهی یافته بوده است:

“تعارض میان عقلانیت اندیشه فلسفی دورۀ اسلامی و عقلانیتی که مؤدی به تأسیس علم عمران شده، به چه صورتی قابل طرح است؟ به‌نظر می‌آید که ابن خلدون، برای تأسیس علم عمران، به دنبال طرحی از نظریۀ عقلانیتی نوآیین بوده است تا بتواند شالودۀ استواری برای علم نوبنیاد عمران فراهم آورد و بدیهی است که ابن خلدون، با توجه به آشنایی ژرفی که با نوشته‌های فیلسوفان دورۀ اسلامی به‌هم رسانده بود، به خوبی به این نکته آگاه بود که برپایۀ این نوع عقلانیت فیلسوفان، تنها طرح مدینۀ فاضله امکان‌پذیر می‌توانست باشد” (همان: ۱۷۲).

طباطبایی در جای دیگری نیز گفته است:

“ابن خلدون به این نکته آگاهی یافته بود که بدون تجدید اندیشۀ تاریخی و در شرایطی که شالودۀ اندیشۀ خردمندانه از میان رفته است، تجدید سنت اندیشه در سرشت دورۀ اسلامی جز بر مبنای طرحی نو امکان‌پذیر نخواهد شد” (همان: ۸۱).

او اندکی بعدتر نیز گفته است:

“البته، آنچه در اقدام ابن خلدون جالب توجه است و او را از دیگر نویسندگان دورۀ اسلامی متمایز می‌کند، آگاهی اجمالی او به این نکتۀ اساسی است که طرح پرسش‌های زمانه، در شرایطی که سرشت زمانه از بنیاد دگرگون شده باشد، تنها از مجرای طرحی نو در اندیشه و تدوین عقلانیتی نو ممکن می‌گردد” (همان: ۸۱).

در تداوم همین بحث طباطبایی مدّعی می‌شود که ابن خلدون “در بنیاد برخی از اصول سنت” تردید کرد:

“برای تدوین چنین تاریخی تلقی نویی از سنت کهن دورۀ اسلامی ضرورت داشت و ابن خلدون، به‌ناچار، می بایست موضعی نو در برابر آن اتخاذ کند و همین تلقی نو از سنت، به‌ضرورت، تردید در بنیاد برخی از اصول سنت را به دنبال داشت” (همان: ۸۸).

بالاخره، اگر ابن خلدون “به تعارض یا دست‌کم، عدم تجانس میان دو دیدگاه کهن فیلسوفان دورۀ اسلامی و دانش نوبنیاد خود توجهی” نداشت پس چه‌گونه به این نتیجه رسید که می‌بایست “به دنبال طرحی از نظریۀ عقلانیت نوآیین” باشد؟! اگر “پرسش از سنت جز با خروج از سنت … نمی‌تواند تحقق پیدا کند”، پس چه‌گونه ابن خلدون توانست به‌رغم اقامت در درون سنت، “در بنیاد برخی از اصول سنت” تردید کند و “بخشی از آن سنت را مورد پرسش قرار” دهد (همان: ۸۸). چه‌گونه می‌توان چنین گزاره‌های ضدّ و نقیض و ناهم‌سازی را در یک اثر به فاصله‌ی سی و چند صفحه نوشت؟!

تناقض‌گویی‌های طباطبایی محدود به این موارد نیست. به‌عنوان مثالی دیگر، او در قسمت‌های آغازین کتاب گفته است که “نظام فلسفی صدرالدین شیرازی با به وجود آوردن نظامی بسته راه را بر تجدید سنت اندیشۀ فلسفی بست” (همان: ۶۴). در این‌جا، نظام فلسفی صدرالدین شیرازی بسترساز ظهور “نظام‌های ایدئولوژیکی” دانسته شده است:

“طبیعی است که در این بن‌بست اندیشۀ فلسفی، جز نظام‌هایی «ایدئولوژیکی» که در چالش با اندیشۀ فلسفۀ غربی، اما در ناتوانی بنیادین در تأسیسی نوآیین تدوین شدند، نمی‌توانست به‌وجود آید و در درون چنین نظام‌هایی، نه سنت می‌توانست به‌درستی درک شود و نه نظامی از اندیشۀ جدید تأسیس شود” (همان: ۶۴).

امّا در بحث از نقش تحوّلات اندیشه‌ی الاهیاتی در زمینه‌سازی برای تفکّر مدرن، طباطبایی “مکتب صدرالدین شیرازی” را واجد “شباهت‌هایی اساسی” با “طریقه‌المتأخرین در کلام مسیحی” دانسته است؛ همان طریقه‌ای که راه را برای شکل‌گیری و تکوین “اندیشۀ تجدد” گشوده است:

“تاریخ تحول فلسفه در سرزمین‌های شرقی اسلام و به‌ویژه ایران، به‌گونه‌ای بود که به‌تدریج، فیلسوفان متأخر، کلام و عرفان نظری را با فلسفه درآمیختند و حاصل آن، در مکتب صدرالدین شیرازی، «حکمت متعالیۀ» او بود که از بسیاری جهات با طریقه‌المتأخرین در کلام مسیحی، شباهت‌هایی اساسی داشت. بدیهی است که این تحول که از بسیاری جهات به تاریخ فلسفه در ایران اختصاص داشت، در غرب سرزمین‌های اسلامی و تا انتشار نوشته‌های اساسی هانری کربن، فیلسوف معاصر فرانسوی که به‌ویژه جریان اشراقی شهاب‌الدین سهروردی و مکتب اصفهان و شیراز را در مغرب زمین معرفی کرد، ناشناخته مانده بود. الهیاتی که در این تحول، جانشین الهیات مکتب مشایی شد، به‌لحاظ برخی از وجوه آن، به «الهیات نظری» توماس قدیس بسیار نزدیک است و به همین دلیل، ما آن را از یک سنخ دانستیم، زیرا الهیات نظری و حکمت متعالیۀ صدرالدین شیرازی کوششی برای بازسازی «منطق ایمانی» بر پایۀ مبانی منطق یونانی و مسلمات شرعی است. این کاربرد عقل در فهم و تفسیر مسلمات شرعی و مبانی دیانت، در تحول اندیشه در مغرب زمین، تحولی اساسی و دوران‌ساز بود، زیرا طرح عقل در کنار شرع و اعتقاد به استدلال آن در درک مبانی حُسن و قُبح، راهی را هموار کرد که به اندیشۀ تجدد منتهی می‌شد که از ویژگی‌های آغاز دوران جدید بود. همین روند، در تحول آتی، شالوده‌ای استوار برای بنیادگذاری علوم انسانی و اجتماعی جدید به‌وجود آورد. تردیدی نیست که بدون این تحول و طرح استقلال عقل در درک مبانی حُسن و قُبح که توماس قدیس، تنها توانست طرحی از آن را عرضه کند و متألهین متأخر مسیحی در تثبیت آن مبانی کوشیده و آن راه باریک را به شاهراه اندیشۀ تجدد تبدیل کردند، تجدد در مغرب زمین و دوران جدید امکان‌پذیر نمی‌شد. در سرزمین‌های اسلامی، چنین تحولی امکان‌پذیر نشد و چنان‌که در مورد ابن خلدون دیدیم، او نه تنها به کلام «طریقه‌المتأخر» -که در صورت ایجاد تحولی در آن می‌توانست شالوده‌ای عقلانی برای بنیادگذاری علم عمران به‌دست دهد- بی‌توجه ماند، بلکه به راهی رفت که از بنیاد با کوشش او نامتناسب بود” (همان: ۱۱۰-۱۰۹).

هم‌چنان‌که در فقرات مذکور دیده می‌شود، طباطبایی از یک سو بر آن است که نظام فلسفی صدرالدین شیرازی “اندیشۀ فلسفی” را در بن‌بست قرار داد و راه را برای “نظام‌های ایدئولوژیکی” گشود و از سوی دیگر، “مکتب صدرالدین شیرازی” را از سنخ “طریقۀ‌المتأخرین در کلام مسیحی” می‌داند که در اروپا راهی برای “اندیشۀ تجدد” گشود اما در جهان اسلام، از “سرزمین‌های شرقی اسلام” به “غرب سرزمین‌های اسلامی” راه نیافت و نتوانست منشأ تحول گردد و “شالوده‌ای عقلانی برای بنیادگذاری علم عمران به‌دست دهد”!

باری، در میان متفکّران و نویسنده‌‌گان معاصر از جمله‌ مارکسیست‌ها، ملی‌گراها، و اهل دیانت مکرّر این رفتار دیده شده است که علائق امروزین خود را به شخصیّت‌های تاریخی‌ای که در قرون ماضی می‌زیسته‌اند، نسبت داده‌اند و آنان را به‌ترتیب، رهبرانی خلقی یا ملّی و مذهبی معرفی کرده‌اند. سیّدجواد طباطبایی دقیقاّ همین کار را درباره‌ی ابن خلدون انجام می‌دهد و او را شخصیّتی معرفی می‌کند که “کوشید تا به نوعی تجدید مبانی اندیشه سنتی دست یازد” (همان: ۷۲). طباطبایی که با زبانی تخفیف‌آمیز، اصحاب علوم اجتماعی را در ایران مورد شماتت قرار می‌دهد، مبنی بر این‌که چرا ابن خلدون را بر اساس شباهت ظاهری آرای وی در مقدّمه با آرای مندرج در متون جامعه‌شناختی، جامعه‌شناس تلقّی کرده‌اند و به مبانی فکری متفاوت ابن خلدون توجه نکرده‌اند، خود نیز از تشخیص مبانی فکری ابن خلدون ناتوان است و از شباهت ظاهری پروژه‌ی فکری ابن خلدون در تأسیس “علم عمران” با پروژه‌ی فکری خوداَش در جهت به اصطلاح “تأسیس سنّت اندیشه”، به‌خطا نتیجه می‌گیرد که

“ابن خلدون به این نکته آگاهی یافته بود که بدون تجدید سنت اندیشه در سرشت دوره اسلامی جز بر مبنای طرحی نو امکان‌پذیر نخواهد شد. البته، آنچه در اقدام ابن خلدون جالب توجه است و او را از دیگر نویسندگان دوره اسلامی متمایز می‌کند، آگاهی اجمالی او به این نکته اساسی است که طرح پرسش‌های زمانه، در شرایطی که سرشت زمانه از بنیاد دگرگون شده‌ باشد، تنها از مجرای طرحی نو در اندیشه و تدوین عقلانیتی نو ممکن می‌گردد. ابن خلدون، از سویی، بر دگرگونی بنیادینِ سرشت زمانه اشاره می‌کند و از سوی دیگر، در شرایط دگرگونی اوضاع عالم که به تعبیر ابن خلدون، به منزله خَلّق جدیدی است، تقلید از پیشینیان را آفت زمانه می‌داند” (همان: ۸۱).

اما نفی تقلید از پیشینیان را نمی‌توان با فکر “تجدید سنت اندیشه” یکی دانست. به‌عبارت دیگر، طباطبایی در جملات زیر از ابن خلدون نوعی آگاهی نسبت به گسست از سنّت و آگاهی از نیاز به تجدید سنّت را می‌یابد:

“در این عصر که پایان قرن هشتم است، اوضاع مغرب که ما آنرا مشاهده کرده‌ایم دستخوش تبدلات عمیقی گردیده و بکلی دگرگون شده است” (ابن خلدون، ۱۳۷۵: ۵۹ و طباطبایی، ۱۳۹۰: ۸۱)؛

“و هنگامیکه عادات و احوال بشر یکسره تغییر یابد، چنانست که گویی آفریدگان از بن و اساس دگرگونه شده‌اند و سرتاسر جهان دچار تحول و تغییر گردیده است، گویی خلقی تازه و آفرینشی نوبنیاد و جهانی جدید پدید آمده است. اینست که عصر ما به کسی نیازمند بود تا کیفیات طبیعت و کشورها و نژادهای گوناگون را تدوین کند و عادات و مذاهبی را که بسبب تبدل احوال مردم دگرگونه شده است شرح دهد و روشی را که مسعودی در عصر خود برگزیده پیروی کند تا بمنزله اصل و مرجعی باشد که مورخان آینده آنرا نمونه و سرمشق خویش قرار دهند” (ابن خلدون، ۱۳۷۵: ۶۰ و طباطبایی، ۱۳۹۰: ۸۲).

