Quantcast
Channel: سایت خبری‌ تحلیلی زیتون
Viewing all 6930 articles
Browse latest View live

🍃 اعاده دادرسی در پرونده محمد ثلاث لازم است

$
0
0

زیتون- جمعی از فعالین سیاسی و رسانه‌ای٬ با انتشار بیانیه‌ای خواستار اعاده دادرسی محمد ثلاث شدند.

۱۵ فروردین ماه امسال اعلام شد که محمد ثلاث به سه بار قصاص محکوم شده است.

محمد ثلاث متهم بود که در جریان درگیری مأموران پلیس با دراویش گنابادی در خیابان پاسداران تهران، با راندن اتوبوس به سمت مأموران انتظامی باعث کشته شدن سه تن از آنها شده است.

امروز خانواده محمد ثلاث٬‌ درویش زندانی٬ برای آخرین ملاقات به زندان فراخوانده شدند. 

به گزارش «زیتون» در این بیانیه که خطاب به رییس قوه قضایه نوشته شده٬ آمده است که نظر به حساسیت جامعه نسبت به حکم صادره برای محمد ثلاث٬ امضا کنندگان خواستار اعاده دادرسی هستند.

چرا که به گفته امضا کنندگان این بیانیه اعاده دادرسی جهت تنویر افکار عمومی و رفع شائبه‌های پیش آمده و بررسی بیشتر و تدقیق در پرونده لازم است.

متن کامل این بیانیه که برای انتشار در اختیار «زیتون» قرار گرفته٬ به شرح زیر است:

ریاست محترم قوه قضاییه
جناب آقای محمدصادق لاریجانی

با سلام؛
احتراما با توجه به برگزاری دادگاه “محمد ثلاث” از دراویش دستگیر شده و صدور حکم اعدام برای ایشان و نظر به حساسیت جامعه به حکم صادره، ما امضا کنندگان ذیل خواهشمندیم جهت تنویر افکار عمومی و رفع شائبه‌های پیش آمده، با درخواست اعاده دادرسی محکوم علیه جهت بررسی بیشتر و تدقیق در پرونده مذبور موافقت نمایید.
محمد فاضلی کیا
امیر اریا زند
زهره اقاجری
مصطفی درایتی
مجید دری
مهدی محمودیان
آذر منصوری
سعید شریعتی
زهرا مجردی
اروجعلی محمدی
رضا باوفا
داوود سلیمانی
جلال جلالی زاده
حمیدرضا جلایی پور
مجتبی بدیعی
محسن فتاحی
پژمان حقیقی
شاهین عزیزی
زویا حسنی
علی وحید
محسن مهیمنی
علی کیشی زاده
میثم سعادت
ریحانه طباطبایی
هدی توحیدی
مجتبی گل سرخ
روزبه‌جامه‌شورانی
میرا قربانفر
ویدا ربانی
سیاوش حاتم
میلاد فدایی اصل
هادی باقری
سید احمد حسینی
محمد حسین مهرزاد
ساجده عرب سرخی
بهروز شاهرخ‌نیا

 


ایرانیان میان دو سنگ آسیاب

$
0
0

حکومت  راه نفس را بر مردم خود بسته است. فساد فراگیر شده به ویژه در قوه قضاییه که سلامت جامعه به عملکرد آن بستگی دارد و چون آن فاسد شود فساد مالی و سیاسی همه‌گیر می‌شود. حتی سرکوب‌ها چنان است که برای بسیاری‌شان هیچ دلیلی نمی‌یابی و بیشتر  داستان یکی بر سر شاخ بن می‌برید ، است . لذا بسیاری برآن‌اند که عوامل بیگانه مثل اسراییل تا بالاترین سطوح قدرت نفوذ کرده‌اند و نظام را از درون می‌پوسانند و الا هیچ دولت نادانی این گونه خودزنی نمی‌کند، از جمله :

آزار و دستگیری دراویش که مرامشان عدم دخالت در سیاست و تشویق به برادری و عشق است. دستگیری ایرانیان دوتابعیتی و صدور شدیدترین احکام قضایی برای کسانی که اکثرشان ایران‌دوستان وطن‌پرستی هستند که بیش از عموم حکومتیان به منافع ملی می‌اندیشند، از جمله نمازی‌های پسر و پدر پیر. جیسن و همسرش که پس از تحمل ماه‌ها زندان و آزار و خلاصی در اثر تلاش انسان‌دوستان آمریکا نه تنها به طمع وعده‌های دستگاه‌های تبلیغاتی آمریکا حاضر به سم‌پراکنی برای ایران نشد بلکه در هر برنامه‌ای که آمد جانانه از ایران و مردمش دفاع کرد و حتی به مجاهدین که مقامات ارشد دولت ترامپ چون جان بولتن حامی سرسخت آنان هستند، تاخت.

همین سیاست احمقانه را در مورد اهل تسنن اجرا می‌کنند. کسانی که در برابر توطئه‌های ایادی عربستان و داعش در بلوچستان و کردستان با قدرت ایستاده‌اند . بی‌جهت نیست که این سرکوبگران را داعشیان شیعه ایرانی می‌خوانند. شکی نیست که عوامل عرب و اسراییل در میان آنان نفوذ کرده و در اعمالی چون حمله به سفارت عربستان دست داشته‌اند. و این نفوذی‌ها با استفاده از تعصب کور و نادانی بسیار اینان در بالاترین سطوح حوزه‌های علمیه سپاه دفتر رهبری و قوه قضاییه عمل می‌کنند .

از سوی دیگر، جنگ روانی بسیار وسیع و وحشتناک تبلیغاتی علیه ایران راه افتاده است. هر مدتی یک رسانه ایجاد می‌شود که با مهارت کامل به دنبال انقلاب نارنجی است. و این بازی را چنان ماهرانه و پیچیده انجام می‌دهد که شناخت آنها بسیار مشکل می‌شود.

چنین است که از یک سوی حکومت چنان مردم را مرتبا خشمگین و لبریز از نفرت از خود می‌کند که به هر صدایی علیه ایران و حکومتش دل می‌بندند، چنان که اگر حکومت از ترس پخش تبلیغات علیه خودش تلگرام را می‌بندد ملت خسته و عصبی و دنبال هر خبری می‌گردند و بالاخره از هر منبعی شده خبر را به دست می‌آورند و طبق قانون منع انسان را حریص می‌کند؛ یک کلاغ چهل کلاغ می‌کنند. از جمله می‌گویند شاهدانی دیده‌اند که مردم در استان کرمان از سرگرسنگی به‌جای نان،  یونجه می‌خورند و یا در بلوچستان مردم از سر ناچاری کلاغ شکار می‌کنند. آین درماندگی تا به‌انجا می‌رسد که دل‌سوزی‌های سرسخت‌ترین دشمن ایران، آقای نتانیاهو، هم دست به دست می‌گردد.

در چنین آشفته‌بازاری اسراییل یکه‌تاز می‌شود. کشوری که باتجربه وسیع جهانیش در تبلیغات و در اختیار داشتن رسانه‌های بین‌المللی ، نشان داده چنان می‌تواند شب را روز و روز را شب کند که حتی بی‌اساس‌ترین و بی‌پایه‌ترین مطالب را چنان نافذ و حاکم کند تا آن‌جا که حتی بسیاری از سیاسیون و اهل نظر را با خود هم‌صدا کند. نمونه بارز آن اتهام  اسرا‌یل ستیزی‌ست، اتهامی که نه تنها از زبان اسراییل و عواملش در سطح جهانی شب و روز تکرار می‌شود، بلکه بسیاری از ایران‌دوستان و مبارزان راه آزادی ایران هم، از سر دل‌سوزی تسلیم این گفتمان حاکم می‌شوند و مرتبا آن را به عنوان مشکلی مطرح می‌کنند که جمهوری اسلامی ایجاد کرده است و از این طریق مانع بزرگی در راه برقراری رابطه ایران و جهان ایجاد کرده است. اجازه بدهید با ارایه مدرک ببینیم آیا این ایران است که اسراییل ‌ستیز است یا اسراییل است که تا مغز استخوان از ایران متنفر است و همیشه در پی ضربه‌زدن به ایران بوده و هست.

اسراییل‌ستیزی یا ایران‌ستیزی

اقای گنجی مطلب رسایی در این زمینه دارد(۱) که می‌گوید باید نخست ستیز را تعریف کنیم. آیا نقد جنایات یک حکومت را می‌توان ستیز با آن خواند. در این صورت سازمان ملل و تمام نهادهایش و همه کشورهای جهان به‌جز آمریکا و چند کشور کوچک دست‌نشانده‌اش اسراییل‌ستیز هستند. کسانی که به این دلیل ایران را اسراییل‌ستیز می‌خوانند و می‌گویند به شما چه که در دفاع از قربانیان فلسطینی شعار مرگ بر اسراییل می‌دهید. بگویند کدام سازمان حقوق بشری را و یا شخصیت‌های مترقی و مسیول جهان و حتی دانشمند معتبری در جهان را می‌شناسند که هم‌زبان جمهوری اسلامی جنایات اسراییل را محکوم نکرده باشد . آیا شما هم مثل آقای نتانیاهو همه اینان را یهودی‌ستیز یا اسراییل‌ستیز می‌خوانید.؟

نفرت عمیق یهودیان از ایرانیان؛ ادعای آقای نتانیاهو
این ادعا در نگاه اول عجیب و باورنکردنی به نظر می‌رسد و همین نشان می‌دهد چگونه تبلیغات قادر است حقایق را کاملا وارونه نشان دهد و ما ندانسته آن‌چه را تکرار کنیم که خود مدعی، خلاف آن را می‌گوید. از جمله در حالی که آقای نتانیاهو به روشنی عنوان فوق را در جهان فریاد می‌کند، در همان حال کاری می‌کند که ما هم هم‌زبان با او بگوییم ایران اسراییل ستیز، بلکه یهودی‌ستیز است  و بعد هم هرکس مثل من بخواهد با استناد به گفته خوداو خلاف آن را بگوید بلافصله ذهن‌های پر شده آن را رد کرده و می‌گویند این تبلیغات رژیم ملایان است. آجازه بدهید به‌جای بیان نظر به مستندات و گفته‌های بدون شک مراجعه کنیم. ستیز با یک مجموعه در دو شکل اصلی عمل می کند ۱- گفتار ۲- عمل

ستیز گفتاری
زبان تند ایران: اسراییل زبان تند رهبران حکومتی و شعارهای خیابانی خواستار نابودی اسراییل را بهانه کرده و توانسته ادعای اسراییل‌ستیزی را تبدیل به یک گفتمان غالب کند و از  آن مهمتر آن را تبدیل به دشمنی مسلمانان با یهودیان کند و از این‌جا نتیجه گرفته است، ایران مرکز اسراییل‌ستیزی در جهان است و این ستیز پدیده‌ای است مربوط به حکومت جمهوری اسلامی و میان مسلمانان. البته نادانی حاکمان ایران که بی‌خردانه و فرصت‌طلبانه با شعارهای تند بهانه به دست آنان داده‌اند، انکار ناپذیر است اما چند نکته اگر روشن نشود، چهره واقعی این توطئه تبلیغی فاش نمی‌شود

الف. درگیری فلسطینیان و اسراییل : این موضوع ربطی به جمهوری اسلامی و حتی مسلمانان ندارد، بلکه درگیری است ۷۰ ساله سیاسی میان اشغالگران یهودی با سکنه فلسطین از هر دین و مسلکی، انواع مسیحی و مسلمان و کمونیست و لائیک. مسئله مسلمان معتقد جهادی مربوط به همین چند دهه اخیر و پیداش حماس است. در تمام طول این ۷۰ سال مردم ایران جنایات اسراییل را به عنوان یک نیروی متجاوز جنایت‌کار همراه با عموم جهانیان محکوم کرده‌اند. چپ‌ها جبهه ملی مسلمانان و رژیم شاه هم همین عقیده را داشته‌اند و شاه در مصاحبه با مایک والاس در سال ۱۹۷۴ بی‌پروا از دشمنی و توطئه اسرائیل و لابی آن در آمریکا علیه ایران می‌گوید.

ب. تفاوت فرهنگی: اگر ایران خام‌طبعانه یا برای بسیج مردم زبان تند بکار می‌برد باید به تفاوت فرهنگی جهان سوم با جهان اول از جمله آمریکا و اسراییل توجه داشت. در جهان سوم زبان ده‌ها برابر خشن‌تر از عمل است. در حقیقت فحاشی و رجزخوانی تهدیدی است به امید گریز از درگیری. در حالی‌که در غرب عمل ده‌ها برابر خشن‌تر از زبان است. برای مثال یک چاقوکش مست می‌کند و همه محله را به هم می‌ریزد تا یک چاقو بزند یا نزند و یک مافیا لباس شیک می‌پوشد و گونه مخالف را می‌بوسد و حکم مرگ تمام خانواده او را صادر می‌کند. مقایسه‌ای کنید میان رفتار صدام و قذافی با بوش و دیگران در قتل عام مردم این دو کشور. به‌همین سبب غرب نام وزارت جنگ را در چند دهه گذشته وزارت دفاع کرده است.

با توجه به این ویژگی فرهنگی، کسانی شعار مرگ بر اسراییل در خیابان‌های تهران را گناه بزرگ ایران می‌دانند و مرتبا هم‌صدا با دستگاه تبلیغاتی اسراییل می‌گویند، ایران به دنبال نابودی اسراییل است بی‌آن‌که از خود بپرسند چگونه. آیا این بیش از یک شعار تو خالی است؟ مثلِ ابلهانه نوشتن مرگ براسراییل به زبان عبری روی یک موشک.

اسراییل و حقارت‌بارترین توهین ّبه ملت ایران: درشگفتم که کسانی که به‌خاطر یک سری شعارهای توخالی و عصبی شب و روز ایران را اسراییل‌ستیز می‌خوانند، چگونه از بزرگترین توهین به ملت ایران توسط دولت اسراییل آسان می گذرند؛ توهینی که در حق هیچ ملتی در تاریخ به این وقاحت و بی‌پروایی سابقه ندارد، حتی در حق مردم آلمان با جریان هولوکاست. در آلمان، نازی‌ها را برای تاریخ چند ساله حکومت نازی‌ها محکوم می‌کنند نه تمام ملت آلمان را برای همه ادوارت تاریخی. اما رییس دولت اسراییل در بلندترین بلندگوهای جهان در کاخ سفید و در حضور اوباما و در جلسه مشترک کنگره و در نشست سازمان ملل و در دیدارهایش با سران کشورهای دنیا مرتبا اعلام می‌کند که ملت ایرن (نه حکومت آن) در سراسر تاریخش ( نه در دوران جمهوری اسلامی ) به دنبال قتل عام یهودیان بوده است  و تنها بدان سبب که یهودیان زیرک توطئه آنان را کشف کرده و پیش‌دستی کرده‌اند آنان موفق نشدند،  لذا بر ماست که بار دیگر با حمله پیش‌گیرانه به ایران جلوی ساختن بمب اتمی آن را بگیریم. و بعد با کمال وقاحت می‌گوید که اگر ما دیر بجنبیم ایران صاحب بمب اتمی می‌شود و ما نمی‌توانیم به آن حمله کنیم.

توجه کنید اینجا صحبت از یک متن تاریخی مربوط به چند هزار سال پیش نیست که در مورد درستی یا نادرستی آن بحث شود، بلکه ارتباط آن به مسپئله روز و تداوم تاریخی آن است. او فاش می‌کند ما یهودیان هرساله در مراسم عید پوریم این واقعه پیشگیری قتل عام یهودیان توسط ایرانیان را جشن می‌گیریم و بعد هم به عنوان مدرک کتاب تورات رابر سر دست می‌گیرد و به جهانیان نشان می‌دهد. ای‌کاش یکی از این منتقدین ایران‌دوست بگویند آیا چنین توهینی در حق هیچ ملتی سابقه داشته است ؟ چگونه است همراه با اسراییل مرتبا از سیاست تو خالی و شعاری اسراییل‌ستیزی ایران می‌گویید اما در مقابل چنین اتهام بزرگی در حق ملت بزرگ ایران می‌گویید انشاءالله گربه است؟

عُمرسوزان: برای این که متوجه اثر این مراسم در فرهنگ یهودیان بشویم ناچارم به برنامه عُمرسوزان اشاره کنم. می‌دانیم دولت صفویه برای دامن زدن به نفرت علیه دولت عثمانی از خلیفه مسلمین عمر به عنوان فاتح ایران شیطانی ساخت و مردم را تشویق کرد که هرساله زمان مرگ او عروسک‌هایی به نام عمر درست کنند و پس از توهین به او طی مراسمی آن را آتش بزنند تا ایرانیان شیعه از یاد نبرند که چه کس امپراطوری آنان را ویران کرد . این امر با وجود سنیان بسیاری در ایران و مسلمان دانستن اهل تسنن، چنان نفرتی از اهل تسنن در این فرهنگ جا انداخت که هنوز هم بعضی متعصبان چنین می‌کنند و به‌ هر حال هیچ شیعه‌ای اسم فرزندش را عمر نمی‌گذارد و زبان شیعه‌ها در ایران سرشار از حقارت نام عمر و تعصب نسبت به اعراب است. حال این چهار صد سال را با همه موانعش تبدیل به دوهزار وپانصد سال کنید واین‌که هیچ یهودی هم آن را رد نکرده باشد. متوجه می‌شوید که چگونه باید نفرت نسبت به ایران و ایرانی در فرهنگ یهود نهادینه شده باشد. برطبق گفته آقای نتانیاهو یهودیان هرساله با نمایش پیکره یک وزیر ایرانی و جشن و پا یکوبی برای نجات از دست این ملت خونخوار وحشی، نفرت از ایران و ایرانی را در میان خود تقویت می‌کنند(۲)

و وقتی همین داستان را برای نمایندگان در کنگره آمریکا با شرح وتفصیل و گرفتن کتاب مقدس در مقابل دوربین‌های رسانه‌های جهان بیان می‌کند، اعضاء کنگره بر پا می‌خیزند و برای نجات این ملت مظلوم از دست این ایرانیان خونخوار کف می‌زنند و بر آن می‌شوند که هرچه بیشتر این وحشیان را مهار کنند. بسیار برخورده ام به آمریکایی‌هایی که صادقانه می‌پرسند چرا ملت شما همیشه در فکر نابودی یهودیان بوده و هستند.  پس از انقلاب هم که خبرنگاران به سراغ یهودیان ایرانی در لس‌آنجلس می‌روند چه شکایت‌ها از ایرانیان و یهودی‌ستیزی آنان نمی‌کنند که چطور دولت ایران شروع به کشتار وسیع آنان کرد و آنان مجبور شدند، همه ثروت خود و آباء و اجدادیشان را رها کنند و جان خود را برداشته و فرار کنند و تنها شاهدی هم که دارند، اعدام ثروتمند معروف القانیان است. در حالی که همه می‌دانند او مثل بسیاری دیگر حتی مسلمانان فراوانی به جرم همکاری با نظام شاه اعدام شدند. این کلیمیان کاملا آگاه بودند که با بیان این ستم ایران، شنوندگان ماجرای نازی‌ها و فرار یهودیان در عالم را به یاد می‌آورند.

من تا زمانی که نتانیاهو پرده از این نفرت عمیق فرهنگی یهودیان نسبت به ایرانیان برنداشته بود، گیج بودم که چرا کلیمیان مدعی آزادی و حقوق بشر و ترقی‌خواه در این مورد سکوت کرده‌اند. مگر می‌شود امروزه شیعه‌های متعصبی جشن عمرسوزان بگیرند و شیعیان دیگر سکوت کنند. حال می‌فهمم چرا در مقابل پافشاری من در محکوم کردن این توهین بزرگ به ملت ایران می‌گویند ما از ترس طرد از جامعه خود جرات نمی‌کنیم زبان باز کنیم. و یا چرا نتانیاهو توانسته مردم اسراییل را چنین از ایران بترساند که بسیاری معتقد شوند هولوکاستی دیگر توسط ایران در راه است و در حالی که هر آدم ساده‌ای هم می‌داند ایران چنین قدرتی ندارد. اما با آن نفرت و ترسی که در عمق این فرهنگ جا گرفته چنین هراسی قابل تصور است.

می دانم خوانندگان بسیاری به پیروی از همان گفتمانی که اسراییل حاکم کرده است، وقتی سخنان امثال من را می‌شنوند، شانه بالا می‌اندازند و می‌گویند این هم یک اسراییل‌ستیز یا یهود‌ی‌ستیز دیگر که در دام تبلیغات جمهوری اسلامی افتاده است. ولی توجه کنند این حرف‌های من نیست، بلکه سخنان قدرتمندترین نخست وزیر اسراییل است و تا به حال هم یک کلیمی ایرانی علیه آن سخنی نگفته است، یعنی تنها گروهی که می‌توانند نادرستی آن را اعلام کنند.

ستیز در میدان عمل
هرکس اندک اطلاعاتی از جنگ و تهدیدهای جنگی داشته باشد، می‌داند در زمینه تهاجمی ایران در مقابل اسراییل فقط یک سری شعارهای توخالی دارد که هیچ‌کس جز طرفداران بی‌خبرش در خیابان‌ها آن‌را نمی‌خرند. ایران که با اسراییل مرز مشترک ندارد و حتی برای رساندن اسلحه به حزب‌الله و فلسطینی‌ها هم باید از کشورهای دیگر اجازه عبور بگیرد. نیروی هوایی‌اش حتی در سوریه و عراق هم امکان عمل نداشت، چه رسد به حمله به اسراییل از درون ایران. اسراییل بیش از دویست بمب اتمی دارد و پدر خوانده‌اش آمریکا با همه توان از آن دفاع می‌کند. حداکثر توان ایران جنگ تدافعی است، که با نیروی ایمان می‌تواند در مقابل قدرت نظامی اسراییل بایستد، مانند همان موفقیتی که حزب‌الله در دفاع از سرزمینش به دست آورد.

اسراییل آن‌قدر در این زمینه آسوده خاطر است که بارها بالاترین مقاماتش گفته‌اند ایران یک گام بیشتر از شعار دادن در خیابان‌ها بر نمی‌دارد که اگر جز این می‌خواست بکند حداقل موشک به حماس می‌داد. تنها کمکی نظامی که ایران بر علیه اسراییل کرد، تجهیز و تعلیم حزب‌الله در لبنان بود که می‌دانیم یک عمل تدافعی بود نه تهاجمی  و نتیجه‌اش هم آن بود که اسراییل نتوانست حزب‌الله را شکست دهد و نابود کند. داستان معروفی در این زمینه هست که بسیار گویای سیاست جمهوری اسلامی در برابر اسراییل است. پس از مقاومت پیروزمندانه حزب‌الله در لبنان، سپاهیان مغرور از جنگ در عراق پیش آقای خمینی رفتند که اجازه بدهید با کمک حماس و حزب الله به اسراییل حمله کنیم و آن را ادب کنیمو آقای خمینی که نمی‌توانست این خواسته غیر‌واقعی و احساسی آنان را نادرست بخواند بازیرکی گفت: راه فتح قدس از کربلا  می‌گذرد؛ به عباراتی آنان را فرستاد دنبال نخود سیاه.

در مورد ابراز ترس اسراییل از سلاح اتمی ایران، هم همه می‌دانند این یک مظلوم‌نمایی و جنگ تبلیغاتی برای پوشاندن جنایات و ادامه‌دادن به غصب زمین‌های فلسطیان است، والا ایران بر فرض هم که بمبی بتواند بسازد با آن چه می‌خواهد بکند، در برابر اسرا‌ییلی که بیش از دویست بمب با امکان پرتاب دارد. بعد هم هرگونه حمله اتمی به اسراییل، بیشتر اعراب را می‌کشد تا اسراییلی‌ها را. این مطلب را خود آقای نتانیاهو هم بارها گفته است که اگر ایران به بمب اتمی به دست بیابد، نمی‌توانیم به آن حمله کنیم نه آن که می‌ترسیم به ما حمله کند.

اما در مقابل اسراییل مرتبا به ایران لطمه می‌زند. با کمال وقاحت بهترین دانشمندان ما را ترور می‌کند، با استفاده از فساد حاکم در ایران هر چند زمان فاش می شود که اسراییل توانسته در سطوح بالای حوزه و بیت رهبری عوامل خود را داشته باشد و همین ها در لحظات حساس بزرگترین ضربات را به ایران زده اندو مثل حمله به سفارت عربستان یا برانگیختن فرمانده کند ذهن و متعصبی که نیمه‌شبی برود یه زبان عبری بر بدنه موشکی بنویسد مرگ براسراییل و بعد هم اسراییل آن را با بوق وکرنا در جهان انعکاس دهد.

کلام پایانی
با توجه به این مدارک و دلایل آیا این ایران است که «اسراییل ستیز» است یا بر عکس این اسراییل است که عمیقا «ایران ستیز» است؟ من می‌دانم هرگاه یک دستگاه تبلیغاتی توانست یک مطلب را به تدریج گفتمان غالب کند، هر استدلالی برخلاف آن حتی با قوی‌ترین دلایل، انگ می‌خورد و از سوی ذهن خواننده طرد می‌شود، لذا تنها راه مقابله با آن تکرار آن است، تا کم‌کم آن گفتار هم جای خود را باز کند. درست است یک سوی دستگاه تبلیغاتی عظیم و کمپانی‌های صاحب رسانه‌ها هستند و یک سوی قلم به‌دستان بی‌امکاناتی چون من . اما تاریخ نشان داده است برای همیشه خورشید حقیقت در پس ابر پنهان نمی‌ماند، به‌ویژه که ما در عصر اینترنت و رسانه‌های مردمی زیست می‌کنیم و من بر آن باورم که  مردمی که با این دروغ‌ها و ترفندهای تبلیغاتی آشنا شدند، اجازه نمی‌دهند اسراییل  تا این حد فریب‌کارانه و با نفرت کامل به ایران و ایرانی ضربه بزند.

پانوشت‌ها

۱- صلای بازگشت به خویش: حاصل یک سده رادیو زمانه

۲- سخنان ناتیناهو در کنگره آمریکا در ۲۰۱۵

آمریکا به دنبال تاخیر مذاکرات تا تاثیر تحریم‌هاست

$
0
0

زیتون-سحر نصیری: از خبرگزاری تسنیم، وابسته به سپاه پاسداران گرفته تا برخی گروه های مخالف جمهوری اسلامی به بیانیه بیش از ۱۰۰ فعال سیاسی و مدنی برای مذاکره مستقیم با آمریکا با بهره گیری از الگوی کره شمالی حمله کرده‌اند.

بیانیه‌ای که برخی از چهره‌های شاخص سیاسی داخل و فعالان سیاسی خارج کشور آن را امضا کرده و از این جهت نیز قابل توجه است. مذاکره علنی با آمریکا همواره یکی از تابوهای جمهوری اسلامی و به خصوص آیت‌الله خامنه‌ای بوده است، از این رو گروهی تردید دارند که این بیانیه مخاطبی در جمهوری اسلامی پیدا کند.

برخی نیز نقد کارشناسی به این بیانیه دارند و معتقدند جمهوری اسلامی قابل مقایسه با کره شمالی نیست و علاوه بر مشکلات امنیتی و منطقه‌ای مشکلات ایدئولوژیک بسیاری با آمریکا دارد که حل‌شدنش به این سادگی نیست.

رقبا و مخالفان منطقه‌ای ایران از جمله اسرائیل و عربستان سعودی دیگر موانع مذاکره مستقیم دو کشور هستند. رضا علیجانی از امضاءکنندگان این بیانیه اما می‌گوید که مخاطب این بیانیه «فضای عمومی و عرصه عمومی است که هم مردم داخل کشور هم دولت مردان و هم افکار عمومی بین الملل مخاطب آن هستند».

او همچنین خبر می‌دهد که «دیپلمات‌های ایرانی تمایل به مذاکره با طرف غربی دارند ولی این امکان از سوی طرف آمریکایی رد می‌شود و آنها خواهان به تاخیر انداختن مذاکرات و شدیدتر شدن اثر تحریم ها برای پایین آوردن موضع ایران هستند».

متن کامل گفت‌‌وگوی «زیتون» با رضا علیجانی در ادامه می‌آید:

عده ای می‌گویند تفاوت بسیاری بین ایران و کره شمالی وجود دارد، مشکل کره شمالی و امریکا صرفا یک مشکل امنیتی است چرا که ایدئولوزی مارکسیسم و تقسیم بلوک شرق و غرب سالهاست در دنیا شکست خورده است ولی ایران همچنان با امریکا مشکل سیاسی و ایدئولوژیک دارد.آیا از نطر شما این تفاوت بنیادین وجود دارد؟

در یک بیانیه کوتاه جای طرح همه مباحث نیست. درست است صورت مساله بین ایران و کره شمالی تفاوت عمده ای دارد، ولی وجه شباهتش همان چیزی است که در بیانیه آمده است.

دیپلمات های ایرانی تمایل به مذاکره با طرف غربی دارند ولی این امکان از سوی طرف آمریکایی رد می شود و آنها خواهان به تاخیر انداختن مذاکرات و شدیدتر شدن اثر تحریم ها برای پایین آوردن موضع ایران هستند.

یعنی دو کشوری که با هم دشمنی دیرینه ای داشتند و تا همین اواخر، رهبرانشان به یکدیگر درشت گویی هم می کردند، امروز پای میز مذاکره حاضر شدند. همانطور که در این بیانیه نیز گفته شده، هر اختلافی روزی به پایان می رسد.

برای مثال ویتنامی ها پس از سالها جنگ با امریکا و کشته شدن هزاران نفر در نهایت به صلح رسیدند و یا ژاپن علی رغم پرتاب بمب اتمی از سوی امریکا که به کشته شدن هزاران نفر و معیوب شدن چندین نسل انجامید، باز در نهایت به روابط عادی و صلح با آمریکا رسید.

به نظر نمی رسد مسائل بین ایران و امریکا، حادتر و بیشتر از این مشکلات باشد. به هر حال در مثل، مناقشه نیست و این هم مثالی است از مذاکره دو دشمن که می تواند به جای کره شمالی و امریکا، ایران و امریکا باشد.

البته به نظرم جریان کره شمالی و امریکا هم وجه ایدئولوژیک دارد و از یک جریان ضد امپریالیستی نشات می گیرد. بنابراین آن ها هم علیرغم همه اختلافات ایدئولوژیک و دیگر اختلافات به مذاکره رسیدند.

بحث دیگر تفاوت خاورمیانه و خاور دور است. در خاور دور به غیر از کشورکره شمالی ، تنش جدی در منطقه وجود ندارد اما در خاورمیانه عربستان و اسرائیل دو کشوری هستند که آشکارا از تنش میان ایران و امریکا سود می برند. غیر از آن اختلافات بسیاری هم میان نگرش دولت کنونی امریکا با ایران بر سر فلسطین، سوریه و لبنان وجود دارد. به این موارد می توان لابی های دیگری را از تندروهای موافق و مخالف جمهوری اسلامی را نیز اضافه کرد. به نظر شما این آیا این اختلافات عمیق و کارشکنی ها خود مانعی برای یک مذاکره مستقیم نیست؟

درست است. شرایط خاورمیانه بسیار پیچیده تر است و اگر بگوییم مذاکره کره شمالی و آمریکا مخالف چندانی ندارد بیراه نگفته ایم. درحالی که مذاکره بین ایران و آمریکا مخالفان بسیاری دارد و در واقع دو دسته مخالف دارد. یک دسته تندروهای داخلی هستند که خود طیف متنوعی هستند. از جمله گروه هایی که منافعشان در این دشمنی نهفته است .

خروج امریکا از برجام را نوعی قلدرمنشی می دانم. اما عرصه سیاست، مخصوصا هنگامی که پای زندگی میلیون ها انسان ایرانی که در فقر و سختی زندگی می کنند وسط باشد، به اصطلاح خاله بازی کودکان نیست که براساس احساسات و قهر و لج بازی بنا شود.

برخی دیگر، تصویری که از جهان دارند سیاه و سفید است که این نگاه را نیز شاید بتوان میراث جریان چپ دانست. این مخالفین که متعلق به جریان چپ های سنتی و کلاسیک هستند، نقطه عزیمتشان در هر تحلیلی، ابتدا جهان است و بعد به ایران و منافع ایران می رسند و درست در مقابل طیفی قرار می گیرند که نقطه عزیمتشان ایران، منافع ایران و سرنوشت مردم است. من قبلا این تفاوت نگاه را در مقاله ای که در زیتون چاپ شده است، آورده ام.

اما دسته دوم مخالفان این مذاکره در منطقه و جهان هستند. برای مثال اسرائیل همواره بیشترین سود را از تقابل ایران و آمریکا برده است. برخی از رقبای منطقه ای کنونی ایران مثل عربستان و برخی کشورهای دیگر هم چندان علاقه ای به بهبود روابط دو کشور ندارند و در خلال توافق برجام نیز همین مخالفت ها را نشان دادند. بنابراین صورت مساله سخت تر است ولی از سویی نیز نشان می دهد که حل آن چقدر به نفع ایران و به ضرر مخالفان منطقه ای ایران است.

بعد انتشار این بیانیه، بلافاصله در یک نشریه سلطنت طلب حامی اسرائیل، مطلبی منتشر شد که درآن ذکر شده،اصلاح طلب ها و ملی مذهبی ها بودند که برای مذاکرات پیرامون مسائل هسته ای زمینه چینی کردند که در نهایت به برجام منتهی شد.

مجاهدین خلق نیز بلافاصله به بیانیه حمله کردند و امضا کنندگانش را خائن خواندند! با کوچکترین تحرکاتی برای مذاکرات، واکنش این مخالفان برانگیخته می شود.

مساله اصلی و مهمی که در این بیانیه بر آن تاکید شده این است که ما در ایران نیاز به تغییرسیاست داریم و یکی از این سیاست ها، سیاست خارجی است که به جای نگاه «تعاملی»، نگاه «تقابلی» به جهان دارد. در ساخت قدرت در ایران هم دو نوع نگاه وجود دارد.

یک نگاه که برگرفته از نگاه هاشمی، خاتمی و روحانی است که بیشتر دکترین توسعه اقتصادی را دنبال می کند و دکترین دیگری که «امنیتی محور» است و سودای مقابله با دشمن و نابودی دشمن را در سر دارد.این بیانیه بیشتر می خواهد دکترین توسعه محور را تقویت کند.

برخی بحث بی اعتمادی به امریکا را مطرح می کنند و اینکه دونالد ترامپ یک مذاکره دو سه ساله و یک توافق نسبتا محکم بین اروپا، امریکا و ایران را یک شبه از میان برد. چه تضمینی وجود دارد که این توافق یک روزه میان امریکا و کره شمالی پایدار بماند که از آن بتوان به عنوان یک مدل و الگو بهره برد؟

این مانع روانی و عاطفی در خود امضاکنندگان این بیانیه ، حداقل درخود من هم وجود داشت. چون من خروج امریکا از برجام را نوعی قلدرمنشی می دانم. اما عرصه سیاست، مخصوصا هنگامی که پای زندگی میلیون ها انسان ایرانی که در فقر و سختی زندگی می کنند وسط باشد، به اصطلاح خاله بازی کودکان نیست که براساس احساسات و قهر و لج بازی بنا شود.

این سابقه بدِ خروج ترامپ از برجام و همچنین پیش شرط های پومپئو وزیر خارجه امریکا در حافظه متاخر ما وجود دارد. اما در این بیانیه، ما خواهان شروع مذاکرات بدون هیچ قید و شرطی از جانب دو طرف شده ایم.

اگر از این وجه عاطفی خارج شویم، به سرانجام نرسیدن برجام حکایت گر نوعی بی اعتمادی است و این بی اعتمادی متقابل در حال حاضر بین ایران وآمریکا وجود دارد.

برخی از دلایل خروج ترامپ از برجام، ناشی از مسائل داخلی خود آمریکا و همچنین ضدیت با کل میراث اوباما است. کمااینکه ترامپ از باقی معاهدات زمان اوباما نیز خارج شد. اما مساله دیگر این است که شاید باید تمام مشکلات دو کشور به صورت یک پکیج و به طور مجموعه ای حل شود.

یعنی همان رویه و تجربه ای که در زمان گروگان گیری بین ایران و آمریکا پیش آمد و حتی آقای خمینی هم در آن زمان اعلام موافقت کرده بود و از دو کانال حداقل با آمریکا مشغول مذاکره بوده اند. اما جریان چپ درون نظام در آن زمان از یک طرف و شعارزدگی جمهوری اسلامی و شخص آقای خمینی از طرف دیگر باعث شد مذاکرات در آن زمان پیش نرود.

 ترامپ نیز به عنوان تنها رییس جمهورِ جمهوری خواهی که در حزب متبوعش هم حامی چندانی نداشته، نیاز به نوعی ترمیم وجهه  در عرصه بین المللی و همچنین نوعی توجیه خودش در عرصه داخلی دارد.

در آن مذاکرات هم بحث این بود که ما از طریق مذاکره بتوانیم همه مشکلاتمان را یک جا حل کنیم. در حال حاضر نیز علی رغم این مشکل عاطفی و درشت گویی آمریکایی ها (که البته از طرف ایرانی هم کم دیده نمی شود!) و علی رغم این بی اعتمادی فی مابین، بایستی این مذاکرات شروع شود و همه مشکلات و اختلافات موجود در مذاکره مطرح شود.

پرواضح است که مذاکره ای که از آن سخن می گوییم به هیچوجه مترادف سازش و تسلیم نیست و در همین بیانیه نیز به آن اشاره شده «مسلم است بنا به برخی سوابق در صورت هرگونه زیاده خواهی و یا عدم ارائه تضمین برای پابرجاماندن تعهدات، راه بازگشت همیشه باز است.»