اما کسی که از وجود چنین آگاهی‌ مهمّی در اندیشه‌ی متفکری خبر می‌دهد، می‌بایست قرائن به‌قدر کافی قانع‌کننده در آرای او ارائه کند و صرفاّ چنین مدّعای بزرگی را بر ظواهر سخن وی مبتنی نسازد زیرا الفاظ و تعابیر مشترک همیشه ره‌زنی می‌کنند و برای پرهیز از آن می‌بایست به ردیابی دقیق اندیشه پرداخت و رگه‌های غنی و خودآگاهانه‌ای در کار متفکّر مورد نظر یافت که مؤیّد آن مدّعا باشند. اما به‌نظر می‌رسد طباطبایی از یک سو، به ذکر ظاهر سخن ابن خلدون بسنده کرده است و از سوی دیگر، از طریق معنای جدید بخشیدن به سخنان او اندیشه‌ی مطلوب خود را استخراج کرده است. به‌عنوان مثال، ابن خلدون از علم “نوین” عمران سخن گفته است و طباطبایی از علم “نوبنیاد”! این دو با هم فرق فاحشی دارند. هر امر نوینی،‌ نوبنیاد نیست.

ابن خلدون به‌ساده‌گی می‌گوید که ما می‌بایست تاریخ مجدّدی بنویسیم تا اوضاع و احوال جدید را پوشش بدهد زیرا از زمان مسعودی تا کنون اوضاع بسیار تغییر کرده است و این اوضاع جدید نیز لازم است توسّط مورّخی ثبت شود. او علل این تغییرات و تحوّلات را نیز ذکر کرده است که هیچ ربطی به خروج از دنیای سنّت و ورود به جهان پساسنّت ندارد. ابن خلدون درست در بین دو مطلب مذکور آورده است که:

“از آغاز قرن پنجم قبایل عرب به مغرب هجوم آوردند و بر ساکنان قدیم آنکشور، یعنی بربرها، غلبه یافتند و بیشتر نواحی و شهرهای آن سرزمین را تصرف کردند و در فرمانروایی بقیه شهرهایی که در دست آنان مانده بود شرکت جستند. گذشته از این در نیمه این قرن، یعنی قرن هشتم، در شرق و غرب، اجتماع بشر دستخوش طاعون (وبا) مرگباری شد که در بسیاری از نواحی جمعیت‌های کثیری از ملتها را از میان برد و بسی از نژادها و طوایف را منقرض کرد و اکثر زیبایی‌های اجتماع و تمدن را نابود ساخت، و روزگار پیری دولتها و رسیدن بآخرین مرحله آنها را فراز آورد، ازینرو حمایت و سایه دولتها را کوتاه کرد و حدود آنها را در هم شکست و قدرت آنانرا بزبونی مبدل کرد و عادات و رسوم آنها را بنابودی و اضمحلال دچار ساخت و در نتیجه قربانی هزاران افراد بشر، تمدن و عمران زمین نیز رو بویرانی نهاد و شهرها و بناهای عمومی (آب‌انبارها، کاروانسراها، مسجدها، و جز اینها) خراب شد و راهها و نشانه‌های آنها ناپدید گردید و خانه‌ها و دیار از ساکنان تهی شد و دولت‌ها و قبیله‌ها زبون گردیدند و قیافه همه نقاط مسکونی تغییر یافت و گمان میکنم در مشرق هم بنسبت جمعیت و فراخور عمران آن، همین مصائب و تیره‌بختیها ببار آمده است و گویی زبان جهان هستی در عالم ندای خمول و گرفتگی در داده و مورد اجابت واقع شده است. و خدای وارث زمین و موجودات آنست” (ابن خلدون، ۱۳۷۵: ۶۰).

این تغییرات و تحوّلات که هیچ ربطی به چرخش تمدنی و خروج از سنّت ندارد، از نظر ابن خلدون نیازمند آن است که توسّط مورّخ ثبت شوند زیرا مورّخان قبلی با آن مواجه نبوده‌اند. ابن خلدون کمی قبل‌تر گفته بود که مسعودی وضع و حال زمانه‌ی خویش را گزارش کرده است و “آنگاه پس از مسعودی، بکری پدید آمد و همان شیوه را تنها در المسالک و الممالک برگزید و از بیان دیگر عادات و احوال ملتها صرف نظر کرد، زیرا از روزگار مسعودی تا دوران بکری تحولات و تغییرات بسیاری در وضع ملتها و نسلها روی نداد” (همان: ۵۹) ولی از زمان بکری تا زمان ما (یعنی زمان ابن خلدون) تغییرات بسیاری روی داده و لذا به نوشتن تاریخ جدیدی حاجت افتاده است.

اما طباطبایی که مسأله‌اش مسأله‌ی تجدید و نسخ سنّت است، گمان کرده است که مسأله‌ی ابن خلدون هم می‌بایست چنین چیزی بوده باشد و چون ابن خلدون را آگاه به وقوع نوعی گسست از سنّت و ورود به جهان و عصر جدید تلقّی کرده، بیش از سی‌صد صفحه را در باب علّت عدم توفیق ابن خلدون در “تجدید سنّت” قلمی کرده است:

“این نکته در بیان ابن خلدون بسیار جالب توجه است که او زمانه خود را زمانه دگرگونی بنیادین می‌داند، زیرا خَلقی نو در عالم صورت گرفته و هر خلق نویی مستلزم تجدید سنتی است تا الزامات زمانه، چنان‌که باید، درک شود. «انقلاب» و تحولی که آدم و عالم را دستخوش دگرگونی کرده است، به‌ناچار، چونان نشانه‌ای است که ابن خلدون را از تکرار سخنان پیشینیان برحذر می‌دارد. بدین سان، ابن خلدون، ضرورت تجدید سنت و تفکر را با توجه به این دگرگونی بنیادین سرشت عالم و آدم توضیح می‌دهد” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۸۲).

امّا من هر قدر در ترجمه‌ی فارسی مقدّمه گشتم هیچ اثری از “خلق نو” و هیچ مفهوم و اندیشه‌ای دالِّ بر “ضرورت تجدید سنت و تفکر” نیافتم. گمان کردم سیدجواد طباطبایی از متن اصلی (متن عربی مقدّمه ابن خلدون) چنین مدّعایی را استنباط کرده است. لاجرم به متن عربی مقدّمه رجوع کردم و به ضرب و زور فرهنگ لغات عربی در این متن نظر کردم و نه “خلق نو” یافتم و نه هیچ چیزی حاکی از “ضرورت تجدید سنت و تفکّر”. آن‌هایی که عربی می‌دانند می‌توانند داوری کنند و در این باره نظر بدهند و توضیح دهند که چه‌گونه سیدجواد طباطبایی چنین استنباطی از این متن کرده است؟ و آیا چنین استنباطی ناشی از پندار ایشان است و یا در محتوا نهفته است؟ اصل سخن ابن خلدون چنین است:

“کان الناس یفردونه بالتالیف کما فعله المسعودی فی کتاب المروج الذهب شرح فیه احوال الامم و الافاق لعده فی عصر الثلاثین و الثلاثمائه غربا و شرقا و ذکر نحلهم و عوائدهم و وصف البلدان و الجبال و البحار و الممالک و الدول و فرّق شعوب العرب والعجم فصار إماماً للمورخین یرجعون الیه وأصلاً یعوّلون فی تحقیق الکثیر من اخبارهم علیه ثم جاء البکری من بعده ففعل مثل ذلک فی‌المسالک والممالک خاصۀ دون غیرها من الاحوال لإنّ الامم والاجیال لعهده لم یقع فیها کثیر انتقال و لاعظیم تغیّرٍ وامّا لهذا العهد و هو آخر المائه الثامنه فقد انقلبت أحوال المغرب الذی نحن شاهدوه و تبدّلت بالجمله واعتاض من اجیال البربر اهله علی اقدم بما طرأ فیه من لَدُن المائه الخامسه من اجیال العرب بما کسروهم و غلبوهم وانتزعوا منهم عامّه الاوطان و شارکوهم فیها بقی من البلدان لملکهم هذا إلی ما نزل بالعمران شرقا و غربا فی منتصف هذا المائه الثامنه من الطاعون …” (ابن خلدون، بی‌تا: ۳۲).

اما انقلابی که ابن خلدون از آن سخن می‌گوید برخلاف نظر طباطبایی، انقلاب در معنی “گسست از سنت” و ورود به عصر پساسنت نیست که به “تجدید سنت و تفکر” حاجت افتد بل‌که به‌ساده‌گی، تغییر در عادات و احوال مردمان و دولت‌ها است:

“کیفیت جهان و عادات و رسوم ملتها و شیوه‌ها و مذاهب آنان بر روشی یکسان و شیوه‌ای پایدار دوام نمی‌یابد بلکه بر حسب گذشت روزگارها و قرنها اختلاف می‌پذیرد و از حالی بحالی انتقال مییابد و همچنانکه این کیفیت در اشخاص و اوقات و شهرهای بزرگ پدید میآید در سرزمینها و کشورها و قرون متمادی و دولتها نیز روی میدهد. آیین خدا است که در میان بندگانش گذشته است. روزگاری در جهان ملت‌هایی بسر میبردند چون: ایرانیان دوران نخستین و سریانیان و نبطی‌ها و تبابعه و بنی‌اسرائیل و قبطیان که در وضع دولت‌ها و کشورها و سیاست و صنایع و لغات و اصطلاحات و دیگر خصوصیات مشترک با هم‌نژادان خویش هر یک کیفیاتی مخصوص بخود داشتند، چگونگی آبادانیهای ایشان در جهان نمودار است و آثار و یادگارهای ایشان گواه بر آن میباشد. آنگاه پس از ملتهای یاد کرده ایرانیان دوره دوم و رومیان و عرب پدید آمدند و آن کیفیات و حالات گذشته تبدیل یافت و عادات آن بوضع دیگری، مشابه و مجانس یا مخالف و مناقض آن عادات، دگرگونه شد. سپس اسلام ظهور کرد و دولت مضر را تشکیل داد و همه احوال را زیر و رو کرد و انقلابی دیگر پدید آورد و بمرحله‌ای رسید که هم اکنون بیشتر آداب و رسوم آن درین روزگار هم متداول است و خلف آنرا از سلف میگیرد. آنگاه دولت عرب و روزگار فرمانروایی آنان بکهنگی و اندراس گرایید و گذشتگانی که عظمت و ارجمندی آنرا استوار ساختند و کشور ایشان را بنیان نهادند درگذشتند و زمام فرمانروایی بدست ملتهایی بجز تازیان افتاد، مانند: ترکان در مشرق و بربرها در مغرب و فرنگیان در شمال. و با رفتن آنان ملتهایی منقرض شدند و احوال و عاداتی دگرگونه شد چنانکه بکلی کیفیت و کار هر یک از یادها رفت” (ابن خلدون، ۱۳۷۵:‌ ۵۲).

ابن خلدون سپس توضیحی کلی در باب سبب وقوع این انقلابات (تغییر و تحوّل در عادات و احوال مردمان و دولت‌ها) می‌دهد که به‌هیچ‌وجه دلالتی بر آگاهی او از گسست از سنّت و ورود به عصر پساسنّت ندارد:

“و سبب عمومی در تغییر و تبدیل احوال و عادات اینست که عادات هر نسلی تابع عادات پادشاه آنهاست، چنانکه در امثال و حکم آمده است: «مردم بر دین پادشاه خود باشند»” (همان: ۵۲).