شاید در ادبیات سیاسی ما مذاکره نوعی سازش قلمداد شود اما گفتگو و مذاکره حتی بین دو دشمن در حال جنگ!، یک روش مدرن و متداول در عرصه بین المللی است. حالا برخی هم اعتقاد دارند که ترامپ قابل مذاکره نیست، این را هم بایستی آزمود. به نظر می رسد بی اعتمادی طرفین دلایل و علل مختلفی دارد. گاهی ناشی از سوتفاهم و گاهی نیز نتیجه فشار لابی هاست. که گفتگوی مستقیم می تواند تاحد زیادی به حل این نوع اختلافات کمک کند.

برخی اختلافات ناشی از اختلاف منافع است. در این بخش هم گفتگو کمک می کند، مخرج مشترک پدید آید. در گذشته و تا امروز نیز در افغانستان و عراق یک سری اشتراک منافع و همسویی ها و حتی همکاری هایی میان ایران و امریکا وجود داشته است. اما برخی اختلاف نظرها نیز ممکن است ناشی از زیاده خواهی ها و بلند پروازی های یک طرف باشد و این ها طبیعتا ، غیرقابل حل باقی می ماند.در صورت تاکید بر این نوع خواسته ها طبق متن بیانیه «راه بازگشت از مذاکره همیشه باز است».

اما به یک نکته هم باید توجه کنیم که ترامپ نیز به عنوان تنها رییس جمهورِ جمهوری خواهی که در حزب متبوعش هم حامی چندانی نداشته، نیاز به نوعی ترمیم وجهه  در عرصه بین المللی و همچنین نوعی توجیه خودش در عرصه داخلی دارد. از طرفی نوعی تاجر مسلکی هم در ترامپ وجود دارد که از این منفذ ها می توان استفاده کرد و امتیازات مهمی گرفت و شاید حتی بتوان برجام را هم در این پکیج نجات داد.

ضمن اینکه ملت ایران هیچ ضرری از مذاکره نخواهد کرد، هرچند برای جمهوری اسلامی که زندانی شعارهای خودش هست، دور شدن از شعارها و رفتن به سمت مذاکره مستقیم عموما دشوار است.

نوعی تاجر مسلکی هم در ترامپ وجود دارد که از این منفذ ها می توان استفاده کرد و امتیازات مهمی گرفت و شاید حتی بتوان برجام را هم در این پکیج نجات داد.

حکومت ایران همیشه زندانی شعارهای خودش بوده است. و حتی وقتی به هر دلیلی تصمیم به تغییر سیاست می گیرد مشکل و مانع اولیه نجات خودش از زنجیر همین شعارهایی است که خودبه دست و پایش بسته است.

در مساله جنگ ایران و عراق و زمانی که بحث مذاکره با طرف عراقی از سوی مهندس بازرگان و نهضت آزادی مطرح شد نیز برای آقای خمینی دشوار بود که بخواهد با صدام مذاکره کند. این دشواری دست کشیدن از شعارها در خلال مذاکرات برجام، برای دولت مردان ایرانی که اغلب روحانی و اهل خطابه و شعار هستند نیز مشهود بود.

برمی گردیم به بیانیه ۱۰۰ نفر. انتقاداتی مطرح شده که مخاطب این نامه دقیقا مشخص نیست. به نظرتان بیانیه هایی از این قبیل تا چه حد در روش حکومت و یا دولت کارساز است ؟

این بیانیه خطاب به فضای عمومی و عرصه عمومی است که هم مردم داخل کشور هم دولت مردان و هم افکار عمومی بین الملل مخاطب آن هستند. من فکر می کنم در درون قدرت، حتی در جریان اصول گرا، موافقان زیادی برای تغییر سیاست خارجی ایران وجود دارند.

بنابراین باید به فضای سنگین شعارزده کنونی ایران کمک کرد که این جو شکسته شود. از طرفی شنیده های موثقی حاکی از از آن است که دیپلمات های ایرانی تمایل به مذاکره با طرف غربی دارند ولی این امکان از سوی طرف آمریکایی رد می شود و آنها خواهان به تاخیر انداختن مذاکرات و شدیدتر شدن اثر تحریم ها برای پایین آوردن موضع ایران هستند.

به عبارتی زمان به ضرر ایران و منافعش در حرکت است. به گمان من، تمام کسانی که دلسوز مردم و ایران و منافع ملی هستند باید به شکسته شدن این جو منفی و فضای سنگین و رعب آوری که در کشور علیه مذاکره با امریکا وجود دارد ،کمک کنند و اگر بخش هایی از حکومت نیز مشغول مذاکره هستند، جرات پیدا کنند این مساله را علنی کنند چرا که مذاکرات غیر علنی به ضرر مردم و منافع کشور است و ما باید از مذاکرات شفاف و علنی حمایت کنیم.

این مذاکرات نه تنها به نفع مردم ایران که در شرایط دشوار اقتصادی زندگی می کنند؛ حتی به نفع و به مصلحت حکومت نیز خواهد بود و تجربه نشان داده حکومت هرگاه پای مصالحش در میان باشد نرمش نیز خواهد کرد. ولی دیر هنگام و در ضعیف ترین حالت که باید امتیاز زیادی از جیب ملت ایران بدهد و امتیاز بسیار کمی بگیرد.

 اساسا ضرورت انتشار بیانیه ای با محوریت مذاکره با آمریکا و طیف گسترده ای از سلایق امضاکنندگان در چیست؟

ابتدا بگذارید شجاعت، مردم دوستی و ایران دوستی امضاکنندگان داخل کشور این بیانیه را ستایش کنم چراکه علی رغم جو شدید حاکم بر کشور این موضع شجاعانه را اعلام کردند.

این بیانیه خطاب به فضای عمومی و عرصه عمومی است که هم مردم داخل کشور هم دولت مردان و هم افکار عمومی بین الملل مخاطب آن هستند.

برخی از اپوزیسیون خارج کشور که در فضای امن اروپا و آمریکا زندگی می کنند و خطری زندگی شان را تهدید نمی کند و یا برخی فعالان سیاسی داخل کشوری که در شرایط رفاهی خوبی در شمال شهر تهران زندگی می کنند و از شرایط بسیار بد اقتصادی مردم بی خبرند شاید حساسیت زیادی برای لزوم مذاکره با امریکا قائل نباشند و اصلا فکر کنند شرایط خیلی هم بد نیست!.

اما اگر منافع مردم و ایران و منافع ملی را اصل قرار دهیم و در نظر بگیریم که دهک های زیادی از جامعه در شرایط بسیار بد اقتصادی زندگی می کنند و رکود ویران گر اقتصاد کشور را به بحرانی ترین نقطه اش رسانده است و دولت حتی در هزینه های روزمره اش هم مشکل دارد و با ادامه همین روند کنونی و تشدید تنازعات بین دو کشور و به خصوص با خواب هایی که جریان تندرو برای یک دست کردن دولت و حذف میانه روها دارد و در این امتداد تصور جنگی ویران گر هم منتفی نیست؛ امضا کنندگان متنوع این بیانیه به یک احساس وظیفه ملی مشترک رسیده اند.

فکر نمی کنم کسی در دلسوزی افرادی چون آقای کرباسچی برای نظام تردیدی داشته باشد و یا کسی در حسن نیت کسانی چون آقایان سحرخیز، احمدمنتظری، حسین کروبی، جلال جلالی زاده، کاک حسن امینی، محمدصادق جوادی حصار، حسین مجاهد و… و یا خانم ها وسمقی، فهیمی(اعرابی) و کدیور و… و یا امثال آقای عبدالعلی بازرگان شک داشته باشد و همچنین در ملی و وطن دوست بودن امضاکنندگان خارج از کشوری که در گذشته نیز با جریان اصلاحی و یا جنبش سبز همراهی نشان داده اند و الان هم در مقابل جریانات طرفدار تحریم و حمله نظامی ایستاده اند.این ها عادت دارند در برابر جو سنگین تندروهای داخلی و خارجی حرف حق شان را بزنند.

این فضا در زمان جنگ ایران و عراق که مهندس بازرگان و نهضت آزادی خواهان پایان جنگ شدند نیز وجود داشت. در آن زمان هم جو به شدت تحت تاثیر شعار بی پشتوانه و زیانبار «جنگ جنگ تا پیروزی بود». همچنین در دوره ای که مهندس سحابی خواهان بسته شدن پرونده زیان بار هسته ای شد، هژمونی تبلیغاتی فریبکارانه «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» فضای کشور را به شدت تحت شعاع قرار داده بود. الآن هم از پیروان و شاگردان آن بزرگان به شدت انتظار می رود همین مشی و منش را دنبال کنند.

نکته دیگر قابل تامل در این بیانیه و نظایر آن این است که وقتی سرنگون طلبان، زنجیره ای از خارج و داخل تشکیل می دهند، و یا رفراندوم خواهان چنین می کنند؛ چرا تحول طلبان و اصلاح طلبان در مسائلی که به نفع مردم، ایران و منافع ملی است چنین نکنند؟ این بیانیه را طیف مختلفی از داخل و خارج از کشور بدون در نظر گیری اختلافاتشان امضا کرده اند و فکر می کنم اگر زمان بیشتری از دو سه روز صرف می شد و کار توضیحی و توجیهی بیشتری انجام می شد افراد بیشتری هم آن را امضا می کردند.

 اخیرا رئیس جمهور آمریکا مطرح کرده که ایران، کشورِ چندماه پیش نیست و رفتارش تغییر کرده است. به نظر شما این صحبت ترامپ چقدر قابل اعتناست؟ آیا می توان این احتمال را در نظر گرفت که مذاکراتی در پشت پرده در حال انجام است؟

ما نباید حاشیه را به جای متن بگذاریم به نظر می رسد ترامپ برای مصرف داخلی خودش از این صحبت ها می کند. کمااینکه در ایران هم ادبیات مشابهی به کار گرفته می شود. بنابراین باید در صحنه سیاسی این لفاظی ها و درشت گویی ها و رجزخوانی ها را به پاورقی و حاشیه فرستاد. ترامپ در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا و در رابطه با درشت گویی های قبلی اش به کره شمالی صریحا گفت این «لفاظی»ها هم بخشی از سیاست است! بنابراین در اتخاذ سیاست های ملی نباید این لفاظی ها را اصل قرار داد.

وقتی سرنگون طلبان، زنجیره ای از خارج و داخل تشکیل می دهند، و یا رفراندوم خواهان چنین می کنند؛ چرا تحول طلبان و اصلاح طلبان در مسائلی که به نفع مردم، ایران و منافع ملی است چنین نکنند؟

شاید اگر امروز از خود ترامپ در باره سیاستش در باره ایران سئوال کنیم هم پاسخ دقیق و روشنی نداشته باشد! هم اینک بخش هایی از دولت ترامپ به دنبال تغییر رفتار حکومت ایرانند و بخش های تندروتر آن به دنبال تغییر رژیم هستند. البته سوی دیگر معادله ایران است نوع برخورد ایران نیز می تواند بر این سیاست ها اثرگذار باشد.

هم اکنون نوعی ابهام و سرگشتگی در دولت ترامپ وجود دارد. از یک سو درشت گویی و رجزخوانی دیده می شود اما از سوی دیگر به صراحت تمایل برای مذاکره با ایران نیز دیده می شود. این وضع نباید در لزوم مذاکره ما برای پیشبرد منافع ملی مان خللی ایجاد کند. در مذاکره هرکس ممکن است تفسیر خود را ارائه دهد و در نهایت آنچه مهم است برون رفت ما از این فضای جنگ سرد تبلیغاتی به نفع منافع ملی مان است.

ایران فرصت تاریخی مذاکره با دموکرات ها را در دوره اوباما از دست داد ولی از سویی، در حال حاضر فرصت مذاکره با تندروها را خواهد داشت که اگرچه سخت تر است اما شاید ماندگارتر نیز باشد و همچنین یک امتیاز برای جمهوری خواهان و شخص ترامپ است که به آن احتیاج دارد و شاید حاضر باشد در قبال آن حتی امتیازات بیشتری به ایران بدهد. این نگاه همچنین افکار عمومی جهان را به نفع ایران تقویت خواهد کرد، همانطور که افکار عمومی ای که از کیم جونگ اون متنفر بود از این مذاکره دفاع می کند.

مذاکره و گفتگو همان طور که در متن بیانیه آمده «از سوی طرفین» باید «بدون پیش شرط» باشد. شرطهای پمپئو هم مشمول همین اصل است. پیش شرط گذاشتن یعنی به تاخیر و تعویق انداختن مذاکره و گفتگو و حتی احاله به محال کردن آن. و این بیش از هر چیز به ضرر منافع ملی ماست.

فراموش نکنیم که زمان به ضرر حکومت ایران در حال حرکت است هم در عرصه داخلی و هم منطقه ای وهم جهانی.

🍃زنده|دادستان کل کشور: عامل انتشار خبر تجاوز ایرانشهر تحت تعقیب قرار می‌گیرد

$
0
0

 

نماینده مجلس: نام ۳۱ مفسد اقتصادی را به سران سه قوه دادم گفتند منتشر نکنید


دادستان کل کشور: عامل انتشار خبر تجاوز ایرانشهر تحت تعقیب قرار می‌گیرد

محمد منتظری دادستان کل کشور ضمن  تکذیب خبر تجاوز به تعدادی از زنان در شهرستان ایرانشهر از پیگیری این موضوع در دادستانی کل و مراجع قضایی استان سیستان و بلوچستان خبر داد.
به گفته وی شکایتی از سوی دو یا سه نفر از بانوان انجام شده که باید دید موضوع در چه حدی و به چه کیفیتی بوده است و آیا شکات به شکایت خود باقی هستند یا خیر؟
دادستان کل کشور تاکید کرد: کسی که چنین خبری را ساخته و بی‌مبنا در یک جمع عمومی و مراسمی اعلام کرده است حتما باید بتواند این ادعا را اثبات کند و در غیر این صورت این اقدام با عنوان اتهامی تشویش اذهان عمومی به موجب قانون قابل تعقیب خواهد بود.
امام جمعه ایرانشهر اخیرا در خطبه های عید فطر این شهر مدعی شده بود به ۴۱ دختر در ایرانشهر تجاوز شده است./ایسنا



تجمع اعتراضی تولیدکنندگان کفش در سپهسالار

به گزارش «زیتون» تعدادی از تولید کنندگان کفش در ایران در اعتراض به گرانی مواد اولیه، امروز در تهران کسب و کار خود را تعطیل کرد.

این توایدکنندگان با شعار «مرگ بر گرانی»  در خیابان سپه‌سالار تجمع کرده اند.


 اعلام جرم علیه ۶ مقام ارشد فعلی و سابق بانک مرکزی

احمد توکلی، رئیس دیده‌بان شفافیت و عدالت از اعلام جرم علیه تعدادی از مسئولان فعلی و سابق بانک مرکزی در خصوص موسسات مالی و اعتباری خبر داد و مدعی شد که رئیس کل بانک مرکزی به دلیل دادخواهی دیده‌بان نزد مرجع قضایی احضار شده است./تسنیم


نماینده مجلس: از شورای نگهبان و سپاه بیشتر از خدا می‌ترسیم

 


انتقال پیکر محمد ثلاث به بروجرد بدون اطلاع خانواده اش


اعتراض ملانیا ترامپ به قوانین مهاجرتی همسرش

ملانیا ترامپ، بانوی اول آمریکا، در  یک موضع‌گیری‌ علنی  خواهان پایان‌یافتن سیاست جداسازی مهاجران غیرمجاز از فرزندانشان شده است.

Risultati immagini per ‫بنا بر آمار رسمی دولت آمریکا، تاکنون دست‌کم ۲۰۰۰ کودک، که به‌همراه والدین‌شان به‌طور غیرمجاز وارد خاک آمریکا شده بودند، در مراکز موقت اسکان یافته‌اند‬‎

روز یکشنبه، سخنگوی او، با انتشار بیانیه‌ای رسمی، اعلام کرد بانوی اول آمریکا معتقد است: «ما کشوری می‎خواهیم که از همه قوانین تبعیت کند، ولی با مروت اداره شود.»

در این بیانیه آمده است: «خانم ترامپ از جداکردن کودکان از خانواده‌هایشان بیزار و امیدوار است سرانجام دو طرف (دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان کنگره)‌ برای اصلاح قانون مهاجرت همکاری کنند.»

بنا بر سیاست تازه دولت ترامپ، اشخاصی که به‌طور غیرقانونی از مرز مکزیک وارد خاک آمریکا شوند دستگیر و تحت پیگرد قضائی قرار می‌گیرند و فرزندانشان به مراکز اسکان موقت فرستاده می‌شوند تا تکلیفشان مشخص شود.

بنا بر آمار رسمی دولت آمریکا، تاکنون دست‌کم ۲۰۰۰ کودک، که به‌همراه والدین‌شان به‌طور غیرمجاز وارد خاک آمریکا شده بودند، در مراکز موقت اسکان یافته‌اند./ بی‌بی‌سی


 


محمد ثلاث اعدام شد

به گزارش خبرگزاری میزان وابسته به قوه قضاییه،حکم قصاص محمد ثلاث، یکی از دراویش گنابادی نعمت‌اللهی که به اتهام قتل سه نفر به اعدام محکوم شده بود، صبح روز دوشنبه اجرا شد.

محمد ثلاث متهم بود که روز ۳۰ بهمن و هم‌زمان با درگیری دراویش گنابادی معترض و مأموران پلیس در محدوده خیابان پاسداران تهران، با اتوبوس به سمت گروهی از مأموران نیروی انتظامی رانده  که به مرگ سه نفر از آنان منجر شد.


خبرهای روز گذشته را از اینجا بخوانید

محمد ثلاث سحرگاه امروز اعدام شد

$
0
0

ریتون- دادستانی تهرانی صبح امرز (دوشنبه ۲۸ خرداد)، اعلام کرد حکم اعدام محمد ثلاث، درویش گنابادی اجرا شده‌است.

۱۵ فروردین ماه امسال اعلام شد که محمد ثلاث به سه بار قصاص محکوم شده است.

محمد ثلاث متهم بود که در جریان درگیری مأموران پلیس با دراویش گنابادی در خیابان پاسداران تهران، با راندن اتوبوس به سمت مأموران انتظامی باعث کشته شدن سه تن از آنها شده است.

روز گذشته خانواده محمد ثلاث٬‌ درویش زندانی٬ برای آخرین ملاقات به زندان فراخوانده شدند. 

پیشتر وکیل محمد ثلاث در کانال تلگرامی‌اش خبر از وجود شاهدان جدیدی داد که حاضر به «شهادت شده‌اند که راننده اتوبوس را دیده‌اند و او یک مرد جوان بوده است.»

به گفته او همچنین «هیچ شاهد و فیلمی دال بر اینکه محمد ثلاث پشت اتوبوس بوده وجود ندارد.»

زینب طاهری همچنین تاکید کرد که از اتوبوس انگشت‌نگاری نشده و مدرکی دال بر گناهکاری او موجود نیست.

این وکیل دادگستری در ادامه به این موضوع اشاره کرد که به جای آنکه بازسازی صحنه جرم در محل وقوع حادثه و با حضور متهم٬ وکیل او٬ شهود ماجرا و پرسنل ناجا برگزار شود، بازسازی صحنه جرم بدون حضور متهم، وکیل او و شهود ماجرا و در محل اگاهی شاپور انجام شده است.

او این سوال را نیز مطرح کرد که با وجود تعداد زیادی دوربین در محل حادثه چرا هیچ‌کدام از فیلم دوربین‌های محل وجود ندارد؟ چرا هیچ شاهدی حتی از پرسنل ناجا حاضر نشد شهادت دهد او پشت فرمان اتوبوس بوده؟

وکیل محمد ثلاث در بخش پایانی به شکنجه محمد ثلاث اشاره و اعترافات اولیه او را حاصل از شکنجه دانست.

اولین جلسه رسیدگی به پرونده درگیری‌های خیابان گلستان پاسداران و کشته شدن سه مأمور نیروی انتظامی در دادگاه کیفری تهران بیستم اسفندماه سال گذشته به صورت علنی برگزار شد؛ اما پخش تلویزیونی آن ناگهانی قطع شد.

محمد ثلاث در این دادگاه با تاکید بر اینکه «نیروی انتظامی موظف است نظم را برقرار کند نه اینکه با چماق مردم را بزند» گفت: «۱۷ جای شکسته روی سر من وجود دارد آنها اول چندین ضربه به من وارد کردند و باعث عصبانیت من شدند.»

اسفندماه سال گذشته در جریان درگیری میان دراویش گنابادی و نیروی انتظامی در محدوده خیابان پاسداران تهران سه مامور پلیس کشته شدند.

در شب درگیری در ۳۰ بهمن ماه، یک اتوبوس به صف مأموران امنیتی حمله کرد.

در کیفرخواستی که محمد شهریاری، معاون دادستان و سرپرست دادسرای جنایی تهران خواند، محمدرضا ثلاث، یکی از دراویش گنابادی، به سه فقره قتل عمد متهم شد.

محمد ثلاث اما در جریان دادگاه با تاکید بر اینکه «اتهامات انتسابی را قبول ندارم»٬‌ ادامه داد: «شب پیش از حادثه یکی از برادران ایمانی‌ام به نام نعمت الله ریاحی با من بود اما صبح فردا او را به اتهام دزدی خودروی پراید دستگیر کردند. چگونه ممکن است شخصی که سه هکتار باغ دارد، خودرو بدزدد.»

در دومین جلسه رسیدگی به پرونده محمد ثلاث، که ۲۱ اسفندماه برگزار شده بود٬ او به قتل عمد سه مأمور انتظامی در درگیری‌های پاسداران متهم شد، نماینده مدعی‌العموم با رد اظهارات محمد ثلاث، او را به حمله «سازماندهی شده» به مأموران انتظامی متهم کرد.

تاریخ نگری شریعتی در بوته نقد

$
0
0

درآمد

در این نوشتار برآنم که «تاریخ نگری» و «تاریخی نگاری» دکتر علی شریعتی را طرح کنم و در حد لزوم و امکان مورد واکاوی و نقد و بررسی قرار دهم. این نقد و بررسی نه مریدانه است و نه دشمنانه بلکه تلاش بر آن است که (حداقل به زعم راقم این سطور) نقاط قوت و احیانا ضعف دیدگاه ها و تحلیل های تاریخی نگرانه شریعتی مورد بحث و نقد و بررسی قرار بگیرد.

اهمیت تاریخ در افکار و آثار شریعتی

می دانیم که شریعتی به اهمیت تاریخ آگاه بود و از این رو تحلیل ها و تفسیرهای او از مفاهیم و مقولات انسانی و اجتماعی و اقتصادی و از جمله دینی و تاریخ دین، تاریخی و تاریخی نگرانه بود. این که او در باب تاریخ و چند و چون آن بسیار سخن گفته و امروز به لحاظ موضوعی بیشترین حجم مجموعه آثار ۳۶ جلدی شریعتی، مستقیم و غیر مستقیم، به تاریخ و یا مقولات تاریخی اختصاص دارد، گواه این مدعاست. برخی از مجلدات مجموعه آثار به طور خاص به تاریخ ادیان (ادیان کهن هندی و چینی و سامی و ایرانی و فرقه های مذهبی) و یا رویدادهای تاریخی (رنسانس و قرون وسطی و جدید اروپا و غرب و تحولات دوران اسلامی از آغاز تا دوران جدید) و یا شخصیت های پر شمار تاریخی و به ویژه چهره های نمایان اسلام و شیعی (محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، برخی صحابه و . . .) اختصاص دارد که در مبحث انتقادی بعدی به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.

در نگاه تاریخی، شریعتی احتمالا وامدار محمد اقبال لاهوری است. اقبال در کنار دو منبع طبیعت و وحی، تاریخ را سومین منبع معرفت می داند. هرچند زندگی نامه شریعتی نشان می دهد که او از جوانی و از دورانی که هنوز با اقبال آشنا نشده بود، به هر دلیل، به تاریخ و ادبیات علاقه مند بوده و با دنیای فراخ تاریخ انس و الفتی داشته و از این رو رشته تحصیلی او در ایران و فرانسه نیز در این حوزه بوده است. البته او در پاریس به جامعه شناسی نیز دلبستگی داشته و در این زمینه هم از طریق تحصیل منظم دانشگاهی و یا با تحقیقات و مطالعات شخصی در مورد مکتب های جامعه شناسی و یا مبانی و روش پژوهش های جامعه شناختی مدرن اطلاعات بسیار مفید و کارآمدی کسب کرده بود و همین دانش و تا حدودی تخصص بود که شریعتی را در بیان اندیشه های اجتماعی و سیاسی و حتی ادبی اش توانا و در زمان خودش (حداقل در حوزه تفکر دینی) منحصر به فرد ساخته بود. در دهه چهل و پنجاه این شریعتی بود که با استمداد از اطلاعات تاریخی و نگرش تاریخی و دانش علوم اجتماعی خود توانست انبوهی از مفاهیم را در حوزه تفکر دینی خلق کند و بسیاری از اصطلاحات مدرن اجتماعی را وارد متون گفتاری و نوشتاری اسلامی بکند و تحولی نو و سازنده بیافریند. در این دوره بود که جامعه شناسی دینی برساخته شد و اصولا تاریخ ادیان به ویژه دین شناسی تطبیقی با معیارهای نوین مورد توجه قرار گرفت. نقد تاریخی و یا رویکرد انتقادی به تاریخ و تحولات تاریخ اسلام و شیعه به دست شریعتی رایج شد و در کمتر از یک دهه تا حدودی زیادی عمومیت یافت. البته این غیر از ابداعات و نوآوری های شریعتی در قلمرو هنر و ادب بود که در زمانه او کاملا بدیع و نو بود.

برای بیان اهمیت کار شریعتی کافی است که به سابقه تاریخ نگاری و تاریخ نگری مسلمانان توجه کنیم. مسلمانان هرچند در تاریخ نگاری و تدوین تاریخ از همتایان معاصر اروپایی و غربی خود (سده دوم و سوم هجری / نهم و دهم میلادی) به مراتب جلوتر بودند ولی در دوران انحطاط، تاریخ و تاریخ نگاری نیز در کنار دیگر معارف و سرمایه های علمی و فرهنگی و شاخص های تمدنی سیر نزولی پیدا کرد و حتی در چند قرن اخیر تاریخ نگاری به ابتذال و افسانه بافی کشیده شد. البته در این دوران، ابن خلدون (۷۳۲-۸۰۸) در غرب جهان اسلام یک استثنای مهم بود که با نگاهی نقادانه و مجهز به دیدگاه فلسفی و علمی و جامعه شناختی بدیع به امر تاریخ و تحولات تاریخی اسلام و جوامع اسلامی از آغاز تا زمان خودش پرداخت و اثر دو جلدی مهم «مقدمه» را خلق کرد. اما دریغ که این روش در میان مسلمانان ادامه پیدا نکرد.

در چند دهه اخیر در جهان اسلام چند نویسنده و پژوهشگر تا حدودی به رویکرد نقد تاریخی و ضرورت نقد تاریخی توجه کرده اند. بی تردید اقبال با طرح تاریخ به مثابه منبع معرفت و به کارگرفتنش در کتاب «بازسازی اندیشه اسلامی» در این زمینه پیشگام است و دیگران وامدار اویند. پس از او می توان با تسامح به نویسندگانی چون طه حسین و محمود عقاد و اخیرا چهره های فلسفی تری چون عابد جابری و حسن حنفی و ابوزید اشاره کرد.

در ایران گرچه از دوران مشروطه نگاه نقد تاریخی مدرن با کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی مورد توجه قرار گرفت ولی پس از آن چندان جدی گرفته نشد (گرچه در این دوران پژوهشگرانی نامدار از منظر پژوهشی مدرن به تاریخ ایران و اسلام اهتمام کرده اند که البته با نقد تاریخی مورد بحث ما متفاوت است). از این رو گزاف نیست که توجه به تاریخ و اهمیت به آن به مثابه منبعی معرفت بخش در دوران اخیر بیشتر با شریعتی شناخته شد؛ هرچند هنوز هم این نگاه و سنت حتی در میان علاقه مندان و اثرپذیرفتگان فکری شریعتی نیز چندان جدی گرفته نمی شود.

لازم به ذکر است که مراد من از نقد تاریخی و یا تاریخ نگری همان «پدیدارشناسی تاریخی» است که اخیرا باب شده و به درستی روی آن تأکید می شود. در این نگاه تاریخ و تحولات تمدنی و اجتماعی آدمی پسینی مورد تحقیق قرار می گیرد و نه پیشینی. اصول موضوعه عموم تاریخ نگاران مسلمان پیشینی است یعنی کلامی است و از این رو بررسی موضوعات تاریخی نیز با مفروضات ایمانی از پیش قطعی و عموما اثبات ناشده انجام می شود و در این روند مورخ مسلمان به همان جایی می رسد که از آغاز باور داشته است. گفتن ندارد که چنین روشی با نگاه علمی و مدرن تاریخ نگاری سازگار نیست و بلکه می توان گفت با آن در تعارض است.

طبقه بندی آثار تاریخی شریعتی

اگر بتوان تاریخ نگری را در سه رویکرد خلاصه کرد: متکلمانه ، مورخانه و مفسرانه، می توان گفت رویکرد کلامی تقریبا در افکار و آثار شریعتی غایب است، اما دو رویکرد دیگر در مجموعه آثار شریعتی جدا از هم و یا با هم و گاه تنیده در هم در سطح گسترده ای قابل ملاحظه و مشاهده است.

می توان مجموعه آثار مرتبط با تاریخ و تحولات تاریخی و شخصیت های تاریخی شریعتی را به دو دسته تقسیم کرد؛ دسته ای آثار مورخانه است یعنی نوعی روایت رخدادهاست که، به رغم شرح و تفسیر گاه درازدامن، در آنها نظر و تحلیل ویژه و مستقیم کمتر دیده می شود؛ و دسته ای دیگر، مفسرانه اند یعنی شخصیت ها و یا حوادث دستمایه و در واقع بهانه ای برای تفاسیر و گاه تأویلات هرمنوتیکی ادیبانه با اهدافی آرمانی و ایدئولوژیک معین قرار گرفته اند. این گروه اخیر نیز به دو بخش تقسیم می شود. دسته ای از آثار هستند که در آنها از داده های درست (و یا نسبتا درست) تاریخی استفاده شده ولی در هرحال هدف تاریخ نگاری نبوده است. دسته دیگر، آثاری است که هرچند از دستمایه های تاریخی بهره دارد ولی به طور کلی و یا جزئی با داده های تاریخی و گاه با محکمات اعتقادی ناسازگار است. اینک در باره هر یک از این سه دسته جداگانه شرحی می آورم. هرچند محور اصلی انگیزه این نوشتار دسته آخر است.

الف. آثاری با عناوین تاریخی

بخش قابل توجهی از مجموعه آثار شریعتی به بخش نخست اختصاص دارد؛ آثاری که بخش عمده آنها دارای عناوین خاص تاریخی اند. از باب نمونه: تاریخ تمدن (مجموعه آثار ۱۱ و ۱۲)، تاریخ ادیان (۱۳ و ۱۴) و ویژگی های قرون جدید (مجموعه آثار ۳۱) و نمونه ها در قلمرو اسلام و تشیع: اسلام شناسی مشهد (مجموعه آثار ۳۰) و علی (مجموعه آثار ۲۴). البته می دانیم که هر یک از این شماره ها مرکب از چندین سخنرانی و یا گاه نوشته های کوتاه و بلند و پراکنده است و از این رو این عناوین به خوبی و دقیق تمام عناوین تاریخی گفتارها و نوشتارهای شریعتی را بازگو و عیان نمی کند. در این دسته آثار نویسنده و یا گوینده تلاش کرده است که اخبار و حوادث را گزارش کند اما اشکال اساسی این است که این گزارش ها اولا در اغلب موارد مستند به منابع مشخص نیستند و ثانیا عموما چنان با شرح و بسط و تفسیر و تحلیل گوینده همراه است که به راستی غالبا تفکیک بین داده های خالص تاریخی و مستندات نقلی و منابع کتابخانه ای و تفاسیر خاص راوی و ناقل دشوار است. در موارد بسیاری در پی نقل یک گزارش تاریخی و یا اشارتی به یک رویداد، دهها صفحه در باره آن سخن رفته و حتی گاه از باب «الکلام یجرّالکلام» رشته سخن از دست  رفته و به موضوعات پراکنده و گاه کم اهمیتی کشیده شده است. به همین دلیل در این نوع سخنرانی ها از هر نوع سخن و موضوعی (از رخدادها  و دین و فلسفه و هنر و ادب و عرفان و اخلاق گرفته تا سیاست و شرق و غرب) یافت می شود.

البته در همین جا بیفزایم که این را به عنوان خرده و ایراد اساسی بازگو نمی کنم بلکه برآنم بگویم که اولا شریعتی، به رغم پرداختن به موضوعات تاریخی، غالبا در مقام مورخ سخن نگفته و یا ننوشته است و ثانیا این آثار مفصل عمدتا سخنرانی (در کلاس های ارشاد و یا در دانشگاهها و یا مناسبت ها) بوده و مقتضای سخنرانی ها کم و بیش همین است. او در این نوع کارها اهدافی داشت که بعدا به آن اشاره خواهم کرد. در واقع شریعتی همواره به عنوان یک «روشنفکر» سخن گفته است و نه لزوما از جایگاه یک «استاد» و یا «آکادمیسین». او در متن و بطن تاریخی نگری اش نقش روشنفکری و روشنگری خود را به خوبی ایفا کرده است.

اما این که گزارش ها و منقولات تاریخی شریعتی چه اندازه مستند بوده و به داده های معتبر تاریخی متکی بوده است، اکنون نمی توانم سخنی دقیق بگویم، داوری را به وقت دیگر و یا به مورخان وا می نهم. با این همه، تا آنجا که من در سالیان اخیر در کار تاریخ نگاری ام دریافته ام، شریعتی اطلاعات بسیار خوبی از منابع تاریخ عمومی جهان و بیشتر اسلام و تشیع داشته و گاه اظهارنظرهایی کرده که مهم اند و در آن زمان شگفت می نماید.

در هرحال این بدان معناست که علاقه مندان شریعتی و یا مخالفان و منتقدان او نباید انتظار کار مورخانه محض از او داشته باشند و واقع بینانه نیست که آثار پر برگ و بار (و عموما مفید) او را در این زمینه در شمار منابع تاریخی به شمار آورند. به همین دلیل یک تاریخ نگار جدی حتی در تاریخ اسلام نمی تواند به آثار ظاهرا مورخانه شریعتی (حداقل به عنوان منبعی درجه اول) نگاه کرده از آنها اتخاذ سند کند. مگر در آن جاهایی که شریعتی تحلیل ها و تفسیرهای خاص خود را ارائه داده است که صد البته می تواند به نام خود او خوانده و شنیده شود. مطالب مندرج در اسلام شناسی مشهد نمونه خوبی است. متن اصلی که متن تدریس شریعتی در دانشکده ادبیات مشهد بوده زندگی نامه پیامبر اسلام از هجرت تا وفات است و، چنان که خود تصریح کرده، عمدتا برگرفته از تاریخ طبری است و در این گزارش سیره نبوی، صرف نظر از نثر پارسی زیبا و جذابش، نه تحقیق گسترده ای صورت گرفته و نه در مجموع سخن تازه ای گفته ای شده اما در پاره ای موارد تحلیل های قابل توجه و گاه بدیعی عرضه شده است. با این همه مقاله «زن در چشم و دل محمد» در همان مجموعه یکسره ذهنیت و زبان متفاوتی دارد و بی تردید از نوشته های بدیع و خلاقانه شریعتی است که تاریخ نیست ولی تحلیل بسیار اثرگذار و روشنگری است از تیپولوژی یک شخصیت بزرگ و اثرگذار تاریخی یعنی نبی اسلام و در غایت دین اسلام.

ب. آثاری تفسیری با دستمایه های تاریخی

چنان که گفته شد در این دست آثار هرچند از برخی رخدادها و یا شخصیت ها صرفا به عنوان سوژه استفاده شده و عموما نیز مستند به داده های درست تاریخی اند ولی اعلام شده و ناشده هدف گوینده و نویسنده تاریخ نگاری و یا ارائه گزارش های ماوقع چنان که در منابع نقل شده نبوده است. در این نوع گفتارها و نوشتارها گوینده و نویسنده بر آن بوده تا با تکیه بر اطلاعات سنتی تاریخی و یا وجدان دینی مخاطبانش گفتاری و متنی بیافریند تا ضمن ایجاد آگاهی و خودآگاهی انسانی و مذهبی و یا ملی بر عواطف و حساسیت های اینان به نحو مثبت اثر بگذارد. به یک معنا خطابه ای که در ایمان سنتی رخنه کند و زمینه های عاملیت آدمیان زمانه اش را فراهم کند.

در این بخش به عنوان نمونه می توان به «آری این چنین بود برادر»، «حسین وارث آدم» و «حج» اشاره کرد. نوشتار اول یک شاهکار ادبی- تاریخی است که با دغدغه های عمیق انسانی و عدالت طلبانه و ستم ستیزانه نوشته شده است. اطلاعات تاریخی در آن تقریبا درست و دقیق است اما نویسنده به انگیزه های دیگری از داده های تاریخی استفاده کرده است. از آنجا که شریعتی رسالت «صدای بی صدایان» را بر دوش خود احساس می کرده و این رسالت را در هیچ حالتی رها نمی کرده است، در نوشته نسبتا کوتاه آری این چنین بود برادر، بر آن بوده که از سوژه کار بردگان در ساختن اهرام مصر استفاده کند تا با زیباترین بیان و رساترین صدا عمق رنج و فریاد دادخواهی انبوه بردگان تاریخ را به گوش عالمیان برساند؛ بردگانی که خود با آنان نه تنها احساس همدردی می کرده بلکه احساس می کرده با آنان برادر است و خونی واحد در رگهای هر دو جاری است.