بنابر این، اگر این فقره‌ها را در مقدمه‌ی ابن خلدون طباطبایی‌وار بخوانیم -یعنی مفهوم انقلاب را به معنای گسست از سنّت تلقی کنیم- آن‌گاه می‌بایست بر حسب سخنان ابن خلدون در فقره‌ی فوق از چندین انقلاب و به‌اصطلاح چندین گسست و چندین تجدید سنّت (یعنی کثیری از انقلابات) در نظر ابن خلدون سخن بگوییم. اما چنان‌که می‌بینیم که او تحوّل احوال و عادات را به تحوّل در حکومت و تغییر پادشاه گره می‌زند و لذا تغییر حکومت‌ها هیچ ربطی به تغییر در سنّت‌ و چرخش از عصری به عصری دیگر ندارد؛ مگر آن‌که سنّت را در معنای رویه‌ها و شیوه‌های عمل معنا کنیم و نه طرز نگرش به عالم و آدم و ابتنای تفکّر و زنده‌گی بر چنین نگرشی.

به علاوه، طباطبایی بر آن است که ابن خلدون از “دگرگونی بنیادین سرشت عالم و آدم” سخن گفته است اما در این متن ابن خلدون صرفاً گفته است: “انقلبت أحوال المغرب” و نیز از “تغییر و تحوّل در عادات و احوال مردمان و دولت‌ها” سخن گفته است و بحثی در باب “دگرگونی سرشت عالم و آدم” در سخنان او دیده نمی‌شود. دگرگونی عالم با “دگرگونی سرشت عالم” فرقی جدّی دارد، اما به‌نظر می رسد سودای خواندن افکار خویش در آرای متفکّری برجسته از قرون ماضی آدمی را در باب این‌گونه تفاوت‌ها غافل می‌سازد! به‌نظر می‌رسد طباطبایی به درک شهودی کلمه‌ی انقلاب بسنده کرده است و همان را ملاک تفسیر خود از بحث ابن خلدون قرار داده است. به قول کرین برینتون “انقلاب کلمه کشداری است” (کوهن، ۱۳۹۳: ۳۲). ذکر آن‌چه کوهن در باب “درک شهودی” مفهوم انقلاب سیاسی-اجتماعی می‌گوید، در این‌جا : “به یقین درکی شهودی وجود دارد که بر اساس آن، اصطلاح «تحول انقلابی» مفهوم رخدادی ریشه‌ای را به ذهن متبادر می‌سازد که طی آن قالب‌های کهن از میان رفته است یا دست‌کم در حال جایگزین شدن با نگرش‌های جدید و غالباً تجربه نشده می‌باشد” (همان:‌۳۲). به جای بسنده کردن به درک شهودی مفهوم، لازم بود او نشان دهد که مفهوم “انقلاب” در نظر ابن خلدون چه معنایی دارد. طباطبایی که در تفسیر مقدمه در واقع، در دام علائق فکری خویش گرفتار شده است -یعنی همان دامی که دیگران را به خاطر افتادن در آن شماتت می‌کند و از آنان بارها به تحقیر و تخفیف یاد می‌نماید- مقدمه‌ی ابن خلدون را با عینک “تجدید سنت” می‌خواند و مفهوم “انقلاب” را در زبان ابن خلدون به معنای مطلوب و مورد توجّه خویش یعنی خروج از یک دوره و ورود به دوره‌ای دیگر تفسیر می‌کند و هم‌چنین الگوگیری ابن خلدون از مسعودی را نیز نشانه‌‌ای از آگاهی ابن خلدون از لزوم “تجدید سنت” معرفی می‌کند:

“با توجه به همین مقدمات، انتخاب تاریخ‌نویسی مسعودی، به عنوان نمونه، پرمعنا و جالب توجه است. البته، ابن خلدون، هر تحول تاریخی را سبب دگرگونی بنیادین و مایه تجدید سنت نمی‌داند و انتخاب نمونه مسعودی نیز از این حیث بسیار پرمعناست. ابن خلدون به دوره‌هایی توجه دارد که تحولی در سرشت عالم و آدم حادث شده باشد و دوره‌ای که مسعودی به نوشتن تاریخ خود پرداخت و نیز زمانه ابن خلدون از نظر نویسنده مقدمه دارای چنین ویژگی‌هایی بوده است” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۸۲).

در این مورد نیز طباطبایی دچار خطای فاحشی می‌گردد زیرا علت پی‌روی ابن خلدون از مسعودی هیچ ربطی به حدوث تحوّل “در سرشت عالم و آدم” در عصر مسعودی ندارد بل‌که ابن خلدون توضیح می‌دهد که برخلاف دیگر مورّخانی که تاریخ‌شان فقط تاریخ‌ مقامات سیاسی بوده است، تاریخ مسعودی تاریخ “یک عصر یا یک جماعت” نیز هست و لذا از نظر ابن خلدون، مسعودی برای مورّخان پس از خویش به‌منزله‌ی الگو است:

“مورخان در آن روزگار تاریخ خویش را بخاطر خداوندان دولت تدوین میکردند و فرزندان ایشان شیفته دانستن سیرت‌ها و احوال نیاگان خویش بودند تا از آثار ایشان پیروی کنند و روش آنانرا سرمشق قرار دهند و حتی در انتخاب رجال دولت و سپردن مقامات و مراتب به فرزندان ساخته‌شدگان و وابستگان ایشان نیز از آنان تقلید کنند. و چنانکه متذکر شدیم چون قضات وابسته به عصبیت دولت و در عداد وزیران بودند نام آنها را هم میآوردند و با روشی که برگزیده بودند ناگزیر باید همه این نامها و مناصب را در تاریخ خویش یاد کنند، لیکن هنگامیکه میدانیم وضع دولتها تغییر میپذیرد و در هر عصری تفاوتهای بیشمار نسبت بعصرهای گذشته پدید میآید و هم‌اکنون غرض از تاریخ منحصر باین گردیده است که تنها خود پادشاهان را بشناسیم و دولتها را از نظر میزان پیروزی و نیرومندی آنان با هم بسنجیم و پی ببریم که کدام ملت بیشتر تاب مقاومت و پافشاری دارد و کدام کمتر، درینصورت چه سودی دارد تاریخ‌نویس درین عصر پسران و زنان و نقش نگین انگشتری (مهر) و لقب و قاضی و وزیر و حاجب سلطان یک دولت قدیم را ذکر کند؟ در حالیکه از اصول و انساب و مقامات آنان در آن دولت اطلاعی در دست ندارد، بلکه تنها تقلید از گذشتگان او را بدین شیوه وامیدارد بی‌آنکه بداند منظور مؤلفان گذشته چه بوده است و از هدف تاریخ اطلاع داشته باشد. آنچه درین باره میتوان جایز شمرد اینست که شاید بتوان یاد کردن نام وزیرانی را که آثاری بزرگ داشته‌اند و اخبار ایشان نامهای شاهان را تحت‌الشعاع خود قرار داده ازین قاعده استثناء کرد، مانند: حجاج و بنی‌مهلب و برامکه و بنی سهل بن نوبخت و کافور اخشیدی و ابن ابی عامر و امثال آنان. از اینرو توضیحاتی درباره پدران ایشان و اشاره باحوال خود آنان ناپسند نخواهد بود، زیرا چنین وزیرانی در عداد پادشاهان‌اند. و در اینجا با یادآوری نکته سودمندی سخن خود را درین فصل پایان میدهیم و آن اینستکه تاریخ عبارت از یادکردن اخبار مخصوص به یک عصر یا یک جماعت میباشد. اما ذکر کردن کیفیات عمومی سرزمینها و نژادها و اعصار برای مورخ بمنزله اساسی است که بیشتر مقاصد خویش را بر آنها مبتنی میکند و تاریخ خود را بوسیله آنها واضح و روشن میسازد، و مورخانی بوده‌اند که این مطالب را در تألیفات خود جداگانه و مستقل آورده‌اند، چنانکه مسعودی در کتاب مروج الذهب این شیوه را برگزیده است و در آن احوال ملتها و سرزمینها را در روزگار خویش، یعنی سال سیصد و سی، خواه نواحی مغرب و خواه مشرق شرح داده و مذاهب و عادات آنان را یاد کرده و بوصف شهرها و کوه‌ها و دریاها و ممالک و دولتها پرداخته و طوایف و ملتهای عرب و عجم را یکایک آورده است. ازینرو آثار وی بمنزله هدفی برای مورخانست که از آن پیروی میکنند و منبعی است که در تحقیق بسیاری از اخبار بدان اعتماد دارند” (ابن خلدون، ۱۳۷۵: ۵۹-۵۸).

بنابراین، در تحلیل نهایی، این مدّعای طباطبایی که ابن خلدون در اندیشه‌ی تجدید سنّت است امّا چون بر اساس مبانی فکری کهن می‌اندیشد در بن‌بست گرفتار شده است، سراسر ناموجّه است. در داوری حداقلّی می‌توان گفت که طباطبایی قرائن کافی و قانع‌کننده‌ای از متن مقدمه‌ برای پذیرش این ادّعا که ابن خلدون به لزوم تجدید نظر در سنّت وقوف یافته بود، ارائه نمی‌کند. در داوری حداکثری نیز اصطلاحاً می‌توان گفت که سیّدجواد طباطبایی اندیشه‌ی خود را در مقدمه‌ی ابن خلدون خوانده است! به‌نظر می‌رسد هر دوی این موارد، در مورد تفسیر و برداشت طباطبایی از مقدمه‌ی ابن خلدون صادق است.