حسین وارث آدم نیز وضعیت مشابه دارد. این نوشته به راستی یک شاهکار ادبی در حوزه ادبیات و فرهنگ اسلامی و شیعی است. اندیشه ای بلند و فکری عمیق و احساس و عاطفه انسانی ژرف همراه با آشنایی گسترده با ادب فاخر پارسی و نیز اطلاع دقیق از اساطیر می باید تا چنین اثری اثرگذار خلق شود. به گمانم در تاریخ فیلم و هنر و ادب پارسی تنها «روز واقعه» بهرام بیضایی می تواند البته با فاصله همتای حسین وارث آدم شمرده شود. بارها آرزو کرده ام ای کاش فیلم نامه نویسی در حد بهرام بیضایی آشنا با تاریخ اساطیری ایرانی از حسین وارث آدم شریعتی فیلم نامه ای می نوشت و آن را کارگردانی می کرد. در هرحال حسین وارث آدم سرشار از نکات دقیق تاریخی است (هرچند استفاده از دو برادر هابیل و قابیل به عنوان نماد دو نظام دامداری و کشاورزی نخستین ناموجه و نادرست می نماید). به ویژه که وجه اساطیری و تاریخ کهن خطه رازآلود جهان یعنی بین النهرین در حسین وارث آدم برجسته است. شاید گزاف نباشد که گفته شود شریعتی در این نوشته خود اسطوره ای عمیق و مدرن خلق کرده است. البته نوشته های مهمی چون «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» نیز در شمار همین نوع آثار قابل طبقه بندی است.

اما حج البته از لون دیگر است ولی در طبقه بندی کنونی من با دو اثر یاد شده سنخیت دارد. وجه مشترک حج شریعتی با دو نوشته یاد شده در این است که هر سه بر دو وجه تاریخ و اسطوره تکیه دارند. البته وجه برجسته و اختصاصی این متن طولانی بعد دینی و اعتقادی آن است و به همین دلیل مناسب است که حج را اسطوره ای – دینی بدانیم. در هرحال حج شریعتی، که به تعبیر خود او «رساله فکریه» است و نه «مناسک فقهیه»، ضمن تکیه بر برخی رخدادهای تاریخی در سنت ابراهیمی، عمدتا با نشانه شناسی و نمادهای اساطیری و با زبان و بیان اسطوره تعبیر و تفسیر شده است. آنچه به مناسبت موضوع گفتارم می توان گفت این است که نوشته حج گرچه مستند به هیچ سنت نقلی نیست اما حداقل در تلقی موحدانه و تا حدودی عارفانه از اسلام و سنت ابراهیمی و کهن حج می تواند معقول و مفید و در جهت اعتلای ارزش های متعالی اخلاق دینی و دین اخلاقی و تصعید معنویت مذهبی اثرگذار باشد.

در باب تفاسیر تاریخی

ج. آثاری با دستمایه های تاریخی اما ناسازگار با تاریخ و با اسلام

دسته سوم از آثار شریعتی در قلمرو تاریخ و یا شبه تاریخ، آثاری اند که هرچند مانند گروه دوم از سوژه های تاریخی و یا شخصیت های دینی بهره گرفته و هدف نیز همان انگیزه است اما از جهات مختلف جای نقد و ایراد دارند. اما پیش از ادامه بحث ناگزیر به دو نکته ضروری اشاره می کنم.

نکته نخست. گفتن ندارد که هر کسی از هر منظری حق دارد از داده های تاریخی تفسیر و یا تأویل ویژه ای ارائه کند و شریعتی نیز یکی از این حق داران است. اما در این میان یک شرط اساسی ضرورت دارد و آن این که هر نوع تفسیر و حتی تأویلی منطقا باید در چهارچوب داده های معتبر تاریخی باشد و گرنه اعتباری نخواهد داشت و چه بسا موجب گمراهی و بدفهمی نیز بشود. در ارتباط با مفاهیم و یا معتقدات نیز همین شرط ضروری است. می توان از اسلام و ارکان آن مانند توحید و نبوت و معاد تا بی نهایت تفسیر داشت اما نمی توان تفسیری ارائه داد که با اصول موضوعه مسلم باورهای ایمانی و دینی اسلام در تعارض باشد. مثلا منطقا نمی توان از خدا و توحید تفسیری داشت که به طور تناقض آمیزی به نفی قطعی و منطقی مفهوم خدا و یگانگی خداوند منتهی شود. این یک قاعده است که در باره تمام مفاهیم صادق است. مثلا نمی توان از دموکراسی تعریفی ارائه داد که در نهایت نافی مؤلفه های اساسی و یا مهم ترین و پایه ای ترین رکن دموکراسی باشد. البته این بیان متکی بر نظریه مختار من است که معتقدم در عین تعامل و گفتگوی دیالکتیکی خواننده و متن، اما هیچ متنی به نحو ابتدایی صامت نیست و به بیان دیگر فهم و تفسیر هر متنی هرچند سقف ندارد ولی کف دارد (در کتاب «تأملات تنهایی – دیباچه ای بر هرمنوتیک» در این باب به تفصیل سخن گفته ام). به هر تقدیر این قاعده است که از هر متنی و یا از هر عقیده ای هر تفسیر و تأویلی قابل استخراج و استنباط نیست.

نکته دیگر این است که فعلا تفسیر اسطوره از موضوع گفتار انتقادی ام بیرون است؛ چرا که اساطیر وضعیت ویژه ای دارند و حداقل از دایره تاریخ خارج اند و فهم و تفسیر آن دایره گسترده ای دارد و از قواعد خاص خود پیروی می کند. هرچند در همان محدوده نیز هر تفسیری مجاز نیست و تفاسیر لزوما باید مستند به شواهد و قراین حالیه و مقالیه باشند. حداقل «معقولیت» در تفسیر هر گزاره و یا هر عقیده و یا متنی شرطی اساسی است. مثلا نمی توان داستان رستم و اسفندیار شاهنامه را در خارج از ذهنیت ایرانی و تاریخ و اساطیر ایرانی و ادب پارسی فهم و تفسیر کرد. در متون تاریخی و دینی شرط «عدم تعارض» با محکمات و مستندات نیز مهم است و لازم الرعایه. هرچند دین نیز مانند دیگر پدیده های اجتماعی و تاریخی است و از این رو هر نوع تفسیر آن نیز لاجرم تابع قواعد علمی و تاریخ نگاری و تاریخی نگری است ولی تاریخ دین (حداقل در قلمرو دینداران هر دینی) اهمیت ویژه ای دارد. چرا که به هر تقدیر مؤمنان ادیان (به ویژه ادیان سامی که اصالت و اعتبار وحی و نبوت در آنها اهمیت بنیادین دارد و مشروعیت بخش هر چیزی است) نه تنها در چهارچوب دین ایمان می ورزند و یا معتقداتی دارند بلکه با مبانی و آموزه های دینی خود زندگی می کنند و برای بهروزی و سعادت دنیا و آخرت خود (حداقل در فرهنگ و سنت اسلامی) تلاش می کنند، تاریخ نگاری و مهم تر تفاسیر داده های تاریخی و یا شخصیت و زندگی اولیای دین از اهمیت و حساسیت بیشتری برخوردار است. از این رو نمی توان در این میدان بی مبالات بود و حساسیت های لازم را فرو نهاد. به همین دلیل است که به تصویر کشیدن شخصیت های مهم مذهبی در قالب رمان و فیلم و سینما همواره حساس و حساسیت برانگیز بوده و هست. چنان که بارها دیده ایم حتی در غربِ عملا سکولار  نیز در برابر برخی فیلم هایی در باره مسیح (یک نمونه آن: آخرین وسوسه های مسیح) واکنش های تندی نشان داده می شود و در جهان اسلام حتی فیلمی چون «محمد رسول الله»، به رغم این که پیشاپیش به تأیید برخی عالمان دینی سنی و شیعه نیز رسیده بود، تحمل نمی شود. با این همه هنوز در فیلم های مذهبی چهره های مقدس دینی (به طور خاص محمد و علی) نشان داده نمی شود.

اما در این قسمت به چهار نمونه مهم تر اشاره می کنم:

ثار

یکی از مناقشه برانگیزترین نوشته های تفسیری و تأویلی شریعتی گفتاری است تحت عنوان «ثار» که در مجموعه آثار شماره ۱۹ با عنوان «حسین وارث آدم» چاپ و منتشر شده و البته کمتر مورد توجه و مداقه قرار گرفته است. شریعتی در این نوشته نسبتا کوتاه، با اشاره به تحول و یا انقلاب مضمونی و محتوایی مهمی که اسلام و پیامبر اسلام در تاریخ و فرهنگ عرب جاهلی ایجاد کرده اند، به اصطلاح و مفهوم «ثار» می پردازد و در نهایت مفهومی بدیع خلق می کند که به نظر می رسد با مبانی نظری و به تعبیر شریعتی ایدئولوژیک اسلامی سازگار نیست.

ثار اصطلاحی رایج در عصر جاهلیت اعراب بود. ثار را می توان به «قتیل و انتقام خواه» ترجمه کرد. خونی که به ناحق ریخته شده و وفق افسانه ای تا انتقامش به دست افراد خاندان و یا قبیله مقتول از قاتل و قبیله قاتل گرفته نشود، روح مقتول چون پرنده ای در بام و بر بال می زند و به عالم بالا صعود نمی کند. اسلام و سنت نبوی این سنت جاهلی ویرانگر را، که بستر مناسبی برای خشونت های بی نهایت بود، قاطعانه برانداخت هرچند که تا مدتها این سنت زشت جاهلی ادامه یافت که داستان آن در تاریخ صدر اسلام و بعدتر در منابع مربوط آمده است. اما شریعتی به استناد اصل درست انقلاب در مفاهیم در سنت اسلامی و تبدیل نظام قبایلی به نظام اجتماعی به دست نبی اسلام، ثار جاهلی را توسعه می دهد و به گونه ای دیگر و البته با آب و رنگ توجیهات اسلامی و توحیدی زنده اش می کند. بد نیست که اول گزیده ای از نوشته شریعتی در باره ثار را عینا بیاورم:

«. . .این خون همین طور نسل به نسل به ارث می رسد، چنان که آن خونریزی نیز نسل به نسل تا آخرالزمان به توارث می رسد. . . این تاریخ دو قطبی، که بر اساس رابطه ثار و انتقام گیری ثار بنا شده، شروع شده و ادامه دارد. کی به انتها می رسد؟ باز هم ثار؛ برای این که آخرالزمان، قیام جهانی، نجات بشری، تحقق عدالت، صلح و برابری، اینها همه هست،  اما بزرگترین لقب آن آخرین نجات دهنده انسان از این رابطه ثار و ثار کشی-که همه تاریخ بشر را تشکیل می دهد-«منتقم» است. انتقام چه چیزی را می گیرد؟ همه می گویند «انتقام قاتلین سیدالشهداء» را! نه! انتقام ثاری که به گردن بنی هابیل است؛ و این ثار در هر نسل، رابطه پیچیده ای پیدا می کند، و آن این است که در هر نسل، به دعوت آن روح -که در هر حالی ضجه می کند و افراد قبیله را هر جا که می روند و هر کاری که می کنند – غیرتمندان و احرار و صاحبان فتوت و حمیت -آن فتیه- به خونخواهی بر می خیزند، و در هر قیام به خونخواهی برای گرفتن ثارشان، باز خونی می دهند و باز ثار دیگری بر ثار پیش اضافه می شود و باز خونی بر گردن نسل وارث بعدی می افتد، نسل وارث بعد باز باید انتقام و خونی را که طلب دارد، از بنی قابیل، از قبیله دشمن و از قبیله طاغوت بگیرد. در این خونخواهی باز خون هایی می ریزد و خون هایی ریخته می شود و این، باز ثارهایی بر ثار می افزاید و این خون های روز افزون، قرن افزون و نسل افزون، باز بر گردن نسل بعد [می افتد]. می بینیم ثار در فلسفه تاریخ ما، در تزاید است، ثار بر روی ثار. . …و در هر نسلی، آن ضجه ها که ثارهایش او را به خونخواهی و انتقام از دشمن فرا می خوانند، دائما شدیدتر و شدیدتر می شود، به طوری که اگر غیرت و حمیت و آگاهی وجود داشته باشد، تمام فضای تاریخ ما پر از ضجه و دعوت به خونخواهی ثارهاست، ثارهای ما؛ اما این ثارها، ثارهای قبیله ای نیست، ثارالله است اینها «ثارالله»ای هستند که باید از قاتلین بنی طاغوت گرفته شوند. و اما جبرش از کجاست؟ تاریخی که تا این حد به خونخواهی و رسالت و آگاهی و دعوت، مبتنی است، بنابراین بر اساس اراده ماست؛ اما در عین حال، تاریخ جبرا به خونخواهی کامل و تمام، خاموش شدن، آرام شدن و پیروز شدن و خوشنودی همه ثارهای خدا-در طول تاریخ بشر- و به انتقام مطلق و جهانی همه ثارها خواهد انجامید، و این قطعی و جبری است. می بینیم که جبر تاریخی است که بر اساس دعوت انسان به خونخواهی مبتنی است.»

وی حتی «ثوره» را هم به مفهوم ثار گره می زند: «آیا فکر نمی کنید که در کلمه “ثوره” بیش از آن که کلمه “رولوسیون” یا کلمه “انقلاب” باشد – که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان می کند و هیچ محتوایی دیگر ندارد- مفهوم ثار هم – که از این ریشه است- خفته است؟ و در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش، در یک برهه از زمان، از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه عبارت است از قیام افراد قبیله خدایی در هر نسل، برای انتقام گرفتن از آن قبیله طاغوتی، که از آنها یک خون بر گردن دارد و یک خون طلب دارد». شریعتی «وراثت» را نیز با ثار و ثوره پیوند می زند و در چهارچوب به تعبیر ایشان فلسفه تاریخ شیعی، آدم تا حسین و از حسین تا منتقم آخرین (امام زمان) را وارث و خونخواه هابیل و هابیلیان تاریخ می داند که باید ثار خود را طلب کنند.

در باره این تحلیل از یک رخداد و یا سنت تاریخی چه می توان گفت؟

تردیدی نیست که این تحلیل و تفسیر در بادی امر بسیار جذاب می نماید و از نبوغی چون شریعتی چنین تفسیر و تأویلی بر می آمد. چنان که در دوران پیش از انقلاب برای تهییج و تشویق به مبارزه و مقاومت و انتقام کشی از نظام سیاسی حاکم بسیار اثرگذار بود و برای مبارزان و انقلابیون شیعی تحریک کننده و تقویت کننده شمرده می شد. چرا که شریعتی هوشمندانه مفهوم ثار و ثوره را با استفاده از عنوان «ثارالله» برای امام حسین چنان جذاب و ایدئولوژیک تفسیر کرد که تاریخ بشریت را از آغاز تا پایان تاریخ شامل می شد و بدین ترتیب همان مفهوم منسوخ و مردود ثار جاهلی با همان مضمون و محتوا (خون و خونخواهی و انتقام) این بار زیر پوشش اسلامی و شیعی ناب سر برآورد. به گفته شریعتی اسلام تنها کاری که کرد این بود که «ثار قبیله را تبدیل کرده به یک ثار ایدئولوژیک».

اما در این باب چند ملاحظه قابل طرح است:

یکم. اولین ملاحظه این است که چنین توجیهی، به رغم نو و جذابیتش، نه تنها با آموزه های قرآنی و اسلامی سازگار نیست بلکه دقیقا در تعارض با آن است. می دانیم در فضایی که ثار و خون و خونخواهی و انتقام اصالت و اعتبار داشت، فضای نظام قبایلی بود و «روح قبیله» اصالت داشت و نه فرد و از این رو تمام قبیله مقتول خونخواه بودند و تمام اعضای قبیله قاتل بدهکار خون به قبیله مقتول. اما اسلام با این سنت جاهلی آشکارا مخالفت کرد و به جای اصالت قبیله به فرد اصالت داد و برای دم «ولیّ دم» تعریف کرد و گفت نفس در برابر نفس و تازه ولی دم در برابر خون خود سه گزینه دارد: عفو و بخشش، دیه و در نهایت قصاص نفس (بقره / ۱۷۸ و ۱۹۴). قابل تأمل است که شریعتی در جایی در همان نوشته به این نکته مهم تصریح می کند: « برای اولین بار، اسلام مسئله فدیه و مسئله حقوق را فردی کرد، به خاطر این که می خواست جامعه بسازد، به خاطر این که می خواست روابط قبیله ای را نابود کند؛ یکی از راههای آن، ایجاد حقوق فردی است؛ قاتل همان کسی است که دستش به خون آلوده است و صاحب خون، همان کسی است که با مقتول پیوند خانوادگی دارد، پدرش است، پسرش است … .»

شگفت است! در این صورت، چه جایی برای ضرورت طرح انتقام و خونخواهی و خونریزی مدام و آن هم تمام آدمیان و آن هم تا پایان تاریخ در دو قطب مخالف و دشمن؟ وانگهی، در نصوص نخستین دینی هیچ نصّی مبنی بر اسلامی بودن چنین تحولی وجود ندارد. این جمله «ثارالله و ابن ثاره»، که مورد استناد شریعتی است، هیچ مبنای دینی ندارد و احتمالا برساخته شیعیان افراطی است که در رقابت فرقه ای ساخته شده است. اگر چنین باشد می توان از امویان نیز پذیرفت که پس از قتل عثمان پرچم «ثار عثمان» را برافراشته خون خود را از کشندگان عثمان و به ویژه از علی و فرزندانش طلب می کردند و این شعار حتی تا پایان امویان کم و بیش رواج داشت. عبرت آموز این که حتی در کربلا نیز از «ثار عثمان» صحبت می شود و یزید محروم کردن امام حسین و یارانش از آب فرات را به عنوان تقاص کشتن عثمان در حال تشنگی مطرح می کند.

دوم. جدای از مبانی نظری و دینی چنین تفسیری از ثار، پیامدهای عملی و الزامی آن است. فرض کنیم عموم مسلمانان و به ویژه شیعیان مجهز به چنین تفسیری از تاریخ و درگیر جدال خونین دو قبیله هابیلی و قابیلی بشوند، چه رخ خواهد داد؟ جز این است که تمام تاریخ انسان می شود سراسر خون و خشونت و انتقام بی پایان؟ و در عین حال بی حاصل؟ چرا که روشن است امواج خون بی وقفه ادامه خواهد داشت و تازه در پایان کار نیز معلوم نیست چه خواهد شد. فرضا آیا در عصر منتقم نهایی عدالت برقرار خواهد شد؟ بدین ترتیب با توجه به مصادیقی که شریعتی در تاریخ اسلام نشان داده و می گوید «امامت» را نمی توان بدون ثار و ثوره و وراثت فهمید، گزاف نیست که بگوییم چنین تفسیری عملا زرورقی است پیچیده بر همان نفرت های مذهبی و کینه های فرقه ای شیعه و سنی و نتیجه ای جز این ندارد که پیاپی به این نفرت ها و کینه های تولیدکننده خشونت دامن بزند. تحول مهمی که در این تفسیر شریعتی رخ داده این است که منتقم نهایی (امام دوازدهم شیعی) به جای انتقام از قاتلان «سیدالشهداء» از تمام قابیلیان تاریخ انتقام کشی می کند.

سوم. تازه پرسش مهم این است که هابیلی کیست و قابیلی کدام؟ معیار تشخیص و تفکیک چیست و تشخیص دهنده کیست؟ اگر طبق گفته شریعتی این فلسفه تاریخ شیعی باشد، ظاهرا معیار تشخیص دوگانه شیعی/ غیر شیعی است، یعنی تمام شیعیان و منتظر منتقم آخرین همواره انتقام ثار خود را، که قطعا امامان مقتول شان از علی تا حسن عسکری و کشته شدگان جدالهای فرقه ای هستند، از سنیان طلب خواهند کرد. به عبارت دیگر در سطح داخلی مسلمانان، تاریخ می شود ثار و انتقام و خونخواهی دو فرقه مذهبی درونی اسلام: سنی و شیعه. حتی اگر دوگانه ظالم / مظلوم را معیار بدانیم، باز جای پرسش دارد که ظالم واقعا کیست و مظلوم چه کسی است؟ و معیار و تشخیص دهنده آن چه کس و یا مقامی است؟ به ویژه ربط دادن مفهوم ثوره و انقلاب با مفهوم ثار به معنای جاهلی آن، انقلاب و انقلابی گری را، که به هرحال با حدی از خشونت و احتمالا جنگ و خونریزی ملازمه دارد، یک ضرورت گریز ناپذیر برای تمام زمانها مکانها می نماید و می نمایاند.

البته گفتن ندارد که مراد شریعتی سنی کشی و یا برعکس شیعه کشی و حتی ظالم کشی در کوچه و خیابان نبوده و من نیز چنین برداشتی ندارم، ولی نمی توان کتمان کرد که چنین تفکری در نظر و عمل زاینده خشم و خشونت و نفرت (و بیشتر نفرت مذهبی) است و به ویژه اگر گروهی به قدرت سیاسی و ابزار اقتدار دست بیابد، می تواند بر بستر آن زمینه های مستعد، فاجعه بیافریند. چنان که در ذهنیت تاریخی شیعی و سنی سنتی نیز چنین استعدادی وجود دارد.

در هر حال، بر خلاف نظر شریعتی، تبدیل دوگانه قبایلی ثار جاهلی به دوگانه قبیله الهی/ طاغوتی نه تنها مشکل را حل نمی کند و تعالی نیست بلکه بر عکس بسیار هم ویرانگر و ضد توحیدی است و در شرایطی می تواند بسیار هم خطرناک باشد. البته روشن است که شریعتی از موضع یک روشنفکر مسئول به گفته خودش بر آن بود که «حس مسئولیت مستمر» انسانی و اجتماعی و باز به تعبیر خودش «غیرت» را در مؤمنان برانگیزد ولی مدعا این است که در صورت جدی گرفتن تحلیل او از ثار و ثوره و وراثت و امامت، عملا جز خشم و خشونت و نفرت چیزی حاصل نخواهد شد. می تواند مصداق تیغ دادن در کف زنگی مست باشد.

چهارم. گرچه این تحلیل با فلسفه تاریخ دو قطبی هابیلی و قابیلی شریعتی (آن گونه که در حسین وارث آدم به تصویر کشیده شده است) سازگار است اما با برخی از آموزه های بنیادین دیگر خود وی در تعارض است. به ویژه با «اومانیسم اسلامی» و فلسفه آزادی و آگاهی او همخوانی ندارد. او همواره تلاش می کرد تا سیمایی انسانی و اخلاقی و عدالت طلبانه از اسلام و تشیع ارائه دهد اما چنین فلسفه تاریخی همه آنها را بر باد می دهد.

واپسین نکته این که، هرچند شریعتی همواره از فلسفه تاریخ اسلام و به ویژه شیعی یاد می کند و تفاسیرش را در این چهارچوب ارائه می دهد، اما روشن است که استفاده از این عناوین با تسامح همراه است. زیرا اصطلاحاتی چون «فلسفه تاریخ» و مانند آن از مفاهیم مدرن اند و نمی توان به سادگی رخدادهای دوران کهن را در این قالب ها توضیح داد. اگر هم قابل توضیح باشند، بی گفتگو این فلسفه تاریخ شیعی از دیدگاه خاص شریعتی است و نه بیشتر که البته می تواند معقول و قابل دفاع هم باشد. چنان که کسانی چون مرتضی مطهری و یا حبیب الله پیمان نیز در دوران پیش از انقلاب در باب فلسفه تاریخ اسلامی کتاب و مقاله نوشته اند و کار آنان نیز مصداق همین قاعده است. همان گونه که شیعیان سنتی و یا بنیادگرا نیز به اصطلاح فلسفه تاریخ خود را دارند که هیچ نسبتی با فلسفه تاریخ شریعتی و پیمان و حتی مطهری ندارد. اصولا استخراج مفاهیم مدرن از درون میراث کهن محل مناقشه است و در صورت مجاز نیز باید با احتیاط فراوان همراه باشد.

دوگانه سازی  ناموجه از تاریخ اسلام

شریعتی دوگانه و سه گانه سازی های بسیاری دارد که در اینجا فقط به یک مورد آن اشاره می کنم و آن دوگانه سازی در حوزه ایمان و عمل دینی مسلمانان و شیعیان است. او به مناسبت های مختلف از «دوگانه حق و باطل» یاد کرده و به طور کلی آدمیان و از جمله مسلمانان و شیعیان را در طبقه بندی عام حق و باطل تعریف کرده و البته نمادهای این دو جبهه حق و باطل را امامان شیعه معرفی کرده است. البته این اشخاص برای شریعتی اصالت ذاتی و ماورایی ندارند (آن گونه که عموم شیعیان ذاتگرا مدعی اند) بلکه به اعتبار این که اینان در جبهه الهی / توحیدی / هابیلی قرار دارند و پرچمدار حق و عدالت بوده اند، چنین مقامی یافته اند و در برابر دشمنان اینان یعنی کسانی که در صف مقابل ایستاده اند، نمادهای شیطانی / نظام شرک / قابیلی هستند و بر آدمیان و مسلمانان و شیعیان است که در این دو صف و دو جناح یکی را انتخاب کنند تا ماهیت و هویت خود را تعیّن ببخشند. در واقع این انتخاب است که آدمی را یا الهی و توحیدی و حق طلب و عدالت خواه می کند و یا شیطانی و مشرک و طاغوتی و ملحد و  ظالم و حامی ظالم می سازد. البته او در درون تاریخ شیعی نیز ذیل عناوینی چون «تشیع علوی و تشیع صفوی» و یا «تشیع سرخ و تشیع سیاه» از همین دوگانه استفاده کرده است.

شریعتی این دوگانه سازی را به مناسبت های مختلف و به صد زبان بازگو کرده است ولی بیش از همه در ضمن گفتارهای تحلیلی و توصیفی اش از امام علی و امام حسین این دوگانه سازی مهم برجسته شده است. شاید دلیل این کار نیز شهرت فراوان و جایگاه و منزلت این دو امام نامدار در اندیشه شیعی و از جمله در ذهنیت خود شریعتی (که شیعی شناخته شده و نامدار است) بوده است. تأکید شریعتی روی ابوذر و عدالت طلبی و برابری خواهی او نیز حول دوگانه علی / عثمان نیز بسیار برجسته است. با این حال این دوگانه در داستان کربلا و امام حسین بسیار صریح و شاخص است و به همین دلیل از این بخش از گفتارهای شریعتی اتخاذ سند می کنم.

شریعتی هرچند به مناسبت های مختلف از کربلا و عاشورا و امام حسین سخن گفته و در همه جا از مضامین کم و بیش مشابهی استفاده کرده اما در تمام این داستان و تحلیل و تفسیر آن، یک اصل ثابت است: حسین وارث آدم است، پرچمدار نیای نخستین خود هابیل است که در کربلا پرچم حق طلبی و مظلومیت را به نمایندگی بر دوش دارد، نماد عدالت و آزادی انسان است، تجسم تشیع علوی است، نشانه تشیع سرخ است و . . .در برابر آن، قابیل و نسل قابیلی در درازنای تاریخ قرار دارد که نماد جریان ظلم و رذیلت است و یزید مظهر تسنن سیاه اموی است. این دوگانه در حسین وارث آدم به خوبی تصویر شده است. البته باید افزود در نظر شریعتی در این طبقه بندی ظواهر شیعه و سنی و اصولا عناوین و باورها و عقاید نیستند که جایگاه هویتی او را مشخص می کند، بلکه عمل حسینی و یا یزیدی است که ماهیت و جبهه او را معین می کند. از این رو از «تشیع علوی و صفوی» و یا «تشیع سرخ و سیاه» سخن می گوید. چنان که گفته شد حسین «ثار الله» قبیله حق طلبان و شیعیان است و حسینی کسی است که عافیت طلبی را رها کرده و تا همیشه تاریخ در سنگر عدالت خواهی بماند و انتقام این ثار نفیس و مهم را از قاتلانش (تمام ستمگران) بگیرد.

بر همین اساس است که شریعتی در باب تحلیل رخداد عاشورا و جنبش امام حسین تفسیر ویژه ای دارد. او هدف امام را تشکیل حکومت اسلامی (آن گونه که صالحی نجف آبادی) می گوید نمی داند و معتقد است حسین در آن شرایط به صورت گریزناپذیری مرگ آگاهانه و انتخابی (شهادت) را انتخاب کرده بود تا دشمن را رسوا کند و زمینه های بیداری و شورش مردمی بر ضد جبهه قابیلی یزید را فراهم کند. این نظر او هرچند با نظر اقبال لاهوری همراه است که می گفت «مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی بر چنین سامان سفر» اما او، بر خلاف اقبال و یا مطهری، صرفا با توجیهات سیاسی و انقلابی اقدام شهادت طلبانه حسین را تعریف و تفسیر می کند و نه با عشق و عاشقی و عرفان که در تفاسیر اقبال و مطهری محوریت دارد. جز حسین وارث آدم، شریعتی در دو گفتار «شهادت» و «پس از شهادت» به این دوگانه سازی دست زده است (این دو متن در مجموعه آثار شماره ۱۹ منتشر شده اند).

به گمان شریعتی، «شهادت» به مثابه  مرگ انتخابی و آگاهانه، استراتژی موفقی است برای روزگار نتوانستن و به همین دلیل می آموزد که: «شهادت دعوتی است به همه عصرها، و به همه نسل ها که: اگر می توانی بمیران و گرنه بمیر». به زعم شریعتی، چنین اقدامی از سوی حسین، «نه گریز است، نه انزواست، نه تسلیم است، نه ترک مبارزه سیاسی برای آغاز مبارزه فکری و علمی و فقهی و امور خیریه، و نه قیامی نظامی است» (اما به راستی چیست و عنوان ایجابی آن کدام است؟). او با توجه به چنین دیدگاهی، هر انقلابی را در دو مرحله طبقه بندی می کند: مرحله «خون» و مرحله «پیام»؛ و در این چهارچوب، فلسفه همراه کردن زنان و کودکان و اعضای خانواده امام حسین، ایفای نقش آگاهی بخشی و افشاگری علیه ظالمان و رسانه ای بلند برای بیداری و بیدارگری توده های غافل در مرحله پس از ایثار خون و شهادت بوده است (دیدگاهی که هرچند معقول می نماید ولی شواهد نشان می دهد که همراه کردن زنان  کودکان دلایل دیگری داشته است). در پایان «پس از شهادت» سه گانه مشهور او شکل می گیرد که: «آنچه می خواستم بگویم حدیث مفصلی است که در این مجمل می گویم به عنوان رسالت زینب «پس از شهادت» که: آنها که رفتند، کاری حسینی کردند، و آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند، و گرنه یزیدی اند». گفتن ندارد که این سه گانه در واقع همان دوگانه است. زیرا در هرحال زنان و کودکان رسالتی جز حمایت و تبلیغ همان خون و اعلان مظلومیت هابیل زمان ندارند و در واقع چون نمی توانستند بمیرند و یا بمیرانند، ناگزیر باید با انجام رسالت تبلیغی زینبی جبهه خود را مشخص کنند و گرنه الزاما در کنار یزید قرار خواهند گرفت.

هرچند این نوع دوگانه سازی ها و ثنویت ریشه در تاریخ دیرین بشر دارد و از جمله دوگانه اهورا و اهریمن و یا نور و ظلمت و خیر و شر در اندیشه زرتشتی (=زروانی) کهن ایرانی و حتی در قرآن، ولی دوگانه مشهور شریعتی در چهارچوب تفکر و تاریخ اسلامی موجه نمی نماید و می توان گفت حداقل با منابع اسلامی و از جمله سنت عملی و رفتاری پیامبر و امام علی و امام حسین سازگار نیست. از آنجا که حادثه کربلا در بین النهرین تعین تاریخی یافته و این ناحیه «دل ایرانشهر» بوده است، بعید نیست که شریعتی نیز متأثر از فرهنگ نور و ظلمت ایرانی، چنان اسطوره ای از امام حسین و کربلا پرورانده است (چنان که عباس محمود العقاد مصری در کتاب «ابوالشهداء الحسین بن علی» به تأثیرپذیری برخی تحلیل های اسطوره ای نور و ظلمت از کربلای حسین در بین النهرین اشاره کرده است).

در این باب چند نکته قابل تأمل است:

یکم.  در رد چنین دوگانه ای نیازی به ارائه اسناد و داده های تاریخی نیست ولی به اجمال اشاره می کنم که در عصر نبوی بسیاری بودند که نه در کنار ابوسفیان و سران قریش بودند که با نبی اسلام بجنگند و نه همراه پیامبر در بدر و احد و احزاب بودند که علیه قریش و یا دیگر دشمنان بالقوه و بالفعل شمشیر بکشند. در همان دوران حتی مسلمانانی بودند که به هر دلیل از رفتن به جبهه جنگ اعلام شده بر ضد دشمن در میدان تن زده بودند. هرچند این تن آسایان و بهانه جویان در قرآن مورد توبیخ قرار گرفته اند ولی در هرحال هرگز از جرگه مسلمانی و ایمان و جبهه اسلامی و محمدی خارج نبوده اند.

در زمان امام علی این مدعا روشن تر است. اولا شخص علی هرگز مخالفان فکری و سیاسی خود را از سقیفه به بعد را در جریان باطل و ظلمت و شر تعریف نکرد و ثانیا در مقطع برکشیده شدن علی به خلافت، شمار قابل توجهی از بزرگان صحابه (از جمله حسّان بن ثابت و مسلمه و  زیدبن ثابت و سعدبن ابی وقاص) با علی بیعت نکردند و عملا اعتزال را در پیش گرفتند. به ویژه وقتی که اختلافات داخلی آشکار شد و بزرگانی چون طلحه و زبیر و عایشه به تقابل نظامی با علی دست زدند، بر شمار این جناح سوم افزوده شد. دلیل این اعتزالیون چه بود؟ اینان مدعی بودند که در این نزاع داخلی، حق بر آنان دقیقا روشن نیست و به تعبیر خودشان شرایط فتنه است و روایتی از پیامبر نقل می شد که او فرموده است در شرایط فتنه کناره بگیرید تا فتنه بگذرد. «فتنه» در ذهن و زبان مسلمانان نخستین یعنی شرایطی که در آن فضا تاریک و افق غبارآلود است به گونه ای که حقایق به روشنی قابل رؤیت نیست. قابل تأمل این که شخص علی نیز در نهج البلاغه سخنی به همین مضمون دارد و توصیه می کند در شرایط فتنه چون بچه شتری باشید که نه سوارتان بشوند و نه شیرتان را بدوشند. علی هرگز این خط سومی ها را نه به لحاظ مذهبی تکفیر کرد و نه مردود و نه آنها را جبهه باطل (طاغوتی / شیطانی / هابیلی) اعلام کرد. حتی در جمل زمانی که ابوموسی اشعری کارگزار رسمی و حکومتی علی با اعلام شرایط شبهه و فتنه حاضر نشد برای مقابله با اصحاب جمل بسیج نیرو کند و به یاری علی برخیزد، علی صرفا به عزلش بسنده کرد و حتی او را مجازات نیز نکرد و شگفت این که بعدها علی در جریان حکمیت (هرچند تحمیلی و با اکراه) همین ابوموسی را به عنوان نماینده خود تعیین کرد.

باز هم می توان اشاره کرد که در جریان جمل برخی از یاران و سرداران وفادار امام علی نزد او آمده و صادقانه گفتند ما در تشخیص جبهه حق و باطل بین شما دو طرف دچار شبهه و تردید هستیم. پس از گفتگوی فیمابین، آنان قانع نشدند و در نهایت پیشنهاد کردند که علی آنها را برای جنگ و جهاد به سرحدات دور بفرستد تا حداقل در صحنه حضور نداشته باشند و علی نیز آن را به طور گروهی به ری در ایران اعزام کرد.

از همه مهمتر برخورد امام حسین با این کناره گرفتگان است. تقریبا تمام بزرگان خاندان حسین (برادرش محمدبن حنفیه، عبدالله بن جعفر پسر عمو و شوهر زینب، عبدالله بن عباس) نه تنها با اقدام وی در حرکت به سوی عراق و تسخیر قدرت سیاسی موافقت نکردند بلکه جملگی با تصمیمش مخالفت و بارها او را از این حرکت منع کردند. در مسیر مکه و کربلا نیز برخی اندک شمار به حسین پیوستند اما در مقابل شمار بیشتری از حسین جدا شده و در پی زندگی خود رفتند. از همه مهم تر، شخص امام حسین نیز (حتی تا صبح عاشورا) نه تنها از یاران اندکش بلکه از مردان خانواده و از جمله پسرانش صمیمانه می خواهد که او را ترک کنند و به زندگی شخصی خود باز گردند. آیا اینان همه در جبهه یزیدی بوده اند؟

با توجه به این ملاحظات می توان با قاطعیت گفت این نوع دوگانه سازی ها و در واقع تشکیل حصر منطقی حسینی / یزیدی نارواست چرا که نه با منطق عقلی می خواند و نه با داده های تاریخی و منطق اسلامی سازگار است. با عقلانیت نمی خواند چرا که انسان دارای اراده ای آزاد و خلاق است و بدین دلیل مختار است و مسئول (و این را شریعتی نیز به صراحت پذیرفته است)؛ در این صورت، چگونه می توان اعلام کرد اگر هابیلی نیستی الزاما قابیلی هستی؟ و یا با الگوهای اسلامی اگر با محمد نیستی پس در کنار ابوسفیانی؟ و یا اگر با علی نیستی با معاویه ای؟ و یا اگر حسینی نیستی ناگزیر یزیدی هستی؟ معنای این سخن شریعتی چیست که «وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب نشسته باشی»؟ چنین ثنویتی به معنای نفی اراده و اختیار آدمی است. زیرا دامنه اختیار و انتخاب برای آدمی همیشه بین عدل و ظلم و یا حق و باطل نیست و در تعیین مصادیق روز مره گاه چند گزینه در برابر ما گشوده است و نه لزوما دو گزینه. از باب نمونه، در همان فرض شریعتی، با چه منطقی می توان گفت که بین نمازخوانی و شرابخواری فرقی نیست؟ در هرحال در عالم واقع می بینیم که پیامبر و علی و حسین هرگز مردمان زمانشان را به دوگانه یا «با من» و یا «بر من» فرونکاستند.

البته من از انگیزه و نیت شریعتی بزرگ در این دوگانه سازی حرف نمی زنم، استدلال من حول الزامات منطقی دعاوی اوست. بیفزایم این نوع دوگانه سازی حق و باطل و دیو و دلبر در دهه سی تا پنجاه در میان عموم مبارزان و جوانان به اصطلاح انقلابی (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) امر رایجی بود و در این میان صد البته بیش از همه نسل ما از شریعتی اثر پذیرفته بود. پیامدهای منفی ناخواسته چنین دوگانه سازی هایی در دوران پس از انقلاب آشکار شد.

دوم. نکته قابل تأمل این است که اگر قرار بر ادامه پرچمداری حسینی و تبلیغ زینبی باشد، بدیهی است پس از رخداد کربلا، می بایست بازماندگان حسین در کربلا این رسالت را بر دوش می گرفتند و حداقل در زمان حیاتشان ادامه می داند. اما پس از بازگشت این بازماندگان به مدینه دیگر نامی و نشانی از اینان نمی بینیم. شگفت این که در ماجرای خونین جنبش مردم مدینه در سال بعد (واقعه حَرّه) امام سجاد وارث امامت و بزرگ خاندان هاشمی و علوی، نه تنها با قیام مردم مدینه بر ضد یزید همراهی نمی کند بلکه آشکارا به حمایت امویان تحت تعقیب مردم بر می خیزد و به خانواده دشمن دیرین خاندانش مروان حکم پناه می دهد و در پی آن نامه ای تشویق آمیز از یزید بن معاویه دریافت می کند.

البته روشن است که با توجه به گزاره کلی ضرورت انسانی و اخلاقی «خصم ظالم باشید و یار مظلوم» (جمله مشهور امام علی) می توان و باید از عافیت طلبان و مسئولیت ناپذیری اعتزالیان در مواجهه جبهه حق و باطل و یا در جدال ظالم و مظلوم انتقاد کرد ولی آنان را که (حداقل) صادقانه به تشخیص خود عمل کرده و به تعبیری جریده رفته اند تا سالم بمانند و به ارزش های اخلاقی خود وفادار باشند، نباید محکومشان کرد که مثلا چرا به تشخیص ما رفتار نکرده اید! البته این درصورتی است که به واقع تشخیص ما درست باشد. شبهه را قوی می گیرم، اگر افرادی چنین تشخیص داده باشند که مثلا در جدال خونین امام حسین و یزید به عنوان خلیفه حاکم، حق با یزید بوده و حسین حق نداشته با خلیفه وقت مخالفت کند و یا تا مرز شورش پیش برود، در این صورت، چه باید بکنند؟ در هرحال ماجرا چنان ساده نیست که با یک دوگانه خیر و شر و خدا  شیطان و یا ذیل عنوان کلی حق و باطل تکلیف آدمیان را روشن کنیم. هرچند من مدافع «مرجئه» در تاریخ اسلام نیستم که ایمان را صرفا در قلب بدانم و نتایج اعمال و داوری را فقط به آخرت حوالت دهم ولی چنین ثنویت های ساده سازانه ای نیز قابل دفاع نمی نماید و حداقل در عمل پیامدهای منفی به بار می آورد.

سوم. نقد جدی دیگر همان جمله مشهور «اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر» است. واقعا چنین توصیه ای به چه معناست؟ اولا هرچند مرگ اختیاری و آگاهانه در شرایطی خاص و گریزناپذیر پذیرفتنی است (استشهاد) ولی باید دقت کرد که به عملیات انتحاری رایج و در واقع به خودکشی ویرانگر و نامشروع منتهی نشود (نمونه های آن را اخیرا در اعمال داعشیان و طالبان می بینیم که بی تردید مورد تأیید شریعتی هم نیست). چرا که این نوع عملیات می تواند مصداق نهی قرآنی «ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» (بقره / ۱۹۵) باشد. ثانیا باز باید محتاطانه پرسید که مراد استراتژی جنگی مجاهدان در میدان جنگ است و یا بیان یک قاعده عام و کلی؟ اگر شعار جنگی است می تواند به «یا مرگ یا پیروزی» ترجمه شود و در این صورت پذیرفتنی است و گرنه اگر به معنای یک توصیه ایدئولوژیک عام باشد، لغو و باطل است و حداقل مستعد بدآموزی و سوء برداشت است و می تواند به خشونت گرایی بی منطق دامن بزند.

چهارم. نقد مهم دیگر این است که شریعتی با برجسته کردن رخداد کربلا حول همان دوگانه هابیلی / قابیلی و عدل / ظلم و تکیه انحصاری روی آن به عنوان نماد تشیع، عملا استثنا را تبدیل به قاعده کرده است. و می دانیم که چنین جا به جایی عظیمی، با تاریخ واقعا موجود شیعه در تعارض است. در تاریخ دراز حدود دویست و پنجاه ساله امامان شیعه، امام حسین تنها امامی است که در یک شرایط خاص برای خلع قدرت از خلیفه حاکم و تسخیر قدرت سیاسی دست به اقدام زد و البته موفق هم نشد. هرچند داستان امام حسین با پرسش ها و ابهامات زیادی مواجه است که اکنون جای طرح آنها نیست. بیفزایم تحلیل شریعتی از داستان کربلا و فلسفه قیام امام حسین نیز از جهات مختلف مخدوش است و جای چون و چرا دارد.

با این همه، می توان گفت که به لحاظ تعیین خط و ربط، آدمیان را در مقیاس کلان به دو گونه «حق» و «باطل» تقسیم کردن، درست و طبیعی و حداقل ضروری می نماید، ولی در تبیین و تعیین مصادیق آن بسیار باید محتاط بود و نباید به گونه ای طبقه بندی کرد که اولا، دایره اختیار و آزادی و قدرت اختیار افراد بسیار محدود و تنگ شود؛ و ثانیا، موجب غیریت سازی های ویرانگر شود و به جنگ و درگیری و نفرت دامن زند. جدای از آن که مراد پیامبران و از جمله نبی اسلام و آموزه های قرآن از دو گانه سازی هایی چون ایمان و کفر و حتی حق و باطل در فضای فکری و فرهنگی عصر نزول وحی در حجاز چه بوده، ولی دیده و می بینیم که این دوگانه سازی های ستیزانه گرانه نظرا و عملا تا کجا به فرهنگ حذف و نفرت های مذهبی دامن زده و می زند و تا کجا می تواند ویرانگر و مخرب باشد. به ویژه دوگانه سازی های مذهبی و فرقه ای، ظرفیت بالایی برای جدالهای مذهبی ایجاد می کند. از این رو نقدهای من به نحو تجربی بیشتر متوجه معیارهای این دوگانه سازی ها و مصادیق تاریخی آنهاست. البته منصفانه باید گفت که در آـموزه های پراکنده شریعتی اندیشه هایی مهم برای جلوگیری از سوء فهم و سوء استفاه ها از این دو گانه گرایی ها وجود دارد که بر علاقه مندان و وارثان فکری اوست که در چهارچوب بازخوانی و بازسازی سر اندیشه های او، مانع چنین پیامدهایی بشوند.

فاطمه فاطمه است

نمونه دیگر از تفسیرهای ضعیف و نه چندان مستند شریعتی، تصویری از حضرت فاطمه دخت پیامبر است که در خطابه مشهور «فاطمه فاطمه است» وی به یادگار مانده است (این خطابه بعدها بازنویسی شده و به صورت یک کتاب نسبتا مفصل البته همراه با چند اثر دیگر ذیل عنوان «زن» در شماره ۲۱ مجموعه آثار منتشر شده است). گزیده سخن این است که در دیدگاه شریعتی فاطمه یک زن خودویژه و به تعبیری «خودسالار» است و امتیازاتش را بر خلاف عموم زنان حتی نامدار تاریخ از مردان خانواده (پدر، برادر و همسر) کسب نکرده است، بلکه هرچه دارد، از خود اوست.

هرچند در این گفتار استنادات نامعتبر دیده نمی شود ولی واقعیت این است که اصل مدعای شریعتی مبنی بر خودویژگی فاطمه مدلل و مستند نیست. منابع تاریخ اسلام نشان می دهد که فاطمه هرچند محبوب پدر بود و نقش مثبتی در همراهی و همدلی با پدر و همسر و فرزندانش  داشته اما به راستی او دارای هیچ ویژگی برجسته و خاص نبود و اصولا در زندگی اش هیچ ابداع و ابتکاری نداشت و از این منظر شاید مادرش خدیجه (حداقل با ثروتش) سهم بیشتری در حمایت از پیامبر و در ترویج اسلام داشت. امروز تمام اسناد تاریخی مربوط به زندگی و شخصیت فاطمه در دست است و تمام آنها در چند صفحه خلاصه شدنی است. او نه در تحولات فکری زمانه نقش برجسته ای داشت و نه در تحولات سیاسی عصر نبوی عنصری اثرگذار بود. وفق روایت مشهور او هنگام مرگ کمتر از بیست سال داشت (که البته به احتمال زیاد بیش از این بوده است). گرچه می توان گمانه زنی کرد و گفت حضرت فاطمه اگر در دوران پس از مرگ پیامبر بیشتر می زیست، در فضای رها شدگی از زیر سایه پدر و نیز با توجه به شرایط ملتهب آن دوران، می توانست نقش مهمی در تحولات دینی و سیاسی روزگار خود ایفا کند (چنان که چنین نقشی را همسر جوان پیامبر، عایشه، ایفا کرد). در هرحال مقام و منزلت بلند فاطمه در نزد عموم مسلمانان و بیشتر در نزد شیعیان مرهون و مدیون انتسابش به پیامبر و محوریت اهل بیت و نزول آیات متعدد وحی در مورد این خانواده است. انبوه روایات در مناقب و فضایل فاطمه نیز حول چنین انتسابی است. نباید موقعیت و منزلت معنوی پسین فاطمه (به ویژه در تفکر شیعی) مورخ را در شناخت این بانوی محتشم در زمانه خود دچار اشتباه کند. اصولا تحلیل شریعتی از شخصیت و نقش فاطمه بیشتر عاطفی و آرمانی است تا تاریخی و مستند به داده های منابع موجود و این یعنی ایده آلیزه کردن سنت که کاری بس خطیر و چه بسا زیانبار باشد.

نکته دیگر این است که  اگر وفق نظر رایج شیعیان حضرت فاطمه را در شمار چهارده معصوم تلقی کنیم، باز نمی توان مدعای اصلی «فاطمه فاطمه است» را معقول و مقبول دانست. چرا که در این صورت، مقام فاطمه (مانند مقام نبوت و امامت) مقامی و منزلتی موهوبی و الهی است نه مقام اکتسابی. البته شریعتی نیز، به درستی، از این منظر استدلال نکرده است.

البته گفتنی است که هدف شریعتی از فاطمه فاطمه است ارائه تیپ ایده آل از زن مسلمان برای زنان مسلمان معاصر بوده و از این منظر تأکید خودسالاری زن در دهه چهل و پنجاه ایران خود گام سازنده مهمی در جامعه ای بود که عموم خانواده های دیندار حتی اجازه درس خواندن و مدرسه رفتن نیز به دختران خود نمی دادند و از این منظر فاطمه فاطمه است بسیار مهم و اثرگذار بود. اما ایراد کار این است که چنین تصویری آرمانی از فاطمه دختر پیامبر در مکه و مدینه قرن هفتم میلادی با واقعیت های تاریخی منطبق نیست. از این رو، وقتی مخاطب فاطمه فاطمه است به این نکته آگاه شود، قاعدتا فاطمه از جایگاه خود هبوط خواهد کرد.

جامعه شناسی امت و امامت

نمونه دیگر کتاب و تز «جامعه شناسی امت و امامت» است. در این اثر (که محصول سه جلسه سخنرانی در ارشاد است)، شریعتی باز از یک دعوی کلامی خاص شیعی امامی یعنی تعیّن امامت الهی منصوب و منصوص در قالب امامت انحصاری دوازده امام در دوازده نسل و بعد دوران غیبت بی انتها و در پی آن انتظار، سود جسته و حول آن تحلیلی ارائه داده است که در مجموع با تاریخ تحولات تاریخ اسلام ناسازگار است. در این تحلیل جان کلام این است که به دلیل عدم آمادگی مسلمانان در نظام قبایلی سده هفتم میلادی در حجاز برای تحقق دموکراسی ناگزیر می بایست پیامبر علی و بعد شمار دیگری از فرزندانش را برای امامت و رهبری امت منصوب می کرد تا در یک بُرش زمانی محدود (دوازده نسل) به تعبیر شریعتی «دموکراسی رأس ها» به «دموکراسی رأی ها» تبدیل شود. یعنی فلسفه دوران امامت دوازده امام منصوب امامت برای این بوده که مؤمنان برای دموکراسی تمرین کنند و آماده شوند.

این تحلیل هرچند به استناد واقعیت تحقق یافته تاریخ اسلام و تشیع استوار است و از این نظر ایرادی بر آن وارد نیست ولی چنان تحلیلی بر بنیاد چنان واقعیتی از جهات مختلف نااستوار و مخدوش است. حداقل چیزی که می توان گفت این است که چنان تحلیلی نه بر پیش فرض های اثبات شده تاریخی و علمی استوار است و نه در عمل چنین پیش بینی ای رخ داده است. در واقع شریعتی بر بنیاد سست یک سلسله باورهای کلامی غیر تاریخی، تحلیل و تفسیری ارائه داده است که در نهایت با تناقضات و ابهامات فراوانی روبروست.

در همین زمینه و از همین منظر می توان آثاری چون «شیعه یک حزب تمام»، «انتظار مذهب اعتراض» و «تشیع علوی و تشیع صفوی» را بازخوانی کرد و نقاط قدرت و ضعف شان را بر رسید.

واپسین کلام و مهم

در  واپسین کلام به دو نکته ضروری اشاره می کنم:

یکم. با این همه لازم است بار دیگر تأکید کنم که، اصولا هدف شریعتی در طرح این نوع مباحث، گزارش های مورخانه و پژوهشگرانه به معنای پژوهشی و آکادمیک نبوده است؛ او در چهارچوب اهداف خاص ایدئولوژیک خود (ایدئولوژی به معنای مثبتی که در دهه بیست تا پنجاه در ایران مطرح بود و شریعتی خود از مروجان آن بود) سخن گفته است. به گواهی شواهد و قراین بسیار، هدف غایی این گفتارها و نوشتارها یک چیز بیش نبود و آن تحقق عاملیت آدمی و خودسالاری انسانی در عرصه جامعه و تاریخ و به طور خاص تقویت عاملیت انسانی و به طور خاص تحرک اجتماعی ایرانیان مسلمان و شیعه و ایجاد خودآگاهی و تاریخ آگاهی و تقویت مسئولیت پذیری عموم ایرانیان بوده است و بس. امروز پس از نیم قرن از خلق چنان آثار و افکاری، به روشنی از میزان موفقیت بزرگ شریعتی در این عرصه، آگاهیم؛ موفقیتی که در تاریخ معاصر ایران نصیب هیچ گوینده و نویسنده ای نشده است و این امتیاز کمی نیست.

دوم.  این نکته نیز گفتنی است که چنین تفاسیر گشاده دستانه ای برآمده از نگاه فلسفی اوست که اصولا حقیقت را از طریق آزمون در بستر عمل جستجو می کند و نه لزوما در بستر ذهنیت و اندیشه وری. او بارها گفته است که «در تحقیقات اسلامی به یک اصل» اعتقاد دارد و آن «به جای اعتقاد به اثبات حق و باطل از راههای علمی و منطقی» به «یک ملاک مطمئن تر از نظر حقیقت یابی و مفیدتر از منظر زندگی اجتماعی» باور دارد. او تصریح می کند که «اگر دیدید که استنباط من مثلا از امامت و اعتقاد به آن . . . در زندگی شخصی معتقد به این اصل و جامعه ای که به این اصا اعتقاد دارد، تأثیر مثبت و سازنده و مترقی دارد، پس این استنباط درست است» (مجموعه آثار ۱۹، ص ۲۷۰-۲۷۱). می توان گفت خوانش تاریخی شریعتی عمدتا انظمامی است و نه انتزاعی. می دانیم که در عالم واقع تاریخ نگاری و به ویژه نگری محض مبتنی بر حقیقت تمام و حاق واقعیت وجود ندارد و از این رو  آثار تاریخی شریعتی حتی در بخش نخست آن نیز خوانشی از موضوع تاریخ است و در بهترین حالت مستند به بخشی از داده های تاریخی. اما این را نیز می دانیم که نگاه فلسفی انکشاف حقیقت در تعینات تاریخی، دارای نقاط ضعف و قوتی است که بر اهل نظر پوشیده نیست.

سوم. آنچه من گفته و نوشته ام، متن خوانی شریعتی است و نه لزوما نیت خوانی او (مگر در جاهایی که حداقل از نظر من قطعی و روشن بوده اند)؛ از این رو، ممکن است افراد دیگر به ویژه شریعتی شناسان محقق تفسیر و تحلیل متفاوتی داشته باشند. با توجه به اهمیت موضوع و به ویژه با توجه به تداوم حیات فکری و خلاق شریعتی در بخش هایی از جامعه جوان ما پس از چهار دهه، بر علاقه مندان و حامیان فکری شریعتی است که در بازخوانی انتقادی و به ویژه بازسازی اندیشه های کلیدی او اهتمام کنند که این کار، هم به سود شریعتی است و هم به سود جامعه و جویندگان حقیقت در حال و آینده.

حسن صدر حاج سیدجوادی درگذشت

$
0
0

زیتون– حسن صدر حاج‌ سیدجوادی،  روزنامه‌نگار، استاد دانشگاه و سردبیر اسبق روزنامه اطلاعات درگذشت.

او از جد مادری به «منتظم‌الملک وزیر» می‌رسد و از پدر به مبارزان مشروطه. پنج برادر دارد و مقاله‌نویس معروف اوایل انقلاب، «علی‌اصغر حاج سیدجوادی» برادر بزرگتر اوست؛ حسن صدر حاج سیدجوادی زمانی سردبیر روزنامه اطلاعات بود.

حسن صدر حاج‌ سیدجوادی کتاب‌هایی در زمینه مسایل اجتماعی و ادبی دارد. کتاب «کشتی به خشک راندن» یکی از آن‌هاست.

از جمله از آثار او می‌توان به داستانهاى شگفت انگیز و ترجمه گنجینه‏ نثر فارسى مقایسه سعدى و حافظ از نظر غزلسرایى و سبک اشاره کرد.

اعلام جرم دادستان کل کشور علیه امام جمعه ایرانشهر

$
0
0

زیتون– محمدجعفر منتظری٬ دادستان کل کشور٬ با کذب خواندن خبر تجاوز به گروهی از دختران در ایرانشهر، از تحت تعقیب قرار گرفتن عامل انتشار این گزارش‌ها خبر داد.

جمعه گذشته، مولوی طیب ملازهی، امام جمعه اهل تسنن شهرستان ایرانشهر، در خطبه‌های نماز عید فطر از «تجاوز به ۴۱ دختر» در این شهرستان سخن گفت. مقام‌های قضایی سیستان و بلوچستان تجاوز به ۴۱ نفر در این منطقه را با این دلیل که تنها سه نفر از زنان مورد تجاوز قرار گرفته شکایت کردند٬ تکذیب کردند.

به گفته داستان زاهدان «اتهامات مطرح شده از سوی آنان مربوط به یکی دو روز اخیر نبود و یکی از خانم ها مدعی شد دی ماه پارسال، یکی دیگر اردیبهشت و دیگری خردادماه مورد تجاوز قرار گرفتند.»

علی موحدی‌راد در ادامه تاکید کرد که از سه شاکی یادشده فقط یک نفر حاضر به انجام معاینات پزشکی در پزشکی قانونی شده است.

محمدجعفر منتظری امروز در این مورد گفت شکایتی از سوی دو یا سه نفر از بانوان انجام شده که به گفته دادستان کل کشور «باید دید موضوع در چه حدی و به چه کیفیتی بوده است و آیا شکات به شکایت خود باقی هستند یا خیر؟» آقای منتظری با بیان اینکه «این ماجرا به این کیفیتی که مطرح شده دروغ محض است» از ادامه بررسی‌ها و پیگیری ویژه دادستانی کل در مورد این موضوع خبر داد.

دادستان کل کشور در ادامه با «ابراز تاسف» از اینکه گویا «عده‌ای در کشور و با توجه به شرایط موجود برای پرداختن به اخباری که هیچ مبنا و منشا صحیحی ندارد مامور هستند»، افزود: «متاسفانه عده‌ای اذهان عمومی را مورد هجوم خبر دروغین خود قرار داده و تشویش اذهان عمومی می‌کنند ولی بحث مهم این است که باید موضوع ریشه‌یابی شود.»

ایرنا خبر داد که محمدجعفر منتظری همچنین از دستور به مراجع ذی‌صلاح قضایی برای یافتن منشا و تحت تعقیب قرار گرفتن عامل انتشار این خبر کذب خبر داد و گفت: «کسی که چنین خبری را ساخته و بی‌مبنا در یک جمع عمومی و مراسمی اعلام کرده است حتما باید بتواند این ادعا را اثبات کند. در غیر این صورت این اقدام با عنوان اتهامی تشویش اذهان عمومی به موجب قانون قابل تعقیب خواهد بود.»

دادستان کل کشور در حالی این سخنان را بر زبان آورد که رضا عبدی٬ مدیرکل پزشکی قانونی استان سیستان و بلوچستان٬ وقوع حداقل یک مورد تجاوز را تایید کرد.

مدیر کل پزشکی قانونی استان سیستان و بلوچستان به ایرنا گفت: «فرد ۲۴ ساله ای که امروز (دوشنبه) به پزشکی قانونی سیستان و بلوچستان مراجعه کرد، مورد اذیت، آزار، تجاوز به عنف و آدم ربایی قرار گرفته بود.»

به گفته رضا عبدی علائمی از تجاوز و آزار در وی مشهود بود که نتیجه بررسی های انجام شده به مراجع قضایی اعلام و از طریق آنها اعلام نظر خواهد شد.


ثلاث؛ حقارت حکومت

$
0
0

با وجود درخواست کنشگران جامعه مدنی، و وجود پرسش‌های پرشمار و ابهام‌های جدی درباره پرونده اتهامی محمد ثلاث، این درویش گنابادی به دار آویخته و اعدام شد.

دستگاه قضائی غیرمستقل و عدالت‌گریز جمهوری اسلامی برای اعدام ثلاث، شتابی غریب از خود نشان داد؛ عجله‌ای که در پرونده‌های مرتبط با «خودی»های نظام یا مرتبطان و همراهان حکومت، هرگزا مشاهده نشده و نمی‌شود.

اما علاوه بر موضوع ستاندن ناگوار جان محمد ثلاث ـ که فریاد برآورد و تاکید کرد که راننده اتوبوس مشهور و آسیب‌رسان، نبوده و زیر شکنجه و خشونت حاد و کشدار ناگزیر از اعتراف شده ـ و مستقل از بی‌اعتنایی رأس هرم قوه قضائیه به درخواست اعاده دادرسی، نکته‌ی دیگر ـ به‌ظاهر حاشیه‌ای اما تأمل‌برانگیز ـ تدفین سریع قربانی توسط نهادهای امنیتی و قضائی است.

پیکر ثلاث بدون اجازه ولیّ دَم و خانواده‌ی وی، و بدون اعزام به پزشکی قانونی برای بررسی آثار شکنجه‌ و خشونت، و نیز با حضور ده‌ها مأمور امنیتی و انتظامی و پلیس امنیت و ضدشورش در گورستانی در بروجرد به خاک سپرده شده است. مأموران امنیتی به فرزندان وی اجازه نداده‌اند که با پیکر پدر خود وداع کنند. منابع موثق گفته‌اند که نهادهای امنیتی ـ و حتی وزارت کشور ـ تأکید داشته‌اند که مرحوم ثلاث نباید در تهران دفن شود.
این همه، تصویرگر سیمایی از یک حکومت بی‌پشتوانه و فاقد اقتدار است. یعنی اگرچه در ظاهر، و با سرکوب سخت‌افزاری و اعمال خشونت خونین و بازداشت و شکنجه و اعدام، دستگاه قدرت به تداوم خود همت گماشته، اما هم از اقناع افکار عمومی عاجز نشان می‌دهد، و هم از یک پیکر بی‌جان در هراس است.

نه دستگاه قضائی از پتانسیل و شجاعت اعاده دادرسی و رعایت لوازم آیین دادرسی منصفانه برخوردار است؛ نه نهادهای امنیتی از مدیریت بدون‌خشونت و دور از ارعاب و سانسور یک مراسم تدفین بهره‌مند هستند.
در سطحی دیگر، حکومت با وجود دراختیار داشتن دستگاه عریض و طویل صداوسیما، و به‌رغم انتشار پرحجم تهمت و اتهام و دروغ و تحریف علیه دراویش گنابادی و نیز زنده‌یاد محمد ثلاث، باز هم برای اقناع افکار عمومی ـ در موضوع اعمال خشونت غیرقانونی و گسترده علیه دراویش ـ عاجز نشان می‌دهد.

به بیان دیگر، با وجود درهم‌تنیدگی دستگاه‌های ایدئولوژیک و سرکوب بلوک قدرت ـ به تعبیر پولانزاس ـ حکومت به تعبیر وی و گرامشی دچار «بحران هژمونی و اقتدار» است. بدین‌معنا که بلوک حاکم نتوانسته در مواجهه با تغییرات اجتماعی ـ اقتصادی جامعه، روی رضایت و موافقت عمومی و همدلی لایه‌های اجتماعی تکیه کند. به بیان دیگر، طبقه مسلط سیاسی نتوانسته جامعه را به پذیرفتن ارزش‌های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود ترغیب و با خویش همراه سازد.

تنها راه‌ مواجهه‌ی حکومت با اکثریت تغییرخواه و پرسش‌گر و ناراضی، تکیه به دستگاه ارعاب و سرکوب و سانسور است؛ اتکایی که مشخص نیست تا کی امکان تداوم خواهد داشت.

حکومتی که در ظاهر برای آمریکا چنگ و دندان نشان می‌دهد و به موشک‌های خود تکیه می‌کند، و خود را با اعمال خشونت در داخل کشور مقتدر نشان می‌دهد، حتی از به خاک سپاری یک شهروند نیز در هراس نشان می‌دهد.

طرفه آن‌که در چنین وضعی، رأس هرم نظام سیاسی به شهروندان توصیه می‌کند که «کالای ایرانی» بخرند و «سفر خارجی» نروند؛ شهروندانی که حکومت به درخواست بخش بسیارمهمی از آنان برای اعاده دادرسی یک متهم و به تعویق انداختن حکم اعدام وی، بی‌اعتنایی نشان می‌دهد.

اعدام محمد ثلاث و چگونگی به‌خاک‌سپاری وی، نه فقط نشانه‌ای جدید از نقض فاحش حقوق بشر در ایران، و نه تنها شاهدی دیگر از فقدان دستگاه قضائی مستقل و منصف در جمهوری اسلامی، که گواهی دیگر از حقارت حکومتی است که خود را به‌ظاهر مقتدر معرفی می‌کند. حکومتی که بر طبل خشونت می‌کوبد، و مولد اصلی چرخه‌ی معیوب و خطرخیز خشونت در ایران امروز محسوب می‌شود.

بی‌اعتنایی فیروزآبادی به فرمان آیت‌الله خامنه‌ای

$
0
0

زیتون– روزگذشته یک گروه دانشجویی اصولگرا در نامه‌ای به دادستان تهران خواستار بازپس‌گیری یک ویلای مصادره‌ای «۱۰ هزار متری» از حسن فیروزآبادی٬ رییس سابق ستاد کل نیروهای مسلح٬ شد و اعلام کرد که رهبر جمهوری اسلامی «دستور تخلیه این ویلا را صادر کرده است.»

تشکل دانشجویی اصولگرا به نام «جنبش عدالت‌خواه دانشجویی» اعلام کرد که از سال ۷۲ ٬ یعنی بیست و پنج سال پیش٬ یکی از ویلاهای مصادره‌ای در شهر لواسان «به مساحت ۱۰ هزار متر به‌طور رایگان» در اختیار حسن فیروزآبادی قرار گرفته است.

به گفته این گروه دانشجویی فیروزآبادی «علی‌رغم تذکرات و پیگیری‌های فراوان حاضر به تخلیه ویلای مزبور نیست.»

بر اساس این نامه سرگشاده مالکیت این ویلا در اختیار «ستاد اجرایی فرمان امام» از نهادهای اقتصادی وابسته به رهبر جمهوری اسلامی است.

همچنین در این نامه خبر داده شده این ستاد حکم تخلیه آن را از قوه قضائیه گرفته اما ماموران پلیس حکم را اجرا نکرده‌اند.

جنبش عدالتخواه دانشجویی در نامه خود اعلام کرده که رهبر جمهوری اسلامی نیز «دو بار دستور تخلیه» این ویلا را داده و «اقدامات حقوقی و حکم تخلیه نیز از محاکم قضایی اخذ شده» اما نیروی انتظامی به‌عنوان ضابط قضایی «تاکنون اقدام به اجرای این حکم و تخلیه ملک مذکور، نکرده است.»

محمدجواد معتمدی، دبیر این تشکل، امروز (دوشنبه ۲۸ خرداد) به خبرگزاری فارس٬ وابسته به سپاه پاسداران گفت که درباره موضوع این ویلا جلسه‌ای با رییس ستاد اجرایی فرمان امام برگزار شده و او گفته آیت‌الله خامنه‌ای بار اول در سال ۱۳۹۲ حکم به تخلیه این ویلا داده و بار دوم روی نامه ستاد درباره لزوم تخلیه این ویلا، پارافی مبنی بر ضرورت این کار نوشته است.

معتمدی اضافه کرد که پس از این «آقای فیروزآبادی اعلام می‌دارند که تا آخر اردیبهشت‌ماه ۹۷ ملک مذکور را تخلیه خواهند کرد.» اما این امر تا کنون محقق نشده است.

کتاب‌های کانون نویسندگان توسط ماموران اطلاعاتی ضبط شد

$
0
0

زیتون– ماموران وزارت اطلاعات عصر امروز (یکشنبه) به منزل یکی از اعضای کانون نویسندگان حمله کردند.

کانال تلگرامی کانون نویسندگان خبر داد که ماموران اطلاعات کتاب‌های کانون نویسندگان ایران را ضبط کردند و با خود بردند.

به گزارش این کانا تلگرامی کتاب «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» اثری پژوهشی درباره‌ نیم قرن فعالیت کانون است که هیئت تحریریه‌ کمیسیون پنجاه سالگی کانون با یک سال تلاش آن را در چهار جلد تدوین کرده بود نیز در میان کتاب‌های ضبط شده است.

این کتاب ۱۳۰۰ صفحه‌ای به منظور آشنایی اعضا با فعالیت‌ها و فراز و نشیب‌های تاریخ کانون تدوین شده و از متون داخلی کانون است. امروز عصر هنگامی که پیک موتوری سی دوره کتاب منتشر شده را از صحافی به منزل یکی از اعضای کانون رساند ماموران اطلاعات او را دوره کردند و با نشان دادن حکم توقیف کتاب‌ها همه‌ی سی دوره (۱۲۰ جلد) را ضبط کردند و با خود بردند. صورتجلسه را نیز به امضای راننده پیک موتوری رساندند و از همه لحظه‌ها فیلم گرفتند.

پیشتر نیز ماموران امنیتی از برگزاری مراسم پنجاهمین سالگرد کانون نویسندگان ایران درروز جمعه چهارم خرداد جلوگیری کرده اند.

اکبر معصوم بیگی،عضو کانون نویسندگان ایران، در فیس بوک خود نوشته بود که ماموران امنیتی به خانه ای که قراربود این مراسم درآن برگزار شود، «وحشیانه یورش» برده و خیابان منتهی به خانه را مسدود کردند.

براساس این گزارش، ماموران امنیتی همه پوسترها، یادگارها، یادمان‌ها و لوازمی که در یک سال گذشته توسط اعضای این کانون برای این مراسم تهیه شده بود را با خود برده‌اند.

حسن مرتضوی،دیگر عضو کانون نویسندگان، نیز درفیس بوک خود نوشت که «حتی از یک مراسم ساده در خانه‌ای شخصی می‌هراسند.»

مأموران امنیتی روز جمعه، دهم آذر ۹۶ نیز از برگزاری مراسم کانون نویسندگان ایران برای بزرگداشت علی اشرف درویشیان، داستان‌نویس و پژوهشگر حوزه ادبیات عامه، در جلوگیری کرده‌ بودند.

به جز سازمان اطلاعات سپاه پاسداران،وزارت اطلاعات دولت حسن روحانی نیز در چند سال اخیر همچنین از برگزاری نشست برخی از گروه‌های سیاسی و فرهنگی منتقد حکومت ایران از جمله جبهه ملی و کانون نویسندگان ایران جلوگیری کرده‌است.

چرا به شریعتی نیازمندیم؟

$
0
0

ضرورت بازخوانی و نقدِ میراث فکری گذشته

انسان، تنها موجودی است که از خود برای نسل‌هایی که از پی می‌رسند، میراث به جای می‌نهد. تاریخمند بودنِ آدمی، بدون میراث، قابل تصور نیست. ما عملاً و قهراً و به ‌طور مقدر، میراث دار گذشتگان هستیم. فرزند آدمی، چشم در عالمی می‌گشاید که پیشاپیش، پیش روی او «از پیش نهاده شده» است .لذا بازخوانی و بازفهمیِ میراث فکری و فرهنگی گذشتگان، برای هر ملتِ در حالِ تحولی، یک ضرورت مسلم به شمار می رود. موقعیت تاریخی‌ای که ما در آن قرار گرفته‌ایم، نحوه‌ی سخن گفتن، نحوه اندیشیدن، شیوه یا سبک زندگی، مفروضات، آداب و ادب معاشرت و مراودت و مصاحبت و معاملت ما با دیگر افراد و گروه‌های اجتماعی، جامعه، سنت و فرهنگ، نظام‌های فکری، اعتقادی، ارزشی، اجتماعی و اقتصادی، نهادها، سازمان‌ها، تشکیلات اداری، اجرایی و قضایی و خلاصه‌ی سخن آنکه، گستره ای از فضاها، بافت‌ها، محیط‌ها، ابزارها و فناوری‌های سبک و سنگین و ریز و درشت و پیشرفته‌ای که از هر سو و در هر جا، ما را در میان گرفته‌اند و در هر لحظه، از محیط خانه گرفته تا محیط‌های کار و فضاهای ورزشی و تفریحی عمومی با ما هستند و در جان ما حضور فعال دارند، همه‌ وهمه، مصادیق آشکار و مظاهر ملموس و واقعیت‌های مسلمِ همان چیزی هستند که اصطلاحاً به آن «میراث گذشته» گفته می‌شود. حتی اگر یک نگاه ساده به محیط‌ها و فضای‌های پیرامون خود بیندازیم کافیست متقاعد شویم و بپذیریم که میراث و هرآنچه از نسل‌های گذشته به ارث برده‌ایم، تا چه میزان عمیق، وثیق، اجتناب‌ناپذیر و مقدر، با رگ و پی و شریان و جریان زندگی ما آدمیان درهم ‌تنیده است.
میراث، مانند رودی همیشه جاری، از سرچشمه‌هایی که از آن سو و این سو و هر سو می‌تراوند و جریان آن را پدید آورده‌اند، به ما می‌رسد. همه‌ی ما در بستر آن غوطه ‌وریم و دمی فارغ از آن و بیرون از آن، نمی‌توانیم زنده بمانیم. میراث، یک مفهومِ انتزاعیِ فلسفی نیست. هم واقعیتی است کثیرالاضلاع و کثیرالافعال، هم زنده و بالنده، هم با بار معنایی عمیق هستی ‌شناختی و متعالی و «متافیزیکی» و یا فراتاریخی به مفهوم جدید آن، هم تاریخی، فرهنگی، انسان‌شناختی، جامعه‌شناختی و باستان‌شناختی و با ابعاد و اضلاع معرفت‌شناختی، حقوقی و اخلاقی و موارد دیگر از این جنس.
میان گذشته، حال و آینده ی یک جامعه، یک پیوستگی دائمی وجود دارد و وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ همه جوامع، ارتباط مستقیم با تفکر، فرهنگ، و تصمیماتی دارد که در تاریخ آن جوامع وجود داشته یا اتخاذ شده است. گذشته، هرگز در گذشته باقی نمی ماند و در یک سیالیت تاریخی، بر امروز و فردای هر جامعه تاثیرات بنیادین می گذارد؛ چه در کاستی ها و ضعف ها و چه در کامیابی ها و تکامل ها.