نتیجه‌گیری

نظریه‌ی امتناع اندیشه نظریه‌ای خودنقض‌کننده است. طباطبایی همه‌ی متفکران معاصر را در درون جهانی قرار می‌دهد که جهل به سنّت در آن حُکم‌روا است و یا بدتر از آن،‌ جهل مضاعف همه را گرفتار کرده است، امّا خود را مستثنا می‌سازد و عملاً مدّعی است در درون “شرایط امتناع اندیشه” به اندیشه‌گری می‌پردازد و لذا می‌تواند از این امتناع خبر ‌دهد! بروجردی و شمالی به‌درستی می‌گویند: “طباطبایی نیز هم‌چون هگل برای خویش جایگاه معرفتی ویژه‌ای (a privileged epistemic position) در نظر می‌گیرد. این جایگاه ممتاز معرفتی (اگر ــ یک ناقد هگل خواهد گفت ــ به‌راستی وجود می‌داشت) امکان شناخت نظری تاریخ به‌سان یک کل را برای هگل فراهم می‌ساخت. به همین شیوه، جایگاه ممتاز معرفتی‌ای که طباطبایی برای خویش فرض می‌کند به او اجازه می‌دهد ابَرروایتی از انحطاط ایران به دست دهد و در آن، تاریخ نزدیک به یک هزاره را بازشناخته و ارزیابی کند. با تکیه بر چنین امتیازی، طباطبایی بر آن است که می‌تواند بنیان‌های اندیشۀ سیاسی سنتی را از دیدگاهی مدرنیستی نقد کند، اما دیگران ناتوان از این شناخت‌اند چون جایگاه‌شان در چارچوب همان سنتِ سخت و استخوانی‌شده است” (بروجردی و شمالی، ۱۳۹۳: ۵۰). مستثناسازی خویش و در بند دیدن همه‌گان، به او در قلمرو اندیشه چهره‌ای رستم‌وار می‌بخشد که به‌تنهایی به نبرد با ظلمت ناشی از سلطه‌ی فراگیر سنّت و ایده‌ئولوژی می‌رود و دست پر برمی‌گردد؛ امّا چه بسا آن‌که از این قلمرو ظلمانی به‌در می‌آید رستم نیست بل‌که دُن‌کیشوت است. “اَبرروایت کل‌سازِ” او نیز هم‌چون “اَبَرروایت” آرامش دوستدار از وضع اندیشه در ایران و تاریخ ایران، مأیوس‌کننده است و او نیز هم‌چون دوستدار برای دیدن این ظلمت فراگیر، از موضعی استثنایی برخوردار است: “طباطبایی تأکید می‌کند که نقدش بر سنت از دیدگاهی مدرنیستی است؛ چرا که در بن‌بست اندیشه، رگ‌های تفکر سنتی ایرانی سخت گرفته‌اند. او، اما، در نوشته‌هایش هیچ‌جا روشن نمی‌کند که چگونه چنین جایگاه مدرن و ممتازی را، که به باور طباطبایی از همۀ دیگر روشنفکران ایرانی دریغ شده، به دست آورده است. آیا او توانسته است خودش را به ‌تمامی از سنت ایرانی اندیشه برهاند و از گذر این کار، دیدگاهی بی‌طرف/ مدرن به‌دست آورده و از آن دیدگاه بر سنت ایرانی بنگرد؟ هر پاسخ مثبتی به این پرسش با هرمنوتیک فلسفی ناسازگار خواهد بود که برابرش، سنت پیش‌‌شرط لازم برای فهم هر چیزی، از جمله مدرنیته، است. از دیگر سو، پاسخ منفی این نکتۀ هرمنوتیکی را آشکار می‌کند که در سنت/ افق اندیشۀ ایرانی، به‌راستی عناصری هستند که به فهم طباطبایی از مدرنیته کمک کرده‌اند. اما آن‌ها چه عناصری از سنت‌اند که به طباطبایی امکان فهم مدرنیته بخشیده‌اند؟ و چرا در خاطر طباطبایی نگنجیده که دیگر هموطنان‌اش نیز بتوانند از همین عناصر برای فهم درخوری از مدرنیته بهره بگیرند؟ چرا برای طباطبایی قابل‌ درک نیست که عناصر برسازندۀ سنت می‌توانند هم‌چنین درخدمت نقد خود سنت درآیند و بدین‌روی، چشم‌اندازی از آینده‌ای متفاوت بگشایند؟ چنان که دانشورِ معاصر با طباطبایی، داریوش شایگان، می‌گوید، هویت ایرانی چهل‌تکه‌ای است که ناهمگنی‌اش نه‌تنها مایۀ ناتوانی و زمین‌گیری فکری ایرانیان نیست بلکه «امکان‌های تازه و شگفتی برای درک» در کف آنان می‌نهد. تأکید شایگان بر ناهمگنی و چندلایه‌بودن سنت و هویت، در برابر خوانش بدبینانۀ طباطبایی از استخوانی‌بودن سنت یکپارچه می‌نشیند؛ خوانشی که در قدمگاهش امید سر بریده شده است” (همان: ۵۰).

وانگهی، اثر طباطبایی درباره‌ی ابن خلدون آکنده از جملات نامفهوم و بی‌معنا، مفاهیم تعریف ناشده و مبهم، مدّعاهای تناقض‌آمیز، مدّعاهای وارسی نشده، تکرار مکرّرات، و مصادره به مطلوب‌ها است و به‌لحاظ نظری مبتنی بر نظریه‌ای خودنقض‌کننده است. به‌علاوه، این ادّعا که ابن خلدون به فکر تجدید سنّت و تفکّر بوده است، جز اِسناد و نسبت دادن مسأله‌گانی (پروبلماتیکی) مدرن به متفکّری ماقبل مدرن نیست و خطای فاحشی است که طباطبایی مرتکب شده‌ است. ابن خلدون متفکّر اجتماعی ماقبل مدرن است که می‌کوشد بر اساس “علم ارسطویی” و با توسّل به مفاهیمی چون طبایع اجتماع، تغییرات و تحوّلات پرشتاب عصر خویش را توضیح دهد و تبیینی برای آن‌ها ارائه نماید. اگر بخواهیم با استفاده از تعابیر داریوش شایگان در مورد تز طباطبائی درباره‌ی ابن خلدون قضاوت کنیم، باید از عارضه‌ی درهم‌آمیزی افق‌ها در کار طباطبایی به‌منزله‌ی نوعی “اسکیزوفرنی فرهنگی” سخن بگوییم: “ما باید به یک خانه‌تکانی بزرگ ذهنی دست بزنیم. هر مفهومی را سر جای خودش و در متن فرهنگی خاص خودش بنشانیم و با هم قاطی‌شان نکنیم. در این باره مثالی می‌آورم تا موضوع روشن شود. برای اینکه فردی از هگل به حافظ برسد، ناگزیر است کلیدهای ذهنی‌اش را عوض کند. این دو اندیشه به خزانه واحدی تعلق ندارند. درست مثل دستگاه‌های موسیقی؛ وقتی می‌خواهند با پیانو موسیقی ایرانی بنوازند، باید کوکش را عوض کنند، وگرنه درنمی‌آید. ما ناگزیریم کوک‌های ذهنی‌مان را عوض کنیم. حافظ سرور ما است، اما چرا باید جایش را با هگل و کانت قاطی کنیم. ما باید بتوانیم از عرصه‌های مختلف بگذریم و این عبور گریزناپذیر مستلزم آگاهی به این حقیقت است که اینها با هم در یک مقام، یا به قول فوکو در یک «اپیستمه» نیستند. ما باید اسکیزوفرنی خودمان را مهار کنیم و نگذاریم تسخیرمان کند. یقین داشته باشید که اگر از مهارمان بگریزد از دل آن چیزهای عجیب‌وغریبی بیرون می‌زند” (شایگان، ۱۳۹۵، http://zeitoons.com/23387Bottom of Form

). نکته‌ای که شایگان درباره‌ی عارضه‌ی اسکیزوفرنی فرهنگی می‌گوید، در مورد کتاب طباطبایی نیز صادق است. این نکته‌ای است که نویسنده‌گان دیگری نیز آن را دریافته و به‌درستی بدان اشاره کرده‌اند: “ابن ‌خلدون و هر اندیشمند کلاسیکی را باید در زمانه و امکانات خود فهمید و نقادی فراتاریخی او، با اصطلاحات طباطبایی، جز «جهل مضاعف» در فهم اندیشه‌ی او نخواهد بود” (کچویان و صبوریان، ۱۳۹۲، http://farhangemrooz…47).

از نظر روش‌شناسی، اثر مورد بحث غیرمضبوط به قواعد روشی مشخّصی است و لذا دربردارنده‌ی تفسیرهایی فاقد شواهد متنی مؤیّد است. تقریباً اغلب منتقدان این اثر، از “ابهام در مفاهیم” (همان) و “روشن نبودن روابط میان مفاهیم” (مرادی، ۱۳۹۱: ۱۲) سخن گفته‌اند. مرادی به همین دلیل، کتاب طباطبایی را اثری ایده‌ئولوژیک دانسته است: “اگرچه نویسنده اصحاب علوم اجتماعی را همواره مورد نقد قرار می‌دهد که از بحث‌های بنیادین عدول می‌کنند و در چنبره ایدئولوژی گرفتار هستند اما می‌توان گفت نویسنده خود نیز موضوع حصول علم در ایران را عرصه پیکارهای ایدئولوژیک کرده است. یکی از مختصات ایدئولوژی‌ها دوری از استدلال و عدم شفافیت در تبیین دامنه و محتوا و تاریخ مفاهیم است. فرم اندیشه در دستگاه‌های ایدئولوژیک روشن نبودن روابط بین مفاهیم است و مفاهیم از هم استنتاج نمی‌شوند و بین گزاره به‌طور مدوام پرش صورت می‌گیرد تا مقصود از قبل تعیین شده مورد نظر نویسنده به اثبات رسد” (همان: ۱۲). آزمون نیز به‌درستی در باب مفهوم سنّت در آرای طباطبایی می‌گوید: “شوربختانه، چنان‌که پرسش بسیاری از دانش‌وران عرصه‌ اندیشه نیز بوده است، معنای مشخص و معینی از «سنت» از آثار ایشان مستفاد نمی‌شود. پهنه‌ سنت به ایضاح، تشریح و تبیین نمی‌شود، امکانات سنت، برشمرده نمی‌شود و مکررا از موانع زاییده‌ سنت بحث می‌شود” (آزمون، ۱۳۹۴، http://www.ettela…at.com). بروجردی و شمالی نیز دقیقاً همین نکته را تأیید می‌کنند: “وی به‌‌رغم کاربست پی‌درپی واژۀ «سنت» و اصرار سرسختانه‌ که باید با سنت درگیر شویم، هیچ سخنی در چیستی این مفهوم شگرف نمی‌گوید” (بروجردی و طباطبایی، ۱۳۹۴: ۵۰).

ابن خلدون در طرح ضرورت “علم عمران” است که به نقد فیلسوفان مسلمان می‌پردازد که چرا از اجتماع به‌منزله‌ی امری واجد طبعی ویژه غفلت کرده‌اند و تأکید می‌کند که “در صورتیکه شایسته باشد درباره عوارض ذاتی هر حقیقت قابل تعقل طبیعی تحقیق شود لازم است که باعتبار هر مفهوم و حقیقتی هم دانشی باشد که بدان اختصاص یابد، ولی شاید حکیمان در این باره توجه به نتایج کرده‌اند و چنانکه دیدیم نتیجه این علم تنها درباره اخبار است و هر چند مسائل آن بذاته و بخصوص خود شریف است، ولی نتیجه‌اش که تصحیح اخبار است ضعیف میباشد و بهمین سبب آنرا فرو گذاشته‌اند” (ابن خلدون، ۱۳۷۵: ۷۱-۷۰). لذا ریشه‌ی سترونی “علم عمران” را نیز می‌بایست در سترونی “علم ارسطویی” جست‌وجو کرد؛ نه در این‌که “ابن خلدون کوشش کرد تا با امکانات منطق و «معرفت‌شناسی» کهن در جهت درک «منطق امر اجتماعی» گامی به پیش بردارد” (طباطبایی، ۱۳۹۰: ۲۲۲). تلقّی علم عمران هم‌چون “جامعه‌شناسی انحطاط تمدن اسلامی” (همان: ۱۶۱)، ولو به‌عنوان کوششی شکست خورده، خطای فاحشی است که طباطبایی مرتکب شده است و رگه‌هایی از تلاش “توهم‌آمیز” جامعه‌شناس‌سازی از متفکّران مسلمان در آن هست. در واقع، طباطبایی نیز عناصری جامعه‌شناختی در مقدمه دیده است: “در این نظریه انحطاط عناصری از آنچه از آن پس «جامعه‌شناسی» خوانده شد، ‌وجود دارد، اما آن نظریه، چنان‌که خواهد آمد، جامعه‌شناسی نیست” (طباطبایی،‌ ۱۳۹۶: ۷۰).

باری، اگر در بحثی چنین جدّی، به پایان بردن سخن با زبانی طنزآمیز مجاز باشد، می‌توان بر حسب این حقیقت که ابن خلدون بنا به گفته‌ی شرحِ حال‌‌نویسان‌اش در خیانت، فریب‌کاری، و مکّاری فردی چیره‌دست بوده است (فاخوری و جر، ۱۳۸۶: ۷۱۳؛ و مهدی، ۱۳۵۸: ۷۸-۷۷)، پرسید که آیا سخنان ابن خلدون حتّا پس از گذشت بیش از شش قرن از زنده‌گی وی در حال فریب ما نیستند؟ و آیا سیّدجواد طباطبایی نیز هم‌چون قاطبه‌ی اصحاب علوم اجتماعی در ایران و نیز بسیاری از مفسّران غیرایرانی ابن خلدون که او به نقد حادّ آن‌ها می‌پردازد، گرفتار فریب و مکر نهفته و رسوخ‌یافته در سخن ابن خلدون نشده‌ است؟! به‌نظر می‌رسد این ابن خلدون نیست که در بن‌بست گیر کرده است، بل‌که این طباطبایی است که در بن‌بستی خودساخته که بروجردی و شمالی به‌درستی آن را “اَبرروایتی کل‌ساز” نامیده‌اند، گرفتار گشته است.

منابع و مآخذ

آزمون، احمدرضا (۱۳۹۴) “مقدمه‌ای بر روش‌شناسی سیدجواد طباطبایی”. پای‌گاه اینترنتی مجله‌ی اطلاعات حکمت و معرفت، زمان انتشار: ۵ بهمن ۱۳۹۴، زمان مشاهده: ۲ شهریور ۱۳۹۶، http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&view=article&id=1293:1394-11-05-09-36-11&catid=77:mag10&Itemid=89

ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۷۵) مقدمه ابن خلدون. ترجمه‌ی محمدپروین گنابادی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هشتم.

ابن خلدون (بی‌تا) مقدمه. لبنان: دار احیاء التراث العربی.

بروجردی، مهرزاد؛ شمالی، علیرضا (۱۳۹۳) “سیر نابخردی در ایران: نقدی بر روایت جواد طباطبایی از زوال سیاسی در ایران”. مجله‌ی اندیشه‌ی پویا، مرداد ۱۳۹۳، شماره‌ی ۱۸، ص‌ص ۵۱-۴۶.

دریفوس، هیوبرت؛ رابینو، پل (۱۳۸۴) میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک. ترجمه‌ی حسین بشیریه. تهران: نشر نی،‌ چاپ چهارم.

دیویس،‌ چارلز (۱۳۸۷) دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی. ترجمه‌ی حسن محدثی و حسین باب‌الحوائجی. تهران: نشر یادآوران، چاپ اوّل.

سمیعی گیلانی، احمد (۱۳۸۳) نگارش و ویرایش. تهران: نشر سمت، چاپ پنجم.

شایگان، داریوش (۱۳۹۵) “شاهد زنده روشنفکری ایرانی هستم: گفت‌وگو با داریوش شایگان”. پای‌گاه اینترنتی زیتون، ۲۰ دی ۱۳۹۵، زمان مشاهده: ۲۰ دی ۱۳۹۵، http://zeitoons.com/23387Bottom of Form

.

شمس،‌ عاطفه (۱۳۹۵) “اضطراب در فکر سیاسی: وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر با حضور اساتید علم سیاست”. روزنامه‌ی اعتماد، شماره‌ی ۳۷۵۵، شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵، ص ۷.

طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۰) ابن خلدون و علوم اجتماعی: ‌گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی. تهران: نشر ثالث، چاپ اول.

طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۵) “کوشش‌های بی‌سابقه برای نابودی فرهنگ ملّی”. ماه‌نامه‌ی فرهنگ امروز، شماره‌ی ۱۵، سال سوم، دی ۱۳۹۵، ص‌ص ۱۱-۶.

طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۵) “زبان ملّی و برنامۀ آموزش زبان‌های محلّی”. پای‌گاه اینترنتی فرهنگ امروز، ۱۴ آذر ۱۳۹۵، زمان مشاهده: ۳ بهمن ۱۳۹۵، http://farhangemrooz.com/news/47415

طباطبایی،‌ سیدجواد (۱۳۹۶) “گفتار در شرایط امتناع: رساله‌ای در نقد تزِ «امتناع تفکر» آرامش دوستدار”. مجله‌ی فرهنگ امروز، شماره‌ی ۱۸، مرداد ۱۳۹۶، ص‌ص ۷۶-۶۶.

فاخوری، حنا و جر، خلیل (۱۳۸۶) تاریخ فلسفه در جهان اسلامی. ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هشتم.

قانعی‌راد، محمدامین (۱۳۸۹) “آیا ابن خلدون جامعه‌شناس بود؟ میزگردی در نقد و بررسی دیدگاه‌های سیدجواد طباطبایی در کتاب ابن خلدون و اجتماعی”. ماه‌نامه‌ی مهرنامه، شماره‌ی ۳، خرداد ۱۳۸۹، ص‌ص ۲۰۱-۱۹۹.

کچویان، حسین؛ صبوریان، محسن (۱۳۹۲) “ابن خلدون و مفسران: بررسی تفسیر طه حسین، محسن مهدی و سیدجواد طباطبایی (۳)”. پای‌گاه اینترنتی فرهنگ امروز، زمان انتشار: ۹ دی ۱۳۹۲، زمان مشاهده: ۲۶ دی ۱۳۹۵، http://farhangemrooz.com/news/9447

کوهن،‌آلوین استانفورد (۱۳۹۳) تئوری‌های انقلاب. ترجمه‌ی علیرضا طیّب. تهران: نشر قومس، چاپ بیست و سوّم.

محدّثی، حسن (۱۳۹۱) “تمایز بنیادی علم عمران و جامعه‌شناسی” در بنیاد علمی ابن خلدون (۱۳۹۱) مجموعه‌ی مقالات سمینار اندیشه‌ی ابن خلدون و جامعه‌ی ایرانی، جلد دوم. تهران: دانش‌گاه تهران.

محدّثی گیلوایی،‌ حسن (۱۳۹۵) “اندر اهمیت امتحان انشا: نقدی بر کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی”. پای‌گاه اینترنتی زیتون،  http://zeitoons.com/27441.

مرادی، محمدعلی (۱۳۹۱) “امتناع تفکر در بوتۀ نقد: نقدی بر کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی جدید» نوشته سیدجواد طباطبایی”. روزنامه‌ی اعتماد، شماره ی ۲۵۲۷، ص ۱۲.

معین، محمّد (۱۳۷۵) فرهنگ فارسی، ج۱ و ج۳. تهران: نشر امیر کبیر، چاپ نهم.

مهدی، محسن (۱۳۵۸) فلسفه تاریخ ابن خلدون. ترجمه‌ی مجید مسعودی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.


نمونه‌هایی از دخالت‌های آیت‌الله خامنه‌ای در امور خارج از حیطه اختیارات

$
0
0

به نام خدا

جناب آقای احمد توکلی

با سلام و احترام

یادداشت شما را در نقد توییت خود خواندم. سپاسگزارم از اینکه باب مکاتبه را درباره موضوع مهم دخالت‌های رهبر در امور خارج از حیطه اختیارات و مسئولیت‌های رهبری باز کردید.

پاسخ شما به این نامه می تواند به شفافیت هرچه بیشتر مناسبات در حاکمیت بیانجامد و در صورت تداوم به این منجر شود که اولا وظایف و اختیارات هر مقامی در جمهوری اسلامی دقیقا معلوم شود. ثانیا هر مقامی به همان اندازه برابر نهادهای مسئول و نیز مقابل افکار عمومی جوابگو گردد.

در زیر نکاتی را درباره نقد شما اعلام می‌دارد:

یکم

۱. نمی‌دانم چرا در یادداشت خود بجای آوردن نامم، مرا با صفت “یک انقلابی پشیمان” نواختی؟ من همچنان که در مصاحبه تصویری اخیرم با “اعتماد آنلاین” به‌صراحت اعلام کردم از انقلاب پشیمان نیستم. زیرا محمد رضا شاه همه راه‌های نفس کشیدن و اصلاح دموکراتیک را بر ملت بسته و گزینه‌ای جز انقلاب روی میز مردم قرار نداده بود. برهمین اساس معتقدم اگر جمهوری اسلامی نیز همه راه‌های رقابت و مشارکت آزاد سیاسی را بر مردم ببندد، گزینه‌ای جز براندازی خود باقی نمی‌گذارد.

۲. از خطاهای ما نسل انقلاب آن بود که بازگشت استبداد را صرفا در هیات رئیس جمهور ممکن دیدیم و به همین دلیل راه بر دیکتاتوری او به خوبی بستیم. اما توجه نداشتیم که وقتی کنترل و مدیریت نیروهای مسلح، قوه قضائیه، شورای نگهبان، صدا و سیما و بخش مهمی از اقتصاد کشور را متمرکز می‌کنیم و در اختیار یک نفر قرار می‌دهیم، احتمال اینکه او به‌سوی خودکامگی حرکت کند، بسیار بیشتر از این است که حقوق و آزادی‌های سیاسی و مدنی شهروندان را رعایت کند، به‌ویژه اگر ملت به هر دلیل منفعل شود.

۳. من البته متاسف و پشیمانم که چرا نتوانستیم بعد از پیروزی انقلاب مانع احیای مناسبات سلطنتی به نام جمهوری شویم.

دوم

۱. کاربرد لفظ “گردن کلفت” توسط رهبر را درباره آقای کرباسچی نفی کرده و مدعی شده‌اید که «این طرز سخن گفتن به ادبیات رهبری شباهت ندارد». من مهمتر از جلسه خصوصی با آقای کروبی مستندی از سخنرانی علنی رهبر ارایه می‌کنم تا شک و شبهه شما برطرف شود.

۲. پس از ردصلاحیت حدود ۱۰۰ نماینده شجاع مجلس ششم در انتخابات مجلس هفتم، روسای وقت قوای مجریه و مقننه با ارسال نامه به رهبر از وی خواستند که شورای نگهبان را به انجام وظایف خود در چارچوب قانون توصیه کند. ایشان نیز در سخنرانی ۲۴ دی ۱۳۸۲ خود آن شورا را از ردصلاحیت کردن غیرقانونی نامزدها پرهیز داد. در عین حال جمعی از داوطلبان را از تایید صلاحیت شدن با این عبارت استثنا کرد: «افرادی که می‌خواهند با قانون گردن کلفتی کنند.» منظور رهبر نامزدهایی بود که تصمیم‌های غیرقانونی جنتی و همفکرانش را برنمی‌تافتند و آنها را افشا می‌کردند؛ روشن تر بگویم مقصود ایشان همان فعالان سیاسی و انتخاباتی بود که فردای انتخابات ۸۸ بازداشت و سپس به زندان‌های سنگین چند ساله محکوم شدند.

۳. واقعیت آن است که رهبر بیست سال است که تعدادی از اصلاح‌طلبان مدافع حاکمیت قانون و مخالف تک صدا شدن جمهوری اسلامی را گردن کلفت می‌خواند که لازم بود در دهه پیش از حکومت اخراج شوند و از سال ۸۸ با حق فعالیت آنان در جامعه مدنی مخالفت کرد.

سوم

۱. غلامحسین کرباسچی یکی از گزینه های رئیس جمهور منتخب برای چند وزارتخانه مانند راه و مسکن و شهرسازی بود. اما می‌دانید که رهبر به محض پیروزی خاتمی یاد مفاسد اقتصادی شهرداری تهران در زمان هاشمی افتاد و دستور بازداشت شهردار، بعضی معاونان و مشاورانش ونیز شهرداران مناطق مختلف پایتخت را صادر کرد. فعلا به این نمی‌پردازم که چرا سبک مدیریت کرباسچی “فساد اقتصادی” خوانده‌شد اما تقلید و تکرار همان سبک توسط قالیباف “مدیریت جهادی” معرفی می‌شود. اما از شما که دخالت رهبر را در انتخاب شهردار یا محاکمه وی منکر می‌شوید، می‌پرسم که به دستور چه کسی پرونده کرباسچی بلا فاصله بعد از پیروزی تاریخی خاتمی که البته از حمایت فعال کارگزاران و دبیر کل آن بهره برد، به جریان افتاد؟ چرا در زمان آقای هاشمی او را محاکمه نکردند؟ مهمتر آنکه به دستور کدام مقام پرونده شهرداری تهران به‌طور کامل به نیروی انتظامی و سردار نقدی سپرده شد تا با شیوه‌های غیرقانونی و غیرانسانی بکوشد آنان را به اعتراف کردن مجبور کند؟

۲. دادگاه پس از رسیدگی به شکایات علیه سردار نقدی او را به‌دلیل کاربرد شکنجه محکوم کرد. البته وی هرگز مجازات نشد. ارتقای مقام نیز یافت. با حکم چه کسی؟

۳. از آن همه بگیر و ببند و فشارهای جسمی و روانی به شهرداران که شرح کوچکی از آنرا می‌توانید از آقای مهیمنی بپرسید که چطور برای دادن یک دستگاه تایپ به مسجدی در گرگان، ماه‌ها در سلول انفرادی تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت و سرانجام نیز تبرئه شد و حتی به استانداری رسید. براستی نتیجه آن محاکمات جز آبروریزی برای جمهوری اسلامی و محرومیت ایران از خدمات یکی از لایق ترین مدیرانش چه بود؟ مدیری که البته مثل من و شما دارای نقاط قوت و ضعف است و با روش‌های قانونی و مدنی می‌توانستند با ضعفهایش مقابله کنند.