ضرورت شناخت انتقادیِ نقد

شناختِ میراث گذشته ی جامعه ی ما، همچون هر جامعه ی انسانی-تاریخی دیگری، نیازمند نقد است اما این نقد چگونه نقدی است؟ با شناخت دردها و عقده های تاریخی ی جامعه ی روشنفکری ایران و ناکامی ها و سرخوردگی های تحول خواهان، می توان دریافت که روشنفکران ما در برقراری ارتباط با میراث فکری گذشته و رجوع مستقیم به متن گذشتگان، بس ناتوان و علیل بوده اند. جامعه ای که به دلیل انحطاط تاریخی خود، توان برقراری ارتباط با متون و متفکرین فرهنگی خودش را چنان از دست داده است که هیچ میلی به رجوع به متن ندارد و به جای خواندن و فهم متن، نسبت به متن، موضع گرفته و متن را تقلیل می دهد و به نادیده انگاری بخش های مهمی از آن دست می زند، نمی تواند به نقدِ روشمندِ متن بپردازد و از متن، برای امروز و فردای خود بهره بگیرد. جامعه ی روشنفکری ما توان استفاده و بهره وری از منابع تاریخی خود را نداشته است چون این منابع را عامل عقب افتادگی خویش قلمداد می کند.

بازاندیشی در تاریخ و شخصیت ها نیازمند اصولی ست. اول اینکه ما از تاریخ و از شخصیت های فرهنگی یا سیاسی خویش نمی توانیم فرار کنیم. دوم اینکه برای نقد کردن، نیازمند شاخص و معیار هستیم چرا که نقد کردن بر اساس عقده ها و کینه ها و تعصبات، ارزش معرفتی ندارد. بعلاوه، نقد یک گفتمان، فقط با عبور و خروج از آن و فاصله گرفتن از آن ممکن است. کسی که خود، درون یک گفتمان می اندیشد و محدودیت زمانی و مکانی بر او حاکم است، را نمی توان به ضعف در نقد خویشتن و پیش بینیِ کاملِ پیامدهای آینده آن گفتمان، متهم کرد. لذا ناقد یک متن، ابتدا باید محدودیت های زمانی و مکانیِ سوژه ی مورد نقد خویش را درک کند و با در نظر گرفتن آن محدودیت ها، دست به نقد بزند. آنهایی که نقد می کنند باید بدانند که کسانی که دیروز، معاصران بودند، امروز، گذشتگان هستند. فردا هم نوبت آنهاست و آنها، گذشتگانِ فردا خواهند بود. لذا بس ضروری است که خود پدیده نقد، بطور جدی مورد نقد قرار گیرد و آسیب های آن مشخص شود و شاخص های نقد روشمند و معرفت بخش، معین گردد. ما که امروز گذشتگان خود را به نافهمی یا کج فهمی متهم می کنیم آیا فردا از سوی آیندگان به نافهمی و کج فهمی متهم نخواهیم شد؟ تولد و مرگ متفکران، آمد و رفت اندیشه ها و فلسفه ها را در پی خواهد داشت. فهم سیلانِ تاریخیِ نظام های فکری، ناقد را در نوع و روش داوری و نقد، با ملاحظه تر و متین تر خواهد ساخت. اینجاست که ضرورت نقد کردنِ نقد آشکار می گردد. با به چالش کشیدن مفروضات نقد، می توان نگاهی عمیق تر و روشمند تر و منصفانه تر و کارامد تر نسبت به نقد کسب کنیم.

چهار منظر یا شاخص برای ارزیابی نقد ذکر کرده اند (۱):

۱.نقدِ نقد از منظر اخلاق و روانشناسی

۲.نقدِ نقد از منظر معرفت شناسی

۳.نقدِ نقد از منظر هرمنوتیکی

۴.نقدِ نقد از منظر فلسفی

ارزیابی نقد از منظر اخلاق و روانشناسی، به وضعیت درون- ذهنی ناقد می پردازد. نقد درون- ذهنی (سابژکتیو) یا عاطفی-رواشناختی، نقدی است که به شدت باید از آن پرهیز کرد. این نوع نقد، در مقابل نقد «فرا-خویشتن» یا برون- ذهنی قرار می گیرد. نقد درون- ذهنی، از احساسات، تعصبات، خشم ها، عقده ها و کینه های ناقدان نشات می گیرد و محصول آن، تخریب متن است. نقد درون- ذهنی، به شدت بی اخلاق است زیرا بطور بسیار تمامیت خواهانه و انحصارطلبانه ای بدنبال اثبات و دفاع از حالات و عقایدِ خودِ ناقد است. در این نوع نقدِ اخلاق ستیز، ناقد، تلاش ها و اندیشه ورزی های مفیدِ سوژه ی مورد نظر خود را بطور کامل نادیده میگیرد. اما نقد فرا-خویشتن یا برون- ذهنی، نقدی است که از بیرون از ذهنیات ناقد انجام میگیرد. ناقد در این وضعیت، تلاش می کند از خویشتنِ خویش، پا را فراتر نهد و بگونه ای پدیدارشناسانه به سوژه مورد نظر خود بنگرد.

ارزیابی نقد از منظر معرفت شناسی، بر «پیوستگی معرفت» تاکید دارد. یکی از آسیب های بسیار بزرگ نقد، این است که ناقد، بگونه ای خود-بنیاد و خود-بینانه گمان می کند که دانش و آگاهی ها و معارفی را که کسب کرده است و بطور کلی، همه معرفت هایی که بشر امروز کسب کرده است هیچ ارتباط معرفت شناسی ای به گذشته و گذشتگان و بزرگان پیش از او ، نداشته است. ناقد بر این باور است که یک گسست و خلاء میان دانسته های او و اندیشه های متفکرین پیش از او وجود دارد گویی اندیشه امروز او، از همین امروز و بدون هیچ مقدمه ای متولد شده است! و بدین ترتیب، او به متن و اندیشه های پیشینیان به دید «خطاهای نابخشودنی» می نگرد که موجب عقب ماندگیِ روند آگاهی بوده است. حال آنکه در امر معرفت، گسست وجود ندارد بلکه آگاهی، یک زنجیره به هم پیوسته است که گذشته را به امروز پیوند می زند. لذا ناقد، نمی تواند و نباید وجود سلسله مراتب و پلکان را در تاریخ تفکر نادیده بگیرد. اندیشه های متفکرین گذشته، پله ای از پلکان توسعه آگاهی بوده است و مقدمه ای برای دستاوردهای امروز. اگر آن اندیشه ها (چه خطا و چه صواب) نبود، نقدِ آن اندیشه ها هم نبود، بازنگری در آن اندیشه ها هم نبود و در نتیجه، اندیشه های کارامد تر یا صحیح ترِ امروزین هم نبود.

◄در نقد هرمنوتیکی نقد، ما با سیاق های سه گانه مواجه هستیم؛ سیاق هایی که متن در آنها معنا می شود و نقدِ ناقد هم بر آن اساس، صورت میگیرد. در بسیاری از مواقع، آنچه را که ناقد به منزله نقد یک اندیشه یا متن می پندارد، در واقع بخشی از لوازم هرمنوتیک و اجتناب ناپذیر یک اندیشه یا متن مورد نقد است. اینگونه نتایج که ناقد مطرح می کند، نه تنها در خصوص متن و اندیشه ی مورد نقد او، بلکه در مورد خود او و نقد او نیز صادق است و او نمی تواند از آن بگریزد و لذا اینگونه نتیجه گیری کردن، ارزش معرفتی ندارد. گزاره هایی مانند زیر، همگی برخواسته از لوازم هرمنوتیکی متن هستند و چه متن و چه ناقد متن، هیچ یک را از آن گریزی نیست:

۱.فلان متن و فلان اندیشه و فلان متفکر، محصول و فرزندِ شرایط زمانی و مکانیِ خودش بوده است.

۲.فلان اندیشه، نوع زیستن اجتماعی و سیاسی صاحب آن را نشان میدهد.

۳.صاحب متن، از پیش بینی پیامدهای اندیشه خود عاجز بوده است.

۴.صاحب متن، با فلان نظریات یا مفاهیم فلسفی ( جدید) آشنا نبوده است.

گزاره هایی مانند آنچه در بالا آمده، همگی، جزو اصول اساسی هرمنوتیک هستند و بنابراین، در شناخت متن و نقد صاحب متن، معرفت بخش نیستند زیرا همه این اصول، در خصوص خود ناقدین هم صادق است. خود ناقدین نیز محصول و فرزند شرایط زمانی و مکانی خویش اند، اندیشه و نقد آنها نوع زیستن اجتماعی و سیاسی آنها را نشان می دهد، از پیش بینیِ دقیقِ پیامدهای اندیشه و نقد خود عاجزند و با نظریات و مفاهیم فلسفی ای که هنوز چندان شناخته شده نیستند یا در آینده مطرح خواهند شد آشنایی ندارند. بعلاوه، متن، وابسته به سیاق است و منظور از سیاق، مجموعه شرایط زمانی و مکانی اعم از فرهنگ، روح زمانه، شرایط سیاسی و اجتماعی و تاریخی وغیره است. بنابراین، این اصل هرمنوتیکی نشان می دهد که نه تنها متن، بلکه ناقد متن است که باید نقد شود زیرا ناقد گاهی از متن مورد نقد خود، انتظار یک «فرا متن» را دارد و این، انتظاری است خلاف مبانی هرمنوتیک و فهم متن. برای هر متنی می توان سه سیاق متصور شد:

۱.سیاق تاریخی- پیشینی. یعنی شرایط اجتماعی، فرهنگی ای که بستر تولد متن بوده است.

۲.سیاق عصری. شرایط اجتماعی، فرهنگی ای که خواننده امروزی متن در آن دست به خوانش می زند.

۳.سیاق پیش رو. شرایط آینده که از انتظارات ما، پیش بینی های ما و دغدغه های ما برای آینده، ناشی می شود.

سیاق عصری همواره به سیاق تاریخی مبدل می شود. شرایطی که امروز حاکم است به شرایط تاریخی تحول می پذیرد. از سوی دیگر، انتظارات و دغدغه های امروز، به انتظارات و دغدغه های تاریخی تغییر می یابند. پس بطور اجتناب ناپذیری، معنای متن نیز تغییر خواهد کرد و متنی که برای انتظارات و دغدغه های عصر خویش، پاسخ مناسب فراهم می کرده است، امروز معنای دیگری را به خواننده نشان می دهد. لذا ناقد نباید و نمی تواند از متن مورد نقد خود، انتظار و تکلیفی را بطلبد که خارج از توان آن است که اساسا برآورده ساختن آن، امکان ناپذیر است. این توقع که یک متنِ متولد شده در سیاق تاریخی، بطور کامل، معنایی همساز و سازگار با سیاق عصری ما و نیز دغدغه های آینده ما داشته باشد تحمیل بارِ خارج از وسع، بر متن است. این شیوه، یکی از آسیب های بسیار مهم و رایج ناقدین ما در برخورد با میراث فکری و فرهنگی گذشته است که ناقد را از معرفت روشمند دور می سازد.

و اما ارزیابی نقد از منظر فلسفی، با نحوه ی هستی ی انسان مرتبط است. نگاهی پدیدارشناسانه به هستی انسان، حاکی از ان است که نحوه هستی انسان، با تولدش آغاز نمی شود. انسان فقط از شرایط زمانی و فرهنگی و فکری زمان تولدش تاثیر نمی پذیرد بلکه سنت و تاریخی که پسِ پشت هر انسانی در هر جامعه ای قرار دارد عامل مهمی در شکل دهی به زیست فکری- فرهنگی فرد است. به عبارتی، انسانی که زاده می شود، در خلاء زاده نشده است بلکه در جامعه و فرهنگی با پشتوانه سنتیِ چند صد یا هزار ساله زاده شده، بعلاوه ی تفکر و شرایط فرهنگی زمانه خود. لذا تفسیر و فهمی که هر انسانی از پدیده های اطراف خود دارد، بر مبنای پیش فرض هایی صورت میگیرد که از گذشته تا حال، در ذهن او شکل گرفته است. این سنت تاریخی ای که پسِ پشت هر انسانی قرار دارد، جبری است که انسان را از آن گریزی نیست. هستی خود ناقد هم همچون صاحب متنِ موردِ نقد او، از سنت تاریخی پسِ پشت او بعلاوه ی تاثیرات عصری متاثر بوده است. لذا آگاهی از هستی تاریخی، ناقد را در نقد منصفانه تر، معرفت بخش تر و مفیدتر یاری خواهد داد.

و نکته آخر هم ضرورت کتابشناسی اندیشمند مورد نقد است یعنی شناخت کلیه ی آثار نویسنده به لحاظ موضوعی و نیز طبقه بندی انها از منظر روش شناسی. شناخت آثار و نوشته های فرد مورد نقد، قبل از اینکه ناقد، نقد را آغاز کند، ضروریست زیرا میان نوشته های مختلف یک نویسنده، ارتباط وثیقی می تواند وجود داشته باشد که برخی، برخی دیگر را تشریح، تبیین، اصلاح و یا باطل می کنند. نادیده گرفتن کتابشناسی و ارتباط میان تمامی نوشته های فرد مورد نقد، آسیب های نقد را کاهش می دهد.

چه نیازی به بازخوانی شریعتی داریم؟

از شریعتی، سخن بسیار رفته است. امت و امامت و اندیشه سیاسی شریعتی، نسبت شریعتی و مارکسیسم، شریعتی و تمدن غرب، اسلام شناسی شریعتی، شریعتی و رادیکالیسم اسلامی، شریعتی و ملی گرایی ایرانی، شریعتی و جمهوری اسلامی و مسائل بسیاری که موافقان و مخالفان، غالبا در خصوص آن، هرگز به توافقی دست نیافتند. هر چند نگارنده بر این باور است که علل مشخص و قابل تاملی برای این عدم توافق وجود دارد اما با یک بیان کلی می توان گفت شریعتی و حیات فکری او، موضوع اختلاف منتقدین یا مخالفینی است که به نظر می رسد او را مسبب وضعیت های نامطلوبِ پس از انقلاب می دانند با کسانی که معتقدند مخالفین شریعتی، یا از «متن» او گریزان اند و هرگز به متن مراجعه نمی کنند و با او همچون یک «شایعه» برخورد می کنند یا اینکه معرفت ناقص و نامنسجم کسب کرده اند و یا اینکه در خوانش خود، به خطای هرمنوتیک مبتلا گشته اند. اما آنچه ضرورت بازفهمی شریعتی را موجب می گردد حضور انکارناپذیر او در محافل فکری و فرهنگی ایران بعد از چهل سال و نیز نقش بزرگ او در پیروزی اقلاب اسلامی است؛ رویدادی تاریخی که بخشی از حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز ما را ساخته است. بازخوانی و بازفهمی انتقادی شریعتی، به عنوان یکی از عوامل موثر در زیست فکری ما می تواند راهی برای شناخت بهتر و برون رفت از وضعیت موجود باشد. نگارنده بر این باور است که اندیشه شریعتی قابلیت های بسیار بالایی برای شکل دهی تفکر آینده ما دارد و می تواند الگوها و بصیرت های عمیقی را برای گذار به آینده ای بهتر ارائه دهد. همانطور که در ابتدا عنوان شد، گذشته ما، در گذشته دفن نمی گردد. به همین اعتبار، شریعتی هم که بخشی از میراث فکری گذشته است در گذشته باقی نمانده است. بنابراین، بازشناسی او به بازشناسی امروز و ساختن فردا کمک خواهد کرد.

به کدامین شریعتی نیازمندیم؟

بازگشت به اندیشه شریعتی، چندی ست که از سوی برخی متفکرین ما مطرح شده است. اما این بازگشت، چگونه بازگشتی است؟ به عنوان یک مقدمه، باید از کتابشناسی شریعتی شروع کرد. آثار و نوشته های شریعتی را بطور کلی می توان به چهار دسته تقسیم کرد:

۱.آثار آکادمیک و پدیدارشناسانه

۲.آثار انقلابی- هنری- تهییجی

۳.آثار عرفانی و وجودی

۴.آثار استراتژیک

نگارنده بر این باور است که با نگاهی کلی و نه جزئی نگر، می توان مدعی شد که از میان چهار دسته فوق، سه دسته از آثار یعنی نوشته های پدیدارشناسانه، نوشته های عرفانی- وجودی و آثار استراتژیکِ شریعتی، همچنان قابلیت استفاده و اثربخشی در تفکر و حیات فرهنگی ایران امروز و آینده را دارا هستند. بعلاوه، دو مقوله «آزادی» و «برابری» و بطور کلی، «بینش ها و روشن بینی های بنیادین» شریعتی که فارغ از دسته بندی فوق، در اکثر آثار او مشاهده می شوند می توانند همچنان به عنوان راهنمایی برای حرکت جامعه ما بسوی فردایی بهتر، مورد توجه واقع گردد.

بازگشت به رویکرد پدیدارشناسانه شریعتی

پدیدارشناسی، شاخه ای از فلسفه است که به به نقش پیش داوری ها و نظام های فکری جزمی متافیزیکی، ایدئولوژیک و تئولوژیک در کمرنگ شدن حقیقت و نقص شناخت می پردازد. در همه رویکردها و نظام های فکری جزمی، پدیده ها در اثر مفروضات و پیشداوری های ایدئولوژیک، چهره ای مخدوش یا ناقص از خود می نمایانند و لذا حقیقت، دستخوش تحریف می شود. در پدیدارشناسی، تاکید بر این است که خود پدیدار است که باید هدایت مسیر پژوهش را بدست بگیرد و تفکر باید از خود پدیدار شکل بگیرد نه از مفروضات پیشین متافیزیکی، ایدئولوژیک و تئولوژیک پژوهشگر. لذا نظریات، نباید ابزاری جهت تحمیل بر پدیدار باشند بلکه فقط نظرگاهی برای ظهور پدیدار هستند. به عبارتی، این خود پژوهشگر یا مشاهده گر است که باید خود را با پدیدار سازگار کند نه پدیدار با او. به نظر میرسد پدیدارشناسی، نوع غالب تفکر آینده ما خواهد بود و نگرش های ایدئولوژیک، متافیزیک و تئولوژیک در جامعه ما نیز بدنبال جهان مدرن، روز به روز رنگ خواهند باخت.

برخلاف انتقادات سطحی ای که به شریعتی شده است و بطور مطلق و جزم اندیشانه، تفکر او را متعلق به گذشته و منسوخ می پندارند، متن او مملو است از رویکرد پدیدارشناسانه نسبت به دین، اسلام، تشیع، دنیای جدید و غیره که همین رویکرد است که می تواند مسیر تفکر امروز و فردای ما باشد. روش پدیدارشناسانه، در واقع بخش مهمی از اندیشه های او را دربردارد. شریعتی در نوشته هایی همچون «تشیع علوی، تشیع صفوی»، «بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی»، «تاریخ و شناخت ادیان» و… با رویکردی پدیدارشناسانه تلاش کرده است که بیرون از ابژه و به نحوی تاریخی، پدیده های ذکر شده را مورد مطالعه قرار دهد. در این دست از نوشته های او، رویکرد پدیدارشناسانه جایگزین رویکرد تئولوژیک و متافیزیک شده است و بدین صورت، او قدم مهمی را بسوی به چالش کشیدن جزم اندیشی، تئولوژی و ایدئولوژی برداشته است. او تلاش می کند که با نگاهی تاریخی، سیر تحول ادیان، اسلام و تشیع را واکاوی کرده و صور گوناگونی از این پدیدارها را به تصویر کشیده و آسیب شناسی کند. در این دست از نوشته ها، او برای معرفی اسلام، استدلال الاهیاتی، کلامی یا فقهی نمی کند و به حدیث و آیات کتاب مقدس استناد نمی کند، از فرضیات پیشین تئولوژیک و ایدئولوژیک اش آغاز نمی کند و از ایمان سخن نمی گوید بلکه با فاصله گرفتن از مفروضاتش، اسلام را از منظر تاریخ و جامعه و به عنوان یک پدیده مستقل، مورد مطالعه قرار می دهد و متد پدیدارشناسانه ی خود در مطالعه مذهب را چنین شرح می دهد:

“برای شناخت مذهب، باید از همان راهی رفت که علمای ضد مذهبی یا غیرمذهبی [رفته اند] و من در همین راه ام و با همان زبانی که به نام علم جامعه شناسی، اقتصاد، فلسفه تاریخ و انسان شناسی، مذهب را انکار می کنند یا ریشه ماوراء الطبیعی مذهب را نفی می کنند [حرف می زنم]؛ با همان متدی که اروپا از قرن ۱۹ به بعد، برای بررسی مسائل انسانی و…[بکار برده] کار می کنم و…حتی با متد طبقاتی و اصالت اقتصاد، مسائل مذهبی را بررسی می کنم. اما بطور طبیعی و بدون تعصبی خاص، به نتیجه ای می رسم که آنها نرسیده اند”(۲).

در یکی از نوشته هایش، شناخت دین را مقدم بر ایمان معرفی می کند:

“تهییج و تحریک و تلقین اگر هم لازم بوده است دیگر بس است؛ باید به «شناخت» پرداخت. اگر تنها ایمانِ ناخداگاه کافی بود، باید از این پانصد میلیون مومن مسلمان، کاری ساخته می بود. ایمان وقتی معجزه می کند که پس از شناخت می آید”(۳).

و یا درجایی دیگر درباره مذاهب رسمی چنین می گوید:

“مذاهب رسمی حاکم بر جامعه، همیشه نقش توجیهِ نظام اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه را ایفا می کرده اند و حتی اگر در اصل، با نظام اجتماعی و اقتصادی موجودشان هم مغایر بوده باشند، توسط متولیان رسمی آن، چنان مسخ و تحریف می شده اند که با وضع موجود سازگار شوند”(۴).

“بررسی تاریخ ادیان این حقیقت را نشان می دهد که دین در مسیر تاریخ، دارای دو جریان است: یک جریان انسانی دارد و یک جریان تاریخی. جریان انسانی همواره زنده است. جریان دوم که جریان منفی و جریان حاکم بر تاریخ است و… آن مذهبی است که بدست قدرت های حاکم، علیه مردم و برای توجیه وضع موجود به ضرر مردم استخدام می شود”(۵).

و در بخشی دیگر از این کتاب، از دوگانه «مذهب نو/مذهب کهنه» سخن می گوید:

“آنچه قرون وسطی را خراب کرد و قرون جدید را بوجود آورد، مذهب نو بود، تحول فکری مذهبی بود، نه مبارزه ضد مذهب”(۶).

شریعتی، مذهب تشیع را نیز با مطالعه ای تاریخی و اجتماعی، به گونه ای دو وجهی می بیند و لذا با طرح دو راهه تاریخی تشیع، مفهوم «تشیع علوی/تشیع صفوی» را برمی سازد و ویژگی های هر یک را اینگونه برمی شمارد:

«… در تشیع علوی، عصمت یعنی اعتقاد به پاکی و تقوای رهبران فکری و اجتماعی و در تشیع صفوی، عصمت یعنی ذات مخصوص و صفت استثناییِ خاصِ موجودات غیبی که از نوع انسان خاکی نیستند و لغزش و خطا نمی توانند کرد و اعتقاد به اینکه آن چهارده تن (امامان) چنین ذات هایی بودند. در تشیع علوی، ولایت یعنی تنها، دوستی و رهبری و حکومت علی را پذیرفتن ….زیرا او نمونه عالیِ بندگی خداست، رهبری اش چون چراغ روشن هدایت … و حکومتش، عدل و آزادی و برابری. در تشیع صفوی اما، ولایت یعنی تنها حبّ علی را داشتن و از مسئولیتی مبرا بودن و بهشت را بخاطر ولایت تضمین کردن … . در تشیع علوی، شفاعت، عامل کسب «شایستگی نجات» است و در تشیع صفوی، وسیله «نجات ناشایسته!»….»(۷).

از منظر او، مذهب یعنی «خودآگاهی انسانی»:

“…مذهب چیست؟ مذهب عبارت است از یک کلمه: خودآگاهی…خودآگاه غیر از آگاه است. خودآگاهی مساوی است با مذهب. خودآگاهی ترجمه Conscience است، یعنی وجدان خود، احساس خود، علم خود، علم حضوری نسبت به خویشتن خویش، پی بردن به آن «من»ی که در درون منِ نمودین یا من های نمودین و دروغین، مدفون و مجهول اند و تلاش برای استخراج خویشتن…”(۸).

بدین ترتیب، برخلاف شایعه ی بسیار رایج مبنی بر ایدئولوژیک شدن دین توسط شریعتی، نگارنده بر این باور است که تاکید شریعتی بر شناخت دین و مقدم دانستن آن بر ایمان و تلقین، رویکرد تاریخی و جامعه شناسی او به دین، نفی مذهب رسمی از سوی او، معنا کردن دین با تعبیر «خودآگاهی انسانی»، کم اهمیت دانستن فقه و طرح «اجتهاد، نظریه انقلاب دائمی در تشیع» و تاکید بر عبور دائمی از قالب های ثابت دینی، همگی، دست کم در مقام شناخت و نظر، غیرایدئولوژیک بودن اندیشه دینی شریعتی را برجسته می سازد. لذا اگر ایدئولوژی را به معنای «آگاهی کاذب» یا «چهارچوب و نظام فکری ثابت» بگیریم، این ادعا که او دین را ایدئولوژیک کرده است به هیچ روی ادعای صحیحی نیست چرا که رویکردِ «غالباً» پدیدارشناسانه او نسبت به دین، هیچ سنخیتی با چهارچوب ها و مفروضات ثابت و آگاهی های کاذب و قرائت رسمی ندارد. شریعتی، ایدئولوژی را نه به معنای چهارچوب و نظام ثابت فکری بلکه به معنای «خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و انسانی» به کار می برد و مذهب نیز برای او، مفهومی «اگزیستانسیال» است و بیانگر نحوه هستی انسان. مفاهیم دوجهی ای که شریعتی در مسیر مطالعات خود ابداع می کند نشانه رویکرد غیرایدئولوژیک و پدیدارشناسانه او به دین، اسلام، تشیع و دنیای جدید است. دوگانه «حقیقت/واقعیت» از مهمترین این مفاهیم است که موجب میشود شریعتی با مطالعه تاریخ دین، به مفاهیم دیگری نایل شود: «مذهب حقیقت/مذهب واقعیت»، «اسلام حقیقت/اسلام واقعیت»، دین اسلام/تاریخ اسلام»، «تشیع علوی/تشیع صفوی»، «مذهب علیه مذهب» و غیره. فراوانی اینگونه تعبیرات در آثار او، نشاندهنده این است که در اندیشه او، یک پدیده، گاه از هسته بنیادین و اولیه خود فاصله می گیرد و حقیقت آن پدیده را از نظر پنهان می دارد.

نکته دیگری که رویکرد پدیدارشناسانه ی او را در برخی از آثارش نشان میدهد تلاش او در برقراری دیالوگِ سازنده میان سنت و مدرنیته است. او هم برخلاف سنتگرایان و هم روشنفکران غیرمذهبی، رویکرد سیاه و سفید و ایدئولوژیک نسبت به مقوله سنت و مدرنیته، شرق و غرب یا اسلام و الحاد، ندارد. سنتگرایان، مدرنیته و دستاوردهای غرب را نفی کرده و آن را یا عامل فساد و یا مساله ای بی فایده برای جامعه اسلامی می دانند و روشنفکران غیرمذهبی نیز سنت و در راس آن مذهب را عامل تخدیر و انحطاط برای جوامع بشری می پندارند اما شریعتی، برخلاف این دو گروه، معتقد است که هم در سنت و هم در مدرنیته می باید که دست به «انتخاب آگاهانه» بزنیم. او برخی از ارزش های انکار ناپذیر سنت مانند عرفان و معنویت و … و نیز برخی ارزش های تمدن ساز غرب مانند علم تجربی، اومانیسم و لیبرالیسم و دموکراسی را (در معنایی که خود او می فهمد) می پذیرد و خواستار نوعی «مفاهمه» میان ایندو است:

“برخلاف خیلی از کسانی که همفکر من هستند، تقلید از غرب را من نفی نمی کنم بلکه معتقدم آنچه که الان به نام تقلید از غرب مطرح شده، تقلید کاذب و دروغین از غرب است؛ تقلیدی که غرب ما را دعوت می کند که آن جور از آن تقلید کنیم، نه تقلیدی است که خودمان برای رسیدن به آنچه که غرب رسیده انتخاب کرده ایم و از مسیری می رویم که آن مسیر را غرب برای رسیدن به حال اش تعقیب کرده است… . تقلید دوم، مرا از نوکر بودن، ضعیف بودن و تحت تاثیر بودن نجات می دهد و مرا به سطح ارباب ارتقاء می بخشد. تقلیدی که شاگرد از معلم اش می کند تقلیدی منطقی و مترقی است و طرقی را که معلم طی کرده برای استاد شدن، شاگرد هم همان طرق را طی می کند برای اینکه او هم، استاد دیگری بشود. این تقلید، درست و سازنده و ضروری است و اگر نکند، برای همیشه جاهل می ماند”(۹).

“اینگونه فرنگی موابی ها و تقلیدهایی که به قول تقی زاده، “از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم”، دعوت گروهی بود برای جلوگیری از عقب ماندگی شرق، و عکس العملش، دعوت منفی ضد غربی بود که غرب را رها کنیم، ندیده بگیریم، در پوست خودمان بمانیم و حصاری از تعصب و نفی زندگی امروز دور خودمان بکشیم و بر پایه های سنتی خومان زندگی مان را ادامه بدهیم و از همه مظاهر غربی، دست بشوییم. این یک نوع عکس العمل ان بود بصورت ارتجاعی و انحرافی و نگه داشتن شرق در یک نظام فئودالیته و یک تولید زراعتی و یک زندگی کهنه و باز همواره دست دوم و ضعیفتر از قبل ماندن… فرنگ رفته ها و نجف رفته ها، در برابر هم ایستادند و جنگی را آغاز کردند که تنها نتیجه اش، اغفال اذهان از جنگ انقلابی و ضد استعماری بود؛ جنگی که هر کدام پیروز می شد مردم شکست خورده بودند”(۱۰).

اینگونه مجاهدت های او برای «دیالوگ پروری» میان مقوله های دو قطبی و «به ظاهر» متعارض، و «گزینش آگاهانه» و نیل به سنتزی میانه، پایه های تفکر ایدئولوژیک، جزمی و تئولوژیک را در جامعه اسلامی سخت سست نموده است البته نباید منکر این شد که او در برخی از نوشته هایش که بیشتر جنبه هنری، تهییجی و انقلابی دارد، از دوگانه های سیاه و سفیدِ ایدئولوژیک همچون «هابیلیان و قابیلیان تاریخ» هم استفاده کرده است لذا نگارنده تاکید دارد که علارغم مشاهده شدن عناصر ایدئولوژیک در برخی نوشته های او، رویکرد غالب او پدیدارشناسانه، وجودشناسانه و غیرایدئولوژیک بوده است.

■ بازگشت به «روشن بینی های بنیادین»

در اندیشه هر متفکری، دست کم چهار عنصر مهم مشاهده می شود:

۱.مبانی فکری و مفروضات

۲.روش پژوهش

۳.تعالیم و راه حل ها

۴. روشن بینی های بنیادین

برای مشخص ساختن اینکه یک متفکرِ متعلق به گذشته، تا چه حد می تواند برای عصر امروز و فردای یک جامعه، سخن کارامد داشته باشد باید این چهار دسته عنصر از تفکر او استخراج، دسته بندی و با شرایط و نیازهای امروز و پیش بینی های فردا مقایسه گردد. محتوای هر یک از این چهار عنصر که بتواند پاسخی مناسب و کارامد به نیازهای امروز جامعه بدهد می تواند الگو و شاخصی برای حرکت جامعه باشد. مبانی و مفروضات هر متفکر، نقطه آغاز و مبنای استدلال اوست. روش پژوهش، چگونگی مشاهده، استخراج، دسته بندی و نتیجه گیری را نشان می دهد. تعالیم و راه حل ها گاهی مقطعی، فرهنگ-محور و کوتاه مدت هستند و گاه ظرفیت بیشتری برای بقاء و کارامدی بلندمدت دارند. اما روشن بینی های بنیادین، آن شناخت های غیرمقطعی و فهم های معطوف به آینده و گاه پیش بینی های درایتمندانه و در یک کلام، «مسیر»های امیدبخشی هستند که می توانند مبنایی برای طرح ها و راه حل های آینده و حرکت یک جامعه باشند. در یک نگاه کلی، می توان روشن بینی های عمیقی را در آثار شریعتی یافت که می تواند مسیر حرکت ما را مشخص کرده و حرکت جامعه را به سوی آینده ای بهتر تسریع کند. آنچه که عمدتا از سه دسته از آثار شریعتی بدست می آید نشان می دهد که حرکت فکری او در راستای به چالش کشیدن سنت، تئولوژی، ایدئولوژی، جزم اندیشی و نفی قرائت رسمی و نیز نفی سرسپردگی مطلق به غرب بوده است و محصول یک چنین مجاهدت فکری، چیزی جز یاری رساندن به بسط عقلانیت انتقادی نیست؛ مسیری که تفکر آینده جامعه ما بدان نیازمند است و ناچار، باید از آن مسیر بگذرد.

بازگشت به استراتژی شریعتی برای گذار

الگوی فراگیر و کلی شریعتی برای گذار از عقب ماندگی به توسعه (فرهنگی و اجتماعی) و بازسازی و بازفهمی آن الگو در عصر حاضر، نیز راهی مدبرانه را بسوی تفکر آینده پیش روی ما می گذارد. الگویی که شریعتی برای گذار از عقب ماندگی فکری و فرهنگی ارائه می کند بر دو محور اساسی استوار است:

۱.مفهوم روشنفکری

۲.پرسش “چه باید کرد؟”

در محور اول، او به تشریحِ منشاءِ مفهومِ روشنفکری و ویژگی های روشنفکری در غرب، وضعیت روشنفکران غیراصیل، و روشنفکری اصیل و مسئولیت های آن می پردازد. مفهوم روشنفکری، از عصر روشنگری در اروپا نشات گرفته است. از حدود قرن ۱۷ام، در برابر طبقه علمای مذهبی کلیسا که هم آموزش و هم معرفت را در انحصار دین و متولیان کلیسا می دانستند، طبقه تحصیلکرده ای شکل گرفت که آموزش های خود را از خارج از کلیسا دریافت کرده بود. این طبقه تحصیلکرده اروپایی در واکنش به زهدگرایی، انحصارطلبی معرفتی، نگرش جهان- وطنی کلیسا و دنیاگریزی و لذت ستیزی تشکیل شد. او ویژگی های «انتلکتوئل» اروپایی قرن ۱۷ را اینگونه برمیشمارد:

۱.ضدیت با مذهب یا بی تفاوتی نسبت به آن
۲.تکیه بر ملی گرایی در برابر نگرش جهان- وطنی کلیسا
۳.علم گرایی (Scientism) در برابر «اسکولاستیک» یا همان علوم قدیمه و تجربه گرایی افراطی

بنابراین، به باور شریعتی، این قشر تحصیلکرده اروپایی، اصیل بود و نه «کپیه» زیرا محصول شرایط عینیِ جامعه ی خودش بود. شریعتی معتقد است که واژه روشنفکر، به غلط در برابر واژه غربی انتلکتوئل قرار داده شده است زیرا انتلکتوئل غربی، طبقه ای تحصیلکرده بودند که خارج از کلیسا آموزش دیده بودند و بنابراین، معادل بهتر این واژه در زمان فارسی، «تصدیقدار» یا «تحصیلکرده» است و نه روشنفکر زیرا هر تحصیلکرده ای، در نظر او، روشنفکر نیست. او رابطه میان تحصیلکرده و روشنفکر را رابطه «عموم و خصوص من وجه» می داند یعنی نه هر تحصیلکرده ای، روشنفکر است و نه هر روشنفکری الزاما تحصیلکرده.
پس از تشریح منشاء مفهوم روشنفکری، او به توصیف وضعیت روشنفکرانِ غیر اصیل ایرانی یا شرقی می پردازد. از قرن ۱۹ام به بعد، مسلمان شرقی با این انتلکتوئل اروپایی آشنا شد. در نتیجه، تمام ویژگی های او را عینا تقلید کرد. این قشر، درست، نسخه بدل طبقه روشنفکر اروپایی بود و از فرهنگ و شرایط تاریخیِ خودش، دور شده بود بدینصورت که اولین کاری که در جامعه اسلامی و جامعه شرقی کرد مبارزه با مذهب بود. از نظر شریعتی، مبارزه با مذهب در اروپا، ثمره اش آزادی اندیشه، رشد تمدن و پیشرفت های درخشان علمی بود اما همین عملِ مذهب ستیزی در جوامع اسلامی و غیر اسلامی، بزرگترین نتیجه اش برداشته شدن سدّی بود که مذهب در برابر نفوذ استعمار اقتصادی ایجاد کرده بود زیرا در جامعه شناسی، اصل این است که یک عامل و حتی یک حقیقت، در دو مکان و زمان و شرایط اجتماعی مختلف، دو نتیجه کاملا متعارض به بار می آورد.
اما شریعتی در کنار تشریح روشنفکری کپیه، مفهوم روشنفکری اصیل را مطرح می کند که در واقع، الگوی بنیادین روشنفکری است؛ الگویی که هم جهانشمول است و هم فایده گرا. او الگوی جهانشمول روشنفکری خود را اینگونه تشریح میکند:

«روشنفکر در یک کلمه، کسی است که نسبت به وضع انسانی خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعی ای که در آن است خودآگاهی دارد و این خودآگاهی، جبرا و ضرورتا، به او احساس یک مسئولیت بخشیده است…هر کسی که روشنفکر است و مسئولیت دارد، اولین گامش برای هر کاری و بر اساس هر مکتبی که معتقد است، ایجاد پل ارتباطی است از این جزیره بسیار زیبای پر ارج اسرار آمیز (از نظر مردم) که در آن، انتلکتوئل زندگی می کند، به متن توده، پلی که هم توده بتواند به آن جزیره برود و هم روشنفکر از آن جزیره به سراغ مردم بیاید… اساسا مسئولیت و نقشی که روشنفکران امروز جهان دارند مشابه نقشی است که پیشوایان و رهبران تغییر دهنده و دگرگون کننده جوامع قدیم یعنی پیامبران و بنیانگذاران مذاهب دارا بودند. چنانکه می بینیم پیامبران در ردیف فیلسوفان، و دانشمندان و تکنسین ها و هنرمندان و نویسندگان نیستند. پیامبران بیشتر از متن مردم برخاسته اند و یا اگر از میان توده مردم برنخاسته اند، به هر حال، به سراغ مردم رفته اند»(۱۱(.

و یا در جایی دیگر چنین می گوید:

“روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد، اگر سواد ندارد نداشته باشد؛ فلسفه نمی داند نداند؛ فقیه نیست، نباشد؛ فیزیک دان و شیمیست و مورخ و ادیب نیست، نباشد؛ ولی زمانش را حس کند، مردم را بفهمد؛ بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر این اساس، فداکاری داشته باشد…” (۱۲.(

“…مسئولیت روشنفکر معلوم است که چیست…..انتقال ناهنجاری های درون جامعه به احساس و خودآگاهی مردم آن جامعه است؛ جامعه خود، حرکت اش را انجام خواهد داد” (۱۳).

و میان روشنفکر اصیل با فیلسوف و دانشمند و هنرمند تمایز قائل می شود:

“روشنفکر، غیر از فیلسوف و عالم و ادیب و هنرمند است، در عین حال که غالبا یکی از اینهاست…این است که شاخصه ذاتی روشنفکر، اجتماعی بودن، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سرنوشتِ یک ملتِ اسیر یا یک طبقه ی محروم، خود را متعهد احساس کردن است”(۱۴(.

بدین ترتیب، با توجه به توصیفی که شریعتی برای روشنفکری اصیل ارائه می دهد، ویژگی های روشنفکری اصیل را می توان اینگونه برشمرد:

۱. برخورداری از خودآگاهی تاریخی و اجتماعی
۲. احساس مسئولیت و ایجاد پل ارتباطی با عامه مردم
۳. تبدیل دردهای اجتماعی به «احساس» درد اجتماعی در توده ها

این سه ویژگی اساسی برای روشنفکری اصیل، مفهومی جهانشمول برای روشنفکری می سازد و بنابراین، در هر عصر و زمان و مکان، با ایجاد این سه خصیصه، می توان روشنفکری اصیل ساخت. اما شریعتی تاکید می کند که درست است که می توان طبقه جهانی روشنفکری ساخت اما انسانِ روشنفکرِ جهانی، هرگز(۱۵). او به انسان روشنفکر، نگاهی غیر ذاتگرایانه و تکثرگرایانه دارد. به باور او، روشنفکر نمی تواند در ارزش ها و خصوصیات و صفات مشترکی به شکل جهانی وجود داشته باشد زیرا هم دردهای اجتماعی از عصری به عصر دیگر و جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت است و هم مرحله تاریخی ای که ملتی در ان زیست می کند با مرحله تاریخی ملت دیگر، یکسان نیست. بدین ترتیب، هر انسان روشنفکری، گرچه می تواند منطبق بر الگوی جهانی روشنفکری باشد، اما فقط و فقط می تواند روشنفکرِ جامعه و عصر و زمان خودش باشد. شریعتی این عاملِ عصر و زمان و جامعه را «جغرافیای روشنفکری» می نامد و تاکید می کند که برای یک تز اجتماعی روشنفکرانه، بیش از آنکه حق یا بطلان علمی آن اهمیت داشته باشد، جغرافیای آن تز مهم است (۱۶) زیرا تز روشنفکرانه ای که خارج از جغرافیای خود ارائه شود، بی ثمر و چه بسا ممکن است ویرانگر و مسخ کننده باشد. بنابراین، از نگاه شریعتی، تاریخ، فرهنگ و زبان مردم، سه عنصر مهم جغرافیای روشنفکری هستند(۱۷).

و اما محور دوم الگوی شریعتی برای گذار از عقب ماندگیِ فکری و فرهنگی، با پرسش «چه باید کرد» آغاز می گردد. شریعتی برای پاسخ به این سوال، ابتدا دو گروهِ مشخص اجتماعی را تحلیل کرده و به تیغ انتقاد می سپارد: مذهبیون سنتی حوزوی و تجدد گریز، و روشنفکران متجدد امروزیِ دین ستیز. او دسته اول را عقب مانده، متحجر و متعلق به گذشته می نامد و دسته دوم را بیگانه با جامعه و مقلدِ صرف و فاقد خودآگاهی تاریخی و اجتماعی می داند. اما او معتقد است در این میان، دسته سومی هم وجود دارند. اینها کسانی هستند که بر خلاف روح حاکم بر محیط خویش می اندیشند، ساخته های بی اراده ی عوامل اجتماعی نیستند، کسانی که محیط را می سازند. اینان از آنگونه روشنفکران قالبی ای که بر اساس الگوی فرنگی ساخته شده اند و تفکر صادر شده غرب را تکرار می کنند نیستند. اینها قدرت انتخاب مستقل و آگاهانه دارند. بدین ترتیب، شریعتی با تشریح این سه دسته اجتماعی، مدل مطلوب خود از روشنفکران اصیل را ارائه می دهد و پاسخ به سوال چه باید کرد را مشخص می کند. مبنای پاسخ او به سوال چه باید کرد، وضعیت فرهنگی و اعتقادی جامعه ایران است. شریعتی معتقد است جامعه امروز ایران، جامعه ایست که با آمدن اسلام در ۱۴ قرن پیش، تقریبا بطور کامل با فرهنگ و باورها و جهانبینی دوران قبل از اسلام خود دچار گسست شده و فاصله گرفته است بطوری که تقریبا اثر چندانی از فرهنگ و زیست ایران قبل از اسلام، در جامعه ایرانی امروز یافت نمی شود. بنابراین، برای پاسخ به سوالِ «چه باید کرد» و ایجاد حرکت و خودآگاهی و ساختن فرهنگ و اندیشه مستقل ایرانی و کسب شخصیت مستقل ملی دربرابر ابرقدرت های جهانی، روشنفکر دسته سوم مناسب و کارامد است. این روشنفکران ، چه دیندار باشند و چه غیردینی، باید از ماده خام اسلام و فرهنگ ایرانی بهره بگیرند. روشنفکر ایرانی باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد و شبیه آنچه که در اروپای کاتولیک روی داد عناصر خرافی، مسخ کننده و تخدیر کننده نفوذ کرده به دین را از آن بزداید(۱۸). شریعتی برای اجرای پروژه پروتستانتیسم اسلامی خود، دو راهکار پیشنهاد می دهد:

۱. استخراج و تصویه منابع فرهنگی
۲. بهره گیری از اجتهاد، نظریه انقلاب دائمی در تشیع

او به روشنفکر که «مهندس فرهنگ جامعه»(۱۹) است توصیه می کند که ذخایر عظیم فرهنگی جامعه اسلامی را استخراج و تصویه کند و موادی را که باعث انحطاط شده، تبدیل به انرژی و حرکت نماید تا حالت رکود، و عقب ماندگی و انحطاط معنوی و فکری جامعه به سازندگی و خلاقیت معنوی و فکری و اجتماعی تبدیل شود.

روش دوم، برگرفته از نظریه انقلاب دائمی است. شریعتی، اجتهاد در تشیع را معادل فرهنگیِ همان نظریه انقلاب دائمی می داند. شریعتی، دو نوع اجتهاد را بر می شمارد: اجتهاد فقهی و اجتهاد فکری. به باور او اجتهاد، نقش یک انقلاب دائمی را در مکتب اسلام ایفا می کند. اسلام با روح اجتهاد، در قالب یک عصر، منجمد نمی شود و در مرحله تاریخیِ معینی، ثابت نمی ماند بلکه با تغییر و تکامل تاریخی جامعه، تحول و بسط می یابد. اسلام، هم با اجتهاد فقهی، همراهِ نیازهای اجتماعی پیش می آید و هم با اجتهاد فکری در ذهنِ رو به رشد و متکاملِ هر عصری، چهره نوینی می یابد و بر حسب فهم های جدید و پیشرفت علوم، ابعاد پنهانی و جدیدتر آن کشف می شود:

“این تکامل دائمی و تجلی های گوناگون، با ثابت بودن حقیقت آن منافی نیست، چه طبیعت نیز یک حقیقت عینی ثابتی است و این فهمیدن آن….و زاویه دیدن آن و جلوه سیمای آن بر پرده ادراک و احساس…انسان …است که همواره در دگرگون شدن است و نسبی و در حال تحول و تکامل”(۲۰)

و در جای دیگر چنین شرح می دهد که:

“برای آنکه کار تحقیق اجتهادی در سطح عالی آکادمیک و به شیوه فنی و متدیک علمی آغاز شود، [شیعه] معتقد است که باید از همه امکانات و پیشرفت هایی که علوم انسانی، بخصوص علم تاریخ، مذهب شناسی، حقوق، علوم اجتماعی، اقتصاد، شرق شناسی، اسلام شناسی، انسان شناسی علمی و فلسفی، تاریخ تمدن و فرهنگ و علوم در دنیای امروز و مجامع علمی و تحقیقی جهان بدست آورده اند در راه تحقیق و بررسی علمی مکتب اعتقادی اسلام، تاریخ، فرهنگ، جامعه، فلسفه و علوم، هنر و ادبیات و تمدنش کمک گرفته شود”(۲۱).

بدین ترتیب، با توجه به آنچه از سخن شریعتی برداشت می شود او به «نظریه تکامل معرفت دینی» یا همان اصطلاح «قبض و بسط تئوریک شریعت» که بعدها سروش بطور مفصل تر و صریح تر و مستند تری مطرح کرد، باور داشته است. اجتهاد فکری که او مطرح می کند همان «اجتهاد در اصول» است که نواندیشان دینی متاخرتر مطرح می کنند. اجتهاد و بازنگری در «کل دستگاه مسلمانی»، همانی که اقبال لاهوری سالها پیش ار این طرح کرده بود.

همانطوری که در مباحث قبلی نشان داده شد، در الگوی شریعتی برای گذار به توسعه فکری و فرهنگی، چهار مفهوم اساسی وجود دارند: روشنفکری و جغرافیای آن، پروتستانتیسم اسلامی، استخراج و تصفیه عناصر فرهنگی، و اجتهاد به مثابه انقلاب دائمی، نقش اساسی ایفا می کنند. تعریفی که شریعتی از انسان روشنفکر اصیل ارائه می دهد – انسانی دارای «خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و احساس مسئولیت اجتماعی»- تعریفی جهانشمول و قابل اعتنا در هرعصر و زمانی است و می تواند مبنای عمل ما در حال حاضر و آینده قرار بگیرد. امروز باید این تعریف مشخص و عملی را الگوی روشنفکران قرار دهیم تا از یک سو، از پراکندگی تعاریف ارائه شده، جلوگیری کنیم، و از سوی دیگر، مانع بیهودگی، ناکارامدی و بی رسالتی روشنفکران شویم. انسان خودآگاه مسئول، در هر عصر و زمانی، نمونه موثر و کارامد یک روشنفکراست که می تواند عملا بر حرکت های اجتماعی تاثیرگذار باشد. در این میان، این مفهوم «جغرافیای روشنفکری» است که سنگ محکی برای سنجش تناسب تز روشنفکری با اقتضائات عصر و زمان می باشد. روشنفکران امروز ما، بدون در دست داشتن تحلیلی واقع گرایانه از مرحله تاریخی و شرایط اجتماعی/فرهنگی که در آن زیست می کنیم، نمی توانند مدعی ارائه تزی رهگشا برای مشکلات و دردهای اجتماعی شوند.
مفهوم پروتستانتیسم اسلامی بر اساس یک تحلیل واقع گرایانه از مرحله تاریخی و وضعیت اجتماعی عصر شریعتی مطرح شده است. شریعتی معتقد بود که این فرهنگ ایرانی- اسلامی است که جوهره فرهنگی و جهانبینی غالب جامعه ما را تشکیل می دهد. شهودهای اجتماعی نشان می دهد که امروز نیز که حدود چهار دهه از دوران شریعتی می گذرد فرهنگ و جهانبینی غالب جامعه ایرانی، ایرانی-اسلامی است. اگرچه دین گریزی بعد از انقلاب شایع شد اما همچنان بخشهای گسترده ای از جامعه ما دیندار هستند؛ چه دیندار سنتی و چه دیندار با سبک های نوین و تکثرگرایانه. در عصر شریعتی، جامعه دیندار بود و نگرش های خرافی و عناصر تخدیری و برداشت های مسئولیت ستیز از دین، جنبش اصلاح دینی را ضروری می ساخت اما حکومت وقت، حکومتی سکولار بود و ایدئولوژی اسلامی و قوانین شریعت تقریبا هیچ جایگاهی در اداره کشور نداشت، حال آنکه امروز، نه تنها جامعه ایرانی همچنان جامعه ای عمدتا دیندار به شمار میرود بلکه حکومت برآمده از انقلاب نیز نظامی اسلامی و شریعت محور است که قوانین فقه سنتی را در عرصه عمومی به اجرا گذاشته است. اجرای شریعت سنتی و اِعمال ایدئولوژی اسلامی در عرصه داخلی و بین المللی، آفات و مشکلاتی را ایجاد کرده است که هم دامنگیر جمهوریت نظام سیاسی شده، هم اسلام را دینی خشونت گرا به تصویر کشیده و هم آزادی های اساسی و برابری های انسانی را به چالش کشیده است. ما امروز همچنان به تداوم نهضت پروتستانتسیم اسلامی نیازمندیم اما با مصادیقی متفاوت از دوران شریعتی. شریعتی در جغرافیای روشنفکری عصر خود، برای ایجاد حرکت و بیداری اجتماعی/سیاسی برای مقابله با استبداد و خفقان ساواک و مقاومت در برابر وابستگی کشور به غرب، نیازمند پروتستانتیسم اسلامی و استخراج عناصر حرکت بخش مانند شهادت، ایثار، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر (در معنای سیاسی آن) و برابری طبقاتی بود اما امروز، با تغییر جغرافیای روشنفکری ما، پروتستانتیسم اسلامی باید در مسیر اجتهاد در اصول و استخراج عناصر اخلاقی، عناصر عرفانی-معنوی، و ارائه تفسیری دموکراتیک و پذیرنده حقوق بشر از اسلام، حرکت کند تا فقه سنتی خشونت گرا و تبعیض آمیز، مناسک گرایی عاری از اخلاق، و تفسیر جباریت-محور از خدا، در فرهنگ و تفکر جامعه کمرنگ گردد تا شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور به سمت دموکراتیزه شدن بیشتر، تحول یابد. با توجه به آنچه گفته شد به نظر می رسد با بازخوانی هرمنوتیک شریعتی و تکیه ویژه بر رویکرد پدیدارشناسانه ی او نسبت به دین، سنت، غرب و مدرنیته، و نیز بهره وری از رویکرد استراتژیک او برای گذار به توسعه، در کنار هدف قرار دادنِ مثلث مشهور او یعنی «عرفان، آزادی، برابری» به همراه یاری خواستن از روشن بینی های بنیادین او، می توانیم اندیشه او را به عنوان مسیر و بینشِ کارامد و واقع بینانه ای برای نیل به توسعه و آینده ای بهتر بپذیریم و آگاه باشیم که ما همچنان به او نیازمندیم.

منابع:
۱.عبدالکریمی، بیژن، ۱۳۹۴. شریعتی و تفکر آینده ما. تهران: نقد فرهنگ، ص ۶۰
۲.شریعتی، علی. تاریخ و شناخت ادیان، ص ۵۵
۳. شریعتی، علی. همان ص۱۰
۴. شریعتی، علی. همان ص۱۴
۵. شریعتی، علی. همان ص۳۵
۶. شریعتی، علی. همان ص۵۱
۷.شریعتی، علی. تشیع علوی و تشیع صفوی، ص ۳۲۰
۸.شریعتی، علی. چه باید کرد، ص ۱۶۴
۹. شریعتی، علی. همان ص ۱۶
۱۰. شریعتی، علی. همان صص ۱۱۸ و۱۱۹
۱۱. شریعتی، علی. همان صص ۲۵۴- ۲۵۶
۱۲.شریعتی، علی. همان. ص ۱۰۰
۱۳.شریعتی، علی. همان. ص ۲۸۰
۱۴.شریعتی، علی. همان. ص ۳۶۷
۱۵.شریعتی، علی. همان. ص ۲۶۰
۱۶.شریعتی، علی. همان. ص ۲۷۵
۱۷. شریعتی، علی. بازگشت به خویشتن. ص ۱۲
۱۸. شریعتی، علی. چه باید کرد. صص ۲۹۲-۲۹۳
۱۹. شریعتی، علی. همان. ص ۲۹۳
۲۰. شریعتی، علی. همان. ص ۳۹۹
۲۱. شریعتی، علی. اجتهاد و نظریه انقلاب دائمی. ص ۱۸

بسیج تحریک کرد، ثلاث اعدام شد

$
0
0

زیتون-مریم تاوار: در حالی که کیفرخواست دادستانی درباره دراویش گنابادی اذعان کرده که نیروهای بسیج باعث تنش و درگیری‌های گلستان هفتم شده‌اند اما تنها دراویش مجازات شدند و قوه قضائیه با وجود همه اعتراض‌ها و درخواست‌ها حکم اعدام محمد ثلاث را اجرا کرد.

محمد ثلاث به زیر گرفتن سه مأمور پلیس با اتوبوس در درگیری‌های خیابان پاسداران تهران متهم شد و با تایید دیوان عالی ایران، حکم سه بار قصاص، یک‌سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق برای وی قطعی شد.

در حالی دراویش گنابادی مجازات می‌شوند که در متن کیفرخواست  دادسرای امنیت تهران مشخصاً تایید شده درگیری از موضوع گشت سیار بسیج آغاز شده است که با سرنشینان برخی خودروهای منطقه پاسداران برخورد می‌کردند.

در یک فایل صوتی که از آقای ثلاث منتشر شده، او می‌گوید راننده این اتوبوس نبوده و به دلیل «چند ساعت شکنجه» در کلانتری به این موضوع اعتراف کرده است.

به گفته زینب طاهری، موکلش سه ساعت پیش از این حادثه بازداشت شده و راننده این اتوبوس نبوده است.

وی گفته بود که «شاهدان جدیدی» حاضر به شهادت شده‌اند که می‌گویند راننده اتوبوس را دیده‌اند که یک «مرد جوان» بوده است.

با وجود این شواهد محمد ثلاث صبح روز دوشنبه اعدام شد و خانواده‌اش اعلام کردند که جسد او تحویل آنان نشده و ماموران امنیتی خود جسد را به بروجرد منتقل و دفن کرده‌اند.

به گفته وب‌سایت مجذوبان نور، پس از برگزاری مراسم خاکسپاری «در جو امنیتی و بدون حضور مادر و فرزندانش در آرامستان دارالسلام بروجرد، مأمورین امنیتی، برادر و خواهر وی را مجبور به پذیرش عدم برگزاری هرگونه مراسم یادبود در این شهرستان کرده‌اند».

بیشتر بخوانید

درویشی و فراموشی

جدال با درویشان؛ نگاهی در اعماق

پسر محمد ثلاث درفیلمی می گوید که پدرش را به علت «شکنجه‌های» متعدد قبل از دادگاه «گریم می‌کردند» تا این شکنجه ها مشخص نشود.

 

قبر محمد ثلاث

در حالی تنها دراویش گنابادی مجازات می‌شوند که در متن کیفرخواست دسته جمعی دراویش گنابادی که از سوی دادسرای امنیت تهران و متأثر از گردش کارهای تنظیمی مراکز امنیتی و برای محاکمه عقیده درویشی نگاشته و به درویشان زندانی ابلاغ شده، مشخصاً تایید شده درگیری از موضوع گشت سیار بسیج آغاز شده است که با سرنشینان برخی خودروهای منطقه پاسداران برخورد می‌کردند.

پس از برگزاری مراسم خاکسپاری محمد ثلاث« در جو امنیتی و بدون حضور مادر و فرزندانش در بروجرد، مأمورین امنیتی، برادر و خواهر وی را مجبور به پذیرش عدم برگزاری هرگونه مراسم یادبود در این شهرستان کرده‌اند».

در این کیفرخواست، پس از اتهام‌های بسیار به دراویش و معناد و خودفروخته خواندن آنان آمده است: «در پی بازداشت چهارتن از دانشجویان چپ مارکسیستی دانشگاه تهران از جمله کسری نوری با درخواست سازمان اطلاعات استان تهران در دی ماه سال جاری عده‌ای از دراویش درمقابل زندان اوین به مدت ده روز به تجمع اعتراضی و به طور شبانه‌روز پرداختند… چند روز بعد در منطقه پاسداران هنگامی که بسیجیان در حال گشت سیار در شهر بودند به خودروهای مشکوک برخورد که در مقام سوال و جواب تند و خشن سرنشینان خودرو مواجهه و خواستار ترک محل شدند که با اسکان و درگیری لفظی فی مابین تا صبح ادامه داشت که پس از آن با ورود یگان امداد، پلیس امنیت به کلانتری منطقه به درگیری کشیده شد.»

پیشتر کانون مدافعان حقوق بشر که ریاست آن بر عهده شیرین عبادی است، در گزارش خود از نقض حقوق بشر در ایران در بهمن‌ماه با اشاره به درگیری بین دراویش گنابادی و نیروی انتظامی اعلام کرده بود که «منشأ بسیاری از حوادث ناگوار در اعتراض‌های خیابانی، حضور و دخالت نیروهای بسیج در صحنه وقوع حادثه است».

این کانون تاکید کرده بود: «دخالت بسیج که وظیفه‌ای در حفظ نظم ندارد، جز ایجاد درگیری بیشتر نتیجه دیگری ندارد. این حادثه دردناک نشان می‌دهد که مسئولان بایستی از دخالت بسیج جلوگیری کنند».

در جریان درگیری‌های خیابان گلستان هفتم، در دی ماه سال گذشته، محل سکونت نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی، حدود ۵۰۰ نفر بازداشت شدند که ۳۶۰ نفر از آنان همچنان زندانی هستند.

برخی از بازداشت‌شدگان به صورت خانوادگی بازداشت شده‌اند و از هر خانواده چندین نفر در بازداشتند.

روز ۱۳ اسفند ۱۳۹۶ محمد راجی، یکی از این دراویش در حین بازجویی در اثر ضربات وارده در بازداشتگاه جان خود را از دست داد. خانواده آقای راجی می‌گویند او در زمان بازداشت، سالم بوده است.

روز دوشنبه نیز فائزه هاشمی در اقدامی متفاوت در جمع خانواده های این دراویش زندانی حضور یافت. گروه‌ها و جریان‌های سیاسی ایران عملا در برابر سرکوب دراویش گنابادی سکوت کرده و یا حداقل واکنش جدی نداشته‌اند.

در روزهای اخیر، موسی غضنفرآبادی، رئیس دادگاه‌های انقلاب تهران، از صدور ۱۵۰ رای برای درویشان متهم در پرونده حادثه خیابان پاسداران تهران خبر داد.

وب‌سایت مجذوبان نور که اخبار مربوط به درویشان گنابادی را منتشر می‌کند، جزئیات احکام ۱۵ تن از آنها را که جمعاً به ۵۳ سال زندان محکوم شده‌اند، منتشر کرده است.

در همین حال طبق گزارش‌ها، از روز جمعه، ۲۵ خرداد، زنان درویش زندانی در زندان قرچک، در اعتراض به «ضرب و جرح» و «خشونت سازمان‌یافته» از سوی گارد این زندان، اعتصاب غذا کرده‌اند

در حالی‌که احدالله سینکایی، دادستان عمومی و انقلاب قرچک، این گزارش‌ها را تکذیب کرده، سازمان عفو بین‌الملل پیش از این خبر داده بود دراویش زن در زندان قرچک «مورد تمسخر و آزار گفتاری از جمله دشنام‌های جنسی قرار می‌گیرند و دسترسی به خدمات درمانی مناسب ندارند.»

آب روانی که سنگ خارا شد

از حسن ابطحی تا دراویش گنابادی

در همین رابطه، کسری نوری، از درویشان زندانی، در یک فایل صوتی از تحصن درویشان محبوس در زندان بزرگ تهران، در اعتراض به حکم اعدام محمد ثلاث و بی‌عدالتی در رسیدگی به پرونده درویشان، خبر داد.

محمود صادقی نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی در این رابطه در توییتر نوشته است: «اطلاعات متواتر حاکی از عدم رعایت حقوق شهروندی و موازین آیین دادرسی در مورد دراویش گنابادی بازداشت شده است».

ضرب و شتم و اعتصاب غذای زنان درویش در زندان، موجب تحصن خانواده‌های آنها مقابل زندان قرچک ورامین و زندان شهرری شد. خانواده‌ها که روز شنبه برای سومین روز پیاپی تحصن کردند به پاسخگو نبودن مسئولان زندان در قبال وضعیت بستگان خود، اعتراض کردند.

روز دوشنبه نیز فائزه هاشمی، فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی، در اقدامی متفاوت از دیگر گروه‌ها و جریان‌های سیاسی در جمع خانواده های این دراویش زندانی حضور یافت.

از قم تا گلستان هفتم

دو میلیون توریست در ترکیه، بحران در ایران

گروه‌ها و جریان‌های سیاسی ایران عملا در برابر سرکوب دراویش گنابادی سکوت کرده و یا حداقل واکنش جدی نداشته‌اند.

مقامات قوه قضائیه و نهادهای امنیتی با اصرار بر اعدام سریع محمد ثلاث، تاکید کردند که قصد ادامه برخورد با دراویش گنابادی را دارند؛ گروهی که به ادعای کیفرخواست دادستانی، در سال‌های پس ازپیروزی انقلاب اسلامی ایران «کمتر به سمت منازعه سیاسی با نظام »رفته‌اند.

با این حال جمهوری اسلامی با اقدامات یک دهه خود عملا به جنگ چند صد هزار درویش ساکن ایران رفته و قصد دارد این جنگ را ادامه دهد.

هنگام درنگ است

$
0
0

روزنامه اعتماد-مجتبی حسینی: «حال و هوای ایران چگونه است و چه آینده‌ای را می‌شود برای آنان متصور بود؟» پاسخ به این پرسش از زوایای گوناگونی قابل بررسی است اما محمدرضا تاجیک، رییس مرکز بررسی‌های استراتژیک دولت اصلاحات و مشاور سیاسی سیدمحمد خاتمی معتقد است که ایران امروز، سرحال نیست تا جایی که هر جمعیت، فرد و نهادی در حال جدا شدن از کارکرد اصلی و ذاتی خود است. کسانی که به مثابه گروه‌های مرجع نقش‌آفرینی می‌کردند به طور فزاینده‌ای در حال مرجعیت‌زدایی هستند و سنت، عرف و فرهنگ دیرینه‌ای که روحی زیبا به جامعه می‌داد اندک‌اندک در حال از دست دادن زیبایی خود است. محمدرضا تاجیک برای رفع این ناخوش احوالی یک راه‌حل دارد: «اکنون زمان درنگ – به معنی تامل و توقف نقادانه- است. معتقدم اگر زمانی را برای درنگ در نظر بگیریم، آن زمان هم‌اکنون است. هم‌اکنون باید به نقد آگاهانه و شجاعانه از خود بپردازیم. هم‌اکنون باید محاسبه نفس داشته باشیم و ببینیم که در این مسیر کجا بیراهه، کج‌راهه و کجا درست رفته‌ایم.» اشاره او به نابسامانی‌های ذهنی موجود در فضای عمومی و سیاسی کشور است. برای این ادعای خود عبارتی از اسلاوی ژیژک، فیلسوف و جامعه‌شناس اسلوونیایی بیان می‌کند: «انسان دهه ٧٠ مجارستان انسان رضامندی بود. نه از این رو که امکانات ویژه‌ای وجود داشت. در مواقعی حتی سیب زمینی و پیاز کوپنی بود. تلویزیون هر ۶ ماه یک بار پخش می‌شد اما حکومت توانسته بود احساس جامعه را تامین کند و افراد از این کمبودها دچار عصیان نمی‌شدند.» با همین شاهد مثال از ژیژک است که در تحلیل شرایط جاری کشور می‌گوید: «میان واقعیت زندگی روزمره مردم و یوتوپی‌هایی که قرار بود به صورت هتروتوپیا عمل کند؛ شکاف عمیقی وجود دارد و برای کاهش این فاصله نیازمند یک درنگ تاریخی هستیم.»

از کالبدشکافی و قفسه‌بندی فضای سیاسی و اجتماعی کشور شروع کنیم. به عنوان، جامعه‌شناس سیاسی و استاد دانشگاه، بفرمایید که هر کدام از گروه‌های الیت و به طور کلی جامعه از لحاظ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در چه وضعیتی قرار گرفته است؟

پیرو هملت که می‌گفت جهان از کوره در رفته است، می‌گویم که ایران امروز به گونه‌ای از کوره در رفته است. پیرو آن نویسنده حبل‌المتین می‌گویم که ایران امروز به انواع گوناگون مریضی دچار شده است. جامعه در حال دور شدن از جامعه بودن، است. روح جمعی اجتماعی، چسبندگی و همبستگی اجتماعی اندک‌اندک دچار خدشه و جامعه از درون دچار مشکلاتی می‌شود. بنیان‌های جامعه در حال سست شدن و بافت آن در حال نخ‌نما شدن است. هر جمعیت، فرد و نهادی در حال جدا شدن از کارکرد اصلی و ذاتی خود است. کسانی که به مثابه گروه‌های مرجع نقش‌آفرینی می‌کردند به‌طور فزاینده‌ای در حال مرجعیت‌زدایی هستند و سنت، عرف و فرهنگ دیرینه‌ای که روحی زیبا به جامعه می‌داد اندک اندک در حال از دست دادن زیبایی خود است. قبلا هم گفته‌ام و تکرار می‌کنم که اکنون زمان درنگ – به معنی تامل و توقف نقادانه- است. این را از یک نقطه نظر استرات‍ژیک و نه بدبینانه می‌گویم. هیچ‌وقت تلاش نمی‌کنم که سیاه ببینم و سیاه بفهمم. از کسانی هستم که تلاش می‌کنم رنگ واقعی زمان خودم را تشخیص دهم. از این منظر و از یک منظر ناظر بر تحلیل و تدبیر استراتژیک معتقد هستم که اگر زمانی را برای درنگ در نظر بگیریم، آن زمان هم‌اکنون است. هم‌اکنون باید به نقد آگاهانه و شجاعانه از خود بپردازیم. هم‌اکنون باید محاسبه نفس داشته باشیم و ببینیم که در این مسیر کجا بیراهه، کج‌راهه و کجا درست رفته‌ایم. ببینیم که بالاخره ناهنجاری‌ها و بدهنجاری‌هایی که در جامعه امروز وجود دارد، شکاف‌ها و شیارهای اجتماعی، قومی، فرهنگی و مذهبی که در جامعه امروز ایجاد می‌شود، مقبولیت‌زدایی و مشروعیت‌زدایی که از نهادها در جامعه صورت می‌گیرد؛ چقدر در رفتار ما و چقدر در تدبیرها و تصمیم‌های ما ریشه دارد؟ چقدر از آن می‌تواند از سوی عامل بیرونی تحمیل شده باشد و چقدر در کج‌کارکردی‌های ما ریشه دارد و چقدر طبیعی است؟ بنابراین باید جغرافیای آسیب‌شناختی جامعه امروز را ترسیم کنیم و ببینیم که چگونه می‌شود با این جغرافیا به صورت عقلایی و واقعی مواجه شد. نگذاریم که از کوره‌دررفتگی شیرازه جامعه و روح و روان آن را به هم بریزد. قبلا گفته‌ام که حادثه‌ای در جامعه ما اتفاق می‌افتد که شاید فراتر از آن‌چیزی است که امثال مارکس مطرح می‌کردند. از دیدگاه مارکس اگر شرایط عینی فراهم باشد، پرولتاریا باید دست به شورش بزند. پرولتاریا تحت استثمار است و جز زنجیرهایی در دست، چیزی برای از دست دادن ندارد و طبیعتا باید سر به شورش بردارد. اما بعد از چندی متوجه شدند که با وجود فراهم بودن شرایط عینی پرولتاریا دست به شورش نمی‌زند و تامل در اندیشه امثال مارکس و انگلس آنها را به این نتیجه رساند که فراهم بودن شرایط عینی کفایت نمی‌کند و شرایط ذهنی نیز لازم است. بعدها حتی به این نتیجه رسیدند که گاه صرفا شرایط ذهنی می‌تواند موجب شورش باشد. شرایط عینی نمی‌تواند اما شرایط ذهنی می‌تواند که یک بورژوا یا خرده‌بورژوا را نیز به شورش درآورد. وقتی انسان‌ها در عالم ذهن خود همه‌چیز را سیاه می‌بینند و ناامید یا ناآرام هستند و احساس محرومیت دارند، احساس بی‌قدرتی، بیگانگی و بی‌معنایی و محجوری سیاسی دارند. وقتی این احساس‌ها با هم جمع می‌شود شرایط ذهنی را در انسان‌ها ایجاد می‌کند و مانع از دیدن زیبایی‌ها می‌شود. حتی اگر زیبایی، کارآمدی و تدبیرهای شایسته‌ای وجود دارد، آنها را ندیده و همه‌چیز را سیاه و منفی می‌بینند. این همان چیزی است که ایران امروز ما به شکلی تجربه می‌کند.

چه عواملی موجب ایجاد این ذهنیت در میان مردم شده است؟

عوامل گوناگونی در پس و پشت آن وجود دارد. به نظر من اولین عامل این است که government ما Governmentality نمی‌کند. به تعبیر فوکو حکومت‌های ما ناظر بر فیزیک و جسم جامعه هستند. تمام تلاششان این است که برای لطمه ندیدن جسم جامعه لطمه تدبیر کنند. فلان کالا نایاب و گران نشود. در دسترس بودن کالاهای جامعه را تضمین می‌کنند. کارآمدی و مدیریتی خود را در این می‌بینند که بدن جامعه را به نوعی تمهید کنند؛ غافل از اینکه به نوعی در شرایط کنونی دوران governmentها به سر آمده و دوران gavernmentality رسیده است. دولت‌هایی موفق هستند که می‌توانند وارد عالم ذهن، روح و روان انسان‌ها شوند. می‌توانند چشم انسان‌ها را بشویند و جور دیگر ببینند. می‌توانند در شرایط مختلف انسان‌ها را رضامند نگاه دارند. به نظر من مشکلی که در جامعه ما وجود دارد این است که دولت‌ها در طول تاریخ از اینکه تدبیر خود را در ساحت ذهن و روان انسان‌ها جاری کنند قاصر و ناتوان بوده‌اند.

یعنی جسم شهروندان و جامعه را هدف گرفته‌اند نه دل جامعه را؟

نه، روح و روان و احساس جامعه را. این روح و روان و احساس جامعه در جای دیگری تدبیر می‌شود. ژیژک حرف قشنگی می‌زند. می‌گوید که انسان دهه ٧٠ مجارستان انسان رضامندی بود. نه از این رو که امکانات ویژه‌ای وجود داشت. در مواقعی حتی سیب‌زمینی و پیاز کوپنی بود. تلویزیون هر ۶ ماه یک بار پخش می‌شد اما حکومت توانسته بود احساس جامعه را تامین کند و افراد از این کمبودها دچار عصیان نمی‌شدند. جامعه ما و حکومت‌های ما نتوانستند این فضا را سامان دهند.

از جامعه جاماندند؟

به اعتقاد من یک نوع تاخیر تاریخی دارد. مضافا اینکه باید دید در جامعه چه اتفاقی افتاده که این نگاه منفی و نه چندان زیبا غلبه کرده است. به نظر من بین آنچه قرار بود محقق شود، آنچه در شعار‌ها و بیان‌ها به صورت مستمر تکرار می‌شود و آنچه مردم لمس می‌کنند یک نوع مقایسه صورت می‌گیرد. بر همین اساس میان واقعیت زندگی روزمره مردم و یوتوپی‌هایی که قرار بود به صورت هتروتوپیا عمل کند، شکاف عمیقی وجود دارد. به بیان فوکو هتروتوپیا مکان‌مند است و در اکنون جامعه می‌نشیند. در ذهن آقایون نیز قرار بود هتروتوپیا ایجاد و یک جامعه‌ای نمونه، ایده‌آل و آرمانی شکل بگیرد. همه این واژگان خوب صف کشیده بودند تا روح جامعه را تلطیف کنند اما ظاهرا به جای یک گام به جلو، دو گام به پس گذاشتند. مساله بعدی آن‌چیزی است که به عنوان ساختار مشاهد می‌شود. ساختار فسادی که مردم به صورت روزمره مشاهده می‌کنند و در خیلی از موارد نیز فساد موجود را ناشی از این می‌دانند که اصحاب قدرت و اصحاب تدبیر و منزل به فساد دامن می‌زنند. این امر نوعی ناامیدی و نگاه منفی ایجاد می‌کند.

ما ظرف را عوض نکردیم و آن روایت فصل دوباره بازتولید شد.