چهارم

۱. آقای صدر الاسلام قائم مقام سردار نقدی در این پرونده مدتی بعد از بازداشت‌ها به دفترم در وزارت کشور آمد. قصد وی توجیه من بود تا از حمایت از بازداشت شدگان دست بکشم.

۲. از او پرسیدم که چرا با شهردار تهران و همکارانش چنین برخورد زننده‌ای می‌کنند. توضیحات مفصل و پراکنده‌ای داد که البته قانع کننده نبود و سر انجام برابر براهین من، دلیل اصلی دستگیری‌ها را برملا کرد؛ “کرباسچی قصد دارد رئیس جمهور شود و ما نمی‌خواهیم اشتباه بنی صدر را تکرار کنیم. بنابراین قصد داریم از همان ابتدا سد راه او شویم”.

۳. من اعترافات او را همان زمان در جلسه دولت به استحضار رئیس جمهور و اعضای کابینه رساندم تا علت واقعی بازداشت‌ها روشن و در تاریخ ثبت شود.

پنجم

۱. دخالت های رهبر در انتخاب اعضای کابینه امسال علنی و رسمی شد. طبق اطلاعیه دفتر نشر آثار رهبری، ایشان خود را در زمینه گزینش وزرای امور سیاست خارجی و دفاعی – امنیتی مسئول می‌بیند و آن را “رویه ثابت همه دولت‌ها” می‌خواند و به تکالیف رهبری در امور دفاعی – امنیتی و سیاست خارجی مستند می کند.

۲. برای نخستین بار در آن اطلاعیه اعلام شد که رهبر درباره وزرای فرهنگی نیز حساسیت دارد که معنای روشنش این است که لازم است همه آنان به تایید وی برسند، اگر نه معرفی نخواهد شد. وزیر کشور هم به دلیل تفویض جانشینی فرماندهی کل قوا در نیروی انتظامی به او باید بتواند نظر مثبت رهبر را جلب کند.

۳. به این ترتیب وزاری امور دفاعی، خارجه، اطلاعات، فرهنگی و آموزشی و سیاسی با پیشنهاد رئیس جمهور و رای اعتماد مجلس به خدمت مشغول نمی شوند. بلکه همه آنان باید قبل از معرفی شدن به مجلس نظر مثبت رهبر را جلب کنند.

ششم

۱. در جریان انتخاب شهردار جدید چه کسی به آقای جهانگیری انتقاد کرد که چرا شورا آقای نجفی را انتخاب کردند؛ مگر نمی‌دانند که رهبر با او مخالف است؟ آیا آقای طائب و سازمان اطلاعات سپاه از همان روز اول تهدید نکردند که نجفی حق ندارد شهردار شود و اگر بشود سر و کارش با ما و قوه قضائیه خواهد بود؟

۲. چرا دادستان کل کشور پس از مراسم اخیر رقص کودکان اطلاعیه داد و دادستان تهران نیز بلافاصله شهردار تهران را احضار و خبر آن را علنی کرد؟ چرا همین دو دادستان درباره پرونده املاک نجومی و مهمتر از آن درمورد پرونده مفاسدی که آقای نجفی درجهت مبارزه با فساد به دستگاه قضایی تقدیم کرده است، تاکنون شهردار سابق را احضار نکرده‌اند، یا خبر آن را علنی نکرده‌اند؟

هفتم

۱. رهبر را پرچمدار مبارزه با فساد معرفی کردید. البته در نظر و سخنرانی ادعای شما را می پذیرم. اما در عمل نه! زیرا:

اولا نهادهای زیر نظر رهبر یا خود آلوده فساد شده‌اند مانند قوه قضائیه یا غیر مستقیم در گسترش فساد نقش ایفا کرده و می‌کنند مانند سپاه با ورود گسترده در امور اقتصادی.

ثانیاً شورای نگهبان با نظارت شایسته‌کش استصوابی و قوه قضاییه با مواجهه جناحی با سیاست‌ورزان پاکدست اما منتقد، امکان بهره‌مندی از شایستگان را در مدیریت کشور به حداقل خود رسانده‌اند و غیرمستقیم به فساد مجال رشد داده‌اند.

ثالثا قوه قضائیه با توقیف فله‌ای مطبوعات به فساد اجازه و فرصت آن را داد که همه‌گیر شود و به تعبیر درست خود شما سیستماتیک گردد.

رابعا برخورد جناحی رهبری و منصوبانش با فساد که یکی را باید کش داد و دیگری را باید درز گرفت، دامنه فساد را گسترش داده است.

خامسا امروز نیز منصوبان رهبر با تمام وجود می‌کوشند فضای مجازی را فیلتر کنند غافل از آنکه همین مسئله به گسترش فساد دامن می‌زند.

۲. از خدمات بزرگ دکتر نجفی در همین مدت کوتاه تهیه گزارشی از فسادهای شهرداری تهران و تسلیم آن به قوه قضائیه است؛ کاری که دکتر روحانی نکرد و چوبش را خودش بیش از دیگران خورد و خواهد خورد.

۳. اقدام بی نظیر آقای نجفی در زمینه شفاف سازی امور شهری و شهرداری که در کنار قوه قضائیه و وزارت اقتصاد و دارایی از فاسدترین دستگاه‌ها در افکار عمومی به‌شمار می‌رود، بی‌نظیر است. پس نجفی چه بماند و چه برود باید روند شفاف سازی دنبال شود و بهبود یابد تا دست حرام خواران از منافع ملی کوتاه گردد و شفاف شدن کامل امور به دولت و سپس به سایر نهادهای حاکمیتی تسری یابد.

۴. پیشنهاد می‌کنم شما نیز برای فسادزدایی همه‌جانبه اولا پیگیر نامه نجفی به قوه قضائیه باشید و ثانیا در مورد پرونده‌هایی که متحد سابقتان درنامه اخیر خود برشمرده است، از جمله درباره پرونده‌های بنیاد تعاون ناجا و بانک قوامین و … وابسته به نهادهای انتصابی شفاف‌سازی کنید.

در آستانه سال نو برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

سید مصطفی تاجزاده

۲۸ اسفند ۱۳۹۶

منبع: کانال تلگرام نویسنده

نامبارک عید آن‌ها که هفت سال امیرانتظام را از دم‌پایی منع کردند

$
0
0

مصاحبه‌های اخیر عباس امیرانتظام عرق شرم را بر پیشانی می‌نشاند و نفس را از شدت خشم به شماره می اندازد. سخنگوی دولت مهندس بازرگان، نخست وزیر زمان انقلاب، از اولین کسانی بود که مغلوب باندهای مافیایی اطراف بیت آیت‌الله خمینی شد و امروز پس از چهل سال٬ هر گاه از دوران زندان خود سخن می گوید ابتدا اشک می‌ریزد و از میان هق‌هق‌های پیرمردی که امثال لاجوردی‌ها تلاش کردند او را خرد کنند، هنوز احساساتی بی‌نظیر و ناب از ایران گ‌دوستی و انسان‌گرایی از کلامش می‌جوشد.

در آخرین مصاحبه از مجموعه تاریخ شفاهی٬ عباس امیر انتظام کفش پارچه‌ای مندرسی را نشان می‌دهند که یادگار اولین هفت سال زندان اوست. این کفش به دور از چشم نگهبان‌ها در زندان اوین از تکه گ‌های پتو دوخته شده و گاها در کریدورهای زندان از آن استفاده می‌کرده است. برای هفت سال حتی به او دم‌پایی هم نمی‌دادند و او تنها زندانی سیاسی بود که اجازه داشتن هیچ پاپوشی را نداشت تا با تحقیر او پایه‌های حکومت تاریخی طیف روحانیون دروغگو و دغلباز ریشه بگیرد. حتی همین پاپوش دوخته شده از پتو را در زندان از او گرفتند زیرا گفته بودند که برای تحقیر او و ملیون ایرانی٬ امیر انتظام حتی با پای برهنه باید به توالت و حمام برود.

هر آنچه از علم قضا در نظام حوزوی خوانده یا آموخته یا تدریس شده است را می‌توان پاره کرد و به آب رودخانه سپرد،  وقتی حکام شرع جنایتکار مستقر در زندان اوین که بویی از انسانیت نبرده اند بر اساس ادله و کینه‌های قبائل عرب ۲۰۰۰ سال قبل نجد و حجاز به قضاوت انسان‌های بی‌پناه می‌نشینند. امیر انتظام نقل می‌کند که یک بار او و دو نفر دیگر را از زندان اوین به بیمارستان مدرس در سعادت آباد برده اند اما او و دو نفر دیگر را زنجیروار به دم الاغ بسته اند. از میان این سه نفر تنها کسی که کفش بر پا نداشته و پا برهنه بوده امیر انتظام بوده است.

آنچه که داستان‌های امیر انتظام از خاطرات سال‌های زندان را دردناکتر می کند این است که او برای ۳۶ سال اجازه دیدار با فرزندانش را نداشته است و در تنهایی برای آن‌ها مویه می‌کرده است. ۱۷ سال ممنوع الملاقات بوده است. ۱۷ سال نیز از زندان بیرون نرفته است. او بدون ملاقات برای بیش از سه دهه چنان دلتنگ فرزندانش بوده است که از میان مجله‌های زندانیان عادی عکس کودکان را در می‌آورده به روی یک تکه مقوا می‌چسبانده و به دیوار کنار تخت خود الصاق می‌کرده است. تعدادی از این عکس‌ها یادگار زندان امیر انتظام است که در این مصاحبه نشان داده می شود. امیر انتظام در حسرت دیدار فرزندانش که دیگر بزرگ شده بودند و دیگر تصوری از سیمای آنها نداشت به هنگام دلتنگی به عکس این کودکان نگاه می‌کرده و می‌گریسته است. همین زندانی پس از سه دهه که از زندان به مرخصی آمد به دیدار محمدی گیلانی رفت که در بسترمرگ افتاده بود. بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام که با ندانم‌کاری خود بازیچه دست مافیای قدرت در ایران شدند و با انتشار اسناد کاری و عادی سفارت امریکا زمینه‌ساز محکومیت او شدند به دیدار او رفتند و از کرده خود اظهار ندامت کردند.

این برای اولین بار نیست که اخبار هولناکی از زندانیان و زندان‌های ایران به گوش می‌رسد. اما امیرانتظام سرافراز اما درهم‌شکسته سند زنده آن نظام قضایی فاسد مطرودی است که از همان روزهای ابتدای جمهوری اسلانی پایه‌های آن ریخته شد و امروز دیگر همه توافق دارند که تبدیل به اصلی‌ترین ابزار سرکوب مردم ایران و مجرای تاراج ثروت‌های ملی ایرانیان شده است.

هر چند مصاحبه‌های امیر انتظام انسان را دل‌ریش می‌کند ولی شاید او هنوز حامل بدترین خاطرات زندانیان زندان‌های جمهوری اسلامی نیست. کم نبودند زندانیان سیاسی پسر و دختر که در دوران محکومیت مورد تجاوز قرار گرقتند یا از سوی مسئولان زندان به لات‌های زندان فروخته شدند. کم نبودند دخترانی که با حکم قضات شرع شب قبل از اعدام از سوی پاسداران زندان مورد تجاوز قرار گرفتند و فردا لباس و مهریه آنها به خانواده آنها تحویل داده شد تا شرعیت و حلال بودن تجاوز در زندان‌های جمهوری اسلانمی رعایت شده باشد.