بله، ما بازگشت توفنده‌ای به همان رفتار و همان چیزی که نافی و عدوی آن بودیم، داشتیم. در واقع پادگفتمانی در مقابل گفتمان حاکم ایجاد کردیم. گفتمانی که آن مناسبات را میان مردم و حاکمیت، ساختار جامعه را متصلب و منجمد و بی‌اخلاق کرده بود. گفتمانی که ناهنجاری‌ها را هنجار و بی‌ارزشی‌ها را ارزش کرده بود. ما آمدیم که با انقلاب این هرم را وارونه کنیم اما ظاهرا در این زمینه چندان موفق عمل نشدیم. عامل سومی هم وجود دارد و آن این است که عصر ما و دنیای ما مجازی است. طبیعی است که در این دنیای مجازی ذهنیت‌سازی می‌شود و هر امر کوچکی می‌تواند به اشکال گوناگون بازنمایی شود. می‌تواند چهره‌های مختلفی به خود گرفته و از واقعیت خود تهی شود. ماسک برچهره زده و روح و روان جامعه را درنوردد و موضوع ذهنی بسیاری از آدمیان شود. ما چنین فضایی را زیست می‌کنیم و نمی‌شود به راحتی آن را تدبیر کرد. باید واقع بینی و رفتار شفاف داشته باشیم و تلاش کنیم و باید در این فضا سخن بگوییم تا چیزی نتواند به راحتی جایگزین آن شود. اینها در فضای کدر و خاکستری که در بیانات و رفتارهای بسیاری از تدبیرگران منزل ایجاد می‌شود در این خلل و فرج سکنی می‌گزینند، در همان جا تخم‌گذاری می‌کنند، فربه می‌شوند، تولید مثل می‌کنند و روح و روان جامعه را از درون تهی می‌کنند. این خلل و فرج رفتار و گفتار پر ابهام و ایهام یا ایجاد شد و بسیار خطرناک است.

با این نوع نگاه جامعه یک مرز پهن ایجاد شده است؟

بله، می‌خواهم بگویم که ریشه در همین فضایی دارد که گفتار آقایان دیگر حالت تهییج‌کنندگی خود را از دست داده است و گفتارهای آلترناتیو دیگری تولید فضا می‌کنند. در چنین شرایطی مردم روایت پنهان و نهان جامعه را بسیار بیشتر از روایت آشکار یا رونوشت رسمی جامعه جدی تلقی می‌کنند. روایت پنهان و جاری در توده‌های مردم که گاه حتی با شایعه عجین است حقیقت‌نما‌تر از گفتمان رسمی جلوه می‌کند. پیام رسانه‌های کوچک نسبت به رسانه بزرگ سریع‌تر نظر افکار عمومی را جلب می‌کند. رسانه بزرگ امکانات بیشتری در سراسر کشور دارد اما نمی‌تواند کار کند زیرا کسانی که باید بشنوند، تمایلی به شنیدن صدای آن ندارند. این هم عامل دیگری است که فضای جامعه ما را درمی‌نوردد. طبق آماری که داریم فضای ذهنی مردم چندین برابر مخرب‌تر و منفی‌تر از شرایط عینی آنها است. برای همین معتقد هستم که اگر اعتراضی در جامعه ما ایجاد می‌شود دیگر طبقه بنیاد نیست. نباید تصور کنیم که اگر اعتراض، یا جنبشی رخ می‌دهد طبقه بنیاد است و مثلا از سوی فرودستان جامعه به حرکت در می‌آید. شرایط ذهنی که مشابه عمل می‌کند می‌تواند پرولتاریا، خرده بورژوازی و بورژوازی را در جامعه به پیوند برساند. دیگر نمی‌توان گفت که پرولتاریای ایران متحد شوید. در چنین فضایی جای پای هر سه مشاهده می‌شود و این طور نیست که گروه خاصی که تهیدست محسوب می‌شود، تنها باشد. علت این امر به نظر من همان فضای ذهنی است که بورژوا نیز احساس ناآرامی و نارضایتی، بی‌قدرتی، معنایی، بی‌قاعدگی و محجوری سیاسی می‌کند. فرض او این است قواعد از دست رفته‌اند. اگر مناسبات و قواعد سیاسی مبتنی بر یک قاعده خاص نیستند و این قواعد توسط افرادی که دارای قدرت هستند هر روز نوشته و به اقتضای فضا بازنوشته می‌شود در این فضای بی‌قاعدگی و بی‌معنای سیاسی خیلی چیزها دچار مشکل می‌شود. ذهن و روان مردم دچار تلاطم می‌شود و با توجه به این مسائل در پاسخ به سوال شما، تدبیرگران منزل را به یک درنگ شجاعانه و تاریخی دعوت می‌کنم تا در یک تامل نقادانه ببینند که به تعبیر فوکویی جامعه «اکنون» چیست. ما به یک نوع نقد روش‌شناسانه و معناشناسانه نیاز داریم.

اجازه دهید به این «درنگ تاریخی» نگاه عملیاتی داشته و آن را به یک پروژه تبدیل کنیم. مثلا می‌توان مثل پروژه گفت‌وگوی ملی بخواهیم که همه تدبیرگران منزل دور هم و زیر یک سقف جمع شده و نگاه کنند که چهل سال قبل کجا بوده‌اند، چه راه‌هایی رفته، چه راه‌هایی را نرفته و الان کجا هستند؟ آیا با توجه به تکثر فکری و تکثر نهادهای قدرت موجود، این کار میسر است؟ اگر به چشم یک پروژه عملیاتی به آن نگاه کنیم ما حتی در مورد مفاهیم اساسی مثل منفعت ملی حاکمیت ملی مختصات مشابهی نداریم. یعنی هرکس از منظری نگاه می‌کند. چطور در این فضا می‌توان این کار را انجام داد؟ پیشنهاد شما چیست؟

بی‌تردید در اولین گام باید یک نوع اراده معطوف به نقد و یک نوع اراده معطوف به تدبیر ایجاد شود.

شما این اراده را می‌بینید؟

من بیشتر غیبت آن را می‌بینم تا حضورش را. با این حال همواره گفتم که بر اساس تئوری بقا باید در مسیر خود درنگ‌گاه‌هایی را تعبیه کنیم. در مسیر طولانی رو به آینده باید چاپارخانه‌هایی برای تامل و ایستادن ایجاد کنیم. بایستیم، تاملی داشته باشیم، به عقب نگاه کنیم و به راهی که رفته‌ایم و راه پیش رو اندیشیم و بالاخره تجربه‌ای که از گذشته آموختیم را چراغ راه خود قرار دهیم و مسیر بعدی را کم‌هزینه‌تر طی کنیم. تا این اراده ایجاده نشود تغییری حاصل نمی‌شود. این مستلزم آن است که اصحاب قدرت و سیاست چشم‌های خود را شسته و جور دیگر ببینند. به اصطلاح این شیشه کبود را از مقابل چشم خود بردارند. اینکه می‌گویم طور دیگر ببینند به معنی آن نیست که وارد ورطه خودفریبی شوند و امر کاذب را جایگزین امر واقع کنند. باید بدون حجاب و شیشه کبود به جامعه خود نگاه کرده و تاملی در فضای جامعه داشته باشند. باید بدانند که واقعیت جامعه چیست. جامعه به کدام سو حرکت می‌کند. مشکلش چیست و فریادش از چه است. آیا می‌توان این جامعه را جامعه‌ای آرام محسوب کرد یا در شرایطی قرار داریم که حوادث در راه به طور فزاینده‌ای تولید می‌شود و ما آینده خود را به نحوی که چندان خوشایند نیست، می‌سازیم.

بنابراین من نمی‌توانم کاری دیگری انجام دهم جز اینکه بخواهم چنین اراده جمعی معطوف به نقدی ایجاد شود. این اراده باید در میان آن کسانی که تدبیرگران منزل و اربابان قدرت و سیاست محسوب می‌شوند، شکل بگیرد.

این تحلیل شما را چه کسانی دارند؟ چون اگر نداشته باشند هرگز اراده معطوف به اصلاح شکل نمی‌گیرد.

مشکل اصلی در مواجه فردی با این اصحاب قدرت نگاه تیره و فهم مطالب‌ و آسیب‌های جامعه است. این نگاه را باید تعدیل‌کرد اما نوعی فرافکنی نیز وجود دارد. پنداری نوعی دست نامریی آدام اسمیتی در کشور فعال است که همه می‌فهمند شرایط خیلی مطلوب نیست اما همه فکر می‌کنند که عامل ایجاد این فضا چیز دیگری است. به دنبال عاملی غیر از خودشان، مدیریت و تصمیمات خود هستند نه یک بیگانه در بیرون اما به دنبال یک بیگانه در درون می‌گردند. در واقع می‌گویند که ما هم می‌دانیم اما تصمیم و تدبیر با ما نیست. جالب اینکه با وجود آنکه معتقد هستند که تمام تصمیم و تدبیر با آنها نیست و ذیل مدیریت آنها چنین وضعیتی جامعه را در بر می‌گیرد، حاضر نیستند که از صحنه خارج شوند و بگویند که حداقل در این شرایط در حاشیه باشیم. هم ‌می‌خواهند در درون قدرت باشند و هم می‌خواهند که مسوولیت قدرت و مدیریت جامعه را نپذیرند.

می‌شود که در آن واحد هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون بود؟

این پاراداکس جامعه ما است. بارها گفته‌ام که ما غلط‌ترین و آشکارترین چهره اپوزیسیون را در پوزیسیون داریم.

زیست دوگانه و گویش پارادوکیسکال برخی چه پیامی به افکار عمومی می‌دهد؟ بعد مشاهده این دوگانگی یا چندگانگی چه تصویری برای توده اجتماعی ساخته می‌شود؟

این افراد دچار یک نوع بحران مقبولیت و مشروعیت می‌شوند و طبیعی است که این روایت فصل و فاصله تشدید می‌شود. این حالت را در جامعه می‌بینیم و به نظر من بسیاری از مسوولان ما زیست چندگفتمانی دارند. یعنی درون چند گفتمان زیست می‌کنند و می‌توانند به شرایط جهان گفتمانی خود یا به تعبیر لکان جهان نمادی خود را تغییر دهند و دفعتا از یک پوزیسیون به اپوزیسیون یا برعکس، به یک روشنفکر، نقاد و… تبدیل شوند. به همین دلیل می‌بینید که افراد مسوول و قرار گرفته در مسند وقتی چنان از ناهنجاری‌های جامعه صحبت می‌کنند و آمار می‌دهند که هیچ اپوزیسیونی صحبت نمی‌کند. در جامعه ما کاملا مرسوم است که همان فردی که گذاشتند تا جلوی تشدید ناهنجاری‌ها، مشکلات، اعتیاد، فساد و… را بگیرد چنان سخن می‌گوید که گویی اپوزیسون است. این وضعیت خیلی بدی است. جامعه باید بداند که با چه کسی مواجه است و باید بتواند کسی که در این موضع قرار دارد را سینه دیوار گذارد و از او مطالبه‌گری کند. باید بتوان این افراد را استیضاح کرد. نباید اینطور باشد که در هر شرایطی مثل گربه چهار دست و پا پایین بیاید. نباید اجازه داد که یک مسوول و صاحب قدرت به پرندگان گردن‌چرخانی تبدیل شود که وقتی احساس تهدید می‌کند، گردن او، لسان او و چشم او ١٨٠ درجه بچرخد.

با وجود مرزی که میان مردم و اصحاب قدرت ایجاد شده بود، مردم در انتخابات شرکت کرده و به آقای روحانی رای دادند. حتی در دوره دوم نیز به او رای دادند. اما به نظر می‌رسد که کارآمدی لازم را نداشته است. مردم به او رای دادند تا مشکلات آنها را حل کند. یعنی اگر لازم است با رهبری وارد مذاکره شود و گره‌ای از این کلاف به هم تنیده باز شود. مجلس منتخب ملت به کابینه او رای اعتماد داد تا مشکلاتی که در ٨ سال گذشته، ١۶ سال گذشته یا ۴٠ سال گذشته ایجاد شده بود، را رفع کنند. اما شاهدیم که آقای روحانی برخی از مواقع از هر منتقدی منتقدانه‌تر صحبت می‌کند. این ریزش رای و موج «پشیمان هستم» که در فضای مجازی به راه افتاد چطور می‌تواند بازگردد؟ این همان آقای روحانی ۵ سال قبل است ؟ یا نیست؟ تغییر کرد یا تغییر داده شد؟ سوال مردم این است که علت چیست؟ این به خاطر آن است که به قول شما نمی‌توانند درست ببینند یا مساله همان بحث هزاردستان و هزار فامیل است؟ یک بنده خدایی می‌گفت آقای خمینی در بهشت زهرا از آب و برق مجانی گفت و اینها برای مسوولان مجانی شد نه مردم.

عوامل گوناگونی وجود دارد. تقلیل‌گرایی تحلیلی است که بخواهم صرفا این وضعیت پیچیده و آسیب ‌زا را به یک عامل درونی یا بیرونی تقلیل دهد. دست‌هایی از درون و دست‌هایی از بیرون کار می‌کنند تا چنین شرایطی ایجاد شود. به هرحال تردید ندارم که نسل ما در دهه چهارم پذیرای گفتمانی است که گزاره‌های آن بیشتر از جنس کنش باشد تا کلام. منتها متاسفانه «زیست جهان» آقایان یک «زیست جهان» کاملا زبانی، کلامی و بیانی است. در یک «زیست جهانی» زیست می‌کنند که وقتی می‌خواهند از درد و مشکلات صحبت کنند همه‌چیز در کلام و زبان خلاصه می‌شود. وقتی هم می‌خواهند از درمان صحبت کنند به کلام و زبان خلاصه می‌شود. کلام و زبان یا بافت گفتمان آنها از جنس کنش نیست و مردم خسته و ملول از حرف‌درمانی نخبگان جامعه هستند. مردم در پس و پشت هر وعده‌ای که داده می‌شود روزگار سخت‌تر و نامیمون‌تری را تجربه می‌کنند و گاه به این نتیجه می‌رسند که شاید اگر آقایان سکوت کنند، بتوان روزگار بهتری را نسبت به وقتی که در مورد معضلی در جامعه و تدبیر و مدیریت آن سخن می‌گویند و اندک زمانی را تعیین می‌کنند؛ تجربه کرد.

یعنی هیچ اراده‌ای برای کنش نیست؟

به نظر می‌رسد که در تیم دولت و شخص رییس‌جمهور یک ضعف اساسی وجود دارد. این نظر شخصی من است اما این رییس‌جمهور و این کابینه را تیم تدبیرگر شرایط پیچیده نمی‌دانم و از همین رو رییس‌جمهور باید طرحی نو دراندازد.

معتقد هستید که باید ترکیب کابینه تغییر کند؟

معتقد هستم که این تیم نه از دانش و بصیرت لازم برای چنین شرایط پیچیده‌ای برخوردار است و نه از اراده لازم. نه از مدیریت و تدبیر لازم برخوردار است و نه از همبستگی حرفه‌ای درونی. در درون خودشان نیز گروه‌ها و تیپ‌های مختلف با رویکردهای مختلف نسبت به مسائل وجود دارد. چه مسائل اقتصادی و راه‌های برون رفت از آن و چه مسائل اجتماعی و… اگر بخواهم صریح‌تر صحبت کنم و با ابهام و ایهام نگویم، مساله اساسی در جامعه این است که هر بازیگری باید با نوع بازی انطباق داشته باشد. شرایط فعلی شرایط پیچیده و بازی، بازی پیچیده‌ای است. دولت فعلی باید درخور این شرایط و درخور این بازی استراتژی و تاکتیک داشته باشد.

مختصات این بازی پیچیده چیست؟

یک بازی پیچیده در یک شرایط بسیار پیچیده تاریخی در حال شکل گرفتن است. مختصات یک جامعه سیاسی است که بسیاری از فرآیندهای آن در هم فرو رفته و بسیاری از مشکلات داخلی و خارجی دست به دست هم داده‌اند و گره در آن گره ایجاد کرده‌اند. به اصطلاح بازی را از دست بازیگران داخلی درآورده‌اند و یک معادله جهانی تاثیرات ژرفی بر جامعه ما می‌گذارد. در داخل جامعه نوعی عبور از دهه‌های قبل، فضای اصلاح‌طلبی، شخصیت‌های مقبول صورت گرفته است و فضای روحی و روانی مردم نیز به این شرایط افزوده شده است. یک نوع بدبینی ذهنی، وضعیت اقتصادی زندگی روزمره مردم را شدیدا تحت تاثیر قرار داده است. از سوی دیگر یک وضعیت نامطلوب ملی، منطقه‌ای، فراملی و بین‌المللی نیز این مسائل را مانند نوعی مسایل فروملی تشدید می‌کند. بنابراین یک فضای پیچیده‌ای ایجاد شده و بازی به آن بسیطی نیست که ما در دهه دو و حتی در دهه سوم شاهد بودیم. این بازی به علت درهم رفتگی و شرایط کلی که در سطوح مختلف فروملی، ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی بر جامعه ملی حاکم است، سخت شده است.

ادغام این مشکلات نیز ممکن است؟

طبیعی است که به صورت مدیریت شده یا غیرمدیریت شده یکجا با هم برخورد و یک جغرافیای مشترک ایجاد می‌کنند و ایران در وضعیت کنونی نمی‌تواند از آن مصون باشد. این تقاطع و جغرافیای مشترک وضعیت بازی را پیچیده می‌کند. تدبیرگران منزل باید مهیای مواجهه با چنین شرایطی باشند. به نظر من اتفاقی که افتاده این است که تدبیرگران منزل ما در حالی یک جا قفل شده و در همان وضعیت گذشته باقی مانده‌اند که شرایط به سوی پیچیدگی می‌رود. به این ترتیب میان بازی که بطور فزاینده پیچیده می‌شود و بازیگر ما که هنوز همان بازیگر گذشته است، شکاف ایجاد شده است. این شرایط پیچیده بر روح و روان او و تدبیر او هم تاثیر می‌گذارد. او برای این شرایط آماده نشده و بنابراین «آن عمارت که می‌کند ویران می‌کند» آن تدبیر که می‌کند مشکل‌ساز است و موجب می‌شود که تدبیرگر منزل ما به جزئی از مشکل تبدیل شود نه جزئی از راه‌حل. در اثر کنش حکومتی و مدیریتی خود بر مشکلات می‌افزاید و گره را کور‌تر می‌کند. چنین فضایی مشاهده می‌شود. برای نمونه فقط در چند ماه گذشته تدبیر آقایون در مورد ارز را مشاهده کنید. هرجا که وارد شدند و از فردای بهتری سخن گفتند و خواستند فضا را کنترل کنند، ‌شرایط بدتری بر جامعه حاکم شد. خواستند فضای آشفته ارزی روی ارتزاق مردم تاثیر نگذارد اما دیدیم که گذاشت.

این فقط مشکل دولت است یا دست‌های دیگران هم تاثیر دارد؟

حتما دارد. من به سطوح چهارگانه فروملی، ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی نگاه می‌کنم و معتقدم که دست‌هایی در حال کار کردن هستند تا این شرایط پیچیده ایجاد شود. این وضعیت وجود دارد و به نظر من رو به پیچیده‌تر شدن هم می‌رود.

چه اقدام عاجل و ضروری می‌تواند جلوی این پیچیدگی را بگیرد؟ خنثی کردن این وضعیت به چه تفکری نیاز دارد؟

به یک اراده نیاز دارد. شاید همان «آن چیزی که می‌خواهم نمی‌بینم، آن چیزی که می‌بینم نمی‌خواهم». شاید واقعا آن اراده‌ای که باید ایجاد شود را نمی‌بینم. در شرایطی که این اتفاق می‌افتد از یک نقطه نظر استراتژیک چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی شرایط پیچیده و آزار‌دهنده می‌شود، ذهن و روان نخبگان نیز تحت تاثیر قرار می‌گیرد و آنها نیز نمی‌توانند خیلی عقلایی تصمیم‌گیری کنند. خیلی مسائل مختلف گاه احتیاج به تصمیم عاجل دارد اما منطق از روند خود خارج می‌شود چون باید به یک مساله‌ای که ممکن است در پس و پشت آن اتفاقی افتد؛ پاسخ سریع داده شود. این امر فرآیند تصمیم‌گیری و تدبیر را دور می‌زنند و آن را خلاصه می‌کند تا سریع پاسخ دهد. اما خود آن پاسخ به تعبیر ژیژک حالت انعکاسی نقش بازی می‌کند. یعنی خود جزئی از بحران می‌شود. او آمده بحران را حل کند اما با تصمیم خود بحران را دامن زده است.

هیزم زیر آتش به جای آب روی آتش.

بله، برای همین است که ژیژک می‌گوید عصر ما عصر ریسک است. از اینجا وارد ریسک می‌شود که برخی ریسک‌ها طبیعی است و برخی ریسک‌ها مصنوعی. ریسک‌های مصنوعی از آنجا صورت می‌گیرد که عناصر موثر تصمیم و تدبیر جامعه در شرایطی قرار می‌گیرند که از تدبیرشان بلا می‌خیزد و خود روزنه‌ها را می‌بندند و در مسیر ناهموار قدم می‌گذارند. این مسیری است که در شرایط کنونی در برخی از آقایون دیده می‌شود. نمی‌خواهم به همه مسوولان جامعه تسری دهم اما به نظر می‌رسد که این شرایط پیچیده نیازمند دانش حکومتی پیچیده‌تر و تدبیر منزل پیچیده‌تری است و اگر صورت نگیرد وضعیت به صورت فزاینده‌ای فربه می‌شود.

اگر حل وفصل نشود، چه آینده‌ای پیش رو است؟ نقش ما، نخبگان و احزاب سیاسی چیست؟ یک کسی مثل آقای خاتمی با «تکرار می‌کنم» می‌تواند مقابل موج ایجاد شده بایستند؟

قبلا هم به نوعی تاکید کرده‌ام که پدیده‌ای در جامعه ما در حال اتفاق افتادن است. یک شکافی در جامعه در حال ایجاد شدن است که من اسم آن را شکاف میان تغییر و تدبیر می‌گذارم. تغییرات جامعه ما به صورت هندسی و فزاینده شکل می‌گیرند اما تدبیرهای جامعه ما در خوشبینانه‌ترین حالت به صورت حسابی حرکت می‌کنند. یعنی از یک به دو و از دو به سه می‌رسند. این در یک نگاه خوشبینانه است که روند آن را روند تکاملی بدانیم نه واپسگرایانه و یک گام به پیش، دو گام به پس. روند مدیریتی ما حسابی پیش می‌رود اما تحولات یک‌باره از ١٠ به ۵٠ و از ۵٠ به ٣٠٠ می‌رسد و اگر ما نتوانیم این شکاف را ترمیم کنیم با پدیده بسیار جدی مواجه خواهیم شد. چون تغییرات از ما اجازه نمی‌گیرند. به قول گیدنز که حرف قشنگی می‌زند. او می‌گوید اگر کل تاریخ بشریت را به سی ثانیه تبدیل کنیم، نسل و عصر ما در دو ثانیه آخر قرار می‌گیرد. اما در همین دو ثانیه تغییراتی حادث می‌شود که به مراتب ژرف‌تر از تغییرات ٢٨ ثانیه قبل است. ما تنها نسلی هستیم که تغییرات اصلی نسل خود را به چشم می‌بینیم. هر دم از این باغ بری می‌رسد. تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد. هر روز در فضای مجازی، جهان و جامعه به لحظ سبکی و فرهنگی چیز جدیدی می‌رسد و تزریق می‌شود. این با جوامع قرن نوزدهم که تغییرات بسیار بطئی صورت می‌گرفت و تدبیرگران منزل می‌توانستند تغییرات را احصا کنند؛ فرق می‌کند.

نقش فضای مجازی در تشدید و تسریع تغییرات چیست؟ راهبرد فیلترینگ در عصر انفجار اطلاعات درست است؟

به نظر من بالاخره این کارت را که از روی میز بندازی، کارت دیگری روی میز قرار می‌گیرد. این دریچه را که ببندی دریچه دیگری باز می‌شود. جهان ما عصری ما نیست که با استراتژی‌های سدسازی بتوان با آن مواجه شد. از نقطه نظر استراتژیک هیچ چاره‌ای نداریم غیر از اینکه با یک استراتژی مصون‌سازی پیش برویم. هیچ سدی نیست که بتواند جلوی این فضاها را بگیرد. ممکن است به صورت موقت بتوانید حرکتی کرده و فضاسازی کنید یا مقداری آب را پشت یک سد نگه دارید اما چقدر تاب و توان دارد؟

اگر با عینک و از منظر نظام سیاسی موجود به مساله نگاه کنیم، می‌تواند موجب تامین امنیت باشد؟

بعید می‌دانم. اتفاقی که در حال رخ دادن است همان است که گیدنز می‌گوید و دوران نگرش‌ها و رویکردهای سنتی گذشته است. ما امروز با پدیده‌ای تحت عنوان امنیت هستی‌شناختی مواجه هستیم. امنیت دیگر وجودی و در حصار کشیدن و جامعه را پشت دیوار چین قرار دادن، نیست. امروز قدرتی که عمل می‌کند در کوچک‌ترین سلول جامعه می‌نشیند و ایجاد تغییر را شروع می‌کند. در هویت انسان‌ها، سبک، فرهنگ، کالاهای فرهنگی می‌نشیند و با این روش‌ها نمی‌شود مانع آن شد.

برای شما به عنوان یک جامعه‌شناس مقاومت کاربران ایرانی در برابر فیلترینگ چه پیامی دارد؟ تلگرام با دستور قضایی فیلتر شد و فقط یک میلیون نفر از ۴٠ میلیون کاربر آن، از آن خارج شدند. ٣٩ میلیون نفر با وجود تمام تبعات امنیتی که استفاده از فیلترشکن‌ها دارد، مقاومت کرده و از فیلترشکن استفاده می‌کنند. به نظر شما این مقاومت به معنی پیگیری محقانه یک مطالبه است یا لجاجت؟

اسکات می‌گوید وقتی آن روایت آشکار و رسمی یک سری قواعد و قوانین را برای کنترل جامعه وضع می‌کند در لایه‌های زیرین جامعه نوعی مقاومت می‌جوشد و به این می‌اندیشد که چگونه از روزنه‌ها عبور کند. پشت آن روزنه‌ها را تبدیل کند به یک دریچه. به یک معنایی خود قدرت، روش‌ها را به مردم می‌آموزد و می‌گوید که چطور می‌توانید از روزنه‌ها عبور کرده و فضا را دور بزنید. چطور می‌توانید کماکان در همان مسیر قبلی خود پیش روید. به نظر من بالاخره سخت و سنگین است که به بیان فوکو با زیست قدرت مواجه‌ای را داشت که با قدرت حاکم دارید. قدرت دیگر تجسم ندارد، فیزیکال نیست. قدرت دیگر با عاملیت و علیت جمع نمی‌شود. قدرت دیگر آشکار نیست. قدرت پنهان است. از بی‌نهایت روزنه عبور می‌کند و با بی‌نهایت تکنولوژی عمل می‌کند. قدرت هر روز نو می‌شود و به اشکال گوناگون درمی‌آید. بنابراین ما با یک شکل قدرتی مواجه هستیم که به اصطلاح در همه جا و همه‌چیز هست. منتشر است و به صورت میکرو عمل می‌کند. ما با یک قدرت به اصطلاح مشخصی مواجه نیستیم که بتوانیم آن را مهار کنیم. این قدرت از بی‌نهایت مجاری عبور می‌کند و ذهن جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. برای همین می‌گویم که جهان ما در حال پیچیده شدن است اما ما کماکان در فضای کلاسیک قدرت و امنیت به سر می‌بریم. در مفاهیم و ادبیات و گفتمان ما پیرامون امنیت و قدرت هنوز همان مفاهیم سنتی و کلاسیک است. این در حالی است که این مفاهیم تغییر کرده و متحول شده‌اند. ما نمی‌توانیم با آن مواجه کلاسیک یا همان مواجه‌ای که اسلاف ما و حکومتگران گذشته داشتند را داشته باشیم.

فرض من این است که به آن درنگ که گفتم احتیاج داریم. این یک درنگ عقلایی و علمی است و باید ببینیم که بالاخره با چه شرایط و جهانی مواجه هستیم و قدرت چگونه بر ما اعمال می‌شود.

آیا اصلاح‌طلبان نیز از تغییرات جا مانده‌اند و باید این درنگ را داشته باشند؟

هر کسی که در گردونه قدرت و سیاست قرار دارد، هر کسی که بازیگر این عرصه است و می‌خواهد در چرخه قدرت و سر سفره آن حضور داشته باشد. هرکسی که می‌خواهد کنشگری و سیاست ورزی کند. حتی فراتر می‌روم و می‌گویم هر کسی که در حوزه اجتماعی، فرهنگی فرض بر این دارد که ما یک نوع شرایط پیچیده را احساس می‌کنیم و یک نوع ترک برداشت ارزش‌ها، اسطوره‌ها و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی را می‌بیند اعم از روشنفکر، آکادمیسین و مردمی که این امکان را دارند؛ باید این اراده را داشته باشند.

در این طبقه‌بندی که انجام دادید، کدام یک از همه جلوتر است؟

متاسفانه یک نوع از کوره به دررفتگی می‌بینم. این از کوره به در رفتگی را صرفا در ساخت سیاسی، اجتماعی و در فرم جامعه نمی‌بینم بلکه در کارکردها نیز می‌بینم. یعنی گروه‌هایی که باید کارویژه آوانگاردی داشته باشند و به مثابه ذهن جامعه، تنظیم‌کنندگان آگاهی و خودآگاهی جامعه عمل کنند به یک معنا در پس و پشت حوادث قرار گرفته‌اند. حوادث و رخدادها شکل می‌گیرد و اینها در فردای حوادث پیدا می‌شوند تا آن رخداد را با یک بیان تئوریک و آکادمیک توضیح دهند. آنجایی که حادثه اتفاق می‌افتد نه تشخیص داده‌اند. نه پیش‌بینی کرده‌اند و نه دخالتی توانسته‌اند داشته باشند.

یعنی نمی‌توانند جلوی تهدیدها را بگیرند؟

شاید. ممکن است تحت تاثیر این عامل هم باشد که این پیش‌بینی و تمهیدات می‌تواند هزینه داشته باشد و ما هم اندک اندک تحت تاثیر همین روحیه سازگاری ایرانی که مرحوم بازرگان از آن صحبت می‌کرد، فکر می‌کنیم نباید به سری که درد نمی‌کند دستمال بست و جایی که هزینه دارد باید زبان در کام کشید. به نظرم این می‌تواند خیلی برای جامعه خطرناک باشد که وقتی روشنفکر احساس می‌کند بیان شجاعانه و آگاهانه مطلبی با پرداخت هزینه همراه است و زبان در کام بگیرد. باید شرایطی را فراهم کنیم که کسانی که دلسوز جامعه هستند و تحلیلی دارند، تحلیل‌ها، تجویزها و تدبیرهای خود را بیان کنند. این به بیش از آن بهبود شرایط کمک می‌کند که هزینه‌های اینگونه کنش‌ها را بالا ببریم تا همه محافظه‌کار شوند و بگویند عقل حکم می‌کند وقتی حرفی شنیده نمی‌شود و هزینه هم دارد، سکوت کرده و مسائل را نظاره کرد.

با این تفاسیر چه راهبردی و چه تدبیری نیاز است و چه کسی می‌تواند سوپرمن باشد؟

نه؛ نیازی به سوپرمن نیست. همین کسانی که اکنون اصحاب قدرت و سیاست هستند، به یک درنگ نیاز دارند که برگردند و به عقب نگاه کنند. ببینند چه مسیری را طی کرده‌اند.

آقای ترامپ به عنوان یک دلقک و احمق معرفی شد اما به عنوان یک تاجر سیاست خیلی هوشمندانه رفتار و به همه سیزده وعده انتخاباتی خود عمل کرد. از رفع بیکاری و افزایش سرمایه و درآمد ملی امریکایی‌ها گرفته تا فاکتور کردن صورت هزینه‌های مدیریت امریکا بر دنیا. هفت تریلیون دلار عرب‌ها باید بدهند. مساله برجام چه نقشی در تشدید بحران‌های ما دارد؟ آیا می‌تواند تبدیل به یک فرصت شود؟ این رفتاری که از طرف حاکمیت و مجموعه نظام برای مردم به تصویر کشیده می‌شود، راهبرد درستی است؟ به نظر می‌رسد آرایش سیاسی دنیا در حال تغییر است. این تغییر افزون بر افزایش سرعت تغییرات و تحولات در دنیاست. جای ایران در این تغییر آرایش کجاست و موقعیت ما چگونه است؟

خیلی به ندرت در مورد برجام صحبت کرده‌ام. عامدانه وارد این بحث نشده‌ام. زمانی که بالاخره ترامپ رای آورد. یک ادبیات خاص در جامعه ما شکل گرفت. یک فضای خاص شخصیتی برای او ترسیم شد و فرض بر این بود که احمق است. شاید همانجا برای اولین و آخرین بار در مورد او تحلیل کردم و هنوز همان نظر را دارم. اگر او یک احمق و یک آدم سخیف است و موفق می‌شود در یک تسابق بزرگ و پیچیده سیاسی پیروز میدان شده تصمیم‌ها و تدبیرات احمقانه خود را بر جهان عاقلی تحمیل و سیاست‌های خود را دیکته کند؛ آن جهان باید یک‌بار در آیینه خود را نگاه کند و ببیند که کیست و چیست که توسط یک احمق به این راحتی در بازی قرار می‌گیرد. تردید ندارم که اروپای امروز با کارت ترامپ بازی خواهد کرد و حرکت امروز اروپا قسمتی از بازی بزرگی است که قبلا مشخص شده است. تردید ندارم که یکی از طراحان بزرگ این بازی ترامپ و تیم ترامپ است. بستگی دارد که در این شرایط پیچیده جهانی ما چه نقشی برای خود قایل هستیم و چه نقاشی برای خود ترسیم می‌کنیم. تابلویی که مقابل خود می‌گذاریم چیست و به کجا می‌رویم؟ اگر به بن بست رسیدیم چه خواهیم کرد؟ اگر به شرایطی رسیدیم که یکی بعد از دیگری آشکارا در بازی ترامپ رفتند، چه خواهیم کرد؟ این امر نیازمند این است که علاوه بر داشتن یک رویکرد بیرونی عقلایی، بر درون تمرکز کنیم. در دورن باید تلاش کنیم که سرمایه اجتماعی را تقویت کنیم. این سرمایه اجتماعی که هر روز کمتر می‌شود را می‌توان تقویت کرد. باید همبستگی ملی که به اشکال گوناگون در حال خدشه‌دار شدن است را ترمیم کنیم. باید روح ملی و هویت ملی را تقویت کرد و قدری از حاشیه‌های بازی و قدرت زمختی که در جامعه هست کم کنیم. باید از خروج سرمایه انسانی و اقتصادی جلوگیری کنیم. نباید اجازه دهیم که نخبگان جوان گروه گروه بروند و به همان کشورهایی بپیوندند که ما با مشت گره کرده علیه آنها شعار می‌دهیم و هر روز مرگ برای‌شان می‌خواهیم. پرچم‌شان را زیر پا گذاشته و سرودها می‌سازیم. اینها پارادوکس است. پارادوکس امروز جامعه ما این است که بر اساس سیاست‌های اعلامی هیچ کشوری نیست که مثل ایران علیه غرب و خصوصا امریکا باشد. اما هیچ کشوری نیست که به اندازه ایران امروز نخبه و سرمایه اقتصادی به امریکا بفرستد. آیا ما عملا امریکا را فربه نمی‌کنیم؟ آیا ما هر روز با فرستادن بهترین فکرها و نخبه‌ها و سرمایه‌داران خود امریکا را تقویت نمی‌کنیم؟ آیا نباید جلوی خروج سرمایه‌های ملی از کشور را بگیریم؟ باید به اینها توجه کنیم. باید مقداری با خود و آنچه هستیم فاصله نقادانه بگیریم.

یعنی اگر ما سرمایه اجتماعی خود را هم‌افزایی و ناامیدی‌ها و یأس‌ها و بی‌تدبیری‌ها را رفع کنیم، با وجود همه نقشه‌ها‌یی که علیه ما کشیده می‌شود، قادر به مدیریت شرایط خواهیم بود؟

یک راه پیدا است. تا وقتی از درون مطمئن هستی و می‌دانی که مردم ید واحده هستند و روی سیاست‌ها و تدبیرها صحه می‌گذارند، طبیعتا دلگرم هستی و به پشتوانه مردم رو به جلو می‌روی و راه ناهموار هموار می‌شود. وقتی هر کاری که می‌کنی مشکل داشته باشی، چه اتفاقی می‌افتد؟ مضافا اینکه نگاه به درون باید با آن نگاه به بیرون به صورت عقلایی همپوشانی و تلاقی یابد تا بالاخره بدانیم که می‌خواهیم با این نظم و نظام جهانی چه رابطه‌ای داشته باشیم؛ نمی‌توانیم ایزوله شویم و بگوییم به قول حافظ «اگر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را» بگوییم ما این روابط سلطه جهانی را نمی‌پسندیم و از قدرتی برخورداریم که قضا را تغییر می‌دهیم. این یک راه است.