کم نبودند زندانیان دختر گروه‌های سیاسی که به پس از شکنجه اجازه توالت رقتن هم نداشتند و در سلول‌های بیست نفری درون کیسه‌های پلاستیکی قضای حاجت می‌کردند و بعدها از بوی تعقن دچار بیماری‌های ریوی شدند.

و البته، کم نیستند و نبودند زندانیان سیاسی و امنیتی که نه مورد تجاوز قرار گرقتند و نه آنها را به لات‌های زندان فروختند و نه بازجو نیمه شب با نگاه‌های کثیف به سلول‌های انفرادی آنها سر زدند٬اما خبر خودکشی آنها به خانواده آنها اطلاع داده شد و کسی نمی‌داند چرا و چگونه آمار زندانیان امنیتی و سیاسی که خودکشی می‌کنند این‌قدر افزایش یافته است.

اما هرچه هست امیرانتظام سند زنده و حامل یکی از دردناک‌ترین تجربه‌های یک زندانی سیاسی در ایران است که بر اساس شواهدی که ارائه می‌دهد می‌توان همه سران جمهوری اسلامی و همه روئسای زنده قوه قضاییه٬ و همه روئسای چهل سال گذشته زندان اوین را در دادگاه‌های بین‌المللی مسئول رسیدگی به نقض فاحش و مستمر حقوق بشر مورد محاکمه قرار داد.

روزی که دیر نیست خواهد آمد که مسببان چنین موارد دردناک نقض حقوق انسانی مانند سران خمرهای سرخ٬ یا سران صرب‌های بوسنی٬ یا نازی‌ها و همکاران سازمان اس اس یا اطلاعات و امنیت ادلف هیتلر مورد پیگرد و محاکمه قرار گیرند. سند این ادعا این است که چهل سال کسی اطلاع نداشت که یک شهروند ایرانی به نام عباس امیرانتظام حتی برای رفتن به توالت اجازه نداشته است دمپایی به پا کند٬‌ اما مصاحبه یکی دو روز پیش او در مورد خاطرات زندان مانند بمب در همه رسانه‌های خبری فارسی‌زبان صدا کرد.

پس از سال بی‌سابقه؛ ۱۳۹۷

$
0
0

هر سال، برای خود سالی منحصربه‌فرد است؛ اما از منظر سیاسی، سال ۱۳۹۶ سالی ویژه و بلکه بی‌سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی بود.
شمار سال‌های ویژه و یگانه پس از پیروزی انقلاب، زیاد نیست؛ سال‌هایی که به‌خاطر تعدد یا کیفیت و اهمیت رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی به‌وقوع پیوسته در آن‌ها، ماندگار و متمایز شده‌اند؛ سال‌هایی چون ۱۳۵۸ یا ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۷ یا ۱۳۷۶ یا ۱۳۸۸.

نیم‌نگاهی به سرفصل مهم‌ترین رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی سال ۱۳۹۶ نشان می‌دهد که این سال به چه میزان متفاوت و خاص بوده، و البته تا چه حد ـ به‌ احتمال بسیار ـ مضمون سیاسی سال جدید (۱۳۹۷) را نیز از خود متأثر خواهد کرد.

مستقل از حوادث بسیارتلخی چون «ریزش معدن یورت» (اردیبهشت‌ماه)، زلزله کرمانشاه (آبان‌ماه)، «تصادف و آتش‌سوزی و غرق‌شدن نفتکش سانچی» (دی‌ماه) و نیز «سقوط هواپیمای تهران ـ یاسوج» (بهمن‌ماه) که منجر به جان‌باختن مظلومانه صدها هموطن و آسیب‌دیدن هزاران خانواده شد، یادکرد از رخدادهای زیر در سال گذشته اجتناب‌ناپذیر می‌نمایاند:

۱. انتخابات ریاست‌جمهوری دوقطبی‌شده در اردیبهشت‌ماه؛ انتخاباتی که فراتر از گزینش رئیس قوه مجریه، به موضوع جانشینی رهبر کنونی جمهوری اسلامی نیز بی‌ارتباط نبود. هر دو نامزد اصلی (روحانی و رئیسی)، ازجمله گزینه‌های رهبری سوم در نظام پس از درگذشت رهبر کنونی محسوب می‌شوند. حضور رئیسی در انتخابات به جهت گره‌خوردن نام وی با پرونده کشتار گروهی مخالفان سیاسی در سال ۱۳۶۷، حواشی و اهمیت خاص خود را به همراه داشت.

۲.حمله‌ی بی‌سابقه و خونین همدلان داعش به ساختمان مجلس در خردادماه؛ رخدادی که به «امنیتی»ترشدن فضای سیاسی در داخل ایران، و توجیه مداخله نظامی ـ امنیتی جمهوری اسلامی در سوریه دامن زد.

۳. اعتراض‌های بی‌سابقه در ده‌ها شهر کشور با شعارهای تند علیه حاکمیت سیاسی (دی‌ماه)، با چند ده قربانی و چند هزار شهروند سرکوب‌ و بازداشت‌شده.

۴. اعتراض به حجاب اجباری و بروز و ظهور معنادار و محسوس یک جنبش اجتماعی جدید در اعتراض به هنجارهای رسمی و وضع نامطلوب مستقر (زمستان).

۵. سرکوب فله‌ای و خونین دراویش گنابادی و به حصر بردن غیررسمی دکتر نورعلی تابنده، قطب ایشان (بهمن‌ماه).

۶. بازداشت فله‌ای گروهی از فعالان محیط زیست توسط سازمان اطلاعات سپاه، طرح اتهام سنگین جاسوسی علیه ایشان، و جان‌باختن دکتر کاووس سیدامامی در سلول انفرادی (بهمن‌ماه).
۷. اعتراض و منازعه کم‌سابقه اهالی ورزنه با نیروهای امنیتی و ویژه در پیوند با انتقال آب زاینده‌رود به یزد (اسفندماه).

۸. نامه‌ی سرگشاده و مهم مهدی کروبی به رهبر جمهوری اسلامی از درون حصر غیرقانونی که وارد هشتمین سال شده است (بهمن‌ماه).

۹. نامه‌ی سرگشاده محمود احمدی‌نژاد به رهبر جمهوری اسلامی، و اعتراض‌های تند وی و همفکرانش (بقایی و مشایی) به مقام‌های ارشد قوه قضاییه و سازمان اطلاعات سپاه و صداوسیما.

۱۰. فراگیرشدن فزاینده تلگرام و ایفای نقش موثر آن ـ و برخی دیگر از شبکه‌های اجتماعی آنلاین ـ در زندگی اجتماعی و سیاسی ایرانیان، و تلاش و عزم راست افراطی برای پایان‌دادن به بازیگری این برنامه‌های پیام‌رسان و نرم‌افزارها در داخل کشور.

بر این فهرست می‌توان افزود؛ گسترش محسوس اعتراض‌های کارگری در نقاط مختلف کشور در واکنش به عدم‌پرداخت حقوق و مزایا، و نیز افزایش معنادار قیمت ارز‌های خارجی هم‌زمان با رکود اقتصادی کش‌یافته، و تعلیق روندهای پسابرجام، تنها دو موضوع مهم دیگر هستند.

مجموعه رخدادهای مهم و ویژه‌ی یادشده، سال ۱۳۹۶ را به سالی پرالتهاب، با رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی قابل‌تأمل تبدیل کرد؛ سالی متمایز از بسیاری سال‌های سپری‌شده در حیات جمهوری اسلامی.
اما فراتر از آنچه که مربوط است به گزارش مختصر پیش‌گفته و توصیف اهمیت وقایع سیاسی ـ اجتماعی سال ۱۳۹۶، باید به پیامدهای مترتب بر این رخدادها در سال جدید (۱۳۹۷) اشاره کرد.

افزون بر ناظران و تحلیلگران سیاسی مستقل یا حاضر در جامعه‌مدنی، کم نیستند آن گروه از مقام‌های حکومتی یا نزدیک به ساختار سیاسی قدرت در جمهوری اسلامی که تاکید کرده‌اند احتمال ادامه اعتراض‌ها و گسترش آن در سال ۱۳۹۷ زیاد است.
اگر مقوله و موضوع بسیارمهم «درگذشت رهبر جمهوری اسلامی» در سال جدید یکسره منتفی دانسته شود، و حتی اگر چالش جدیدی در مناسبات تهران ـ غرب (به‌ویژه ایالات متحده) رخ ندهد (که شواهد خلاف این را نشان می‌دهد و نشانگر افزایش احتمال گسترش بحران در روابط جمهوری اسلامی با غرب، و نتایج گریزناپذیر آن بر اقتصاد و سیاست در ایران است)، باز نمی‌توان از پیامدهای اجتماعی ـ سیاسی مترتب بر رخدادهای فهرست‌شده در بالا، در سال جدید سخن نگفت.
شکاف‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در ایران، فزاینده شده است؛ اعتراض‌ها به سیاست‌های هسته اصلی قدرت در جمهوری اسلامی و نارضایتی از رفتار نهادهای حکومتی از وجه ناپیدا یا درگوشی، به نامه‌های سرگشاده و فریادهای اعتراض علنی در خیابان و حتی نمازجمعه و سطح کشور گسترش یافته است؛ معترضان در مواجهه با یا مواجهه با نیروهای انتظامی و امنیتی، نه تنها مرعوب نمی‌شوند بلکه مقاومت و بی‌پروایی نشان می‌دهند؛ و این همه، در متن «جامعه جنبشی» ایران به‌وقوع می‌پیوندد که شاهد توالی بحران‌هاست و انبساط امر سیاسی، و هر رخداد اجتماعی و اقتصادی، پتانسیل تبدیل به اعتراضی سیاسی دارد، و شکاف بی‌اعتمادی بین جامعه و حکومت، با وجود استقرار دولت میانه‌روی روحانی در سال ۱۳۹۶، فزاینده نشان می‌دهد.
مبتنی بر این همه، و متکی بر رخدادهای مهم سال ویژه و کمیاب ۱۳۹۶، به نظر می‌رسد سال جدید نیز سالی بس متفاوت در حیات جمهوری اسلامی و زندگی سیاسی ـ اجتماعی ایرانیان خواهد بود. این‌که کنشگران جامعه مدنی و فاعلان و بازیگران و نیروهای سیاسی در کشور به چه میزان و با چه کیفیت توان اثرگذاری ایجابی و اثباتی بر روندها داشته باشند، فرجام بخش مهمی از تحولات را مشخص خواهد کرد.

شکوفه می‌رقصد از باد بهاری

دخترکانی که پایتخت را رقصاندند

$
0
0

زیتون- پریا منتظر زاده: محمدعلی نجفی، شهردار تهران، بعد از حدود هفت ماه حضور در این سمت، و در آستانه تعطیلات نوروز، استعفای کتبی خود را به شورای شهر ارایه داد. خبر آن‌قدر ناباورانه بود که در ابتدا تعدادی از اعضای شورای شهر تهران آن را تکذیب کردند. سپس اعلام شد که استعفای کتبی ارایه شده اما اکنون زمان خوبی برای استعفا نیست و تصمیم‌گیری در این خصوص به پایان تعطیلات نوروز موکول می‌شود.

نجفی این‌بار هم بهانه بیماری خود را مطرح کرده است، اما مساله این‌جاست که آیا شهردار تهران نمی‌داند که روزهای آخر سال زمان خوبی برای استعفا نیست و بهانه بیماری نخ‌نما شده است؟

بهاره آروین و محمد نعیمی‌پور فشارها را دلیل استعفای نجفی دانسته‌اند؛ فشارهایی که از سوی سپاه پاسداران، دادستانی و دفتر رهبر جمهوری اسلامی وارد شده است.

با وجود رای قاطع مردم به لیست امید شورای شهر تهران و توافق جامع شورا بر انتخاب نجفی، او از همان روزهای نخست با مشکل و تهدید برکناری مواجه بود. زمزمه‌های رفتن او از شهرداری هنگامی بر سر زبان‌ها افتاد که نجفی به شهرداری آمده بود که بماند و سلامت جسمانی خود را نیز با صراحت اعلام کرد.

نجفی از مدیران نسل اول انقلاب است که در سال ۱۳۶۰ به وزارت علوم رسید. او در انتخابات جنجال‌برانگیز ۱۳۸۸ مشاور ارشد مهدی کروبی بود.

از همین‌جا بود که غیرخودی تلقی شد و در دوره نخست ریاست‌جمهوری حسن روحانی، نتوانست به عنوان وزیر آموزش و پرورش از مجلس شورای اسلامی رای اعتماد بگیرد.

 

او ۲۴ دی ماه گزارش صد روزه خود، به علاوه بررسی عملکرد شهرداری در دوره قبل را به شورای شهر تهران ارایه داد.

بر اساس گزارش نجفی، «واگذاری سلیقه‌ای ۶۷۴ ملک» به اشخاص مختلف (که در پرونده‌ای موسوم به املاک نجومی پیگیری شد)، استخدام‌های بی‌رویه (که موجب شده به ازای هر ۱۰۰ پست، ۴۲۶ نفر در استخدام شهرداری تهران باشند)، تخلفات زیست‌محیطی (از جمله تفکیک‌کردن هوشمند تنها ۳ درصد زباله شهر تهران) و حفر ۳۲ حلقه چاه برای تامین آب، تنها بخشی از تخلفات شهردار پیشین تهران محسوب می‌شوند.

 درخواست ملاقات شهردار با آیت‌الله خامنه ای «به تعویق افتاده» و برخی اصلاح‌طلبان این موضوع را «به مخالفت بخش‌های اصلی حاکمیت با  نجفی تعبیر کرده‌اند».

«هزینه‌کردن بودجه شهرداری در انتخابات ریاست‌جمهوری»، «استخدام ناگهانی ۱۳ هزار نفر در آستانه انتخابات» و «خیانت در صندوق ذخیره کارکنان شهرداری» دیگر تخلف‌های قالیباف در گزارش نجفی بود.

قراردادهای صوری هم‌چون قرارداد ارزیابی عملکردی که با یکی از شرکت‌های ناجا بسته شد و پول آن به مخارج انتخاباتی رسید، از موارد دیگر اتهامات قالیباف است. ارزش دو قرارداد روی هم یک میلیارد و ۴۳۰ میلیون تومان بوده است.

به گفته نجفی مبلغ دو قرارداد به حساب شرکت وابسته به ناجا ریخته شده اما یک میلیارد و ۲۵۷ میلیون تومان آن را به یک حساب بانکی متعلق به رئیس دفتر یکی از معاونان شهردار قبلی واریز کردند و این پول نیز «خرج انتخابات» شده است.

 

نجفی پس از ۱۲ سال، ویرانه‌ای با ۵۲ هزار میلیارد تومان بدهی را از قالیباف تحویل گرفته بود که نمی‌توانست نسبت به تخلفاتی که در گذشته در آن انجام شده بود اقدام قانونی صورت دهد.

چنان‌که پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری بحث تامین هزینه‌های ستاد انتخاباتی قالیباف مطرح شد و محمد جعفر منتظری، دادستان کل کشور به بهانه آنکه قانون مناسبی در این زمینه وجود ندارد، از پیگیری آن‌ها اجتناب کرد.

 احضاریه دادستانی را ساعت ۱۰ شب به خانه نجفی برده‌اند، جوانی بیست‌وچند ساله  از او بازجویی کرده و سپس با قرار کفالت آزاد شده است.

رسانه‌های اصول‌گرا از جمله خبرگزاری تسنیم ماه‌هاست که با مطالب مختلفی سعی دارند احتمال رفتن نجفی از شهرداری را تقویت کنند. این خبرگزاری در تاریخ ۱۴ بهمن امسال مطلبی با عنوان «زمزمه‌های رفتن نجفی از شهرداری تهران» منتشر کرد.

برخلاف این تیتر گمراه‌کننده، تنها در یک جمله از مطلب به پرسش از نجفی درباره استعفایش اشاره شده بود: «محمدعلی نجفی روز گذشته و در حاشیه بیست‌ونهمین نشست کمیته دائمی احزاب آسیایی و دومین کنفرانس بین‌المللی ویژه در خصوص  زمزمه‌های موجود درباره استعفاء از شهرداری، گفت: الآن این زمزمه را درست کردید؟».

این پاسخ شهردار تهران نشان می‌دهد که او قصد ادامه کار در شهرداری را داشته است. واضح است که عملکرد این رسانه اصول‌گرا ریشه در اختلافات عمیق تری با شهردار تهران دارد.

برخی منتقدان نجفی، عملکرد او در زیر سوال بردن مسئولان سابق را به عملکرد روحانی تشبیه می کنند. علاوه بر این، مخالفت با نجفی در دوران ریاست جمهوری روحانی، به مخالفت با کرباسچی در دوران خاتمی تشبیه می شود که هر دو با هدف تضعیف رییس جمهور صورت گرفت.

نجفی به دلیل برکنار نکردن مدیران قالیباف همواره مورد انتقاد بوده است. اما او در پاسخ به منتقدان گفت که ورای مسائل جناحی رفتار می کند و به همین دلیل برخی مدیران لایق را ارتقا داده است. حالا گفته می‌شود که مراسم رقص برج میلاد را نیز یکی از مدیران سابق برگزار کرده و موجب دردسر، احضار و صدور قرار وثیقه برای شهردار کنونی شده است.

نجفی از بخت بد و به دلیل جانشینی با قالیباف، با یکی از نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران درافتاده که پای ثابت انتخابات‌های ریاست‌جمهوری است.

اتهاماتی که او به قالیباف نسبت می‌دهد آن‌قدر بزرگ هستند که در صورت پیگیری، نه تنها او نمی‌تواند در انتخابات ۱۴۰۰ کاندیدای ریاست‌جمهوری شود، بلکه باید در زندان این انتخابات را به نظاره بنشیند.

مجموعه عوامل و اتفاق‌های هفت ماه گذشته، شهردار تهران را به این نتیجه رسانده که دیگر نمی‌تواند به کارش ادامه دهد. او به دلایلی که دارد، دوباره موضوع بیماری مطرح کرده است.

آیندگان ممکن است از روزهایی بنویسند که رقص دختران ۸ ساله می‌توانست به تغییر یک شهردار پایتخت منجر شود.

از این بیماری تنها با عنوان «مشکل جدید پزشکی» یاد می‌شود بدون این‌که توضیح بیشتری داده شود. برخی هم‌چون محمد علی‌خانی، رئیس کمیسیون حمل و نقل شورای شهر تهران فشارهای سیاسی را در بروز این بیماری دخیل می‌دانند.

این نخستین بار نیست که نجفی به بهانه‌های پزشکی مشاغل خود را رها می‌کند. او پیش از این نیز به دلیل بیماری قلبی از سمت معاون رییس‌جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی استعفا داد.

پس از شهردار شدن، مشکلات جسمانی دیگری از جمله کمردرد هم مطرح شد که در واکنش به آنها رسانه‌های اصول‌گرا هم‌چون مشرق‌نیوز نوشتند «چه کسی شهر تهران را اداره خواهد کرد؟»

نجفی پس از استعفا، از سوی اصلاح‌طلبان نیز با انتقاد مواجه شده که چرا دلایل واقعی استعفایش را بیان نمی‌کند؟ مشارکت گسترده مردم شهر تهران در انتخابات شورای شهر، مسئولیتی را بر دوش نجفی و یاران او در شورای شهر تهران گذاشته است و در صورت عدم توجیه افکار عمومی، اعتماد عمومی از مجموعه شورای شهر تهران نیز سلب می‌شود.

 

بهاره آروین، عضو شورای شهر تهران و محمد نعیمی‌پور، عضو حزب اتحاد ملت ایران، اما فشارها را دلیل استعفای نجفی دانسته‌اند؛ فشارهایی که می‌تواند از سوی سپاه پاسداران، دادستانی و دفتر رهبر جمهوری اسلامی به نجفی وارد شده باشد.

«یکی از نهادهای امنیتی به روسای دوره موقت و رسمی شورا پیغام دادند که حضور نجفی در شهرداری تهران برایشان قابل پذیرش نیست» و پرونده‌هایش به جریان خواهد افتاد.

به گفته خانم آروین، قبل از انتخاب نجفی به سمت شهرداری تهران«یکی از نهادهای امنیتی به روسای دوره موقت و رسمی شورا پیغام دادند که حضور نجفی در شهرداری تهران برایشان قابل پذیرش نیست … و در صورت پذیرش سمت شهردار توسط او، پرونده‌هایی از فعالیت‌های سالیان قبل او به دادگاه ارجاع خواهد شد».

اشاره بهاره آروین می‌تواند به سپاه پاسداران باشد. این نهاد علاوه بر موضوعات سیاسی در شهرداری منافع اقتصادی نیز دارد. شهرداری تهران نیز سال ۹۳ یک تفاهم ۲۰ هزار میلیارد تومانی با قرارگاه خاتم‌الانبیا منعقد کرده بود.

بهاره آروین هم‌چنین نوشت که درخواست ملاقات اعضای شورای شهر و شهردار تهران با رهبر جمهوری اسلامی «به تعویق افتاده» و برخی اصلاح‌طلبان این موضوع را «به مخالفت بخش‌های اصلی حاکمیت با حضور نجفی به عنوان شهردار تهران تعبیر کرده و معتقد بودند چنین حضوری با توجه به چنان مخالفتی نه به صلاح جریان اصلاح‌طلبی است و نه به صلاح اداره پایتخت».

این عضو شورای شهر هم‌چنین از «رفتارهای تحقیرآمیز» با شهردار تهران در ماجرای احضار به دادستانی به دلیل جشن روز زن خبر داد.

او نوشت که احضاریه را ساعت ۱۰ شب به خانه نجفی برده‌اند، جوانی بیست و چند ساله  از او بازجویی کرده و سپس با قرار کفالت آزاد شده است.

 

محمد نعیمی‌پور، عضو شورای شهر نیز سخنان مشابهی را بیان کرده و گفته بود:«قبل از اینکه آقای نجفی با رأی اعتماد شهردار شود، بخش‌های… و هم‌چنین مسئولان آنها با ایشان جلسه‌هایی داشته‌اند و تا آنجا که بنده اطلاع دارم در آن جلسه‌ها ایشان تهدید شده بودند که اگر کناره‌گیری نکنند، پرونده ایشان را به جریان خواهند انداخت و می‌توانند برای ایشان دردسر ایجاد کنند».

مصطفی تاج‌زاده، عضو حزب جبهه مشارکت، نیز در توئیتر خود نوشته بود:«جواب رهبر به اعتراض آقای کروبی برای محاکمه‌ی شهرداران این بود که کرباسچی باید بداند از او گردن‌کلفت‌تر هم وجود دارد. کاش شیخ اصلاحات در حصر نبود و علت اصلی استعفای نجفی را هم از رهبر می‌پرسید تا بفهمیم که چرا تهران باید از داشتن شهردار کاربلد و فسادستیز محروم گردد».

هر چند نجفی این شرایط را پیش‌بینی می کرد اما شاید ماجرای رقص دختران در مراسم روز زن و احضار از سوی دادستانی، تیر خلاصی بود که او را مجاب کرد نمی‌تواند در این فضا کاری انجام دهد.

آیندگان ممکن است از روزهایی بنویسند که رقص دخترکان ۸ ساله می‌توانست به عوض شدن یک شهردار پایتخت منجر شود.

Viewing all 6930 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>