ما این راه را داریم؟

حتما نداریم. بنابراین باید از این خیال‌واره خارج شویم. راه دوم این است که چون نمی‌توانیم قضا را تغییر دهیم. قضا را خود ترسیم می‌کنیم و از این نظم جهانی کنار می‌کشیم و در درون خودمان بدون رابطه با جهان زندگی می‌کنیم. سومین راه که عقلایی‌تر، منطقی‌تر و واقعی‌تر به نظر می‌رسد این است که بگویم بله نگاه سلطه جهانی را قبول نداریم چون عادلانه عمل نمی‌کند و… اما به هر حال باید آمد و در درون آن قرار گرفت و از همان درون تا جایی که ممکن است شروع به تغییر دادن کرد. باید از مواهب آن برخوردار شد و تدبیر کرد که مضار آن کمتر نصیب ما شود. هرچه نمی‌توان از آن مصون بود اما نمی‌توان هم بخواهی درها را ببندی و در جهان امروز به صورت ایزوله زندگی کنی. نمی‌توان بخواهی دیوار چین بکشی و تنها زندگی کنی. فرض کنید ما وارد یک اتاقی می‌شویم و می‌بینیم که دور تا دور اتاق نشسته‌اند، چند حالت متصور است. یک انتظار این است که به محض ورود ما مرشد زنگ را به صدا درآورده همه بلند شوند و ما را به صدر بنشانند. انتظار دوم این است که وقتی وارد شدیم، ببینیم همه در حال گفت‌وگو با هم هستند و کسی متوجه حضور گرانسنگ ما نشد. یک اهم بگوییم و دادی بزنیم تا متوجه هیبت ما شده و بگویند که عذرخواهی می‌کنیم و متوجه نشدیم. حالت سوم این است که وارد اتاق شویم و ببینیم دو تا آن ور‌تر از دم در جایی برایش نشستن است، بنشینیم و بعد یکی یکی جلو رفته و به صدر برسیم. حالت چهارم این است که اصلا وارد اتاقی نشویم. سوال این است که در یک انتخاب عقلایی کدام فرض قوی‌تر است. طبیعی است که نه امکان دارد بگوییم وارد نمی‌شویم، نه امکان دارد که بر صدر بنشینیم و نه امکان دارد که نمایش قدرت دهیم تا ما را بر صدر بنشانند. ما باید در یک فضایی که جای‌مان مشخص است وارد شویم و با تدبیر و بازی هوشمندانه در این نظم جهانی که آن را در یک اتاق خلاصه کردم از جایگاهی برخوردار شویم و بتوانیم با کارت‌های اندکی که داریم بهینه بازی کنیم. نه اینکه همین کارت‌ها را یکی بعد از دیگری روی میز بگذاریم تا چیزی حاصل نشده و با هزینه‌هایی کمرشکن هم مواجه شویم. باید وارد بازی شویم که وقتی پیش‌بینی می‌کنیم حرکتی کردیم رقیب چه می‌کند. اگر این کار را کرد، چه هزینه‌ای برای جامعه من دارد؟ از عهده این هزینه برمی‌آیم یا خیر؟ وقتی زور بزرگ می‌شود لاجرم باید چرخش انجام دهیم و این چرخش با هزینه و مشکل همراه خواهد بود. کسانی که در عرصه سیاست هستند باید همین تدبیر را داشته باشند. در مورد تمام فضاها و اشخاص نمی‌گویم اما متاسفانه بافت قدرت در جامعه ما به نحوی عمل می‌کند که برخی بتوانند در مسند بنشینند و کسانی که از لحاظ سیاسی پختگی ندارند و از نظر تجربه و دانش سیاسی کم‌تجربه هستند، بتوانند ادای سیاستمداران کارکشته را درآورند. آدمک سیاسی هستند، حرف‌های قلمبه سلمبه می‌زنند و اما رفتار سخیف بسیار بچگانه‌ای دارند. مشکلی که این رویه ایجاد می‌کند این است که در اثر حرف‌های بزرگ‌، هزینه‌هایی متوجه جامعه می‌شود. شنیدم که تیم ژاپنی به ما می‌گفت که ما یک وقتی احساس می‌کردیم که ابرقدرت هستیم و می‌توانیم قدرت جهانی و آن زمان امریکا را به زانو درآوریم. اقدام کردیم و هنوز داریم هزینه آن را می‌پردازیم. ما اقدام کردیم و آن باور را داشتیم. تعجب ما از شما است که بدون اقدام و با حرف همان هزینه یا هزینه‌ای به مراتب بیشتر از ما می‌پردازید. ما باور داشتیم و وارد جنگ شدیم و هزینه هم دادیم. بعید است که شما باور داشته باشید می‌توانید وارد جنگ با امریکا شوید و هزینه بپردازید اما با مواضع لسانی خود این هزینه را می‌پردازید. معنای این حرف این نیست که بگوییم ضعیف و سخیف هستیم و ترسیدیم. شجاعت در بیان کلمات نیست. بیان کلمات با درایت و به صورت عقلایی است که شجاعت می‌خواهد نه اینکه هر کلمه‌ای را بگویی و برای جامعه هزینه ایجاد کنی. ما داریم چنین هزینه‌هایی را پرداخت می‌کنیم.

من حیث‌المجموع در چه شرایطی قرار داریم؟

به‌طور فزاینده در حال قرار گرفتن در شرایطی هستیم که تدبیرها قفل می‌شود و کلید‌ها به راحتی قفل‌ها را باز نمی‌کنند. نباید اجازه دهیم که این شرایط بر ما حاکم شود که دیگر تصمیمات و تدبیرها قفل شود. منظورم تصمیمات عقلایی است نه هر تصمیمی که می‌توان گرفت. باید به سمتی که این توان و نیرو هست، برویم. از این منظر خوشبین و معتقد هستم که این امکان وجود دارد اما با بافت قدرت موجود در جامعه نیازمند وجود اراده‌ای در اصحاب قدرت و سیاست هستیم. در غیر این صورت این دوگانگی مردم و حاکمیت جز تزریق بحران‌های متوالی در جامعه ما درآمد و حاصلی ندارد. امیدوارم آنچه می‌گویم حمل بر سیاهنمایی نشود اما آقایان و خانم‌های مسوول در جامعه را به تامل و درنگ نقادانه دعوت می‌کنم و به اینکه یک بار دیگر دست به دست هم داده و از این شکاف‌ها و شیارها عبور و یک نوع همبستگی و اراده ملی را ایجاد کنند و به اصطلاح کوله باری از تجربه گذشته به صورت توفنده مسیر آینده را هموار کرده و جلو روند. ان‌شاءالله که آینده شکوفایی داشته باشیم.

مدیریت این شرایط سخت‌تر از مدیریت دوران هشت سال جنگ است؟

بی‌تردید. ما شاید ساده‌ترین وضعیت مدیرتی را در زمان جنگ داشتیم چون همه‌چیز زیبا عمل می‌کرد. یک نمونه بگویم. میرحسین به من می‌گفت وقتی در آن شرایط نخست وزیر بودم سالانه یک میلیون دلار می‌دادیم و شیرخشک برای بچه‌ها وارد می‌کردیم. شرایط به نحوی شد که نتوانستیم این پول را تهیه کنیم. من دستور دادم از شیر گاو و شیرهای معمولی برای بچه‌ها استفاده شود و حتی یک مورد اعتراض نداشتیم. چون مردم برای آن وضعیت و روحیه بودند. آن باور را داشتند و این خیلی مهم است. سرمایه اجتماعی خیلی از مشکلات را هموار و خیلی از درهای بسته را باز می‌کند. متاسفانه مشکل این است که کوچک‌ترین مساله در جامعه ما این استعداد را پیدا کرده که به یک مشکل جدی و اعتراض تبدیل شود. این می‌تواند یک ریزگردی باشد. می‌تواند یک فضای طبیعی باشد که جایی باران نیامده و خشکسالی ایجاد کرده است. می‌تواند یک سرما باشد که وضعیت کشاورزان را سخت کرده است. می‌تواند یک مساله ترافیکی یا هر چیز دیگر باشد. می‌تواند ورشکسته شدن یک بنگاه اقتصادی باشد و… همه اینها می‌تواند به یک اعتراض جمعی سیاسی تبدیل شود. ما خیلی چیزها را تحمل کرده‌ایم. خیلی چیزها سخت گیر می‌آمد اما اعتراض نداشتیم. شاید از این جهت شرایط مدیریتی ساده‌تر بود. الان شرایط مدیریتی خیلی پیچیده است. بنابراین آقایان باید شرایط را ببینند و به اقتضای آن تدبیر خود را هماهنگ کنند و اعضا و تیم مدیریتی خود را از کسانی برگزینند که مردان و زنان این شرایط هستند نه شرایطی که همه‌چیز گل و بلبل است. شرایط، شرایط سخت و پیچیده است. شرایطی که از در و دیوار داخلی و خارجی مشکلاتی بروز می‌کند. در این شرایط به کسانی نیاز است که بتوانند از عهده برآیند، درک شرایط کنند و به این فضا به صورت کلی احتیاج داریم. ان‌شاءالله که بتوان بستر این شرایط را فراهم کرد.

🍃زنده| آتش سوزی‌ در خیابان امیرکبیر تهران

$
0
0

 آتش سوزی‌ در خیابان امیرکبیر تهران

سخنگوی سازمان اورژانس کشور  اعلام کرد: حوالی ساعت ۲۱:۳۰ امشب  آتش‌سوزی در خیابان امیرکبیر نرسیده به ملت روبه‌روی پاساژ کاشانی به اورژانس اعلام شد.

Risultati immagini per ‫آتش سوزی‌ در خیابان امیرکبیر تهران‬‎

پس از اعلام حادثه چهار دستگاه آمبولانس، یک دستگاه اتوبوس آمبولانس و دو خودروی فرماندهی به محل اعزام شدند.

تاکنون سه تن از نیروهای آتش‌نشانی مصدوم شده‌اند که به بیمارستان منتقل شدند /ایسنا


آب در آبادان سهمیه بندی شد

اداره آبفای آبادان با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد: آب شرب شهروندان آبادان با توجه شوری آب رودخانه بهمن‌شیر به حد آب دریا، و متوقف‌شدن برداشت آب از این رودخانه و نیز افت فشارآب، سهمیه‌بندی شده/ ایرنا

Risultati immagini per ‫آب در آبادان سهمیه بندی شد‬‎


مسعود شجاعی: ترجیح می‌دهم مسئله حضور زنان در استادیوم‌ را در خانواده خودمان حل کنیم

در کنفرانس خبری پیش از بازی با اسپانیا، زمانی که در مورد بحث حضور زنان در استادیوم‌ها سوال شد، کیروش به سوال پاسخ نداد و مسعود شجاعی، کاپیتان تیم ملی فوتبال گفت که « درباره حضور زنان در استادیوم‌ها ترجیح می‌دهم در خانواده خودمان حلش کنیم، نه در حضور رسانه‌‌های خارجی»


 


وزیر اقتصاد فرانسه: «بیشتر» شرکت‌های فرانسوی نمی‌توانند در ایران بمانند

وزیر اقتصاد فرانسه روز سه‌شنبه  ۲۹ خرداد در تلویزیون فرانسه گفت که «بیشتر» شرکت‌های فرانسوی با اعمال تحریم‌های آمریکا نمی‌توانند در ایران بمانند. Ø±ÙˆÛŒØªØ±Ø²

برونو لومر در ادامه افزود:« این شرکت‌ها باید در ازای خدمات و تولیداتشان در ایران پول دریافت کنند و به خاطر عدم وجود نهاد مالی مستقل اروپایی این امکان وجود ندارد.»

وزیر اقتصاد فرانسه تصریح کرد که الویت این کشور تاسیس نهادهای مستقل مالی اروپایی است که امکان ایجاد کانال‌های مالی بین شرکت‌های فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی و هر کشور دیگری در سراسر دنیا را می‌دهد چرا که «وظیفه ما اروپایی‌هاست که آزادانه و مستقل انتخاب کنیم که می‌خواهیم با چه کسی تجارت داشته باشیم.» /یورونیوز


 


شهردار مشهد: اگر ایران به فینال جام جهانی برود برنامه‌هایی برای پخش بازی در نظر می‌گیریم

قاسم تقی زاده خامسی،شهردار مشهد گفت: برای پخش بازی های فوتبال تیم ملی ایران در پارکهای مشهد نمی توان اقدامی انجام داد چون تا مسابقات بعدی زمان کمی داریم، اما اگر ایران به فینال برسد برنامه‌ هایی درنظر خواهیم گرفت./ ایسنا


موافقت نمایندگان مجلس با افزایش سهمیه ایثارگران در کنکور


تجمع زنان ایرانشهری با درخواست برخورد با متجاوزین


علی کریمی احضار شد

به گزارش خبرورزشی علی کریمی به خاطر پست‌هایی که در اینستاگرام منتشر کرده است به دادسرا احضار شده و قرار است طی روزهای آینده در خصوص اظهارات خود در صفحه شخصی اینستاگرامش توضیحاتی را ارائه کند.

Risultati immagini per ‫علی کریمی‬‎

کریمی در طی روزهای اخیر با انتشار پستی در اینستاگرامش از مردم خواست تا در کمپین نخریدن اقلامی که گران شده است شرکت کنند.



فرمانده سپاه: تعدای از افراد خواهان مذاکره مستقیم با ترامپ «مامور» بودند

محمدعلی جعفری، فرمانده‌کل سپاه‌پاسداران، گفت: «اگر بگوییم همه این صدنفر مامور فضاسازی برای مذاکره با ترامپ نبودند، اما حتما تعداد قابل توجه‌شان مامور بودند.»

Risultati immagini per ‫محمدعلی جعفری، فرمانده‌کل سپاه‌پاسداران‬‎
در نامه ۱۰۰ فعال سیاسی داخلی و خارج کشور به مسوولان نظام  که در سایت «زیتون» منتشر شد، با اشاره به شرایط کشور و تجربه مذاکره آمریکا و کره شمالی، پیشنهاد مذاکره «مستقیم» و «بدون قید و شرط » ایران با آمریکا  مطرح شده بودند.
نامه را افرادی چون غلامحسین کرباسچی، احمد مازنی از اصلاح‌طلبان داخل کشور و رضا علیجانی و بهروز خلیق و علی کشتگر از فعالان سیاسی خارج کشور امضا کردند.



محمود صادقی: نمایندگان برای ترک تلگرام  تحت فشارند

محمود صادقی نماینده اصلاح‌طلب تهران در مجلس در توییترش خبر داده نمایندگان مجلس تحت فشارند که کانال‌های شخصی‌شان را به پیام‌رسان‌های داخلی منتقل کنند.
او نوشته: «به‌رغم ناکامی پیام‌رسان‌های رانتی در جذب مخاطب، نمایندگان مجلس برای قطع فعالیت در تلگرام و کوچ به پیام‌رسان‌های داخلی تحت فشار قرار گرفته‌اند.»
صادقی افزوده: «نمایندگان نگران‌اند در این پیام‌رسان‌های کم‌مخاطب چگونه می‌توانند با مردم و موکلان‌شان ارتباط برقرار کنند.»


خبرهای روز گذشته را از اینجا بخوانید


واکنش‌ها به نامه صد نفر برای مذاکره مستقیم با آمریکا

$
0
0

زیتون– واکنش‌ها به انتشار نامه صد نفر از فعالین داخل و خارج از کشور برای مذاکره مستقیم با آمریکا٬ همچنان ادامه دارد.

این نامه ۲۶ خرداد در «زیتون» منتشر شده بود.

در این نامه جمع کثیری از فعالان سیاسی و مدنی در داخل و خارج کشور، با اشاره به استقبال جهانی از دیدار رهبران آمریکا و کره شمالی و «با توجه به وضعیت ناامن و پر خطر منطقه»، طی بیانیه‌ای از حکومت و دولت ایران خواستند که «شجاعانه اعلام کند که حاضر به انجام مذاکرات بدون قید و شرط با آمریکاست تا قدمی در راه حل مشکلات و اختلافات برداشته شود.»

محمد باقر نوبخت٬‌ سخنگوی دولت٬ در واکنش به این نامه مدعی شد که «افکار عمومی هم از مذاکره با ترامپ استقبال نمی‌کند.»

او با تاکید بر اینکه: «حق ماست علیه زورگویی آمریکا بایستیم اما در این شرایط عده‌ای نامه می‌نویسند که با آمریکا مذاکره کنیم. اما آیا ترامپ قابل اعتماد است؟ این نامه نشان داد که عقل سیاسی کامل نیست که چنین توصیه ای می‌کنند. ما باید بایستیم و مقاومت کنیم، موضع ما به حق است و همه باید در کنار هم باشیم.»

نوبخت در پایان گفت: «این نامه نماد آزادی سیاسی است که افراد نظرات خود را بیان می‌کنند. نظام نشان داده است که هر زمان برای پیشرفت منافع ملی لازم باشد، مذاکره می‌کند، مثل برجام، اما در این شرایط که آمریکا زور می‌گوید، با چه کسی مذاکره کنیم؟ چه ثباتی در آمریکا وجود دارد؟ اصلا زمینه مذاکره با چنین فردی وجود ندارد. افکار عمومی هم از مذاکره با ترامپ استقبال نمی‌کند.»

از سوی دیگر اما محمدعلی جعفری٬ فرمانده سپاه درباره نامه مذاکره با ترامپ گفت: «نمی‌دانیم به اینها دیوانه بگوییم یا چیز دیگر.»

فرمانده سپاه افزود: «اگر بگوییم این صد نفر مامور فضاسازی برای مذاکره با ترامپ نبودند، حتما تعداد قابل توجهشان مامور بودند.»

جعفری همچنین تاکید کرد که «ما دستور سازش نداریم.»

محمدرضا تابش٬ نایب رییس فراکسیون امید٬ نیز مدعی شد که پیشنهاد مذاکره با امریکا موضع اصلاح‌طلبان نیست. او طی یادداشتی که در روزنامه ایران منتشر شده٬ ضمن درخواست رعایت حق آزادی بیان نویسندگان نامه٬ اضافه کرد که امضا کنندگان نامه٬ جز چندتن٬ اصلاح طلب نیستند.
احمد زید آبادی٬ روزنامه نگار و تحلیل‌گر سیاسی اما در کانال تلگرامی‌اش نوشت:
برخی محافل “اصولگرا” چنان هیاهویی بر سر درخواست چند فعال سیاسی و مدنی برای مذکره با دولت ترامپ به پا کرده اند که گویی آسمان به زمین رسیده است!
اگر می‌خواهید مذاکره نکنید؛ خب نکنید! مگر کسی به زور و اجبار زیر بغل شما را گرفته و به سوی میز مذاکره هل داده که اینقدر بازار ارعاب و اتهام را داغ کرده‌اید؟
چند نفر که پست و مقام و قدرتی ندارند؛ اظهار نظر کرده‌اند که صلاح کشور در مذاکره است؛ حالا شما که صاحب پست و مقام و قدرت‌اید؛ می گویید صلاح کشور در مذاکره نیست! خب نیست! این که نیاز به این همه گرد و خاک ندارد.
اصلاً اگر به من بود؛ می‌گفتم همین مذاکرات با اروپا و روسیه و چین را هم قطع کنید تا خیال‌تان راحت شود! فقط اگر احیاناً روزی روزگاری – البته هفت دریا به دور- مذاکره را به صلاح دیدید؛ آن وقت یکی – دو تا از این اتهام‌هایی که متوجه امضا کنندگان بیانیه کرده‌اید؛ بالاغیرتاً از یادتان نرود!

پاسخ فیروزآبادی به حاشیه‌های «کاخ مصادره‌ای»

$
0
0

زیتون– حسن فیروزآبادی٬ رییس سابق ستاد کل نیروهای مسلح٬ با انتشار اسنادی مدعی شد که از هیچ مرجعی برای تخلیه منزلی که از ۲۵ سال پیش در منطقه لواسان در اختیار دارد٬ دریافت نکرده است.

او همچنین مدعی شد که محل مورد بحث از ۲۲ سال پیش به عنوان دفتر فوق سری رییس ستادکل نیروهای مسلح استفاده می‌شد.

روز یکشنبه  یک گروه دانشجویی اصولگرا در نامه‌ای به دادستان تهران خواستار بازپس‌گیری یک ویلای مصادره‌ای «۱۰ هزار متری» از حسن فیروزآبادی٬ رییس سابق ستاد کل نیروهای مسلح٬ شد و اعلام کرد که رهبر جمهوری اسلامی «دستور تخلیه این ویلا را صادر کرده است.»

تشکل دانشجویی اصولگرا به نام «جنبش عدالت‌خواه دانشجویی» اعلام کرد که از سال ۷۲ ٬ یعنی بیست و پنج سال پیش٬ یکی از ویلاهای مصادره‌ای در شهر لواسان «به مساحت ۱۰ هزار متر به‌طور رایگان» در اختیار حسن فیروزآبادی قرار گرفته است.

به گفته این گروه دانشجویی فیروزآبادی «علی‌رغم تذکرات و پیگیری‌های فراوان حاضر به تخلیه ویلای مزبور نیست.»

فیروزآبادی محل تحویلی را، «یک ساختمان مخروبه با حدود ۴ اتاق معمولی و بدون هرگونه امکانات، زیر سقف شیروانی و ساخت حدود ۷۰ تا ۱۰۰ سال پیش» معرفی و تاکید کرد که از هیچ مرجعی حکمی ولایی، قانونی و یا قضایی برای تخلیه دریافت نکرده است.

جنبش عدالتخواه دانشجویی اما در نامه خود اعلام کرده بود که رهبر جمهوری اسلامی نیز «دو بار دستور تخلیه» این ویلا را داده و «اقدامات حقوقی و حکم تخلیه نیز از محاکم قضایی اخذ شده» اما نیروی انتظامی به‌عنوان ضابط قضایی «تاکنون اقدام به اجرای این حکم و تخلیه ملک مذکور، نکرده است.»

ویلای مصادره شده‌ای که حسن فیروزآبادی در آن ساکن است متعلق به خانواده سلطنتی ایران در زمان محمدرضا پهلوی است که پس از انقلاب مصادره شد. برخی از این املاک مصادره‌ای به طور رایگان در اختیار مقام های نظام جمهوری اسلامی ایران قرار دارد.

یک نفر آواره از هر ده نفر ساکن زمین

$
0
0

زیتون– کمیسیر عالی پناهندگان سازمان ملل اعلام کرد آمار آوارگان و پناهجویان جهان برای پنجمین سال پیاپی رکورد ثبت کرد.

به گزارش این سازمان تعداد آوارگان و پناهندگان در نتیجه نزاع ها و درگیری ها در جهان به رقم ۶۸ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر در سال ۲۰۱۷ رسید. این بالاترین رقم در همه سال هایی است که این آمار ثبت می شوند.

به گفته کمیسیر عالی پناهندگان سازمان ملل از هر ۱۱۰ نفر در جهان یک نفر اواره و پناه جو است.

برپایه این گزارش در سال ۲۰۱۷ به طور میانگین در هر دوثانیه یک نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده و میزان کل پناهجویان در این سال ۱۶ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر است.

فیلییو گراندی٬ هماهنگ کننده امور پناهجویان سازمان ملل متحد٬ در این رابطه توضیح داد که پناهجویانی که از کشورهای خود از نزاع ها و درگیری ها و سرکوب ها فرار کرده اند شامل ۲۵.۴ میلیون نفر هستند که نسبت به سال ۲۰۱۶ میلادی نشان دهنده افزایش ۲.۹ میلیون نفری است. این رقم بیشترین تعداد در یک سال از زمان ثبت آمارها تاکنون است.براساس جزئیات آمار، تعداد افراد پناهجو در اواخر سال ۲۰۱۷ میلادی، ۳۰۰ هزار نفر افزایش یافت و به رقم ۳.۱ میلیون نفر رسید. همچنین تعداد آوارگان نیز ۴۰ میلیون نفر ثبت شده است که نسبت به آمار سال ۲۰۱۶، یعنی ۴۰.۳ میلیون نفر، نشان دهنده کاهش ۳۰۰ هزار نفری است.

درباره تقسیم بندی پناهجویان از نظر شهروندی آنها نیز یک پنجم آنها فلسطینی هستند و بقیه نیز اکثریتشان از کشورهای سوریه، افغانستان، جنوب سودان، برمه و سومالی هستند.
همه این کشورها شاهد جنگ داخلی و درگیری های مسلحانه هستند.

فیلیپو گراندی، کمیسر عالی پناهندگان سازمان ملل، در این باره گفت: «تصور رایج در بسیاری از کشورها این است که بحران پناهندگان، بحرانِ جهانِ غنی است در صورتی که این طور نیست.»

به گفته این مقام سازمان ملل ۸۵ درصد از آوارگان به کشورهای فقیر یا با درآمد متوسط می‌روند.

بزرگترین کشور میزبان پناهجویان در سال ۲۰۱۷ ترکیه با ۳ میلیون ۵۰۰ هزار نفر پناهجو بود. بیشتر این پناهجویان را سوری‌ها تشکیل داده‌اند.

پس از ترکیه کشورهای پاکستان، اوگاندا، لبنان، ایران و آلمان به ترتیب بیشترین میزان دریافت پناهجویان را در سال ۲۰۱۷ داشته‌اند.

پرونده قتل‌های محفلی کرمان بسته شد

$
0
0

زیتون– پرونده «قتل‌های محفلی» کرمان با رضایت اولیای دم پس از ۱۶ سال بسته شد.

یدالله موحد، رییس کل دادگستری استان کرمان٬ امروز در پاسخ به این سوال «کرمان نو» که پرونده قتل‌های محفلی در استان کرمان به کجا رسیده است، گفت که آخرین اولیای دمی که تاکنون رضایت نداده بودند هم رضایت دادند.

در نتیجه یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های قضایی ایران بسته شده است.

در سال ۸۱، شش جوان که گفته می‌شد عضو یک پایگاه مقاومت بسیج شهید علی اصغر مولای در کرمان بودند تصمیم گرفتند برای مبارزه با فحشا و فساد خودشان دست به‌کار شوند. چرا که آن طور که بعدها در اعترافات شان گفتند، دل همگی آنها از دیدن فساد حاکم بر شهر خون بود.

براساس اعترافات آن‌ها در جلسات دادگاه، مصیب افشاری اولین قربانی بود. این گروه مصیب را در ۲۲ شهریور ۸۱ گرفتند و به جرم مشروب فروشی به قتل رساندند، اگرچه اتهام مشروب‌فروشی مصیب هیچگاه تایید نشد.

۲۹ شهریور، این جوانان فردی به نام محسن کمالی را به اتهام مواد فروشی گرفتند و او را به قتل رساندند. جمیله امیراسماعیلی سومین قربانی قتل‌های محفلی در کرمان بود. او را به اتهام راه‌اندازی خانه فساد به قتل رساندند. اتهامی که مادر جمیله آن را رد کرده است.

محمد رضا نژآد ملایری و شهره نیک پور دو قربانی دیگر قتل‌های محفلی #کرمان بودند که در آبان ماه به قتل رسیدند. شش جوان یادشده معتقد بودند که این دو رابطه نامشروع دارند. مادر شهره نیک پور اما در همان روزها به روزنامه ایران گفته بود که دخترش و محمدرضا نامزد بودند.

قتل این دو نفر توسط گروهی خودسر باعث شد تا قتل‌های محفلی کرمان لو برود. صبح روز بعد از قتل شهره و محمدرضا، لاشه سوخته شده اتومبیل محمدرضا در یکی از جاده های اطراف کرمان پیدا شد و دو هفته بعد ماموران در جاده جوپاری به جسد محمدرضا رسیدند.

پیگیری ماموران موجب شد اسفند سال ۸۱ ابتدا یکی از متهمان قتل‌های محفلی و سپس پنج نفر دیگر بازداشت شوند.

آن گونه که در پرونده قتل های محفلی کرمان ثبت شده است، حکم بازداشت محمد حمزه مصطفوی، رئیس پایگاه بسیج مولای کرمان در تاریخ دهم اسفند ماه ۱۳۸۱ صادر شد.

در همان زمان نیز سردار جورکش، فرمانده وقت نیروی انتظامی کرمان رسما اعلام کرد که چند بسیجی به اتهام قتل در کرمان بازداشت شده اند.

با این که شش متهم پرونده تنها با اتهام قتل محمد رضا نژاد ملایری و شهره نیک پور بازداشت شده بودند، اما اطمینان آنها به مجرم بودن سایر مقتولان سبب شد که به قتل سه نفر دیگر- مصیب افشاری، محسن کمالی و جمیله امیر اسماعیلی هم اعتراف کنند.

آن زمان اخباری مبنی بر تاثیر افکار آیت‌الله مصباح‌یزدی بر شکل گیری قتل‌های محفلی کرمان منتشر شده بود.

دو سال پس از وقوع این قتل‌ها، خانواده مصیب افشاری، محسن کمالی و جمیله امیراسماعیلی با دریافت دیه رضایت دادند اما تا پیش از سال ۹۷ اولیای دم دو مقتول دیگر رضایت نداده بودند که حالا رییس کل دادگستری کرمان خبر داده آن‌ها هم رضایت دادند تا ۱۶ سال پس از باز شدن یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های جنایی در استان کرمان، بسته شود.

۴۰ سال مصادره

$
0
0

زیتون:احسان مهرابی: ۴۰ سال پس از پیروزی انقلاب در ایران، بنیاد مستضعفان، نهاد اقتصادی زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی، همچنان به دنبال مصادره ساختمان‌ها است و برای کسانی که این ملک‌ها را معرفی کنند«حق الکشف» می‌دهد.

پس از پیروزی انقلاب ۵۷ اموال خانواده شاهنشاهی، فرماندهان ارتش، بهائیان و یهودیان سرشناس، کارخانه داران و خلاصه هر کسی که به نوعی می‌شد او را به حکومت سابق سابق نسبت داد، مصادره شد.

 پس از فوت آیت‌الله خمینی «یک عده نقشه کشیدند و اموال عظیمی،مصادره » و «با سرعت بالایی بین مسئولین توزیع شد».

آیت‌الله خمینی نیز در اسفند ماه سال ۵۷ به شورای انقلاب اسلامی دستور داد که «تمام اموال منقول و‏‎ ‎‏غیرمنقول سلسلۀ پهلوی و شاخه‌ها و عمال و مربوطین به این سلسله را که در طول مدت‏‎ ‎‏سلطۀ غیرقانونی از بیت‌المال مسلمین اختلاس نموده‌اند، به نفع مستمندان و کارگران و‏‎ ‎‏کارمندان ضعیف مصادره نمایید.»

در مصادره این اموال اما هیچ قاعده‌ای وجود نداشت و پس از سال‌ها تعدادی زیادی از مقامات جمهوری اسلامی از مصادره «ناحق» اموال بسیاری از افراد سخن می‌گویند.

در این میان فسادهای بسیاری نیز رخ داد و برخی از دست‌اندرکاران شاخص و یا عادی، بخشی از اموال ارزشمند از جمله طلاها و دیگر اموال ارزشمند را تصاحب کردند.

اکثر مقامات جمهوری اسلامی و به خصوص روحانیون شاخص در خانه‌های مصادره‌ای ساکن شدند.

بین نهادهای مختلف نیز برای تصاحب این اموال درگیری وجود داشت و هر نهادی تلاش می‌کرد که اموال مصادره‌ای بیشتری را ‌ضبط کند.

بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید، ستاد اجرایی فرمان امام، بنیاد ۱۵ خرداد و دیگر بنیادهای تاسیس شده پس از انقلاب، هر یک بخشی از این ساختمان‌ها و اموال را تصاحب کردند.

درباره واگذاری این اموال به افراد مختلف نیز ضابطه‌ای جدی وجود نداشت و روسای این بنیادها اختیار مطلق برای واگذاری داشتند؛ به گونه‌ای که علاوه بر مقامات حکومت، بخشی از زندانیان سیاسی مذهبی در حکومت شاه نیز خانه‌هایی را از بنیادها دریافت کردند.

روند مصادره اموال پس از سال‌های ابتدایی انقلاب نیز ادامه یافت و حتی پس از ۴۰ سال همچنان ادامه دارد؛ تاجایی‌که رئیس بنیاد مستضعفان اخیرا در مصاحبه با روزنامه اعتماد گفته که او هر ماه املاک این بنیاد را بررسی و پیگیری می کند که این نهاد چند ملک جدید« پیدا کرده است».

محمد سعیدی کیا در توضیح «پیدا کردن ملک‌های جدید» می‌گوید: «یعنی ملکی که مصادره شده بوده و اسناد و مدارک آن نبوده، حال آن را پیدا کرده‌ایم و رویش دست گذاشته‌ایم».

رئیس بنیاد مستضعفان اخیرا در مصاحبه با روزنامه اعتماد گفته که او هر ماه املاک این بنیاد را بررسی و پیگیری می‌کند که این نهاد چند ملک جدید«پیدا کرده است».

او در پاسخ به این سئوال که «حق الکشف هم برای یافتن ملک‌های جدید می‌دهید»، می‌گوید «می‌دهیم اما درصدش را یادم نیست».

نادر طالب‌زاده، فیلم‌سازی که حامیان جوان رهبر جمهوری اسلامی او را تجلیل می‌کنند، نیز می‌گوید که یک سال پس از فوت آیت‌الله خمینی و در دوره رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، یعنی حدود ۱۰ سال پس از انقلاب اموال پدر و مادرش مصادره شده است.

او می‌گوید که قوه قضائیه حتی به دستور آیت‌الله خامنه ای برای بازگرداندن این اموال «بی‌توجهی» کرده است.

پدر طالب‌زاده از فرماندهان ارتش شاهنشاهی بوده اما از سال ۴۳ استعفا داده و او می‌گوید، «دار و ندارش یک باغ بود که با وام بانک کشاورزی خریده و آباد کرده بود».

به گفته این فیلم‌ساز، بعد از انقلاب ۵۷ مقامات قضایی به او گفته‌اند چون پدرش از سال ۴۳ از ارتش خارج شده بود، هیچ مشکلی برایشان به وجود نخواهد آمد.

او اما می‌گوید که با این حال پس از فوت آیت‌الله خمینی و در ریاست محمد یزدی بر قوه قضائیه «یک عده نقشه کشیدند و اموال عظیمی، مصادره » کردند  که این اموال «با سرعت بالایی بین مسئولین توزیع شد».

با وجود استفاده بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی از ساختمان‌های مصادره‌ای برای خانه و دفتر خود، دراین میان واگذاری یک ویلای مصادره‌ای ۱۰ هزار متری به حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران، خبرساز شده است.

ویلایی که به گفته خبرگزاری ایرنا حداقل ارزش آن حدود «۱۰۰ میلیارد تومان است».

علی همدانی، خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی، در توییتر خود نوشت: «ملک مورد نظر، باغ اشرف پهلوی است که پیش از انقلاب او برای ساختن دانشگاه وقف‌ وزارت علوم کرد …. از یکی از مهندسان سابق و کارکنانش شنیدم که بعد از مصادره، انقلابیون باغ را در سودای یافتن گنج قلوه کن کردند».

استقبال چهره‌هایی چون علیرضا زاکانی و حمید رسایی از افشای موضوع ویلای فیروزآبادی می تواند حکایت از درگیری‌های داخلی بین نیروهای نظامی داشته باشد.

استقبال چهره‌هایی چون علیرضا زاکانی، حمید رسایی و دیگر اصولگرایان از افشای این موضوع می‌تواند حکایت از درگیری‌های داخلی بین نیروهای نظامی داشته باشد.

برخی نیز برکناری حسن فیروزآبادی را مرتبط با حمایت از حسن روحانی در موضوعاتی مانند برجام و انتقاد از عملکرد رسانه های وابسته به سپاه پاسداران در تضعیف دولت می‌دانند.

خبرگزاری ایرنا نیز نوشت که «این سوال مطرح است که آیا فیروزآبادی تنها مسئولی است که از این املاک استفاده می‌کند و نقد او با مواضع سیاسی‌اش ارتباطی ندارد؟».

فیروز آبادی نیز گفته که این ساختمان با دستور رهبر جمهوری اسلامی به عنوان «دفتر فوق سری» رئیس کل ستاد نیروهای مسلح به او تحویل شده و دستوری برای تخلیه آن «دریافت نکرده» است.

احمد توکلی، نماینده سابق مجلس، اعلام کرده که درباره موضوع ویلای فیروزآبادی در روزهای آینده اعلام موضوع خواهد کرد، درحالی که خود پیش از این ساختمانی را از بنیاد مستضعفان دریافت کرده که به گفته محمدرضا رحیمی، معاون اول احمدی نژاد درسال ۹۰ ، بیش از ۱۲ میلیارد تومان ارزش داشته است.

به گفته رحیمی، توکلی در زمان ریاست محسن رفیق‌دوست بر بنیاد مستضعفان و جانبازان در سال ۷۰ به همراه چند فرد دیگر «زمینی به مساحت ‌٣٠٠٠متر مربع در شهرک غرب تهران به ارزش ‌١٨٠ میلیون تومان با تخفیف به قیمت ‌٢٣ میلیون تومان» خریداری کرده و قرار شده این پول را به صورت قسطی ظرف مدت ۱۰ سال بپردازند.

توکلی اما گفته بود که این زمین برای یک مجموعه آموزشی استفاده شده با «توصیه» رهبر جمهوری اسلامی بنیاد مستضعفان و جانبازان موافقت کرده که پول این زمین به صورت قسطی پرداخت شود.

وی گفته بود که «یک متر مربع زمین متعلق به کسی نیست و تمام مجتمع اعم از زمین و ساختمانش وقف است».

هر چند احتمالا سخنان توکلی درباره مالکیت این زمین درست است اما نشان از بی‌ضابطه بودن واگذاری‌های این چنینی در بنیادهای زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی دارد.

واکنش‌ها به ویلای در اختیار حسن فیروزآبادی نیز هرچند موضوع ساختمان های مصادره‌ای  و در اختیار مقامات جمهوری اسلامی را بار دیگر مطرح کرده اما بعید است که اتفاق جدیدی درباره آن‌ها رخ دهد و موضوع در حد تسویه حساب‌های سیاسی باقی خواهد ماند.

Viewing all 6930 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>